آموزش پویا در برابر آموزش ایستا
سخنرانی در کنگرهی «حلقههای کیفیت در آموزش»،
مدرسهی سیتی مونته سوری، لکنهو، هند، 30 نوامبر 2007
فصلنامهی مدرسهی سالم، شمارهی هشتم، تابستان 1389
نظام آموزشی، نهادی است هنجارساز، كه از راه انتقال منشها (عناصر فرهنگی) به مخاطبانی معمولا منفعل، ایشان را برای سهیم شدن در سپهر معنایی پذیرفته شده در یك سیستم اجتماعی آماده میسازد، و به این ترتیب امكان واگذاری كاركردهایی در سطوح گوناگون تخصص را به ایشان فراهم میسازد. واحد عملكردی یك نظام آموزشی، كلاس خوانده میشود كه عناصر اصلی آن عبارتند از آموزشگر/معلم، و آموزنده/ شاگرد. فرآیند انتقال منش از معلم به شاگرد را آموزش، و محیطی را كه برای انجام این كار تخصص یافته است، فضای آموزشی مینامند. تفاوت اصلی معلم و شاگرد، در تفاوت سطح داناییشان نسبت به موضوع تدریس است. یعنی به ازای هر كلاس حوزهای از منشها و خوشهای از دانایی وجود دارد كه معلم و شاگرد سهمهای نابرابری از آن را در خزانهی اطلاعاتی خویش انباشتهاند.. فرآیند آموزش، میتواند به دو شكل ایستا و پویا انجام شود 2. آموزش ایستا، شكل هنجار و جا افتادهی آموزش سنتی در كشور ماست.
2.در آموزش ایستا، نامتقارن بودن سطح دانایی معلم و شاگرد، به سایر حوزههای رفتاری وابسته به امر آموزش نیز تعمیم مییابد. این بدان معناست كه تمام كاركردها و رخدادهای كلاس، بر محور رفتارهای معلم تنظیم میشود و توسط وی سازماندهی میشود. این ویژگیها را میتوان برای آموزشی ایستا بر شمرد :
الف) معلم، دانای كل تلقی میشود. بنابراین تعیین كنندهی معیارهای راستی و نادرستی گزارهها و مفاهیم تنها اوست. اعلام نظر او به تمام پرسشها پایان میدهد و پاسخ تمام معماها باید توسط او داده شود. به عبارت دیگر، معلم مرجع اول و آخر خرد و دانایی در كلاس است.
ب) معلم، الگوی غایی سایر حوزههای تصمیمگیری هم دانسته میشود. معیارهای تمایز كنش اخلاقی از غیراخلاقی، و موازین تفكیك عناصر زشت از زیبا، توسط او تعیین میشوند، و اوست كه دربارهی شایستگی یا ناشایستگی رفتار شاگردان و حتی خویشتن، داوری میكند. به این ترتیب، تنها معلم به عنوان شخص اعتبار می یابد و شاگردان، تودهای بی نام، بی شكل، و منفعل از شنوندگان هستند كه در گردشی سالانه با معلم برخورد میكنند.
پ) انتقال منشها به شكلی یك طرفه صورت میگیرد. اندركنش معلم با شاگردان مهم و ارزشمند تلقی میشود، و بنابراین سایر اشكال تعامل انسانی در كلاس سركوب می شود. شاگردان به دلیل نادان پنداشته شدن، حرفی برای گفتن ندارند، و بنابراین معلم متكلم وحده است. جریان انتقال اطلاعات همواره از معلم به شاگرد است و تبادلات اطلاعاتی شاگردان با هم، و اطلاع رسانی شاگردان به معل م-جز در زمان ارزیابی عملكرد شاگرد- بی ارزش و بی ارتباط با امر آموزش قلمداد میشوند. به این دلیل هم به جز تدریس -یعنی تك گویی معلم- سایر مكالمه های داخل كلاس به عنوان روندهایی تصادفی، هرج و مرج گونه و مختل كنندهی نظم در نظر گرفته میشوند. در نتیجه معلم اندركنـش و تعامل میان شاگردان را سركوب میكند.
ت) هدف، انتقال دانایی است، پس آرمان معلم آن است كه كسی با سوال از كلاس خارج نشود و تمام پرسشهای مربوط به موضوع تدریس در كلاس حل شده و پاسخ گرفته باشد. جریان پرسش یك طرفه و از معلم به شاگرد است. یعنی تنها معلم است كه به قصد ارزیابی درجهی موفقیت شاگردان در امر جذب كردن دانایی، از آنها پرسش می كند. به این ترتیب پرسش امری فرعی و فرا-آموزشی تلقی میشود كه كاركرد آن ارزیابی شاگردان است.
ث) سرفصلها و مفاهیم تدریش شده از پیش تعیین شده و مشخص است و معلم می تواند یك رشته از سخنان و مثالها را بیشمار بار در كلاسهای متفاوت تكرار كند و هربار به نتیجهای كمابیش یكسان برسد. بنابراین امكان دارد معلم به ضبط صوت تبدیل شود.
ج) ساختار كلاس نامتقارن است و به روشنی دارای مركز ثقل است. یعنی نقطهای مشخص -میز معلم، سكوی خطابه و…- وجود دارد كه مرجع دانایی كلاس -یعنی معلم- در آنجا مستقر میشود و نقطهای خاص -تخته سیاه یا سفید- هست كه ارائهی منشها در آنجا انجام میگیرد. سازمان یافتگی فضایی شاگردان در كلاس به شكلی است كه همه رو به این مركز تراوش دانایی داشته باشند، و علاوه بر امكان بهره برداری از آن، توسط نگاه مراقب معلم نیز نظارت شوند.
چ) انضباط بدنی شدیدی بر شاگردان -و به شكلی پنهان بر معلم- حاكم است. از هردو سوی بازی آموزش انتظار میرود قواعد هنجار شدهی رفتاری مربوط به نقش معلم یا شاگرد را رعایت كنند. شاگردان باید در كلاس كمترین حركت ممكن را داشته باشند و دست كم یك ساعت و نیم پشت نیمكتهایشان بنشینند، و معلم هم باید با كمترین حركت در اطراف مركز توجه شاگردان -یعنی در همان گرانیگاه معنایی كلاس كه سكوی خطابه باشد- پرسه بزند و منشهایش را به ایشان عرضه نماید.
ح) از آنجا كه انضباط در كلاس به شكلی تنبیهی و سفت و سخت كنترل میشود، معلم و شاگرد باید با هم خیلی تفاوت داشته باشند. پس معلم باید از عناصر نمادین نشانگر خرد -عینك، كیف سامسونت، برگههای متعدد یادداشت یا كتابهای قطور- استفاده كند تا بر نقش دانایی خود پافشاری كند، و از راه حمل نشانه های برتری سنی -كت و شلوار، ریش و سبیل، و شكل راه رفتن سالمندانه- بین خود و شاگردان فاصله گذاری نماید. از سوی دیگر، شاگردان باید این فاصله را محترم شمارند و با احترام و رعایت برخی از موازین رفتاری با معلم خود برخورد نمایند. خاستگاه آموزش ایستا، زمینهی اجتماعی اروپای قرن هژدهم است. عصری كه دو نیروی همگرای خرد روشنگری و انقلاب صنعتی به هم گره خورد، و ساختار مدارس جدید را پدید آورد. مدارسی كه زیر تاثیر خرد روشنگری به برتری عقلانیت و تمامیت و فراگیری كاربرد آن ایمان داشتند و بر این مبنا ردهبندی محكمی از افراد دانا و نادان (معلم و شاگرد) را در كلاس ضروری میدانستند. از سوی دیگر این عصر با ضرورت آموزش نیروهای جوان و روستایی جویای كار در شهرها روبرو بود، و لزوم تبدیل كردن سریع این نیروها، به كارگران مطیع و وقت شناس نیمه ماهری كه قدرت انجام یك كار تكراری را برای مدتی طولانی داشته باشند. نتیجهی این دو گرایش، مدارس ایستا بود كه در جوامعی مانند ایران نیز همراه با موج مدرنیته وامگیری و بازتولید شده است.
3. آموزش پویا، آن شیوه ای ازانتقال منشهاست كه مورد پیشنهاد ماست. در آموزش پویا:
الف) دانای كل وجود ندارد. نادانی نسبی تمام كنشگران حاضر در كلاس پیش فرض گرفته میشود و عدم تقارن در دانش معلم/شاگرد، به حوزه هایی جز موضوع تدریس تعمیم نمییابد. به این ترتیب هدف از آموزش، شكوفایی توانمندیهای ذهنی و تخصصیابی همهی افراد درگیر در آن است. به این ترتیب وظیفهی پاسخ به پرسشها در میان كل حاضران توزیع میشود و عمل آموزشگری از انحصار معلم خارج می شود.
ب) هریك از اعضای حاضر در كلاس، مستقل از شاگرد یا معلم بودنشان، به عنوان شخصیتی با هویت روانی مستقل و منفرد در نظر گرفته میشوند. به این ترتیب هریك از آنها میتوانند به عنوان آموزشدهنده، و داور تمایزات سهگانهی كانتی (درستی /نادرستی، زیبایی /زشتی، خوبی /بدی) رسمیت بیابند.
پ) جریان انتقال منشها بسیار پیچیده است. در بخش مهمی از فرآیند آموزش، معلم عرضه كننده و شاگردان جذب كنندهی منشها هستند. اما در برخی از موارد این جریان معكوس میشود و شاگردان به عنوان نقاد و ارزیاب دانش خود را در مـورد روند آموزش و موضوع تدریس شده به كلاس و معلم منتـقل میكنند. در این الگو، اندركنش میان شاگردان هم مهم فرض میشود و تعامل میان ایشان هم به عنوان یكی از مجاری مهم انتقال منشها معتبر دانسته می شود. به این ترتیب كلاس به صورت پرسش و پاسخ، و بحث و تبادل نظر اداره میشود و معلم تك گویی نمیكند.
ت) هدف از آموزش طرح پرسش و بازتولید دانایی است. یعنی معلم انتقال بستههای از پیش آماده شدهی دانایی به شاگردان را آماج نمیكند، بلكه می كوشد تا از مجرای طرح پرسش برای ایشان، و آموزش شیوههای طرح و حل مسئله، ایشان را در امر پرسیدن و پاسخ گفتن ورزیده سازد
ث) به دلیل پویایی روند تدریس، تكرار گفتارهای قبلی برای معلم ناممكن میشود. هر كلاس شرایطی ویژه را، و بحثهایی خاص را پدید میآورد كه نقشی منحصر به فرد و در لحظه تعریف شونده را برای معلم ایجاد میكند. به این ترتیب معلم در نقش یك مربی تای چی چوان ظاهر می شود، كه باید بتواند هر حملهای (پرسشی) را جذب و درونی كند و از همان برای پیروز شدن (پاسخگویی) استفاده كند.
ج) تلاش برآن است كه از كلاس تمركززدایی شود. شاگردان هرچه بیشتر در امر تصمیم گیری و تنظیم كاركردهای كلاس مشاركت میكنند و بخش عمدهی كاركردهای انضباطی را خود بر عهده می گیرند.
چ) آموزش روندی شادمانه و لذت بخش دانسته میشود، بنابراین نیازی به انضباط بدنی شدید وجود ندارد و كنشهای بازیگوشانه می توانند به عنوان بخشی از روند آموزش در پیكرهی آن جذب شوند.
ح) نیازی بر پافشاری بر نمادهای تعیین نقش وجود ندارد و معلم به جای فاصله گذاری، میكوشد تا روابطی شخصی و صمیمانه با شاگردان برقرار كند.
ادامه مطلب: هویتسازی مدرسهمحور: آسیبها و راهبردها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب