موافق هستید که غالبا مفهوم ایثار در جامعه ما با جنگ تداعی و معنا پیدا کرده است و کمتر در مورد ابعاد دیگر آن، همچون ایثار اجتماعی صحبت شده است؟
در حقیقت جامعهی ایرانی اگر در سراسر تاریخاش نگریسته شود، یکی از سیستمهای اجتماعی کمیابی است که به شکلی مستمر و پایدار تاکیدی بر مفهوم فداکاری و ایثار داشته است. از نظامهای اخلاقی گوناگون و چارچوبهای دینی بسیار متفاوتی که طی سه هزار سال گذشته در ایران زمین تکامل یافتهاند، تا مضمونهای ادبی و هنریای که به ویژه در شعر پارسی تبلور یافته، مدام اشاره به فداکاری و از خودگذشتگی را میبینیم و اغراق نیست اگر بگویم فرهنگ ایرانی از این نظر منحصر به فرد است. یعنی در سایر فرهنگهای کهن چنین تاکیدی با این شدت یافت نمیشود. با این همه همانطور که فرمودید طی دهههای گذشته این مفهوم با دو زمینهی تاریخی خاص گره خورده که ویژگی زمانه ما بوده، و خواه ناخواه معنای ایثار و فداکاری را دستکاری و چه بسا مسخ کرده است.
منظورتان از این رخداد همان جنگ است؟
انقلاب و جنگ. ما طی چهار دههی گذشته دو رخداد اجتماعی بزرگ و مهم را از سر گذراندهایم که هردویشان در سطح جهانی مهم و برجسته بودهاند. یکی انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ است که واپسین انقلاب کلاسیک تاریخ است و به لحاظ بزرگی جمعیتی که در آن درگیر میشوند و چرخش سیاسی و فرهنگیای که پدید میآورد بسیار ویژه است، دیگری جنگ ایران و عراق است که با هشت سال تداوم و یک میلیون تلفات آخرین جنگ کلاسیک و یکی از خونینترین جنگهای قرن بیستم است. یعنی به تعبیری میشود گفت از حدود سال ۱۳۵۵ که آتش انقلاب شعلهور میشود تا سال ۱۳۶۸ که جنگ ختم میشود، جامعهی ایرانی به شکلی پیوسته درگیر آشفتگی و خشونت و گذارهای پیاپی قدرت بوده است. در سراسر این دوران به نسبت طولانی مفهوم ایثار و فداکاری اهمیتی کلیدی داشته و نخست در مقام بخشی از ایدئولوژی انقلابیون و بعدتر در بافتی نظامی در تبلیغات جنگی مورد تاکید بود.
این مفهوم از ایثار که طی این سالها تبلیغ میشد تا چه اندازه با آن سنت تاریخی که گفتید پیوند داشت و در ادامهی آن قرار میگرفت؟
اگر گفتمان حاکم بر ایثار طی این دوران را تحلیل کنیم میبینیم که ادامهی مستقیم همان مفهوم اخلاقی فداکاری است که از قدیم در سیستم فتوت و جوانمردی داشتهایم، با این تفاوت که دو عنصر مهم طی دوران انقلاب و جنگ به آن افزوده شد. یکی که بسیار مهم بود، آن که برای نخستین بار این مضمون دلالتی دینی و در عین حال مدرن پیدا کرد. پیشتر در جریان نهضت مشروطه مفهوم فداکاری و جانبازی قالبی مدرن پیدا کرده بود، اما این مدرن شدن معنای فداکاری در بافت ملی و در ارجاع به هویت جمعی مردم تعریف میشد و طنین مذهبیای که البته در آن وجود داشت، ذیلِ این زمینهی ملی قرار میگرفت. در جریان انقلاب و جنگ خودِ مفهوم دین بود که مدرن شد و از این رو همچون حامل اصلیِ بسیاری از مفاهیم در استقلال از دستگاههای مرجع کهنی مثل ملیت برخی از مفاهیم را بازتعریف کرد که یکیشان ایثار و فداکاری بود. دومین تحول که آن هم بسیار مهم بود آن که در این دوران نسخهای بومی شده از اندیشههای چپگرایانه و مارکسیستی در ایران رواج یافت که البته سازگاری شگفتانگیزی با آرای مذهبی مردم هم پیدا کرده بود. در این بافت مفهوم ایثار و فداکاری برای نخستین بار در ارجاع به گرانیگاههایی مثل خلقهای ستمدیده، استکبار، امپریالیسم، رهای مستضعفان و شبیه اینها مورد استفاده قرار گرفت. خلاصه بگویم که معنای ایثار و فداکاری در این دوران از سویی در زمینهای مذهبی به شکلی مدرن بازتعریف شد و از سوی دیگر با نمادها و ارزشها و معناهای چپ گره خورد.
این تغییر چه ویژگیهایی را به «فرهنگ ایثار» جامعه وارد کرد؟
نخستین دگردیسی آن بود که مفهوم ایثار اثری برانگیزاننده پیدا کرد و به بسیج اجتماعی موفقی دامن زد. این به خاطر گره خوردناش با ایدئولوژی سیاسیای بود که از طرفی ریشهی مذهبی داشت و از طرف دیگر دشمنی مثل دولتی خودکامه یا مهاجمی خارجی را رویاروی خود داشت. این عامل بود که باعث شد چریکهای انقلابی در دههی ۱۳۵۰ نسبت به بذل جان خود (و دیگران) بلندنظری نشان دهند و در دوران جنگ به جنبش در آوردن جوانان و جانبازیهای دلیرانهشان را رقم زد. یعنی از این نظر مدرن شدن و ایدئولوژیک شدن ایثار به رواج و رونق این مفهوم انجامید و آن را به نیرویی سرنوشتساز در پویایی قدرت جامعهمان تبدیل کرد.
اما به نظر میرسد امروز آن جنب و جوش از بین رفته باشد و کلمهی ایثار بیشتر همچون نوعی شعار به کار گرفته شود.
این سرنوشت نافرجام همهی مفاهیمی است که توسط ماشینهای ایدئولوژیک شکار شده و به کار گرفته میشوند. یعنی هرگاه مفهومی در یک ایدئولوژی سیاسی کارکرد پیدا کند، پیوندش با بدنهی جامعه قطع میشود و در مدار بستهی یک ساخت قدرت خاص به گردش در میآید. دربارهی مفهوم ایثار هم چنین اتفاقی رخ داد. یعنی این مفهوم در جریان جذب و پردازش در یک سیستم عقیدتی-سیاسی ویژه برای مدتی مشروعیتی را تامین کرد و اخلاقی را برساخت و رفتاری جمعی را سازمان داد، و پس از گذرِ آن شرایط تاریخی خاص به حاشیه رانده شد. یعنی نخست به خاطر موقعیتی ویژه رونق و رواج یافت و بعد به خاطر انقضای آن موقعیت از این رونق محروم ماند. از اوایل دههی ۱۳۷۰ با فرو نشستن گرد و غبار جنگ و ورود جامعهی ایرانی به دوران بازسازی چنین چرخشی را میبینیم و از همین جاست که کلمهی ایثار و فداکاری هم به تدریج به معنایی توخالی و شعارگونه تبدیل میشود.
این خلأ و نارسایی که در خصوص روحیه اتحاد و ایثار در جامعه شاهد هستیم از کجا نشأت میگیرد؟ به ساختار حکومتی باز میگردد یا خود شهروندان؟
باید نخست توجه داشت که روندهایی از این دست خارج از دایرهی برنامهریزی و خواست افراد یا سازمانها هستند. یعنی در اینجا با روندی اجتماعی در مقیاسی تاریخی روبرو هستیم که مفهومی را در موجی سیاسی به گردش میاندازد و به همین خاطر از اعتبارش میکاهد. طی بیست و پنج سال گذشته نظام سیاسی ما و گفتمان دولتیمان کوشیده با تکرار نمادها و زنده کردن رمزگانی که زمانی وحدتبخش بود، بار دیگر آن حال و هوای دوازده سال، انقلاب و جنگ را احیا کند. بیتوجه به این که آن شرایط تاریخی گذر کرده و چنین کاری تنها به فرسودگی بیشتر نظامهای نمادین و دلزدگی بیشتر تودهی مردم از این معناها میانجامد. مفهوم ایثار و فداکاری که ریشههای عمیق و چشمگیری در جامعهی ما دارد و همچنان هم با همین ریشهها پا بر جا باقی مانده، فربهتر و غنیتر از این نظامهای نمادین سیاسی است. یعنی طی دهههای گذشته با تاکید بر خوانشی خاص از آن و با ترویج وسواسآمیز تصویری خاص از ایثار، مسیر پویایی طبیعی آن مهار شده و آسیبی در آن رخنه کرده است. مسئولیت این خطا البته بر عهدهی سیستم سیاسی ماست که بی توجه به زمینهی اجتماعی و بافت تاریخی کوشیده با چسبیدن به خاطرهای درخشان موفقیتی را که زمانی این مفهوم داشته بازتولید کند. خلاصه بگویم، هرجا مفاهیمی از این دست با مرزبندی و حصارکشی و برنامهریزی انحصارگرایانه گره بخورند، دستخوش خدشه و اختلال میشوند و در این مورد هم هر نهادی که چنین کرده مسئول خدشه و اختلالی است که امروز در این مفهوم میبینیم.
به این ترتیب با این گزاره موافقید که در دنیای معاصر نسبت به گذشته تحمل مردم و روحیهی ایثار پایین آمده؟
بله، چنین اتفاقی افتاده. اما باید در نظر داشت که آن ریشههای کهن همچنان پا برجاست و دارد کارِ خودش را میکند. در جریان رخدادی مثل فروریزی ساختمان پلاسکو میبینیم که این روحیهی فداکاری و از جان گذشتگی همچنان در میان مردم هست و نمودی از آن که قهرمانان آتشنشان نمودار ساختند به راستی چشمگیر بود. قدردانی و حقشناسی بعدی تودهی مردم هم به همین اندازه معنادار و چشمگیر بود. یعنی چنین مینماید که با وجود خدشهای که حرفش را میزنیم، بنیادها و ریشهها دست نخورده باقی مانده باشد و در شرایط بحرانی باز فعال شود.
اما اغلب شهروندان به شکلی خودخواهانه صرفاً بر حقوق خود تمرکز می کنند و کمتر به مسئولیتها و تکالیف اجتماعی توجه دارند. این قضیه با آنچه که گفتید تعارضی ندارد؟
نه، راستش را بخواهید به نظرم خودخواهی افراد در دایرهی شخصیشان و فداکاری اعضای جامعه در پیوندهای گروهیشان نه تنها ناسازگاری با هم ندارند، که در ادامهی هم قرار میگیرند. اگر کسی به راستی خودمدار و خود را به رسمیت بشناسد و برای منافع و خواستهای خویش بکوشد، دیر یا زود به بلوغ و بزرگیای دست خواهد یافت که دایرهی میل و خواست خویش را به پیرامون خویش و جامعهاش نیز تعمیم دهد. یعنی آنچه که فداکاری و از خود گذشتگی را ممکن میسازد و شرطِ وجودیاش محسوب میشود، حضور یک منِ نیرومند و استوار و تکامل یافته است. آنچه که مورد نظر شماست این حقیقت است که در شرایط عادی و آرام، منها در پی کار و زندگی خودشان هستند و از این رو تنها همان بخش خودخواهانهی شخصی را نمودار میسازند. این الگویی که همیشه در همهی جوامع میبینیم و نه خاص ایران است و نه تعارضی با اخلاقی بودن جامعه دارد. محکی که برای ارزیابی فداکاری مردم یک جامعه بدان نیاز داریم، تنها در شرایط بحرانی فعال میشود. یعنی در موقعیتهای بحرانی است که میتوان به رفتار مردم نگریست و دید که آن منهای خودخواه و خودمدار پیشین توانایی و انگیزه و بلوغ کافی برای شریک شدن در حرکتی جمعی را دارند یا نه. یعنی این آگاهی را دارند که منافع شخصیشان را در منافع ملیشان تعریف کنند و آن توانایی را دارند که بر این مبنا بهرههای کلان درازمدت را بر فایدههای کوچک زودهنگام ترجیح دهند یا نه.
و ارزیابی شما آن است که مردم ایران از این نظر چه وضعیتی دارند؟
فکر میکنم برای پاسخگویی به چنین پرسشی باید پژوهشی میدانی و دقیق انجام شود. دادههایی که رفتار مردم ایران با اتباع کشورهای دیگر را مقایسه میکند و نمونهای گسترده و مهم از آن سال گذشته انتشار یافت نشان میدهد که بر خلاف تصور عمومی مردم ایران به شدت فداکار هستند و در این مورد در سطح جهانی در صدر جدول جای دارند. راه دیگر داوری در این مورد مشاهدهی رخدادهای جمعیایست که در شرایط بحرانی بروز میکند. باز در فاجعههایی مانند آتشسوزی ساختمان پلاسکو که بحث فداکاری حرفهای آتشنشانان در میان است، یا در زلزلهی آذربایجان یا جنبشهای مدنی اخیر میبینیم که همیشه بسیج عمومی چشمگیر و روحیهی از خود گذشتگی بالایی در کار است و همین رفتارهای جمعی درخشان ایرانیان را رقم زده است.
یعنی شما اوضاع فداکاری در میان ایرانیان را آنقدرها هم خراب نمیبینید؟
من اصولا معتقدم در گفتمان عمومی ما صفتهایی ناشایست و ناسزاوار به «ایرانیها» منسوب میشود که بخشیاش انگار نتیجهی تبلیغاتی سیاسی است و هدفش تخریب خودانگارهی جمعی ایرانیان است، و بخشی دیگرش از بیسوادی و نادانی گویندگان بر میخیزد و تنها جزئی ناچیز از آن به واقع با ارجاع به شواهد عینی و مدارک مستند تایید میشود. دربارهی فداکاری هم اوضاع چنین است. گویا قاضیانی که در پی محکوم کردن ایرانیها هستند به رفتار خودخواهانهی طبیعی مردم در شرایط هنجارین نگاه میکنند و چون اثری از فداکاری در آن نمییابند، حکم بر غیاب این حس میکنند. در حالی که اصولا در این شرایط قرار نیست فداکاریای بروز کند. ایثار و فداکاری به شرایط بحرانی مربوط میشود و اگر به این شرایط بنگریم نمودهای روشن و چشمگیرش را میبینیم.
با این همه قبول دارید که بیاخلاقی و طمع و بازیهای برنده-بازنده در میان مردم رواج دارد؟
بیشک چنین است. اما اینها ارتباط مستقیمی با فداکاری ندارند. چون همهشان به شرایط هنجارین مربوط میشوند. این را هم بگویم که در جامعهای که هرج و مرج انقلاب و لطمههای جنگ و بحران فروپاشی ارزشهای سنتی را تجربه کرده باشد و تا این پایه دروغ و دزدی و ریا در گروه مرجع رسمیاش رواج داشته باشد، قاعدتا باید اوضاع اخلاقی بسیار ناگوارتری داشته باشد. بحران اخلاقی امروز جامعهی ایران که بیشک هست و بیشک وخیم هم هست را باید در چارچوب شرایط زمانه دید و فهمید. به همراه ترتیبی که دگردیسیاش به روحیهی همکاری و فداکاری در موقعیتهای بحرانی را باید نشانهای ارزشمند دانست که نیرومند بودنِ آن اخلاق جمعی زخمی شده را نشان میدهد.
به نظرتان چطور میتوان ایثار اجتماعی را در جامعه توسعه داد؟ آیا آموزش و پرورش یا رسانهها در این زمینه میتوانند نقشی بر عهده بگیرند؟
بیتردید نقش نهادهایی که برشمردید در این ماجرا چشمگیر است. در حال حاضر چنین مینماید که محتواهای اخلاقی مربوط به فداکاری و از خود گذشتگی بیشتر از راه فرهنگ ملیمان منتقل شود و کانون اصلیاش هم خانواده باشد. یعنی حامل اصلی این شکل از اخلاق بیشتر ادب پارسی و ارزشهای اخلاقی وابسته به هویت ایرانیمان است. این تا حدودی ناشی از نامعتبر شدن نهادهای مرجع سنتیایست که قدیمتر بخشی از این مفهوم را صورتبندی میکردهاند. طی سالهای گذشته آموزش و پرورش با نادیده گرفتن مفهوم فداکاری و درک نکردنِ ضرورت آموزاندن و تمرین دادن در این مورد نقشی در افول این ارزش ایفا کرده، و رسانههای رسمی با تکرار همان کلیشههایی که گفتیم ناخواسته در تخریب آن کوشیده است. بدیهی است که اگر رسانهها به جای تکرار شعارهای سه دههی پیش به نمایش دادن جلوههای عینی و پرشمار فداکاری در جامعهمان اقدام کنند، اوضاع بهتر خواهد شد. آن معلم یا کارگر یا همسایهی فداکاری که برای نجات جان دیگران خود را به خطر میاندازد و آسیبی هم میبیند باید معرفی شود و مورد قدردانی قرار گیرد و همچون سرمشقی محل توجه باشد و این وظیفهی رسانههای عمومی است که چنین کنند. به همین ترتیب در نهادهای آموزشیمان نیاز چشمگیری هست که اهمیت فداکاری و شیوههای درستِ گذار از اخلاق خودمدار شخصی به اخلاق فداکارانهی جمعی آموزش داده شود و این کاری است که به ویژه در جریان بازی میتوان به کودکان منتقل کرد. کار ناشده در این زمینه فراوان است و ایرادها در آنچه که شده بسیار است. با این همه در چشماندازی درازمدت حدس من آن است که نمودهایی چشمگیرتر و هیجانانگیز از فداکاری جمعی مردم ایران را به زودی ببینیم.