طی روزهای گذشته انتشار فیلم و عکس تکان دهنده و دردناک کودکانی زیبارو و خردسال که با گاز سارین مورد حمله قرار گرفته بودند و در برابر دوربین جان میدادند، در رسانههای گوناگون انتشار یافت و موجی از خشم و نفرت را در سطح جهانی بر انگیخت. رسانههایی که این فیلم را منتشر کردند به شکلی یکدست و هماهنگ دولت سوریه را به بمباران شیمیایی شهر ادلب در منطقهی زیر اختیار شورشیان متهم کردند و به سرعت این روایت قطعیتی یافت و در شبکههای اجتماعی هم پخش شد و با سوار شدن بر موج عواطف و هیجانات طبیعی و ارجمند تودهی مردم شدت و قطعیتی بیش از پیش پیدا کرد. به فاصلهی کوتاهی پس از این رخداد نیروهای نظامی آمریکا که تا پیش از این با قید و بندهای دست و پاگیر افکار عمومی کشورشان و روندهای اداری تصویب قطعنامه در سازمان ملل دست به گریبان بودند، برای نخستین بار به طور مستقیم خاک سوریه را مورد حمله قرار دادند.
دربارهی آنچه که رخ داد پرسشهای فراوانی میتوان مطرح کرد. این که چطور روایت دو طرف ماجرا تا این اندازه نامتقارن انعکاس یافته، جای توجه دارد. در حدی که تکذیب دولت سوریه در این مورد اصولا در بسیاری از جاها ناشنیده باقی ماند. همچنین این حقیقتِ برخاسته از علم جنگ نادیده انگاشته شد که انتخاب چنین لحظهای -بلافاصله پس از پیروزی سوریه در جنگ با مخالفانش- برای ارتکاب چنین جنایتی بیش از حد ابلهانه مینماید. نکات دیگری از جمله فیلمبرداری حرفهای و اثرگذار مرگ کودکان، و سرعت و هماهنگی رسانههای که در سطح بینالمللی مخابرهاش کردند و غیاب واگرایی و اختلاف نظر دربارهی چند و چون رخدادی چنین تکان دهنده، همگی جای بحث و شک دارند. البته همهی این حرفها به معنای نادرست بودن این روایت غالب نیست، که چه بسا به راستی در این میان سرداری چندان ابله بوده باشد که چنین جنایتی را مرتکب شده باشد. اما این را هم باید در نظر داشت که چه بسا شورشیانی که پیشتر هم از سلاح شیمیایی استفاده کرده و با تبلیغاتی وسیع گناهش را به گردن دشمنانشان انداخته بودند، یا بازیگران دیگری که راه این بازی را یاد گرفتهاند، باز چنین کرده باشند.
حقیقت آن است که شواهد موجودِ امروزین ما برای فهم دقیق کیفیت این جنایت و هویت جانیان کافی نیست و له و علیه هردو طرف درگیر میتوان گواهانی یافت. آنچه که نوشته شدنِ این یادداشت را ضروری ساخت، دستیابی به داوریای قاطع در این زمینه نیست، که گوشزد کردن چند نکته دربارهی خودِ فرآیند داوری است.
این نکته را فیلسوفان تاریخ بارها گوشزد کردهاند که مورخان نسبت به بازیگرانی که در میدانگاه زمان نقش ایفا میکنند، از برتری چشمگیری برخوردارند و آن هم این که از فاصلهای زمانی به موضوع مینگرند. زمان همچون سرندی رخدادهای ریز و حاشیهای را فرو میگذارد و برخی از رخدادهای مهم و برجسته را بر میگیرد و از این روست که وقتی از چشمانداز قرنها بعد به گذشته مینگریم، چاقو خوردنِ خواجه نظامالملک و ناصرالدین شاه و مرگ اولی و بقای دومی مهم و سرنوشتساز جلوه میکند و همچون نشانهی زوال دولت سلجوقی و تثبیت دولت قاجار ارزیابی میشود، و این رخدادهای همسان را از هزاران کس دیگر متمایز میسازد که در این فاصله از دیگران چاقو خوردهاند و مردهاند یا ماندهاند. یعنی چشمانداز تاریخاندیشانه این ارزش را دارد که رخدادها را بسته به پیامدهایشان در شبکهای از رخدادهای ماندگار یا میرا نگاه میکند و برجستگی و اهمیتشان را با سنجههایی عینیتر و عقلانیتر محک میزند و به همین خاطر به تصویری دقیقتر و درستتر از شخصیتهای تاریخی و انگیزههایشان و خطاها یا تدبیرهایشان راهنماییمان میکند.
اگر روایتهای همزمان از ترور ناصرالدینشاه یا خواجه نظامالملک را بخوانیم، در مییابیم که برخی از جزئیات برای مردمِ آن روزگار اهمیت داشته که در گذر تاریخ اهمیت خود را از دست میدهد. یعنی مردم در گیر و دار آنچه که به تازگی رخ داده و در سردرگمی دربارهي آنچه که خواهد شد، جزئیاتی را مهم میپندارند و شایعههایی را جدی میگیرند و حدسهایی را قطعی فرض میکنند، که اعتبار ندارد. به همین ترتیب جبههها و نیروها و نقشآفرینانی که هر یک منافعی ویژه و خواستهایی واگرا را دنبال میکنند، در همان لحظات داغ آغازین میکوشند تا روایت خود از رخدادهای مهم را به کرسی بنشانند.
طی سالهای گذشته –مثل همیشهی تاریخ- با مرگهای دلخراش و مظلومانهی فراوانی روبرو بودهایم، که بسیاریشان با فناوری نوظهور الکترونیکی ثبت شده و با رسانههای نوظهور عمومی به سرعت مخابره شدهاند. امروز فیلمها و عکسهایی مشهور از دست داریم که لحظهی مرگ مردان و زنانی دلیر، و کودکانی و پیرانی بیگناه را نشان میدهد که در میدان تیانآنمن در برابر تانکی میایستد، در کوچهپسکوچهی کلانشهری ملتهب گلوله میخورد، یا در اثر گاز سمی جان میبازد. در تمام این موارد بلافاصله پس از ثبت رخداد و مخابره شدناش، جنگی برای تفسیر و گزارش کردناش آغاز میشود. جنگی که معنا و محتوای آنچه که واقع شده را تعیین میکند و در نتیجه آماج خشم و واکنش جمعی مردمان را ساماندهی میکند.
در ابتدای کار، در بارهای آغازینی که خبری از این دست ثبت و پخش میشود، میتوان امیدوار بود که روایتی خام و سرراست از آنچه که رخ داده را ببینیم. چرا که حقیقت در این شرایط ساز و کارهای دروغ را غافلگیر میکند و از مجرایی نو و رسانهای نامنتظره سر بر میکشد و چه بسا که لحظهی مرگ دلخراشی را به نماد مقاومت نسلی تبدیل کند. اما ساز و کارهای رقابت بر سر تعریف حقیقت به سرعت این راهبردهای نو و فناوریهای نوظهور را زیر چتر خود میگیرد و از این روست که گزارشها مدام حرفهایتر ثبت میشود و ویراستهتر پخش میگردد. در حدی که ممکن است دولتهایی تا سالها و دههها پس از یک واقعه همچنان دستاندرکار توجیه کردار خویش و بازسازی روایتی دلخواه از آن باشند. ممکن هم هست که در مواردی کل این روند همچون ابزاری و سلاحی «پیشگیرانه» برای توجیه رفتاری در آینده یا زمینهچینی انجام طرحی در زمان حال به کار گرفته شود.
قصد از گوشزد کردن این نکات تنها آن بود که ما مردم ایران زمین، تاریخی دیرپا و تجربهای گرانبار از این تفسیرها و روایتها داریم و تا حدودی در شک کردن به روایتهای تودهگیر و کنکاش در منافع آفرینندگانشان هوشیاری داریم. ضرورت دارد به هنگام برخورد با اخباری از آن جنس که در سوریه دیدیم، پیش از هرچیز درنگ کنیم و دادهها و گواهان عینی و قابلاعتماد را بجوییم و بیابیم و پس از آن مدارهای قدرت و جبهههای منافعی که روایتها را تولید میکنند را تحلیل کنیم و به این نکته بیندیشیم که از چشمانداز مورخی برنشسته بر قلهی آینده، کدام بخش از این نکات جعلی و ساختگی و اغراقآمیز و نامهم خواهد نمود، و کدام یک کلیدی و تعیین کننده و سرنوشتساز جلوه خواهد کرد. با این درنگ در داوری و با این تعلیق هیجانهایی که شاید عارض شدنشان بر ما مهندسی شده باشند، شاید بتوان دربارهی فاجعههایی مثل مرگ کودکان سوری دیدی عمیقتر و واقعبینانهتر پیدا کرد.