گر لباس سایه از دوش افکنی
میکند عریانیات خورشیدپوش
(بیدل دهلوی)
هرودوت بود یا کسنوفانس که برای نخستینبار رسمِ نگریستن به خویشتن بر محور نگاه دیگری را در هنگام روایتکردنِ تاریخ رسمیت داد؟ یا شاید قصه بسیار پیشتر از ایشان شروع شده باشد. در آن روز که کاهنی از یادرفته در بابل یا کاتبی گمنام در دولتشهری سومری که فنِ اعتباربخشیدن به خویش از مجرای چشم دیگری را ابداع کرد. آغازگرانِ این کار هر کدام که باشند، این را میدانیم که این شعبده، نیرنگی است کهن و این ترفند، روشی است دیرینه.
تنها یونانیان عصر زرین تمدن آتنی نبودند که خود را رویاروی ایرانیانِ پر فر و شکوه و همچون برابرنهاد ایشان تعریف میکردند. رومیان در برابر پارتیان و سُغدیان نیز در برابر چینیان و بعدها مسیحی در برابر یهودی و عرب در برابر عجم هم، چنین بودند و چه غم که گویا همگان چنین هستند. گویی همگان خویشتن را بر مدار اندیشه و حضور دیگری مینگرند و تعریف میکنند و جایگیری جغرافیایی خویش را در برابر مرزهای سرزمینِ «دیگری»ای صاحبنام در همسایگی میفهمند. پس آزرده نباشیم که گویی این قاعدهی بازی باشد.
و دیرزمانی است که ما نیز در این بازی هستیم؛ به ویژه در دوران مدرن که دادههای علمی و شواهد ردهبندیشده و منظم در مورد تمام تمدنها با تراکمی روزافزون روبروست، ایرانزمین و تمدن ایرانی همچون گرانیگاهی برای تعریف هویت همگان عمل کرده است و این روندی بوده که اعتیاد به «دیدن خویشتن از دریچهی چشم دیگری» را درمانناپذیر کرده است.
چه مورخان اولیهی مسیحی که اصرار داشتند تمدن کهن ایرانی را «دیگری» خطرناک و مهاجمی بدانند که از دیرباز دارالایمان مسیحیان غربی را تهدید میکرده است و چه مورخان جدیدتر اروپایی که در زمینهای رمانتیک با دیدی واله و شیدا به تاریخ ما مینگریستند. ما ایرانیان عادت کردهایم که دیگران ما را «دیگری» بدانند و با فراز و نشیب این واقعه آشناییم که چه خواهد شد وقتی دیگران خویشتن را بر مبنای محور ما تعریف میکنند.
در این زمینه بود که شرقشناسی، ایرانشناسی و دانشِ گسترده و دانشگاهی امروزینِ ما در مورد سرزمینمان، تاریخمان و مردممان در قالبی مدرن بازسازی شد. نخست، به دست اروپاییانی که در ایرانیان یک دیگریِ خطرناک میدیدند و هماوردی که باید شکست میخورد؛ بعد، با کوشش استعمارگرانی که یک سرزمین ثروتمند با اندوختهای غنی را در پیش چشم خویش میدیدند و در نهایت، با خلاقیت دانشورانی که تبار و ریشه و هویت تاریخی خویش را در شکوه کهن ایرانی باز میجستند. به این ترتیب، روایتهای گوناگونی که غربیانِ مدرن از ایرانیان کهن برمیساختند، تکوین یافت و به شکل دلپذیر و غرورآمیزی منتهی شد که ایرانشناسی (به ویژه در نیمهی نخست) قرن بیستم نمایندهاش بود. این تصویر از ایرانیانی که نخستین سروران جهان، نخستین یکتاپرستان دنیا و صاحبان اصیلترین خاک و خون بودند با شور و شوق توسط خود ایرانیان نیز وامگیری شد و چرا نباید میشد؟ که سراسر، ستایش بود از پدران ما و هیجان بود به خاطر دستاوردهای بزرگشان.
این اما، همان دردِ دیدن خویش از چشم دیگری را موجب شد. یونانیانی که 2500 سال پیش خویش را به خاطر سرکشی در برابر ایرانیان میستودند، نیای اساطیری اروپاییانی شدند که مدعی چیرگی بر شرق بودند. تصویر کژدیسه و سادهلوحانهی این یونانیان از ایرانیان، هر چند ستایشی پنهان یا آشکار را از ایشان در تاروپود خود بافته بود، مبنایی شد برای بازتعریف کردن خویشتن در طبقهی روشنفکر ایرانی. بدتر آنکه این برداشت یونانیان به شکلی سره و درست و کامل نیز به دست ما نرسید و از صافی باورهای جهتدار دانشمندان و مورخان اروپاییای گذشت که خود را نوادگان آن یونانیان به شمار میآوردند. اندکی بعدتر در فاصلهی نیمهی قرن نوزدهم تا نیمهی قرن بیستم، نسل جدیدی از این مورخان اروپایی (معمولا در سرزمینهای شمالی اروپا) ظهور کردند که خود را وارث ایرانیان و نه یونانیان میدانستند و اینان همان کسانی بودند که وامدار «ماکس مولر» بودند و «آریایی»های نژادهی او و اصالت منسوب به قبایل کهن ایرانی. تمرکز ایشان بر متونی دیرینهتر از هرودوت بود و این بار قبایل کهن اوستایی بودند که ستوده میشدند و زرتشت که به راستی به خاطر وامی که دینداران به وی دارند، ستودنی است.
ایرانیان در این هنگامهی سخنسرایی در باب ایرانیان و تغزلیشدنِ تاریخِ ما به دست دیگران، چندان منفعل و خاموش عمل کردهاند که در بهترین حالت باید آن را شرمآور توصیف کرد. ما نه تنها از بازخوانی و بازاندیشی در بازماندههای تاریخ خویش غفلت کردهایم، که حتی متون یونانی و رومیِ مبنا قرارگرفته برای بازنویسی تاریخ خودمان را درست نخواندهایم. ما از سویی با تعریف و تمجید دانشوران اروپایی از نیاکان دوردستمان سرخوش بودهایم و از سوی دیگر خودبزرگبینی نامعقولِ ناشی از برداشتهایشان را دستمایهی نادیدهگرفتن روششناسی علمی جدید و دقت دانشگاهی ضروری برای اندیشهی امروز کردهایم. از این روست که امروز، ما در مورد خودمان چنین اندک میدانیم. اینکه آثار باستانی خود را تخریب میکنیم، نیاکان خود را نمیشناسیم و از سراسر گنجینهی تاریخ خویش به خواندن برگهایی خاص از متونی خاص در دورانهایی خاص بسنده میکنیم، نتیجهی این اعتیادمان است به دیدنِ خویشتن از چشم دیگری و تا وقتی که به این «غربزدگی» دچاریم، هیچ اهمیتی ندارد که آن دیگری غربی را با چه شور وشوقی انکار کنیم یا ادعای دشمنی و هماوردی با وی را داشته باشیم.
از این روست که در میان طبقهی روشنفکر ما با بسامدی بیش از پیش اظهار نظرهای نادرست و شگفت موج میزند. برداشتهایی که بخشی از آن ناشی از خودباختگی در برابر «دیگری» است و بخشی از آن برخاسته از نادانی و بیسوادی. اینکه تمامی تاریخ و هویت خویش را به دورهی تاریخی خاصی، سلسلهی خاصی، قومیت خاصی و پیکربندی خاصی از زبان و فرهنگ و باور و هنر منحصر میدانیم، ناشی از خودباختگیمان است در برابر دیگرانی که سایر بخشهای هویت تاریخیمان را به دلایلی سیاسی نکوهش کردهاند. اینکه خویشتن را وامدار یونان و روم و جابلقا و جابلسا بدانیم و فرض کنیم که هیچ نبودهایم جز وامداران تمدنهای خیالی همسایه، مُدِ روز شگفتی است که از نادانیمان سرچشمه گرفته است. چه در میان ایرانیان و چه در میان ایرانشناسان غربی، ندیدهام کسانی را که از سرچشمههای فرهنگ و تاریخ ما سیراب شده باشند و خودِ متنهای کهن ما و معاصران دیرینهی ما دربارهی ما را خوانده باشند و در این دو دامِ خودبینی بیمارگونه یا خودکوچکبینی حقیرانه گرفتار باشند.
در این روزگار که شکنندگی هویتهای ساختگی تحمیلشده به ما بیش از پیش آشکار شده است و در این عصرِ عریانی فریبها، لزوم بازاندیشی دربارهی خویشتن بر هیچ چشمِ بیداری پوشیده نیست. برای آنانکه دستی بر آتش دارند و هنوز ایرانیبودن خویش را از یاد نبردهاند، هنوز امکانِ «ایرانیشدن» مطرح است، اما نه ایرانیشدنی که یونانمدارانه و هرودوتی، بیاباننشینانه و بدوی و فقیر، خشن و یاسایی باشد. این ایرانیشدنِ مجددِ ما در گروی خواندن و بیشتر خواندن است و اندیشیدن و بیشتر اندیشیدن.
از این روست که تلاش نویسندگان و مترجمانی مانند دوست و استاد گرامی، آقای «ثاقبفر»، چنین به دل مینشیند؛ چراکه او نیز از قبیلهی کمشمارِ آگاهان به این ضرورت است. از این روست که مهرش را به دل داریم و خویش را وامدارش میدانیم که این مهری است که از کردار هر نویسندهی صادقی برمیخیزد و وامی که از فراهمآوردگانِ زمینهی اندیشه بر گردهی اندیشندگان است. چنانکه او نیز به درستی تشخیص داده و چنین که با انضباط و پیگیری تحسینآمیزی بر مبنایش رفتار کرده است باید متون اصلی ایرانشناسی را ترجمه کرد و خواند و تحلیل کرد؛ نه برای پذیرفتنشان، بلکه برای اندیشیدن، محکزدن و نقدکردنشان. باید متون پایهی تاریخی یونانی و لاتینی را به فارسی ترجمه کرد تا اندیشمندان ایرانی به خودِ متونِ تغذیهکنندهی دانشوران غربی دسترسی یابند و بر مبنای فهم منتقدانهی آن پیش روند، نه با بسندهکردن به چکیدهای که فلان آدم از خلاصهی کتاب بهمان آدم به دست داده است که آن نیز تازه خود برداشتی نادرست از چند متن تاریخی بوده است.
راه برونرفت از این هویتزدودگی، ترجمهکردن و معرفیکردنِ متونِ جدی و اصیلی است که بنمایهی برداشت امروز جهانیان در مورد ایرانیان را تشکیل میدهد. نه برای آنکه سادهلوحانه آن را بپذیریم یا فریبکارانه و کژاندیشانه بخشهایی نادرست از آن را برای تحقیر خویشتن گلچین کنیم، که برای اندیشیدن در مورد خویشتن و تصمیمگرفتن در مورد آنچه که میخواهیم باشیم و برگزیدن آن روایتی که راستین باشد و کارآمد. شاید به این ترتیب از دایرهی فراز و نشیب خودبینی چارهناپذیر و خودحقیرپنداری بیمارگونه بیرون آییم و کمتر سخنانی بگوییم و کلماتی بنویسیم که در برابر ایرانیانِ آینده، آنان که تازان و شتابان در راهند، شرمسار و سرشکسته شویم.
1 ـ « راه برونرفت از این هویتزدودگی، ترجمهکردن و معرفیکردنِ متونِ جدی و اصیلی است … برای اندیشیدن در مورد خویشتن و تصمیمگرفتن در مورد آنچه که میخواهیم باشیم و برگزیدن آن روایتی که راستین باشد و کارآمد. شاید به این ترتیب از دایره ی فراز و نشیب خودبینی چارهناپذیر و خودحقیرپنداری بیمارگونه بیرون آییم . » پس « خودبینی چاره ناپذیر » ، چاره پذیر است : با شناخت بن مایه ها ی بینش دیگران ، با آسان پذیر و فریفتار نبودن ؛ با خود اندیشی و برگزیدن ـ و یا ساختن ـ روایت راست و کارآمد .
2 ـ آیا در این زمینه با دو قطبی های « خود شیفته / خود باخته » ، « دیگر ستیز / دیگر پرست » ، « فریب کار / فریفتار » ، « پذیرنده / اندیشنده » … رو در روییم یا با آمیزه هایی شدید و ضعیف از این دوگانه ها ؟
پاسخ دکتر وکیلی:
آری، به نظرم دوقطبیهایی که به دست دادهاید مربوط و متصل به عارضهی مورد بحث است. با این توضیح که تلاش برای تثبیت در یک سوی قطب متضاد معنایی -مثلا غرور افراطی یا خودکهترپنداری شدید- به نوسان در میان این دو قطب و آمیختگی مورد نظرتان منتهی میشود، در وضعی که بیمارگونه مینماید و با کلیدواژههایتان بدان اشاره کردهاید…
مسلما منظور شما ترجمه متون اصلی از روی نسخه ی به زبان یونانی و لاتین آن می باشد. شما بهتر می دونید که دسترسی به این متون برای یک شرقی! که مسلمون! و به علاوه ایرانی! باشه چقدر دشواره، چه برسه به اینکه برای دوستان اروپایی آدم معروفی نباشید! به نظر من نگاه نقادانه این گودال رو پر می کنه.