پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: دانش نیما

گفتار چهارم: دانش نیما

خودانگاره‌ی نیما را بیشتر مورخان ادبیات معاصر بدون نقد و بررسی پذیرفته‌اند. یعنی نوشتارهای او را حجت فرض کرده‌اند و به این گمان در افتاده‌اند که او اگر در جایی خود را «خداوندِ این فن (ادبیات)» دانسته، لابد حق داشته و اگر در جایی دیگر خود را «لنین شرق» خوانده لابد در میان نظریه‌پردازان مهم مارکسیسم جای داشته است. در این گفتار به داده‌های موجود درباره‌ی نیما می‌پردازم تا پایگاه دانایی او را ارزیابی کنم. پرسش اصلی آن است که نیما چه حوزه‌هایی از دانایی را تا چه سطحی می‌دانسته است؟ در چه زمینه‌هایی مطالعه‌ی عمیق داشته و چه چیزهایی را سرسری یا نادرست آموخته است؟ اصولا تخصص او در چه زمینه‌ای بوده و چه حوزه‌ای از دانایی بوده که می‌شده او را صاحب‌نظر یا متخصص آن دانست؟

یکی از عللی که به تصویرِ «نیمای دانا» دامن زده است، حجم زیاد نوشته‌های نیماست، و اشاره‌های پیاپی و فراوانی که در آن به دانایی خردمندی خود دارد، و نام نظریه‌پردازان و شاعران اروپایی که با سخاوت در نوشته‌های خود از ایشان یاد می‌کند.

این که نیما از نامه‌هایش رونوشتی (به قول خودش: مینوت) بر می‌داشت و انگار حجم زیادی مطلب در قالب نامه به مخاطبان تخیلی نوشته، خود ادامه‌ی یک سنت ادبی رمانتیک است و شاهدی است که خودانگاره‌ی او به عنوان نویسنده‌ای رمانتیک را نشان می‌دهد. بخش مهمی از این نامه‌ها به مخاطبی نوشته شده که در ابتدای متن «دوست جوان من» خوانده شده است. چنین می‌نماید که اصولا چنین کسی در کار نبوده و نیما اندیشه‌های خود را در قالبی رمانتیک خطاب به خواننده‌ای جوان و خیالی می‌نوشته است.

نیما در نامه‌هایش خودانگاره‌ای اغراق‌آمیز را در بافتی رمانتیک بازنموده است. او مدام به دوقطبی کوهستان و شهر اشاره می‌کند و خود را مردی مردم‌گریز و دشمن شهریان می‌داند که اهل معاشرت با مردم نیست. او در نامه‌ای که به فردی به نام قدس (نویسنده‌ی کتاب «نکته‌ها») نوشته، می‌گوید که مردم او را با ویکتور هوگو و ژان ژاک روسو مقایسه می‌کنند و می‌گویند تو روسو و هوگو هستی.[1] شاهدی در دست نداریم که چنین تشبیهی در آن دوران صورت گرفته باشد و بیشتر حدس من آن است که نیما در اینجا بخشی از خودانگاره‌اش را بیان می‌کند و نه انگاره‌اش را. در همین متن او بارها و بارها از فلسفه سخن می‌گوید و درباره‌ی فلسفه‌ی شخصی‌اش داد سخن می‌دهد. اما حتا یک جمله‌ی دقیق و روشن که بار فلسفی داشته باشد یا به فلسفه‌ی شناخته‌ شده‌ای ارجاع دهد در متن وجود ندارد.[2]

مبنای نقد حوزه‌ی دانایی نیما همین یادداشتهاست، که باید با شواهد بیرونی ترکیب شود و تصویری دقیق و رسیدگی‌پذیر از سطح دانش نیما را به دست دهد. یعنی با تحلیل آنچه نیما درباره‌ی امور متفاوت گفته، می‌توان تا حدودی به دقت دریافت که چه چیزها را نمی‌دانسته، چه چیزهایی را می‌دانسته، و در مورد چه چیزهایی توهم یا ادعای دانستن داشته، و بر خطا بوده است.

نخستین نکته‌ی مهم بیرونی درباره‌ی نیما آن است که او اصولا تحصیلات منظمی نداشته است. یعنی نه به دانشگاه رفته و نه در نظام آموزشی دیگری به طور منظم درس خوانده است. در برخی از زندگینامه‌های از مدرسه‌ی سن‌لویی طوری یاد شده که انگار با شعبه‌ای از کمبریج در ایران سر و کار داریم و دو سال حضور در سر کلاسهای آخوند یوشی در مدرسه‌ی مروی را هم برخی به مثاله تحصیلات حوزوی منظم تفسیر کرده‌اند. در حالی که این حرفها تنها اغراقی است که با نادیده انگاشتن داده‌ها پا بر جا مانده است. مدرسه‌ی سن‌لویی یک مدرسه‌ی متوسطه بوده و نیما هم بعد از پنج سال درس خواندن در آن، که تنها تحصیلات منظم عمرش بوده، به دریافت مدرکی نائل آمده که به زحمت با دیپلم متوسطه‌ی دوران ما برابر است. دوران حضور او و برادرش در مدرسه‌ی مروی هم چندان جدی نبوده، چون هیچ اثری از دانشهای سنتی مانند ادبیات کلاسیک پارسی و عربی و قرآن و حدیث و نجوم و ریاضی و طب سنتی در آثارش یافت نمی‌شود. بنابراین اولین داده‌ی مهم درباره‌ی نیما آن است که جز پنج سال تحصیل متوسطه، آموزش رسمی دیگری ندیده است. این البته به خودیِ خود ضعف محسوب نمی‌شود و چه بسا دانشمندان و فاضلان نامدار که حتا همین پایه از تحصیل رسمی را نیز نداشتند و با این همه با خودآموزی دستاوردهای درخشانی کسب کردند. نمونه‌اش ادیب پیشاوری است که در خردمندی و فضلش همگان همصدا هستند و ملک‌الشعرای بهار که هرگز در مدرسه‌ای به طور منظم حضور نیافت و با این حال هر دو از داناترین مردان روزگار خود بودند.

اما درباره‌ی نیما این فقدان تحصیلات منظم با غیابِ مطالعه‌ی منظم در آمیخته است. با مرور نوشته‌های او می‌توان دریافت که مطالعه‌اش جسته و گریخته و نامنظم بوده و خط سیر مشخصی را دنبال نمی‌کرده است. از ارجاعهایی که اشخاص و کتابها و نظریه‌ها داده هم روشن می‌شود که فهم دقیقی درباره‌ی هیچ یک نداشته و تنها دانشی در حد اطلاعات عمومی درباره‌شان جمع می‌کرده است. تا جایی که من توانستم استخراج کنم، کتابهایی که نیما خوانده و یا مدعی خواندنش است در کل کمتر از سی عنوان را در بر می‌گیرد. یعنی در نوشتارهایش به این حدود از نام کتابها ارجاع داده، و بقیه‌ی اشاره‌هایش به نامهای مشهور بیشتر از نوع اظهار فضل است و اشاره‌ای به متن و عنوان کتاب در آن دیده نمی‌شود.

در نامه‌های نیما که در زمستان 1314 نوشته شده‌اند، به این کتابها اشاره شده است: روضة الصفا اثر میرزا بیک که میرزا عباس خان کدیور آن را برایش آورده، بحران اقتصادی سوم که مادرش آن را تهیه کرده، و کتابهایی که نیما فراهم کرده و برای خواهرش ناکتا فرستاده و بنابراین به احتمال زیاد آنها را خوانده است: عصیان فرشتگان، تائیس، رستم در قرن بیست و دوم، صحبت زنان و دختران، منتخب صائب تبریزی، چمدان از بزرگ علوی و آثار ترجمه شده‌ی آناتول فرانس.[3] در نوشتارهای مربوط به آذرماه 1323 به این نامها بر می‌خوریم: «هنر شاعری» (آر پوئتیک) از بوالو، «با خون» از گورکی ،[4] و بعد از آن، «منهج الطلاب فی عمل الاسطرلاب» از عمر بن علی خوارزمی،[5] «تحفه حکیم».[6] نیما همچنین در نامه‌ی مفصل رساله‌واری که به شین پرتو نوشته، به آثار غزالی، وصاف و مقامات هم اشاره کرده است.[7]

چنین می‌نماید که دست کم تا 1308 مرجع فکری نیما مسکو و اتحاد جماهیر شوروی بوده باشد. او در این سال از دوستی درخواست می‌کند که دو کتاب را از کتابخانه‌ی مسکو برایش بگیرد. یکی از آنها تاریخ طبرستان اثر ظهیرالدین مرعشی است و دیگری دیوان امیرپازواری، شاعر طبرستانی. این کتابها به ظاهر در نهایت به دست او نمی‌رسند. چون بعدتر بازهم درخواست آن را از دیگران دارد و نامه‌ی دیگری با همین مضمون درخواست کتاب پازواری را در 1309 از او در دست داریم.[8]

این که کسی از کتابخانه‌ی مسکو این کتاب را امانت بگیرد و بعد همان را برای نیما به ایران بفرستد، قدری عجیب می‌نماید. به خصوص که در همان حدود همین کتاب در جرگه‌ی فرهیختگان ایرانی شناخته شده و موجود بوده است. کتاب «تاریخ طبرستان و و رویان و مازندران» مرعشی را نخستین بار برنهارد دارن در 1850 .م (1266 ق) تصحیح کرد و با مقدمه‌ای آلمانی در سن‌پترزبورگ به چاپ رساند. اصل کتاب دارن در 1363 در تهران به چاپ رسید، اما در زمانی که نیما خواهانِ دریافت آن از کتابخانه‌ی مسکو بود، نسخه‌هایی از این متن در تهران وجود داشته است. البته این کتاب به نسبت نایاب بود، اما حتا نسخه‌هایی خطی جدای از آنچه دارن بدان استناد کرده بود در تهران وجود داشت. چنان که عباس شایان وقتی در 1333 نسخه‌ای از آن را تصحیح و منتشر کرد، چند نسخه‌ی خطی را که در اختیار داشت با هم مقایسه کرده بود. چند سال بعد وقتی قرار بر این شد که دکتر محمد جواد مشکور کارِ تصحیح مجدد این متن را به انجام برسانند، مدیر انتشارات شرق (سید ابوالقاسم میرباقری) نسخه‌ی خطی دیگری را در اختیارش گذاشت که از روی نسخه‌ی دارن استنساخ شده بود و به خاطر ذکر دقیقتر تاریخها بر آن برتری داشت.[9]

بنابراین اگر نیما به راستی خواهان دریافت و خواندن این کتابها بود، روش عقلانی‌اش آن بود که به دوستان و آشنایانی که در تهران یا شهرهای بزرگ دیگر داشته مراجعه کند. من هیچ شاهد دیگری ندیده‌ام که در آن دوران بر امکانِ دریافتِ کتابی از کتابخانه‌ی مسکو، در خاک ایران دلالت کند. یعنی اصولا فکر می‌کنم امکان نداشته کسی کتابی را از کتابخانه‌ی مسکو امانت بگیرد و آن را با صرف وقت و هزینه‌ی بسیار برای کسی در ایران بفرستد و وی آن را مطالعه کند و باز به همین ترتیب به کتابخانه بازگرداند. به این ترتیب، درخواست نیما در این زمینه قدری عجیب به نظر می‌رسد. یعنی محتوای این نامه‌ها بیشتر نشان می‌دهد که نیما می‌خواسته اسم کتابهایی که مهم می‌دانسته را در نامه‌ای قید کند، و شاید به این ترتیب فرهیختگی و علاقه‌اش به کتابهای جدی را نشان دهد. اما این کار را ناشیانه انجام داده و با ارجاع به کتابخانه‌ی مسکو خویش را رسوا ساخته است. مسکو در آن هنگام قبله‌گاهِ معنوی کمونیست‌های ایرانی بود، و نیما انگار به سادگی اسم کتابهایی فاخر را با اسم کتابخانه‌ای که معتبر می‌شمرده کنار هم آورده است تا اعتباری برای خود بجوید. وگرنه درخواست دو کتاب قدیمی پارسی از مسکو، بسیار توجیه‌ناپذیر می‌شود.

در میان تمام کتابهایی که نیما نامشان را برده، حتا یک عنوانِ جدی و روزآمد درباره‌ی ادبیات، نقد ادبی، فلسفه یا روانشناسی دیده نمی‌شود و اینها موضوعهایی است که نیما مدام درباره‌شان سخن می‌گوید و خود را در آنها متخصص فرض می‌کند. بر این مبنا پذیرفته شدنِ دعوی‌ِ دانایی‌اش نزد هوادارانش ناشی از دلباختگی و محبتی است که به او دارند، و نه وارسی علمیِ اسناد تاریخی. مثلا سیروس طاهباز درباره‌اش نوشته که «نیما که دانش سیاسی او بالاخص آشناییش با ماتریالیسم دیالکتیک کمتر از احسان طبری نبود…».[10] این در حالی است که در میان تمام نوشتارهای نیما و خاطراتی که از او نقل شده هیچ شاهدی نیست که نشان دهد آثار مارکس، انگلس، هگل یا لوکاچ را خوانده است. او حتا به ظاهر از محتوای آثار لنین و استالین و پلخانف که در آن روزگار به صورت جزوه‌هایی پلی‌کپی شده دست به دست میان چپ‌ها می‌گشته هم بی‌خبر بوده است. بماند که محتوای معنایی این جزوه‌ها هم چنگی به دل نمی‌زند.

تنها به عنوان یک شاهد بر نادرستی سخن طاهباز، اشاره کنیم که نیما در 1335 و چند سال پیش از مرگش نوشته بود که کمونیست نیست، چون ایراد کمونیست‌ها مادی‌گرایی است و ماتریالیسم دیالکتیک منطقی ناسازگار با مادی‌گرایی دارد! یعنی او به مترادف بودنِ این دو کلیدواژه‌ی ابتدایی آگاه نبوده و گمان می‌کرده ماتریالیسم دیالکتیک چیزی است که با ماده‌انگاری کمونیست‌ها مخالفت دارد و در عین حال که دومی را مردود می‌دانسته، اولی را قبول داشته است.[11] برداشتهای نیما درباره‌ی سایر مفاهیم بنیادی هم به همین ترتیب تیره و تار و نادرست است. مثلا نوشته که فلسفه «داروی تالمات روحی» است و برابر است با «تسلط نفس بر اشیاء»[12] و منظورش درست از این حرفها معلوم نیست، چون هیچ فیلسوفی فلسفه را به این ترتیب تعریف نکرده است.

در نامه‌ای دیگر که در فروردین 1304 به لادبن نوشته، چیزهایی پریشان درباره‌ی موضوع‌های مختلف آورده که بیشتر به اظهار فضل فردی کم‌سواد شباهت دارد. مثلا درباره‌ی معنای دقیق و درست چند کلمه‌ی فرانسوی داد سخن داده و اظهار نظرهایی نادرست کرده و در همین جریان مثلاidealisme را «خیالیه» و spiritualism را «روحیه» ترجمه کرده[13] که نادرست است و نشان می‌دهد نه با متون فرانسوی آشنایی داشته و نه ترجمه‌های روان و درست دانشوران معاصرش مانند فروغی را خوانده که این کلمات را به درستی به پارسی برگردانده بودند. همچنین از تاکید مارکسیستها بر جبر اقتصادی هم درک درستی نداشته است. اشاره‌های نیما به اقتصاد تنها به یک جفت متضاد معناییِ فقیر/ غنی و مترادف‌های آن مربوط می‌شود و این دو قطبی نزد او کاملا باری اخلاقی دارد و نه علمی. او در کل ثروتمند را با بد به معنای اخلاقی کلمه همتا می‌انگارد و فقیر را با خوب یکی می‌گیرد.

نیما در «ارزش احساسات» از شمار زیادی از نویسندگان و شاعران بزرگ جهان نام برده است. اما ارجاعهایی که به ایشان کرده نشان می‌دهد که آشنایی‌اش با بسیار سطحی بوده است. استاد شفیعی کدکنی نوشته‌اند که: «اگر کسی به عمق این مقاله یا رساله (ارزش احساسات) رسیدگی کند متوجه می‌شود که تمام این اشارات برگرفته شده از یکی دو مقاله‌ی دایره‌المعارفی همان سالهاست که بفهمی نفهمی ترجمه و اقتباس شده است. ما نمی‌دانیم که نیمایوشیج چه مقدار به زبان فرانسه تسلط داشته است. قدر مسلم این است که در حد یک دانش‌آموز بازیگوش و درس نخوانِ مدرسه‌ی سن‌لویی زبان فرانسه را آموخته بوده است.»[14]

در کل اظهار نظرهای او درباره‌ی امور علمی و فلسفی به کلی پریشان است و به نقل‌ قولهایی جسته و گریخته و سطحی از نوشته‌های چاپ شده در نشریات آن دوران شباهت دارد. این قول مشهور که نیما برداشت فلسفی روشن و منسجم داشته یا در زمینه‌ی روانشناسی و علوم دیگر مطالعاتی عمیق کرده، بی‌شک از سوی کسانی صادر شده که نوشتارهای نیما را به طور کامل و دقیق مطالعه نکرده‌اند یا از ماهیت این علوم آگاهی ندارند.

مطالعات نیما درباره‌ی ادبیات هم به همین اندازه ناقص و نامنسجم بوده است. ناتل خانلری که خویشاوند اوست و از ابتدای کار از نزدیک با او تماس داشته، اشاره می‌کند که نیما وقت زیادی را صرف خواندن اشعار کلاسیک می‌کرد، اما سواد پایه‌ی کافی برای تتبع در دواوین قدما را نداشت و شعرها را غلط می‌خواند. او در مصاحبه‌ای می‌گوید که نیما قصیده‌های فرخی و منوچهری را حتا از روی کتاب هم غلط می‌خواند و وقتی ناتل خانلری که در آن هنگام نوجوانی بود ایرادها را به او گوشزد می‌کرد، خشمگین می‌شد و همچنان خوانش خود را درست می‌دانست. دکتر خانلری همچنین از حاشیه‌نویسی نیما بر دیوان منوچهری یاد کرده و گفته که این یادداشتهای نیما عمق نادانی او درباره‌ی اشعار کهن را نشان می‌دهد.[15]

نیما با وجود این کاستی‌ها در دانش‌اش، طوری وانمود می‌کرده که گویی بر ادبیات کهن و چند زبان خارجی تسلط کامل دارد. چنین ادعایی را آن دسته از پیروانش پذیرفته‌اند که دانشی کمتر از او داشته و امکان محک زدنش را نداشته‌اند. مثلا شاملو نوشته است که نیما در میان نویسندگان غربی بیش از همه از آلفرد دو موسه تاثیر پذیرفته بود. بعد از او از امیل ورهارن و مترلینگ و با هولدرلین هم آشنایی محدودی داشته است. همچنین آورده که شعر عرب را هم می‌شناخته است.[16]

اما این ادعاها وقتی پای اسناد رسیدگی‌پذیر به میان کشیده می‌شود، نادرست می‌نماید. نیما در یادداشتی به تاریخ 1325 درباره‌ی دو شعر «داستان یحیا» از مالارمه بحثی می‌کند.[17] اما نکته آنجاست که نیما به احتمال قریب به یقین توانایی خواندن شعر مالارمه به زبان فرانسوی را نیز نداشته است. دکتر خانلری تاکید می‌کند که سواد نیمایوشیج در زبان فرانسه بسیار ابتدایی بوده[18] و دکتر شفیعی کدکنی به درستی درباره‌اش نوشته که «او با همه‌ی تظاهری که به فرانسه‌دانی و شناخت شعر و ادب فرنگی، به خصوص فرانسوی، از خود نشان داده است، هیچ‌گاه یک سطر از شعرِ فرنگی ترجمه نکرده است و به یک سطر از یک شعر فرنگی اشاره ندارد.»[19]

اما این امور در کسانی که تبلیغ سبک نیما را وظیفه‌ی خود می‌دانستند بی‌تاثیر می‌نماید. هشترودی معتقد بود نیما در سرودن افسانه از شعر «شبها» اثر آلفرد دو موسه تاثیر پذیرفته است و آن را «نوعی غزلسرایی جدید» می‌دانست.[20] در حالی که شباهت میان شبهای دوموسه و افسانه کاملا سطحی است و تنها به مضمون باز می‌گردد. بگذریم که هیچ نشانی وجود ندارد که گواهی دهد نیما در این هنگام با اصل شعر دوموسه آشنا بوده یا توانایی خواندن شعر او را به زبان فرانسه داشته است. دکتر ناتل خانلری گزارش کرده که نیما شیفته‌ی موسه بوده و پدرِ دکتر خانلری را بابت شیک‌پوشی‌اش به «آلفرد دو موسه‌ی خانواده‌ی ما» تشبیه می‌کرده است.[21] همچنین اشاره‌ای هست که خودِ نیما بارها ‌گفته که افسانه را زیر تاثیر موسه سروده است[22] و هشترودی باید همین را نقل کرده باشد. اما تقریبا قطعی است که نیما با خودِ شعر موسه آشنایی نداشته و تنها چیزی کلی درباره‌اش می‌دانسته و اسمش را می‌شناخته است. آثار پرداخته و سنجیده‌ی موسه هم ارتباطی با افسانه ندارند و به طور کلی در بافت زبان این دو هیچ اشتراک معناداری نمی‌توان یافت.[23]

آلفرد دو موسه (۱۱۸۹-۱۲۳۶خورشیدی/ ۱۸۱۰-۱۸۵۷.م) شاعر و داستان‌نویس رمانتیک فرانسوی بود که همزمان با بالزاک مدال لژیون دونور را دریافت کرد و در جوانی نیم قرن پیش از زاده شدن نیما درگذشت. یکی از مشهورترین شعرهایش که شاید بتوان گفت محتوایش شباهت دوری به افسانه دارد، «رولا»[24] است که وقتی از تاثیرپذیری نیما از وی سخن در میان است، قاعدتا باید منظور آن باشد. چون آثار دوموسه اغلب سویه‌هایی کمدی دارند و در رده‌ی درام کمدی جای می‌گیرند که به کلی با حال و هوای نوشتارهای نیما ناسازگار است. شعرهای جدی‌اش مانند رولا هم در واقع هیچ ارتباطی با افسانه‌ی نیما ندارند و دست بر قضا به خاطر رعایت وزن و قافیه در زمره‌ی اشعار کلاسیک فرانسوی می‌گنجند. تنها برای آن که امکان مقایسه برای خوانندگان آشنا به زبان فرانسوی فراهم آید، بندهای نخست از رولا را نقل می‌کنم تا تفاوت سبک و محتوای سخن دوموسه و نیما آشکار گردد:

Regrettez-vous le temps où le ciel sur la terre
Marchait et respirait dans un peuple de dieux ?
Où Vénus Astarté, fille de l’onde amère,
Secouait, vierge encor, les larmes de sa mère,
Et fécondait le monde en tordant ses cheveux ?
Regrettez-vous le temps où les Nymphes lascives
Ondoyaient au soleil parmi les fleurs des eaux,
Et d’un éclat de rire agaçaient sur les rives
Les Faunes indolents couchés dans les roseaux ?

ارجاعهای نیما به شاعران فرانسوی و ادعای فرانسه‌دانی‌اش را باید در کنار اشاره‌های دیگرش به شاعران زبانهای دیگر نهاد. در همان سال 1325، نیما در یادداشتی به شعر گوته در ستایش همسرش اشاره می‌کند و درباره‌ی آن حرفهایی می‌زند، انگار که آن را به زبان اصلی خوانده است، در حالی که بی‌شک زبان آلمانی نمی‌دانسته است. در مهر 1328 هم در یادداشتی می‌گوید که از ترجمه‌های پوشکین راضی نیست چون «هرچه به زبان ما در آمده است فاسد و ناقص و لوس و خنک و زننده است. چون با زبان و کلمات و طرز کار خود ساخته نشده است و این موضوع را از اثر انداخته است.»[25] اما نکته در اینجاست که نیما زبان روسی را نمی‌دانسته و بنابراین دارد در اینجا بر ترجمه‌ی متنی ایراد می‌گیرد که نسخه‌ی اصلی‌اش را اصولا نخوانده است. این که نیما زبان روسی را نمی‌دانسته از نامه‌ی دیگری به تاریخ 28 امرداد 1308 بر می‌آید، چون در آنجا می‌نویسد که این زبان را نمی‌داند و به زحمت یکی دو کلمه‌ای از آن را می‌خواند.[26] البته این نامه پیش از اشاره‌ی نیما به شعر پوشکین نوشته شده، اما هیچ گواهی نداریم که نیما در این فاصله زبان روسی را از جایی آموخته باشد، و بعدتر هم نه ارجاعی درست و مستند به نویسندگان روس می‌دهد، و نه زبانزدی یا عبارتی یا مفهومی را از متنی روسی نقل یا ترجمه کرده است.

نیما در جایی دیگر نوشته که «از شعرهای فرزاد آنچه به انگلیسی بیان شده بیشتر تازگی دارد.» و این گاه گواهی بر دانش عمیق او از شعرِ زمانه‌اش فرض شده است.[27] اما ایرادی که در این اظهار نظر وجود دارد و آن هم این که نیما زبان انگلیسی را هم نمی‌دانسته است و بنابراین معلوم نیست بر چه مبنایی چنین جمله‌ای را صادر کرده است. مبنای آن البته، احتمالا شنیده‌های او درباره‌ی شعرهای انگلیسی فرزاد بوده است. اما این که کسی با دعوی ادیب بودن و نقد ادبی چنین حکمی را بر مبنای چنان منبعی روا بپندارد، جای بحث دارد.

این زبان‌ندانیِ نیما حتا به عربی هم قابل‌تعمیم است. یعنی او نه نقل قولی از کتابی عربی دارد و نه اشاره‌ای به ابیاتی از شاعران کلاسیک عرب در کارش وجود دارد. اوج استفاده‌اش از زبان عربی آن است که در برخی از نامه‌هایش کلام را با این عبارت عربی ختم کرده که: السلام علی من التبع الهدی.[28] و این احتمالا تقلیدی بوده از آخوندهایی که به این ترتیب سخن خود را خاتمه می‌داده‌اند و احتمالا آن را از معلمش آخوند یوشی وام ستانده است. برخی از زندگینامه‌نویسان او به حکم دو سالی که در مدرسه‌ی مروی آمد و رفت داشته، فرض کرده‌اند که لابد زبان عربی و ادبیات عربی را نیز خوب می‌شناخته است. اما شاهدی در این مورد وجود ندارد. بعید است کسی مانند نیما که کوچکترین دانسته‌ی خود را به سرعت در نامه‌ها و نوشته‌هایش نمایان می‌سازد، عربی را بداند و نه از مراجعی عربی مطلبی وام بگیرد و نه نقل قولی از کسی کند و نه حتا به عنوان کتابها و شاعران و نویسندگان معاصر عرب اشاره‌ای نماید.

از مرور آثار نیما بر می‌آید که او تنها زبان مازنی و پارسی را می‌دانسته و آشنایی‌اش با پارسی هم به قدری که از یک ادیب انتظار می‌رود، نبوده است. نیما در تمام نامه‌هایش نه یک بیت از اشعار کهن گذشتگان را نقل کرده و نه حتا بندی از سروده‌های خودش یا شعری نو را گنجانده است. به همین ترتیب نثر او به کلی از هر نوع شعری عاری است. خواه این شعر بیتهایی مناسب از آثار کلاسیک باشد، و خواه اشعار نو یا حتا ترجمه‌ای از شعرهای فرنگی. ناگفته نماند که این نوع نثر در آن دوران رایج نبوده و ادیبان و شخصیتهای فرهنگیِ ایرانی در آن زمان بیشتر و امروز هم تا حدودی نثر خود را به ابیات نغز و جمله‌های برگرفته از اشعار دیگران می‌آراسته‌اند. غیاب عناصر شعری در انبوهی از نامه‌ها و متون که از نیما به جا مانده، نشان می‌دهد که بر خلاف شاعران و دانشورانِ هم‌عصرِ خویش اندوخته‌ای از این متون را در حافظه نداشته و حتا از سروده‌های خویش هم چندان راضی نبوده که حفظ‌شان کند و بعد در میانه‌ی نثر به کارشان بگیرد.

نمونه‌ای از متن‌های منثور او سفرنامه‌ی بارفروش است که این فقر را نمایان می‌سازد. خزانه‌ی واژگان نیما در این متن بسیار محدود است، تعبیرها و توصیف‌هایش سست و نازیبا هستند و آشکارا نشان می‌دهند که نویسنده‌شان با نثرهایی که در همان زمان به طور انبوه در رسانه‌های چاپیِ تازه باب شده منتشر می‌شد، دمخور نبوده است. این متن در واقع به قدری از نظر دستوری و ساختاری ایراد و اشکال دارد که جاهایی از آن به ترجمه‌ای نارسا از متنی غیرفارسی شبیه است.

نتیجه آن که نیما بر خلاف تصور مرسوم، آدم دانا و با مطالعه‌ای نبوده است. چنین می‌نماید که حالت عصبی و خلق و خویش طوری بوده که با انضباطِ لازم برای مطالعه سازگاری نداشته است. بخشی از مخالفت او با حفظ کردنِ مطالب در مدرسه و هواداری‌اش از شیوه‌ی آموزش روسویی که در واقع رها کردن کودکان به حال خود است، از اینجا سرچشمه می‌گیرد. چون خودش به ظاهر حافظه‌ی نیرومندی نداشته و در خواندن کتاب توانمند نبوده است.

جالب آن که خودِ نیما بارها و بارها به کم بودن مطالعه‌اش و عوارض این نادانی اشاره کرده است. صریحترین ارجاع‌های او به وضعیت مطالعه‌اش را می‌توان در سفرنامه‌ی بارفروش یافت. او در این متن می‌گوید که «هرکس تصرف شخصی دارد، کم می‌خواند»[29] و منظورش آن است که چون به او الهام می‌شود و آتش شاعری در وجودش فروزان است، دیگر نیازی به مطالعه ندارد. کمی جلوتر دلیل دیگری برای این نفرت او از خواندن و فراگرفتن نمایان می‌شود. نیما می‌نویسد که هرگاه شروع به خواندن کتابی می‌کند، افکار گوناگون آنقدر احاطه‌اش می‌کنند که مانع کتاب خواندن‌اش می‌شوند، و به این شکل کتاب را رها می‌کند. این البته به معنای تصرف جوهری شهودی یا الهامی شاعرانه نیست، که به سادگی نشان می‌دهد نیما از تمرکز لازم برای خواندن کتاب بی‌بهره بوده و سطحی بودنِ دانش‌اش درباره‌ی امور گوناگون و نادرستی برداشتهایش درباره‌ی اسمهای کسانی که مدام به ایشان ارجاع می‌داده هم از اینجا برخاسته است. یکی از دلایل دشمنی نیما با شاعران کهن و شعر کلاسیک هم همین است. چون قاعده در میان شاعران کهن آن بوده که بسیار مطالعه‌ می‌کرده‌اند و حجم زیادی از شعرهای خوب گذشتگان را در حافظه نگه می‌داشتند. نیما در همین سفرنامه‌ی بارفروش شاعران کلاسیک را ریشخند می‌کند و می‌گوید آنها معتقدند که شاعر باید دوازده هزار بیت شعر در خاطر داشته باشد و این را حرفی مسخره می‌پندارد.[30] در حالی که به احتمال زیاد اگر خودش در دیوان شاعران تتبعی می‌کرد و شعرهای نیکو حفظ می‌کرد، ساختار و شکل شعرهایش این چنین نمی‌بود.

 

 

  1. یوشیج، 1351: 12-14.
  2. یوشیج، 1351: 20-21.
  3. یوشیج، 1351: 108-113.
  4. یوشیج، 1368: 31.
  5. یوشیج، 1368: 177.
  6. یوشیج، 1368: 177.
  7. یوشیج، 1350: 58-111.
  8. هنری‌کار، 1378: 186-202.
  9. مرعشی، 1345: سه و چهار.
  10. طاهباز، 1380: 270.
  11. طاهباز، 1380: 270.
  12. طاهباز، 1380: 573-575.
  13. طاهباز، 1380: 554.
  14. شفیعی کدکنی، 1390: 205-206.
  15. ناتل خانلری، 1385: 218-219.
  16. مسیح، 1384: 53.
  17. یوشیج، 1368: 200-202.
  18. ناتل خانلری، 1385: 221-222.
  19. شفیعی کدکنی، 1390: 206.
  20. دستغیب، 1378: 107-114.
  21. ناتل خانلری، 1385: 228.
  22. ناتل خانلری، 1385: 228.
  23. ناتل خانلری، 1385: 228.
  24. Rolla
  25. یوشیج، 1368: 122.
  26. طاهباز، 1380: 563-564.
  27. اکرمی، 1378: 43-48.
  28. یوشیج، 1368: 84.
  29. مختاری، 1379: 103.
  30. مختاری، 1379: 103.

 

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: نیما و سیاست (۱)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب