پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: محاسبه ‌‌‌ی «قلبم» در اکنون

گفتار چهارم: محاسبه ‌‌‌ی قلبم در اکنون

مفهوم اکنون در مدل زروان کمی با تعریف آن در روان ‌‌‌شناسیِ مثبت متفاوت است. روان ‌‌‌شناسی مثبت جریانی است که طی چند دهه ‌‌‌ی گذشته در حوزه ‌‌‌ی علوم انسانی شکل گرفته و می ‌‌‌کوشد به جای مسائل مربوط به آسیب ‌‌‌شناسی روانی و بیماری ‌‌‌ها که در مرکز توجه روان ‌‌‌شناسی سنتی و روانکاوی قرار دارد، به سویه ‌‌‌های نیرومند و مثبت روان انسانی (خلاقیت، سرخوشی و صمیمیت) بپردازد.

در مدل زروان، یکی از متغیرهای مهم و مثبتی که با وضعیت موجود و مستقر در اکنون پیوند دارد، مفهوم قدرت است.

معمولاًخود افراد در لحظه ‌‌‌ی مواجهه با دیگران متوجه می ‌‌‌شوند که چه ‌‌‌قدر قدرت دارند. البته درک صریح و سرراست قدرت با کدگذاری صورت می ‌‌‌گیرد، اما کمی قبل از کدگذاری می ‌‌‌توانیم به شکل شهودی به میزان قدرت خود پی ببریم. برای مثال یک استاد قبل از ورود به کلاس و ملاقات دانشجویان ، از پردازش نشانه ‌‌‌ها می ‌‌‌تواند متوجه ‌‌‌شود که چه ‌‌‌قدر قدرت دارد. پس، مفهوم اکنون زمانی اهمیت پیدا می ‌‌‌کند که درست قبل از پردازش کد ‌‌‌ها مشخص ‌‌‌شود چه وضعیتی برقرار است. در رمزگذاری افراطی این کدها اکنون را می ‌‌‌پوشانند و از درک واقعی شرایط جلوگیری می ‌‌‌کنند. به همین دلیل نام این سرمشق نظری زروان است. زیرا در مدل زروان، منِ نیرومند در گونه ‌‌‌ای خاص از زمان مستقر است و در گونه ‌‌‌ی خاص دیگری از زمان گم می ‌‌‌شود و مستقر نیست. به عبارت دیگر منِ نیرومند در اکنون مستقر است و وقتی از اکنون کنده می ‌‌‌شود، معنا و قدرت خود را با کدهای معنا و قدرت می ‌‌‌فهمد.

برای مثال، هنگام پاسخ به این پرسش که آیا زندگی ‌‌‌ام ارزشمند است، اگر ملاک سنجش را مدرک دکترا (که با سواد و خردمندی مترادف نیست) و کدهایی از این دست قرار دهیم، «من» در اکنون قرار نگرفته است. البته نباید این نکته را نادیده گرفت که منزلت اجتماعی به کمک برچسب ‌‌‌هایی این ‌‌‌چنینی شناخته می ‌‌‌شود. مثلاً سخن فردی که دکترا دارد در زمینه تخصصی ‌‌‌اش بیشتر مقبول واقع می ‌‌‌شود. پس مراد این نیست که نباید در پی جمع ‌‌‌آوریِ کُد بود، بلکه کد به تنهایی کافی نیست و نباید کُدِ قلبم جانشین اصل قلبم شود. سخن این است که در هنگام پردازش کد، «من» در زمانی متفاوت سیر می ‌‌‌کند و وقتی خود قلبم را لمس می ‌‌‌کند در زمان دیگری قرار می ‌‌‌گیرد. پردازش این دو زمان ‌‌‌های متفاوتی را می ‌‌‌طلبد و این ‌‌‌ها در دو محور زمانی جداگانه قرار دارند.

جایگاه قدرت در اکنون است و قدرت در درونِ نهاد و با تأثیرگذاری شخصی بر شخصی دیگر در اکنون معنی پیدا می ‌‌‌کند، و مابقیِ ماجرا کد است. مثلاً وقتی استادی وارد کلاس می ‌‌‌شود و دانشجوها به خاطر مدرک، پول و قدرت سازمانی به او احترام می ‌‌‌گذارند، این اتفاق مربوط به محور زمانیِ دیگری جز اکنون است. اما وقتی استاد با سخن گفتن، دیگران را متقاعد می ‌‌‌کند و اراده ‌‌‌ی دانشجوها با اراده ‌‌‌ی او هم ‌‌‌افزا شده و در یک راستا قرار می ‌‌‌گیرد، رخدادی در اکنون شکل گرفته است. بنابراین قدرت فرد در دیگری جمع می ‌‌‌شود، نه در خودش، در صورتی که کدهای قدرت مثل مدرک و مقام در خود فرد جمع می ‌‌‌شود و به دیگری ارتباط ندارد. به عبارت دیگر قدرت، همگرا شدنِ خواست دیگری با خواستِ من در اکنون است.

به همین دلیل گاهی مقتدرترین فرد یک سازمان آن کسی نیست که انتظار می ‌‌‌رود. مثلاً ممکن است مدیر نهادی صاحب خودرویی گران ‌‌‌قیمت باشد و اتاق بزرگ و مجللی در سازمان به او تعلق داشته باشد و کدهای دیگری مانند این نشان بدهند که او فرد قدرتمندی است. با وجود این، ممکن است همه ‌‌‌ی مراجعه ‌‌‌کنندگان به این سازمان برای این ‌‌‌که کارشان زودتر به نتیجه برسد نزدِ آبدارچی بروند، زیرا مدیر شش ماه پیش به این سازمان منتقل شده و ممکن است چند ماه بعد هم از آن ‌‌‌جا برود. اما آبدارچی سال ‌‌‌هاست که در این مکان مشغول به کار است و از پیچ و خم ‌‌‌ و روال کارها بیشتر خبر دارد. پس برای یافتن فرد قدرتمند در یک نهاد نباید به نمودارِ سازمانی توجه کرد، بلکه باید افراد مرجع را پیدا کرد. و شگفت آ ‌‌‌ن ‌‌‌که اغلب گرانیگاه قدرت در جایی قرار دارد که انتظار نمی ‌‌‌رود. یک روش خوب برای یافتن فرد قدرتمند در سازمان این است که هنگام مراجعه دقت کنیم که مراجعان دیگر بیشتر سراغ چه کسی را می ‌‌‌گیرند. برای نمونه، ممکن است معاون رییس نقشی بسیار تعیین ‌‌‌کننده داشته باشد و همه از او مشورت بگیرند، پس او گرانیگاه قدرت است. حضور چنین افرادی اغلب در سازمان ‌‌‌ها بسیار پایدار است، زیرا به جای این ‌‌‌که با جمع ‌‌‌آوری کدهایی مثل مقام و پول خود را در معرضِ دید قرار دهند و حسادت و رقابت دیگران را برانگیزانند سعی می ‌‌‌کنند در حاشیه بمانند.

بنابراین در موقعیت ‌‌‌ها و لحظات همگرایی خواستِ آدم ‌‌‌ها، قدرت نمایان می ‌‌‌شود. چنین شرایطی درباره ‌‌‌ی خودمان هم صادق است و لحظه ‌‌‌ای که اراده ‌‌‌ی من با دیگری همگرا می ‌‌‌شود قدرت به جریان می ‌‌‌افتد. اما مشکل از این ‌‌‌جا نشأت می ‌‌‌گیرد که کدها این رخداد را رمزگذاری کرده و کدها جایگزینِ قدرتِ حقیقی و سبب پوک شدن و بی ‌‌‌ارزش شدن آن می ‌‌‌شوند، و به دنبال آن، این فرض شکل می ‌‌‌گیرد که کدها مهم‌‌‌‌‌تر از خود قدرت‌‌‌‌‌ ‌‌‌اند.

کمّی کردن قلبم

اکنون می ‌‌‌توانیم تعریف دقیق ‌‌‌تری از قدرت به دست دهیم و آن را کمی کنیم. در گام نخست، برای درک بهتر مفهوم قدرت باید هر چهار متغیر را دقیق ‌‌‌تر و عینی ‌‌‌تر تعریف و آن ‌‌‌ها را کمّی کرد:

بقا: بقا احتمال پایداریِ سیستم زیستی در محور زمان است، و هر چه سیستم زنده پایدارتر باشد بقای آن بیشتر است. مثلاً فردی که تندرست است احتمال بقای بیشتری دارد. متغیر بقا بسیار روشن و مشاهده‌‌‌‌‌پذیر است و به راحتی کمّی می ‌‌‌شود. هر آماری که سازمان ‌‌‌های جهانی درباره ‌‌‌ی تغذیه، رشد، سلامت و غیره می ‌‌‌دهند درباره ‌‌‌ی کمیت بقا را صورتبندی می کند.

لذت: سنجش دقیق متغیر لذت موضوع مشکلی است زیرا میزان آن به شدت فعالیت مراکز لذتِ مغز مربوط است. امروزه می ‌‌‌توان از این تغییرات عکس ‌‌‌برداری کرد و با دستگاه ‌‌‌هایی مکان ‌‌‌های روشن شدنِ مراکز لذت را در مغز نشان داد. ماشین لذت از دو دستگاه تشکیل شده است. دستگاه دوپامینرژیک[1]، که دوپامین ترشح می ‌‌‌کند و بیشتر به یادگیری ارتباط دارد و دیگری بیشتر به ادراک لذت نفسانی و ترشح نوروپپتید[2] مربوط است. جالب است که همان دستگاهی که در هنگام عشق ورزیدن روشن می ‌‌‌شود، در زمان شنیدن قطعه ‌‌‌ای از بتهوون هم تحریک می ‌‌‌شود.

به نظر می ‌‌‌رسد شخصیت انسان مجموعه ‌‌‌ای از متغیرهاست و ذاتی جداگانه نیست. به این ترتیب که مجموعه ‌‌‌ای از متغیرهای روان ‌‌‌شناسی مانند لذت و نحوه ‌‌‌ی پاسخگویی دستگاه عصبی به محرک ‌‌‌ها در شرایط مختلف شخصیت فرد را می ‌‌‌سازد. به همین دلیل معتادان دچار تغییر شخصیت می ‌‌‌شوند، زیرا دستگاه لذت درونِ مغز آن‌‌‌‌‌ها خراب شده است. البته تجربیات زیسته ‌‌‌ی افراد متفاوت است و این تجربیات، آموزش ‌‌‌ها، عادات و معناهای متفاوتی را در افراد گوناگون شکل می ‌‌‌دهند که منجر به سلیقه و علاقه ‌‌‌مندی ‌‌‌های متفاوتی می ‌‌‌شود.به این ترتیب ممکن است مراکز لذت شخصی با شنیدن یکی از سمفونی ‌‌‌های بتهوون و شخص دیگری با شنیدن موسیقی سنتی روشن شود و هر دو احساس لذت کنند. اما در همه‌‌‌‌‌ی این علاقه‌‌‌‌‌مندی و سلیقه‌‌‌‌‌ها، الگوهای یکسانی مثل صدای متقارن مشاهده می ‌‌‌شود و به همین دلیل لذت بردن از ضرباهنگ (ریتم) یا صدای متقارن آهنگین در همه ‌‌‌ی انسان ‌‌‌ها یکسان است.

نمونه‌‌‌‌‌ی دیگر به تغذیه و رژیم های غذایی مربوط می‌‌‌‌‌شود. برای مثال ایرانیان در نوروز ماهی سفید می ‌‌‌خورند، اما ممکن است چینی‌‌‌‌‌ها در روز جشن ملی خود غذایی را استفاده کنند که مطابق ذائقه‌‌‌‌‌ی ایرانیان خوردنی نباشد. پس، سلیقه ‌‌‌ی غذایی افراد وابسته به فرهنگ و عادت است اما چارچوب کلی آن ــ صرف غذا همراه با مناسکی خاص و در روزی معین ــ یکسان است و هم ‌‌‌چنین نیاز انسان به مواد غذایی و لذت بردن از آن در همه ‌‌‌ی انسان ‌‌‌ها وجود دارد.

بنابراین می ‌‌‌توان لذت را تعریف کرد اما اندازه ‌‌‌گیری آن حتی به کمک تصویربرداری ممکن نیست. در روان ‌‌‌شناسی مرسوم است که به کمک پرسش ‌‌‌نامه ‌‌‌های استاندارد میزان لذت فرد را اندازه می ‌‌‌گیرند. نتایج جالبی بر اساس این پرسش ‌‌‌نامه ‌‌‌ها به دست آمده است. مثلاً هندی ‌‌‌ها در شادمانی وضعیت خوبی دارند و نشان می ‌‌‌دهد که شادی به منابعی که در اختیار فرد است مربوط نمی ‌‌‌شود، بلکه مهم چگونگی تجربه ‌‌‌ی آن است. از این ‌‌‌رو، ممکن است بخشی از لذت هندی ‌‌‌ها به نحوه ‌‌‌ی نگرش و اعتقادشان به تناسخ مربوط باشد.

این که لذت بی ‌‌‌واسطه درک می ‌‌‌شود، یعنی برای مثال، با دلیل و توضیح نمی ‌‌‌توان فردی را که از خوردن توت فرنگی لذت می ‌‌‌برد مجاب کرد که توت ‌‌‌فرنگی بی ‌‌‌مزه است به این معنی نیست که لذت اهمیت بیشتری دارد. بلکه چون «من» ابتدا لذت را درک می‌‌‌‌‌کند و خوشحالی و غم انسان بیشتر به لذت مربوط است، آن را برتر و مهم‌‌‌‌‌تر از متغیرهای دیگر می‌‌‌‌‌پندارد.از آن جا که درکِ باواسطه ‌‌‌ی متغیرهای دیگر سببِ رمزگذاریِ بیشترِ آن‌‌‌‌‌ها می ‌‌‌شود، ممکن است لذت و حامل آن یعنی «من» اشتباه پردازش شوند. پس مهم است که لذت را درون محور قلبم قرار داد و حامل آن یعنی «من» را نادیده نگرفت.

قدرت: قدرت، تعداد گزینه ‌‌‌های پیشِ روی سیستم ضرب در احتمال تحقق گزینه ‌‌‌هایی است که می ‌‌‌توان انتخاب کرد.

برای مثال دو شرکت را در نظر بگیرید. برای اندازه ‌‌‌گیری قدرت هر کدام از شرکت ‌‌‌ها نباید به کدهای پیرامون آن‌‌‌‌‌ها توجه کرد. مثلاً این ‌‌‌که این شرکت ‌‌‌ها چه‌‌‌‌‌قدر درآمد و چه تعداد کارگر دارند یا مدیر کدام یک خودروی گران ‌‌‌تری دارد. زیرا همان ‌‌‌طور که شرح داده شد، کدها نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی قدرت واقعی نیستند. بلکه قدرت واقعی این است که شرکت برای سال آینده چند گزینه ‌‌‌ی رفتاری پیشِ ‌‌‌رو دارد. برای محاسبه ‌‌‌ی تعداد گزینه ‌‌‌های ‌‌‌پیش رو می ‌‌‌توان ابتدا درباره ‌‌‌ی یک گزینه ‌‌‌ی رفتاری مشخص، تعداد امکان ‌‌‌هایی را که پیش ‌‌‌ روی شرکت قرار دارد تعیین کرد؛ برای نمونه، شرکت در سال آینده چند شعبه ‌‌‌ی جدید احداث یا چند محصول جدید تولید می ‌‌‌کند و همین کار را برای گزینه‌‌‌‌‌های رفتاری دیگر نیز انجام داد. در انتها با جمع بستن همه ‌‌‌ی گزینه ‌‌‌های رفتاری، گزینه ‌‌‌های پیشِ ‌‌‌روی شرکت ‌‌‌ها به ‌‌‌دست می ‌‌‌آید. به این ترتیب اگر یک شرکت پنجاه و شرکت دیگر دویست گزینه، برای سال آینده پیشِ رو داشته باشد، برای سنجیدن قدرت باید بدون توجه به پول، خلاقیت و اندازه ‌‌‌ی دو شرکت، تعداد گزینه ‌‌‌ها را در احتمال موفقیت گزینه ‌‌‌های انتخاب ‌‌‌شده ضرب کرد. مثلاً در سال آینده از گزینه ‌‌‌ ‌‌‌های شرکت اول هشتاد درصد و شرکت دوم بیست درصد به موفقیت می ‌‌‌رسد.

شرکت اول: ۴۰۰ = ۸۰ × ۵۰

شرکت دوم: ۴۰۰ = ۲۰ × ۲۰۰

در این حالت قدرت دو شرکت مساوی است اما در نگاه اول این ‌‌‌گونه به نظر نمی ‌‌‌رسد. با این حال آن‌‌‌‌‌چه مهم است حاصل ‌‌‌ضربِ گزینه ‌‌‌ها و احتمال موفقیت آن‌‌‌‌‌هاست. ممکن است شرکتی که پنجاه گزینه دارد باهوش ‌‌‌تر، منظم ‌‌‌تر و خلاق ‌‌‌تر باشد و به همین دلیل هشتاد درصد از برنامه ‌‌‌هایش به موفقیت برسد، اما شرکت دوم احتمالاً بزرگتر است و دویست گزینه‌‌‌‌‌ی پیشِ ‌‌‌رو دارد؛ از این رو، با ثروت و امکانات بیشتر درصد موفقیتش را افزایش می‌‌‌‌‌دهد. در این صورت، شرکت اول امکانات کمترش را با خلاقیت و شرکت دوم کمبود خلاقیتش را با امکانات جبران می‌‌‌‌‌کند و در نتیجه خروجی ‌‌‌ها برابر می‌‌‌‌‌شود. به عبارتی یعنی، همان حاصل ‌‌‌ضربِ گزینه ‌‌‌ها و امکان تحقق آن‌‌‌‌‌ها. به این ترتیب، دو شرکت با وجود همه ‌‌‌ی تفاوت‌‌‌‌‌هایشان قدرت برابری دارند. با چنین شیوه‌‌‌‌‌ای می ‌‌‌توان قدرت را کمی کرد، اما توجه داشته باشید که کمی کردن قدرت به موقعیت شرکت ‌‌‌ها بستگی دارد و باید دو شرکتِ هم ‌‌‌سطح را با یکدیگر مقایسه کرد.

قدرت امری اجتماعی است و همواره در نهاد شکل می ‌‌‌گیرد. قدرت «من»، در تنهایی معنا ندارد و محل جایگیری فرد در سلسله ‌‌‌مراتبِ نهاد نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی قدرت اجتماعی اوست. پس، قدرت اجتماعی فرد در سازمان تعیین می ‌‌‌شود. برای نمونه، مدیر شرکت اول قدرتمندتر از معاون شرکت دوم است، زیرا قدرت شرکت ‌‌‌ها برابر است. پس، فردی که در شرکت اولی مدیرعامل است بیشترین قدرت را دارد و هم‌‌‌‌‌چنین قدرت بیشتری نسبت به معاون شرکت دوم ‌‌‌ دارد. در نتیجه، افراد به تنهایی قدرت ندارند بلکه بخشی از قدرت سازمان را در خود متراکم و حتی بازتولید می ‌‌‌کنند.

به این نکته توجه کنید که در این تعریف، قدرتِ رسمی و غیررسمی و این ‌‌‌که این روندها رسمی یا غیررسمی باشند اهمیتی ندارد و فقط رفتار و احتمال به کرسی نشستن برنامه ‌‌‌ها مهم است.

معنا: درباره ‌‌‌ی معنا هم می ‌‌‌توان به شکل عینی سخن گفت. سیستمِ به جریان افتادن معنا منش است. منش یک سیستم ساخته ‌‌‌شده از نمادهاست که به ‌‌‌وسیله ‌‌‌ی رسانه ‌‌‌های زبانی ــ و نه فقط زبان گفتاری ــ از مغزی به مغز دیگر منتقل می ‌‌‌شوند و احتمال بروز رفتار را تغییر می ‌‌‌دهند. کوچکترین منش جوک است. البته شایعه کوچک‌‌‌‌‌تر از آن است، اما منش مستقلی نیست و مانند انگل سوار منش ‌‌‌های دیگر می ‌‌‌شود. جوک منشی مستقل است و از تعدادی کلمه و حجمی از اطلاعات تشکیل شده است که باید با هم منتقل شوند. یعنی اگر چند کلمه از آن کم شود کارکردش از بین می ‌‌‌رود. هم ‌‌‌چنین جوک به ‌‌‌وسیله ‌‌‌ی زبان منتقل می ‌‌‌شود و الگوی رفتاری فرد مقابل را از نظر آماری تغییر می ‌‌‌دهد. به عبارت دیگر، احتمالِ خندیدن شنونده افزایش می‌‌‌‌‌یابد، پس، نتیجه ‌‌‌ ‌‌‌ای مشخص دارد و از فرد شنونده انتظار فلسفیدن یا گریستن نمی ‌‌‌رود، بلکه انتظار می ‌‌‌رود تا با شنیدن جوک بخندد. رفتار به محتوای معنایی منشی که منتقل می ‌‌‌شود مربوط است و در این مثال ممکن نیست فرد دچار گریه یا تفکر فلسفی شود. چند بیت شعر، مثلاً داستان رستم و سهراب، هم منشی ‌‌‌ خاص است، حتی سمفونی نهمِ بتهوون، که به زبان موسیقی است و با شنیدن آن ــ البته از نظر آماری ــ احساس غرور و شکوه انسانی به وجود می ‌‌‌آید نیز منش است. در واقع حتی من هم با نوشتن این کتاب در حال انتقال مَنِشی هستم.

معنا را هم می‌‌‌‌‌توان از نظر کمی اندازه‌‌‌‌‌گیری کرد و واحد سنجیدن آن بر اساس حجمِ «بیت» است. بعد از آ ‌‌‌ن ‌‌‌که نظریه ‌‌‌ی منش ‌‌‌ها را پیشنهاد کردم، با توجه به این ‌‌‌که در جامعه ‌‌‌شناسی، فرهنگ زیرسیستم جامعه قلمداد می ‌‌‌شود، برای اثبات نظر خود آزمایشی انجام دادم و بر روی ساده ‌‌‌ترین منش ‌‌‌های موجود و به خصوص جوک کار کردم. نتیجه ‌‌‌ی آزمایش به قدری دقیق بود که بر اساس آن می ‌‌‌توان اطلاعات هر جوک را بر مبنای بیت سنجید. مثلاً هنگام شنیدن جوک، آن کلمه ‌‌‌ای که باعث خنده می ‌‌‌شود و «کلید جوک» نام دارد، حامل دو تا ده بیت اطلاعات است. هم ‌‌‌چنین ساختار جوک را می ‌‌‌توان طراحی و صورتبندی کرد. این تحقیقات در کتابی با عنوان «جامعه شناسی خنده و جوک» منتشر شده است.

تمرین:

فهرست کنید در نهاد، چه کسانی و قلبم ‌‌‌شان را نادیده می ‌‌‌گیرید (اکنون برخی معتقدند مشتری هم عضو نهاد اقتصادی است). یعنی وقتی به کارمندان ‌‌‌تان بر مبنای کارشان پول، که کد قلبم است، پرداخت می ‌‌‌کنید آیا برایتان مهم است که او این کدها را در جهت افزایش قلبم استفاده می ‌‌‌کند یا خیر؟ اگر برایتان مهم است او را می ‌‌‌بینید وگرنه او را نادیده گرفته ‌‌‌اید، حتی اگر پول خوبی به او می ‌‌‌دهید و رفتار نیکی با او دارید. به عبارت دیگر، دیدنِ افراد یعنی این که مقدار قلبم ‌‌‌شان برایتان اهمیت دارد و برای قلبم آن‌‌‌‌‌ها برنامه دارید. حتی اگر توانایی کمک به دیگران را نداشته باشید، دیدنِ قلبم آن‌‌‌‌‌ها اهمیت فراوانی دارد.

 

 

  1. . Dopaminergic
  2. . Neuropeptide

 

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: رمزگذاری «قلبم»

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب