در سال ۱۳۹۵ بیش از دویست و هفده هزار نفر در ایران به خاطر جرمهای گوناگون در زندان بودند که جرم نزدیک به نیمی از آنها (۴۴٪) به مواد مخدر مربوط میشد و این نزدیک به دو برابر بیش از دزدی (۲۶٪) بود. آمار یاد شده توزیعی کمابیش متقارن در سراسر کشورمان داشته و شواهد نشان میدهد که بافت فرهنگی مهار خاصی بر آن اعمال نمیکرده است. چنان که مثلا بر اساس یک گزارش در سال ۱۳۹۲ بیش از نیمی از زندانیان در شهر مشهد که قطب شهرهای مذهبی ایران است، به خاطر مواد مخدر گرفتار شده بودند.
بلای مواد مخدر در ایران امری پنهانی نیست و فاش و رسوا نمودهایش را میتوان در گوشه و کنار دید. این بلا البته منحصر به کشور ما نیست و طی دو قرن گذشته همزمان با ظهور و تثبیت مدرنیته در سطح جهانی شبکهای از تولید کنندگان و فروشندگان مواد مخدر هم شکل گرفتهاند که اعتیاد را به اختلالی جهانی بدل ساختهاند. تا حدودی میتوان بحران برخاسته از مواد مخدر در دنیای امروز را یکی از پیامدهای مدرنیته دانست. از سویی باب شدن نخستین مواد محرک عصبی (کافئین، نیکوتین و تئین) با انقلاب صنعتی در پیوند بوده و همراه با جهانی شدن تجارت شکر، سوخت عصبی-عضلانی کارگران پیش برندهی این جریان را تامین میکرده است. از سوی دیگر نهادینه شدن تجارتهای دوربُرد جهانی تا حدودی بر مبنای سودهای هنگفت ناشی از تجارت مواد مخدر شکل گرفته است. امروز دولتهای مدرن به ظاهر در این زمینه پاکیزه و خیرخواه مینمایند. اما آنان که اندکی تاریخ خوانده باشند نیک میدانند که همین صد و پنجاه سال پیش بود که مهمترین و اولین اتحاد بینالمللی کشورهای پیشرفتهی غربی بر محور مواد مخدر برای جنگ با کشوری دیگر شکل گرفت. این اتحاد نه برای مهار مصرف و تجارت مواد مخدر، که برای ترویج اعتیاد و ایجاد بازار بر مبنای آن ایجاد شده بود و یکی از بزرگترین و مهمترین جنگهای قرن نوزدهم بود.
ماجرا آن بود که چینیها که از معتاد شدن جمعیت جوانشان نگران شده بودند، با حکمی دولتی و قانونی بندرهای خود را بر روی کشتیهای انگلیسی حامل تریاک بستند. انگلیسیها اما از تجارت تریاک سودی گزاف به جیب میزدند و حاضر نبودند این تحریم را بپذیرند. پس در سال ۱۲۱۸ خورشیدی (۱۸۳۹ میلادی، دو سال بعد از برتخت نشستن محمد شاه قاجار) به چین حمله کردند تا بندرگاههایش را به زور بر افیون بگشایند. چینیها با ارتش بزرگ دویستهزار نفرهای به جنگ استعمارگران رفتند، اما در برابر کشتیهای توپدار کاری از پیش نبردند و پس از دادن بیست هزار نفر تلفات، به شکست تن در دادند. این همان جنگی بود که باعث شدن انگلیسیها هنگ کنگ را از چین بگیرند و پنج بندر –که در میانش یکی شانگهای بود- به بندری آزاد برای فروش تریاک تبدیل شد. چینیها اما همچنان در برابر ورود و مصرف تریاک مقاومت میکردند. بنابراین جنگ دوم تریاک در ۱۲۳۵ (۱۸۵۶.م) آغاز شد و چهار سال به درازا کشید و این بار با تلفاتی وحشتناک برای چینیها همراه بود. چون هشت کشور اروپایی به همراه ژاپن دست به یکی کردند و کمر به ویرانی چین بستند. طوری که کاخ تابستانی امپراتور چین که در آن زمان بزرگترین و زیباترین کاخ سلطنتی جهان بود و احتمالا بزرگترین گنجینهی آثار هنری کرهی زمین هم محسوب میشد، توسط انگلیسیها غارت شد و باقیاش را هم که نمیتوانستند بدزدند، در آتش سوزاندند و به کلی ویران کردند.
در جریان جنگهای تریاک که روی هم رفته بیست و یک سال به درازا کشید و مهمترین عملیات بینالمللی استعمارگران بود، هدف اصلی با صراحت و روشنی استفاده از بازار عظیم چین برای فروش تریاک بود، که یعنی معتاد کردن چینیها. این یک تجارت جهانی نوظهور و پرسود بود و در شرح پیچیدگیهایش همین اشاره بس که بخش عمدهی تریاکی که انگلیسیها برای فروختناش در چین آدم میکشتند، در جنوب ایران کاشت میشد!
در این بافت جهانی بود که جنوب ایران خودمان و ایران شرقی به کانون کشت تریاک تبدیل شد، و این دومی کشور افغانستان و پاکستان امروزین است که هنوز در آن هنگام بخشهایی اشغال شده و استعمار شده از ایران بود و به صورت کشورهایی مستقل در نیامده بودند. اگر امروز میبینیم همچنان افغانستان یکی از بزرگترین تولید کنندههای هروئین در جهان است، و همراه با مثلث طلایی در هندوچین از گرانیگاههای کاشت خشخاش است، دلیلاش به این پیشینهی تاریخی باز میگردد. اسناد تاریخی نشان میدهد که از ابتدای دههی ۱۲۳۰ (یعنی اوایل دوران ناصری) در اصفهان تریاک کشت میشده و مثلا در ۱۲۳۸ خورشیدی صادرات تریاک ایران به کمپانیهای انگلیسی سیصد صندوق بوده که تا ۱۲۶۵ به هشت هزار صندوق افزایش یافته است. طوری که در دههی ۱۲۶۰ یعنی اواخر عصر ناصری یک چهارم صادرات ایران که به ششصد تا هشتصد هزار پوند بالغ میشده، تریاک بوده، و در ۱۲۶۹ وزنش به ۱۸۰ هزار تن میرسیده که سه چهارمش را انگلیسیها به چین صادر میکردند. به این ترتیب این مادهی مخدر با مدیریت نیروهای استعماری همزمان به مهمترین محصول صادراتی ایران و بزرگترین بلای اجتماعی چین بدل شد.
با این زمینه، میتوان درک کرد که چرا وقتی به تاریخ معاصر ایران مینگریم، شمار زیادی از افراد را میبینیم که به مواد مخدر آلودگی داشتهاند. با این همه گزارشهای بازمانده از جهانگردان خارجی و همچنین زندگینامهها و خاطرات و اسناد تاریخی نشان میدهد که میزان اعتیاد در میان مردم ایران در سراسر این دوران به نسبت پایین بوده است. مثلا سوزوکی اولین سفیر ژاپن در ایران وقتی از قاینات میگذرد (که قطب تولید تریاک بوده) میگوید اغلب معتادان مهاجران فرودست عرب یا افغان هستند. با روی کار آمدن رضا شاه تلاشهایی برای محدود کردن تولید و مصرف تریاک هم انجام شد. طوری که در سال ۱۳۰۰ بر تریاک مالیات بستند و در ۱۳۰۷ مجلس «قانون انحصار تریاک» را تصویب کرد و تولید و خرید و فروش آن را به مراجع دولتی محدود کرد.
بسامد رواج اعتیاد به مواد مخدر در ایران در دوران پهلوی اول و دوم و دههی آغازین پس از انقلاب چندان بالا نبود و با توجه به همسایگی ایران با افغانستان و ترانزیت زمینی این کالا از راه ایران، میشد آن را متعادل و رو به پایین ارزیابی کرد. از ابتدای دوران مشروطه تا زمان انقلاب سفید و دههی ۱۳۴۰ الگوی مشابهی را در میان طبقات بالای جامعه هم میبینیم. یعنی اکثر شخصیتهای علمی و ادبی و سیاسی کشور که مرجعیت و اعتباری دارند، از بلای اعتیاد مصوناند و در نسلهای بعدی هم آنان که اعتیادی به این مواد دارند چهرههایی حاشیهای و اغلب بدنام هستند.
با این زمینه جای پرسش دارد که چرا در زمانهی ما و تنها نیم قرن بعدتر، مصرف مواد مخدر کمابیش مقبولیتی در میان طبقهی روشنفکر پیدا کرده و حتا گاه همچون نمودی از «هنرمندی» و «روشنفکری» در انگاره و خودانگارهی افراد هویدا میشود. برای پاسخگویی به این پرسش، نخست باید به دادههای تاریخی نگریست و زمان و بافت ظهور چنین ایدههایی را تبارشناسی کرد. یعنی پرسید که گفتمانِ مقبول شمردن اعتیاد و پیوند زدن مصرف افیون با خلاقیت هنری یا فعالیت روشنفکرانه از چه زمانی و در کدام افراد و نحلههای فکری شروع شده و چگونه تحول پیدا کرده است؟
دادهها نشان میدهد که از ابتدای عصر مشروطه مصرف مواد مخدر در میان نخبگان جامعه و به ویژه شاعران رواجی هرچند محدود داشته است. مثلا ادیبالممالک فراهانی در میان شاعران عصر مشروطه هروئین مصرف میکرده، و ایرج میرزا اشارههایی به مصرف این ماده دارد. با این همه در بدنهی شاعران عصر مشروطه و ادیبان دوران رضا شاه این عادت رواجی نداشته و امری حاشیهای بوده است. در این دوران تنها کسی که چنین اعتیادی داشته و انگار پنهانکاری و شرمی هم بابتاش نداشته، نیما یوشیج است که جلال آلاحمد در توصیفی مریدگونه او را در کنار منقلاش به کاهنان هندو تشبیه کرده است.
اگر آماری از رواج اعتیاد در میان نخبگان فکری ایران بگیریم، به این نتیجه میرسیم که این عادت در اواخر دههی ۱۳۲۰ و اوایل ۱۳۳۰ کم کم شیوعی پیدا میکند و جمعیت اصلی حامل آن نیز شاعران هستند. این روند تا دههی ۱۳۵۰ ادامه پیدا میکند و شهریار، اخوان، شاملو، فروغ و فریدون توللی که از مهمترین چهرههای ادبی این سالها هستند به این عادت مبتلا هستند. هرچند برخیشان مثل اخوان و شهریار مصرف مواد را ترک میکنند و برخی دیگر چنین نمیکنند.
با این زمینه، دربارهی دلایل شیوع این عادت و این که چرا در این گروه خاص از افراد و در این زمان خاص بروز پیدا کرده، چند حدس میتوان زد. اگر به الگوی سیستمیِ ظهور این عادت بنگریم، میبینیم که بالا رفتن بسامد و علنی شدن مصرف مخدرها در میان طبقات بالای فرهنگی با تثبیت و رونق گفتمانی همزمان و همگام است، که میتوان آن را رمانتیسیسم چپگرا نامید. این دستگاهی نظری است که در اروپای قرن نوزدهم میلادی شکل گرفته و در اوایل قرن بیستم نمودهایی سیاسی پیدا کرده و در زمان مورد نظرمان در سطحی جهانی با جنبشهای روشنفکری و به خصوص شورشهای آرمانخواهانه و چپگرایانهی جوانان گره خورده بود.
دههی ۱۳۴۰ که اوج رواج این گفتمان در ایران است، با جنبش ۱۹۶۸.م پاریس و شورشهای دانشجویی آلمان و به خصوص جنبش هیپیها در آمریکا همزمان است و آنچه در تمام اینها مشترک است، هواداری از نوعی سوسیالیسم گاه آنارشیستی، مخالفت با سلسله مراتب قدرت، و تبلیغ لذتجویی شیمیایی است. این گفتمان در ضمن عنصر مهمی را در خود حمل میکند که در این هنگام یک قرن پیشینه داشته و آن هم این برداشت رمانتیک است که نبوغ را با جنون و قهرمانیگری رمانتیک را با مرض و بیماری روانی همسرشت میپندارد. این تصور –که به دلایل علمی کاملا نادرست هم هست- را رمانتیکهای آخر قرن نوزدهم «مرض قرن» مینامیدند. یعنی همان ایدههای خامی که باعث میشد ویکتور هوگو و تئوفیل گوتیه و الکساندر دوما در پاریس انجمنی ادبی برای رواج رمانتیسیسم درست کنند و اسمش را «حشیشیها» بگذارند و در آن تریاک دود کنند، پس از یک قرن در سراسر جهان پراکنده شد و در ایران توسط مقلدانی وامگیری و تکثیر شد.
این را میتوان با شواهد علمی و دلایل آماری نشان داد که از دودِ منقل چیزی جز ادبیات بد بیرون نمیآید. یعنی شاهکارهای ادبی بزرگ دنیا را مغزهایی سالم و درخشان که اختلالی شیمیایی نداشتهاند پدید آوردهاند و فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا هیچیک معتاد نبودهاند، و در مقابل آنها که اعتیادی داشته و برای عروج به عالم مینویی به «مَنگ گشتاسپی» نیازمند بودهاند، اغلب اثر درخشانی خلق نکرده و متونی دست و پا شکسته پدید آوردهاند که شاید مدتی به ضرب و زور حزبی و سازمانی و تبلیغاتی شهرتی پیدا میکرده، اما ماندگار نبوده است. همچنان که بینوایان و شاهکارهای هوگو همه به دورهی پیش از اعتیادش تعلق دارند و آثار بیکیفیت دورهی «انجمن حشیشیها» را کسی در یاد ندارد.
اما چگونه شد که در ایران زمین که کهنترین تمدن زندهی دنیاست و ادبیاتش هزار سال درخشش خیره کننده دارد، چنین شعارهایی نهادینه شد و چطور شد که در میان شاعران هم رسوخ کرد، که وارثان سنتی چنین دیرینه و ارجمند بودهاند؟ حدسی که میتوان زد آن است که تنها جنبشهای سیاسی جهانی و ترجمهی برداشتهای رمانتیک تعیین کننده نبوده، و عواملی جامعهشناختی و درونزاد هم در رونق این ماجرا نقش داشته است. در واقع چنین شاخصهایی در کار هستند. یعنی بخش عمدهی شاعرانی که معتاد بودند و معتاد ماندند و تصویری منگ و دلمرده و دودزده از روشنفکران را تبلیغ کردند، در اواخر دههی ۱۳۴۰ و اوایل دههی ۱۳۵۰ به شهرت و اعتبار دست یافتند و تازه پس از انقلاب اسلامی و چرخش نخبگان و انقراض فضای فرهنگی قدیم بود که موقعیتشان تثبیت شد و به مرجعیتی پایدار دست یافتند. این دورهی زمانی دقیقا مصادف است با دههای که پیامدهای انقلاب ارضی در جامعهی ایرانی نمایان شد. یعنی جمعیتی بزرگ را از روستاها جاکن کرد و به شهرهایی منتقل کرد که هنوز فاقد کارخانههای صنعتی بود و امکان جذب کارگران فراوانی را نداشت. در نتیجه طی همین دورهی تاریخی، ما با ظهور یک طبقهی حاشیهنشین شهری روبرو هستیم که تباری روستایی دارد و هرچند به خاطر شهرنشین شدن باسواد است، اما تسلط عمیقی بر فرهنگ و ادب پارسی ندارد. جالب است که آن طبقهی شاعرانی که متونی را زیر تاثیر مواد مخدر تولید میکردند، اغلب مخاطبانی از میان همین طبقهی نوظهور داشتند، و ترکیب این دو بود که برای چند دهه بافت ادبی جامعهی پارسی زبان را تعیین کرد و در پیوند با مدارهای قدرت و تحولاتی سیاسی –مهمتریناش انقلاب اسلامی- پیکربندی به کلی جدیدی را برای جامعهی ایرانی رقم زد.
امروز وقتی به کلیشهی کمابیش خندهدارِ روشنفکران مخمور و دوداندود مینگریم و شاخصهایی مثل مصرف مواد مخدر به جای کیفیت و کمیت تولیدات ادبی، معیار «روشنفکر» بودن مییابیم، باید به ریشههای تاریخی تحول مصرف مواد مخدر در ایران بنگریم و خاستگاههای جامعهشناختی، آرایش نیروهای فرهنگی در صحنهای جهانی، و قالبهای گفتمانی حاکم بر آن را تحلیل کنیم. تنها در این هنگام است که تصویری دقیقتر از شرایط جامعهی خودمان به دست میآوریم، و داوریای روشنتر و شاید سختگیرانهتر دربارهی «مرض قرن»ای که شاید چندان هم دلپذیر و بارآور نباشد.