شروين وكيلي
شهريور 1387
پيش درآمد
كمياباند كليدواژگانی كه به قدر «آريايی» مسئلهزا بوده و تاريخی چنين پر فراز و نشيب را پشت سر گذاشته باشند. از آن هنگامی كه اين عبارت در كتيبههای هخامنشيان، دلالتی سياسی و هويتبخش يافت، تا ميانهی قرن بيستم كه كاركردی مشابه، اما خونين و بدنام را در سرزمينهايی دوردست در اروپا به دست آورد، 25 قرن گذشته است و در تمام اين مدت، اين واژه و مشتقهای آن، موقعيتی مركزی در تعيين هويت جمعی ايرانيان داشتهاند. مفهوم آريايی در زمينهای هخامنشی، پارتی، ساسانی، شاهنامهای، كوشانی، شعوبی، صفوی و در نهايت، زبانشناسانه يا نژادپرستانه، طيفی بسيار متنوع و گاه متعارض از معانی را حمل كرده و به مجموعهای بسيار متنوع و ناهمگون از جنبشهای اجتماعی، دامن زده است كه در شرايطی گوناگون در جوامعی مختلف و تاريخهايی دير و زود، پديدار شدهاند. يكی از دلايل مسئلهزا بودنِ اين واژه، همين توانمندی شگرفش برای بسيج هويتهای جمعی و سابقهی پرباری است كه در اين زمينه داشته است.
امروز كه بازتعريف هويت ايرانی، ضرورتی عريان است، دستيابی به نظامی منسجم و همسازگار از واژگان و مفاهيم كه زير و بم برداشت عمومی ما از «منِ ايرانی» را روشن كند، نيازی همهگير میباشد. از اين روست كه بايد تكليف خود را با اين كليدواژه نيز روشن كنيم و بالاخره تصميم بگيريم كه استفاده از آن در حالوهوای امروزِ تاريخ و در اين زمينه از جغرافيا، رواست يا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی بايد به كار گرفت و پيرايهی چه معانیای را بايد از دامنش زدود.
امروز كه بازتعريف هويت ايرانی، ضرورتی عريان است، دستيابی به نظامی منسجم و همسازگار از واژگان و مفاهيم كه زير و بم برداشت عمومی ما از «منِ ايرانی» را روشن كند، نيازی همهگير میباشد. از اين روست كه بايد تكليف خود را با اين كليدواژه نيز روشن كنيم و بالاخره تصميم بگيريم كه استفاده از آن در حالوهوای امروزِ تاريخ و در اين زمينه از جغرافيا، رواست يا ناروا؛ و اگر رواست آن را با چه دلالتی بايد به كار گرفت و پيرايهی چه معانیای را بايد از دامنش زدود.
برای دستيابی به موضعی روشن و قابل دفاع در اين مورد، در اين نوشتار بر زبانشناسی تاريخی تمركز خواهم كرد و سير تحول واژهی آريايی و مشتقهای رايج آن را در زبانهای گوناگون -بهويژه در جامعهی ايرانی- دنبال کرده و بارهای معنايی گوناگونی را كه در مسير زمان به خود پذيرفته است وارسی خواهم کرد. چنين ميانديشم كه همين تبارشناسی معنايی برای تصميمگيری دربارهی واژهی آريايی، كافی باشد و بتواند چارچوبی تاريخمند را برای پالايش معانی درآميخته با اين نشانه به دست دهد. در نهايت، به نتايج برخی از رويكردهای جديدتری اشاره خواهم كرد كه برای پيگيری سير تحول جمعيتهايی «آريايی» به كار گرفته شده و نظريههايی كه در اين مورد پرداخته شدهاند.
گفتار نخست: خاستگاه تاريخی مردمان آريايینژاد
1. وقتی از مردم آريايی، سخن به ميان میآيد در انديشهی متخصصان و دانشمندان و اهل فن، یک تصوير و در ذهن مردم عادی، تصويری ديگر متبادر میشود. احتمالا عوام كلمهی «مردم آريايی» را در پيوند با فيلمهای شبهتاريخی هاليوودی، ستارههای خواننده يا هنرپيشهی موبور و زيباروی اروپايیتبار و يا شعارهای ايدئولوژيک نازیها و صليب شكسته، همگون میدانند و اين زنجيره از نمادها را با شنيدن اين واژه در ذهن بازخوانی میكنند. اما این واژه برای مورخان، دلالتی كاملا متفاوت دارد.
تقريبا ترديدی وجود ندارد كه بخش مهمی از جمعيت ساكن در قلمرو ميانی، تبار و خاستگاه ژنتيكی مشتركی دارند؛ يعنی آشكار است كه بخشی از جمعيتهايی كه تا قرون وسطا در ميانهی رشتهكوههای هندوكوش و اقيانوس اطلس زندگی میكردند و پس از آن در عصر استعمار در كل سرزمينها پراكنده شدند، خويشاوندِ هم هستند و چند هزار سال قبل، نياكانی مشترک داشتند. مستندترين شاهد بر ارتباط دودمانيی اين مردم، آن است كه زبانِ همگی به خوشهای از زبانهای همگون مربوط میشود كه هندواروپايی خوانده میشود[1].« کاوالی اسفورزا» پيش از اين نشان داده است كه همخانوادگی زبانی و خويشاوندی زيستی،، پيوستگی و همخوانی نزديكی با هم دارند[2] و اين را میتوان در مورد مردمِ سخنگو به زبانهای هندواروپايی نيز صادق دانست. اسناد مربوط به مردمِ يادشده، چند ردهی اصلی را در بر میگيرد. محكمترين شواهدی كه توزيع جغرافيايی و الگوی مهاجرت اين مردم را روشن میسازد، شواهدی زبانی است كه نام افراد و جاها، سندهای تاريخی و كتيبههای بهجامانده از روزگاران گذشته را در بر میگيرد. شاهد ديگر، شواهد باستانشناسانه است كه به متغيرهای حاكم بر زندگی مادی مردمی اشاره میكند كه از نظر سبک زندگی و فنآوری، تفاوتهايی با همسايگانشان داشتهاند. دادههايی ديگر نيز در دست است كه به خويشاوندی جمعيتهای انسانی بر اساس بسامد متغيرهای ژنتيكی اشاره کرده و تا حدودی به ردگيری سير تحول و پويايی جمعيتی اين مردم كمک میكند.
اگر اين سه رده از شواهد را با هم تركيب كنيم، به تصويری به نسبت روشن از «آريايی»ها دست میيابيم.
نخستين شواهد از جمعيتی كه به زبانهای هندواروپايی سخن بگويند به اواسط هزارهی پنجم پ.م مربوط میشود. چنانكه «النا كوزمينا» نشان داده است، اين مردم در زمان يادشده در بخشهای شمالی اوراسيا میزيستند. در اين مورد كه مركز جمعيتی اصلی ايشان در اين دوران كجا بوده، گمانهزنیهای بسياری وجود دارد كه پس از فهرستكردنِ دادههای مستندتر و محكمتر، به آن نيز خواهم پرداخت.
از آنجا كه ثبت زبان در قالب نوشتار در كل، تاريخی به نسبت جديد دارد و از هزارهی سوم پ.م آغاز میشود، خواهناخواه ناگزيريم هنگام بازسازی تاريخ جمعيتی مانند آريايیها، به شواهد باستانشناسانه مراجعه كنيم. اگر بخواهيم آغازگاه خود را از اين زاويه برگزينيم، زنجيرهای از فرهنگهای باستانی و پيشاتاريخی را در بخشِ يادشده خواهيم يافت كه با روندی تقريبا روشن و معقول به تمدنهای نويسای دارای زبان هندواروپايی بعدی دگرديسی میيابند.
شواهد باستانشناختی در مورد اين فرهنگهای كهن از هزارهی ششم پ.م آغاز میشود. در اواسط هزارهی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخشهای شمالی نيمهی غربی اوراسيا و به ويژه ناحيهی بين درياچههای آرال، مازندران و دريای سياه پديد آمدند كه مردمانشان پيشقراولان آريايیهای بعدی بودند. اين مردم را به همين دليل پيش-هندواروپايی مینامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبانهای امروزينِ آريايی میدانند.
شواهد باستانشناختی در مورد اين فرهنگهای كهن از هزارهی ششم پ.م آغاز میشود. در اواسط هزارهی ششم، چند فرهنگ نوسنگی و آغاز مس در بخشهای شمالی نيمهی غربی اوراسيا و به ويژه ناحيهی بين درياچههای آرال، مازندران و دريای سياه پديد آمدند كه مردمانشان پيشقراولان آريايیهای بعدی بودند. اين مردم را به همين دليل پيش-هندواروپايی مینامند و زبانشان را زبانِ مادر و مشترک تمام زبانهای امروزينِ آريايی میدانند.
نياكان دوردست آريايیها، جمعيتی از مهاجرانی بودند كه از سرزمينهای جنوبیتر به مناطق سردسير شمالی كوچيده بودند. اين مردم، كمترين تراكم رنگيزه را در پوست و مو و بافتهای پوششیشان نشان میدهند. از اين رو چنين مينمايد كه خاستگاه جمعيتيشان همين مناطق شمالی كمآفتاب و سرد بوده باشد. كهنترين بقايای منسوب به اين مردم، به قبايل گردآورنده و شكارچیای مربوط میشود كه از هزارهی سيزدهم پ.م تا 7600 پ.م در كمربندی شمالی اوراسيا میزيستند.
2. در 5500-4800 پ.م در ميانهی درهی ولگا، فرهنگی به نام «سامارا»[5] شكوفا شد كه از نظر فنآوری به عصر مس-سنگی و آغاز عصر مس تعلق داشت. اين مردم، كوزههايی دستساز با شكل تخم مرغی و كفی كوژ درست میكردند كه در آن خردههای صدف به عنوان شاموت به كار گرفته شده بود[6]. نكتهی مهم اينكه در اين فرهنگ، قربانیكردن اسب رواج داشت، هر چند هنوز اين جانور اهلی نشده بود. در گورهای بهجامانده از اين مردم، بقايای استخوان اسب و اشيای تزيينی به شكل اسب، يافت شده است. از اين رو يكی از نظريههای مهم و مقبول در مورد خاستگاه مردم آريايی، فرهنگ سامارا را آغازگاه اين جمعيتها میداند[7]. فرهنگ سامارا در 5000-4500 پ.م در بخشهای درونیتر روسيه فرهنگی «خوالنسک»[8] را پديد آورد. اين مردم، گورهايی گروهی و سنگچينشده برای مردگانشان میساختند و از نظر فنآوری در مرحلهی مس ميانه به سر میبردند. در گورهای اين مردم، نمونههايی از حلقههای فلزی يافت شده كه تنها به عنوان زيور كاربرد داشتهاند و هرگز با آنها ابزاری ساخته نمیشده است[9].
فرهنگ سامارا در پيوند نزديک با فرهنگ ديگری قرار داشت كه بيشتر با نام «دنيپر-دُن»[10] شهرت دارد؛ چراكه در آغاز هزارهی پنجم پ.م در ميان اين دو رود پديد آمد. اين فرهنگ در ابتدا به مردمی گردآورنده و شكارچی تعلق داشت كه حتی سفال هم نداشتند. با وجود این، به تدريج اشكالی از زندگی كشاورزانه در ايشان پديدار گشت و سفالهايی با تهِ تيز در آن ساخته شد[11]. مردمِ متعلق به اين فرهنگ، پهنهای وسيعتر از سامارا را اشغال میكردند و بر خلاف ايشان، اسب در محور فرهنگشان قرار نداشت. با وجود این، بقايای استخوانهای بهدستآمده از هر دو گروه نشان میدهد كه اين مردم به گروه ريختی هندواروپايی تعلق داشتهاند، هر چند به كرومانيونها هم شباهتی داشتند و از همسايگان مديترانهای خود تنومندتر و درشتتر بودند[12].
فرهنگ ديگری كه در همين حدود پديد آمد و نخستين مراكز شهری در اروپا را ايجاد كرد، «كوكوتِنی»[13] نام داشت. اين فرهنگ در ميان رودهای «دنيپر» و «دنيستر» و در جايی كه امروز رومانی و اوكراين و مولداوی قرار دارند، ظاهر شد. فرهنگ كوكوتنی در ميان پژوهشگران روس با نامهای فرهنگ تريپولی و تريپيليان[14] هم شهرت دارد. بيش از دو هزار سكونتگاه از اين فرهنگ در اروپای شرقی كشف شده است كه برخی از آنها تا اواسط هزارهی چهارم پ.م به جمعيت چشمگيرِ 10 هزار تن دست يافته بودند. در اين فرهنگ، پيكرکهای زن زيادی ساخته میشد و ساختن ابزاری با مس رواج داشت. با وجود این، آن را بايد در مرحلهی نوسنگی پيشرفته دانست و اثری از عناصر پيچيدهترِ تمدنی در آن يافت نشده است. مهمترين مراكز جمعيتی آن عبارت بودند از «تاليانكی[15]، «دوبرووودی»[16] و «مايدانِتس»[17] كه بين 250-450 هكتار مساحت داشتند و جمعيتشان در 3700 پ.م به 10 تا 15 هزار تن میرسيد[18].
فرهنگ ديگری كه در همين افق تاريخی قرار میگيرد، فرهنگِ «اسرِدنی استوگ»[19] است كه در بخشهای شمالی دريای آزوف و بين رودهای دنيپر و دن پديدار گشت. اين فرهنگ از 4500 تا 3500 پ.م دوام آورد. در آن، دست كم دو دوره به چشم میخورد كه يكی از آنها كه كهنتر هم هست، احتمالا به مردم هندواروپايی ارتباطی نداشته است. در دورهی اول، گورهايی از نوع كورگان به چشم نمیخورد و مردگان با پاهای جمعشده و در حالی که بدنشان با گِل اخرا پوشيده شده، دفن میشوند. بوميان اوليهی اين منطقه در حدود اواخر هزارهی پنجم پ.م با مردم ديگری جايگزين شدند كه دورهی دوم اسردنی استوگ محسوب میشوند و آريايی بودند. اين مردم به خاطر داشتن سفالهايی از نوع مازهای، موقعيت مركزی نقش اسب و كاربرد تبر جنگی، شناخته میشدند.
چنانكه از شواهد يادشده برمیآيد، جمعيتهای آريايی عصر نوسنگی و مس-سنگی، خود را در گسترهی جغرافيايی بزرگی سپری كردند كه از رود دانوب تا درياچهی آرال را در شرق در بر میگرفت. از زبان اين مردم در دوران يادشده، آثار چندانی به جا نمانده است، اما عناصر فرهنگی مهمی، مانند شكل تدفين و نمادپردازی اسب كه در نهايت به فنآوری رامكردن اين حيوان منتهی شد، در بقايای زيستگاههايشان ديده میشود. همچنين اسكلتهای بهجامانده از اين مردم نشانگر آن است كه با آريايیهای بعدی، يعنی ايرانيان و هنديان و اروپاييان، همسان بودهاند.
در اواخر قرن پنجم پ.م، بخش عمدهی فرهنگهای يادشده در هم ادغام شدند و گذاری را تجربه كردند. درقلمرو وسيعی كه كل سرزمينهای ميان دريای سياه و دريای مازندران را در بر میگرفت، فرهنگی به نام «يَمنا» پديد آمد كه دنبالهی مستقيم سردنی استوگ و خوالنسک بود. يمنا، در زبان روسی به معنای چاله است و اين مردم، نامشان را از آنجا گرفتهاند كه گورهايی چالهمانند را حفر میكردند. شيوهی توليد اين مردم، روشی آميخته بود كه كشاورزی و دامداری را شامل میشد.
در 3600-3200 پ.م، گذار به فرهنگ عصر مفرغ در اين فرهنگ تجربه شد و نخستين مراحل اهلیكردن اسب نيز در همين زمينه انجام پذيرفت. كهنترين آثار، نشانگر اهليشدن اسب به منطقهی باستانی بوتای[20] در قزاقستان شمالی مربوط میشود. اين مردم در 3500-3000 پ.م فرهنگ خاص خود را داشتند كه از مردم يمنا نيز عقب ماندهتر بود و شكلی از كوچگردی و شكار محسوب میشد. با وجود این، همين مردم بودند كه برای نخستين بار، اسب را اهلی كردند. اين مردم در خانههايی شبيه به چاله زندگی میكردند كه در زير زمين كنده میشد. در بزرگترين مركز سكونت ايشان، 150-50 خانه از اين نوع يافت شده است. در اين مكان 99-66 درصد استخوانهای جانوری كشفشده به اسب تعلق دارد. تا مدتها پژوهشگران اين تراكم زياد استخوان اسب را نشانگر تخصص اين مردم در شكار اسب میدانستند، اما وقتی بقايای پهن اسب نيز در اين مكان يافت شد و فضاهايی شبيه به طويله خاكبرداری شد، اهلیبودن اسب در اينجا مورد تاييد قرار گرفت[21]. نكتهی خيلی جالب در مورد اين مكان باستانی آن است كه برداشت آشنا و مرسوم ما در مورد ترتيبِ تاريخی استفاده از اسب را واژگونه میكند. برای مدتها پژوهشگران فرض میكردند كه فن استفاده از اسب برای كشيدن ارابههای جنگی، زودتر از سواركاری ابداع شده است، اما در اين منطقه و همچنين در مكان درِيوكا در اوكراين، جمجمههای اسبی پيدا شدند كه دندان پيشآسيايشان بيش از سه ميليمتر تغيير مكان يافته بود و اين به معنای استفادهی درازمدت از طناب به عنوان دهنه است[22]؛ يعنی اين مردم پيش از آنکه به ارابه دسترسی داشته باشند، سواركار بودهاند[23].
يكی ازنواحی وابسته به فرهنگ يمنا در قفقاز و جنوب روسيه قرار داشت و قلمروی فرهنگی را پديد آورد كه با نام «مايكوپ»[24] شهرت دارد. فرهنگ مايكوپ از 3500-2500 پ.م دوام آورد و به تدريج تا 3000 پ.م تا اروپای شمالی توسعه يافت. مهاجرانی كه از اين قلمرو به اروپا میكوچيدند، نخستين كسانی بودند كه در اين قلمرو به زبانهای هندواروپايی سخن میگفتند. مردم مايكوپ، فنآوری پيشرفتهی مفرغ داشتند، ارابهی جنگی را میشناختند و مانند مردم يمنا، مردگان خود را در كورگان دفن میكردند. اين فرهنگ در پيوندی نزديک با تمدن كورو-آراكسس قرار داشت كه در ميان دو رودِ كورو (كوروش) و آراكسس (اردشير) در ارمنستان شكوفا شد. خاستگاه اين تمدن، كوههای آرارات بود و بعد از آنجا به گرجستان و بقيهی نقاط قفقاز بسط يافت و در نهايت، امواجش تا كيليكيه پيش رفت.
فرهنگ مايكوپ بدان دليل اهميت دارد كه تمدنهای بعدی اروپايی از آن مشتق شدهاند. شاخهای از آن، فرهنگ بادِن را در فاصلهی 3600-2800 پ.م در ارتيش و مجارستان و اسلواکی پديد آورد. اين مرد،م كشاورز بودند و مس را میشناختند و از نظر فرهنگی متاثر از فرهنگ آريايی بودند، هر چند احتمالا نژادشان آميختهای از كوچندگان آريايی و بوميان بوده است.
در همسايگی فرهنگ بادن، فرهنگ ظروف نواری[25] وجود داشت كه پهنهی ميان ولگا و راين را در بر میگرفت و مردمی كه به زبانهای هندواروپايی سخن میگفتند، در آن زندگی میكردند. اين فرهنگ همان بود كه فنآوری فلز را به اروپا برد.
با وجود این، در ميان تمام مراكز باستانی يادشده، فرهنگ يمنا از نظر تاريخ آرياييهايی كه خود را با اين نام میشناختند، بيشترين اهميت را دارد. مردم فرهنگ يمنا، نخستين گروه از جمعيت آريایی بودند كه میتوان آنها را بر اساس بازماندههای فرهنگی و نمادهای آيينی با هنديان و ايرانيان بعدی يكسان شمرد؛ يعنی تمايز ميان جمعيتهای هندوايرانی از بقيه و جداشدن اين شاخه از دل هندواروپاييان اوليه در فرهنگ يمنا بود كه تحقق يافت. اين مردم، گذشته از اهلیكردن اسب، از نخستين كسانی هم بودند كه ارابهی جنگی را ابداع كردند و اين از آنجا پيداست كه مردگانِ نامدار خود را سوار بر ارابهای جنگی دفن میكردند.
در ميان تمام مراكز باستانی يادشده، فرهنگ يمنا از نظر تاريخ آرياييهايی كه خود را با اين نام میشناختند، بيشترين اهميت را دارد. مردم فرهنگ يمنا، نخستين گروه از جمعيت آريایی بودند كه میتوان آنها را بر اساس بازماندههای فرهنگی و نمادهای آيينی با هنديان و ايرانيان بعدی يكسان شمرد؛ يعنی تمايز ميان جمعيتهای هندوايرانی از بقيه و جداشدن اين شاخه از دل هندواروپاييان اوليه در فرهنگ يمنا بود كه تحقق يافت. اين مردم، گذشته از اهلیكردن اسب، از نخستين كسانی هم بودند كه ارابهی جنگی را ابداع كردند و اين از آنجا پيداست كه مردگانِ نامدار خود را سوار بر ارابهای جنگی دفن میكردند.
فرهنگ يمنا، شاخههای زيادی را از دل خود بيرون داد. يكی از آنها، فرهنگ «گوردخمهای»[26] بود كه بين 2800-2200 پ.م شكوفا شد و به خاطر داشتن گورهای دخمهمانند و نقابهای تدفينی سفالی شهرت يافت. ديگری، فرهنگهايی بود كه میتوان آنها را ايرانيی آغازين ناميد. اين فرهنگها در كمربند پهن و گستردهای در سراسر بخشهای شمالی ايرانزمين قرار داشتند و هستهی مركزی فرهنگهای خوارزم و بلخ و قفقاز بعدی را برساختند. در ميان اين مراكز شمالی، فرهنگ اسروبنايا و آندرونوو بیشتر از همه شهرت دارند.
فرهنگ اسروبنا[27] اسم خود را از عبارتِ سومی «اسروب» به معنای الوار گرفته است. اين تمدن را «گور-كُندهای»[28] هم میتوان ناميد، چون قبرهايشان از سوراخهایی در زمين تشكيل شده كه با الوار بر روی آن، سقف میزدند و اشيای هديهشده را در اتاقكی كه به اين شكل پديد میآمده مینهادند. اين فرهنگ بين سالهای 2000-1000 پ.م در پهنهی وسيعی گسترده بود كه از دريای سياه تا دريای مازندران و از قفقاز تا رود دنيپر را در بر میگرفت. مردمی كه در اين منطقه میزيستند، بعدها به كيمریها و سكاها تبديل شدند و از آنجا كه نامهايشان با پارسيان باستان همسان است، شكی در ايرانیبودنشان وجود ندارد.
فرهنگ ديگر، آندرونوو[29] نام دارد و در مناطق جنوبی سيبری و استپهای آسيای ميانه تكامل يافت. نخستين نشانههای آن را از 2500 پ.م میتوان يافت، اما بين 2300-1000 پ.م است كه به شكلی گسترده جايگير میشود. اين فرهنگ، چهار زيرواحد را در بر میگيرد. فرهنگ سينتاشتا-پترووكا-آركايم[30] كه پيشهندوايرانی بود و در 2200-1600 پ.م در جنوب درياچهی اورال و شمال قزاقستان وجود داشت. نخستين نمونه از تدفين با ارابه در اين فرهنگ يافت شده است.
اين مردم در قرن هجدهم پ.م شهری بزرگ در قزاقستان داشتند كه ديواری دفاعی اطرافش را گرفته و به دژی استوار آراسته شده بود.
زيرفرهنگ ديگر، «آلاكول» نام دارد كه بين رودهای سيردريا و آمودريا در صحرای قزلقوم ظاهر شد. اين فرهنگ نيز در فاصلهی 2100 تا 1400 پ.م وجود داشت و مقدمهای بود بر فرهنگ «آلكسِيِوكا»[31] در تركمنستان و قزاقستان شرقی،كه بين سالهای 1300-1100 پ.م شكوفا بود. چهارمين زيرواحد اين مجموعه، فرهنگ «فِدِرووو»[32] بود كه در جنوب سيبری قرار داشت و از 1500 تا 1300 پ.م دوامآورد. نخستين آثار از مردهسوزی و مناسک پرستش آتش را در اين فرهنگ يافتهاند.
فرهنگ آندرونوو در بخش شرقی خود با فرهنگ مهم ديگری همسايه بود كه «آفاناسِيوو»[33] خوانده میشد. سكونتگاههای اين فرهنگ تركمنستان و پامير و تاجيكستان و تيانشان در قرقيزستان پراكنده است. مردم وابسته به اين فرهنگ نيز هندوايرانی بودند. قلمرو مردم آفاناسيوو تا مرزهای مغولستان وتسينجيانگ در چين، گسترده بود. اين مردم احتمالا نخستين كسانی بودند كه سبک زندگی كوچگردانهی كلاسيک را ابداع كردند. آنان برای مردگانشان، كورگان میساختند و از نظر فرهنگی با هند و ايرانيان كهن، همسان بودند. زبانشان شاخهای غير عادی از زبانهای ايرانی شرقی بود كه تخاری ناميده میشود و به خاطر ديرينگی جدايی آن از ساير زبانهای هندوايرانی در گروه ساتِم نمیگنجد. امروز آن را در گروه مقابل، يعنی زبانهای كِنتوم قرار میدهند، هر چند ساختارش به آن نيز شباهتی ندارد و بيشتر شكلِ كهنترِ اجدادی ريشهی اين دو شاخه را باز مینماياند.
اين زنجيره از فرهنگهای عصر مفرغ، واپسين مرحلهی تكامل جوامع آريايی كهن را پيش از ورودشان به زمينهی تاريخی، مشخص میسازد. در اوايل هزارهی دوم پ.م، نخستين موج از اين مردم به حركت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدنهای نويسا (ايرانزمين، بالكان، سوريه و آناتولی) از تاريكی پيشاتاريخی خود خارج شدند. اين موج از مهاجرتها در فاصلهی 1700-1600 پ.م زنجيرهای از دولتهای آريايیتبار را در آناتولی و شمال ميانرودان پديد آورد كه بر مردم هوری و قفقازی مسلط شده بودند. اين مردم، همانهايی بودند كه پادشاهی هيتی و ميتانی را بنيان نهادند. شاخهای ديگر از اين مهاجران به درون ايرانزمين كوچيدند و از مسير زاگرس به جنوب ميانرودان تاختند و پادشاهی كاسی را ايجاد كردند كه پايدارترين حكومت بابلی را ايجاد كرد و نيمهزاره دوام آورد.
اين زنجيره از فرهنگهای عصر مفرغ، واپسين مرحلهی تكامل جوامع آريايی كهن را پيش از ورودشان به زمينهی تاريخی، مشخص میسازد. در اوايل هزارهی دوم پ.م، نخستين موج از اين مردم به حركت درآمدند و با ورود به قلمرو تمدنهای نويسا (ايرانزمين، بالكان، سوريه و آناتولی) از تاريكی پيشاتاريخی خود خارج شدند. اين موج از مهاجرتها در فاصلهی 1700-1600 پ.م زنجيرهای از دولتهای آريايیتبار را در آناتولی و شمال ميانرودان پديد آورد كه بر مردم هوری و قفقازی مسلط شده بودند. اين مردم، همانهايی بودند كه پادشاهی هيتی و ميتانی را بنيان نهادند. شاخهای ديگر از اين مهاجران به درون ايرانزمين كوچيدند و از مسير زاگرس به جنوب ميانرودان تاختند و پادشاهی كاسی را ايجاد كردند كه پايدارترين حكومت بابلی را ايجاد كرد و نيمهزاره دوام آورد.
آنگاه حدود هزار سال بعد، دومين موج از مهاجرت آريايیها به جنوب آغاز شد. در شرق ايرانزمين كه اين مردم از مدتها پيش جايگير شده بودند، اين كوچ با تحول سياسی مهمی همراه نبود و تنها نظمهای سياسی جديدی را در قالب تمدنهای سغد و خوارزم و مرو و بلخ ايجاد كرد. در غرب ايرانزمين اما، دولتهای ديرينهای وجود داشتند كه ظهور قبايل ايرانی اسپرده، كيمری، پارس و ماد را نخست همچون مهاجم يا متحدی بالقوه قلمداد كردند و در نهايت به نظم نوينی كه ايشان به همراه آورده بودند، تن دردادند.
3. در مورد خاستگاه جغرافيايی مردمی كه آريايی خوانده میشوند، چندين نظريهی رقيب وجود دارد. دو رويكرد اصلی كه امروز در ميان صاحبنظران رواج دارد، به ترتيب، آناتولی و مرزهای شرقی اروپا را به عنوان خاستگاه اين مردم در نظر میگيرند.
يكی از قديمیترين اين نگرشها، مدل هند و هيتی نام دارد. اين نظريه را «ادگار استورتوانت»[34] در سال 1926.م پيشنهاد كرد. از ديد او كهنترين زبان وابسته به شاخهی هندواروپايی، زبان هيتی است و چون مردمِ سخنگو به اين زبان در آناتولی زندگی میكردند، اين منطقه را بايد خاستگاه آريايیها دانست. از ديد استورتوانت، زبان هيتی برخی از ويژگیهای ابتدايی و كهن را داراست كه آن را از ساير زبانهای آريايی متمايز میسازد. مثلاً صرف وجه اسمی در اين زبان فاقد جنس مادينه است و نامها در آن به دو گروهِ جاندار و بيجان تقسيم میشوند كه نامهاي بيجان از نظر جنسيت، خنثا در نظر گرفته میشوند. همچنين وجود افعال آئوريستی كه زمان را نشان نمیدهد و سيستم مصوتهای سادهشده در آن، نشانگر قدمت زياد اين زبان است[35]. از ديد استورتوانت، آريايیها، بومی آناتولی بودند و در حدود 7000 پ.م گروهی از آنان به بيرون كوچيدند كه هندواروپايیهای بعدی را پديد آوردند و هيتیها كه در همانجا باقی مانده بودند، نمايندهی شاخهی كهنتر اين مردم شدند.
چارچوب نظری اين نويسنده، بعدها در آثار ايوانف و رِنفرو احيا شد. اين دو، پيشنهاد خود را «نظريهی آناتولی» ناميدند و ادعا كردند كه اصولاً مفهوم مردم پيشهندواروپايی، مصنوعی و ساختگی است و دقت علمی ندارد. از ديد ايشان، مردمی كه با اين نام خوانده میشوند، بومی آناتولی بودند و ابداعكنندگان اصلی فنون كشاورزی محسوب میشوند. آنان در چند موجِ پياپی از آناتولی خارج شدند و در روندی صلحآميز و آرام، تمدن كشاورزانهی خود را به جمعيتهای همسايه صادر كردند و در همه جا گسترش يافتند. به اين ترتيب، رنفرو اعتقاد دارد كه عصر نوسنگی اروا در اصل توسط آريايیها ساخته شده و در همين جمعيت، گذار به عصر كشاورزی را تجربه كرده است[36]. از ديد او نخستين موج مهاجرت اين مردم به 6500 پ.م مربوط میشد كه هيتیها را در اين سرزمين باقی گذاشت و مهاجرانی آريايی را به سرزمينهای همسايه گسيل كرد. دومين موج شاخهزايی در اين جمعيت در 5000 پ.م آغاز شد و آن، زمانی بود كه اين مردم به سه شاخه تقسيم شدند. گروهی به استپهای خاوری رفتند و بعدها سخنگويان به زبان تخاری را تشكيل دادند، گروهی ديگر به شمال غرب كوچيدند و بعدها به سخنگويان به زبانهای ايتاليايی و سلتی و ژرمنی تبديل شدند.
سومين گروه در بالكان و يونان متمركز شدند. از ديد رنفرو اين مردم برای چند هزار سال در بالكان ماندند و بنابراين از ديد او بالكان و يونان، دومين سرزمينِ پدری آريايیهاست و زبانهای ساتِم هم در آنجا پديد آمدهاند. آنگاه در حدود 3000 پ.م موج سومی از اين مردم از بالكان به بيرون كوچيدند كه عبارت بودند از پیشيونانیها، پيشهندوايرانیها، و شاخهی سومی كه ارمنیها، آلبانيايیها و بالتها و اسلاوها را پديد آوردند[37].
نگرش رنفرو آشكارا خصلتی نژادگرايانه دارد. تاكيد بيش از حد او بر يونان و اصرارش برای اينكه در غياب شواهد باستانشناسانه، اين منطقه را خاستگاه آريايیها معرفی كند، به تلاشهای مشابه مورخان آلمانی دوران نازیها شباهت دارد كه در همين منطقه به دنبال ردپای آريايیهای اصيل باستانی میگشتند. گذشته از اين، معمولاًزمانبندی او از تحول زبانهای باستانی، پذيرفتهشده نيست و دورههايی بسيار كهنتر از مرزهای پذيرفتهشده در دانش زبانشناسی تاريخی را مورد اشاره قرار میدهد.
با وجود این، ديدگاه آناتولی هوادارانی دارد. به تازگی اتكينسون و گری از روشِ «گلوتوكرونولوژی»[38] بهره بردند تا تاريخِ ظهور زبان پيشهندواروپايی را تخمين بزنند. اين روش بر مبنای حضور يا غياب عناصر واژگانی در زبانهايی كه در زمانهای گوناگونِ خويشاوند رواج داشته، استوار شده است. اين دو دانشمند 24 زبان كهن را بررسی كردند كه سه تايشان به آناتولی باستان مربوط میشد. در نتيجه ايشان تاريخ هشت تا نه هزار سال پيش را برای رواج اين زبان به دست آوردند[39] كه با مدل رنفرو بيش از رقيبانش همخوانی دارد. هر چند تعارضی هم با ديدگاههای ديگر ندارد.
مخالفان ديدگاه رنفرو نيز از روشهايی مشابه برای نقد مدل او استفاده كردهاند. از همه مهمتر، پژوهشی است كه با روش SLR-D انجام پذيرفته است. در اين روش، سير تحول افعال و الگوی خوشهی بندی آنها را مبنای زمانبندی انشعاب زبانها از هم میگيرند. بر مبنای اين پژوهش، معلوم شده كه زمان جدایی زبان هيتی از زبان پيشهندواروپايی قديمیتر از سایر زبانها نبوده است و با تخمين رنفرو هم همخوانی ندارد؛ يعنی در حدود اواسط هزارهی چهارم پ.م بوده كه زبان هيتی به همراه تخاری و برخی از زبانهای هندواروپايی ديگر از بدنهی اصلی پيشهندواروپايی جوانه زدهاند. اين نكته به همراه اين حقيقت كه عناصر زبانی به نسبت جديدی مانند مفرغ و مس در تمام زبانهای آريايی -از جمله هيتی- مشترک هستند، احتمال درستی نظريهی آناتولی را كاهش میدهد. به خصوص كه اين مدل با شواهد باستانشناختی نيز چندان همخوانی ندارد.
ديدگاه ديگری كه مشتقی از نظريهی آناتولی محسوب میشود، ديد ايوانف و گامكرِليدزه است كه ارمنستان و قفقاز را خاستگاه اصلی اقوام آريايی میدانند. ايشان زمان مهاجرت آرياها به خارج از ارمنستان را در هزارهی سوم و چهارم پ.م قرار میدهند. مبنای ادعای ايشان زبانشناسانه است و بر اساس اين پيشفرض بنا نهاده شده كه مكثهای دفعی (مانند K’, T’, P’) در زبان پيشهندواروپايی وجود داشته، اما مكثهای زمزمهای (مثل bh, dh, gh ) در اين زبان، غايب بودهاند. اگر چنين بوده باشد، زبان ارمنی كهن، خصلتهای باستانی مهمی به دست میآورد و میتواند همچون شكلی دستنخورده از پيشهندواروپايی تلقی شود[40].
در برابر نظريههايی كه خاستگاه آريايیها را تركيه و قفقاز میدانند، رويكرد ديگری وجود دارد كه به نظريهی «كورگان» مشهور است. اين نظريه را «ماريا گيمبوتاس» در اواسط قرن بيستم پيشنهاد كرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهشهای فراوانی برای محکزدنش انجام شده است. امروز، پذيرفتهشدهترين نگرش كه ديدگاه رسمی بيشتر مورخان را تشكيل میدهد، همين نظريهی كورگان است.
در برابر نظريههايی كه خاستگاه آريايیها را تركيه و قفقاز میدانند، رويكرد ديگری وجود دارد كه به نظريهی «كورگان» مشهور است. اين نظريه را «ماريا گيمبوتاس» در اواسط قرن بيستم پيشنهاد كرد و از آن هنگام تا به امروز پژوهشهای فراوانی برای محکزدنش انجام شده است. امروز، پذيرفتهشدهترين نگرش كه ديدگاه رسمی بيشتر مورخان را تشكيل میدهد، همين نظريهی كورگان است.
مبنای مدل گيمبوتاس آن است كه بقايای باستانشناختی بهجامانده از فرهنگهای مرتبط با زبانهای هندواروپايی را با هم مقايسه كند و بر مبنای استخراج عناصر مشتركشان، تبارشناسی و سير دگرديسی اين عناصر را در تمدنها و فرهنگهای كهنتر دريابد. مهمترين عنصر در اين ميان، شيوهی تدفين است و گيمبوتاس بر گورهای بزرگ و تپهمانندی تمركز كرده است كه كورگان ناميده میشوند. اين نوع از تدفين برای نخستينبار به شكل بسط يافته در فرهنگ يمنا ديده میشود، اما نشانهها و مقدمههايش را در مراكز جمعيتی وابسته به يمنا كه در همسايگی آن وجود داشتهاند، میتوان بازجست[41]. گيمبوتاس به وجود شكلی از فرهنگ اروپايی كهن اعتقاد دارد كه صلحجو، شكارچی و گردآورنده، و مادرسالار بودهاند. بازسازیای كه گيمبوتاس از محتوای فرهنگی اين فرهنگ به دست میدهد، در كتاب مهم او، «ايزدبانوی زنده» ارائه شده [42] و جای بحث و نقد فراوان دارد. به هر صورت، آنچه كه گيمبوتاس به درستی مورد اشاره قرار داده آن است كه تا پيش از هزارهی چهارم پ.م، بافت مادی و فرهنگی متفاوتی در ميان ساكنان اروپا رواج داشته است. اينكه فرهنگ يادشده تا چه حد صلحجو يا مادرسالار بوده است و اينكه اصولاً در آن دوران و در فقر چشمگير ابزارهای ارتباطی، در گسترهی زمانی و مكانی چنين پهناوری میتوان از يكنواختی فرهنگی سخن گفت يا نه، نياز به بحث بيشتر دارد. در هر حال اين نكته روشن است كه فرهنگ يادشده در حدود زمانی كه فرهنگ يمنا بر صحنه پديدار شد، به تدريج از ميدان به در شد و جا را برای مهاجرانی خالی كرد كه تبر جنگی و ارابه و اسب اهلی داشتند و به زبانی هندواروپايی سخن میگفتند. گيمبوتاس، مسير و زمانبندی كوچ آريايیها را از مبنای توزيع همين كورگانها صورتبندی كرده است و به چهار موج از مهاجرت آريايیها دست يافته است كه از آغاز هزارهی چهارم تا هزارهی دوم پ.م را در بر میگيرند. تفسيری كه در آغاز اين گفتار از شواهد باستانشناختی و پيوند فرهنگها با هم ارائه شد، به كمک مدل كورگانی فهم شده است.
بر مبنای مدل كورگان، خاستگاه آريايیها استپهای بين دريای سياه و دريای خزر است. آريايیها در اين منطقه، تمدن اوليهی خود را برساختند، اما احتمالا پيش از آن از جايی در اوكراينِ امروزين و نزديكی رود ولگا میزيستند. موجهای اول و دوم حركت اين مردم، تمدنهای يمنا و مايكوپ را پديد آورد و بعد در دو موج بعدی از آسيای ميانه تا رود دانوب را درنورديد.
ادامه دارد…
[1] Szemerényi, 1999.
[2] Cavalli-Sforza, 1991.
[3] Ahrensburg
[4] Dupuy et al. 2006.
[5] Samara Culture
[6] Mallory, 1997.
[7] Gimbutas, 1991.
[8] Khvalynsk
[9] Mallory, 1997.
[10] Dnieper- Donets Culture
[11] Mallory, 1997.
[12] Mallory, 1989:190-191.
[13] Cucuteni Culture
[14] Tripolie, Trypillian
[15] Talianky
[16] Dobrovody
[17] Maydanets
اگه میشه درباره هسته مرکزی فعلی آریایی ها یا هندو اروپایی ها در الگوی رفتاری و اخلاقی و همچنین اینکه کدام کشور امروز نماینده قوم هندواروپایی است هم صحبت کنید
به عنوان مثال همه می دونن که چندین و چند کشور سامی زبان هستن ولی همه می دونن که عربستان نماینده عربی صحبت کردنه، یا اسلام یا یهود نظام اخلاقی متاخر این بافت جمعیتی هستش. میخام بدونم هسته اصلی اخلاقی قوم هندواروپایی کجاست؟ و اگه بخایم ارجاع بدیم باید به کدام کشور باید ارجاع داد، ایران ، هند یا آلمان یا آمریکا
و اگه هم در مقطعی این دسته های قومیتی در نظام اخلاقی دچار تضاد و برد باخت شدند چگونه می توان آن را برطرف کرد؟
الگوی رفتاری نرمال یک هندواروپایی چگونه کلاس بندی می شود و اگر وجود ندارد از متوسط داشته های اخلاقی این کشورها چگونه می توان الگوی منشی یکپارچه ای را متصور شد؟ در ادامه کمی بیشتر توضیح میدم تا کلید واژگان ذهنی ام را برای صحبت بیشتر بدونید.
دید حداقلی من از بافت هندواروپایی بافت مادرسالار است،
بافت مادر سالار به این معناست که در یک جامعه ذهن افراد مستعد پرش ذهنی برای عدم پذیرش یک اصل نارسا در نظام اجتماعی است که تا قبل از آن به شکلی تقارن رعایت میشده است. این بافت در بیشتر کشورهای هندواروپایی قابل مشاهده است. که در بافت های سامی زبان این شکست تقارن بسیار کندتر و گهگاه تحمیلی انجام می شود.
الگوی هندواروپایی برخلاف سامی زبان ها به طور مستقیم از جنگل نرینگی را نماد مطلق و بی بروبرگرد “شکست تقارن” نمی بینند و شبکه که ذات مادینه دارد را روشی برای شکست های تقارن بنیادین تر برگزیده اند و به کار می گیرند در عین حال توجه کافی در نیفتادن در ورطه زندگی مصرف گرا و کفتارگونه را (بسته به کشور) دارند و یا باید داشته باشند. (که این بده بستان بسیار سخت و بدنام کننده خواهد بود.) در صورتی که در نظام سامی زبان ها حداقل ماحصل از نظام اخلاقی نام نیکی است که در صورت شکست خوردن و مرگ برای فرد اصول گرا از نظام مبتنی بر نرینگی برجای می ماند.
یک هندواروپایی برخلاف آنچه که در موجودات جنگلی حاکم است دریافته است که الگوبرداری مستقیم از جنگل راه صحیحی برای مواجهه با شکست تقارن در هستی نیست، هرچند در ورطه ی مصرف گرایی از الگوی شکست تقارن مبتنی بر نرینگی حاکم بر جوامع انسانی نیز نمی افتد که اگر افتد از نظام اخلاقی خود فاصله گرفته است و به نظام کفتارگونه روی آورده است.
از دید او مادینگی نیز می تواند با الگویی عامل شکست تقارن هستی گردد.
با زبان کنترل خطی یک هند اروپایی بر خلاف سامی زبان ها دریافته است که هنر مدیریت مادر سالار برخلاف پدرسالار تنظیم صفرهای یک سیستم کنترلی است نه ازدیاد یا کاهش قطب های آن