با توجه به بازگشایی مدارس و دغدغه والدین برای پیشرفت تحصیلی فرزندانشان، به نظر شما در رقابت مدارس اعم از دولتی و غیر دولتی کدام یک موفق تر عمل کرده اند؟ (اصرار بعضی خانواده ها به تحصیل فرزندشان در مدارس غیر انتفاعی و بدبینی نسبت به مدارس دولتی)
آنچه که مسلم است این که طی سه چهار دههی گذشته نوعی قشربندی اقتصادی در نظام آموزشی ایران پدیدار شده است. یعنی همزمان با افزایش جمعیت و اندک بودن هزینهای که حاکمیت سیاسی به آموزش عمومی اختصاص داده، مردم خود ناگزیر بخش عمدهی تامین مالی آموزش فرزندانشان را بر عهده گرفتهاند. این امر خود به خود و به شکلی گریزناپذیر به نابرابری و لایهبندی سیستم آموزشی میانجامد. یعنی وقتی مدارس از پشتوانهی خزانهی ملی برخوردار نباشند و ناچار شوند برای گذران مخارجشان به شهریه گرفتن از خانوادهها بسنده کنند، خود به خود برخی طبقات ثروتمندتر و برخی بخشهای فرودست جامعه را به خود جلب میکنند و در نتیجه شکاف آموزشی میان توانگران و تهیدستان تشدید میشود.
با توجه به تاکید قانون بر رایگان بودن آموزش و هزینه های سرسام آور مدارس غیر انتفاعی به نظر شما نابرابری آموزشی چه تبعاتی به دنبال داشته است؟
در جریان مشروطه یکی از خواستهای مهم و کلیدی تجددخواهان آموزش عمومی بود. پس از به پیروزی رسیدن مشروطه این خواست در عمل تحقق یافت و بخشی چشمگیر از هزینههای عمومی دولت از دوران رضا شاه به بعد برای توسعهی آموزش عمومی هزینه میشد، که پیامدش را در باسواد شدن سریع تودهی جمعیت ایرانی دیدیم. این قانون عملا طی دهههای گذشته به دست فراموشی سپرده شده است. یعنی سرمایهگذاری بر نظام آموزشی –که در ضمن بزرگترین نهاد عمومی کشور هم هست- با رشد جمعیت و تحولات فناورانهی روز دنیا سازگار نبوده و از آن عقب مانده است. نتیجهاش آن که تنها لایهی نازکی از جمعیت کودکان که خانوادههای ثروتمند دارند این توانایی را پیدا میکنند تا در مدارسی با کیفیت بالا تحصیل کنند. این را هم باید در نظر داشت که اصولا اشرافی شدن نظام آموزشی –دقیقا مشابه با تهیدست شدناش- کیفیت آموزش واقعی را کاهش میدهد. یعنی به همان ترتیبی که کودکان فقیر به خاطر کمبود منابع مالی آموزش درست و کارآمدی دریافت نمیکنند، کودکان طبقات مالاندوز هم به خاطر نمایشی شدن فرایند آموزش و گره خوردناش با کسب و کار از این خدمات محروم میمانند.
آیا نظام طبقاتی در آموزش کشور به افزایش قربانیان اجتماعی دامن نزده است؟ به نظر شما چگونه میتوان این وضعیت را کنترل کرد؟
اصولا نظام آموزشی کشور، ساختاری فراگیر و عمومی و جامع است که باید دانشهای پایه برای عضویت در یک جامعه، آگاهی جمعی برسازندهی هویت جمعی، و مهارتهای کلیدی برای نقشپذیری در جامعه را به نسل بعد منتقل کند. این سه رکن با سه شاخه از آموزش ممکن میشود: نظام جهانبینی و ساخت دانایی کودکان با آموزش علوم تجربی و ریاضی شکل میگیرد، آگاهی شخصی و هویت جمعی با علوم انسانی و فلسفه و تاریخ تکوین مییابد، و مهارتهای سودمند از مجرای فراگیری فنی و حرفهای و هنری ممکن میشود. در عمل هرسهی این ارکان در نظام آموزشی ایران دچار اختلالهای جدی هستند. نظام دانایی گسسته و تکه پاره و تستی آموزانده میشود و بینشی را منتقل نمیکند، علوم انسانی و به ویژه تاریخ و ادبیات که هویت ملی نیرومندی را برای فرد بر میسازد، عملا به حاشیه رانده شده و منقرض شدهاند، و آموزش نظام یافتهی فنی و حرفهای و هنریای در مدارس داده نمیشود. نتیجهاش آن شده که ما تقریبا با وضعیتی نزدیکی به صدر مشروطه روبرو هستیم. یعنی یک نظام آموزشی ناکارآمد و فرمایشی و نمایشی داریم که چه در شکل اشرافی و چه فقیرانهاش کارکرد اصلی نظامهای آموزشی را برآورده نمیکند. در کنارش انبوهی از جمعیت کودک و نوجوان را هم داریم که بنا به استعداد و همت خود یا دوراندیشی والدین مستقل از نظام آموزشی رسمی چیزهایی میآموزند. بدیهی است که در این جریان بدنهی جمعیت در همان مرداب نظام آموزشی رسمی گرفتار میمانند و اختلالهای برآمده از آن را به جای آموزش دیدن درونی میکنند، و این روندی است که طی دو دههی گذشته به دانشگاهها هم تسری یافته است.
به نظر شما سهم نظام آموزشی در توسعه نیافتگی و رشد نیافتگی به ویژه در زمینه حقوق شهروندی چقدر است؟ راهکار شما چیست؟
نکتهای که امروز برای جامعهشناسان روشن است آن است که مهمترین عامل ثروتمندی یا تهیدستی یک جامعه و رکن اصلی توسعه یافتگی یا عقبماندگی یک کشور، کیفیت نیروی انسانی جوان آن است، و این رابطهی مستقیمی دارد با سازمان یافتگی نظامهای آموزش عمومی و عقلانیتی که در تدوین محتوای درسی نمود پیدا میکند. ما به معنای دقیق کلمه طی دهههای گذشته نیروی انسانی جوانمان را با یک نظام آموزشی ناکارآمد و ایدئولوژیک تخریب کردهایم. این که مردم خودشان در این میان نظامهای خصوصی و راهبردهای شخصی برای آموزش ابداع کردهاند و برای تحصیل به کشورهای دیگر هجوم بردهاند، نقطهی قوت جامعهی ماست و نهادینه بودن دانشدوستی و فرهیختگی در تمدنمان را نشان میدهد، ولی از ناکارآمدی مسئولان و غیرعقلانی یا گاه ضدعقلانی بودن سیاستگذاریها در این مورد چیزی کم نمیکند. دربارهی راهکار مورد نظرم هم بهتر است چیزی نگویم. حقیقت آن است که خانه از پای بست ویران است. تنها زمانی میتوان به بازسازی نظام آموزش عمومی امید داشت که ساز و کارهایی روشن و شفاف بر مدیریت اموال عمومی حاکم باشد که راه را بر دزدی و سوءاستفاده ببندد، و فرایندی شایستهسالار و نخبهگرا در جریان باشد تا افرادی که دانش اندک یا عقلانیت ناقص یا انگیزههای ناباب دارند را از نقشهای عمومی و موقعیتهای مدیریتی کشور حذف کند. تنها در آن هنگام سرمایهی ملی توسط خودِ ملت مدیریت میشود و در آن حالت خود به خود بخش مهمی از آن به سمت آموزش عمومی و بدون تبعیض سرریز خواهد شد.
اصرار والدین بر تحصیل فرزندانشان در کلاس های کنکور و مدارس غیر انتفاعی خواسته یا ناخواسته دانش آموزان و مدیران و معلمان را به سمت مقوله نخبه پروری میبرد. به نظر شما اصولا تمرکز بر نخبه پروری گام نهادن در مسیر درستی است یا خیر؟
نخست این را بگویم که من هوادار نخبهگرایی هستم. مردمان همه همسان نیستند و هریک در زمینهای استعداد و توانایی و علاقه دارند و سرجمعِ توانمندیها و کارآییهایشان هم منحصر به فرد است و متفاوت با هم. یعنی این تصور که همه باید بنا به اجبار یک جور آموزش ببینند از پایه نادرست است. در نهایت هم لایهای از دانشآموزان هستند که توانمندیهایی بیش از میانگین دارند و ضرورت دارد که برای بالاتر بردن کیفیت تحصیلشان سرمایهگذاری بیشتری کنیم، چون سود این کار به صورت تخصص به جامعه باز میگردد. با این حال باید توجه داشت که داریم از توانمندیهای واقعی افراد سخن میگوییم، و نه درجهی برخورداری خانوادههایشان. یکی از فاجعههای نظام آموزشی ما طی دهههای گذشته ماجرای کنکور بوده است. یعنی سیستمی مصنوعی و ساختگی که خود به خود ناکارآمد و فسادبرانگیز است و ردهبندی نخبگان و پخمگان را بر اساس معیارهایی سادهانگارانه با نتایجی نه چندان منطقی انجام میدهد. این شیوه از کمی کردن مهارتهای افراد آن هم در چارچوبی محدود و بیانعطاف، عاملی است که اغتشاش عجیبی در سیستم آموزش عمومی ایجاد کرده و در عمل یک نظام کنکوری موازی را پدید آورده است که تقریبا هیچ کارکردی ندارد.
توصیه شما به معلمان، مدیران و والدین در زمینه آموزش چیست؟
شاید برایتان جالب باشد که چینیها در قرون میانه چیزی شبیه به کنکور ما داشتهاند که به آن کِهجو (科舉) میگفتند. در جهانبینی کنفوسیوسی، که ساختار دولتهای چین را برای بخش عمدهی تاریخش تعیین میکرده، حفظ کردن گفتارهای کنفوسیوس اهمیت زیادی داشته است. این گفتارها هم مدام در گذر زمان فراوانتر و حجیمتر شدهاند. به همین خاطر از دورهی تانگ دربار امپراتوری اقدام بر برگزاری آزمونهایی کرد و در عصر مینگ دولتمردان و دیوانسالاران والامرتبه جایگاه خود را با رتبهشان در کنکور دولتی به دست میآوردند. این نظام سنجش البته عقلانی و عمومی بود، اما محتوایی کمابیش سادهلوحانه داشت. چون گفتارهای کنفوسیوس به دو هزار سال قبلش مربوط میشود و تقریبا هیچ ارتباط مستقیمی با مهارتهای پایهی زیست در چین آن دوران نداشت. جالب آن که مردم موازی با شکلگیری این کنکورها، یک دین تازه پدید آوردند که بر محور پرستش نوعی روح سرگردان به اسم ژونگ کوئی سازمان یافته بود. این بابا هم جوان باهوشی بوده که به ناحق در کنکور قبول نشده و بنابراین خودکشی کرده است. در نتیجه نفرین شده و به شبحی سرگردان تبدیل شده که چینیها هنگام سفر در راههای دوردست و خطرناک یا موقع ورود به جلسهی کنکور از روح پرفتوحش یاری میطلبند. یعنی چینیها یک سیستم آزمون و رتبهبندی که میتوانسته استعدادها و مهارتهای واقعیشان را به شکلی عقلانی ارزیابی کند را اول با محتوایی کنفوسیوسی به ماشینی پرهزینه و بیکارکرد تبدیل کردهاند، و بعد برای غلبه بر وسواسها و اضطرابهای برآمده از این ماشین فرسودهی کنکور، یک موجودات مقدسی را هم کنارش اختراع کردهاند.
بسیار جالب بود. اما من از شما توصیهای برای مدیران و معلمان و والدین خواسته بودم.
بله، توصیهام همین بود که گفتم: مدیران بهتر است متون کنفوسیوسی، معلمان بهتر است کنکور و والدین بهتر است ژونگکوئی را رها کنند!