گفتار سیام: هنجار
مفهوم هنجار اجتماعی از دید لومان با دو پیشفرض بنیادین پیوستگی دارد. نخست آنکه هنجارها پیشینی و طبیعی هستند و از نوعی قانون طبیعی پیروی میکنند. فرض بر آن است که هنجارها به شکلی ازلی وجود داشتهاند و نظم و چارچوبهای حاکم بر جهان طبیعی و امور معمول را مدیریت میکند. دومین پیشفرض آن است که آن را همچون کلید حل مسایل در نظر میگیرند؛ یعنی مانند نیرویی گره گشا و توجیه کنندهی همه چیز کاربرد پیدا میکند. این مفهوم هنجاری است که در چارچوب پارسونز و دورکیم ردپایش را میبینیم.
از دید لومان هر دوی این گزارهها نادرست هستند، یعنی قراردادی طبیعی و اجتماعی در کار نیست که به شکلی پیشینی هنجارها را تعیین کند. بلکه این قراردادها خود از دل هنجارها رشد میکنند و بیرون میآیند. لومان معتقد است مفهوم ارادهی آزاد و انتخاب که معمولا برای شکلدهی به هنجار مورد استفاده قرار میگیرد، خود نیازمند به زمینهای اجتماعی است که خود به هنجارها تکیه میکند.
یعنی در اینجا با نوعی تسلسل منطقی روبهرو هستیم که اجازه نمیدهد هنجارها را همچون امری پیشینی و اولیه در نظر بگیریم. به این خاطر است که لومان مفهوم هنجار را در چارچوب شیوههایی برای مدیریت ناامنی و زایش معنا جای میدهند. از دید لومان باید نظامی معنایی وجود داشته باشد تا تجربیات سیستم را منسجم کند و اندرون آن را با نظمی مشخص و قابل رمزگذاری از بیرون آَشوبناک متمایز کند.
انجام چنین کاری با فرآیند تعمیم[1] ممکن میشود. تعمیم فرآیندی است که در آن معنا به یک چشمداشت ویژه و مستقل از رخدادهای پیرامونیاش ارجاع میدهد. یعنی در شرایطی که انتظاری با مفهومی ویژه پیوند بخورد، با تعمیم سر و کار داریم. از دید لومان پرسش از هنجار در واقع پرسش از فرآیند تعمیم است. یعنی شیوهای که الگوها و نظمها، زایش معنایی نو را رقم میزنند. تحلیل روند تحول هنجارها به شناسایی الگوهای جدید منتهی میشود. در نتیجه زیرسیستمهایی با قواعد متمایز -مانند اقتصاد، نظام روانی یا دستگاههای سیاسی- شکل میگیرد که هر کدام هنجارهای ویژهی خود را دارند. این هنجارها در واقع از الگوهای متفاوت تعمیم نظم ناشی میشود.
در هر یک از این زیرشاخهها انتظارهایی ویژه شکل میگیرد و بر مبنای آنها هنجارهایی خاص پدید میآید که معنای ویژه را در خود جای میدهد. به این ترتیب پیچیدهتر شدن سیستمها با لایه لایه شدن نظام هنجارین و بسط معنا همراه است. ناامنی در همین فرآیند تعمیم هم رسوخ میکند. چرا که ناامنیِ متصل به انتظارها، همیشه در پی انتظار است. از آنجا که تعمیم به زایش معنا منتهی میشود، ناامنی همچون خدشهای همیشگی و تهدیدی دایمی برای معنا بروز میکند. به این ترتیب ناامنی در هر سه بُعد پدیدار معنادار نمایان میشود.
در بعد واقعی[2] این پرسش مطرح است که اصلا فلان رخداد حقیقت دارد یا نه؟ آیا چیزی مابهازای فلان انتظار میتوان تشخیص داد یا خیر؟ در بعد زمانی[3] این پرسش مطرح میشود که این رخداد در چه زمانی حادث شده؟ و در بعد اجتماعی[4] این پرسش که مردم دربارهاش چه میگویند و چه قضاوتی دارند برجستگی پیدا میکند. در نتیجه تعمیم به کاهش پیچیدگی محیط نسبت به سیستم منتهی میشود. به همان ترتیبی که سیستم با رمزگذاری درون خود لایههای جدیدی از معنا را پدید میآورد و پیچیدگی خود را افزون میکند، با تشخیص نظمهای بیرونی و ساده کردن امور درکپذیر، پیچیدگی محیط را میکاهد. در نتیجه سیستم در مقابل طیفی از محرکها پاسخی یکتا نشان میدهد، یا برای تنظیم رفتار خود از میان محرکهای محیطی تنها برخی را به عنوان شاخص و نشانه برمیگزیند.
با این ترفند محیط به مجموعهای از نشانهها و نمادهای ساده شده فروکاسته میشود و پیچیدگیاش کاهش مییابد. در مقابل در درون سیستم یک پشتوانه پردازشی پیچیدهتر و کلافی در هم بافتهتر برای تشخیص رویارویی با این محیط شکل میگیرد. بنابراین تعمیم کارکردی دوگانه دارد. از سویی پیچیدگی محیط را کم میکند و از سویی دیگر با به هم زدن تعادل این پیچیدگی امنیت درون سیستم را افزایش میدهد.
لومان میگوید خودِ واژهي تعمیم نیز محصول تعمیم است. یعنی کلید واژهای است که به طیفی از امور متنوع اما دارای کارکرد مشابه ارجاع میدهد. مفهوم تعمیم هم دقت چندانی ندارد و وابسته به شرایط موفقیت و ملزوماتی که معنازایی را ممکن میکند، تعریف میشود. تعمیم عناصر ناآشنا و نو را جذب میکند و همه را در درون ساختار سیستم ادغام مینماید. به این خاطر درجهی دشواری و پیچیدگی تعمیمها به سطح کاربردی سیستمها باز میگردد. هرچه سیستم پیچیدهتر و بغرنجتر باشد به ابداع نظام پیچیدهتری از نمادها و نشانهها و دست زدن به تعمیمهایی دشوار یابتر ناگزیر میشود.
با این منوال، انتخاب میان هنجارها در واقع نوعی تشخیص تعمیمها است. یعنی هنجار از دل تعمیم به وجود میآید. تعمیم همچون شرطی برای یادگیری عمل میکند و از دل یادگیریِ نظمهای آماری است که هنجارها زاییده میشوند. لومان کلیدواژهی دانایی را برای انتظارهایی به کار میبرد که در این شرایط تعریف میشوند. انتظار در حالت عادی تنها به چشمداشتها و خواستهای درونی سیستم ارجاع میدهد اما در شرایطی که این انتظارها توسط تعمیم رام شوند و در درون بافتی هنجارین و قاعدهمند بگنجند، نظامی از دانایی را پدید میآورند. این که یک خوشه از دانایی چگونه با حقیقت اتصال برقرار کند، تا حدود زیادی برمبنای پاداشها و تشویقهای برآمده از آن تعیین میشود. یعنی دانایی محصول مستقیم فرآیند یادگیری است.
واقعیت آن است که هرکز هیچ موقعیتی در محیط خارجی سیستم همسان نیست. هیچ دو وضعیتی دقیقا یکی نیستند و به همین خاطر تعمیم همواره به سمباده زدن این سطوح تیز و ناهموار و همسانسازی امور ناهمسان اشتغال دارد. دانایی به این ترتیب پیشنیاز دانایی است، یعنی برای زاییده شدن دانایی به مجموعهای از تعمیمهای اولیه نیازمندیم که خود به داناییهای پیشینی تکیه میکند. عناصر دانایی مدام در حال تغییر و جایگزینی هستند. مدام پیش فرضها و مفاهیم بازتعریف میشوند و پیکربندی ارتباط بین آنها دگرگون میگردد و این همان است که یادگیری خوانده میشود.
شاید نظام دانایی بتواند همچون یک سیستم خودزاینده نگریسته شود. حتا در غیاب عناصر دانایی خاص، داناییِ نو مدام زاده میشود، طوری که پیکربندی مجددش افقهای دانایی پیشین را در خود میگنجاند. یعنی گذار از یک نظام دانایی به نظام دانایی جانشیناش هرگز با ویرانسازی کامل نظام پیشین همراه نیست، بلکه همواره داربستی از عناصر و مفاهیم و تعمیمهای پیشین در دل نظام داناییِ نو باقی میماند.
یادگیری از سوی دیگر همیشه با فراموشی همراه است. همواره پس از پیدایش خطوط تازهای از تعمیم، روندهای پیشین به دست فراموشی سپرده میشوند. از این رو دانایی و نادانی نوعی دیالکتیک دایمی را با هم تجربه میکنند. بر مبنای این نظام دانایی است که دستگاهی چیزانگار برپا میشود و انباشت داناییها به انباشت بیشتر چیزها، قواعد، نظامها و نشانههایی منتهی میشود که همهشان شکلی از معنا را حمل میکنند و در گذار میان ناامنی به امنیت نقشی برعهده میگیرند.
صورتبندی دانایی در ساختهای شناختی همواره معطوف به عمل است، یعنی همیشه به نقاط ابهام و دوشاخهزایی تاکید میکند که ممکن است کارکردها را با اختلال مواجه سازند. به این ترتیب نظامهای شناختی همیشه در کار ایجاد محدودیتهایی هستند که شرایط به جریان افتادن دانایی را تسهیل کند. شرایطی که مدام تغییر میکند اما لازم است چارچوبی ثابت در آن فرض شود، تا دانایی بتواند از چاچوبی به چارچوبی و از موقعیتی به موقعیتی تعمیم یابد. انجام چنین کاری با ابداع قانون ممکن میشود.
«قانون» انتظاری است که به خاطر پشتوانهای شناختی و علمی یا تکیه بر هنجارهایی دینی یا حقوقی، احتمال وقوع زیادی پیدا کرده است. از دید لومان قانون نتیجهی توافق جمعی نیست، بلکه پیشنیازی است که توافق جمعی را ممکن میکند. قانونمندی شیوهای برای مدیریت تعارضها است و نسبت به این کشمکشهای میان نظرهای گوناگون موقعیتی پیشینی دارد. قانون با ایجاد قالبی نرمافزاری، تضادها را شفاف و مخالفتها را صورتبندی و منظم میکند و اجازه میدهد تا در درون چارچوبی که برای همگان مفهوم باشد رفع و حل شدناش ممکن گردد.
در گذر زمان پیچیدگی قانونها افزایش پیدا میکند چراکه شرایطی با محدودیتهای بیشتر و بیشتر را رمزگذاری میکنند. این افزایش پیچیدگی، مستقل از عامل انسانی سیر خود را طی میکند. یعنی معمولا در زنجیرهای از متون تبلور پیدا میکند که در قالب خط، نوشتار یا نظامهایی مرجع ثبت و تدوین میشود. همیشه انتظارهایی که در مرزهای سیستم جای میگیرند وضعیتی شکننده دارند و به نقض شدن حساسیت بیشتری نشان میدهند. بنابراین سیستم نیازمند است تا نظامی برای جذب و سازماندهی نقاط مرزی پیدا کند. قانون در واقع چنین کاری را انجام میدهد. یعنی تضمین میکند که انتظارهای حدی تثبیت شده و استوار بمانند.
لومان بر این عقیده است که در ساختهای شناختی، صورتبندی دانایی همواره معطوف به عمل است. یعنی مدام در حاشیهی کارکردها و موقعیتهایی که رفتارهای روزمره ما را رقم میزند، دستخوش دوشاخهزایی میشود و به اموری جزییتر و جزیيتر میپردازد. این روندِ دوشاخهزایی که نظام دانایی را تدقیق و مرزبندی میکند، شیوهایست که تخصص یافتگی کارکردها را ممکن میسازد. ساختهای شناختی همواره محدودیتهایی را به موقعیتهای عملیاتی تحمیل میکنند، چرا که هر موقعیتی از این نوع به پشتوانهای از نظام دانایی معنادار میشود و به جریان میافتد. قوانین در واقع چشمداشتهایی هستند که این موقعیتهای عملیاتی را منظم میکنند.
قانون همچون انتظاری نمود پیدا میکند که از نظام شناختی یا هنجارها ناشی میشود و بالا بودن احتمال وقوع چیزی را پیشفرض میگیرد. چنین قوانینی در گذر زمان پیچیدگی افزونتری پیدا کرده و این امکان برایشان فراهم میشود که به صورت مراجعی نوشتاری و مستقل از حاملان انسانیشان عمل کنند. با این حال همهی این انتظارها همواره در لبهی شکنندگی و نقض آویختهاند. همیشه این احتمال وجود دارد که در مرزهای سیستم انتظارها نقض شود و در چنین شرایطی سیستم نیازمند روشی برای تولید امنیت و راندن احتمالهای ناخوشایند است.
نمونهي خوبی از این ترفند را در رویارویی سیستم با مرگ میتوان دید. مرگ در واقع بدترین شکل نقض انتظارهای سیستم است. چرا که به فروپاشی کامل «ساختار» منتهی میشود. از این رو همهی امکانهای منتهی به مرگ باید نادیده گرفته شوند، یا به شکلی نظاممند حذف شوند. آنچه که معمولا در قالب حیات تجلی پیدا میکند، در واقع مجموعهای از قوانین است که مفهوم مرگ را محصور میکند و از دایرهی ارتباطها بیرون میراند. با تمام این تدبیرها همواره نقض انتظار رخ میدهد و مرگ امری اجتنابناپذیر است. بنابراین به سازوکارهایی نیاز داریم که سیستم بتواند به کمک آن با این نقضهای پیاپی کنار بیاید. یکی از این سازوکارها «توضیح دادن» است که به روابط شناختی مربوط میشود.
توضیح دادن از مجرای نظامهای شناختی عمل میکند، به طوری که مجموعهای از روابط علی را در اطراف موقعیت مورد نظر میبافد تا در صورت نقض شدن انتظار اولیه، تبیینی معنادار و منطقی برایش به دست آید. ممکن است این تبیین از چشمانداز دانش یا منطق امروزی پذیرفتنی نباشد. اما نکته آن است که نظامی از دانایی و چارچوبی برای توضیح دادن کافی است تا هر نقض انتظاری درککردنی و پذیرفتنی جلوه کند.
ممکن است این نظامهای توضیح دهنده برای تبیین نقض شدنِ انتظار به جادو، بخت، تصادف یا مفاهیمی شبیه این تکیه کنند، اما نکتهی اصلی آن است که تمامی این نظامها اطلاعاتی را درباره شرایط نقض گردآوری میکنند و به این ترتیب چشمداشت اولیهی ما را دربارهی انتظارهایمان دگرگون میسازند.
دومین سازوکار برای کنار آمدن با نقض انتظارها، تقدیس کردن هنجارها است. یعنی هنجارها باید به صورت اموری بدیهی، آشنا و شفاف صورتبندی شوند تا نقضشان بلافاصله آشکار شود و بتوان بر مبنای آن به کیفر یا پاداش اقدام کرد. اگر هنجاری رعایت شود، یعنی انتظاری برآورده شده و پاداشی در کار است. اما در شرایط نقض انتظار با تکیه بر تقدیس هنجارها میتوان کسی که مرتکب آن شده را تنبیه کرد. قانون مدنی و عرفی راهکاری برای کنترل این دو سازوکار در کنار هم هستند و قوانینی که در قالب حقوق اجتماعی تدوین میشوند ترکیبی از این تقدیس هنجارها و تبیینهای علی نشان میدهند.
نرمافزاری که برمبنای این سازوکارها اندرون سیستم را منسجم میکند و به ساختار تداوم میبخشد، در واقع همان است که تالکوت پارسونز فرهنگ مینامید. لومان با بهرهگیری از نظام واژگان پارسونزی این نرمافزار منسجم کننده را نهفتگی[5] مینامد. نهفتگی نرمافزاریست که گوشه و کنار ساختار را به هم متصل میکند و مهمترین کارکردش منظم کردن و سازمان دادن انتظارها و نقض انتظارهاست. طبعا این نرمافزار هم در ارتباط با دوقطبی امنیت و عدم امنیت کار میکند.
در شرایطی که تنش اجتماعی افزایش یابد و احتمال نقض انتظارها بیشتر شود این سازوکارهای منسجم کننده نیز تشدید خواهند شد. مثال محبوب لومان در این مورد به قرن هفدهم اروپا برمیگردد. در آن دوران صلح میان کشورها و گروههای سیاسی وضعیتی شکننده و دغدغهآفرین پیدا کرد و بنابراین همهی رفتارها بر رفع تنش میان افراد و قوام بخشیدن به ساختارهای اجتماعی متمرکز شدند. در این شرایط بود که رفتار با ظرافت و آداب معاشرت با قواعد و چارچوبهای دستوپا گیر پوشیده شد، و رفتار پالایش شده، زنانه و غیر خشنی در میان دولتمردان و حتا جنگاوران و سرداران باب شد.
فرهنگی که وابسته به تلاطمهای اجتماعی مدام خود را از نو صورتبندی میکند، بر اساس رفتارهای بیرونی سیستم نمایان میشود. یعنی از درون سیستم مشاهده پذیر نیست. به این ترتیب اتصال سطح روانشناسی به اجتماعی همچون حوزهای ناخودآگاه جلوه میکند. چرا که میکوشد از درون این نظام فرهنگی را شناسایی کند و همواره در این راه ناکام میماند. علم جامعهشناسی همواره با فاصلهگیری از فرهنگ و اجتماع است که میتواند درباره این نهفتگیِ نرمافزار درونیاش داوری کند. به این ترتیب در رویکرد سیستمی لومان مرکزیتِ امر خودارجاع در نهایت به شبکهای در هم تنیده از سازوکارهایی تنظیم کننده منتهی میشود که آن را نهفتگی یا فرهنگ مینامیم.
این نهفتگی درواقع در دو لایه متفاوت جریان پیدا میکند. در سطح روانشناختی که انسانها به طور خودآگاه تجربهاش میکنند، این نهفتگی همچون امری ناخوآگاه و برخاسته از نادانی جلوه میکند. چرا که کنشگرِ خودآگاه این توانایی را دارد تا تشخیص دهد که امکان فهم کامل فرهنگ وجود ندارد و این نادانیِ خودآگاه همچون امری دغدغهآفرین و پرسش برانگیز جلوه میکند. در سطح روانشناختی این خودآگاهی با شبکهی دیگری از روابط، یعنی ارتباطات اجتماعی و تعاملات بین فردی جایگزین میشود. در چنین شرایطی مضمونها و مفهومهایی که قرار است توسط این سازوکارها پردازش شوند، در دسترس هستند و آن دغدغهي خاطر درباره نادانی دیگر محلی از اعراب ندارد.
لومان میگوید روانکاوی کوششی نظری است برای آنکه این ناخودآگاهی و نهفتگی در نظام روانی برطرف شود یا دست کم در مراکز تراکم متفاوتی از نو سازمان پیدا کند. آشکار است که از دید لومان خودآگاهی در واقع چیزی جز بیان آن ارتباطهای سطح اجتماعی نیست به همان ترتیبی که وظیفه اصلیِ ارتباطهای سطح اجتماعی صورتبندی و منظم کردن همان لایه خودآگاه روانشناختی است. نهفتگی در هر دو لایهی اجتماعی و روانی ساختاری قشربندی شده دارند و میتوان گفت که در هر دو سطح روانی و اجتماعی نهفتگی و فرهنگ از سه لایهی متفاوت تشکیل شده است.
نخست آنکه نهفتگی همواره در سطح واقعیت به وجود یا غیاب چیزهای ارجاع داده و معنا را در آنها متبلور میسازد. در سطحی دیگر این نهفتگی به ناممکن بودنِ شناخت چیزها و رخدادها مربوط میشود؛ چیزها و رخدادهایی که خارج از ظرف زمانی و مکانی کنشگران و ارتباطشان قرار میگیرد. نمونهای که لومان در این مورد به دست میدهد، آن است که مثلا ارسطو درباره مفهوم پیانو هیچ تصویر روشنی نداشت. چرا که چیزی ملموس و آشکار مانند پیانو در زمان-مکانی که سیستم او حضور داشت، بیمعنی و غایب قلمداد میشد.
در سومین لایه، نهفتگی به ساختاری ارجاع میدهد که تداوم سیستم را ممکن میکند، یعنی نوعی مهار و مرزبندی جریان اطلاعات که ارتباط بینافردی و خودآگاهی انسانی را رقم میزند. در شرایطی که این سه لایه به درستی عمل نکنند، فروپاشی ساختار سیستم و منحل شدن ساز و کارهای تداومبخش بدان را شاهد هستیم. به همین خاطر نهفتگی در سطح روانشناختی به صورت تهدید ارتباط انسانی جلوه میکند و در قالب سازوکارهایی ارتباطی روی خودآگاهی در سطح روانی منعکس میشود. از آن سو در سطح ارتباطهای انسانی هم خودآگاهی است که تهدید کننده است و امکان سرکشی و نقض انتظارها را به سیستمهای روانی میبخشد. از این رو در آنجا این سطح روانشناختی است که باید بر ارتباطهای انسانی منعکس شود و توسط آن سازمان یابد.
ادامه مطلب: گفتار سی و یکم: سیستمهای سلسله مراتبی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب