گفتار چهارم: قبایل بنیاسرائیل
سنت توراتی نیای مشترک یهودیان را پیامبری به نام یعقوب میداند و همهی قبایل وابسته به این قوم را از پشت دوازده پسر او مشتق میداند.[1] این قبایل چنین فهرست شدهاند:
نخست: سبط روبن
سبط روبِن (شِبِت رِئوبِن: שֵׁבֶט רְאוּבֵן) نسب خود را به پسر مهتر یعقوب یعنی روبن میرسانند که نامش به معنای «بنگر، پسر» است و اشاره میکند به خبری که دربارهی پسر بودن نوزاد به پدری میدادهاند. بنا به تورات، روبن چهار پسر داشت به نامهای حَنوخ، پالو، حَضرون و کارمی،[2] و به همراه ایشان به اتفاق برادرانش به مصر رفت و در آنجا برای ۴۳۰ سال ماندگار شد. پس از آن نوادگان این برادران با رهبری موسی از مصر خروج کردند. در تورات سیمایی ناخوشایند از روبن تصویر شده و یعقوب در زمانی که در بستر مرگ افتاد و میخواهد به پسرانش برکت بدهد، او را نکوهش میکند و این به خاطر آن است که با نامادریاش بیلهاه زن یعقوب ارتباط جنسی داشته است.[3]
در داستان خروج، فرزندان روبن از موسی میخواهند تا قلمروی در شرق رود اردن به ایشان واگذار شود و موسی میپذیرد. جایگاه ایشان با محل دولتشهر سیهون یکی انگاشته شده که به قوم آموری تعلق داشته است. قبیلهی روبن انگار چندان در عملیات نظامی سایر قبایل یهودی مشارکت نمیکرده و به خاطر تنآسانی و آشتیجویی در کتاب داوران شماتت شده است.[4] هرچند بعدتر در دوران داود میخوانیم که با هاجریها میجنگند و بر ایشان پیروز میشوند.[5] قبیلهی روبن یکی از طایفههایی بود که دولت اسرائیل را برساخت و بعد از شکست خوردن از آشوریها از قلمرو خود تبعید شد.
در سِفر اعداد میخوانیم پس از آن که یهودیان به کنعان حمله کردند و شکست خوردند، رهبران قبیله روبین به همراه ۲۵۰ شاهزاده از میان این قبیله سر به شورش برداشتند و از موسی نافرمانی کردند. در میان روسای این قبایل از کوراه[6]، داسان[7] و اَبیرام[8] نام بردهاند. آنگاه موسی در مورد ایشان از یهوه طلب عذاب الهی کرد و همهی این قوم در خیمههایشان محبوس شدند و به درون زمین فرورفتند. آن ۲۵۰ شاهزاده نیز در آتشی که از آسمان آمده بود، سوزانده شدند. یهودیان پس از کشتار رهبران روبین، موسی را سرزنش کردند اما خشم خداوند گریبان خودشان را هم گرفت و ۴۰۷۰۰ تن از ایشان به دلیل طاعون از میان رفتند.
خارج از متن تورات از قبیلهی روبن و سایر قبایل یهودی (جز یهودا) هیچ نشانی نمیبینیم و بعد از فروپاشی دولت اسرائیل هم دیگر از ایشان نامی نمیشنویم. نقد فینکلشتین در این مورد که شواهد باستانشناسانه به کلی فتوحات قوم یهود در کنعان را مردود میدارد امروز در مجامع علمی پذیرفته شده است. بنابراین به احتمال زیاد روبن یکی از عناصر قومیای بوده که –شاید همچون شاخهای از آموریها- در شرق رود اردن مستقر بوده و در زمان شکلگیری دولت اسرائیل و عمر کوتاه آن بخشی از آن قلمرو محسوب میشده است.
دوم: سبط شمعون
شمعون ( שִׁמְעוֹן) دومین پسر بزرگ یعقوب بود و نامش به معنای «شنیده شده» است. قلمرو قبیلهی شمعون در جنوب غربی سرزمین کنعان قرار داشته و از این رو با قلمرو یهودیه همسایه بوده است.[9] در تورات دو گزارش از مراکز تجمع این قبیله هست[10] که کمی بعد همان را منسوب به قبیلهی یهودا میبینیم.[11] در کل هم دو مکتب در این مورد داریم و برخی فهرست شهرها در کتاب یوشع را معتبر میدانند و برخی دیگر فهرست دیگر (در کتاب اول ایام) را مهمتر میشمارند. این دو گروه فهرستهای یاد شده را به ترتیب به زمان پادشاهی یوشع و داود منسوب میکنند. هرچند احتمالا هردو غیرتاریخی باشند و بیشتر گزارشی کمابیش آشفته از آمیختگی میان دو قبیله را در دست داشته باشیم.[12] در واقع مارتین ناث استدلال کرده که ارتباط میان شش سبطی که از ازدواج یعقوب و لیا زاده شدند و قلمروشان کنار هم بوده، بیشتر با موقعیت اتحادیهای از قبایل همسایه شباهت دارد تا شاخههایی خویشاوند با نیایی مشترک.[13]
در سرودهای دبوراه که یکی از قدیمیترین بخشهای تورات است، نامی از قبیلهی شمعون در میان نیست، در حالی که در آنجا به سبط روبن اشاره شده است. در سفر اعداد هم میبینیم که در دو گزارش پیاپی که فاصلهی زمانی اندکی دارند، جمعیت این قبیله نصف شده است و از ۵۹۳۰۰ نفر[14] به ۲۲۲۰۰ نفر کاهش مییابد.[15] در بخش مربوط به «برکت دادن موسی» که به نسبت جدید است هم باز اشارهای به این قبیله نمیبینیم.
این نکته هم جالب است که این قبیله بسیار متحرک و مهاجم و خشن بودهاند و بنابراین باید آنان را رمهدارانی دانست که مدام به قبایل دیگر دستبرد میزدهاند. در جایی میخوانیم که این گروه در نزدیکی منطقهی گِدور برای یافتن چراگاهی مناسب برای گوسفندانشان خیمه زدند،[16] بلافاصله بعدش میخوانیم که در دوران حزقیال به سرزمین قومی به نام مِئونیم حمله بردند و ایشان را کشتار کردند و جایگزینشان شدند.[17] کمی جلوتر هم آمده که پانصد تن از مردان این قوم به سرزمین سعیر رفتند و عمالیق را که در آنجا ساکن بودند، قتلعام کردند.[18]
سوم: سبط لاوی
موسی و عِمران هر دو به قبیله لاوی[19] تعلق داشتند. چنین مینماید كه لاوی خود از سه قبیله متحد تشكیل شده باشد و گفتهاند این قبیله نیای یگانهای به نام لاوی داشته است، در لایهی پریستاری (P ) از عهد عتیق میخوانیم كه مردی به نام لاوی که از فرزندان یعقوب[20] بود، سه پسر داشت به نامهای گرشون و مِراری و کوهاث:[21]
نخستین شاخه از قبیلهی لاوی گِرشونی[22] نام داشتند و از گِرشون ابن لاوی فرزند ارشد لاوی مشتق میشدند. نوادگان گِرشون نگهبانان پردههای معبد و مسئولان نگهداری از طنابها و آویختنیها در پرستشگاه یهُوَه[23] بودند. برمبنای كتاب یوشع[24] درمییابیم كه گِرشونیها قلمرویی پیوسته، متمركز و مشخص نداشتند و بیشتر در چند شهر متعلق به قبایل دیگر پراكنده بودند. شهرهای ایشان در قلمرو مَنِسه[25] عبارتند از گُلان[26]، بیشتِراه[27]؛ در قلمرو ایساكار در شهرهای كیشون[28]، دَبوره[29]، یرموت[30] و اِنگانیم[31] متمركز شده بودند. ایشان همچنین در قلمرو عاشِر[32] در شهرهای میشال[33]، آبدون[34]، رِهوب[35] و هِلكات[36] زندگی میكردند. در قلمرو نِفتالی[37] نیز اقامتگاه ایشان در شهرهای كِدِش[38]، كارتان[39] و هاموتدور[40] متمركز بودند.
بر مبنای كتاب یوشع پس از آن كه این نبی و رهبر یهود سرزمین كنعان[41] را فتح كرد، گِرشونیها در شهرهای یاد شده سكنا گزیند. با وجود این بر مبنای دادههای باستانشناسی میدانیم كه چنین نبوده است و مردم شهرهای یاد شده تا دیرزمانی خدایان كنعانی را میپرستیدند و یهودی نشده بودند. چنین مینماید كه داستان گِرشون و اقامت او در شهرهای گوناگون قلمروهای منسه، ایساكار، عاشِر و نفتالی از آنجا برخاسته است كه بخش مهمی از مردم لاوی در مراكز دینی كهن كنعانیان یعنی در شهارهایی كه نامشان گذشت، مستقر شده بودند و به این ترتیب آشكار میشود كه دست كم این شاخه از قبیله لاوی گروهی بسته و جدا از قبایل كنعانی نبوده بلكه با ایشان مراوده و آمیزش داشتند و زیرسیستمی جمعیتی و گشوده بر روی جمعیتهای كنعانی محسوب میشدند.
دومین زیرشاخه قبیله لاوی، كُهاثی[42] نامیده میشود. این قبیله از كُهاث ابن لاوی فرزند دوم لاوی مشتق شدهاند. اینان نگهبان ظروف و اشیا در معبد بودند و همچنین پاسداری از صندوق عهد و مِنوراه[43] و میز مقدس را نیز بر عهده داشتند. جمعیت ایشان برخلاف گِرشونیها، بیشتر در دره جِزرِئل[44] و جلیله[45] متمركز بود. با وجود این گروهی از ایشان در شهرهای قبایل منسه، دان[46] و افرائیم[47] نیز زندگی میكردند.
در قلمرو افرائیم، شهرهای مشهور ایشان شِكِم[48]، گِزِر[49]، بِتهورون[50] و كیبزائیم[51] بود. در قلمرو منسه، شهرهای ایشان تاناخ[52] و گَتریمون[53] نام داشت. در قلمرو دان، بیشتر ایشان در شهرهای گیبِتون[54]، اِلتِكِه[55] و اَیجَلون[56] زندگی میكردند. ناگفته نماند كه در میان این شهرها، شهر شِكِم پایتخت دینی كهن یهودیان و شهر گِزِر مركز مهم پرستش عَشتاروت[57] در سرزمین كنعان محسوب میشد و تا پیش از آن كه توسط بابِلیان گشوده شود، یكی از شهرهای مهم و از مراكز سیاسی سوریه و فلسطین قلمداد میشد. عمران که پدر موسی و هارون و مریم بود، به این طایفه تعلق داشت.
سومین شاخه قبیله لاوی، مِراری[58] نام داشت. این شاخه از مراری بن لاوی، سومین فرزند لاوی مشتق شده بود و نوادگانش نگهبانی حیاط و دیرگ خیمه و اتاقها و مراكز پرستش هیكل سلیمان[59] را بر عهده داشتند. مراكز جمعیتشان بیشتر در جنوب جلیله و در جِلعاد[60] قرار داشت.
از میان این سه شاخه، مهمترین گروه هارونیها[61] بودند که نوادگان هارون پسر عِمران هستند و در اساطیر یهودی موقعیتی مركزی و انحصاری را در اختیار گرفتهاند. هارونیها در شهرهای قبایل روبِن[62]، گاد[63] و زبولون[64] زندگی میكردند. در قلمرو روبن شهرهای مهم ایشان بِزِر[65]، یَهازا[66]، كِدِموت[67]، مِفاآت[68]؛ در قلمرو جاد شهرهایشان راموت[69]، مَهَنائیم[70]، جازِر[71] و هِشبُن[72] و در قلمرو زبولون شهرهای یكْنِآم[73]، نَهَلال[74]، دیمناه[75] و كارتاه[76] محسوب میشد. همین شاخهي هارونی بود كه پس از كشتار یهودیان مرتد در جریان پرستش گوساله سامری، نقشی مهم ایفا كرد و انحصار اجرای مراسم دینی در میان قبایل یهود را بر عهده گرفت. ایشان همان كسانی بودند كه بعد از كشتار یاد شده، برافراشتن خیمه مقدس را در انحصار گرفته و توسط قوانین موسی تقدیس شدند و به صورت مردم مقدس قوم یهود درآمدند.[77]
در ماجرای درگیری قوم روبن و موسی، روایتی داریم که مقام والای هارون را نشان میدهد و به این ترتیب بر ارجمندی لاویها تاکید دارد. هارون برادر موسی برای آن که این خطر را از سر بنیاسرائیل دفع کند، همه روسای قبایل را گرد آورد و از هر یک عصایی گرفت و عصاها را در چادر عهد نهادند تا دریابند که نظر یهوه پشتیبان کدام یک از ایشان است. در میان تمام عصاها، تنها عصای هارون بود که شکوفه زد و گل بادام از آن به بار نشست؛ در نتیجه رهبران یهود قانع شدند که خداوند پشتیبان هارون و موسی است و بدین ترتیب اختلاف داخلی میان روبین و موسی، فرونشانده شد.
موسی پس از این درگیری ماری مفرغین ساخت و آن را در زمانی که بنیاسرائیل از قلمرو اَدوم عبور میکردند به عنوان شیئی مقدس به خزانه اشیای دینی یهودیان افزود.[78] به روایتی دیگر، ساخته شدن مار مفرغی زمانی انجام گرفت که یهودیان بابت خوردن مداوم «مَنّ و سلوی» شکایت کردند و یهوه بر ایشان خشم گرفت و مارهایی را برای گزیدن ایشان فرو فرستاد که شمار زیادی از ایشان را به قتل رساند. اما این عذاب الهی با دعای موسی فرو نشانده شد. بعدها یهودیان اعتقاد داشتند که نذر کردن و اجرای مراسم در برابر این مار مفرغی، درمانی برای مار گزیدگی محسوب میشود.[79]
ناگفته نماند که «مَنّ» که خوراک اصلی بنیاسرائیل در زمان عبور از صحرای سینا محسوب میشود، به چند طریق مورد تفسیر و بررسی قرار گرفته است. روایتهای قدیمی بر این باورند که واژه مَنّ در عبری از کلمه مَنهو در آرامی مشتق شده و به معنای آن است که «این چیست؟» نظریه دیگری آن را از ریشه مَن در عربی مشتق میداند که به نوعی ساس گیاهی و شته منسوب میشود. چنان که میدانیم شتهها مدفوع و ترشحات شیرین دارند که در اثر مرور زمان روی شاخ و برگ درختان میمانند و خشک میشوند و همچون رسوبی سفید بر جا میمانند. با این حال ماده یاد شده به قدری نیست که از آن بتوان تغذیه کرد یا مورد استفادهی غذایی انسانی قرار داد.
برخی از توصیفهای که در مورد مَنّ وجود دارد آن را به نوعی قارچ با نام علمی پِسیلوسیب کوبِنسیس[80] شبیه میسازد. نظریهای که امروز بیشتر مورد توجه است آن است که واژه مَنّ یا مَنَّه از کلمه مصری مِنّو گرفته شده که «غذا» معنی میدهد.[81] تفسیر دیگر آن است که مَنّ در واقع صمغ شیرین ترشح شده از درختانی بوده که به شکل خشک شده ارزش غذایی داشته است. شکلی مشابه از این سمغ در ایران به صورت «گزانگبین» استفاده غذایی داشته است.
درخت گز[82] ترشحاتی شیرین و صمغگونه دارد که برای پخت نوعی شیرینی در ایران زمین مورد استفاده قرار میگیرد. مادهی یاد شده به زبان علمی تاماریسک[83] نامیده میشود. اعرابی که در صحرای سینا زندگی میکردند تا ابتدای قرن بیستم میلادی همچنان رِزینی که از درختان گز ترشح میشد را برای مصارف غذایی به رهگذران میفروختند و برخی از توصیفهایی که در تورات وجود دارد و مشابه آن در مَنّالسماء در عربی دیده میشود شباهتی به ترشحات گز دارد. اما با آن که این ترشحات شیرین است، اما مقدار و اندازه آن به قدری نیست كه قومی یا حتی جمعیتی كوچك از مردم بتوانند از آن تغذیه كنند.
اما گذشته از این اشارت کوتاه دربارهی مفهوم خوراک آسمانی، در کنار این روایتها که تبارنامهی دو شاخهی هارونی و موسوی از قبیلهی لاوی را به دست میدهد و برای بزرگداشت رقابتجویانهی این دو بنیانگذار تدوین شده، چنین مینماید که موقعیت قبیلهی لاوی به راستی در میان طایفههای دیگر یهودی ویژه و منحصر به فرد بوده باشد. مهمترین نکته دربارهی این مردم آن است که قبیله لاوی در سرزمین فلسطین و سوریه قلمرو مشخصی نداشت[84] و این بدان معناست كه دیرتر از سایر قبایل به این منطقه وارد شده بود. این نکته هم معنادار است که در سرود دبوراه که کهنترین بخش از تورات است، اسم این قبیله دیده نمیشود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی برخی از پژوهشگرانی که در چارچوب مکتب اسنادی به تاریخ تورات مینگریستند، این نکته را دریافتند که اشارههای اصلی به لاویها در منبع E (لایهی الوهیم) دیده میشود. این متن در ضمن انگار موسی و هارون را بخشی از قبیلهی یوسف قلمداد میکند. یعنی انگار در ابتدای کار کلمهی لاوی برای افرادی که پارسا و خوشنام بودهاند به کار گرفته میشده و شایستگیشان برای بر عهده گرفتن رهبری اجرای مناسک دینی را نشان میداده است.
در منبع J (لایهی یهوه) هرچند ارجاع به لاویها کمتر و ابهام بیشتر است، اما الگویی مشابه دیده میشود. یعنی در بیشتر جاها انگار کسی با نام لاوی موضوع بحث است، و در جاهایی دیگر انگار به جایگاهی اجتماعی و نقشی دینی اشاره میشود که لاوی نام داشته است. بنابراین شاید داستان ظهور دین یهود در فلسطین و اسرائیل چنین بوده باشد كه گروهی از اعضای قبایل سامی مستقر در مصر كه به بردگی نیز گرفته شده و پیروان دینمردی به نام موسی بودهاند، از سرزمین مصر خارج شده و یكتاپرستی دیرینهی آخِنآتون را همراه خود به آسورستان حمل كرده باشند.
در مورد خروج قوم بنیاسرائیل از مصر این نظریه وجود دارد كه به احتمال زیاد شمار كلی یهودیانی كه در مصر به بردگی گرفته شده بودند، اندك بوده است و چهارده قبیله یهودی مورد اشاره در سِفر خروج تخمینی اغراقآمیز از جمعیتشان به دست میدهد. به نظر میرسد كه در ابتدای كار تنها قبیله لاوی در مصر به بردگی گرفته شده بود و این را از آنجا میتوان دریافت كه قبیله لاوی بیشترین بسامد اسامی مصری را در خود نشان میدهد. نامهای موسی، فینخاس، هوفِنی و مریم اسامیای هستند كه در میان اعضای قبیله لاوی دیده میشوند و همگی تباری مصری دارند.
احتمالاً این افراد به این خاطر که ساخت قبیلهای نداشتهاند و در واقع فرقهای فراری به شمار میرفتهاند، سرزمین و قلمروی هم در اختیار نداشتهاند. این گروه به تدریج در سراسر فلسطین و اسرائیل پراكنده شده و آیین خود را در میان دیگر قبایل سامی این منطقه تبلیغ كردهاند. گویا برخی از قبایل دیگر کنعانی به تدریج یكتاپرستی این گروه لاوی را پذیرفتهاند و ایشان را به عنوان قبیلهای فاقد قلمرو اما دارای انحصار كهانت یهُوَه به رسمیت پذیرفتهاند. كنعانیها هم باقی جمعیت منطقه بودهاند که خویشاوندان یهودیان محسوب میشدند، اما دین چندخدایی باستانی خود را حفظ كردند و زیر تاثیر یكتاپرستی برخاسته از لاویها قرار نگرفتند.
جایگاه لاویها به این ترتیب بیشتر دینی بوده و بر مبنای سرسپردگی به آیین موسی تعریف میشده و نه بر اساس روابط خونی و عشیرهای. با این حال در بخش «برکت دادن موسی» نام لاوی به مثابه قبیلهای در میان سایر قبایل یهودی آمده، اما جالب آن که موسی از این شکایت میکند که چرا این مردم تا این اندازه در میان سایر قبایل پراکنده شدهاند. این تا حدودی نشان میدهد که در ابتدای کار ما با یک قبیلهی واقعی سر و کار نداشتهایم و لاویها مبلغانی دینی بودهاند که از هر قبیلهای به این جرگه وارد میشده یا همچون دینمردانی به هر قبیلهای وارد میشدهاند. اینان از این نظر به سایهای از مغان پارسی شباهت دارند که پراکندگی جغرافیایی اعجابانگیر و هویتهای قومی متفاوتی داشتهاند، اما همگی در چارچوب نظری اندیشهی زرتشتی فعالیت میکرده و به خاطر دانش و مهارتهای جادوییشان نامدار بودهاند.
با آن كه لاوی فاقد سرزمین و قلمرو مشخص تلقی میشد اما انحصار انجام مراسم دینی را در اختیار داشت و مهمترین این مراسم، آیین قربانی چارپایان بود كه كاهنان لاوی در مقابل انجام آن یک دهم گوشت قربانی را دریافت میكردند وبه این ترتیب میتوان این مردم را به یك طبقهای از كاهنان حرفهای شبیه دانست. متمركز شدن آیین قربانی در هیكل اورشلیم، بدان معنا بود كه شكلی دولتی و سازمان یافته از نظارت بر امر قربانی و بنابراین دریافت ده درصدهای مالیاتگونه در زیر نظارت پادشاهی از قبیله یهودا، ممكن گردید. با این همه انجام عمل قربانی در معبد بزرگ اورشلیم همچون سایر معابد یهُوَه در سراسر قلمرو اسرائیل و یهودیه انجام میگرفت و تا دیرزمانی بعد انحصاری برای معبد اورشلیم وجود نداشت. چنان كه به زودی خواهیم دید، در دوران حَزقیال[85] پادشاه یهودیه بود كه برای نخستین بار چنین انحصاری پدید آمد.
برخی از نویسندگان مانند اشنیدهویند فرض کردهاند که لاویان به واقع طبقهی کاهنانی بودهاند که پس از خروج قوم بنی اسرائیل از مصر وظیفهی نگهبانی از شریعت را بر عهده داشتهاند. بر این مبنا این طبقه بعد از فروپاشی دولت اسرائیل و کوچیدن نخبگان مناطق شمالی به یهودیه به حاشیه رانده شدند و به همین خاطر به مخالفت با خاندان داود برخاستند، و همان کسانی بودند که پشتیبان کودتاهای درباری و طرد قدرت شمالیها در اورشلیم بودند.[86]
چهارم: سبط یهودا
قبیلهی یهودا (شبت یهودا: שֵׁבֶט יְהוּדָה) در میان این دوازده قبیله از همه مهمتر هستند. چون چنین مینماید که اینها اصلیترین و بزرگترین قبیله باشند و اصولا وقتی از قوم یهود سخن به میان میآید، وابستگان به قبیلهی یهودا مورد نظر هستند. این قبیله سرزمینهایی جنوبی که بعدتر یهودیه نامیده شد را در اختیار داشتهاند.[87] اما قلمروشان برهوت و ناآباد بوده و تنها مرکز جمعیتیاش اورشلیم بوده که گفتیم بنا به یافتههای باستانشناختی تا عصر هخامنشی بیشتر روستایی بزرگ بوده تا شهری باشکوه.
در روایت فتوحات فلسطین که مبنای تاریخی ندارد و انعکاسی حماسی و افسانهآمیز از سازمانیافتگی پیروان موسی در این قلمرو است،[88] گویا قبیلهی یهودا پیشگام بودهاند. چون در سفر داوران میخوانیم که پس از مرگ یوشع خداوند فرمان داد تا ایشان نخستین قومی باشند که در سرزمین موعود مستقر میشوند.[89] ایشان قوم شمعون را هم با خود همراه کردند و اینان نخستین شاخههای بنی اسرائیل بودند که در فلسطین قلمروی مشخص به دست آوردند. با این حال چنین مینماید که اهمیت یافتنشان دیرآیند باشد و از ابتدای شکلگیری دین یهود در فلسطین این گروه اهمیت چندانی نداشته باشند. چون در سرود دبوراه اشارهای به آنها نشده است. فینکلشتاین که دقیقترین تحلیل باستانشناسانهی معاصر را دربارهی فلسطین قدیم به دست داده، میگوید که اصولا قلمرو یهودیه تا عصر هخامنشی و اهمیت یافت معبد اورشلیم منطقهای برهوت و حاشیهای بوده و به همین خاطر قبیلهی یهودا هم که در آن مستقر بودهاند، اهمیتی نداشتهاند.[90]
با این حال در زمانی که تورات تدوین میشد قبیلهی یهودا مهمترین واحد جمعیتی در میان عبرانیان محسوب میشد و در زمان کوروش بزرگ پایدارترین نیروی سیاسی را هم پدید آورد. هرچند این نیرو ماهیتی قبیلهای داشت و به مرتبهی دولتشهری ارتقا نیافته بود. کتاب شموئیل در تورات متنی است که دلیل مهتری سیاسی این قبیله را شرح میدهد و داستانهایی بازگو میکند تا اقتدار خاندان داود بر کل قوم یهود را توجیه و تثبیت کند. به همین ترتیب کتاب پادشاهان داستان فر و شکوه پادشاهی یهود با رهبری سلیمان است که رئیس قبیلهی یهودا بوده است.
یعنی بخش مهمی از عهد عتیق به گفتمان سیاسی این قبیله مربوط میشود و نظیرش را دربارهی هیچ قبیلهی دیگری جز لاویها نمیبینیم، که آنها هم انگار قبیله نبوده و طبقهای از کاهنان بوده باشند. جالب آن که برخی از داوران و انبیای بنیاسرائیل از قبیلهی یهودا بر میخیزند و این بدان معناست که ایشان نیز طبقهی مرشدان معنوی خاص خود را داشتهاند. اشعیا، میکاه، حبقوق، عاموس، جوئل و عُبادیاه، زاخاریاه و زِفانیاه که جایگاهی مهم دارند و به نام برخیشان کتابهایی در تورات گنجانده شده، همگی به قوم یهودا تعلق داشتهاند.
این نکته را هم باید در نظر داشت که در میان قبایل یهودی، تنها این یکی است که با دربار هخامنشی پیوندی انداموار و تعریف شده دارد، و زروبابل و ششبصر که واپسین نمایندگان خاندان داود در تاریخ هستند، فرماندارانی هستند که از سوی دربار پارسیان به رهبری قوم یهود انتخاب میشوند. پیامبران یاد شده هم در دوران قدرت گرفتن پارسها یا عصر هخامنشی میزیستهاند و متونشان یکسره به ستایش از نظم پارسی اختصاص یافته است. این نکتهی فرعی هم جای توجه دارد که در میان قبایل یهودی تنها یهوداست که نمادی جانوری دارد و جالب آن که این نماد شیر است، که نماد ملی پارسها بوده و از قدیم به عنوان نشان ایزد مهر ارج و اعتبار داشته است. باز این نکته هم جای توجه دارد که شیر جانور بومی قلمرو فلسطین نیست و دامنهی گسترش جغرافیاییاش در قدیم به مناطق سرسبز و دشتهای جنوب ایران زمین –از میانرودان تا سیستان- محدود بوده است.
پنجم: سبط ایساخار
قبیلهی ایساخار (יִשָּׂשכָר) در تاریخ ردپای چندانی از خود به نگذاشتهاند و در تورات هم با بسامدی اندک مورد اشاره واقع شدهاند. جایگاه این قبیله در درهی مرج بن عامر امروزین بوده که در قدیم درهی مجیدو خوانده میشده است.
ششم: سبط زَبولون
قبیلهی زبولون (זְבוּלֻן) هم در اسناد تاریخی هم هیچ نشانی از خود به جا نگذاشته است. نام این مردم به معنای «محل اقامت، خانه» است و در کتاب یوشع میخوانیم که قلمروشان در جنوب دریاچهی جلیله بوده است. این قبیله با قوم ایساخار خویشاوندی و همدستی داشتهاند. در سرود دبوراه نامشان آمده و گفته شده که جوانانشان هنگام رفتن به جنگ نماد قومی خود را که «سوفِر شِبِت» بوده، حمل میکردهاند،[91] و این احتمالا قلم نی عادی است که نزد قبایل نانویسا و بدوی نماد قانونگذاری و تمدن شمرده میشده است. در عهد عتیق میخوانیم که در ابتدای کار این قبیله بسیار نیرومند و اثرگذار بودهاند، و وقتی یهودیان بعد از خروج از مصر به صحرای سینا میرسند، زبولون ۵۷۴۰۰ مرد جنگی در اختیار داشت،[92] و بعدتر هم که پس از کشتار شِتّیم در سرزمین موآب سرشماریای از قوم یهود کردند، باز این قبیله نیرومند بود و ۶۰۵۰۰ نفر مرد جنگی داشت.[93] موسی هم برای جاسوسی از کنعانیها گادیئل پسر سودی را به میانشان فرستاد که از این قبیله برخاسته بود.[94] بنابراین زبولون قبیلهای مهم بوده که در ابتدای کار اقتداری نظامی داشته، اما بعدتر به تدریج در جمعیتهای دیگر حل شده است. در تورات پس از غلبهی آشوریان بر قلمرو اسرائیل دیگر نامی از ایشان نمیشنویم.
هفتم: سبط دان
نام این قبیله (دان: דָּן) به معنای داور و قاضی است. بر خلاف شش سبط پیشین که از بطن لیا زن اول یعقوب زاده شده بودند، دان و نفتالی پسران او از بیلهاه -کنیز زن دومش راخِل – بودند. قلمرو این دو قبیله هم در شمالیترین ناحیهی اسرائیل و درون سرزمین کنعان –در نزدیکی یافا- قرار داشت.[95] بنابراین به احتمال زیاد این دو قبیله خویشاوندی نزدیکی با بقیهی یهودیان نداشتهاند و به همین خاطر نوادگان کنیزی پنداشته میشدهاند.
با این حال دان قبیلهای نیرومند بوده و در سرشماری قوم یهود پس از قبیلهی یهودا پرجمعیتترین محسوب میشده است.[96] بخش مهمی از روایتهای کتاب داوران به شخصیتهای برخاسته از این قوم مربوط میشود که در میانشان پهلوان مشهور سامسون شهرت بیشتری دارد. ناگفته نماند که مشابه داستان سامسون را در میان قوم دِنیِن هم میبینیم که یکی از شاخههای مردم دریایی بودهاند.[97] به این ترتیب بعید نیست که دان در اصل تباری غیرسامی داشته و گروهی از فلسطینیهایی بوده باشند که بعدتر به جرگهی اتحادیهی قبایل یهودی وارد شدهاند.[98] شاهد دیگری که این حدس را تایید میکند آن است که در سرود دبوراه این قبیله دریانورد دانسته شدهاند و گفته شده که «با اموالشان در کشتیهایشان میماندند»[99] و این به کلی با تصویری که از قبایل رمهدار یهودی در دست داریم متفاوت است.
قبیلهی دان هم پس از غلبهی آشور بر اسرائیل از میان رفت. با این حال برخی از مورخان بعدی مردم سامریه و به ویژه شمعون مغ که پیشوای دینی ایشان بود را از سبط دان دانستهاند. این سنت هم هست که یهودیان اتیوپی خود را به این قبیله متعلق میدانند.
هشتم: سبط نَفتالی
نام این قبیله به معنای «دعوای من/ کشمکش من» است. این قوم در منطقهای سرسبز در شرق دریاچهی جلیله مستقر بودهاند و شهر اصلیشان جایی به اسم هازور (تل القِداح امروزین) بوده است.[100] مردان این قبیله هم در سرود دبوراه به خاطر جنگاوریشان و نبرد با سیسِرا ستوده شدهاند[101] با این حال وقتی آشوریها به اسرائیل حمله بردند این قوم زودتر از بقیه آسیب دیدند و کشتار شدند و از صحنهی تاریخ ناپدید شدند.[102] هرچند بعدها یهودیان بخارا خود را به سبط نفتالی منسوب میکردند.
نهم: سبط گاد
نام این قبیله (גָּד) به معنای بخت است و مقرشان در شرق رود اردن بوده است.[103] مادر این قبیله بنا به روایتهای عهد عتیق کنیزی به نام زیلپاه بوده که از یعقوب باردار شده است. این قبیله در گفتمان توراتی چندان اهمیتی نداشته و برخی از شهرهایشان (راموث، دیبون، آرور، جائزِر)[104] گاه به قبیلهی روبن منسوب شده است.[105] این قبیله به خصوص با موآبیها و آرامیهای دمشق درگیری زیادی داشتهاند. احتمالا این قبیله هم در اصل یهودی نبودهاند، و بخشی از بافت جمعیتی کنعانی منطقه محسوب شوند. چون جاد نام ایزد بخت در اساطیر کنعانی است و قدری غریب است که قبیلهای یهودی و یکتاپرست که دشمنی دینی با کنعانیها دارد، چنین نامی را بر خود بگذارد. کتیبهی موآبی هم میان اسرائیلیها و قوم جاد تمایز قایل شده و این بدان معناست که احتمالا این مردم پیش از رواج دین یهود در قلمرو خود میزیستهاند.
دهم: سبط آشِر
این قبیله نام خود را از کلمهای کنعانی-عبرانی (آشر: אָשֵׁר) به معنای شادمان گرفته است و بنا به روایت تورات نیای آن آشر فرزند زیلپاه کنیز لیا و یعقوب بوده است. در کتاب یوشع جایگاهشان سرزمینهای غربی دریاچهی جلیله دانسته شده،[106] که سرزمینی پرباران و حاصلخیز بوده است. جالب آن که در اسناد مصری قرن بیستم تاریخی (ق ۱۴ پ.م) به گروهی به نام «آسِرو» اشاره شده که تقریبا در همین منطقه ساکن بودهاند. از این رو این گروه احتمالا شاخهای از هیکسوسهای قدیمی بودهاند که در قلمرو قدیمی خود باقی ماندهاند و بعدتر جزء قبایل یهودی قلمداد شدهاند.
یازدهم: سبط یوسف
این قبیله در واقع به شکل واحدی جمعیتی وجود نداشته و در تورات هم اتحادیهی دو قبیلهی (سبط) مَنَسه و افرائیم با عنوان بیت یوسف (خاندان یوسف) شناخته شده و این دو بنیانگذار فرزندان وی پنداشته شدهاند. با توجه به این که یوسف ساکن مصر بوده، به احتمال زیاد اینها قبایلی بودهاند که با فرهنگ مصری پیوندی داشته و زیر تاثیر فنیقیهای ساحلی قرار داشتهاند. دست کم یک شاهد داریم که نشان میدهد گویش یا زبانشان هم با بقیهی یهودیان تفاوت داشته است. در جریان نبردی که نوبتی در گیلئاد بین قبیلهی افرائیم و بنیاسرائیل رخ داد، کلمهای که یهودیان «شیبولِّث» تلفظ میکردند در زبان افرائیمیها «سیبولِت» گفته میشده و یهودیان بر مبنای این تمایز اعضای قبیلهی دشمن را شناسایی میکردهاند.
قلمرو بیت یوسف در کرانهی رود اردن قرار داشته و قلمرو سامریه نیمهی غربیاش محسوب میشده است. جالب آن که مراکز دینی کهن قوم یهود یعنی شکیم و شیلوه در قلمرو یوسف قرار داشته است. داستان یوسف در سفر پیدایش هم یکی از کهنترین روایتهایی است که هویت یهودیان را از دیگران متمایز میسازد و در ضمن بر پیوندهایشان با مصریان تاکید میکند. این داستان که با ماجرای زن گرفتن یعقوب از لابان پیوند خورده، احتمالا به موجی جمعیتی مربوط میشود که زمانی در این ناحیه به جنبش درآمده و قبایل منسوب به یوسف را نتیجه داده است.
جالب آن که بسیاری از قبایل پراکنده در سراسر ایران سنتی داشتهاند که خود را نوادگان این قوم به شمار آورند. در میان پشتونها طایفهی یوسفزَی چنین ادعایی دارند و برخی از جمعیتهای یهودی ساکن همدان و اصفهان نیز چنین سنتی داشتهاند. جالب آن که سامریها هم چنین روایتهایی داشتهاند و اینان کسانیاند که در همان قلمرو قدیمی بیت یوسف زندگی میکردهاند.
دوازدهم: سبط بنیامین
بنا به گزارش تورات، بنیامین (به معنای پسرِ دست راست)[107] و یوسف دو برادر تنی بودند که از بطن راخل و پشت یعقوب زاده شدند. قلمرو بنیامین در جنوب اسرائیل و مرز یهودیه واقع بوده و کوچکترین سبط بنیاسرائیل محسوب میشده. اما در سرود دبوراه میخوانیم که مردانش بسیار دلیر و رزمآورانی نیرومند بودهاند و از کودکی تعلیم میدیدند تا با دست چپ هم بجنگند.[108] شاید به این خاطر است که با وجود کوچک بودن این طایفه، بسیاری از رهبران نظامی یهود از ایشان برخاستهاند. شائول که اولین شاه یهودیان بود از این سبط بود.[109]
نکتهی جالب دیگر این که انگار دشمنیای میان این قوم و لاویها برقرار بوده است. در عهد عتیق میخوانیم که دستهای از جوانان بنیامین به عروس قبیلهی لاوی تجاوز کردند. در نتیجه مردان لاوی به قلمرو بنیامین حمله کردند و طی جنگ گیبِئاه (تل الفور امروزین، نزدیک اورشلیم) همهی وابستگان به این قوم –از جمله زنان و کودکان- را قتل عام کردند. در این تنها ششصد مرد از سبط بنیامین موفق شدند چهار ماه در غاری پنهان شوند و جان سالم به در ببرند. این ششصد مرد وقتی بیرون آمدند، دریافتند که قبایل دیگر عهد بستهاند به آنان زن ندهند. در نتیجه به قبیلهی دیگری به اسم ماخیر حمله بردند و مردانشان را کشتند و چهارصد زن را از آنجا اسیر گرفتند. دویست نفر باقیمانده هم یواشکی به محل برگزاری جشنی رفتند و هر زن تنهایی که از آنجا میگذشت را ربودند و به این ترتیب بازماندگان بنیامین بار دیگر قبیلهشان را تاسیس کردند.[110] این قبیله هم در جریان حملهی آشوریها از بین رفتند اما در میان شخصیتهای دیرآیندتر، مردخای قهرمان کتاب استر و همچنین پولس رسول خود را به این قبیله متعلق میدانستند.[111]
- سفر اعداد، باب ۳۳، آیات ۶-۲۵. ↑
- سفر پیدایش، باب ۴۶، آیهی ؛ سفر اعداد، باب ۲۶، آیهی ۵. ↑
- سفر پیدایش، باب ۴۹، آیهی ۴. ↑
- کتاب داوران، باب ۵، آیات ۱۵ و ۱۶. ↑
- کتاب اول ایام، باب ۵، آیهی ۱۰. ↑
- Korah ↑
- Dathan ↑
- Abiram ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۹: آیات ۱-۹. ↑
- کتاب اول ایام، باب ۴، آیات ۲۸-۳۲. ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۵، آیات ۲۰-۳۰. ↑
- Na’aman, 1980: 143. ↑
- Hayes, 2013: 116. ↑
- سفر اعداد، باب اول، آیهی ۲۳. ↑
- سفر اعداد، باب ۲۶، آیهی ۱۴. ↑
- کتاب اول ایام، باب ۴، آیات ۳۸-۴۰. ↑
- کتاب اول ایام، باب ۴، آیه ۴۱. ↑
- کتاب اول ایام، باب ۴، آیه ۴۲-۴۳. ↑
- The Tribe of Levi ↑
- یعقوب (Jacob) پسر اسحاق، نوه ابراهیم و برادر همزاد عیسو، از پیامبران توحیدی و سومین تن از آبای اولیه در کتاب مقدس است که نقش مهمی را در وقایع پایانی کتاب سفر پیدایش بازی میکند. یهودیان، مسیحیان، مسلمانان به پیامبری او اعتقاد دارند. در نزد یهودیان با لقب اسرائیل یا «کشتی گیرنده با خدا(الوهیم)» معروف است و در قرآن هم در چند جا، با این نام از او یاد میشود. بنا به تورات، یعقوب از دو همسر خود: راحیل و لیه و دو متعه یا همسران فرعیاش: بلهاه و زلفاه، صاحب دوازده فرزند شد که نامهایشان: رئوبن، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، عاشر، گاد، یوسف و بنیامین است که به بنیاسرائیل معروفند. یعقوب توسط پدر خود اسحاق نسبت به همه برادران خود و نیز خاندان اسحاق، برتری یافت و برکت گرفت و جانشین وی و ابراهیم گردید. اسحاق به او دستور داد تنها با دختران بینالنهرین (که در آن زمان ازباز ماندگان طوفان نوح بودند) ازدواج کند و یعقوب نیز چنین کرد. قرآن هم فرزندان یعقوب یا بنیاسرائیل را «باقیمانده کسانی که با نوح بر کشتی سوار شدهاند»، خواندهاست. همچنین یعقوب و پدرش اسحاق در قرآن امام خوانده شدهاند. یعقوب در مصر درگذشت ولی از آنجا که به یوسف وصیت کرده بود تا او را در کنعان در مقبره خانوادگی در کنار ابراهیم و همسرش سارا و اسحاق و همسرش ربکا و همسر خود یعقوب لیه خاک کنند، یوسف از فرعون وقت مصر اجازه گرفت و به کنعان رفته و او را در آنجا دفن کرد. ↑
- سفر پیدایش، باب ۴۶، آیه ۱۱. ↑
- Gershonite ↑
- Tetragrammaton: به معنای «چهار حرفی» (اشاره به اسم یهوه) نام اختصاصی خدا در زبان عبری است. نامی که بر اساس تورات خدا در میقات موسی خود را بدان نام خواند. ابن نام ۵۴۱۰ بار در عهد عتیق آمدهاست. اسم ذات احدیت است و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید. از نظر معنی به لفظ اهیه به معنای(هستم آنکه هستم) شباهت دارد که غالبا به رب (ادونای) ترجمه میشود. پیش از موسی پیامبران بنیاسرائیل در دعوت به سوی خدای واحد از خدا به اسامی دیگری غیر از یهوه یاد میکردندو نام یهوه از زمان موسی رایج گردید. چنان که در سفر خروج فصل ۶ آیه ۳ چنین آمدهاست ‘و خدا به موسی متکلم شده به او گفت که خداوند منم و به ابراهیم و اسحاق و یعقوب به اسم خدای قدیر(شادای) نمودار گشتم اما به اسم خود یهوه به ایشان معروف نشدم’ و یهوه اسم جدیدی بود که عبریان در زمان موسی به خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب دادند. ↑
- The Book of Joshua ↑
- Manasseh ↑
- Golan ↑
- Beeshterah ↑
- Kishon ↑
- Dabareh ↑
- Jarmut ↑
- En-Gannim ↑
- Asher ↑
- Mishal ↑
- Abdon ↑
- Rehob ↑
- Helkath ↑
- Naphtali ↑
- Kedesh ↑
- Kartan ↑
- Hammoth-Dor ↑
- کنعان (Canaan) چهارمین پسر حام است (سفر پیدایش، ۶، ۱۰ و اول تواریخ ایام ۱، ۸) وی جد قبایل و طوایفی است که در اراضی غربی اردن سکونت میداشتند و حضرت نوح، حام را که جد کنعانیان است لعنت نمود زیرا که هتک احترام پدر خود را نموده و از وی حیا نکرد (سفر پیدایش، ۹، ۲۰-۲۵) از این روی تمام قوم کنعانیان این لعنت را بر خود برداشت نمودند؛ چه که در ایام افتتاح فلسطین، اسراییلیان اکثر ایشان را به قتل رسانیدند و مابقی را طوق عبودیت بر گردن نهادند. (از قاموس کتاب مقدس). ↑
- Kohathite ↑
- Menorah: شمعدان هفت شاخهی مخصوص که در مراسم اعياد یهودی کاربرد دارد. ↑
- Jezreel ↑
- Galilee ↑
- Dan ↑
- Ephraim ↑
- Schechem ↑
- Gezer ↑
- Beth-Horon ↑
- Kibzaim ↑
- Tanaach ↑
- Gath-Rimmon ↑
- Gibbethon ↑
- Eltekeh ↑
- Aijalon ↑
- Ashtaroth ↑
- Merarite ↑
- Solomon’s Temple ↑
- Jilead ↑
- Aaronids ↑
- Reuben ↑
- Gad ↑
- Zebulun ↑
- Bezer ↑
- Jahazah ↑
- Kedemoth ↑
- Mephaath ↑
- Ramoth ↑
- Mahanaim ↑
- Jaazer ↑
- Heshbon ↑
- Jokneam ↑
- Nahalal ↑
- Dimnah ↑
- kartah ↑
- سفر اعداد، باب ۱۸، آیات ۲-۶. ↑
- سِفر اعداد، باب ۱۶. ↑
- سِفر اعداد، باب ۲۴، آیههای ۴-۹. ↑
- Psilocybe Cubensis ↑
- Ebers, 2012: 236. ↑
- Tamarix Gallica ↑
- Tamarisk ↑
- کتاب یوشع، بند ۱۳، آیهی ۳۳. ↑
- حزقیال (Ezekiel: بهمعنی خداوند نیرومندی میبخشد)، کاهنی از خانواده صادوقو از پیامبران بنیاسرائیل بود. حزقیال در سال ۶۲۷ قبل از میلاد ولادت یافت و در سن سیسالگی، کاهن اورشلیم شد. او به سال ۵۹۲ قبل از میلاد، به پیغمبری بنیاسرائیل رسید و بیست و دو سال بنیاسرائیل را از بتپرستی بازداشته و به سوی خدا دعوت میکرد. او ابیهود (به معنی پدر یهود)، پسر انسان و تسلیدهنده اسرائیل نامیده شدهاست. در زمان حمله بابلیها، حزقیال در بابل سکونت داشت و بعد از محاصره اورشلیم در سال هشتم پادشاهی نبوکدنصر همراه با یهویاکین به اسارت برده شد. کتاب نبوتی حزقیال شعرگونهاست، و در آن وزن و آهنگ وجود دارد. این کتاب شامل چهار رویا و پنج پیغام اصلی کتاب به شکل مثل ارائه شدهاست. حزقیال در روستای کفل در ميانرودان مدفون شد. ↑
- Schniedewind, 2005: 111. ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۵. ↑
- Finkelstein, 2013: 24. ↑
- سفر داوران، باب نخست، آیهی ۱-۲. ↑
- Finkelstein, 2002: 138–140. ↑
- کتاب داوران، باب ۵، آیهی ۱۴. ↑
- سفر اعداد، باب نخست، آیهی ۳۱. ↑
- سفر اعداد، باب ۲۶، آیهی ۲۷. ↑
- سفر اعداد، باب ۱۳، آیهی ۱۰. ↑
- Yadin, 1968. ↑
- سفر اعداد، باب اول، آیهی ۳۹. ↑
- Galpaz-Feller, 2006: 278-282. ↑
- Greenberg, 2000: 171–172. ↑
- Patai, 1999: 59. ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۹، آیههای ۳۲-۳۹. ↑
- کتاب داوران، باب ۵، آیهی ۱۸. ↑
- کتاب اول پادشاهان، باب ۱۵، آیهی ۲۰. ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۳، آیههاب ۲۴-۲۸. ↑
- سفر اعداد، باب ۳۲، آیهی ۳۴. ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۳، آیههای ۱۵-۱۶. ↑
- کتاب یوشع، باب ۱۹، آیههای ۲۴-۳۱. ↑
- سفر پیدایش، باب ۳۵، آیههای ۱۶-۱۸. ↑
- کتاب داوران، باب ۳، آیههای ۱۵-۲۱. ↑
- کتاب اول شموئیل، باب ۹، آیههای ۱-۲. ↑
- کتاب داوران، بابهای ۱۹-۲۱. ↑
- نامه به فیلیپیان، باب ۳، آیههای ۴-۶. ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: قبایل کنعانی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب