گفتار هفتم: اژدهای باغ عدن
در سفر پیدایش مار موجودی مهم است با نقشی کلیدی در هبوط انسان. در آنجا این موجود سیمایی فریبکار و تصویری پیچیده و لایه لایه دارد. از طرفی مار همتای اهریمن است و عامل اصلی هبوط انسان و مهمترین معارض خداوند در باغ عدن. از طرف دیگر میخوانیم که مار هوشیارترین جانور صحرا بوده[1] و بر خلاف تصورمان از اهریمن و ضحاک، دروغگو نیست. در سفر پیدایش به شکل غریبی این خداوند است که دروغ میگوید و هنگام منع کردن خوردن از درختهای دوگانه، میگوید اگر از میوهشان بخورند خواهند مرد.[2] در مقابل مار موجودی است که دروغگویی خداوند را برملا میکند[3] و میگوید که خوردن میوهی خرد و جاودانگی انسان را همتای خداوند خواهد ساخت. یعنی هم راستگوست و هم محتوای حرفش با آنچه که زرتشت میگفت سازگاری دارد.
بنابراین چنین مینماید که مار در داستان باغ عدن موجودی پیچیده باشد که بین تصویر آژيدهاک-اهریمن و خودِ زرتشت نوسان میکند. اگر از زاویهی زرتشتی به داستان بنگریم و سخن راست و حقیقت را مبنای داوری قرار دهیم، یهوه چیزی فراتر از خدایان باستانی فریبکار نیست و همان است که با نام دیو در گاهان و اوستا نکوهش شده است. او ایزدی حسود و خشن و خونریز است، و نگران است که آدم و حوا به مرتبهی الاهی دست یابند و به این خاطر به ایشان دروغ میگوید. یعنی همهی ویژگیهای اهریمن اوستایی را دارد.
اما از سوی دیگر مار دلیل هبوط انسان است، پس از لعنت شدن با زن -که زایا شده- دشمن میشود،[4] معارض اصلی خداوند است، و جلوهای مارسان دارد. پس از این نظر به آژیدهاک که نیرومندترین آفریدهی اهریمن بود شباهت دارد.
داستان هبوط آدم در عهد عتیق ظاهرا با قصد مخالفت با ایدهی زرتشتیِ همسرشتی انسان و خداوند پرداخته شده است، و در عین حال نوعی وامگیری سطحی و تکه تکه از عناصر روایت اوستایی در آن دیده میشود. این را هم باید در نظر داشت که عبرانیان قومی سامی بوده و پیشاپیش بافتی از اساطیر کنعانی در میانشان رواج داشته است. بافتی که در آن ایزدان مارسان از ابتدا وجود داشته و چنان که نمودهایش را در میانرودان دیدیم، هیولایی با دست و پا و شاخ بوده است. گاه به نظر میرسد ماری که در تورات میبینیم نیز چنین موجودی بوده است. چون اشاره شده که مار پس از آن که خدا لعنتش میکند دست و پایش را از دست میدهد و بر شکم راه میرود. بنابراین انگار موجودی با دست و پا و شاید انسانریخت بوده است. چون با حوا سخن میگوید. از این رو به ضحاک شباهتی نمایان دارد.
در سفر پیدایش صریحترین همسانانگاری مار و شیطان را میبینیم و جالب است که این اشارهها دقیقا به بخشهایی مربوط میشوند که مضمون اوستایی خرداد و امرداد در تورات وامگیری شده است. در باقی جاهای سفر پیدایش ماهیت مار چندان روشن نیست و گاه خوب و گاه بد مینماید.
رهایی از بلای مارها با نماد مفرغین نهوشتان، چنان که میکلانژ نقاشی کرده است، سقف نمازخانهی سیستین، ۱۵۰۸م.
در سفر اعداد میخوانیم که یهوه برای مجازات سرکشی بنیاسرائیل در بیابان مارهایی را بر ایشان میگمارد که از نیششان عدهای بسیار مسموم میشوند.[5] اما بعد موسی برای دفع خطر مار دعا میکند و یهوه میپذیرد و به شکرانهی این امر مارهایی مفرغین به نام نِهوشتان ( ) میسازند که بر ستونی نصب شده و در معبد یهودیان پرستیده میشده است.[6] یعنی در اینجا مار هرچند زهرآگین و خطرناک است، اما ابزاری است در دست خداوند و نمادی برای رحمت و بخشایش او.
یعنی تقدس مار و حتا پرستیدن بتی مفرغی از او تا دیرزمانی در میان بنیاسرائیل تداوم داشته است. بازتاب دیگری از این ماجرا در معجزهی موسی دیده میشود و آن تبدیل شدن عصای پیامبر به مار است. حکمتی که جادوگران مصری نیز از آن خبر دارند و مشابهش را اجرا میکنند. اما ماری که موسی پدید میآورد بزرگتر و مهیبتر از همه است و سایر مارها را میبلعد. عصایی که به اژدها تبدیل میشود با توجه به پیوند میان دست و عصا به مارهای ضحاک که بر دوشاش روییده بود شباهتی دارد و این نشان میدهد که پلید بودن مار و همذاتیاش با شیطان در سنت قدیمی کنعانی-عبرانی ریشه نداشته و بعدتر -بنا به حدس من در دوران هخامنشی- به بافت این دین وارد شده است.
ادغام تصویر مار و شیطان در منابع عبرانی و کنعانی تا دوران مسیح ادامه پیدا میکند و در متون مقدس مسیحی هم برابری این دو را میبینیم. «مکاشفهی یوحنا» که شرح رخدادهای آخرالزمان است، تصویری از رویارویی ناهید و شیطان به دست داده که بسیار جای تامل دارد:
«(۱) و علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد. زنی که آفتاب را در بر دارد و ماه زیر پایهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است (۲) و آبستن بود از درد زهدان و عذاب زاییدن فریاد برمیآورد (۳) و علامتی دیگر در آسمان پدید آمد. اینک اژدهای بزرگ آتشگون که هفت سر و ده شاخ دارد و بر سرهایش هفت افسر است (۴) و دمش ثلث ستارگان آسمان را کشیده و آنها را بر زمین ریخت و اژدها پیش آن زن که میزایید ایستاد تا هنگامی که زاد فرزندش را ببلعد (۵) پس پسری نرینه زاد که بر همهی امتهای زمین با عصای آهنین فرمانروایی خواهد کرد و فرزندش به نزد خدا و تخت او ربوده شد (۶) و زن به بیابان فرار کرد و آنجا از سوی خداوند برایش مکانی فراهم آمده بود تا او [پسرش] را به مدت هزار و دویست و شصت روز بپرورد (۷) و در آسمان جنگ شد. میکائیل و فرشتگانش با اژدها جنگ کردند و اژدها و فرشتگانش (عفریتهایش) جنگ کردند (۸) ولی غلبه نیافتند، بلکه جای ایشان دیگر در آسمان یافت نشد (۹) و اژدهای بزرگ افکنده شد. یعنی آن مار قدیمی که به ابلیس و شیطان مسمی است که تمام ربع مسکون را میفریبد. او بر زمین انداخته شد و فرشتگانش (عفریتهایش) با وی افکنده شدند… (۱۲) … وای بر زمین و دریا زیرا ابلیس با خشمی عظیم به نزد شما فرود آمده است، چون میداند که زمانی کوتاه دارد (۱۳) و چون اژدها دید که بر زمین افکنده شده، بر آن زن که فرزند نرینه را زاده بود، جفا کرد (۱۴) و دو بال عقاب بزرگ به زن داده شد تا به بیابان پناهگاه خویش پرواز کند. جایی که او را از نظر آن زمانی و دو زمانی و نصف زمانی خواهند پرورد (۱۵) و مار از دهان خود پشت سر زن آبی چون رود ریخت تا سیل او را فرو گیرد (۱۶) و زمین وی را حمایت کرد و زمین دهان خود را گشاده آن رود را که اژدها از دهان خود بیرون میریخت، فرو برد (۱۷) و اژدها بر زن غضب کرد و رفت تا با بازماندگان از تخمهی او که احکام خداوند را پاس میدارند و شهادت عیسی را نگاه میدارند، جنگ کند».[7]
در این بخش از «مکاشفه» تصویری از ناهید داریم که تقریبا با سیمای آناهیتا در آبانیشت برابر است. او با تاجی از اختران و نیروی زایندگی همان است که در آبانیشت میبینیم. به علاوهی این تصویر جالب که ماه را در زیر پا و خورشید را در آغوش دارد و این پیوندش با ایزد مهر را نشان میدهد. ایزدبانو پسری جنگاور میزاید که قرار است نابود کنندهی شیطان باشد، و برای حفظ او به بیابان میگریزد. شیطانی که او را تعقیب میکند ماری هفتسر و تاجدار است که عفریتهایی را خلق کرده است. یعنی در اینجا با تصویری آمیخته از ضحاک (شاه مارسان) و اهریمن (زایندهی عفریتها و معارض ناجی آخرالزمان) سر و کار داریم. اژدها در این بستر اسم رمزی است که میتواند با آژیدهاک یا اهریمن همسان انگاشته شود.
کمی جلوتر یوحنا به تصریح میگوید که این اژدها همان شیطان است، و درست مانند ضحاک هزار سال در بند باقی میماند:
«(۱) و دیدم فرشتهای را که از آسمان نازل میشود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بزرگ بر دست وی است (۲) و اژدها یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان میباشد گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال در بند نهاد (۳) و او را به هاویه انداخت و در را بر او بسته مُهر کرد تا امتهای دیگر را گمراه نکند. تا مدت هزار سال به انجام برسد و بعد از آن میباید اندکی خلاص یابد… (۷) و چون هزار سال به انجام رسد شیطان از زندان خود خلاصی خواهد یافت (۸) تا بیرون رود و امتهایی که در چهار زاویهی جهاناند یعنی جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را به جهت جنگ فراهم آورد که عدد ایشان چون ریگ دریاست».[8]
آشکار است که این داستان بر اساس روایتهای آخرالزمانی زرتشتی و به طور خاص بر مبنای داستان زندانی شدن هزار سالهی ضحاک در دماوند ساخته شده است. بنابراین همسانسازی میان مار و شیطان در میان کنعانیها که از دوران هخامنشی و با سفر پیدایش آغاز میشود، تا پنج قرن بعد تداوم دارد و در متون مسیحی نیز با صراحت تکرار میشود.
این نمادپردازی در دوران اسلامی و عملا تا به امروز ادامه یافته است. چون اصولا «شیطان» در زبان عربی قدیم به معنی مار است و اشارههایی روشن در متون عصر اسلامی میبینیم که بر این همسرشتی تاکید دارند. نمونهاش سهروردی است که در «الواح عمادیه» میگوید دو ماری که از دوش ضحاک روییده بود، علامت خباثت او بود و و نماد دشمنیاش با فضیلت.[9] یا در «دبستان المذاهب» میخوانیم که: «گویند دو مار دهآک اشارت است به غضب و شهوت و ابلیسِ نفس او و بعضی جا خوی او. از بدکاری دو فضله بر دوش ضحاک از مرض سر زده، در چشم مردم ماروار می نمودند و تسکین درد آن از مغز سر آدمی بود».[10]
پس تا اینجای کار دیدیم که در سنت زرتشتی و یهودی-مسیحی همسانسازی میان ضحاک و اهریمن وجود داشته است. نقطهی شروع هردوی این سنتها هم در عصر هخامنشی قرار میگیرد. جالب آن که کمی بعدتر از این دوران، در آیین مهرپرستی رومی نمادی را میبینیم که شاید نشانهی دیگری بر این ادغام باشد و با توجه به داستان ضحاک بهتر فهمیده شود.
در میان آثار بازمانده در مهرابههای رومی یکی که مایهی ابهام و بحث و جدل بسیار شده، تندیسی از انسانی با سرِ شیر است که بیشتر نمونههایش در ایتالیا یافت شده.[11] این تندیس پیکری انسانی را نمایش میدهد که گاه بال دارد و ماری پنج بار به دور بدنش پیچیده است. این انسان-شیر میترایی را در متون علمی امروزین Leontocephaline مینامیدند که به یونانی-لاتین «شیر سر» معنا میدهد.
در مورد پیوند میان این تندیس و آیینهای مهری تردید چندانی وجود ندارد.[12] گذشته از آن که این مضمون بارها در اطراف مهرابهها کشف شده، در کوماگنه که خاستگاه مهرپرستی غربی است، تندیس مشهوری از این انسان- شیر وجود دارد که ماری به دور بدنش پیچیده و چوبدستیای در دست دارد. این چوبدستی همان کِروکِئیون ( ) است که نماد پیامرسانی و نشانهی بریدان است و به هرمس تعلق دارد که در کوماگنه همتای مهر پنداشته میشده است.[13]
علاوه بر چوبدستی که در اصل نماد بریدان ایرانی در عصر هخامنشی بوده، علامت دیگری در این تندیسها تکرار میشود و آن کرهایست که شیر-سر بر آن ایستاده است. در روسیه نمونهای از این تندیس پیدا شده که انگار بر خمرهای ایستاده و مفسران آن را دروازهی ورود به جهان دیگر فرض کردهاند. با این فرض که این موجود راهنمای روح مردگان به جهان زیرین بوده و خمره نمادی از آن به حساب میآمده است.[14]
کرهی مورد نظر البته ربطی به خمره و جهان مردگان ندارد و نمادی آشنا و مشهور در هنر ایرانی است. این کره جام جم را نشان میدهد، که در ضمن با آسمان همسان انگاشته میشده است. بازماندهی این نقشپردازی را در تصویر عامیانهی جادوگران اروپایی میبینیم که برای پیشگویی وقایع آینده به گوی بلورینی نگاه میکنند. این کرهی بلورین که از غیب خبر میدهد بازماندهی همان جام جم است که در شاهنامه کیخسرو نیز بدان مینگرد تا جایگاه چاه بیژن را پیدا کند.
در میان پژوهشگران غربی دو رویکرد متفاوت برای تفسیر تندیس شیر-سر وجود دارد. نخست آن که او را نوعی نگهبان دنیای مردگان و راهنمای ارواح در نظر گرفتهاند. در این راستا بیوار او را با نرگال (خدای مرگ بابلیان) همتا میداند و هینلز میگوید که او همان دیو نگهبان دروازههای آسمان است که راهنمایی روان درگذشتگان را بر عهده دارد.[15] دیدگاه هواداران این دیدگاه دربارهی هویت و کارکرد دقیق این نگهبان و راهنما واگراست. از سویی چوبدست موجود شیر-سر نماد بریدان و رسولان است و میتواند نماد آشنایی با راههای جهان زیرین باشد.
از سوی دیگر هینلز معتقد است که پیوندی بین این موجود و ورِ آتش برقرار بوده و این آزمون ارواح هنگام گذر به جهان مینویی است که در دین زرتشتی با استعارهی دریای فلز مذاب و پل چینوت پیوند خورده است. هینلز نقش برجستههای انسان- شیر را در صیدا بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که در زمانهای دور از روزنهی تعبیه شده در دهان این تندیسکها آتش بیرون میزده است. او بر این مبنا فرض کرده که تندیس نماد ور گرم بوده و متولی آزمون آتش محسوب میشده است. این آزمون در کیش مهرپرستی رومی در سه مرحلهی نخست از هفت پلهی سلسله مراتب مهرپرستان اهمیت داشته و در مراسم گذار مورد توجه بوده است.
سه تندیس از شیر سر (لِئونتوسِفالین)
در برخی از نگارهها انسان- شیر میترایی در حالی بازنموده شده که شعلههای آتشی از دهانش خارج میشود و مذبحی را روشن میکند. در یکی از گویاترین نقشهای به جا مانده از این منظره، انسان- شیر دو مشعل هم در دست دارد.[16] هینلز بر این مبنا حدس زده که این نقشمایه نگهبان مراسم میترایی و پاسدارِ محفل در برابر بیگانگان بوده است. گواهی هم که در این مورد پیش کشیده تندیس دیگری از این موجود است که در شهر صوفیه یافت شده و در جلوی درِ معبد مهری جای داشته و کلیدی در دست دارد.[17]
دومین تفسیری که از این موجود کردهاند، آن است که زروان یا اهریمن را نمایش میدهد. در اینجا هم دو گرایش در کار است که یکی نقش زروان و دیگری اهریمن را برجستهتر میداند. اما هردو در این مورد توافق دارند که این نماد موجودی اهریمنی و حاکم بر زمان آمیختگی خیر و شر را نمایش میدهد. تفسیر نخست در این رده به گئورک سوئیکا تعلق دارد که انسان-شیر را نمادی برخاسته از مهر دانسته و او را با آیون یا زروان یکی میگیرد. فرانتس کومون هم دیدگاه او را پذیرفته و ميگوید انسان- شیر میترایی در رأس سلسله مراتب خدایان قرار داشته و با زروان بیکرانه در ادبیات ایرانی همتا بوده است.
کومون در ضمن بر اساس نمادپردازی جانوریاش، آن را با خدای زمان در سنت مصری همسان دانسته و گفته که مهرپرستان از این نقشمایه، زروان ایرانی را در نظر داشتهاند که همکار و یاور مهر است و در کشمکش میان اهورامزدا و اهریمن نقشی مشابه با مهر را ایفا میکند.[18] دوشنگیمن نیز همین برداشت را پذیرفته و گفته که نام آیون که در ضمن خدای زمان را هم نشان میدهد، در واقع همان زروان ایرانی است.[19] بک هم با توجه به نمادپردازیهای مربوط به این موجود پذیرفته که انسان-شیر با تغییر فصول و زمان مربوط بوده است.[20]
در مقابل این نظریه، رویکرد لِگ قرار میگیرد که انسان-شیر را با اهریمن همگون میبیند. او به این نکته اشاره کرده که توصیف اهریمن در «الفهرستِ» ابن ندیم شباهت زیادی به این موجود شیرآسا دارد.[21] زنر و دوشن گیمن نیز همین موضع را اختیار کردهاند و به عنوان تاییدی بر برداشت خود به کتیبهای رومی اشاره کردهاند که در آن این موجود اهریمن خوانده شده است.[22] این کتیبه در شهر یورک یافت شده و بر آن ذکر شده که مذبحی در اینجا به «خدای اهریمن» (Deo Arimano) پیشکش شده است.
کتیبهی یورک تنها شاهد در این مورد نیست و بر مبنای آثار به جا مانده از مهرابهها (CIMRM 222 از اوستیا، CIMRM 369 از رم و CIMRM 1773 و CIMRM 1775 از پانونیا) میدانیم که اهریمن با همین اسم ایرانیاش در معابد مهری روم همچون ایزدی محترم شمرده میشده است.[23] این نکته که مهرپرستان به اهریمن پیشکش تقدیم میکردند چندان غیرعادی نیست، چون بر مبنای آثار بازمانده از منابع رومی میدانیم که گروهی از مغان معتقد بودند که اهریمن نیز به قدر اهورامزدا نیرومند است و باید رضایت و دوستی او را نیز با اجرای مراسمی به دست آورد.[24]
پلوتارک که یکی از نخستین گزارشها در مورد عقاید این مغان را به دست داده، میگوید که ایشان برای اهریمن نیز مراسمی برگزار میکردند، اما شکل این مراسم با مناسک اصلیای که به افتخار اهورامزدا اجرا میشد تفاوت داشت. مغان به اهورامزدا پیشکشهایی دلپذیر و برگزیده اهدا میکردند و از او دستیابی به پیروزی و شادمانی و فرزند و ثروت را طلب میکردند. در مقابل هدایایی نفرتانگیز و زشت را به پیشگاه اهریمن تقدیم میکردند و از او دفع بلا و دور ماندنِ رنج و بیماری را میخواستند.[25] این نخستین بار در تاریخ دین است که نیروی اهریمنی و شیطانی همچون قوهای مثبت به رسمیت پذیرفته میشود و به تعبیری در ایزدکدهی رسمی پسازرتشتی – که سخت اخلاقی است- وارد میشود. این در ضمن نخستین اشاره به اندیشهی شیطانپرستی در کل تاریخ جهان نیز به حساب میآید.
دو گرایش تفسیری یاد شده را بر این اساس میتوان در یک رده گنجاند که در اساطیر رومی همپوشانی چشمگیری میان اهریمن و زروان وجود داشته است. رومیان آیون یا خدای زمان یونانی را با ساتورن برابر میدانستند و آن را با مار و شیر نمایش میدادند تا پنهانکاری و درندگیِ گذر زمان را نمایش دهند.[26] از سوی دیگر میترا هم در باختر نوعی ایزد زمان پنداشته میشده است. یکی از ثبتهای نام میترا (به یونانی، مِئیتراس: )، به حساب ابجد قدیمِ رایج در میان یونانیان عدد 365 را به دست میداده است و بنابراین میترا همتای سال و زمان کرانمند دانسته میشده است.[27] سنت ژروم در رسالهاش در شرح عاموس، همین ارتباط عددی را در مورد میترا آورده و نوشته که نام دیگرِ خداوند یکتا، آبراکساس ( ) است، چون نام او هم به حساب ابجد برابر با 365 میشود.[28]
بر همین مبنا در روم آمیختگیای میان مراسم مربوط به مهر و خدای زمان دیده میشود و این بهتر از هرجا در آیین زایش ناجی آخرالزمانی نمود یافته است. رومیان سالروز زایش آیون را ششم ژانویه میدانستند و این همان روزی است که مسیحیان در ابتدای کار جشن زایش عیسی را در آن برگزار میکردند. بعدتر شب یلدا (25 دسامبر) که شب زایش مهر بود به عنوان سالروز تولد عیسی پذیرفته شد، زادروز آیون را با جشن اپیفانی برابر گرفتند و آن روزی بود که سه مغ نزد عیسای نوزاد آمدند و وی را تایید کردند.[29]
پس به این جمعبندی میرسیم که نماد معماگونهی شیر-سر به دو شکل تفسیر شده که در هر شکل دو خوانش متفاوت با هم رقابت میکند. تفسیری که او را با جهان مردگان مربوط میداند و نقشاش را راهنمای ارواح یا نگهبان دروازههای جهان زیرین میداند، و تفسیری که او را با اهریمن یا خدای زمان یکی میانگارد. همهی این تفسیرها در بستر آرای میترایی جای میگرفتهاند و خاستگاهی ایرانی داشتهاند. چون بیرون از چارچوب هنر میترایی، در روم اثری از این موجود دیده نمیشود.[30]
نقدی که به آرای مفسران موجود شیر-سر وارد است آن است که تقریبا همهشان به جای وارسی روایتها و رمزگانِ حاکم بر آیین مهر ایرانی، خود را به نمادپردازیهای رایج در قلمرو روم محدود ساختهاند. با توجه به این که مذهب میترایی روم از کیش مهر ایرانی نتیجه شده، قاعدتا توجه به رمزنگاریهای پیچیدهتر و چارچوب فلسفیترِ رایج در ایران برای رمزگشایی از چنین آثاری سودمند تواند بود. اما اغلب این نویسندگان خویش را از چنین مرجع مهمی محروم ساختهاند.
اگر به رمزپردازیهای ایرانی بنگریم، دو نکته بلافاصله روشن میشود. نخست آن که موجود شیر-سر بر خلاف تصور مرسوم، یک هیولای یکپارچه نیست، بلکه از دو موجود مجزا تشکیل یافته است. از سویی انسان شیر-سرِ بالدار را داریم که آشکارا موجودی اهورایی است و با توجه به بافت مهریِ این آثار، به خودِ مهر اشاره میکند. ایزد مهر از ابتدای کار با شیر همتا انگاشته میشده و با فروهر جنگاوران پارسا پیوند داشته است. یعنی ارتباط مهر با ارواح مردگان پیشاپیش در سنت ایرانی تثبیت شده و پیچیده بوده است. فروهرها که در ایران هم به صورت انسانی بالدار بازنموده میشدهاند، مشهورترین نمود خود را در نماد فروهر اهورامزدا نمایش میدهند که در ضمن رمزی برای روح انسان کامل نیز بوده است.
بنابراین انسان بالدار با سر شیر، همان فروهر انسان کامل مهری است. حتا این تفسیر را میتوان قدری دقیقتر کرد و حدس زد که منظور از این موجود، نمود انسانی مهر یعنی جمشید باشد. به ویژه که کارکردِ راهنمایی جهان مردگان و نظارت بر آیین ور آتش از ویژگیهای جمشید بوده است. جمشید در روایتهای کهن نخستین انسان است و اولین کسی است که میمیرد و راه ورود به جهان مردگان را او برای نخستین بار پیدا میکند و پس از مرگ به نگهبانی آن گمارده میشود. این نقش او به قدری جدی است که در آیین هندو و کیش بودایی همچنان نسخهی هندوایرانی کهن جم (یَمَه) همچون ایزدی سیاهرو و مهیب بازنموده میشود که ناظر بر راه دنیای مردگان است و راهنمای ارواح درگذشتگان.
از سوی دیگر جمشید صورت زمینی و جلوهی گیتیانهی مهر هم هست. از این رو بازنموده شدناش به صورت انسانی با سر شیر دور از انتظار نیست. جمشید در ضمن به خاطر سلطنت دیرپا بر گیتی و آوردن جام جم از جهان دیوان نیز نامبردار است. به همین خاطر آن کرهای که شیر-سر بر آن ایستاده را میتوان نماد گیتی یا جام دانست، به همان ترتیبی که چوبدست او را میتوان نماد سلطنت فرض کرد. بنابراین بخش مهمی از معناهای منسوب به این تندیس از تخیل شرقشناسان ناشی شده و کافیست به منابع ایرانی بنگریم تا هویت این موجود و دلالت این نمادها روشن شود. شیر-سر همچنان که گفتهاند راهنمای جهان ارواح و ناظر بر ور آتش و دروازهبان دنیای زیرین است، اما نه همچون هیولایی بیسابقه و سرهمبندی شده در زمینهی فرهنگ رومی، بلکه همچون اقتباسی از جمشید پیشدادی، با حفظ نمادپردازیهای مرسوم ایرانیاش.
اما این تندیس تنها موجود شیر-سر را نشان نمیدهد و عنصر تکرار شوندهی دیگر آن ماری است که دور پیکر او پیچیده است. این مار با توجه به داستان جمشید، باید آژیدهاک باشد. جمشید پس از مرگ به مقام نگهبان جهان زیرین و راهنمای ارواح رسید، و این زمانی بود که به عنوان نخستین انسانِ مرده این مسیر را کشف کرد و پیمود. جمشید که در اساطیر کهن آریایی نخستین انسان و نیای مردم ایرانی و نخستین آدمِ مرده است، آشکارا همتاست با کیومرث در کیش زرتشتی. یعنی چنین مینماید که زرتشت برای پرهیز از حفظ و تکرار سنت آریایی کهن، جمشید که نخستین بشر این سنت بوده را وانهاده و انسان ازلی تازهای را جایگزین او ساخته است. صفت «زندهای که میمیرد» (در اوستایی: گَئِیُو-مَرِثَه: کیومرث) شاید در آغاز لقب جمشید بوده باشد. تا آن که زرتشت آن را همچون شخصیتی جداگانه تعریف کرد و انسان آغازین در جهانبینی خویش را بر مبنای او استوار ساخت. «زندهی میرا» توصیفی دقیق است که هم جمشیدِ باستانیِ یابندهی راه گذر ارواح را توصیف میکند، و هم جمشید زرتشتیِ باشکوهی که فره خود را از دست داد و به دست ضحاک کشته شد.
با مقایسهی این دو سنت کهن روشن میشود که آژيدهاکی که جمشید را میکشد، در روایت زرتشتی به اهریمنی مارسان بدل میشود که کیومرث را نابود میکند. در هردو مورد نیروی اهریمنی با فاسد کردن انسان نخستین و رخنهی تباهی و بیماری در او موفق به کشتناش میشود. کیومرث بیمار میشود و نوبتی مدهوش میشود و در نهایت میمیرد، و جمشید فره خود را به خاطر غرور از دست میدهد و بعد شکست میخورد و کشته میشود.
با این زمینه روشن است که مارِ پیچیده گرداگرد بدن شیر-سر، آژیدهاک/ اهریمن است. کتیبهی پای این تندیسها نیز همین را نشان میدهد. بنابراین کتیبهی یورک و نمونههای مشابه به کلیت این تندیس اشاره نمیکردهاند. بلکه به کردار تباهکارانهی آژيدهاک که جمشید را کشت اشاره میکنند، و یا اهریمنی مارسان که گیتی را فاسد ساخت. تفسیر شرقشناسانه از این پیکره از این رو ناقص و پرابهام است که اسطورهی پشتیبان آن را درنیافته و سنت ایرانی برسازندهاش را نادیده انگاشتهاند و در نتیجه آن را چیزی یکپارچه پنداشتهاند.
این پیکرهای شیر-سر شاهدی دیگر هستند که نشان میدهند اهریمن و آژيدهاک همسان انگاشته میشدهاند. انسان شیرسر بالدار که قاعدتا فروهر جمشید است، با ماری درگیر است که همان آژيدهاک باشد، اما کتیبهها این موجود را با اسم اهریمن معرفی میکنند. بنابراین جدای دو سنت زرتشتی و عبرانی که شیطان و مار را یکی میانگاشته، یک سنت میترایی رومی هم داریم که مضمون مشابهی را تکرار میکند و این نشانگر آن است که در فاصلهی فروپاشی دولت هخامنشی تا تثبیت دولت اشکانی، نسخهای از اساطیر ایرانی که به روم وارد شده و چیرهگر هم بوده، به برابری ضحاک و اهریمن قایل بوده است.
پس علاوه بر دو سنت ایرانی زرتشتی و عبرانی که به ایران شرقی و غربی مربوط میشود، ردپایی از برابری مار با اهریمن را در آیین میترای رومی نیز میبینیم و این نیز احتمالا از آناتولی و قلمرو ایران زمین به روم انتقال یافته است. زمان این وامگیری هم قرون اولیهی میلادی بوده و این با زمان تحول متون مسیحی که پیشفرض مشابهی دارند سازگاری دارد.
- سفر پیدایش، باب دوم، آیهی ۱۷. ↑
- سفر پیدایش، باب سوم، آیهی ۱. ↑
- سفر پیدایش، باب سوم، آیهی ۴. ↑
- سفر پیدایش، باب سوم، آیهی ۱۵. ↑
- سفر اعداد، باب ۲۱، آیات ۴-۹. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۱۸، آیهی ۴. ↑
- مکاشفهی یوحنا، باب ۱۲، آیات ۱-۱۷. ↑
- مکاشفهی یوحنا، باب ۲۰، آیات ۱-۸.. ↑
- سهروردی، ۱۳۵۶: ۷۰. ↑
- آذر کیوان، ۱۳۶۲، ج.۱: ۲۰-۲۱. ↑
- . Gray, 1975 (b): 333-369. ↑
- . Beck, 1996. ↑
- هنسمن، 1385. ↑
- . Legge, 1912: 125-142. ↑
- . Hinnels, 1975. ↑
- . Clauss, 2000: 165. ↑
- . فون گال، ۱۳۸۵. ↑
- . Cumont, 1975. ↑
- . Duchesne-Guillemin, 1958-62: 91-98. ↑
- . Beck, 2004: 194. ↑
- . Legge, 1912: 125-142. ↑
- . Duchesne-Guillemin, 1955: 190-195. ↑
- . Jackson, 1985: 17-45. ↑
- . Kreyenbroek, 1994. ↑
- . Beck, 2000: 145-180. ↑
- . Pettazzoni, 1954. ↑
- . Clauss, 2000: 164. ↑
- . Jerome, Comm. in Am. 1.3.9-10 (CCL 76: 250), 165. ↑
- . Clauss, 2000: 165. ↑
- . Von Gall, 1978: 511. ↑
ادامه مطلب: گفتار هشتم: ضحاک در عصر اشکانی و ساسانی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب