دوستان و یاران دانند که سالی یکی دو بار به خلوت میروم و از دیدار مردمان کناره میگیرم. یکیاش که حوالی نوروز است، نظمی سالانه دارد و طولانیتر است و اغلب چلهنشینی خوانده میشود چون گاه -مثل امسال- چهل روز به درازا میکشد. این ماجرای به خلوت رفتن -چنان که از نامش بر میآید- امری خصوصی و تمرینی شخصی است و جای بحثی عمومی دربارهاش نیست. اما امسال دورهی چلهنشینی نوروزیام مصادف شد با بحران همهگیر شدن ویروس کرونا و خانهنشینی اجباری مردمان. از این رو فکر کردم شاید بد نباشد چند پیشنهاد در این مورد به دوستانم بدهم. شاید که تهدید جمعیِ پیشارویمان، فرصتهایی فردی را در دل خود بزاید.
خوب است با ذکر نکته دربارهی ضرورت خلوت کردن و معنای چلهنشینی سخن را آغاز کنم: همهی ما دو ساحتِ متفاوت از تجربهی زیسته داریم که اغلب ازدحام یکی مایهی غفلت از دیگری میشود. در زیستجهان هریک از ما، که سپهر ادراک پدیدارهاست، سه رکن بنیادینِ «من» و «دیگری» و «جهان» وجود دارد که پویایی و شیوهی چفت و بست شدنشان در هر لحظه، تجربهی زیستهی ما را پیکربندی میکند. آن چیزها و رخدادهایی که در مقام پدیدارها اکنونِ ما را میانبارد و پُر میکند، از این سه سرچشمه بیرون میجوشند.
اغلبِ منها عمر خود را زیر سایهی ارتباطی برونزاد و اجبارآمیز با دیگری سپری میکنند، و بهای آن را با نادیده گرفتن جهان و تحریف زیستجهان میپردازند. یعنی ما در دایرهی قواعد حاکم بر نظام اجتماعیمان، خود را در رویارویی با دیگری تعریف میکنیم و جهان را همچون زمینهای گنگ و پراکنده در پیرامون آن در نظر میگیریم.
این اما شکلی غیرعادی و مسخ شده از «بودن» است که زیر سیطرهی سیستمهای کنترلگری مثل گفتگوی درونی و هنجارهای اجتماعی قرار دارد و قلبم (قدرت-لذت-بقا-معنای) را در قالبی نمادین و قراردادی پردازش میکند. «من» در این حالت در نهاد حل میشود، و دیگری را به همین شکل در زبان و هنجارهای نهادی غرقه میسازد، و این همه در بستر غفلت از جهان رخ میدهد.
این وضعیتِ درهمریختگی زیستجهان را در ایران زمین از دیرباز میشناختهاند و طی هزارهها انبوهی از متون بسیار عمیق و ارزشمند در این مورد پدید آمده است. تقابل حق و خلق در آثار صوفیان و مرزبندی میان خَلوت و جَلوت در سلوک عارفان ایرانی نمودی از این توجه است و شناسایی دقیق این مسئله. مشابه این تشخیص را در آیینهای بودایی و به ویژه «چان» (یا همان ذن ژاپنی) میتوان بازجست، که سرچشمههایی مشترک با گفتمان صوفیانه دارد و به نظرم به خاطر انکار «من» و نادیده گیری «مهر»، آن ژرفا و پیچیدگیِ فرزانگان پارسی را ندارد.
تنظیم تعادل ظریف میان من و دیگری و جهان پیششرطی است که انسجام زیستجهان و استقرار در سپهر آزادی شخصی را ممکن میسازد. بر این مبناست که باید تعادلی میان خلوت و جلوت برقرار باشد. «من» زمانی منسجم و استوار و خودبنیاد میگردد که ارتباطی متوازن با «دیگری» و «جهان» برقرار کند. تنها در این حالت است که ارتباط من با من نیز نیرومند و انداموار میشود و زیستجهان به پیکرهای یکپارچه و منسجم تبدیل میشود.
راهبرد عملیاتی ایجاد این تعادل، کنارهگیری از صحبت «دیگری» است و بازگشت به افق «جهان». با این کار است که زمینه برای طرد گفتگوی درونی، برای رویارویی با خود و برای تعیین تکلیف با زندگینامه و کردارهای خویش فراهم میآید. آن «دامن از صحبت فراهم چیدن» سعدی در هیاهوی حملهی مغول احتمالا تمرینی از این جنس بوده و حارث محاسبی بصری (درگذشتهی ۲۳۶ هجری خورشیدی) لقب خویش را از اینجا گرفته، چون در خلوت به محاسبهی نفس میپرداخت و رسالهی «آداب النفوس» خود را بر این مبنا تنظیم کرده است.
اینها که گفتیم زمینهی فلسفی چلهنشین بود و بیان ضرورت پرسهزنی در خلوت و جلوت، به نوبت. گفتنی در این مورد بسیار است و شاید فرصتی دست دهد و دل و دماغی باشد و قدری بیشتر در این مورد بنویسم. چرا که خطاهایی روششناختی مانند لاهوتی کردن و خرافهآمیز گشتن چلهنشینی از سویی، و تبدیل شدناش به تکنیکی مدرن و مکانیکی از سوی دیگر ایرادهایی است که این تجربه را تهدید میکرده و میکند. واسازی گفتمانهای تحریف کنندهی خلوت و پرهیز از در افتادن به سطحینگریهای برخاسته است آن، خود بحثی درازدامنه است و مهم که باید در مجالی دیگر دربارهاش داد سخن داد.
اما آنچه در اینجا مقصود است، پیشنهاد چند شیوهی ساده است به دوستان و یارانم، تا به خلوت اندر شوند و در آن خویشتن را باز یابند. این پیشنهادها را میتوان در این چند بند خلاصه کرد:
نخست: «جا»یی برای چله نشستن بیابید و هر از چندی به خلوت بروید. یعنی از ارتباط رویارو با همگان کنارهگیری کنید. دست کم در ابتدای کار مهم است که این خلوت کردن کامل و مطلق باشد. یعنی به واقع با خودتان و جهان تنها باشید. رفتن به طبیعت و ماندن در کوه و جنگل و کویر بهترین فضا برای خلوت را به دست میدهد. اما اگر برایتان دشوار است، در خانه هم میتوانید خلوت کنید. در قدیم خانقاهها حجرهای کوچک داشتند به اسم چلهخانه، که ویژهی این کار بود و بخشی از فضای معمارانه بود که تنها ویژگی مهمش جداسازی فضا از محیط عمومی بود و مهار ارتباطهای تصادفی. بنابراین دربارهی این «جا» وسواس به خرج ندهید. کافی است برایتان آشنا باشد (یا بشود!) و در آن حس خوبی داشته باشید و از دسترس دیگران دور باشد.
دوم: برای خلوت کردن با خود «وقت» بگذارید. زمان چهل روزهای که به طور سنتی برای این کار انتخاب شده -گذشته از دلالتهای اساطیری- مبنایی تجربی دارد و به واقع وقتی بیش از سی روز و حدود چهل روز ارتباطتان با دیگریها قطع باشد، تغییری کیفی در ارتباط با خودتان و با جهان (و همچنین با دیگری) را تجربه خواهید کرد. اما باز در این مورد هم وسواسی نداشته باشید. با زمان کوتاهی که با آن راحت هستید (شاید دو سه روزه) شروع کنید و کم کم افزایشاش بدهید. اگر مثل این روزها با خانهنشینی و خلوت اجباری مصادف شدید، قدرش را بدانید و از آن همچون مجالی برای این تجربه بهره گیرید.
سوم: نکتهی مهم در خلوت کردن، بازسازی بنیادین ارتباط با من، با دیگری و با جهان است. محور عملیاتی این ماجرا قطع ارتباط با دیگری است. در این مورد سختگیر باشید اما مطلقنگری را کنار بگذارید. احتمالا در ابتدای کار لازم است هیچ نوع ارتباطی از هیچ نوع با دیگری نداشته باشید. اما وقتی بر فضای خلوت مسلط شدید، ممکن است شکلهایی از ارتباط انتخابی را به آن راه بدهید، در حدی که خلوتتان را به هم نزند. شاید بتوانید در فضای مجازی روزی چند دقیقه پیامی رد و بدل کنید، یا برای دقایقی تلفنی با دیگران صحبت کنید، یا حتا دیدارهایی محدود با کسانی خاص داشته باشید. اما اینها تنها در حدی مجاز است که شرط مهمی را برآورده کند و آن هم تداوم نیافتن حضور دیگری در خلوتتان است. اگر بعد از باز کردن فیسبوک و تلگرام و اینستاگرام و گذر از فرصت سه دقیقهای فرضیتان، ممکن است بیشتر از مهلت مقرر اولیهتان در آن میدان چرخی بزنید، آن سه دقیقه را منتفی کنید. اگر ساعتی دوستی را میبینید و پس از رفتناش گفتگوی درونیای دربارهاش دارید، دیدارش را به بعد از دوران خلوت وا بگذارید. تنها در شرایطی کمان نخستِ پرانتزِ حضور دیگری را باز کنید که توانایی بستن کمان دوماش را داشته باشید.
چهارم: شاید محرومیت از حضور دیگری و ماندن در خلوت کاری دشوار به نظر بیاید. یک دلیلاش آن است که ما به خاطر مزمن شدن بودنِ «دیگری»، شگفتیِ تجربهی جهان و ادراک باشکوه حضور «من» را از دست دادهایم. از افق خلوت برای ارتباط دوباره با این دو استفاده کنید. اگر اهل سفر کردن و سیر و سلوک هستید، طبیعت و دنیای جاندار را لمس کنید و چه بسا که پس از بازگشت به میان مردمان نیز بند نافتان با آن استوار بماند. اگر یکجانشین هستید و مایل به ماندن در خانه و چلهخانهای انتخابی، هر اکنون از زمان را با تجربهای نو بشکافید. خواندن و شنیدن موسیقی و دیدن فیلم نمونههایی از خوراکهایی است که مثل جایگزین حضور دیگری عمل میکند و پس از کمی ممارست در خواهید یافت که بیشتر از آن، نمودِ حضور من است. از تجربهی آفرینش هنری و ادبی، و نوشتن و اندیشیدن در این هنگام هم غافل نشوید.
پنجم: دوران چلهنشینی در ضمن زمانی است برای آن که انضباطهای هنجارین نهادهای بیرونی را پس بزنیم و آن را با انضباطی درونزاد و نظمی خودبنیاد جایگزین کنیم. مهم است که در زمان خلوت کردن با خود برنامهای روشن و مشخص داشته باشید، به شکلی که قدرت و لذت و بقا و معنایی که میاندوزید بیشینه شود. در تدوین این برنامه سختگیر و بلندپرواز باشید، و سیال و پویا اجرایش کنید. جویباری کوهستانی که از جایی به جایی میتازد، در نهایت حجمی مشخص از آب را از نقطهای به نقطهای منتقل میکند، بی آن که در تعریف مسیرهای بینابینی تعصب زیادی به خرج دهد. به همین شکل، با روشهایی که برایتان دلپذیر است و با آزمون و خطا پیش بروید. اما فراموش نکنید که دوران چلهنشینی فرصتی است برای بازآفرینی بنیادین خویشتن. از این رو همه چیز در خلوت با تنظیم اموری ساده مثل خواب و خوراک آغاز میشود و تا تمرینهایی دشوارتر در ورزش بدنی و یادگیری ذهنی تداوم مییابد. برای خلوت خود برنامه داشته باشید و با نظمی آهنین پیگیریاش کنید، بی آن که مایهی زحمت و ملالتان شود.
ششم: خلوت کردن تنها به معنای دامن از صحبت دیگری فراهم چیدن نیست، که در اصل به معنای تاب آوردنِ همنشینی خود با خویشتن است. این را از حارث محاسبی بیاموزید که «وقت» را مجالی برای محاسبهی خویشتن میدانست. خلوت کردن مهلتی است برای کند و کاو در خویشتن، حساب و کتاب کردن دربارهی ارزشها و معیارها، و بازتعریف آرمانها و اهداف و خواستها. در زمان چلهنشینی است که به خویشتن بیرحمانه و دقیق و خیره مینگریم و فارغ از نگاه مزاحمِ دیگری، مجالی پیدا میکنیم تا کلاهمان را قاضی کنیم و با دقت در آیینه بنگریم. تمرینِ درک حضور خویش ضرورتی است برای مسلط شدن بر آنچه که هستیم و راهگشای آن چیزی است که میخواهیم بشویم.
هفتم: پیشتر اشاره کردم که به نظرم آداب خلوت در سنت عرفان ایرانی را برتر از سنتهای موازی رایج در خاور دور میدانم. یک دلیلاش آن است که این مغان و صوفیان بودند که به ارزش مهر در ساماندهی زیستجهان پی بردند، و این را دریافتند که پیوند مجدد من با من – دیگری – جهان، هنگامی درست و انداموار و آفرینشگرانه است که با چسبی از جنس مهر استوار شده باشد. تنها ردپایی از دیگری که در کنج خلوت راه مییابد و قدمش خجسته نیز هست، مهر است.
وقتی که این سرزمین را تسخیر کردید، این تنها نقطهایست که وقفههایی از حضور دیگری در میانهی خلوت را مجاز میسازد. مهر استخوانبندیِ پیوند میان من و دیگری است، و گوهری است که در شلوغیِ ارتباطهای هنجارین و روزمره آسان و ارزان بر باد میرود. ماندن در خلوت در ضمن بازگرداندن ارتباط با دیگری بر محور مهر هم هست. محوری فارغ از زبان و گفتگوی درونی، و جدای از قید و بندهای نهادی، که «دیدنِ دیگری» را ممکن میسازد و همزمان راه را برای دیدنِ من و دیدن جهان نیز هموار میسازد.
به گمانم در کتاب قانون است که ابن سینا میگوید هرچیز اندکش داروست و میانهاش خوراک است و زیادهاش زهر. این سخنی خردمندانه است که به ویژه دربارهی حضور دیگری درست از آب در میآید. در این روزگاری که قانون طب خلوت گزیدنی اجباری را رقم زده است، مهلتی فراهم آمده تا پرهیز از مرضی حاد را با درمان مرضی مزمن همراه سازیم. جامعهی ما پس از عبور از بحرانها و تنشهایی که از آسمان و زمین بر سرش میبارد، به چیزی دیگر دگردیسی خواهد یافت، و لازم است که من و دیگری نیز در این هنگامه به بهترین وضع ممکن خویش دست یابیم، و این جز با دریافتنِ خلوت ممکن نیست.
نوروز بر شما خوش باد.
چلهنشینی بر شما فرخنده باد