تابستان 1390
1. ادبیات امروز ایران، خوشهای بارور و امیدبخش از فرهنگ جهانی است که میرود تا جایگاه شایسته و سزاوار خویش را در زمینهی زبانها و فرهنگهایی نوخاسته و نوباوه بازیابد. در روزگاری که ابراز ناامیدی به هنجاری روشنفکرانه بدل شده و نالیدن از نارساییهای زبان فارسی و انحطاط فرهنگ ایرانی به زیور قلبی رایج برکشیده شده، شاید این سخن غریب بنماید. اما تمام شواهد نشانگر آن هستند که ادبیات فارسی و خزانهی غنی و کهنسالِ فرهنگ ایرانی، با روندی ژرف و دیرپا دست به گریبان است که میتواند به یک باززایی و بازآفرینی ریشهای منتهی گردد.
این امیدواری به آینده و درخشان دانستنِ آنچه فرا روی ادبیات فارسی است، شعاری خوشبینانه و یکسو نگرانه نیست. قرار نیست این حقیقت را نادیده بگیریم که اوج شکوه ادب فارسی، یعنی شعر دری، در قرن گذشته با افول و زوالی چشمگیر و سردرگمی فراگیری در زمینهی قواعد و هنجارها روبرو شده است. قصد نداریم ترجمهای بودنِ بخش مهمی از نثرهای ارزشمند امروزین را، و تقلیدی، ناشیوا و درجه دوم بودنِ بخش عمدهی شعرهای معاصر را انکار کنیم. پشتوانهی این برداشتِ امیدوارانه، کوری نسبت به نادرست یا زیانمند بودنِ سیاستگذاریهای فرهنگی کلان دولتهای مستقر در ایران زمین نیست. طردِ زبان فارسی و سخنورانِ دری در دولتها و واحدهای سیاسی برخاسته در دل ایران زمین، و زورآور شدنِ ایدئولوژیهای قومگرایانهای که تنها راه برکشیدن زبانهای قومی را، تخریب زبان ملی میبینند، چندان آشکار است که نمیتوان قدمی برداشت و با آن برخورد نکرد. قصد نداریم این حقیقت را نادیده بگیریم که زبان فارسی در قرن اخیر نویسندگان و سخنورانی نامدار و سزاوار فرهنگ ایرانی به عرصهي جهانی اهدا نکرده است. کم بودن سرانهی مطالعه، کیفیت پایین نظامهای آموزشی، و ناکارآمد بودن روندهای ترویج و تبلیغ معنا در زمینهی ایران زمین را نادیده نمیگیریم، و با این وجود، امیدواریم که به زودیِ زود، بار دیگر این تمدنِ دیرپا، آنچه را که باید و شاید، باز آفریند.
امیدواریم، از آن رو که میبینیم ایران زمین از نسلی پرشمار، جوان و باسواد انباشته شده است. امیدواریم، چون قدرتِ منشها و معناهای بالیده در این تمدن را دیدهایم و جذابیت و تواناییِ رخنه کردنش در دل و چشم و خرد مردمانی حتی بیگانه با زبان فارسی را نیک دیدهایم. امیدواریم، چون چیرگی تدریجی همین نسل جوان و جویای معنا را بر رسانههای نوظهوری مانند صنعت چاپ و اینترنت میبینیم. امیدواریم، چون ماییم آن نسلِ پرشمارِ جوانِ پارسیگوی پارسیدان، که وارث گنجینهی شگرف ادب و فرهنگ ایرانی است. ما امیدواریم، چون آینده از آنِ ما، از آن امیدواران است.
2. امروز نیز مانند هزارههای گذشته، بازآفرینیِ آنچه که سزاوار است، در گروی جسارتِ جهیدن به اندرونِ ناشناختههاست. این بار نیز آنان که در مرزهای ابهام و قلمروهای نپیموده خطر میکنند، گوهرهای ارزشمند و هدایای ماندگار را برای یارانشان به ارمغان خواهند آورد. از این روست که ما وارثانِ این زبان و این سرزمین و این فرهنگ، در داو بستن بر سرِ آنچه که هستیم تردید نخواهیم کرد، تا شاید آنچه که باید، بشویم.
شاخهای از ادبیات که سرزمینهای دیگر با نام علمی- تخیلی، افسانهای، یا خیالی شهرت یافته است، دیرزمانی است که در فرهنگ ما و تمدن ما شناخته شده و پر ارج بوده است. این شاخهی بالنده از ادبیات جهانی که زبانهای گوناگون، عرصههای صنعتی و تجاری مختلف، و هنرهای تجسمی و سینماها را تسخیر کرده است، همان است که خیالِ لگام گسیخته و آزاد را با سخنوری و هنر بلاغت و روایت ترکیب میکند. این ادبیاتِ نو، با خاستگاهِ فروتنانهاش در سرزمینهای غربی، همتاهایی اشرافزاده و کهنسالتر را در سرزمینها و تمدنهای دیگر دارد، که گاه دیر زمانی است خویشاوندی خویش را با هم از یاد بردهاند. ادبیات محبوب و تاثیرگذارِ علمی-تخیلی و افسانهای که بخش عمدهی نمادها، روایتها و محصولات دیداری- شنیداری امروزِ دنیا را پدید آورده است، خوشهای از منشهاست که در ادبیات ترسناک ژاپنی، در حماسههای جادوییِ چینی، و در قصههای دینی هندی سابقه و همخونهایی داشته است. این همه، با شعر و نثر فارسی، به ویژه در آنجا که با حماسه و عرفان در میآمیخته، خویشاوند و همگون بوده است.
این شاخه از ادبیاتِ فارسی مانند بسیاری از حوزههای روایی و عرصههای زورآزمایی در عرصهی سخن، دیرزمانی است نادیده انگاشته شده و از یادها رفته است. ما، جویندگانِ آغازی نو برای این خوشه از معناها، این سبک از سخنپردازی، و این شیوه از روایت هستیم. ما خواهانِ عبور از مرزها و قیدهای مرسوم و هنجارینِ سخنسرایی و روایتگویی هستیم. اما نه چنان که مرسوم است و هنجار، همچون نمایشی نخبهگرایانه و ابراز فیضی خودنمایانه و تهی و پوک. ما مرزهای معنای مرسوم را در میشکنیم، چون معنایی فربهتر، نیرومندتر و دلکشتر را برای پیشنهاد کردن داریم، که در این قالب و در این حصار نمیگنجد. ما برای لمس آزادانه اندیشیدن و آزادانه بیان کردن است که به تخیل، به علم، و به اسطوره روی میآوریم، تا خویشتن را و همگان را در تماشای پروازِ سیمرغی مهمان کنیم، که در قفس نمیگنجد.
توانمندترین سخن و نافذترین روایت آن است که با پیچیدهترین، دقیقترین، عینیترین، و درستترین چارچوبهای ذهنی درآمیخته باشد، و آن علم است. دلکشترین روایت و شیواترین سخن آن است که با خیالانگیزترین، رنگینترین، و بیمهاباترین گمانهزنیها آغشته شود و از بازی با ابهام و معناهای چندپهلو و رمزگون نهراسد، و آن اسطوره است. در میانهی این دو قلمروی دیرینه و نو، و در جمعِ این دو قطبِ متضاد است که سبک ما، شیوهی سخن ما، و پیشنهاد ما برای آفرینش ادبی تجلی مییابد. ما خواهانِ ترکیب آن دانش دقیق و روشن و علمیِ مدرن با آن اساطیر دیرپای سحرآمیزِ ناشناخته هستیم. ناامیدانی که راه را بر آشتی دادنِ جفتهای متضاد معنایی بسته میبینند، یا در آمیختن معنایِ محصور در عرصهها گوناگون را گستاخانه و کژروانه میدانند، بسیارند، و ما از آن گروه نیستیم. ما امیدواران، ما گستاخان، ما رها کنندگانِ شاهراهها، و ما ماجراجویانِ کورهراههای مه گرفتهی فراموش شدهایم. خیالهای سرکشِ ما، مرز معناها و آشتی دادنِ میانهي غریبهترین مقیمان اقلیم سخن، روش ماست.
3. روزگارِ امروزِ ما، عصر جویندگان نام و ننگی است که راههای شاهانه و میانبرها و شعبدهبازیها میپسندند و از غرقه شدن در دریای ناشناختهی فرهنگمان و سیراب شدنِ دشوار از این چشمهی پنهان در ظلمات، میپرهیزند. ما از آن قبیله نیستیم. ما باور نداریم که در این مسیرِ ناشناخته و نپیموده چیزی به سادگی به دست آید. ما خواندن و باز خواندن و بیشتر خواندن را، دانستن و باز دانستن و بیشتر دانستن را ضرورتِ فهم میدانیم و نقدِ مداوم خویش و دیگران را اکسیر دستیابی به معنایی ارزشمند و سنجیده میدانیم. تمام آنچه که در پنج هزار سال گذشته در سراسر پهنهی سترگِ ایران زمین نوشته شده و اندیشیده شده است، میراث ماست و بر ماست تا بر این دریای توفانی و سهمگین چیره شویم و هریک به قدر توان خویش آشنایی با آن و در آن را دریابیم. هر آن چه که در تمدنهای دیگر اندیشیده و بازنموده شده باشد، اگر به درستی فهمیده و جذب گردد و نقادانه و خودمدارانه بازسازی گردد، از آن ماست. پس ماییم دولتمندترین و توانگرترینِ وارثانِ سپهر فرهنگ، چرا که تمام گذشتهی یکی از کهنترین تمدنهای گیتی را، با تمام آیندهي سایر تمدنها در اختیار داریم و آهنگِ آن داریم تا با جادوی سخن، از این دو سرچشمه، گوهرِ اکنون را بیافرینیم.
دوران ما، عصرِ اختلاف و دعوا و تنگنظری و مرزبندی است. مردمان به قدر انکار یکدیگر قدر و قرب دارند و مرزهای میان مردمان قلمروهایشان را، و دیوارهای پیرامونشان، داراییهایشان را مشخص میسازد. ما از این دوران و این عصر نیستیم. قصد نداریم تا نکوهش و انکار و ناسزا به بزرگان گذشته و ناچیز پنداشتنِ سبکسرانهی آفریدههای عظیم گذشتگان، جایگاهی برای خود بیابیم. همچنین سرِ آن نداریم که با نفی دیگری سایهای از اثبات را برای خویش فراهم آوریم. آغوش ما برای در بر کشیدن همگان و همهی باورها و اندیشهها گشوده است. فروتنی در برابر نبوغ و عظمت گذشتگان را عار نداریم، و مهر و دوستی با ادیبان و سخنوران و کوشندگانی که شاید در زمینه و بافت و معنا با ما متفاوت باشند، فخرمان است. هویت ما ناشی از آن که است که میآفرینیم و در بر میگیریم و در پیوند با آنیم، نه آنچه که گسسته و طرد شده و منفور پنداشته میشود. هر کوششی در زمینهی فرهنگ را نیکو و ارزشمند میدانیم و هر تلاشی در راستای نیرومند ساختن زبان فارسی و ادبیات دری و فرهنگ ایرانی را پاس میداریم، بی آن که دقیقهای نگاه نقادانهمان را از آن برگیریم، یا لحظهای در داوریِ سنجیده و بیرحمانهمان در موردشان درنگ کنیم. آنچه که خود میآفرینیم را منشهایی خرد در عرصهای کوچک از سپهری عظیم از تمدنی کهنسال میدانیم. گستردگی این سپهر تمدنی و عظمت آن فرهنگ ایرانی را چندان نیک دریافتهایم که به خاطر کوشش در آن مسیر شادکام و شادمان باشیم و در عین حال خود را جز گوشهای کوچک از میدانی گسترده نبینیم. شاید گلی و ترنجی بر قالیِ پر نقش و نگار فرهنگ ایرانی بیفزاییم، که رنگی و شکلی گستاخانه و نوظهور داشته باشد. اما این کار را نگریستن به کل قالی انجام خواهیم داد، و زیبایی آن کل و جایگاه این جزء را از یاد نخواهیم برد.
ما در کنار دیگران هستیم، بی آن که قواعدشان را یکسره بپذیریم. دوستدار همگان هستیم، بی آن که از نقدشان و داوری دربارهشان دست برداریم. ما فروتن و خاکسارِ عظمت کاری هستیم که دست بدان گشودهایم، از این روست که در آن عظمت سهیم هستیم، بی آن که دستخوش خودشیفتگی گردیم. ما با دانش، با تخیل، و با اسطوره، آنچه را میآفرینیم که بارها و بارها در دورانهای پیشین و با دستمایههایی متفاوت آفریده شده بود. ما آن مسیرها را در یاد خواهیم سپرد و مسیر خویش را فرا خواهیم گشود. شاید که راهی بر انبوه راهها و گلی زیبا بر فرشی بهارستان افزوده گردد.
4. عصری که ما را در خود پرورده است، دورانِ رواج بیانیهها و شعارها و اعلام سیاستهاست. ادبیات فارسی در دوران معاصر انبوهی از بیانیهها و سیاستگذاریها و تبصرهها و قانونها را در دامن خود پرورده است که درجهی باروری و تاثیر آن بر هر چشم نقادی آشکار است. این نوشتار، بیانیهای از آن دست و شعاری از آن رسته نیست. ما حریمی ترسیم نمیکنیم تا خودیها را از دیگریها جدا کنیم. در پی پذیرفتن سبک خاصی از بیان و طرد سایر شیوهها نیستیم و به همین دلیل هم مانیفست و بیانیهای را آماج نکردهایم. به جای آن، درفشی برداشتهایم و کاروانی گسیل کردهایم و چاووشی در انداختهایم تا همسفران را به جنبشی فراخوانیم. مقصد ناپدید است و راه ناشناخته و گذرگاه پرمخاطره و ناپیموده، اما جهت به سوی اختری تابناک است و سرزمین، مقدس و ورجاوند. گامهایمان بر خاکِ بارور زبان فارسی تکیه خواهد کرد و به سوی آفرینش معناهایی سزاوار و سنجیده و در خور پیش خواهیم تاخت، با بیشترین بهرهگیری از دانش، لگامگسیختهترین پروازِ تخیل، و دست و دلبازانهترین برخورداری از اساطیر.
هرکس که برای اندیشه و تخیل و گمانهزنی خویش و دیگران احترامی قایل است، هرکس که به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و منشهای غنیِ پنهان در آن دلبستگی دارد، و هرکس که همتی دارد و غایتی، همسفر ماست. خواه به لحنی کهن بگوید و خواه نو، چه به زبان دقیق دانش بنویسد و چه به گفتار رمزآلودِ خنیاگران و گوسانان، و هرچند داستانسرا باشد یا شاعر و رسالهنویس، او از ماست و با ماست. مایی که چیزی جا مانده در گذشته نیستیم، که جویندگان و شکارچیانِ دانشها و بینشهای گریزپای جاری در اکنون هستیم و فرزندان این حالِ شگفت. مایی که امروز و امسال و این قرن زاده نشدهایم و نوآمدگانی بیسابقه و آشفتهتبار نیستیم، که دودمانمان تا آن افسانهسرایانِ دیرینهی هزارههای دوردست، تا آن شاعران و حکیمانِ خردمند و تا آن درویشان و صوفیان و قلندرانِ جهانگرد کشیده میشود. ماییم، که به پارسی از دانش، از تخیل، و از اسطوره میگوییم.