گفتار ششم: مهر زنانه و مردانه
زن و مرد به دو شکل متفاوت مفهوم مهر را بیان میکنند. یعنی ابزارهای ارتباطیای که برای صورتبندی، رمزگذاری و ابراز مهر به کار گرفته میشود، در دو جنس الگوهایی متفاوت دارد. طبعا این بدان معنا نیست که همهی زنان تنها از یک الگو و همهی مردان همیشه از الگویی دیگر استفاده کنند. اما این گزاره را میتوان راست شمرد که به لحاظ آماری الگوی زنانه و مردانهی متمایزی برای بیان عشق و مهر داریم.
مهمترین تمایز میان بیان زنانه و مردانهی عشق، به جایگاه زبان طبیعی مربوط میشود. زنان اصولا بیش از مردان زبانمدار هستند. در سیر تکوینی و دوران رشدشان زودتر بر زبان مسلط میشوند، برای زمانی طولانیتر و با بسامدی بیشتر آن را به کار میگیرند، بخشهای بیشتری از مغزشان با کارکردهای زبانی درگیر است، و ساختارها و لایهبندی پیچیدهتری از رمزگذاریها و پردازشها را در جریان کاربست زبان به کار میگیرند. به همین خاطر دختران در سنی پایینتر از پسران زبان باز میکنند، گپ و گفتهای زنانه طولانیتر و مفصلتر از گفتگوهای مردانه است، نیمکرهی راست زنان بر خلاف مردان سهمی در پردازش زبان طبیعی ایفا میکند، و درهمتنیدگی میان زبان بدن و لحن و رمزگذاری عاطفی همراه با بیان زبانی، در زنان پیچیدهتر و گستردهتر است.
این تمایز تا حدودی به نقشهای تکاملی دو جنس باز میگردد. در جوامع گردآورنده و شکارچی که برای بیش از ۹۰٪ عمر گونهی ما تنها شکل ساماندهی اجتماعی بوده، زنان به همراه کودکان (که اغلب در وضعیت جامعهپذیری هستند) هستهای به نسبت ساکن و پرجمعیت را تشکیل میدادهاند و شیوهی تولید اقتصادیشان گردآوری خوراک بوده است. در مقابل دستههای کوچکتر مردانه برای شکار در مسافتهایی طولانیتر پرسه میزدهاند، و ارتباطهای درونی خود را بیشتر بر اساس هماهنگی در رفتار تنظیم میکردهاند، در قالبی که کمتر از روابط زنانه چهره به چهره است و با چیزها و محیطها و مکانها ارتباطی بیشتر پیدا میکند.
این زبانمدار بودن زنان به خوبی در شیوهی رمزگذاری و بیان مهر و عشق بازتاب یافته است. زنان بیشتر به صدا و گفتار دلدار توجه میکنند، در مقابل مردان که بینایی برایشان محوری است و شکل ظاهری و جلوهی بدن معشوق را مهم میشمارند. هنگام جلب نظر جنس مخالف و کوشش برای ورود به مدار مهر هم، زنان جامههای زیبا میپوشند و آرایش میکنند، و در مقابلشان مردان شعرهای عاشقانه میسرایند و داستانسرایی پیشه میکنند.
این بدان معناست که دو شیوهی زبانمدار و چشممدار وجود دارد، برای مواجهه با دیگریای که موضوع مهر است. از سویی زنان را داریم که سخن دیگری برایشان مهم است، گرفتن قول و قرار زبانی برایشان آرامشبخش است، و مکالمهها را بهتر و دقیقتر به یاد میآورند. در سوی دیگر مردان را داریم که رفتار دیگری را بیشتر معیار میگیرند، ارتباط بدنها و در نتیجه آمیزش جنسی برایشان مهمتر است، و اغلب در بیان زبانی حسی که دارند بیمیل یا الکن هستند. این دو الگو را در زمانی که کشمکشی میان این دو برمیخیزد هم به روشنی میبینیم. مردان هنگام دعوا سرسختانه سکوت میکنند و زنان زیاده سخن میگویند.
این واگرایی جنسیتی در پیوند با زبان، پیامدهای مهمی در پیکربندی مهر و عشق دارد. مردان که بیشتر از راه تماس بدنها و لامسه و بینایی ارتباط برقرار میکنند، بر نوعی زبان حرکتی-لمسی تاکید میکنند که به خصوص در پیوند با هماغوشی تبلور پیدا میکند. ارتباط مردان با زنان که تا حدودی فارغ از زمان است، از این رو کامجویانه است و در اکنون بیشتر تمرکز یافته و بر الگوهای بیشینه کردن لذت-قدرت تاکید دارد. دربارهی زنان اما زمان خطیای که با زبان پیوند دارد، کل رابطه را در خود میپوشاند و آن را از نو سازماندهی میکند. در ارتباط از دیدگاه زنانه بقا-معناست که باید بیشینه شود و این در ارتباط با گفتار ممکن میشود. به همین خاطر گفتمانهای مربوط به عشق و مهر اغلب قالبی زنانه دارند. این گفتمانها را اغلب مردان برای جلب نظر زنان تولید میکنند، و به همین خاطر آنچه که در آن تبلور مییابد میل و خواست و سلیقهای زنانه است، که فراتر از محوری شمردن زبان و ضرورتِ گفتمانسازی، با عناصر دیگری هم پیوند میخورد.
مهمترین این عناصر، نهاد است. زبان شالودهی نهاد را بر میسازد و گذار از سطح زیستی-روانی به لایهی اجتماعی-فرهنگی تنها با زبان ممکن میشود. به همین خاطر زنان بیشتر در دومی مستقر میشوند و مهر را تجربه میکنند، در حالی که مردان بیشتر در اولی مقیم هستند. زبانمدار بودن زنان بدان معناست که نهاد در تجربهشان از مهر برجستگی پیدا میکند. نهاد مرکز تثبیت و تکثیر گفتمانها و خاستگاه غایی زبان است، و پایهای نهاد در همهی جوامع جانوری خانواده است، که آغازگاهش مهر جنسی میان زن و مرد است و تداومش به مهر والد و فرزند وابسته است.
به این ترتیب نوعی تاکید بر مهر دونفره در خلوت نزد مردان و نوعی گرایش به مهر سه نفره در جلوت بین زنان دیده میشود. این نکته البته مبانی تکاملی دارد و قابل درک است. زنان در آمیزش جنسی موقعیتی خطرناکتر دارند و اگر بچهدار شوند منابع بسیار بیشتری را صرف زادن و پروردن فرزند میکنند. به همین خاطر نیازمند یاری و پشتیبانی مردان هستند و این روند در قالب شکلگیری خانوادههایی ممکن میشود که در نهایت سیستمی اقتصادی برای انباشت و توزیع منابعِ ضروری برای پروردن فرزند است. زنان در این معنا مهر را در بیان زبانیاش همچون قراردادی اقتصادی تعبیر میکنند که میبایست نهاد خانواده را تاسیس کند و برپای دارد. اهمیت زمان خطیِ پیوند خورده با زبان در اینجا نمایان میشود. چون زمان خطی بیشترین کارکرد خود را در ارتباط با نهاد پیدا میکند و اصولا برای سازماندهی رفتارهای من و دیگری در بافتی نهادی تحول یافته است.
مهر در بیان زنانه به امری زبانی، گفتمانی، قراردادی و نهادی بدل میشود و زیربنای حرکت به سمت مرحلهی بعدی یعنی زایش فرزند قرار میگیرد. در این معنا تعبیر زنانه از مهر هم شکلگیری سطح اجتماعی را ممکن میکند، و هم گذار مهر جنسی دونفره بین زن و مرد به مهر غیرجنسی سهنفرهی میان والد و فرزند را رقم میزند. مهر در بیان زنانهاش در سطح اجتماعی صورتبندی اصلی خود را پیدا میکند و به صورت چارچوبی نهادی جلوه میکند و در قالب قرارداد اجتماعی بازتعریف میشود.
در بیان مردانه اما مهر همچنان امری پیشازبانی و رها از رمزگذاریهای نهادی است. مهر مردانه بیشتر بر همان محور من و دیگری و همافزایی کردارها تاکید دارد، تا هماهنگی گفتارها. به همین خاطر در میان مردان نارضایتی از قواعد نهادی بیشتر، سرکشی در برابر محدودیتها آن رایجتر، و نمونههای افراطی در طرد و نقض و ترک آن فروانتر است. مردان به این شکل هم از سویی به کامجویی خلاقانه و شاخه شاخهی جنسی دامن میزنند و از سوی دیگر اشکالی بیمارگونه از زهد و ترک دنیا و طرد لذت را تبلیغ میکنند. زنان در میانهی این طیف، که هر دو سویش غیرنهادی و ضد نهادی است، در اندرون خود نهاد برمینشینند و بخشی از لذت و کامجویی مهر را واگذار میکنند تا بخشی نهادی و تداومبخش را در زمان خطی به دست آورند. زنان در این معنا متعادلتر، میانهروتر، محافظهکارتر و پایدارتر از مردان عمل میکنند. چون که قلابشان به نهاد استوارتر است، و اصولا نهاد بیشتر آفریدهی ایشان است تا مردان.
از همین جا به دو پیکربندی اجتماعی متمایز میتوان رسید که از این دو صورت بر میخیزد. از سویی کوچگردی را داریم و از سوی دیگر یکجانشینی را. کوچگردی تداوم همان شیوهی مردانهی فهم مهر است، که اغلب در قبیلهها و دستههای متحرک و جنگاور تبلور پیدا میکند. در این الگو نهاد شکل میگیرد، اما اغلب نانویسا، فارغ از زبان، و متکی بر روابط چهره به چهره و عهد و پیمانهای صمیمانهی میان مردان جنگاور است. سلسله مراتب اجتماعی اندک، پویایی بسیار، و پیچیدگی کلی پایینتری در نظامهای کوچگرد دیده میشود، و با این حال خلاقیتهای شالودهشکن و نوآوریهای ریشهای هم در آنها بیشتر دیده میشود. هنر باشکوه سکاها و فلسفهی کافرانهی زرتشتی دستاورد نظامهای کوچگردانه است.
در مقابل نظام یکجانشینی را داریم که با کشاورزی، قلاب شدن بر جایی مشخص، و تاسیس شهر ملازم است. در این بافت است که فناوری توسعه پیدا میکند، خط و نویسایی تکامل مییابد، و زبان به امری گسترده و تنظیم کنندهای غایی برای نظمهای اجتماعی بدل میشود. نهادها در این بستر پرشمار و متنوع هستند و سلسلهمراتبی پرلایه و روابطی پیچیده از قدرت را در بر میگیرند. دولت، معبد، خاندان و ادیان از نظامهای یکجانشینی تراوش میشوند. تاسیس دولت هخامنشی و شکلگیری خط و نویسایی و فلزکاری دستاورد یکجانشینان بوده است.
اخلاق حاکم بر این دو نظام به کلی با هم فرق میکند، و بر دو تعبیر زنانه و مردانه از مهر مبتنی است. از سویی اخلاق جنگاورانهی کوچگردان را داریم که انسان کامل در آن مرد جنگی است. مهر در این بافت به هنرهای رزمی پیوند میخورد، با فنون تنظیم خشونت و خویشتنداری همراه میشود، و اخلاق جوانمردی را نتیجه میدهد. اخلاق کوچگردانه سرکش و خودمدار و ارادهگرا و ستیزهگر است و آزادی را مبنای نقضناپذیر خود قلمداد میکند.
در مقابل اخلاق متمدنانهی یکجانشینان را داریم که بر عقلانی کردن قواعد ارتباطی، تدوین و تنظیم قوانین، رعایت کردن هنجارها و آداب اجتماعی، و راهبردهای تعویق لذت و کنترل نفس مربوط است. مهر در این معنا امری نهادی است که در قالب روابط اجتماعی و قراردادی جمعی میان من و «دیگریها» استوار میشود، نه پیوندی شخصی و ویژه و دوقطبی میان من و دیگری، چنان که در نظامهای کوچگردانه میبینیم. در نظم کوچگردانه، کل پیکر اجتماع از پارهخطهایی پرشمار و پویا تشکیل شده که مدام پدید میآیند و ناپدید میشوند، و رابطهی من را با تک تک دیگریها جداگانه تنظیم میکنند. در نظام یکجانشین همهی این پارهخطها با هم ادغام میشوند و در هم ذوب میشوند تا به شبکهای یکپارچه از خطوط متقاطع بدل شوند، چندان که روابط دونفره همچون خطوطی فرضی و محو در میانهی این بستر استوار تعریف شود.
چالش اصلی در نظام کوچگردانه آن است که من چگونه بر هیجانها و خواستهای لحظهای خود غلبه کند، و آن را با دیگریای خاص هماهنگ سازد. این کار تنها با فرض ارادهی آزاد در من و محترم شمردن همین اراده در دیگری ممکن میشود. به همین خاطر محور تفکیک خیر و شر در اندرون من جای میگیرد و مهر وضعیتی یکه و یگانه پیدا میکند، چرا که ارتباط دونفرهی من با هر دیگریای، منحصر به فرد است و ارادهی آزاد یکتای هرکس در پیوند با خودمختاری من الگویی تکرار نشدنی و ویژه به دست میدهد.
در نظام یکجانشین اما بخشی از این مسئله با ادغام و ذوب شدن ارتباطها در هم حل میشود. شبکهی ارتباطها وقتی به صورت یک کل منسجم تجلی پیدا کند، هویتی مجزا و نظمی نو به دست میآورد و این همان قواعد هنجارین حاکم بر نهادهاست. زایش نهاد اصولا چیزی جز همین ادغام نیروهای ارادی و فردی در بدنهای جمعی نیست. بدنهای جمعی که رخدادهایش دیگر نه فقط بر اساس ارادهی آزاد من و دیگری، بلکه بیشتر بر مبنای نظمی آماری شکل میگیرد. فشار شبکه بر هر پارهخط همنوایی را به دنبال میآورد و به این شکل هنجارهای اجتماعی وضعیتی غیرشخصی، پیشینی و انتخاب ناشده پیدا میکنند که شمار و وزن گزینههای پیشاروی من را تعیین میکنند و برخی را مستقل از خواست من یا دیگریای خاص، ضروری و واجب میسازند. به این شکل مفهوم جبر که در سطح زیستی-روانی ماهیتی طبیعتگرایانه و فیزیکوشیمیایی – و به همین خاطر کاتورهای و کور و بیهدف- داشت، در سطح اجتماعی به جبری عقلانی و سنجیده و هدفمند و جهتدار تبدیل میشود، و این شالودهی مفهوم سرنوشت را بر میسازد و راه را برای ابداع متافیزیکهای غایتمند و الاهیات مبتنی بر خدایی تشخص یافته هموار میکند.
این نکته را باید در یاد داشت که دو قطبی کوچگرد-یکجانشین به دو الگوی سازماندهی اجتماعی اشاره میکند، و نه دو مرحلهی تاریخی از تکامل جوامع انسانی. یعنی در همهی جوامع (از گردآورنده-شکارچی گرفته تا مدرن) زنان و مردان حضور دارند و بنابراین دو الگوی فهم زنانه و مردانه از مهر هم هست و بر این مبنا دو نوع قرارداد اجتماعی واگرا و دو نظم سیستمیِ کوچگرد یا یکجانشین شکل میگیرد. در جوامع گردآورنده و شکارچی دیرینه که پیش از ظهور کشاورزی وجود داشتند، همچنان نظم میان شکارچیان مرد و گردآورندگان زن وجود داشت و بذر آغازین این دو را در خود حفظ میکرد. در جوامع مدرن هم که تقریبا همگان شهرنشین یا روستایی شدهاند، همچنان دو الگوی ارتشهای کوچگرد و دولتهای یکجانشین را کنار هم میبینیم، بدان شکلی که دلوز و گتاری در کتاب زیبای نومادولوژی نشان دادهاند.
ادامه مطلب: بخش دوم: مرزبندی مهر و عشق – گفتار نخست: مرزبندی با هفت اختر
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب