پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار نهم: فرزندان نوح

گفتار نهم: فرزندان نوح

اغلب پژوهشگران برای تعیین تاریخ تدوین عهد عتیق به بخش‌هایی از متن نگریسته‌اند که به عصر پادشاهی داود و سلیمان و پس از آن مربوط می‌شود و به همین خاطر امکان محک زدن‌اش با منابع بیرونی آشوری و مصری وجود دارد. هرچند این بخش‌ها بسیار اهمیت دارند، اما باید سراسر اسفار خمسه را همچون سیستم متنی یکپارچه‌ای در نظر گرفت که از زیرسیستم‌ها و پاره‌متن‌هایی همنشین تشکیل یافته است. گفتمان‌ها، تصویر‌ها، پیش‌داشت‌های فرهنگی و مفاهیم جامعه‌شناختی به آن شکلی که در پنج کتاب می‌بینیم در مقطع خاصی در تاریخ پدیدار شده‌اند و از این رو با مرور این عناصر می‌توان به برش‌هایی زمانی دست یافت که کف تاریخ تدوین‌شان –یعنی قدیمی‌ترین زمان ممکن- را به دست می‌دهند.

یکی از این بخش‌ها که اغلب نادیده انگاشته می‌شود، شجره‌نامه‌ی فرزندان نوح است. نوح نیای همه‌ی انسان‌ها دانسته شده و از این رو انتظار داریم همه‌ی اقوام و نژادهای آشنا برای عبرانیان آن روز را در میان فرزندانش ببینم. باب دهم سفر پیدایش این انتظار را بر آورده می‌کند و تصویری از اقوام به دست می‌دهد که در دوره‌ی خاصی در صحنه‌ی تاریخ حاضر بوده و پیش و پس از آن با چنین ترکیبی نمود نداشته است.

شجره‌نامه‌ی نوح دو متن متداخل است که از دو بخش اصلی تشکیل یافته است. بخش آغازین باب دهم که تبارنامه‌ی فرزندان یافث و حام را شرح می‌دهد از متن‌های پریستاری (P) است و بنابراین دیرتر تدوین شده است. اما بخش مربوط به فرزندان سام که ساختار نیاکان عبرانیان را شرح می‌دهد کهن‌تر است و از متون یهوه (J) است.

در میان سه پسر نوح، آن کسی که کمتر از همه توصیف شده یافث است. به همین خاطر می‌توان او را نماینده‌ی اقوامی نوآمده دانست که در زمان شکل‌گیری این روایت تازه به میدان آمده بودند. یافث در میان سه پسر نوح موقعیتی ویژه دارد. یعنی درباره‌اش سخن زیادی نیست و نه مانند سام در مرکز توجه قرار گرفته و نه همچون حام نکوهش شده است. در قرون میانه در بیشتر تفسیرها یافث را با ترکان برابر می‌گرفتند و بعد از عصر نوزایی مفسران اروپایی تورات سام و حام و یافث را با نژادهای سپید و زرد و سیاه همسان انگاشتند. با این همه چنین تصویری از نژادها و اقوام در دوران تدوین تورات وجود نداشته است. در آن دوران هنوز سیاهپوستان پایین صحرای آفریقا تماس چندانی با مردم آسورستان نداشتند و ناشناخته بودند. ترکان هم قومی هستند که دست کم هزار سال بعد در اواخر دوران ساسانی پدید آمدند و جستجوی ردپایشان در عهد عتیق زمان‌پریشانه است. از این رو باید به متن قدری دقیقتر نگریست و دریافت که نویسندگان و مخاطبان سفر پیدایش هنگام سخن گفتن از یافث چه کسانی را در نظر داشته‌اند.

به نظرم این نکته به روشنی از باب دهم بر می‌آید که منظور از یافث نیای آریایی‌ها بوده است. خودِ کلمه‌ی یافث (יֶפֶת) هم در آرامی «گسترده و پهناور/ دارنده‌ی قلمرو گسترده» و در عبری «زیبا و اصیل» معنا می‌دهد و هردو را می‌توان ترجمه‌هایی از کلیدواژه‌ی «آریایی» دانست. عنوان «آریایی» از قرن ۱۷ تاریخی (ق ۱۷ پ.م) با شکل‌گیری دولت هیتی‌ و میتانی‌ در ایران غربی و ظهور ادبیات اوستایی و ودایی در ایران شرقی همچون برچسبی نژادی کاربرد پیدا کرد. تا آن که بعدتر در دوران ایلامی نو و هخامنشی به تعبیری جا افتاده و فراگیر بدل شد و دلالتی ملی و سیاسی پیدا کرد.

حدسی که درباره‌ی نماد قومی یافث دارم را می‌توان به سادگی با نگریستن به فرزندان یافث محک زد. یافث هفت پسر داشت که عبارت بودند از: گومِر (גֹּמֶר) که در کتاب حزقیال فرمانروای سرزمین ماگوگ و متحد با قوم گوگ دانسته شده است.[1] این نام به احتمال زیاد به قوم کیمری اشاره می‌کند که ایرانی و خویشاوند با پارس‌ها و مادها بوده‌اند و در آناتولی استقرار داشتند. دومین پسر یافث ماگوگ (מָגוֹג) نام داشت که اغلب آن را به پیروی از فلاویوس یوسفوس با سکاها همتا شمرده‌اند.[2] سومین پسر یافث مادَی (מָדַי) نام دارد و توافقی هست که به مادها اشاره می‌کند،

چهارمی یاوان ( יָוָן) است که به احتمال بسیار زیاد تحریفی از ایونی است که شاخه‌ی شرقی قبایل یونانی بوده که از ابتدای عصر آهن در جنوب و غرب آناتولی مستقر بوده‌اند. اشاره‌ها به یاوان معمولا او را در جایی در ساحل شمالی دریای مدیترانه قرار می‌دهد که با این شناسایی سازگاری دارد. با نگریستن به نام فرزندان یاوان نیز می‌توان پیوندش با یونانی‌ها را دریافت. یاوان چهار پسر داشت به نام‌های اَلیشَه ( אֱלִישָׁה‎: اسم بندری در قبرس)، تَرشیش (תַּרְשִׁישׁ : طرسوس، بندری در فنیقیه)، کَتّیم (כִּתִּים: منطقه‌ی لارناکا در قبرس) و دودانیم (דֹּדָנִים : جزیره‌ی رودس در دریای اژه). یونانی‌ها آریایی نبودند اما جمعیت‌های یاد شده از ایشان در قلمرو دولت‌های آریایی‌ هیتی و میتانی می‌زیستند و شاید به خاطر تفاوت‌شان با سامی‌ها با ایشان در یک طبقه رده‌بندی شده‌اند.

پنجمین فرزند یافث توبال (תובל) بود که به احتمال زیاد به قلمرو تابال در جنوب شرقی آناتولی اشاره می‌کند. پسر ششم مِشِک (מֶ֫שֶׁך) نام داشت و توافقی هست که این نام به موشکی‌ها (در منابع یونانی، موسخی‌ها: ) اشاره می‌کند که طایفه‌ای مقتدر از مردم فریگی بودند و در کاپادوکیه در جنوب آناتولی می‌زیستند و نوادگانشان امروز در گرجستان با نام مِسخِتی باقی مانده‌اند. آخرین پسر یافث هم تیراس نام داشت که دو نظریه درباره‌اش هست. اغلب نویسندگان او را با تورشَه (در کتیبه‌ی رامسس سوم) یا تِرِش (‌در نبشته‌ی مرن‌پتاح) یکی گرفته‌اند که در منابع مصری نام یکی از تیره‌های تشکیل دهنده‌ی مردم دریایی است. البته حدسی سنتی هم در کار است که جای توجه دارد و آنها را با مردم اتروسک یکی می‌انگارد. مردمی با قومیت پیشا ایتالی که با عناصر فرهنگ سامی‌تبار درآمیخته بودند و در شمال ایتالیا دولتشهرهای اتروسک را برمی‌ساختند. شواهدی هست که شاخه‌ای از ایشان در ابتدای کار در آناتولی مقیم بوده‌اند و هرودوت می‌گوید که نام‌ اصلی‌شان تورسِنی‌ها ( ) بوده[3] که در منابع رومی به شکل تیرسِن‌ها[4] باقی مانده است. پیشنهاد دیگری که آنها را با مردم تراکیه یکی می‌گیرد به احتمال زیاد نادرست است.

مرور همین نام‌ها نشان می‌دهد که نویسنده‌ی باب دهم سفر پیدایش در جغرافیای خاص و بافت جمعیتی خاصی متن خود را پدید آورده است. همنشینی این اقوام تنها در زمانی خاص در تاریخ تحقق یافت و تا زمانی مشخص دوام آورد. یعنی با نگریستن به این بافت قومی می‌توان دریافت که نویسنده‌ی باب دهم در بخش‌های نویسای ایران غربی می‌زیسته و زمان زندگی‌اش قرن ۲۶ تا ۲۹ تاریخی (ق ۸-۵ پ.م) بوده است. چون ترکیب یاد شده در دوران آشوری‌ نو شکل گرفت و تا میانه‌ی دوران هخامنشی با این قالب دوام آورد. با مرور این فهرست آشکار است که یافث و فرزندانش در تورات در اصل به قبایل ایرانی‌تبار و برخی از همسایگان‌شان اشاره می‌کنند، که احتمالا با آنها درآمیخته و در چشم ناظری بیرونی از ایشان تفکیک‌پذیر نبوده‌اند.

این جالب توجه است که پسر مهتر یافث، گومر است. یعنی قاعدتا متن در زمانی تدوین شده که کیمری‌ها مهم و نیرومند قلمداد می‌شده‌اند. کیمری‌ها قومی آریایی، متحرک و جنگاور بودند که در حدود سال ۲۴۰۰ تاریخی (۱۰۰۰ پ.م) بر صحنه‌ نمایان شدند و بنابراین به همان موجی از کوچ آریاییان تعلق دارند که مادها و پارس‌ها هم بخشی از آن بوده‌اند. از معدود نام‌های شخصی بازمانده از آنها بر می‌آید که زبان‌شان با پارسی‌ باستان همسان بوده باشد.

کیمری‌ها در اسناد آشوری همچون دشمنی مهیب و ویرانگر تصویر شده‌اند و اسمشان به صورت «گیمیرّی» ثبت شده که کمابیش همان نام عبری‌شان است و به «کامل و خاتمه یافته» ترجمه شده است. کیمری‌ها احتمالا بومی منطقه‌ی قفقاز و سرزمین‌های شمالی‌تر بین دریای سیاه و دریاچه‌ی خزر بوده‌اند. جایی که در منابع آشوری به صورت «گَمیر» یا «اوئیش‌دیش» ثبت شده است که قلمروی گسترده از قفقاز تا دریاچه‌ی اورمیه را در بر می‌گیرد.

کیمری‌ها در قرن ۲۵ تاریخی (ق ۹ پ.م) در آناتولی و شمال سوریه تاخت و تاز کردند و آشوریان را به وحشت انداختند. بعد در ابتدای قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) با شروکین دوم شاه آشور متحد شدند و دولت قفقازی اورارتو را شکست دادند. در ۲۶۸۵ (۶۹۵ پ.م) فریگیه را گرفتند و بنا به روایت‌های یونانی میداس شاه مشهور فریگی پس از شکست از آنها بود که خودکشی کرد. حدود بیست سال بعد شاهشان تئوشپا (تَویش‌پایَه: در پارسی باستان یعنی: توان پاینده) با اسرحدون شاه خونریز آشور جنگید و شکست خورد. با این همه از توش و توان ایشان کاسته نشد، چون در ۲۷۲۶ یا ۲۷۲۸ (۶۵۲ یا ۶۵۴ پ.م) سارد را فتح کردند و گوگس شاه لودیه را به قتل رساندند. کیمری‌ها در دوران هخامنشی نیز باقی بودند و احتمالا در آن هنگام بدنه‌ی جمعیت کاپادوکیه در جنوب آناتولی را تشکیل می‌دادند. داریوش بزرگ در نبشته‌ی بیستون نامشان را در متن اکدی کتیبه آورده و در متن پارسی باستان این اسم را به «سکا» ترجمه کرده است. قدیمی‌ترین تقویم جهان که ماه‌هایی مانند ایران امروز داشته و نام امشاسپندان (بهمن، خرداد، اسفند و…) را با نام ایزدان اوستایی (مهر، تیر، آذر و…) ترکیب می‌کرده، در دوران هخامنشیان در قلمرو ایشان (کاپادوکیه) پدید آمده است.

در باب دهم سفر پیدایش می‌خوانیم که گومر سه پسر داشت که عبارت بودند از رِیفات، اشکناز و توگَرمَه. درباره‌ی اَشکِناز (אַשְׁכֲּנַ֥ז) روشن است که همان اَشکوزای در منابع آشوری است و صورتی تغییر یافته از نام سکاها محسوب می‌شود. در جای دیگری از تورات هم می‌خوانیم که اشکناز با مینی و آرارات بر ضد بابلی‌ها متحد شد[5] و این بی‌شک به اتحاد سکاها با دو دولت اورارتو و مانا و جنگیدن‌شان با آشوریان مربوط می‌شود.

ریفات (רִיפַ֖ת ) به قبیله‌ای ناشناخته اشاره می‌کند که به احتمال زیاد شاخه‌ای از سکاها بوده است. فلاویوس یوسفوس می‌گوید که ریفاتی‌ها نیای مردم پافلاگونیه در آناتولی بوده‌اند. بر مبنای منابع تاریخی می‌دانیم که این مردم از کوچندگان آریایی شمالی بودند و احتمالا تبار سکایی داشته‌اند. گزارش جالب توجه هیپولیت رمی را هم داریم که می‌گوید ریفات نیای سَرمَت‌ها بوده است، که شاخه‌ای جنگاور و نیرومند از سکاها بوده‌اند و در بالکان و شمال آناتولی مستقر بوده‌اند.

درباره‌ی توگرمه (תֹּגַרְמָה) هم دو حدس وجود دارد. برخی آن را همتای مردم گرجستان و ارمنستان دانسته‌اند. اما حدس نیرومندتر آن است که این واژه از نام شهر تاگارَمَه برگرفته شده باشد که شهری هیتی در آناتولی بوده است.[6] جایگاه این شهر با چندین اگر و اما، احتمالا در نزدیکی سیواس امروزین بوده است.[7] به این ترتیب گومر و فرزندانش در واقع شاخه‌های قبایل آریایی سکایی یا پیشاسکایی (هیتی و نوهیتی) را مشخص می‌سازد که در قرن‌های ۲۵ تا ۲۹ تاریخی (ق ۹-۶ پ.م) در شمال آسورستان و آناتولی مستقر بوده‌اند.

درباره‌ی دومین فرزند یافث ابهام بیشتری وجود دارد. در کتاب حزقیال می‌خوانیم که در آخرالزمان «گوگ از قلمرو ماگوگ» خروج خواهد کرد و او شاهزاده‌ی مِشِخ و توبال است.[8] در متون بعدی گوگ و ماگوگ به همین ترتیب به هم مربوط دانسته شده‌اند و در عهد جدید می‌خوانیم که این تعبیر همچون نمادی برای دشمنان خداوند به کار گرفته شده است.[9]

در اینجا هم ترتیب قید شدن نام ماگوگ او را در جایی بین کاپادوکیه و ماد قرار می‌دهد و اینها نشان می‌دهد که این تعبیر به سکاهای مستقر در شمال آناتولی وحوالی اطراف سیاه اشاره می‌کرده است. این عبارت به همین شکل به قرآن هم راه یافته و در سوره‌ی کهف در پیوند با کوروش (ذوالقرنین) و همچون دشمنی مهاجم به ایران زمین تصویر شده[10] که می‌تواند بازمانده‌ی خاطره‌ای از جنگ‌های شاهنشاهان هخامنشی با سکاها باشد. در منابع قرون میانه‌ی ایرانی تعبیر یأجوج و مأجوج بیشتر برای اشاره به تصویری اساطیری، تهدید کننده و آخرالزمانی از مغول‌ها کاربرد داشته است. اما بی‌شک چنین مفهومی در ذهن نویسندگان تورات نبوده است. چون قوم مغول تازه در پایان عصر ساسانی شکل گرفت و تا پیش از آن به صورت یک واحد جمعیتی منسجم وجود نداشت.

درباره‌ی مادها این را می‌دانیم که برای نخستین بار در منابع آشوری قرن ۲۵ تاریخی (ق ۹ پ.م) اشاره‌ای به نامشان وجود دارد. این مردم جنگاور تا قرن ۲۶ (ق ۸ پ.م) به نیرویی مقتدر تبدیل شدند و در نهایت در میانه‌ی قرن ۲۷ (ق ۷ پ.م) دولت مهیب آشور را از میان بردند. مادها همراه با پارس‌ها و ایلامی‌ها یکی از سه رکن برسازنده‌ی دولت هخامنشی بودند و نام‌شان از آن به بعد مدام در منابع گوناگون تکرار می‌شود و کمابیش «ایرانی‌» معنی می‌دهد.

یاوان و فرزندانش که اقوام یونانی و به ویژه ایونی‌ها را نمایندگی می‌کنند، از حدود سال ۲۲۰۰ تاریخی (۱۲۰۰ پ.م) به منطقه‌ی آناتولی و بالکان وارد شدند. در این هنگام قومی بدوی و وحشی بودند که شهرهای منطقه را ویران کردند و تا قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) عصر ظلمتی فراگیر را پدید آوردند. نخستین اسناد بازمانده از زبانشان آثار همر است که در قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) در مرکز آناتولی سروده شده است. ایونی‌ها بعدتر اهمیت بیشتری یافتند و زمانی که کوروش بزرگ با دولت لودیه وارد جنگ شد با پارس‌ها متحد شدند و به همین خاطر استانی مستقل به نام ایونیه را پدید آوردند که بعدتر در سراسر عصر هخامنشی مدام گسترش یافت و به بخش‌هایی نو تقسیم شد و برچسب ایونی بر رویش ماند. چنان که امروز هم در زبان فارسی همچنان مردم ایونی و آخائی و دُری و آیولی و مقدونی را «یونانی» می‌خوانیم که شکلی دگرگون شده از همین ایونی است.

دولت تابال هم به همین ترتیب تاریخی متأخر دارد. پس از فروپاشی دولت هیتی یک امیرنشین کوچک در این منطقه شکل گرفت در منابع باستانی ردپایشان باقی مانده است. شلمناصر سوم در سال ۲۵۴۳ تاریخی (۸۳۷ پ.م) گزارش کرده که بیست و چهار امیر از منطقه‌ی تابال برایش باج و خراج آورده‌اند و صد سال بعد تیگلت پیلسر سوم شاه آشور در متنی اشاره کرده که شاه تابال در این هنگام مردی به نام بوروتاش بوده است. یعنی در فاصله‌ی قرن ۲۵ تا ۲۶ تاریخی (ق ۹-۸ پ.م) تمرکزی سیاسی در این منطقه پدید آمده است.

از این منطقه چندین متن به خط هیروگلیف لوویایی کشف شده که نشان می‌دهد مردم این قلمرو زبان لوویایی داشته‌اند و بنابراین مثل هیتی‌ها آریایی بوده‌اند. نام ده تن از شاهان تابال را می‌توان بر مبنای این متن‌ها بازسازی کرد که در فاصله‌ی ۲۵۴۳ تا ۲۷۴۰ تاریخی (۸۳۷ تا ۶۴۰ پ.م) در این قلمرو فرمان می‌رانده‌اند. این قلمرو کمی بعدتر احتمالا تابع دولت لودیه یا ماد شد و یک قرن پس از آن به دست کوروش در دولت ایران ادغام شد.

درباره‌ی مشک ولی ابهام بیشتری در کار است. دیاکونوف اشاره کرده که دو قوم به نام موشکی در منابع آشوری مورد اشاره قرار گرفته‌اند. یک گروه شرقی به این اسم داریم که در قرن ۲۲ تا ۲۵ تاریخی (ق ۱۲-۹ پ.م) در منابع آشوری نمایان هستند و در نزدیکی فرات می‌زیستند. یک گروه غربی هم داریم که مقیم کاپادوکیه‌اند و اشاره به آنها از قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) شروع می‌شود.[11] اشاره‌های جغرافیایی تورات و جایگیری مشک در میان توبال و تیراس نشان می‌دهد که همین شاخه‌ی غربی مورد نظر نویسندگان سفر پیدایش بوده است.

به این ترتیب روشن است که شاخه‌ی فرزندان یافث به آریایی‌ها و اقوام همسایه و درآمیخته با ایشان اشاره می‌کرده است. هسته‌ی مرکزی فرزندان یافث به معنای دقیق کلمه آریایی، یعنی قبایل ایرانی‌زبانی مثل کیمری‌ها و سکاها و مادها بوده‌اند. اما جمعیتهایی از یونانیان و لووی‌ها و فریگی‌ها هم با ایشان جمع بسته شده‌اند. همه‌ی این اقوام در ربع شمال غربی ایران زمین می‌زیسته‌اند و همه‌شان در قرن ۲۵ تاریخی (ق ۹ پ.م) بر صحنه‌ی تاریخ نمایان شدند و در حدود قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) اهمیت یافتند و در زمان تاسیس دولت هخامنشی استان‌های لودیه و ماد و ایونیه را بر ساختند. یعنی فرزندان یافث با دقت به نسبت خوبی تبارنامه‌ی اقوام ساکن در سه استان هخامنشی را تا حدود دویست سال پیش از تاسیس این دولت دنبال می‌کند.

پسر دوم نوح حام (חָם) نام داشت. درباره‌ی ریشه و معنای این نام چندین پیشنهاد مطرح شده است. برخی آن را با کلمه‌ی مشابه عبری به معنای «سیاه، سوخته، داغ» برابر می‌گیرند و برخی دیگر آن را از «خم» در مصری مشتق می‌دانند که آن هم «سیاه» و گاه «برده» معنی می‌دهد. با این همه به تازگی دیوید گولدنبرگ – تا حدودی با انگیزه‌ی پیراستن دامن یهودیت از نژادپرستی- کتابی نوشته و دلایلی آورده که این ریشه‌‌شناسی درست نیست و حام ارتباطی با رنگ سیاه ندارد و خاستگاهش نامعلوم است.[12] دلایل او ولی بیشتر به قصد تطهیر ابراز شده و نه تحقیق و چندان پذیرفتنی نیست. در سفر پیدایش چهار پسر برای حام برشمرده شده است: کوش، مصرائیم، فوط (פוט) و کنعان. این نامها به قوم‌هایی مشهور اشاره می‌کنند: کوشی‌ها همان مردم اتیوپی‌ هستند و مصری‌ها و کنعانی‌ها هم که شهرت کافی دارند. بنابراین این نام به نیای سیاهپوستان و مصر‌ی‌ها و کنعانی‌هایی اشاره می‌کرده که زیر تاثیر تمدن مصری قرار داشته‌اند.

در این میان فوط از همه گمنام‌تر است و اغلب به پیروی از فلاویوس یوسفوس با مردم لیبی همتا انگاشته شده است. هرچند این پیشنهاد را هم داریم که می‌توان وی را با اهالی پونت یکسان دانست،[13] و این نام مصری سرزمینی بوده در جنوب مصر که احتمالا با اتیوپی و سودان و سومالی امروزین برابر بوده است. اما احتمالا عبرانیان باستان انگاره‌ای از مردم آفریقای سیاه در ذهن نداشته‌اند و این نام به همان اهالی لیبی و مغرب اشاره می‌کند. به ویژه که در جغرافیای بطلمیوس می‌خوانیم که شهری به نام پوتیا در لیبی وجود داشته[14] و هم او[15] و هم پلینی[16] از رودی به نام فوث در غرب موریتانی (مراکش و غرب لیبی) یاد کرده‌اند.

در عهد عتیق در چند جا از نوادگان فوط یاد شده در همه‌ی این موارد می‌بینیم که اینان مردمی جنگاور هستند که با مصریان[17] یا مردم صور[18] متحد هستند و باز این هم نشان می‌دهد که قاعدتا در ساحل دریای مدیترانه زندگی می‌کرده‌اند و از این رو می‌توانند با لیبیایی‌ها همسان باشند. در نهایت در کتاب ناحوم اسم فوط همراه با لوبیم (لیبی) آمده و در تورات هفتاد تنی هم اشاره‌ی حزقیال به فوط به صورت لیبوئس (لیبیایی) ثبت شده است. همه‌ی اینها نشان می‌دهد که این برابری به احتمال زیاد درست است.[19] اما برابری این کلمه با مردم لیبی تاریخی دارد که در منابع مصری می‌توان ردیابی‌اش کرد و به این ترتیب به زمان تقریبی نوشته شدن این بخش از تورات پی برد.

منابع مصری برای اولین بار در اواخر دودمان بیست و دوم فراعنه (۲۴۳۵ تا ۲۶۶۰ تاریخی/ ۹۴۵-۷۲۰ پ.م) ‌به قومی در لیبی اشاره می‌کنند که «پیدو» نام دارد. این همان دودمانی است که فرعون شوشنک که نامش در تورات آمده هم در آن قرار می‌گیرد. در یک متن متاخر مربوط به دوران بطلمیوسی که در اِدفو کشف شده هم می‌بینیم که اسم «سرزمین پیتو» برای اشاره به لیبی به کار رفته و در خط دموتیک هم لیبی را «پیت» می‌نوشتند که در قبطی به «فایات» تبدیل شده است. از همه جالب‌تر کتیبه‌ی نبوکدنصر دوم است که می‌گوید در سال ۲۸۱۳ تاریخی (۵۶۷ پ.م) با مصر جنگیده و بر سپاهیان «پوتو یاوان» یعنی یونانی‌های لیبی غلبه کرده است و این به مردم شهر یونانی‌نشین کورنه در شمال لیبی اشاره می‌کند که تابع فرعون مصر بوده‌اند.

همچنین کتیبه‌ی داریوش بزرگ در الکبیرِ مصر را داریم که در روایت پارسی باستان به جای «تع‌تم‌خو» در متن مصری – که یعنی لیبی- کلمه‌ی «پوتیَه» را نوشته، که آشکارا وامگیری‌ای از همان «پوتی» نوبابلی است که در کتیبه‌ی نبوکدنصر هم می‌بینیم. از اینجا بر می‌آید که در فاصله‌ی قرن ۲۶ تا ۲۸ تاریخی (ق ۸ تا ۶ پ.م) مردم لیبی در میان اهالی ایران زمین و به ویژه بابلی‌ها و پارسیان به نام پوت مشهور شده بودند و احتمالا این همان است که به تورات نیز راه یافته است.

اما بزرگترین پسر حام کوش بود که بی‌شک به یکی از اقوام ساکن آفریقا اشاره می‌کند. نام کوش در دوران باستان به پادشاهی کهنی دلالت می‌کرد که در سودان امروزین قرار داشت و نوبه نیز خوانده می‌شود. اسم کوش برای نخستین بار در دوران سلطنت منتوحوتپ دوم (۱۳۱۹ تا ۱۳۹۰ تاریخی/ ۲۰۶۱-۲۰۱۰ پ.م) در اسناد مصری پدیدار شد. اما همچنان تا هزار سال بعد به سرزمینی دوردست در جنوب اشاره می‌کرد و در منابع غرب ایران زمین (میانرودان و آسورستان و آناتولی) نشانی از آن نمی‌بینیم.

از قرن ۱۸ تاریخی (ق ۱۶ پ.م) مصریان بخشی از این سرزمین را تصرف کردند و یک استان کوش در آنجا تاسیس کردند و از آن به بعد بسامد اشاره به این اسم در مصر افزایش یافت. یکی از نخستین نمودهای شهرت این کلمه را در نام اولین شاه مقتدر کوشی می‌بینیم که کَشتَه نامیده می‌شده که یعنی «اهل کوش»، و او همان شاهی بود که در حدود سال ۲۶۳۰ تاریخی (۷۵۰ پ.م) نفوذ کوش را تا جنوب مصر و شهر تب گسترش داد.

دولت کوش پس از فروپاشی عصر برنز و زوال اقتدار مصر شکل گرفت و پایتخت خود را در نَپَتا قرار داد که در اصل یک ساخلوی نیروهای مصری بود که فرعون توتموس سوم در قرن ۱۹ تاریخی (ق ۱۵ پ.م) تاسیس کرده بود. پادشاهی کوش در سال ۲۳۰۵ تاریخی (۱۰۷۵ پ.م) پس از فروپاشی قدرت مرکزی مصر شکل گرفت و در قرن ۲۶ تاریخی (ق ۸ پ.م) به قدری مقتدر شد که به مصر تاخت و سلسله‌ای از شاهان‌شان در قالب فراعنه‌ی دودمان بیست و پنجم بر این کشور فرمان راندند. زمانی که آشوری‌ها با رهبری اسرحدون به مصر حمله کردند، فرعون‌هایی که رهبری سپاه مصری را بر عهده داشتند در اصل کوشی بودند. به همین خاطر هم در منابع آشوری این دوران نام «کوسی» زیاد به چشم می‌خورد.

چنان که در کتاب «داریوش دادگر» شرح داده‌ام، قلمرو کوش در دوران کمبوجیه به دولت هخامنشی پیوست و مرکز تازه‌ی قدرت در این سرزمین که مِروئه نام داشت به احتمال زیاد توسط خود کمبوجیه تاسیس شده است. نام کوش پس از آن تا دویست سال در فهرست استان‌های ایرانی وجود دارد و در تخت جمشید می‌بینیم که اهالی‌اش سیاهپوست هستند و عاج فیل برای شاهنشاه هدیه آورده‌اند. در انجیل هفتاد تنی کلمه‌ی کوش عبری به اتیوپی (   ) برگردانده شده و بنابراین قلمرو آن را در جهان باستان باید در جایی دانست که امروز کشورهای اتیوپی و سودان قرار دارند.

در باب دهم سفر آفرینش می‌خوانیم که کوش شش پسر داشت که عبارت بودند از سِبا، حَویلَه، سَبتَه، رَعمَه و سَبتَکا. سبا و سبتکه به احتمال زیاد به جایی در جنوب وشمال عربستان اشاره می‌کنند و حویله چنان که پیشتر هم بحث کردیم در داستان میوه‌ی ممنوع آمده و احتمالا به حجاز اشاره می‌کند. هویت رعمه را از نام دو پسرش می‌توان دریافت که دِدان و شِبا است و اسم دو شهر در عربستان بوده است. ددان نام دیگر لِحیان در شمال غرب شبه‌جزیره است و شبا همان شهر سبأ در یمن بوده است.

به این ترتیب چنین می‌نماید که کوش در تورات بیش از آن که به مردم دولت باستانی کوش اشاره کند، به شبه جزیره‌ی عربستان ارجاع می‌داده است. این نکته هم ناگفته نماند که جمعیت عربستان و اتیوپی تنها با باریکه‌ای از آب از هم جدا می‌شوند و از قدیم درهم آمیختگی فراوان داشته‌اند. یعنی اگر از زاویه‌ی کسی که در دوران باستان در آسورستان نشسته به جغرافیای قدیم بنگریم، عربستان و اتیوپی را یک واحد سرزمینی و جمعیتی یکپارچه خواهیم دید که آبراه باب‌المندب در میانه‌اش دهان گشوده است.

آخرین پسر کوش نمرود است که در میانه‌ی شجره‌نامه‌ی فرزندان نوح توضیحی از متن J درباره‌اش آمده است. در این بخش می‌خوانیم که او «صیادی جبار» بود و شهرهای میانرودان (اکد، بابل، اوروک، شنعار) را در اختیار داشت. او همچنین سازنده‌ی شهرهایی مثل نینوا و کالح دانسته شده و از این جا روشن می‌شود که از دید نویسنده‌ی متن نیای آشوری‌ها بوده است. چون این شهرها مراکز قدرت آشور بودند، و شاهان این قلمرو خود را به اکدی‌های باستان منسوب می‌کردند و مدعی سروری بر بابل هم بودند.

رونالد هندل[20] بر این مبنا حدس زده که نام نمرود از تحریف نینورتا حاصل آمده باشد که نام ایزدی جنگاور در اکد و آشور قدیم بوده و به همین خاطر بسیاری از شاهان قدیم آشوری توکولتی نینورتا (یعنی: به نینورتا توکل می‌کنم) نام داشته‌اند. حتا جولین جینز او را با توکولتی نینورتای اول یکی گرفته است.[21] روایت‌های مربوط به فتوحات نمرود و نقش‌اش در ساخت شهرهای نو نیز با آنچه از توکولتی‌ نینورتای اول سراغ داریم سازگاری‌هایی دارد. این پیشنهاد هم هست که نمرود را با تصویری آمیخته از شروکین اکدی و نواده‌اش نرام‌سین برابر بدانیم، که در این چارچوب اسم نمرود تحریفی از نرام‌سین قلمداد می‌شود.[22]

ایراد همه‌ی این تعبیرها آن است که نمرود را با شخصیت‌هایی یکی می‌گیرند که بیش از هزار سال پیش از برآمدن قدرت آشور در میانرودان می‌زیسته‌اند، و قدری بعید است که نقطه‌ی ارجاع متن تورات چنین دوردست باشد. علاوه بر این همه‌ی فرزندان نوح اسم قوم یا شهر هستند و هیچ یک به شخصیتی تاریخی اشاره نمی‌کنند. نمرود هم احتمالا چنین است و تاکیدی و شرح و بسطی که درباره‌اش می‌بینیم به اهمیت آشور و اقتدارش در جهان باستان مربوط باشد، که نمرود نماد آن دانسته می‌شد. اشاره به این نکته هم جالب است که مورخان مسلمان برخی از خرابه‌های بازمانده از آشوری‌ها را نمرود می‌نامیدند، که مهمترین‌اش شهر کَلحو در نزدیکی موصل است که در تورات هم اسمش به صورت کالخ در پیوند با نمرود آمده است.

نام دومین پسر حام مصرائیم (מִצְרַיִם) است. این اسم از اسم سرزمین مصر در زبانه‌ای سامی قدیمی گرفته شده که به همین ترتیب در زبان پارسی باقی مانده است. نکته‌ی جالب درباره‌ی نام مصرائیم بن حام آن است که این اسم صورت جمع دارد و از این نظر به گفتمان مصریان نزدیک است که اغلب در متن‌های رسمی کشور خود را مصرها (مجموعه‌ی مصر بالا و پایین) می‌نامیدند. مصریان سرزمین خود را کمت یا خمت می‌نامیدند که سیاه معنی می‌دهد و به خاک بارور حاشیه‌ی نیل در برابر خاک سترون سرخ بیابان‌های اطراف اشاره می‌کند. نام مصر برای این سرزمین برای نخستین بار در متون اوگاریتی پدیدار می‌شود که آن را به صورت «مصرم» می‌نوشتند.[23] در نامه‌های العمرنه می‌بینیم که امیران فنیقی و کنعانی از کلمه‌ی «میصری» برای اشاره به مصر اشاره می‌کنند[24] و در متون آشوری همین کلمه را به صورت «موصور» می‌بینیم.[25]

باز در اینجا هم مرور نام پسران مصرائیم برای درک تصویری که نویسنده‌ی تورات از قوم مصری داشته کارگشاست. در باب دهم سفر پیدایش می‌خوانیم که این پسر حام هفت پسر داشته است. لودیم که از همه بزرگتر بود نامی مناقشه برانگیز دارد. نامش به این شکل در اصل برابر است با اسم کشور پادشاهی لودیه که در آناتولی قرار داشته و در قرن ۲۷ و ۲۸ تاریخی (ق ۷ و ۶ پ.م) اقتداری پیدا کرده بود. برخی از پژوهشگران به خاطر همین شباهت چنین فرضی را پذیرفته‌اند و لودیم را نیای مردم لودیه دانسته‌اند[26]آناتولی

اما این برابری نادرست به نظر می‌رسد و از بافت همنشینی اقوام در متن خارج است. حدس دیگر آن است که خطایی در کتابت متن رخ داده باشد و اصل این نام لوبیم بوده باشد، که در این حالت به مردم لیبی اشاره می‌کند و این معقول‌تر می‌نماید. به ویژه که مفسران باستانی هم همگی لودیم را به لیبی منسوب دانسته‌اند. فلاویوس یوسفوس می‌گوید سرزمین لودیم در نزدیک قلمرو فوط در لیبی قرار داشته[27] و پلینی می‌گوید رودی به نام لود در کنار رود لوف در حوالی کوههای اطلس وجود داشته است. [28]

دومین پسر مصرائیم به اسم عَنامیم (עֲנָמִים) شناخته می‌شد که داده‌ای درباره‌ی هویتش در دست نداریم، اما اغلب مورخان بنا به شواهد درون‌متنی وی را قومی از مردم مصر دانسته‌اند. سومی لِهابیم است که آن نیز احتمالا ثبتی دیگر از اسم سرزمین لیبی است[29] و چهارمی نَفتوهیم است که درباره‌اش داده‌ای در دست نداریم.

پنجمی فَتروسیم نام داشته که نامش از «پاتارسی» (pꜣ tꜣ-rsy) مصری به معنای «سرزمین جنوبی» گرفته شده و به مصر بالا اطلاق می‌شده است.[30] این اسم به ویژه به سرزمین اطراف شهر تب اشاره می‌کرده و در طبان قبطی به صورت باقی مانده است. این واژه در دوران باستان در زبان‌های دیگر هم وامگیری شده بود. چنان که اسرحدون در خط هشتم کتیبه‌ی اکدی‌اش آن را به صورت «پاتوریسی» وامگیری کرده است.[31] در یونانی هم همین اسم را به صورت «پاثورِس» ( ) داریم. فرزند بعدی مصرائیم کَسلوئیم ( ) نام داشت و توافقی هست که این نام به مردم یونانی‌تبار کورنه در لیبی امروزین مربوط می‌شود. این نام از کلمه‌ی مصری «کاس‌لو‌خِت» وامگیری شده که به مردم پِنتاپولیس و کورنه اشاره می‌کرده است.[32]

آخرین پسر مصرائیم هم کَفتوریم ( ) ‌بود که بر مبنای متون مصری و میانرودانی می‌دانیم که اسم جایی در منطقه‌ی پِلوسیوم در مرز صحرای سینا و مصر بوده است. فلاویوس یوسفوس می‌گوید کفتوریم نام قومی مصری بوده که در جریان شورش مردم نوبه و فتح مصر به دست این مردم شهرشان ویران شد و در نتیجه به فلسطین کوچیدند.[33]

گزارش او با کتیبه‌هایی از شهر باستانی ماری تایید می‌شود که در فاصله‌ی سال‌های ۱۶۰۰ تا ۱۶۲۰ت تاریخی (۱۷۸۰-۱۷۶۰ پ.م) نوشته شده‌اند و از «مردی اهل کَپتَر» (آنا کپتَریم)، «سلاح کپتری» (کاکّو کَپترو) و «اشیایی از کپتر» (کَپتریتوم) سخن می‌گویند. از همان دوران اشاره‌ای هم به یک ظرف ساخته شده در کپتر (گال- کَپتَریتوم) داریم. همچنین در منابع اوگاریتی هم اشاره‌ای به اسم جایی به نام «کَبتوری» می‌بینیم که ممکن است با این اسم یکی باشد.

با این همه جالب است که در اسناد مصری این نام متاخر است و در دوران بطلمیوسی‌هاست که این منطقه کپتر (k-p-t-ȝ-r) نامیده می‌شود که ممکن است با نام قدیمی جایی به نام «کِفتیو» یکی باشد.[34] این نام اخیر در سندی از دوران آمن‌حوتپ سوم (قرن ۲۰ تاریخی/ ق ۱۴ پ.م) آمده است و احتمالا به جایی در ساحل دریای اژه اشاره می‌کند. درباره‌ی مکان دقیق این جاینام ابهامی در کار است و طی صد سال گذشته متخصصان به کرت، کیلیکیه، قبرس و فنیقیه اشاره کرده‌اند.

پس روشن است که فرزندان مصرائیم به اقوام عضو قلمرو تمدنی مصر اشاره می‌کنند که شهروندان کشور باستانی مصر به علاوه‌ی اقوام همسایه و تاثیر پذیرفته از آن را در جنوب فلسطین و لیبی شامل می‌شده است. این نکته جای توجه دارد که کنعانیان که از نظر زبانی و قومی با عبرانیان یکسان بوده‌اند، در شجره‌نامه‌ی نوح فرزند حام دانسته شده‌اند، و نه سام.

کنعان (כְּנַעַן‎) در این متن پدر یبوسیان، اموریان، جرجاشیان، حِوّیان، عَرقیان، سِینیان، اروادیان، حماتیان و صماریان دانسته شده است و این‌ها همه اقوامی هستند که در همسایگی عبرانیان در سرزمین آسورستان می‌زیستند. از دو پسر کنعان هم نام برده شده که عبارتند از صیدون و حت و آشکار است که منظور فنیقی‌ها و هیتی‌ها یا حاتی‌ها هستند. صیدون (צִידוֹן‬) که پسر مهتر کنعان دانسته شده، همان شهر صیدا در ساحل دریای مدیترانه و لبنان امروزین است و در اصل «جای ماهیگیران» معنی می‌داده است. این شهر از حدود سال ۲۴۰۰ تاریخی (۱۰۰۰ پ.م) رونق گرفت و به ویژه در قرن‌های ۲۸ و ۲۹ تاریخی (ق ۶ و ۵ پ.م) پس از آن که به شاهنشاهی هخامنشی پیوست به خاطر تمرکز راه‌های تجاری در آن آباد و پرجمعیت شد.

خِت (חֵת) که دومین پسر کنعان است هم احتمالا به قوم هیتی اشاره می‌کند که یکی از شاخه‌های دومین موج کوچ آریایی‌ها بودند و از قرن ۲۷۲-۲۸ تاریخی (ق ۱۷-۱۶ پ.م) به گوشه‌ي شمال غربی ایران زمین وارد شدند و دولت مقتدری در آناتولی و شمال سوریه تشکیل دادند. دولت هیتی به همراه دولت‌های آریایی دیگر (میتانی و کاسی) که در ایران غربی پدید آمده بودند چهارصد سال پایید و در حدود ۲۲۰۰ تاریخی (۱۲۰۰ پ.م) در جریان آشوب فروپاشی عصر برنز منقرض شد. در این مدت هم به همراه پادشاهی میتانی و کاسی و ایلام و مصر یکی از پنج دولت مقتدر کره‌ی زمین محسوب می‌شد.

هیتی‌ها به قدری نامبردار بودند که بیشتر امیرنشین‌های کوچک بازمانده از تجزیه‌اش همچنان خود را هیتی می‌نامیدند و نفوذ فرهنگی و دینی‌شان تا مدت‌ها در منطقه باقی بود. چندان که احتمالا نام کوه مقدس صهیون و سنت تقدیس آن در آیین‌های هیتی ریشه داشته باشد.[35] هرچند فاصله‌ی زمانی میان اقتدار دولت هیتی و روایت تورات زیاد است و همین باعث شده برخی از پژوهشگران شباهت این نام‌ها را تصادفی بدانند و «خت» در تورات را به قومی دیگر مربوط بدانند.[36] به ویژه از این رو که در داستان ابراهیم نام برخی از کسانی که «فرزندان خت» نامیده شده‌اند، (مثل عفرون،[37] یودیت،[38] ذوکَر[39]) ریشه‌ی سامی دارد و با اسم هیتی‌ها که آریایی‌تبار بوده متفاوت است.

این برداشت درست به نظر می‌رسد، یعنی به احتمال زیاد آنچه در داستان ابراهیم زیر این عنوان می‌خوانیم ارتباطی با هیتی‌های باستانی پیدا نمی‌کند. با این همه در شجره‌نامه‌ی نوح که نام واحدهای سیاسی و جمعیتی بزرگ آمده، این نام احتمالا به هیتی‌های باستانی اشاره می‌کند. اشاره‌ی مشابهی در بخشی از کتاب پادشاهان دیده می‌شود، در آنجا که نام پادشاهان خت در کنار فرعون مصر و در پیوند با اسب‌ها و گردونه‌های جنگی آمده است،[40] و می‌دانیم که هیتی‌ها نخستین کسانی بودند که این دو عنصر اخیر را به ایران غربی وارد کردند. البته در این موارد هم اشاره‌ها به امیران نوهیتی سوریه و جنوب آناتولی اشاره می‌کند و بعید است که دولت باستانی هیتی مورد نظر باشد.[41]

اقوامی که نامشان همچون نوادگان کنعان آمده نیز در بافت جغرافیایی همسانی قرار دارند. درباره‌ی یبوسیان (יְבוּסִי‬) در خارج از تورات هیچ سندی در دست نداریم. برخی از نویسندگان با تکیه بر آیاتی از تورات[42] این قوم را با ساکنان اولیه‌ی اورشلیم یکی دانسته‌اند و می‌گویند اینان هنگام فتح این شهر به دست داود –بنا به این تفسیر در سال ۱۰۰۳ پ.م!- تابع وی شدند.[43]

اما نقد لمک درست به نظر می‌رسد که می‌گوید همه‌ی اشاره‌های متون کهن به اورشلیم صورتی از همین اسم را نشان می‌دهد و ارتباطی با کلمه‌ی «یبوس» ندارد. سومری‌های باستان هم این منطقه را «اورو-شالیم» می‌نامیدند که از ریشه‌ی «یری» و «شلم» سامی گرفته شده که اولی یعنی «بنا نهاد،‌ تاسیس کرد» و دومی در معنای «سالم» نام ایزد خورشید غروب کننده‌ی کنعانیان بوده است. پیشنهاد دیگری که درباره‌ی هویت این قوم در دست داریم به سندی از شهر باستانی ماری مربوط می‌شود که در آن از گروهی به نام یبوسیعیم یاد شده است.[44] هرچند این شباهت در نام‌ها برای یکی پنداشتن این دو قوم کافی نیست. از این رو درباره‌ی یبوسیان به سادگی باید بگوییم که هویت‌شان معلوم نیست و این همسان‌سازی تخیلی می‌نماید.

با این همه اشاره‌های تورات نشان می‌دهد که یبوسی‌ها ساکن کوهستانی در نزدیکی اورشلیم بوده‌اند[45] و قلمروشان بخشی از سرزمین موعود بوده است.[46] از منابع بیرونی خبر داریم که جمعیت این منطقه پیش از ورود قبایل عبرانی به قوم هوری تعلق داشته است. اسم برخی از امیران و شاهان مستقر در فلسطین که در جریان فتح سرزمین موعود نامشان را می‌شنویم، هوری است و بنابراین بخشی از این جمعیت تبار هوری داشته است. پیرام شاه یَرموث و هوهام شاه حبرون،[47] و شِشای و تالمای پسران آناک،[48] همگی اسمهای هوری دارند.[49]

در نام شاهان «یبوسی» ‌اورشلیم پیش از آن که توسط یهودیان فتح شود نیز طنینی هوری داشته است. در نامه‌های العمرنه می‌خوانیم که نام یکی از این شاهان عبدی هِبا بوده که یعنی «بنده‌ی هبات» که بخش دوم آن نام ایزدبانوی باروری هوری‌ها بوده است.[50] آخرین شاه پیشاعبرانی اورشلیم هم آراونا نام داشته که احتمالا شکلی تغییر یافته از «اِویر» هوری است.[51] بنابراین هرچند درباره‌ی موقعیت جغرافیایی یبوسی‌ها جای بحث هست، اما جمعیتشان احتمالا با هوری‌ها برابر بوده‌اند. با این همه آمیختگی‌ای هم میان این مردم و سامی‌ها در کار بوده، چون رهبر اتحادیه‌ی یبوسی‌ها در تورات که با یوشع جنگید و کشته شد اَدونی‌صدق (یعنی: خداوندم/ سرورم راستگوست) نام داشته که اسمی سامی است،[52] و نام ملکی‌صدق شاه اورشلیم هم چنین تباری دارد.

اسم توراتی اموری‌ها ( ) در سومری «مارتو» و در اکدی «تیدنوم» یا «آموروم» و در مصری «اَمَر» در یونانی «آمورائیوی»‌ ( ) خوانده می‌شدند و قومی سامی بودند که در فاصله‌ی قرن‌های ۱۰ تا ۱۷ تاریخی (ق ۲۴ تا ۱۷ پ.م) به تدریج از جنوب وارد میانرودان و آسورستان شدند و شهرهایی را بنا نهادند که مشهورترین‌اش بابل است. نام‌ آمورو تا جایی که از منابع سومری و اکدی بر می‌آید در اصل اسم خدای این قوم بوده و کم کم به مردم پرستنده‌اش تعمیم یافته است. همچنین این اسم را با «آبورّو» (به معنای چوپان) و «مَرتو» (یعنی غربی) هم هم‌ریشه دانسته‌اند.[53]

زبان آموری‌ها در اصل گویشی از همان زبان کنعانی بود و به شاخه‌ی شمال غربی زبان‌های سامی تعلق داشت. از این رو خاستگاه این جمعیت باید در اردن و جنوب سوریه‌ی امروزین بوده باشد. نام آموری‌ها در حدود سال ۲۲۰۰ تاریخی(۱۲۰۰ پ.م) از صفحه‌ی تاریخ ناپدید شد و سرزمینشان با ورود قبایل سامی نوآمده و مرکزیت دمشق به قلمرو آرام تغییر نام یافت.

در تورات آموری‌ها همچون موجوداتی اساطیری و غول‌هایی با قدی به بلندای درخت سرو توصیف شده‌اند[54] و از این رو متن در زمانی تدوین شده که خاطره‌ای دوردست از آن‌ها در ذهن‌ها باقی بوده است. شاهشان که نامش در تورات به صورت عوگ (עוֹג) ثبت شده،[55] همان است که در روایت‌های اساطیری ایرانی و به ویژه تفسیرهای قرآن در قالب عوج بن عنق همچون غولی عظیم توصیف شده است.

در میان سایر نوادگان کنعان، حِوّیان تبارنامه‌ای نامعلوم دارند، و برابر دانستن‌شان با اشاره‌ای که در یک متن دو زبانه‌ی لووی-فنیقی به «هیوی‌» هست،[56] جای تردید دارد. به گزارش تورات سرزمین‌شان جایی بین کوه حرمون[57] و لِبو حَمات[58] بوده و بنابراین با لبنان امروزین همپوشانی داشته است.

عَرقی‌ها هم احتمالا مردمی بوده‌اند که در شمال لبنان امروزین و در منطقه‌ای که امروز هم عرقا نامیده می‌شود زندگی می‌کرده‌اند. نام این منطقه در نامه‌های العمرنه به صورت عِرقات آمده و یکی از شهرهایی دانسته شده که در حدود سال ۲۰۳۰ تاریخی (۱۳۵۰ پ.م) قربانی هجوم آپیروها شد و نابود گشت. مردم این شهر احتمالا سامی‌تبار بوده‌اند چون نام شاه‌شان در منابع مصری آدونی است و او همان است که در جریان حمله‌ی آپیرو به قتل می‌رسد.

اروادی‌ها هم احتمالا ساکنان جزیره‌ی ارواد در سوریه‌ی امروزین بوده‌اند. این جزیره در میانه‌ی هزاره‌ی دوم تاریخی (اوایل هزاره‌ی دوم پ.م) توسط فنیقی‌ها مسکونی شد و به زودی به دولتشهری کوچک تبدیل شد که یکی از قدیمی‌ترین جمهوری‌های تاریخ و نظام‌های سیاسی اشتراکی را بنا نهاد. نام این جزیره در فنیقی آینوک و در یونانی آرادوس و در برخی از منابع آرپاد بوده است.[59]

صماری‌ها هم احتمالا ساکنان سرزمین صومور (در مصری: سمر و در اکدی: سومورو) بوده‌اند که در ساحل سوریه قرار داشته و نامش در نامه‌های العمرنه آمده است. نام حماتی‌ها هم قاعدتا به شهر حمات در نزدیکی دمشق اشاره می‌کند که نامش در منابع مصری و آشوری آمده است. درباره‌ی جرجاشی‌ها و سِینی‌ها هم شواهد بیرونی محکمی در دست نداریم و تنها حدس می‌زنیم که به اقوامی در سرزمین کنعان اشاره دارند. در کتاب یوشع می‌خوانیم که وقتی عبرانیان به ارض موعود وارد شدند هفت قوم کنعانی در آنجا می‌زیستند که عبارت بودند از خت‌ها و یبوسی‌ها و حیوی‌ها و جرجاشی‌ها و کنعاني‌ها و آموری‌ها و پِریزی‌ها.[60]

سام آن پسر نوح بوده که یهودیان خود را به او منسوب می‌کردند. نام این شخص در تورات به صورت «شِم» (שֵׁם) آمده و در زبان پارسی و عربی به سام دگردیسی یافته و به همین شکل به زبان‌های اروپایی نیز راه یافته است. در باب دهم سفر پیدایش می‌خوانیم که سام پنج پسر داشت به نامهای ایلام (עֵילָם‬)، آشور (אַשּׁוּר)، ارفخشد، لود (לוּדֿ) و آرام (אֲרָם‎). آشکار است که بیشتر این نام‌ها به دولت‌های بزرگی اشاره می‌کنند که در قرن ۲۷-۲۸ تاریخی (ق ۷-۶ پ.م) در گرداگرد قلمرو عبرانی‌ها وجود داشته‌اند. آشور و آرام در غرب، و لودیه در شمال قرار داشته است.

در این میان ارفخشد تنها نامی است که در جهان باستان دلالت سیاسی نداشته و دولتی یا قومی بزرگ را نمایندگی نمی‌کرده است. نویسندگان تورات یهودیان را نواده‌ی این پسر گمنام نوح دانسته‌اند و جالب اینجاست که یک پسر دیگر نوح را ایلام دانسته‌اند، که در فاصله‌ای به نسبت زیاد نسبت به آسورستان قرار داشته و دولت بابل میان آن و قلمرو عبرانی حایل بوده است. این از سویی درهم تنیدگی هویتی اقوام ایران زمین در دوران پیشاکوروشی را نشان می‌دهد و هم از طرف دیگر نشانگر نفوذ ایلامی‌ها در فراسوی زاگرس و قلمرو میانرودان و آسورستان است. این نکته هم جای توجه دارد که ترتیب آمدن نام‌های فرزندان در شجره‌نامه‌ی نوح، ترتیب زاده شدن را هم نشان می‌دهد، و بنابراین بنا به گزارش تورات بزرگترین فرزند سام ایلام بوده است و پس از او آشور زاده شده است.

جالب است که درباره‌ی ایلام و آشور و لود شجره‌نامه‌ی دقیق‌تری به دست داده نشده و چنین می‌نماید که نویسندگان تورات اشاره به این نام‌ها را بس می‌دانسته‌اند و مخاطبانشان تصویری روشن از بافت جمعیتی و ساخت خویشاوندی برسازنده‌ی این دولت‌ها را در ذهن داشته‌اند، که نویسنده را از شجره‌تراشی و توضیح معاف می‌داشته است. این غیاب شجره‌نامه برای این سه دولت معنای دیگری هم دارد و آن هم گذار کامل بافت اجتماعی‌شان از کوچگردی به یکجانشینی است که ساخت هویتی قبیله‌مدار و مبتنی بر خون و تبار را به بافت فرهنگی کشاورزانه و متکی بر خاک تبدیل می‌کند. به همین خاطر ایلام و آشور و لود که دولت‌هایی گسترده و پیچیده داشته‌اند شجره‌نامه‌ی دقیق‌تری ندارند، اما آرام و ارفخشد که قلمروهای قبیله‌ای آرامیان و عبرانیان را نشان می‌داده سیاهه‌ای از فرزندان را در پی خود دارد.

به گزارش سفر پیدایش آرام چهار پسر داشته به نامهای عوص و حول و جِثِر و ماش. عوص (עוּץ) به گفته‌ی فلاویوس یوسفوس در جایی نزدیک دمشق مستقر بوده[61] و ابن کثیر می‌گوید که نیای قوم عاد بوده است. از دید یوسفوس حول (חוּל‎) نیای ارمنی‌ها و جِثر (גֶּ֫תֶר) جد بلخی‌ها بوده[62] و فرد اخیر در سنت اسلامی نیای قوم ثمود دانسته می‌شود. درباره‌ی ماش هم اطلاعاتی در دست نداریم.

اما پیچیده‌ترین تبارنامه را در میان فرزندان سام، ارفخشد دارد. پسر او صالح (شِلاخ: שלח) نام دارد که خود پسری به نام عبر (עֵבֶר) داشت که نام عبری از آن آمده است و ریشه‌اش به معنای «گذر کردن، عبور از مرز» است و واژه‌ی پارسی «عبور» از آن باقی مانده است. عبر دو پسر به نام یُقطان (יָקְטָן) و فِلِگ (פֶּלֶג) داشت که از پشت اولی چندین پسر زاده شد که نام‌های همه‌شان به مردم بومی عربستان و فلسطین اشاره می‌کند: الموداد (אַלְמוֹדָ֖ד: یعنی سنجش‌ناپذیر) و شالِف و حضرموت (خصرماوِت: חֲצַרְמָוֶת نام جایی در یمن،‌ یعنی مقر مرگ) و یارح و هَدورام و اوزال (همتای صنعا در یمن)[63] و دِقلَه و عِوبال و اَبیمائیل (یعنی: خدا پدر است) و شبارا و اَوفیر و حَویلَه و یوباب.

تمام شجره‌نامه‌های عهد عتیق را می‌توان به همین ترتیب خواند و به دامنه‌هایی زمانی دست یافت که چنین ترکیبی از نام‌ها در آن محتمل و ممکن می‌نموده‌اند. یک نسب‌نامه‌ی جالب دیگر در همین بستر، به فرزندان ابراهیم مربوط می‌شود و برای ارزیابی جایگاه تاریخی این شخصیت ارزشی چشمگیر دارد. اگر بخواهیم به گاهشماری تورات وفادار بمانیم، باید فرض کنیم که ابراهیم در حدود سال ۱۳۰۰ تاریخی (۲۱۰۰ پ.م) می‌زیسته است. چون ساخته شدن معبد هیکل در چهارمین سال سلطنت سلیمان، ۴۸۰ سال پس از خروج بنی‌اسرائیل از مصر واقع شد، و قوم یهود پیش از ظهور موسی و خروجشان از مصر هم ۴۳۰ سال در آنجا در وضعیت بردگی قرار داشتند. با جمع بستن عمر نسل‌هایی که میان ابراهیم و فرزندان یعقوب (کوچندگان به مصر) قرار می‌گیرند، به دویست سال فاصله می‌رسیم و به این ترتیب زمان زندگی ابراهیم در واپسین قرن هزاره‌ی سوم پ.م جای می‌گیرد.

اما چنان که فینکلشتین و دیگران نشان داده‌اند، چنین تاریخ‌گذاری‌ای نادرست است. امروز می‌دانیم کوچ بزرگ آموری‌ها از میانرودان به کنعان که آلبرایت آن را با حرکت ابراهیم یکی می‌دانست، هرگز به آن شکل و کیفیت رخ نداده است. حتا تاریخ‌گذاری‌های دیرآیندتر هم دردی را درمان نمی‌کنند. رولان و دو-وو که فرض می‌کردند ابراهیم به حال و هوای نیمه‌ی نخست عصر مفرغ تعلق داشته هم شواهد پشتیبانی پیدا نکرد و اسپیسر و گوردون هم که او را با بایگانی شهر نوزی در قرن ۱۹ تاریخی (ق ۱۵ پ.م) مربوط می‌دیدند نیز گواه محکمی بر این اعتقادشان پیشنهاد نکردند. حتا پیشنهاد بنجامین ماتسار که او را در ابتدای عصر آهن یعنی در حدود سال ۲۴۰۰ تاریخی (۱۰۰۰ پ.م) قرار می‌داد هم پشتوانه‌ی پذیرفتنی‌ای پیدا نکرد.[64]

در کنار این پیشنهادها در عهد عتیق شاهدی برای تعیین زمان روایت ابراهیم داریم، و آن به فهرست فرزندان او مربوط می‌شود که در باب ۲۴ سفر پیدایش ثبت شده و بخشی از متن J محسوب می‌شود. در این باب می‌خوانیم که ابراهیم علاوه بر ساره و هاجر، با زنی به نام قَطوراه (קְטוּרָה: به معنای عود و صمغ) ازدواج کرد که شش فرزند برایش آورد. این زن با آن که فرزندانی بسیار مهم دارد به شکلی عجیب نادیده انگاشته شده و تنها در این بخش و در کتاب اول ایام اشاره‌ای به نامش هست و گفته شده که صیغه (پیلِگِش: פִּילֶגֶשׁ) ابراهیم بوده است.[65]

در این متن کلمه‌ی صیغه به صورت مفرد آمده و تنها زن دیگری که به عنوان صیغه‌ی ابراهیم می‌شناسیم، هاجر بوده است. به همین خاطر در میدراش و ترگوم فلسطینی فرض کرده‌اند که قطوراه لقبی برای هاجر بوده و این دو یک نفر بوده‌اند. در قرن ۴۵ تاریخی (ق ۱۱ م.) راشی مفسر نامدار یهودی هم چنین نظری داشت و این دو را یکی می‌دانست. با این حال در متن اصلی تورات اشاره‌ای در تایید چنین فرضی وجود ندارد و باید آن را افزوده ای دیرآیندتر دانست.[66]

ناگفته نماند که این شخصیت با روایت‌های یونانی هم آمیخته شده و یوسفوس هم در کتاب «یهودیان باستان» اشاره‌ای به او دارد و در بافتی یونانی می‌گوید که یکی از نوه‌های قطوره با هراکلس پهلوان یونانی وصلت کرد و از او بچه آورد.[67] قطوراه در ضمن برای بهائی‌ها هم شخصیت مهمی است و بهاءالله خود را از سویی نواده‌ی پیوند ابراهیم و سارا و از سوی دیگر نتیجه‌ی وصلت ابراهیم و قطوراه می‌دانسته است.[68] گذشته از این افزوده‌ها، بندهای مربوط به قطوراه در تورات از این رو اهمیت دارد که با تحلیل نام فرزندانش می‌توان به زمان‌گذاری به نسبت دقیقی درباره‌ی عصر ابراهیم دست یافت. در سفر پیدایش و کتاب اول ایام نام شش پسر و هفت نوه‌ی قطوراه از پشت ابراهیم ذکر شده است:

نخست زِمْران (זִמְרָן: یعنی نامدار) که به گزارش یوسفوس نوادگانش در یمن (Arabia Felix) زندگی می‌کرده‌اند. برخی مرکزشان را با شهر باستانی زَبران (جدّه‌ی امروزین) برابر دانسته‌اند.

دوم یُقشان (יָקשָׁן) که او هم به گزارش یوسفوس مثل برادرانش مقیم یمن بوده است.[69] او دو پسر داشت به نام دِدان (דְּדָן‎: یعنی جای پست) و شِبا (שבא). شبا همان دولتشهر مشهور سبا با مرکزیت شهر مأرِب در یمن است که ملکه‌اش با سلیمان ارتباطی دوستانه برقرار می‌کند. ددان اما نام ناحیه‌ای در شمال غربی عربستان است که با بندر فنیقی صور اتحاد تجاری داشته است،[70] و کتاب اشعیاء هم بر اهمیت تجارت در میان این قوم تاکید دارد.[71] این توصیف با موقعیت فرزندانش هم سازگاری دارد. چون در تورات می‌خوانیم که ددان سه پسر داشت به نام‌های اَشوریم و لَطوشیم و لَئومیم[72] که اولی قاعدتا همان همان آشور[73] بوده است. امروز ددان را با منطقه‌ی العُلاء در شمال مدینه برابر می‌گیرند که در دوران باستانی هِجرَه نام داشته و یکی از ایستگاه‌های مسیر جنوبی راه ابریشم برای انتقال ادویه از هند به ایران غربی بوده است. در روایت‌های اسلامی بنی‌ددان را با قوم ثمود یکی می‌گیرند.

سوم: مِدان (מְדָן: یعنی پیچ خوردن و درگیر شدن) که درباره‌اش چیز زیادی نمی‌دانیم و برخی او را نیای مادها دانسته‌اند. گرچه شاهدی در تایید این فرض وجود ندارد.

چهارم: میدیان (מִדְיָן) که در تورات و متونی دیرآیندتر هم جای ناحیه‌ای در کرانه‌ی دریای سرخ و غرب شبه جزیره‌ی عربستان است و هم به قبایل مقیم این منطقه اطلاق می‌شود. این نام در اصل احتمالا یک اتحادیه‌ی قبیله‌ای اشاره می‌کرده که تباری غیرسامی داشته‌اند و از بخشهای شمالی به این سو کوچیده بوده‌اند.[74] یعنی باید آنها را شاخه‌ای از مردم دریایی دانست که در عصر فروپاشی فرهنگ برنز از جزایر دریای اژه به شرق و جنوب هجوم بردند و بخشی‌شان در این ناحیه مستقر شدند. این حدس با یافته شدن سفال‌هایی با سبک موکنای در جریان حفاری‌های قُرَیّه تقویت شده است.[75]

میدیان پنج پسر داشت: نخست عیفاه (איפה: یعنی سنجه و وزنه) که در سرزمین شترها (عربستان) ساکن شد، دوم عیفَر (עֵ֫פֶר) که یوسفوس می‌گوید نام قاره‌ی آفریقا از او گرفته شده و فرزندانش در لیبی ساکن شدند و دخترش با هراکلس ازدواج کرد، سوم حَنوک، چهارم اَبیداع و پنجم الداعَه.

پنجم: ایشباق (וְיִשְׁבָּ֣ק: یعنی او ترک خواهد کرد، برابر با یسبق در عربی)، که احتمالا مقیم یمن بوده است.

ششم: شوعا یا شوآخ (שׁוּחַ: یعنی غرقه شده) نام قومی است که در شمال سوریه و بخشهای جنوبی قلمرو هیتی‌ها می‌زیستند و نامشان در اسناد نوهیتی ذکر شده است.

ترکیب این نام‌ها آشکارا به بعد از فروپاشی عصر برنز و نظم سیاسی و قومی عصر آهن تعلق دارند، و بنابراین برداشت سنتی‌ای که ابراهیم را پیش از آن قرار می‌دهد، نادرست است. به ویژه فهرست فرزندان قطوره هرچند مورد توجه چندانی قرار نگرفته، اما در این مورد بسیار روشنگر است. چون این نام‌ها همه به چهار پنج قرنِ منتهی به دوران هخامنشیان باز می‌گردند و این زمانی است که اغلب با سلیمان و داود همزمان دانسته می‌شود، و نه ابراهیم. گذشته از این در متن اشاره‌هایی دیگر هم داریم که دیرآیند بودن داستان ابراهیم را نشان می‌دهد. مثلا چنان که فینکلشتین و سیلبرمن اشاره کرده‌اند، بسامد بالای کلمه‌ی شتر در داستان ابراهیم نشان می‌دهد که روایت او به دورانی پس از سال ۲۴۰۰ تاریخی (۱۰۰۰ پ.م) مربوط می‌شده، چون گفتیم که شتر تازه در این هنگام در این منطقه اهلی شده است.[76]

در کل، می‌توان چنین گفت که با تحلیل شجره‌نامه‌های عهد عتیق دیرآیند بودن متن نمایان می‌شود و این حدس که شخصیت‌هایی مثل ابراهیم و موسی و داود در شکل کنونی‌شان برساخته‌هایی از دوران هخامنشی آغازین باشند، قوت می‌گیرد. شواهد متنی فراوان دیگری هم البته در این مورد وجود دارد که در گفتارهای پیشین مفصل درباره‌شان بحث کردیم.

 

 

  1. کتاب حزقیال، باب ۳۶، آیه‌ی ۶.
  2. Josephus, Antiquities of the Jews, I, 6.
  3. تواریخ هرودوت، کتاب اول، بند ۹۴.
  4. Tyrsenian 
  5. کتاب ارمیاء، باب ۵۱، آیه‌ی ۲۷.
  6. Burney, 2004.
  7. Bajramovic, 2011: 312.
  8. کتاب حزقیال، باب ۳۸، آیه‌ی ۲.
  9. کتاب مکاشفات، باب ۲۰، آیه‌ی ۸.
  10. سوره‌ی کهف، آیات ۸۳-۹۸.
  11. Diakonoff, 1984:115.
  12. Goldenberg, 2003.
  13. Sadler, 2009: 691–692.
  14. Ptolemy, Geographia, iv.3.39.
  15. Ptolemy, Geographia, iv.1.3.
  16. Pliny the Elder, Historia Natura, 5.1.
  17. کتاب ناحوم، باب ۳، آیه‌ی ۹.
  18. کتاب ارمیاء، باب ۴۶، آیه‌ی ۹؛ کتاب حزقیال، باب ۳۰، آیه‌ی ۵.
  19. کتاب ناحوم، باب ۳، آیه‌ی ۹.
  20.  Ronald Hendel
  21. Jaynes, 2000.
  22. Levin, 2002: 350–356.
  23. del Olmo Letem and Sanmartín, 2015: 580–581.
  24. Block, 1998: 166.
  25. Evans, 1883: 49.
  26. Hamilton, 1990: 264.
  27. Josephus Antiquities of the Jews, book 1.6.
  28. Pliny, Historia Natura, book 5.
  29. Douglas, Merrill and Silva, Moises, 2011: 842.
  30. Douglas, Merrill and Silva, Moises, 2011: 1082.
  31. 311 Esarhaddon
  32. Sayce, 2009: 91.
  33. 312 JosephusJewish Antiquities I, vi.
  34. Roemer, 2003: 10.
  35. Mendenhall, 1973.
  36. Speiser, 1964: 172.
  37. 319 سفر پیدایش، باب ۲۳، آیات ۷-۱۸.
  38. سفر پیدایش، باب ۲۶، آه ۳۴.
  39. سفر پیدایش، باب ۲۳، آیه ۸.
  40. کتاب دوم پادشاهان، باب ۷، آیه‌ی ۶؛ کتاب دوم ایام، باب اول، آیه‌ی ۱۷.
  41. Bryce, 1998: 389–391.
  42. کتاب یوشع، باب ۱۱، آیه‌ی ۳: سفر اعداد، باب ۱۳، آیه‌‌ی ۲۹.
  43. Gunn, 2003: 262.
  44. Lipinski, 2004: 502.
  45. کتاب یوشع، باب ۱۵، آیه‌ی ۸؛ کتاب داوران، باب ۱۹، آیه‌ی ۱۰.
  46. سفر خروج، باب ۳، آیه‌ی ۸.
  47. کتاب یوشع، باب ۱۰، آیه‌ی ۳.
  48. کتاب یوشع، باب ۱۵، آیه‌ی ۱۴.
  49. Hess, 1997: 34-36.
  50. Groddek et al, 2007: 155.
  51. Safren, 1990.
  52. کتاب یوشع، باب ۱۰، آیه‌ها‌ی ۱-۳.
  53. Issar and Zohar, 2013: 148.
  54. کتاب عاموس نبی، باب ۲،‌ آیه‌ی ۹.
  55. سفر تثنیه، باب ۳، آیه‌ی ۱۱.
  56. Bryce, 2012: 65.
  57. کتاب یوشع، باب ۱۱، آیه‌ی ۳.
  58. کتاب داوران، باب ۳، آیه‌ی ۳.
  59. Hazlitt, 1851: 53.
  60. کتاب یوشع، باب ۳، آیه‌ی ۱۰؛ سفر خروج، باب ۳۴، آیه‌ی ۱۱ و باب ۲۳، آیه‌ی ۲۳؛ سفر تثنیه، باب ۷، آیات ۱-۳.
  61. Flavius Josephus, Antquit. 1.6.4.
  62. Flavius Josephus, Antquit. 1.6.4.
  63. Chisholm, 1911: 125–126.
  64. فینکلشتاین و سیلبرمن، ۱۳۹۵: ۱۴۱-۱۴۲.
  65. سفر پیدایش، باب ۲۴، آیه‌های ۱-۴؛ کتاب اول ایام، باب نخست، آیات ۳۲-۳۳.
  66. Friedman, 2001: 85.
  67. Feldman, 1998: 134.
  68. Able, 2011: 219.
  69. Josephus, Flavius, Antiquities, 1.15.1
  70. کتاب حزقیال، باب ۲۷، آیه‌ی ۳۸.
  71. کتاب اشعیاء، باب ۲۱، آیه‌ی ۱۳.
  72. سفر پیدایش، باب ۲۴، آیه‌ی ۳.
  73. Waltke, 2016: 325–326.
  74. Dumbrell, 1975: 32.
  75. Parr, 1996: 213–218.
  76. فینکلشتاین و سیلبرمن، ۱۳۹۵: ۱۴۳.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دهم: پیکار ابراهیم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب