دکتر شروین وکیلی
چکیده:
این نوشتار، بخشی از پایاننامهی دکترای نگارنده است که به معرفی مفهومِ انضباط اسفنکترها اختصاص یافته است. پرسش مرکزی نوشتار که ضرورت پیشکشیدن این مفهوم را پدید آورده، ارتباطِ به ظاهر بدیهی، اما در باطن بسیار پیچیدهی میان قدرت و لذت است.
انضباط اسفکنترها از دید نگارنده، الگویی از ساماندهی و مدیریت روندهای زیستشناختی است که به تعویقِ لذت هدفمند منتهی میشود و این خود، زیربنایی است که جریانیافتنِ قدرت در سوژهی انسانی و ظهور «من»ِ منضبط را -به تعبیر فوکو- ممکن میسازد.
فرآیندها و ساز و کارهای آفرینندهی انضباط اسفنکترها و سیر تحول تاریخی آنها نیز به طور خلاصه مورد بررسی واقع شدهاند.
کلیدواژگان:
قدرت، انضباط، تعویقِ لذت، اسفنکتر، نهاد اجتماعی، سیر تکاملی.
Sphincter Discipline: Body, Power and Pleasure delay
Abstract:
This paper, which is an extraction from author’s dissertation, is dedicated to propose the concept of “Sphincter discipline”. Main problematic of this essay, which necessitates its use and justifies its value, is complex inter-connection of power and pleasure. In author’s view, sphincter discipline is the pattern of organizing and managing the biological processes which lead to intentional pleasure delay. This is the substructure that makes possible the flow of power in human subject, and emergence of the disciplined self, as Foucault put it. Processes and mechanisms of sphincter discipline creation and its genealogy and history are other topics of this paper.
Keywords:
power, discipline, pleasure delay, sphincter, social constitution, evolutionary pathway.
مقدمه و طرح مسئله: دو روایت از انضباط
در میان نویسندگان مدرن، بانفوذترین تفسیر از نظامهای انضباطی را میشل فوکو به دست داده است. فوکو در چند کتاب پیاپی: «جنون و تمدن» (فوکو، ١٣٨١)، «زایش درمانگاه» (فوکو، ١٣٨٤) و از همه مهمتر؛ «مراقبت و تنبیه» (فوکو، ١٣٧٨) به شیوهای تبارشناسانه، ظهور و شکلگیریِ نظامهای انضباطی را در عصر مدرن وارسی کرده است.
فوکو، مفهوم نظامهای انضباطی را از سویی، با ساز و کارهای قدرت پیوند زده و از سوی دیگر، ارتباط آن را با مفاهیمی مانند اصول اخلاقی و تاریخِ ظهورِ سوژه تحلیل نموده است. با وجود آنکه برخی از نتایجِ نگرش فوکویی، بهویژه متاخربودنِ ظهورِ سوژه و شکلگیری چنین مفهومی در فرهنگ غربی (Foucault, 1997) از دید ما جای بحث دارد، در اینجا از رویکرد فوکو به مثابهی بهترین آغازگاه برای پرداختن به بحثِ نظامهای انضباطی بهره میبریم.
در میان نویسندگان مدرن، بانفوذترین تفسیر از نظامهای انضباطی را میشل فوکو به دست داده است. فوکو در چند کتاب پیاپی: «جنون و تمدن» (فوکو، ١٣٨١)، «زایش درمانگاه» (فوکو، ١٣٨٤) و از همه مهمتر؛ «مراقبت و تنبیه» (فوکو، ١٣٧٨) به شیوهای تبارشناسانه، ظهور و شکلگیریِ نظامهای انضباطی را در عصر مدرن وارسی کرده است. فوکو، مفهوم نظامهای انضباطی را از سویی، با ساز و کارهای قدرت پیوند زده و از سوی دیگر، ارتباط آن را با مفاهیمی مانند اصول اخلاقی و تاریخِ ظهورِ سوژه تحلیل نموده است.
پیش از فوکو، دو سنت نوشتاری دربارهی مفهومِ «انضباط» وجود داشته است. هر دو سنتِ یادشده، انضباط را به مفهومی یکسویه فهمیده و آن را در ارتباط با ارزشهای غاییِ اخلاقی تفسیر کرده و به این ترتیب، موضعی هوادارانه یا مخالفتجویانه را نسبت به آن اتخاذ کردهاند.
نخستین سنت: فراروایتی دینی است که تعویقِ لذت را به عنوان امری اخلاقی و تقریباً مترادف با خیر و نیکوکاری میستاید و انضباط را به مثابهی چارچوب پشتیبانِ این خیر، تکریم میکند. بر مبنای این دیدگاه، تعویقِ لذت و چشمپوشی از لذت، در ذات خود امری نیک است و از آنجا که چنین چیزی با ماهیت بشری و خواهشهای نفسانی تعارض دارد، نظامی انضباطی، موردِ نیاز است تا الگوهای رفتاریِ منتهی به این تعویق را در آدمیان، تثبیت و نهادینه سازد. بدین ترتیب، فراروایت دینی، تعارضِ میان خواستهای سطح روانشناختی و الزامات نظامهای انضباطی در سطح اجتماعی را میپذیرد، اما بر اساس دستگاهی اخلاقی، دومی را به اولی ترجیح میدهد.
دومین سنت: نسخهای شخصی، سودانگارانه، نقادانه و گاه شادخوارانه از اندیشهی فلسفی است که مانند فراروایتِ دینی، تعارض میان میلِ «من» به لذتِ بیواسطه و در دسترس و نیز محدودیتهای ناشی از تعویقِ لذت انضباطآمیز را درمییابد، اما در این میان، اولی را اصیلتر و ارزشمندتر میانگارد. از این دیدگاه، خواستهای مستقیمِ «من» در سطح روانی است که اهمیت دارد.
این نگرش نیز برداشتهای خویش را بر دستگاهی اخلاقی استوار میسازد، اما این دستگاه بر خلاف متافیزیک دینی، ماهیتی عرفیمسلک، دنیوی، لذتگرایانه و از نظر فلسفی؛ شکاکانه دارد. بر این مبنا، برخورداری از لذتی که دلیلی برای به تعویقافکندنش وجود ندارد و آزادبودن برای نقضِ انضباطهایی که از سوی جامعه به «من» تحمیل شده است، ستوده و مترادف با «خیر اخلاقی» انگاشته میشود.
سنت دینیِ بحث دربارهی انضباط، به چارچوب معناییِ چیره بر تمدنهای قلمروی میانی (نیمهی باختریِ اوراسیا) در عصر پیشامدرن بازمیگردد.
تقریباً همزمان با ظهور و تثبیت موج شهرنشینیِ پیشرفته در جوامع انسانی، مفهومی اخلاقی و دینی از انضباط نیز شکل گرفت که «تعویقِ لذت» را همچون امری خیر و نیک میستود و از این رو، همچون پشتوانهای عملیاتی برای تحققِ امر خیر به نظامهای معنابخش به آن رسمیت میبخشید. این نظامهای نظری که به تعویقِ لذت در چارچوبی متافیزیکی معنا میدادند، غالباً در قالب ادیانِ دارای کلیساهای متمرکز، سازمان مییافتند. به این ترتیب، کهنترین سنت نظریهپردازی در باب نظامهای انضباطی، سنتی دینی است. این سنت، همزمان با پیدایش نخستین نشانههای شهرنشینیِ پیشرفته پدیدار شد.
تقریباً همزمان با ظهور و تثبیت موج شهرنشینیِ پیشرفته در جوامع انسانی، مفهومی اخلاقی و دینی از انضباط نیز شکل گرفت که «تعویقِ لذت» را همچون امری خیر و نیک میستود و از این رو، همچون پشتوانهای عملیاتی برای تحققِ امر خیر به نظامهای معنابخش به آن رسمیت میبخشید. این نظامهای نظری که به تعویقِ لذت در چارچوبی متافیزیکی معنا میدادند، غالباً در قالب ادیانِ دارای کلیساهای متمرکز، سازمان مییافتند. به این ترتیب، کهنترین سنت نظریهپردازی در باب نظامهای انضباطی، سنتی دینی است. این سنت، همزمان با پیدایش نخستین نشانههای شهرنشینیِ پیشرفته پدیدار شد.
«شهرنشینیِ پیشرفته»؛ نوعی بازآراییِ نظام اجتماعی بود که با تکیه بر آبیاری و بهرهبرداری سازمانیافته از زمین زراعی، ترکیب دامپروری و کشاورزی، فنآوری آهن و شهرنشینیِ تمرکزیافته تعریف میشود. این شیوه از سازماندهی اجتماعی، برای نخستینبار در قرن ششم پ.م در ایـرانزمین پدید آمد و گذار جوامع پادشاهیِ اولیه به امپراتوریهای گسترده را ممکن ساخت، که نخستین نمونهاش شاهنشاهی هخامنشی بود.
همزمان با این گذار، نظامهای انضباطیِ کهنی که در قالب چارچوبهای رهبانیت باستانی در مصر، میانرودان، ایلام و چین ابداع شده بود، دچار دگردیسی شدند و به ادیانی تبدیل گشتند که از سویی، ادعای جهانگیری و تولید رستگاری برای تمام مردمان -مستقل از نژاد، زادگاه، و قبیلهشان- را داشتند و از سوی دیگر، بر سلسله مراتبی از روحانیان متکی بودند.
این ادیان، نخستین چارچوبهای سازماندهی اجتماعی بودند که از سطوح گوناگون انضباط برای عضوگیری، ارتقا و تضمین انسجام درونیِ خویش بهره بردند. تمام ادیان بزرگ امروزِ دنیا (شاید به استثنای دین هندو)، بر اصولی استوار هستند که زمان پیدایششان به آن زمان بازمیگردد.
شالودهی نظریِ «انضباط به مثابهی امری دینی»، آن است که «خیر اخلاقی» که زمینهی دستیابی به «رستگاری» انگاشته میشود، با شکلی از «تعویقِ لذت» پیوند خورده است.
«تعویقِ لذت»، از دو جنبه با «رستگاری» پیوند میخورد:
از یک سو، آن را میتوان همچون شکلی خفیف از قربانیکردنِ خویش در برابر ذات مقدس محسوب کرد.
همان طور که مردمشناسان نشان دادهاند، «قربانیکردن» به عنوان شکلی از تعویقِ لذت، هستهی مرکزی بخش عمدهی آیینهای دینی در جوامع سنتی را برمیسازد. قربانیکردن در حالت پایهاش، عبارت است از چشمپوشیکردن از بخشی از منابع پایانپذیر و گرانبها و پیشکشکردنِ آن، به شکلی که رضایتِ نیروهای فراطبیعی و مراجع قدسی را جلب نماید (Carter, 2003). با این تعبیر، قربانیکردن یکی از نمودهای اجتماعی تعویقِ لذت است که اجرای شکل فردیشدهاش در سطح روانشناختی، باید به کمک قالبهای انضباطی پشتیبانی شود.
همان طور که مردمشناسان نشان دادهاند، «قربانیکردن» به عنوان شکلی از تعویقِ لذت، هستهی مرکزی بخش عمدهی آیینهای دینی در جوامع سنتی را برمیسازد. قربانیکردن در حالت پایهاش، عبارت است از چشمپوشیکردن از بخشی از منابع پایانپذیر و گرانبها و پیشکشکردنِ آن، به شکلی که رضایتِ نیروهای فراطبیعی و مراجع قدسی را جلب نماید (Carter, 2003). با این تعبیر، قربانیکردن یکی از نمودهای اجتماعی تعویقِ لذت است که اجرای شکل فردیشدهاش در سطح روانشناختی، باید به کمک قالبهای انضباطی پشتیبانی شود.
قربانی کردن، بر مبنای اصل موضوعهای استوار است به نام «اصل بقای لذت». بر مبنای این اصل، لذتِ به تعویقافتاده و از دسترفته، همواره به شکلی باز خواهد گشت و هرگز از میان نخواهد رفت. به این شکل، دستیابی به رستگاری -که مفهومی آمیخته با لذتِ بیشینه است- باید با نوعی فداکردن و چشمپوشی از لذت همراه شود. این داد و ستدِ لذتها بر مبنای اصل بقای لذت، میتواند در قالب قربانیکردنِ منافع کوتاهمدتِ شخصی بروز کند.
تعویقِ لذت، به شکلی دیگر نیز با رستگاری پیوند میخورد و آن هم از مجرای مفهومِ «قدرت» است. رستگاری، امری است که با شایستگی و توانایی و برگزیدهبودن ارتباط دارد.
در فراروایت دینی برای رستگارشدن، باید به شکلی از دیگران متمایز شد و موضوع توجه و رضایتِ مرجع تقدس قرار گرفت. این تمایز و شایستگی، عموماً با عنصری قدرتمدارانه تعریف میشود که هستهی مرکزی آن، «قدرتِ کنترلِ خویشتن» و «چیرگی بر نفس» است. به این ترتیب، فردی رستگار خواهد شد که قدرتمند باشد و توانسته باشد بر خویشتن چیره شود.
دشوارترین چیزی که میتوان بر آن چیره شد، «خواستِ لذت» است که بنیادیترین عنصرِ خواست را تشکیل میدهد. به این ترتیب، نظامهای انضباطی با یاریرساندن به فرد برای چیرهشدن بر این خواست، او را به قدری توانمند میسازند که شایستگیِ دستیابی به رستگاری را داشته باشد.
به این ترتیب، انضباط در دیدگاه دینِ سنتی؛ امری ارزشمند، اخلاقی، نیک و ضروری دانسته میشود. رواج مناسک عمومیِ تشویقکنندهی تعویقِ لذت، مانند روزهگیری، امساک و محرومیت حسی یا حرکتی در برخی از آیینهای خاور دور را میتوان در این چارچوب فهمید (Valantasis, 2008). به همین شکل، تمرینها و قواعد حاکم بر رفتار فردی که با انضباطی از این دست پیوند خورده باشد نیز به طور مشخص تعویقِ لذت را آماج میسازد.
سنت نقادانه و لذتگرایانهی ارزیابیِ انضباط، با وجود قدمت زیادی که دارد، به تازگی و در عصر مدرن به شکلی انسجامیافته صورتبندی شده و به شکل یک سرمشق نظریِ مسلط درآمده است. شواهد تاریخی نشان میدهد که ریشههای چنین برداشتی از زمانهای دور و همزمان با شکلگیری سنت دینیِ پشتیبان انضباط، به صورت هماورد و رقیبِ آن وجود داشته است. اَشکال سنتی هواداری از «اصل لذت» در برابر «اصل واقعیت» و ترجیحِ خودانگیختگی سطح روانشناختی در برابر برنامهمندی سطح اجتماعی، در قالب کشمکش طریقت و شریعت در سنت اسلامی و مذهب رسمی و برداشت عرفانی، در سایر ادیانِ سازمانیافته از دیـرباز وجود داشته است. با این حال، این سنت کهن برای نخستینبار در عصر مدرن به ابزاری عقلانی برای صورتبندیِ خود مجهز شد و به شکل نسخهای چیره بر صحنه ظاهر شد.
سنت نقادانه و لذتگرایانهی ارزیابیِ انضباط، با وجود قدمت زیادی که دارد، به تازگی و در عصر مدرن به شکلی انسجامیافته صورتبندی شده و به شکل یک سرمشق نظریِ مسلط درآمده است. شواهد تاریخی نشان میدهد که ریشههای چنین برداشتی از زمانهای دور و همزمان با شکلگیری سنت دینیِ پشتیبان انضباط، به صورت هماورد و رقیبِ آن وجود داشته است. اَشکال سنتی هواداری از «اصل لذت» در برابر «اصل واقعیت» و ترجیحِ خودانگیختگی سطح روانشناختی در برابر برنامهمندی سطح اجتماعی، در قالب کشمکش طریقت و شریعت در سنت اسلامی و مذهب رسمی و برداشت عرفانی، در سایر ادیانِ سازمانیافته از دیـرباز وجود داشته است. با این حال، این سنت کهن برای نخستینبار در عصر مدرن به ابزاری عقلانی برای صورتبندیِ خود مجهز شد و به شکل نسخهای چیره بر صحنه ظاهر شد.
در این نگرش، نظامهای انضباطی همچون عواملی مختلکننده، محدودگر و مخرب جلوه میکنند که راه را بر رشد و شکوفاییِ طبیعیِ شخصیت میبندند و نظام روانیِ «من» را در قید و بندِ محدودیتها و الزامات انتخابناشدهی اجتماعی گرفتار میسازد.
از این رو، دو الگوی رفتاری و دو عرصهی متمایز از هویت فردی از هم تمیز داده میشود:
یکی از آنها؛ جنبهی انگیزشی، تکانهای و خودانگیختهی شخصیت دانسته میشود، که بهویژه در نگرش رمانتیستی، وضعیتی استعلایی یافته است و به عنوان محور اخلاقیات ستوده شده است (جعفری، ١٣٧٨: ١٨٩-٢٠١).
جنبهی دیگر؛ پارهی عقلانی، خوددار و منضبطِ شخصیت است که محصول فشارهای بیرونی و آموزشها و شرطیسازیهای تحمیلشده از سوی محیط پنداشته میشود.
یکی از نخستین کسانی که این تمایز را در قالب نظریهای منسجم از روان آدمی صورتبندی کرد، فروید بود.
فروید در «تمدن و ناخرسندیهای آن»، این دو جنبه را با «نهاد» (Id)و «فرامن» (Super-ego)همارز میگیرد (فروید، ١٣٦١). نهادِ بازیگوش، کامجو و دَمْغنیمتدان، همان است که بر اساس «اصل لذت» عمل میکند و در نظریههایی مانند «تحلیل کنش متقابل» به صورت کودک، بازنمایی میشود. فرامن اما، جنبهی عقلانی، اخلاقی، محدودگر و مهارگری است که تعویقِ لذت را مدیریت میکند و اتصال فرد به نظام اجتماعی و نهادینهشدنِ قواعد اخلاقیِ جمع را در فرد رهبری مینماید. فرامن بر اساس «اصل واقعیت» عمل میکند و در پی آن است که زیادهخواهی و لذتجویی نهاد را مهار کند. «من» که در نگرش فرویدی، وضعیتی حاشیهای و فرعی دارد، محصول بر همکنشِ این دو عامل بنیادین است.
فروید، قواعد اجتماعی و اخلاق جمعی را با فرامن و عنصرِ فرامن در شخصیت مربوط میسازد و به دفاع از خودانگیختگی و اصالتِ جنبهی تکانهای و نهادمدارانهاش میپردازد (پاتیسن، ١٣٨٢: ٢٢٩-٢٦١). از دید او، ناخرسندی و رواننژندیهای رایج در جوامع مدرن، محصولِ توسعهی نظامهای انضباطیِ فرامنمحور و زورآورشدنِ الزامات زیستن در سپهر اجتماعیای است که به شکلی روزافزون، «اصل لذت» را مهار کرده و «نهاد» را سرکوب میکند. این برداشتِ فروید، بعدها توسط مارکوزه، شرح و بسط بیشتری یافت و به یکی از ارکان نقدهای چپِ نو، نسبت به مدرنیتهی سرمایهدارانه تبدیل شد (Marcuse, 1955).
فوکو و پساساختارگرایانِ پیرو وی، که طلال اسد از میان ایشان از همه نامدارتر است، نظامهای انضباطی را از دیدی نو مورد ارزیابی قرار دادند.
فوکو، بر جنبهی مثبت و توانمندسازِ انضباط تاکید کرد و با وجود این، تحول و تکامل نظامهای انضباطی را با تاریخ سوژهشدگیِ انسان در عصر روشنگری پیوند زد (Foucault, 1978). زبان او و شیوهی صورتبندی مفاهیمش، با وجود بار مثبتی که در بسیاری از بندهای نوشتهها و مصاحبههایش به نظامهای انضباطی میدهد (فوکو،1370)، در نهایت دنبالهای از سنت فلسفی/نقادانهی خردهگیر بر انضباط است که فروید، چهرهی برجستهی آن محسوب میشد.
فوکو بهویژه، به نهادهای انضباطیِ مدرنی مانند ارتش، درمانگاه، آموزشگاه و تیمارستان توجه میکند و جنبههای محدودکننده و توانمندسازِ این نهادها را مورد وارسی قرار میدهد.
طلال اسد، از این نظر اهمیت دارد که نگاه خود را بر کارکردِ نظامهای انضباطی در ساختارهای دینی متمرکز کرده است و همتای فوکو در سنت دینیِ نگاه به انضباط محسوب میشود (Asad, 1994.). همان طور که فوکو از دیدگاهی انتقادی حرکت خود را شروع میکند و بر جنبههای توانمندساز و مثبتِ انضباط تاکید میکند، اسد هم از پایگاهی دینی کنکاش خود را آغاز مینماید، اما با نگاهی نقادانه به نظامهای انضباطی مینگرد.
به عبارت دیگر، فوکو و اسد با تاکیدی مشابه و همراستا بر دو رده از نهادهای انضباطی، که به طور سنتی در دو سنت متعارضِ داوری دربارهی انضباط طرح میشدهاند، دریافتی مشترک از نقاط قوت و ضعفِ نظامهای انضباطی را فراهم آوردهاند.