به دلیل تمامشدنِ چاپ نخست برخی از کتابهای دکتر وکیلی، زین پس چکیدهای از آنها را برای استفاده علاقهمندان بر روی تارنمای سوشیانس قرار میدهیم.
در این جستار، بخشهایی از کتاب «داریوش دادگر» انتخاب شده است. در ابتدا فهرست عناوین مطرحشده در کتاب قرار دارد و در ادامه، بخشهای کوتاهی از جستارهای کتاب آمده است.
فهرست
پیشدرآمد… 11
بخش نخست: درآمدی برتاریخ هخامنشیان
گفتارنخست: دگردیسی اقوام… 17
گفتاردوم: کوروش و نخستین دولت جهانی… 35
بخش دوم: وارثان کوروش
گفتارنخست: کمبوجیه… 49
گفتاردوم: بردیا… 101
گفتارسوم: بسترجغرافیایی دولت هخامنشی… 125
بخش سوم: عصرداریوش
گفتارنخست: فرازآمدن داریوش بزرگ… 187
گفتاردوم: شرحی بر بزرگترین جنگ تاریخ باستان… 209
بخش چهارم: ساخت اجتماعی شاهنشاهی هخامنشی
گفتارنخست: داریوش و بازآفرینی نظام حقوقی… 239
گفتاردوم: سیاست اقتصادی هخامنشیان… 255
بخش پنجم: داریوش ومعماری هویت ایرانی
گفتارنخست: بوم، مردم، شادی… 307
گفتاردوم: آریاییها، ایرانیها و کشور ایران… 343
گفتارسوم: نیزهی پارسی و کمان پارتی… 377
گفتارچهارم: مفهوم دروغ در ایران باستان… 407
گفتارپنجم: انگاره و خودانگارهی پارسیان… 434
بخش ششم: دین هخامنشیان
گفتارنخست: دین زرتشتی… 494
گفتاردوم: دین کوروش بزرگ… 512
گفتارسوم: دین در عصرداریوش بزرگ… 540
گفتارچهارم: خشایارشا و بعل… 564
گفتارپنجم: اردشیرنخست و یکتاپرستی… 580
گفتارهفتم: اردشیردوم و آیین ناهید و مهر… 653
گفتارهشتم: ظهور دین بودا… 671
گفتارنهم: حاشیهنشینی وطرد لذت… 689
بخش هفتم: نقدی بر میراثخواران
گفتارنخست: اسطورهی زوال پارسیان… 699
گفتاردوم: هنرهخامنشی؛ مطالعهای دربارهی نابینایی… 709
پینوشت
نوشتن تاریخ اکنون… 731
کتابنامه… 771
پیشدرآمد
بر فراز صخرههای نقش رستم، در کنار درگاهی که زمانی آرامگاه داریوش نخست، شاه هخامنشی بود، نبشتهای بر دیوار حک شده که برگردانش به فارسی چنین است:
«خدای بزرگ است اهورامزدا که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که انسان را آفرید، که شادی را برای انسان آفرید، که داریوش را شاه کرد، یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری.
منم داریوششاه، شاهِ بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینهای دارندهی همه گونه مردم، شاه در این زمین دور و دراز، پسر ویشتاسپ هخامنشی، پارسی پسر پارسی، آریایی پسر آریایی.
داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا اینها هستند سرزمینهایی که من برای پارس گرفتم، بر آنها فرمان راندم، برایم خراج فرستادند، آنچه من بدیشان گفتم، انجام دادند، قانون من آنان را نگه داشت: ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، زرنگ، رخج، تتگوش، گندار، هند، سکاهای هومخوار، سکاهای تیزخود، بابل، آشور، عربستان، مصر، ارمنستان، کاپادوکیه، سارد، یونان، سکاهای آن سوی دریا، اسکودرا، یونانیهای پتاسوس بر سر، لیبیاییها، کوشیها، مردم مَکَه، کاریها.
داریوش شاه گوید: اهورامزدا چون این زمین را آشفته دید، آنگاه آن را به من واسپرد، مرا شاه کرد. من شاه هستم. به خواست اهورامزدا من آن (زمین) را در جای (درست) خود قرار دادم. آنچنان که مرا کام بود، به آنها گفتم (و) آن را انجام دادند. اکنون اگر فکر میکنی که: “آن سرزمینها که داریوششاه داشت، چند تا بود؟”، پیکرههایی را ببین که اورنگ را میبرند. آنگاه خواهی دانست، آنگاه بر تو روشن میشود که نیزهی مرد پارسی به دوردستها رفته است. آنگاه بر تو معلوم خواهد شد که مرد پارسی دورتر از پارس جنگ کرده است.
داریوششاه گوید: این (کارها) که انجام شد، همه را به خواست اهورامزدا کردم. اهورامزدا مرا یاری رساند تا کار را به انجام رساندم. اهورامزدا مرا و خاندان مرا و این سرزمین را از آسیب بپاید. این را من از اهورامزدا میخواهم، باشد که این را اهورامزدا به من بدهد.
ای مرد، فرمان اهورامزدا در چشمت ناپسند نیاید. راه راست را ترک مکن. آشوب مکن.»
این نبشته، یکی از کهنترین و مشهورترین نبشتههای تاریخ ایرانزمین است. با وجود این، گویا در شکاف تاریخی سهمگینی که میان ما و داریوش دهان گشوده، هرگز به طور جدی مورد پرسش واقع نشده باشد.
به راستی این داریوش کیست که یادگار سلطنتی خود را با گزارههایی چنین عجیب و بیسابقه در جهان باستان شروع میکند؟ کیست این کهنترین پادشاهی که سخنانش را با ستایش اهورامزدا، کهنترین خدای یکتای کامیاب در جهان باستان آغاز میکند؟ منظور از این زمین و آن آسمان و مردم و شادی چیستند؟ چگونه است که داریوششاه، کسی که در زمان زمامداریاش به تعبیری شاهِ تمام جهانِ شناختهشده بوده و بر تمام مردم متمدن جهان (به استثنای جمعیتهایی هنوز بدوی و ناشناخته در چین و آمریکا) حکومت میکرده، خود را یک شاه در میان شاهان بسیار و یک فرمانروا از بسیاری مینامد؟ در حالی که پیشینیانش با وجود در اختیار داشتن قلمروی محدود در زمینهای شلوغ از دولتهای رقیب، خود را شاه جهان و پادشاه زمین مینامیدند؟ منظور از هخامنشی، پارسی و آریایی چیست که داریوششاه خود را بدان بازمیشناساند؟ چگونه است که برای نخستین بار نام ایزدی یگانه را در کتیبهی پادشاهی بزرگ میبینیم؟ این پارس که داریوش، سرزمینهای دیگر را برای آن -یا از آن- گرفته، دقیقا یعنی چه؟ نام این سرزمینهای پرشمار چه معنایی دارند؟ منظور از آشفتهبودن زمین و اینکه داد و قانون شاه، آنها را در جای درست خود قرار داد، چیست؟ آن پیکرههایی که اورنگ را میبرند نشانگر چه هستند؟ و چرا نیزهی مرد پارسی است که اهمیت دارد و نه شمشیر یا تبرزیناش؟
نبشتهی نقش رستم در زمانی نوشته شده که داریوششاه سالهای آخر عمر خود را میگذراند. او به مدت 20 سال پادشاهِ قلمروی بسیار بزرگ بود که حتا در دوران ما نیز مقیاس و گسترهاش غولآسا مینماید. داریوش در نبشتهای که بر درگاهِ گور خود به یادگار گذاشت، مجموعهای از مفاهیم تازه و عناصر بیسابقهی معنایی را به هم چفت و بست کرد و چارچوبی ساخت که تاثیر و نفوذش تا به امروز ادامه یافته است. او چهارمین شاه هخامنشی و تجدید سازماندهندهی کلی این قلمرو پهناور بود و آنچه که به عنوان واپسین کلام بر نقش رستم نوشته، شالودهی دستاوردهایش را بازمینمایاند.
در مورد دوران هخامنشی، شخصیت داریوش و فر و شکوه و عظمت ایران باستان، کتابها و مقالههای بیشماری نوشته شده است. آن دستاوردی که داریوش در نقش رستم بدان میبالد چندان چشمگیر و تکاندهنده بود که مورخان را برای دیرزمانی به ستایشِ محض و بزرگداشتِ صرف واداشته است. شاید به خاطر درخشش خیرهکنندهی این دوران است که پرسشهایی فروتنانه، اما مهم طرحنشده باقی مانده و فهمِ ما از عصر هخامنشیان در دایرهای محدود باقی مانده است.
داریوش یکی از معماران مهمِ دولت و کشور ایران بود. او یکی از کسانی بود که یگانگی هویت ایرانی و انسجام مفهومی به نام دولت ایران را تثبیت کرد و پایداریاش را برای دیرزمانی تضمین نمود. امروز که ما ایرانیان پس از 26 قرن همچنان خود را میراثدار کشور و هویت هخامنشیان میدانیم به فهمی ژرف و درکی پرسشگرانه از روزگار گذشته نیاز داریم. فهمی که بازخوانی تاریخ گذشته و بازسازی مسیرهای منتهی به آینده را ممکن سازد و «منِ ایرانی» را در روزگارِ امروزین و در اکنونِ تعیینکنندهای که در آن قرار داریم از نو بازآفریند.
این کتاب نتیجهی طرح پرسش از تاریخ هخامنشیان است. پرسش از دورانی که گرانیگاههای معناییاش با دقت و تیزبینی در نقش رستم بازنموده شدهاند. از این رو این متن را میتوان کوشش برای پاسخگویی به پرسشهایی دانست که از کلیدواژههای به کار گرفته شده در این نبشته برمیخیزند. غایت این نوشتار بازگوکردنِ تاریخِ رخدادها یا توالی رفتوآمدِ پادشاهان نیست، چراکه این مضمون به نیکویی در تاریخهای ارزشمندِ نوشتهشده به قلم مورخان جدی روایت شده است. هدف، واشکافی پرسشی بنیادین در مورد دوران هخامنشی است و آن هم اینکه انسانِ ایرانی، یعنی آن شهروند هخامنشی که در زمان داریوش و پیشینیان و نوادگانش میزیست، چه نوع موجودی بود و چه شکلی از سازماندهی سوژه و پیکربندی «من» را تجربه میکرد. پرسش اصلی آن است که داریوش و شاهان هخامنشی پیش و پس از او چگونه توانستند مفهومی نوظهور از انسان را پیشنهاد کنند که به انسجام و یگانگی هویتِ مردمان در گسترهای جغرافیایی با عظمتِ ایرانزمین بینجامد و برای زمانی به درازای تاریخ دیرپای این سرزمین دوام یابد.
پرسش از شیوهی پیکربندی مفهوم من در دوران هخامنشی از آن رو مهم و تعیینکننده است که ایرانیانِ نسل کنونی در میدان کشمکش بر سر هویتها و دیرینگیشان، ناتوان و کمزور ظاهر شدهاند و این به برداشتهایی افراطی و غیر علمی دامن زده است. در روزگار ما حتا بسیاری از مورخان جدی و صاحبنظر -مانند نیولی در کتاب آرمانِ ایران و دریایی در تاریخ ساسانیان- زمانِ ظهور هویت ایرانی و تکوین ملیت ایرانی را تا دوران ساسانی جلو کشیدهاند. اینکه چرا این تاریخ را ناپذیرفتنی میدانم را در یکی از فصلهای پایانی کتاب شرح دادهام، اما آنچه برایم از رد برداشتهای نادرستِ مرسوم مهمتر است، به کرسی نشاندن این حقیقت است که مفهوم هویت ایرانی به شکلی دقیق و روشن و انکارناپذیر به عنوان پیامد سیاستی اندیشیده و سنجیده در دوران داریوش بزرگ وجود داشته است. اینکه مفهوم منِ ایرانی و عناصر و مضمونها و نمادهای پیوسته بدان کی و کجا و زیر تاثیر کدام شرایط اجتماعی شکل گرفت، پرسش اصلی این کتاب است. پاسخ پیشنهادشده در این کتاب، چندان به روشنی و استواری از منابع باستانی برمیآيد که احتمالا برشمردنشان برای مردودساختن نظریههای رقیب -با تمام رواج و فراگیریشان- کفایت خواهد داشت.
این نوشتار یکی از مجموعه کتابهای تاریخ تمدن ایرانی است. پیش از این دو کتاب به نام «تاریخ کوروش هخامنشی» و «اسطورهی معجزهی یونانی» از این مجموعه منتشر شده است. در تاریخ کوروش بحثی مفصل در مورد چگونگی تاسیس دولت هخامنشی و سیاستهای بنیانگذار آن آمده است. از این رو در این کتاب، تاریخ هخامنشیان را از زمان تاجگذاری کمبوجیه آغاز میکنم و پرسشهای خویش را در این زمینه پی میگیرم. در اسطورهيی معجزهی یونانی تاریخ شاهان هخامنشی را با تاکید بر عصر خشایارشا و در بستر تاریخ یونان مورد بحث قرار دادهام. از این رو کتاب حاضر بیشتر به کمبوجیه، بردیا، داریوش و دو اردشیر میپردازد. بدنهی این کتاب به طور خاص بر دوران سلطنت داریوش بزرگ تمرکز یافته و پیدایش هویت ایرانی در دوران وی را وارسی میکند. تاریخ کمبوجیه و بردیا در این زمینه همچون پیشدرآمدی برای ورود به اصل بحث به کار خواهند آمد. در ابتدای کتاب، برای آگاهی خوانندگانی که تاریخ کوروش هخامنشی را نخواندهاند، چکیدهای از زمینهی تاریخی ظهور هخامنشیان یادآوری میشود و پس از آن به اصل بحث میپردازیم که پرسش دربارهی یکایک کلیدواژگانی است که در نبشتهی نقش رستم بدان برخوردیم.
بخش نخست: درآمدی بر تاریخ هخامنشیان
گفتار نخست: دگردیسی اقوام
1. یکی دو قرنِ پیش و پس از سال هزار پیش از میلاد، دورانی است که سرنوشت مردمان ساکن ایرانزمین به شکلی برگشتناپذیر رقم خورد. بین قرن دوازدهم تا نهم پ.م قبایل آریایی به تدریج از شمال به درون فلات ایران كوچیدند و در این سرزمین جایگیر شدند. در میان این قبایل، پارسها و مادها زودتر از بقیه با جمعیت بومی ایرانزمین جوش خوردند و راه و روش یكجانشینانه را بر سبک زندگی كوچگردانهی اولیهی خویش ترجیح دادند. این قبایل پیش از آن بخشهای شرقی و شمالی ایرانزمین را در اختیار گرفته بودند و از قرن نهم پ.م ترکیب جمعیتی نیمهی غربی ایرانزمین را نیز دگرگون کردند.
ورود ایشان و درآمیختنشان با مردم بومی، فرآیندی آرام و تدریجی و صلحآمیز بود. با وجود این، این مهاجران برای نخستین بار در آنسوی رشته کوه زاگرس با دولتی مهاجم و غارتگر روبهرو شدند که حضور جمعیتی نیرومند و نوآمده را در مرزهای غربی خویش خوش نمیداشت. این دولت، آشور بود که در آن زمان نیرومندترین و بزرگترین دولت کرهی زمین محسوب میشد و نظم اجتماعی جنگسالارانهاش نظیر نداشت. سکاها و مادها نخستین قبایل آریاییای بودند که فشار حملهی این دولت را احساس کردند. توانایی آنها در پرورش اسب -که مرکزش چراگاههای دشت نسا در ماد بود- در اسناد آشوری چندین بار مورد اشاره واقع شده و لحن شاهان آشوری هنگام مشورت با کاهنان و غیبگویانشان نشان میدهد که به اندازهی سکاها و کیمریهای جنگاور و هراسانگیز از مادها هم میترسیدهاند. اسم مادها در منابع آشوری از زمان شلمناصر سوم تا پایان عمر حکومت آشور مرتب تکرار میشود[1].
در اوایل قرن هفتم پ.م، وزنهی جمعیتی مادها و پارسها در غرب ایرانزمین به قدری زورآور شد که بخش عمدهی جمعیتهای بومی در این مردم حل شدند. بر مبنای شواهد بهجامانده، حضور و سلطهی قبایل ایرانی در این منطقه صلحجویانه و مسالمتآمیز بوده است. هیچ گسست سیاسی یا ویرانیای همزمان با حضور مادها و پارسها در این منطقه دیده نمیشود و قبایلی که در این زمان به منطقه وارد میشدند در جنگهای میان ایلامیان و بومیان زاگرس با آشوریها به یاری همسایگان خود برمیخاستند و همراه ایشان به دفاع از قلمروشان میپرداختند. از دید مردم میانرودان، پیوند میان این قبایل آریایی نوآمده و بومیان قفقازی ایران غربی به قدری استوار بود که معمولا برای نامیدن آنها از همان نامهای کهن قفقازی استفاده میکردهاند. مثلا مادها به قدری با قبایل قفقازینژاد و کهنِ گوتی پیوند خورده بودند که آشوریها این دو را یکی میانگاشتند. همچنین بنا بر گزارش سناخریب، شاه آشور، در نبرد حلوله (692 پ.م) مردم ایلام و انشان و الیپی -که قفقازینژاد و بومی منطقه بودند- از یاری پارسها بر خوردار بودند. پارسها در این هنگام در همسایگی ایلام و در شمال شرقی این قلمرو میزیستند[2].
همچنین مدارکی که از اسم مردم محلی در دست است، نشان میدهد که عنصر ایرانی به تدریج در شهرهای باستانی این ناحیه وارد شده و رواج یافته است. در زمان سلطنت اسرحدون بر آشور، یعنی در سال 670 پ.م دولتهای غیر ایرانی بهجامانده از بومیان قدیمی منطقهی زاگرس -مانند الیپی و خارخار در کرمانشاه- زیر فشار آشوریها نابود شدند و جای خود را به مناطقی ایرانینشین دادند که با ایلامیها در برابر خطر آشور متحد میشدند. در همین زمان، نامهایی پارسی و مادی مانند شیدیهپَرنَه (شیدافرنه = تیسافرن= فرشید) در همین منطقه دیده میشود که بر حاکمان و اعضای طبقهی اشرافی نهاده شده است[3].
مادها در میان این قبایل ایرانی، نیرومندتر از بقیه بودند. آنها در حدود 735 پ.م پادشاهی نیمبندی پدید آوردند که در واقع شکلی بازآراییشده از اتحادیهی باستانی قبایل ماد بود. این نیرو تا 50 سال بعد به قدری نیرومند شد که توانست از قدرتهای همسایهاش -دولتهای مانا، آشور، و اورارتو- مستقل شود و به دستاندازی در آن مناطق بپردازد. در واپسین سالهای دههی 610 پ.م، مادها دولتی مقتدر تشکیل داده بودند و با همراهی بابلیان به آشور لشکر کشیدند و این دولت مقتدر را نابود کردند. آنگاه قلمرو مانا و اورارتو و شمال میانرودان را زیر سلطهی خود گرفتند[4] و نخستین پادشاهی بزرگ آریایی را در این ناحیه پدید آوردند. پادشاهی بزرگی که به دولتهای کهنِ مربوط به موج نخست مهاجرت آریاییان -مانند کاسیها و میتانیها- شباهت داشت.
در 640 پ.م، همزمان با حملهی آشوریان به ایلام و ویرانی شوش، پارسهایی که در منطقهی انشان، اکثریت را تشکیل میدادند و برای خود قدرتی به هم زده بودند، پیشینه و نهادهای اجتماعی دولت ایلام را به ارث بردند. آنان هنوز چندان نیرومند نبودند که بتوانند با خطر آشوریان رویارو شوند. از این رو به ایشان خراج دادند و شاه انشان که در اسناد آشوری کورَش نامیده شده و احتمالا همان کوروش یکم -پدر بزرگ کوروش بزرگ- است، فرزند بزرگش را به عنوان گروگان به نینوا فرستاد[5]. فرزندان شاه انشان تا دو نسل بعد چنان قدرتمند شدند که توانستند بر مادها چیره شوند و کار فتح جهان را آغاز کنند.
2. برخی از ایرانشناسان شکاک بر این باورند که دولت مقتدر ماد از روایتی اساطیری و تخیلی برخاسته و واقعیت تاریخی نداشته است[6]. به دلایلی که بعدتر به تدریج خواهد آمد این برداشت را نادرست میدانم. اگر از این دیدگاه افراطی بگذریم، میبینیم که با وجود فقر منابعی كه داریم در مورد دولت و جامعهی ماد این چند حكم را میتوان صادر كرد:
نخست آنكه دولت ماد به لحاظ سیاسی دنبالهای از دولتهای مستقر بر قلمرو میانی در نیمهی نخست هزارهی نخست پ.م بوده و از نظر پیكربندی اجتماعی و ساختار سیاسی تمایز خاصی با آنها نداشته است. این را از آن رو میتوان روا دانست كه برگههایی -معمولا از مجرای مورخان یونانی- در مورد ارتباط و اندركنش مادها با دولتهای همسایهشان (لودیه و بابل) در دست است كه نشان میدهد سیاست و دولت ماد با ایشان همسان بود. از این رو میتوان فرض کرد كه انقراض دولت جنگاور آشور به دست مادها، هر چند آرامشی در جهان باستان پدید آورد و چرخشی در گرانیگاههای قدرت سیاسی را موجب شد، اما گسستی تاریخی را نتیجه نداد و به ظهور نظمی نو و راهبردهایی تازه در امر كشورداری و سازماندهی قدرتهای اجتماعی نینجامید. این مهم، چنانكه خواهیم دید به دست كوروش و هخامنشیان بود كه تحقق یافت.
دوم آنكه مادها بنا بر شواهد موجود كه باز هم بیشتر یونانی هستند، لبهای از موج مهاجرت آریاییها و بخشی از بدنهی قبایل ایرانی بودهاند. به احتمال زیاد، نظمی كه «فرای» در مورد قبایل ایرانی قایل شده است[7] در مورد ایشان هم مصداق داشته و جامعهشان با ساختی سلسلهمراتبی به لایههای نمانَه (خانوار، خانمان)، ویس (عشیره، روستا)، دَنتو (قبیله، سكونتگاه) و دَهیوم (نژاد و قوم، سرزمین) تقسیم میشده است. این نظمی است كه در متون اوستایی و هخامنشی بعدی به شكلی یكسان دیده میشود و بنابراین شواهدی از ایران شرقی و غربی در دست است كه جمعیت آریایی ساكن در ایرانزمین، خویشتن را به این ترتیب سازماندهی میكردهاند. قبایل ماد که هرودوت نامشان را برده در یونانی گِنوس خوانده میشوند که احتمالا با دَنتوی پارسی باستان و زَنتومِ اوستایی همتاست. نکتهی دیگر در مورد مادها آن است كه به شكلی از سیاست كهن آریاییهای باستانی پایبند بودهاند؛ یعنی صلحجو بودند و به پیمانهای سیاسیِ تقویتشده توسط ازدواجهای درباری اتکا میکردند. الگویی مشابه در زمان تشكیل موج نخستینِ دولتهای آریایی (هیتیها و میتانیها و كاسیها) در میانهی هزارهی دوم پ.م نیز وجود داشته است. از این رو مادها با وجود دارا بودنِ دولت نیرومند و قلمروی گسترده كه احتمالا بزرگترین دولتِ وقت بر كرهی زمین بوده است، چندان مهاجم و توسعهطلب نبودند و دورانِ پنجاه سالهی میان نابودی آشور و ظهور كوروش را به آرامش و صلح سپری كردند.
3. انشان تا نیمهی قرن ششم پ.م از دید مردم میانرودان از ایلام متمایز نبود و نامش به عنوان منطقهای مستقل در کتیبهها دیده نمیشود[8]. این از سویی بدان دلیل است که فاصلهی این منطقه از میانرودان زیاد بود و غارتگران آشوری و بابلی توان دستاندازی به آنجا را نداشتند و از سوی دیگر علامتی بود بر این حقیقت که سیاست و هویت مردم انشان و مردم شوش از دید همسایگانشان یکدست و یکسان بوده است.
از آغاز قرن هفتم پ.م، جمعیتی در انشان ساکن شدند که نامهایی ایرانی را بر خود داشتند و به زبان پارسی باستان سخن میگفتند که شاخهای از زبانهای خانوادهی ایرانی غربی بود و با سغدی و خوارزمی پیوند داشت. چنین به نظر میرسد که قبیلهی پارس در این زمان بر سایر قبایل برتری یافته و توانسته بود حکومتی محلی را در این منطقه تاسیس کند. این امر از آنجا معلوم میشود که گاهی در کتیبههای بابلی از کوروش به عنوان شاه پارسی نام برده شده و این امر تا پیش از فتح قلمرو میانی[9] توسط او و شالودهریزی شاهنشاهی هخامنشی معنایی نداشته، جز آنکه به قبیلهاش اشاره کند. چیرگی آریاییها در قلمرو ایلام، تنها به انشان مربوط نمیشده است. تحلیل نامهای به کار گرفته شده در متون نوایلامی نشان میدهد که حدود 10 درصد از نامها در این دوره ایرانی هستند و به مردمی مربوط میشوند که در امر رمهداری و بهویژه صنعتگری و فلزکاری فعال بودهاند و در میان جمعیتی که 90% از آنها نامهای ایلامی داشتهاند، میزیستند[10]. در همین دوران وامواژههای پارسی در میان ایلامیان رواج مییابد و این کلمات بیشتر به سلاحهایی مانند ترکش و تیر و سپر و فنونی مرتبط با پرورش اسب و آهنگری و ساخت سلاح مربوط میشود. به عنوان مثال کتیبهای از قرن هفتم پ.م در هیدالو ( احتمالا بهبهان) پیدا شده که اسناد تجاری جامهدوزی به نام کورلوش (کوروش) است. پسر این مرد، پَرسییارَه (پارسیار) نام داشته است. همچنین یکی از ثروتمندان محلی که ارباب کاخی (رَب اِکَّلی) بوده، هَرییانَه (آریانا) نام داشته است[11]. با وجود غلبهی تدریجی عنصر نژادی ایرانی در این منطقه، فرهنگ ایلامی همچنان بر این مردم سیطره داشت، چنان که سالها بعد، وقتی کوروش بر تخت انشان تکیه زد و بر مهری خود را سوار بر اسب نشان داد[12]، کاملا از سنت تصویرگری ایلامی پیروی کرد و این پیوستگی در نوشتارها و سبکهای هنری تخت جمشید هم دیده میشود[13].
تمام این شواهد دلیلی دیگر است بر آمیختگی مسالمتآمیز آریاییان و بومیان فلات ایران و از سوی دیگر ماهیت فعالیتهای ایرانیان اولیه و مراکز تجمع اصلیشان را نشان میدهد. اتفاقا این مراکز در مرکز ایلام، یعنی شوش و هیدالو و سیماشکی (نزدیک اصفهان) نبوده بلکه بیشتر در حواشی قلمرو ایلام، یعنی زاگرس شمالی، کردستان و آذربایجان (مادها) و استان فارس و کرمان کنونی (پارسها) متمرکز بوده است.
20 سال بعد از سقوط شوش، آشوریان از میان رفتند و مادهایی که خویشاوند پارسها بودند بر منطقه حاکم شدند. احتمالا در این زمان پادشاه ناشناختهای بر ایلام حکومت میکرد و بعید نیست که این پادشاهی نو زیر تاثیر مادها شکل گرفته باشد، هر چند از نظر جمعیتی، آمیختگی پارسیان با مردم بومی ایلام چشمگیرتر از مادها بوده است. گذشته از نویسندگان یونانی مانند هرودوت که به یکجانشینی و کشاورزپیشه بودنِ قبایل اصلی پارسی اشاره میکنند، بر مبنای اسناد یافتهشده از شوش، میدانیم که در همین دوران پارسهای زیادی در این شهر ساکن بودهاند و از مجرای پیشههایی مانند پارچهبافی و فلزکاری و ساخت جنگافزار گذران عمر میکردهاند که همگی از شغلهای ویژهی مردم یکجانشین است.
علاوه بر این، تقویم پارسها نوعی از گاهشماری خورشیدی است که نشان میدهد سبک زندگی کشاورزانه و یکجانشینی در میان ایشان باب بوده است[14]. مثلا نام دو تا از ماههای پارسی عبارت است از: «وییخَنَه» و «اَدوکَنَیشَه» که به ترتیب «ماه کندن، ماه شخمزدن» و «ماه بذرپاشیدن» معنا میدهند. این در حالی است که قبایل رمهدار به دلیل تحرکشان از زمین و چهار فصلِ پیوسته با آن کنده میشوند و بنابراین، نظام گاهشماری قمری را اختیار میکنند.
در آغاز، کوروش شاه انشان بود. او در نبشتهی حقوق بشر، خود را و پدرانش را شاه انشان مینامد و در الواح بابلیای که در زمان حکومت نبونید و پیش از ورود کوروش به بابل نوشته شده هم او را با نام «کوروش، شاه انشان» مورد اشاره قرار دادهاند. بنابراین، نخستین گام برای شناختن خاستگاه قدرت او، دقیقتر نگریستن به انشان و موقعیت این منطقه در جهان باستان است. انشان، شهری بزرگ و مهم در جنوب غربی ایرانزمین بوده و از کهنترین مراکز استقرار کشاورزان در جهان باستان محسوب میشود. در واقع کشور باستانی ایلام از دو بخش تشکیل شده بود: منطقهی سوزیان که دشتهای خوزستان کنونی را در بر میگرفت و منطقهی کوهستانی انشان که در شرق این منطقه و در فارس کنونی قرار داشت. ایلام به همراه سومر، قدیمیترین دولت پدیدآمده بر کرهی زمین بود و ظهور آن در تاریخ، پیامد اتحاد مردم سوزیان و انشان بوده است. مردم منطقهی سوزیان، خدایی به نام «اینشوشیناک» را میپرستیدند. این خدا، نام خود را از شهر شوش گرفته و در واقع ثبتِ اکدی عبارتِ «این-شوش-ایناکو» بود که «خدای شهر شوش» معنا میدهد. شوش، یکی از کهنترین مراکز استقرار و ابداع زندگی کشاورزانه در جهان است و پایتخت سوزیان محسوب میشده است. از این رو از ابتدای تاریخ ایلام، شاهان دودمان اوان که نخستین اسناد تاریخی این کشور را ثبت کردهاند، خود را شاه شوش و انشان مینامیدند و بر اتحاد این دو منطقهی کوهستانی و جلگهای تاکید داشتند.
در دورهی بانش میانه که از 3050-2900 پ.م به طول انجامید، انشان به مرکز جمعیتی بزرگی تبدیل شد، به طوری که مساحت سکونتگاههای آن به 45 هکتار رسید. این تقریبا با مساحت شهر مشهوری مانند اوروک در سومر برابر است[16]. برای مدتها باستانشناسان، مراکز سومری را نخستین پایگاههای ابداع زندگی کشاورزانه میدانستند و بر مبنای چارچوبی بابلمدارانه معتقد بودند نخستین شهرها و معابد و آثار خط در میانرودان پدیدار شدهاند[17]. با وجود آنکه امروزه هم این باور در میان عوامِ کتابخوان رواج دارد، اما شواهد باستانشناسی نشان میدهد که سبک زندگی کشاورزانه و انقلاب شهرنشینی در شبکهای از مراکز مرتبط با هم در گسترهای بسیار پهناور در کل ایرانزمین و سرزمینهای همسایهاش پا به عرصهی گیتی نهاده است. بسیاری از مراکز شهرنشینی ایران شرقی و جنوبی -مثلا شهر سوخته و جیرفت- قدمتی بیشتر و مساحتی بزرگتر از آثار کشفشده در میانرودان دارند و انشان یکی از این مراکز است. انشان، همزمان با دورهی اوروک -که کهنترین دوران شهرنشینی پنداشته میشود- رونق گرفت و مساحتش همارز وسیعترین مراکز شهری میانرودان بود. البته در همسایگی آن، مرکز کهنتر شوش قرار داشت که مرکز سازماندهی جمعیت در دشت سوزیان بود و رقیب و بعدتر متحد آن محسوب میشد.
تاریخ انشان از نخستین روزهای رونق شهرنشینی در آن با تمدن ایلام پیوند خورده است. احتمالا نخستین ساکنان این منطقه مانند ایلامیها و سومریها مردمی وابسته به نژاد قفقازی (مدیترانهای) بودند. از نظر تمدن، هنر و دین، انشان بخشی از گسترهی تمدن ایلامی محسوب میشد، هر چند خدایان و دودمانهای محلی و رسوم بومی خاص خود را هم داشت. از ابتدای تاریخ مدون ایلام، انشان بخشی مهم و جدانشدنی از این کشور بود و نویسندگان جهان باستان، مردم انشان را ایلامی میدانستند[18]. چنانکه در مورد تمام قدرتهای بزرگ جهان باستان رواج داشته، گهگاه به دنبال آشوبهای ناشی از نبردهای میان ایلام و سومر یا ایلام و اکد، گرانیگاه قدرت از شوش به انشان منتقل میشد و شاهزادگانی که از آن خطه برخاسته بودند بر ایلام فرمان میراندند.
انشان از ابتدای هزارهی سوم پ.م که به عنوان شهری بزرگ و مهم پا به عرصهی تاریخ نهاد تا دو هزار سال بعد، یکی از دو قطب قدرت ایلام در جنوب ایرانزمین بود، تا آنکه جمعیت آن در فاصلهی سالهای 700-1000 پ.م -بسیار کاهش یافت[19] و دورهای از رکود و ویرانی بر آن حاکم شد که گویا نتیجهی فرسایش خاک کشاورزی و دگرگونیهای اقلیمی بوده باشد. در قرنهای آغازین هزارهی اول پ.م، تمدن انشان بار دیگر احیا شد و این تاریخ، همزمان است با مهاجرت قبایل آریایی به این منطقه و رواج تمدن سفال خاکستری که همراه با فناوری آهن به همراه قبایل ایرانی به منطقه وارد شد[20]. این آورندگان فناوری آهن به منطقه، همان قبایلی بودند كه كمی دیرتر در قالب قبایل پارس و ماد سازمان یافتند.
4. در 556 پ.م جهان در آرامشی بادوام و تقریبا رخوتآمیز فرو رفته بود. هر چند دو و نیم هزاره از آغاز انقلاب كشاورزی میگذشت و تمدنهای دارای خط و نویسایی و تاریخ مدون برای بیش از 25 قرن بر زمین حضور داشتند، همچنان بخش عمدهی جغرافیای انسانی گیتی با این مفاهیم بیگانه بودند. در این تاریخ، چهار دولت پادشاهی اصلی وجود داشتند كه ستون فقرات نظم سیاسی در قلمرو میانی محسوب میشدند.
جنوبیتر از همه مصر بود كه در این هنگام فراعنهی دودمان سائیس بر آن حاكم بودند. حدود دو و نیم میلیون مصری در این دولت میزیستند. قلمرو مصر از صحرای سینا تا بیابانهای لیبی و از دریای مدیترانه تا آبشار اول نیل گسترده شده بود. این کشور با حدود یک میلیون كیلومتر مربع وسعت، در زمان خودش بعد از پادشاهی ماد، بزرگترین دولتِ روی زمین محسوب میشد. ساكنان این قلمرو همگی به نژاد آمیختهای تعلق داشتند كه از تركیب سیاهپوستان حامی و مهاجران سامینژاد پدید آمده بود. زبانشان مصری بود و خدایان جانوری باستانی مصر را در نظام طبیعتگرا و ابتدایی خویش میپرستیدند. مصریان در این هنگام وارث كهنترین دولتِ راستین روی زمین بودند و بدان میبالیدند كه سرزمینشان نخستین شكل از دولت پادشاهی را در ابتدای هزارهی سوم پ.م پدید آورده است. در میان سرزمینهای همسایه، به ویژه در آنسوی مدیترانه و در چشم مهاجران نوآمدهی یونانی، مصریان نماد خرد و دانش باستانی بوده و تمام سرزمینهای اطراف مدیترانه را وامدار فرهنگ خویش ساخته بودند. در زمانِ مورد نظر ما، فرعونی به نام «آماسیس» بر مصر فرمان میراند كه به خاطر استفادهی بیمهابایش از مزدوران یونانی شهرت دارد. او از 570 تا 526 پ.م بر اورنگ سلطنت باقی بود[21].
همسایهی شمالی مصر، بابل بود. دولتی كهنسال كه وارث تمدن باستانی سومر محسوب میشد و پایتختش شهر بابل با 200هزار نفر یکی از پرجمعیتترین شهرهای جهان در روزگار خود بود[22]. سابقهی این شهر به عنوان پایتخت و مركز قدرت سیاسی و دینی در آن هنگام به بیش از هزار سال بالغ میشد. بابل، كل منطقهی میان زاگرس و دریای مدیترانه را در اختیار داشت و میانرودان باستان را تا مرزهای آناتولی در اختیار گرفته بود. مساحت این كشور به 770هزار كیلومتر مربع بالغ میشد. در آن هنگام پادشاهانی سامینژاد بر آن فرمان میراندند و رعایایشان هم قبایلی سامی بودند كه با مهاجران آریایی شمالی و شرقی و بازماندگان قفقازی تمدن كهن سومر تركیب شده بودند[23]. زبانشان اكدی بود و به همان دین چندخدایی باستانی سومری پایبند بودند كه در طی هزار سال گذشته رنگ و لعابی سامی به خود گرفته بود.
پادشاهی بابل در آن هنگام حدود سه میلیون نفر جمعیت داشت. هستهی مركزی این واحد سیاسی، جنوب میانرودان بود كه جمعیتش نزدیک به دو میلیون نفر بود[24]. واحدهای جمعیتی دیگری در پیرامون این هستهی مرکزی در سرزمینهای پست میان میانرودان و دریای مدیترانه پراكنده بودند. سرزمین آسورستان كه امروز كشورهای سوریه و اردن و لبنان و فلسطین در آن قرار دارند در این هنگام تابع بابل محسوب میشدند[25]. مردم ساكن در این بخشهای پیرامونی تشكیل میشدند از 200هزار نفر فنیقی كه ماهرترین دریانوردان روزگار خود بودند و در دولتشهرهایی تقریبا مستقل در كرانهی شرقی مدیترانه میزیستند و با وجود ارتباط تجاریشان با بابل از نظر سیاسی، بیشتر تابع مصر بودند. این مردم، همسایهی سوریهایی بودند كه بازماندهی آشوریانِ باستان و تابعان ایشان محسوب میشدند و حدود 600هزار تن جمعیت داشتند[26]. این مردم، اصل و تباری سامی داشتند و بیشترشان بازماندهی قبایلی بودند كه از جنوب به آن منطقه كوچیده و با قفقازیهای هوری در آمیخته بودند. در فلسطین امروزین، این مردم قفقازی دست بالا را داشتند، چراكه پس از هجوم خونینِ قبایل آریایی به بالكان و یونان و پس از آنكه توسط رامسسهای مصری پس زده شدند، از آنجا به این منطقه كوچیدند. فلسطینیها در این هنگام حدود 300هزار تن جمعیت داشتند و مهمترین دشمنانشان قبایل سامی یهودی بودند كه از عربستان و مصر به آنجا كوچیده بودند و حدود 200هزار تن را شامل میشدند[27]. باید به این شمار، 60هزار تن یهودی دیگر را نیز افزود كه پس از سركوب قیام یهودیه توسط نبوكدنصر دوم به این شهر و مناطق اطرافش تبعید شده بودند. این شاه بابلی از 604 تا 560 پ.م فرمانروای این سرزمین بود و بابل را به یكی از نیرومندترین دولتهای عصر خود تبدیل كرد.
بابل، گذشته از این در شبه جزیرهی عربستان نیز نفوذی داشت. نبونید، شاه بابل در این هنگام سیاستی را برای پیشروی در عربستان تدوین كرد و در مسیری واژگونهی جهت لشكركشیهای نیاكانش پیش رفت. او شهر یاتربو (یثرب) در شمال عربستان را فتح كرد[28] و بعید نیست كه این شهر در زمان او رونق گرفته و به مركزی كشاورزانه تبدیل شده باشد. عربستان با وجود سطح تمدنی پایین و سابقهی فرهنگی اندكش از مساحتی بزرگ برخوردار بود و خاستگاه نژاد سامی محسوب میشد. این شبه جزیره، یک مركز مهم تولید و صدور جمعیت بود و در زمان مورد نظر ما نیز نزدیک به یک میلیون نفر جمعیت داشت كه نیمی از آن در یمن و دور از غوغای دولتهای دیگر میزیستند.
همسایهی شمالی بابل، دولت لودیه بود كه به نسبت نوپا محسوب میشد و بخش مهمی از فلات آناتولی را در اختیار داشت. این دولت در واقع وارث پادشاهی نیرومند هیتی بود كه برای چهار قرن همین منطقه را در اختیار داشت. پس از نابودی دولت هیتی در 1200 پ.م و ظهور قدرت آشور، در این قلمرو دولت نیرومندی وجود نداشت تا آنكه در اسناد آشوری قرن هفتم پ.م سخن از شاهی به نام «گوگو» از كشور لودیه به میان آمد. این شخص احتمالا همان گیگ یا گوگس بوده كه احتمالا از 687 تا 652 پ.م بر این سرزمین حكومت میكرده است، بنابراین زایش دولت لودیه ناشی از ضعف دولت آشور در واپسین سالهای حضورش بر صحنهی تاریخ بود. این شخص، موسس سلسلهی مورمنادهاست كه گذشته از خاندانهایی اساطیری مانند هراكلیدها و تانتالیدها، نخستین دودمان تاریخی این قلمرو است.
لودیه كشوری به نسبت كوچک بود و دست بالا 700هزار كیلومتر مربع را در بر میگرفت. با وجود این، مردم بسیاری در آن ساكن بودند. این سرزمین، جمعیتی آمیخته از مردم قفقازی و آریایی را در خود جای میداد. بومیان اصلی این قلمرو، قفقازیهایی بودند كه در میانهی هزارهی دوم پ.م با مهاجران آریایی درآمیخته و به مردم نوهیتی دگردیسی یافتند. نیرویی كه پادشاهی هیتی را در اواخر هزارهی دوم از میان برد، امواج مهاجرانی بود كه پس از سكونت در این قلمرو با نام فریگی و یونانی شهرت یافتند. جمعیت یونانیان كه در سواحل غربی اژه ساكن شدند به 250هزار تن میرسید. فریگیها به سرعت با نوهیتیها تركیب شدند و روی هم رفته حدود سه میلیون نفر جمعیت داشتند كه دو سومشان در قلمرو پادشاهی هیتی و بقیه در ماد میزیستند[29].
مادها همان كسانی بودند كه آشور سهمگین و ویرانگر را از میان برداشتند. هستهی مركزی دولتشان را اتحادیهای از قبایل مادی تشكیل میدادند كه به روایت هرودوت از 6 قبیله به نامهای بوساها، پارتاكناها، استروخاها، مغها، آریزانتیها و بودیها تشكیل میشدند[30]. به گزارش هرودوت این قبایل برای نخستین بار زیر پرچم دیااوكوی مادی گرد هم آمدند و به مقاومت در برابر حملهی آشوریان پرداختند، اما به زودی شكست خوردند و احتمالا خودِ دیااوكو به آشور تبعید شد. ناگفته نماند که اسناد آشوری به یک دیااوکوی شورشی اشاره میکنند که در 715 پ.م در مانا قیام کرد و پس از شکستخوردن به تبعید رفت، اما زمان این شخص و مکان شورشاش (نزدیکی دریاچهی اورمیه) با زمان و مکانی که هرودوت برای دیااوکوی مادی ذکر میکند (699-646 پ.م و شهر هگمتانه) همخوانی ندارد. به طوری که بیشتر نویسندگان امروزی این دو گزارش را به دو رخداد بیربط مربوط دانستهاند. به هر صورت اسناد بازماندهی آشوری نشان میدهد که نام دیاکو یا مَشداییاوکو در میان مادها و مردم مانا رواج داشته[31] و بعید نیست دو شخصیت تاریخی در روایت هرودوت با هم آمیخته شده باشند. به هر حال، شاه بعدی این اتحادیه فَروَرتیش (به روایت هرودوت) یا خشتریته (بر اساس اسناد آشوری) نام داشت كه به شكلی موفقیتآمیز در برابر آشوریان مقاومت کرد. فرزندش، هووخشتره موسس راستین پادشاهی بزرگ ماد است و همان كسی است كه آشور را شكست داد و نینوا را با خاک یكسان كرد.
5. در میان مورخان معاصر غربی، دو نگرش کاملا متفاوت نسبت به مادها وجود دارد. نگرش نخست، مادها را همچون دولتی نیکاختر و نیرومند در نظر میگیرد که نیای مستقیم دولت جهانی پارسها محسوب میشود. بر اساس این نگرش، مادها دولتی بزرگ و امپراتوریای قدرتمند داشتهاند که خودش وارث مستقیم دولت جنگاور آشور محسوب میشده و بنابراین ساختار و ماهیتی همچون آشور داشته است. نگرش دوم به دیدگاه تجدید نظر طلبانه و گاه تندروانهی پژوهشگرانی مانند سانسیزی وردنبورگ مربوط میشود که اصولا وجود دولت ماد را منکر هستند[32].
کشمکش میان این دو گروه، بیشتر بر سر چگونگی تفسیر غیاب منابع است و نه تفسیر خودِ منابع. در مورد دولت ماد دادههایی بسیار اندک داریم که مفصلترین بخشِ آن بندهایی از تواریخ هرودوت[32] است که نزد اهل تاریخ به نام روایت ماد (مدیکوس لوگوس/ ) شهرت یافته است. تقریبا هر آنچه که در کتابهای تاریخی دربارهی مادها میخوانیم، برگرفته از این گفتارِ هرودوت است. در کنار این منبعِ بهنسبت متاخر، گزارش بایگانی اسناد آشوریها و بابلیها را در دست داریم و اشارههای کتیبهی بیستون را که در آن به شخصیتهایی مانند دیائوکو و هووخشتره و فرورتیش و همچنین سرزمین ماد اشاره شده است. با تطبیق این دادهها معلوم میشود که روایت هرودوت برخلاف بخش عمدهی کتاب «تواریخ»، ساختار و محتوایی ویژه دارد. در «روایت ماد» هرودوت برخلاف سبک مرسومش از داستانپردازی و شاخ و برگ دادن به ماجراها یا نقل گفتگوهای قهرمانان خودداری کرده، به توالی و با فشردگی به اعداد و ارقام دقیقی در مورد سال زمامداری شاهان و نام و نشانشان اشاره کرده، از ذکر ماجراهای شگفتانگیز و داستانهای مربوط به مداخلهی خدایان پرهیز نموده و نامهایی را به کار گرفته که به شکل حیرتانگیزی درست هستند! اینها از نویسندهای که در سراسر 9 کتاب تواریخ داستانپردازی و افسانهسرایی را محور کار قرار داده و در ارتکاب خطاهای عجیب در مورد نامها و مکانها مهارت دارد، غیر عادی مینماید.
مورخان در این مورد، توافقی ضمنی دارند که هرودوت دادههای خود را از منبعی شفاهی دریافت کرده است. «سانسیزی وردنبورگ» به درستی استدلال کرده که ساختار «روایت ماد» و دقت موجود در آن با روایتهای شفاهی، ناهمخوان است و بنابراین فرض کرده که هرودوت به منبعی کتبی در این مورد دسترسی داشته است. حدس او آن است که یونانیان کنجکاوی مانند هرودوت در بابل به بایگانی تاریخ شهر دسترسی داشته و بنابراین ماجراهای شاهان ماد را از این منبع دریافت کردهاند. از دید او روایت ماد برساختهای یونانی است که بر مبنای بایگانی تاریخی بابل پدید آمده و با قالبهای روایی از پیش رایجی مانند نسخهی یونانی از ظهور جبار در دولتشهر (فراز آمدن دیااوکو) یا اسطورهی خویشاوندی و ازدواجِ مشروعیتبخش به بنیانگذار دودمان (ارتباط کوروش و آرشتیاک) پیوند خورده است[34]. دیدگاه او در مورد وجود منبعی کتبی برای روایت ماد در تواریخ هرودوت بیتردید پذیرفتنی است و ساختار ویژهی این بخش را به خوبی توضیح میدهد. با وجود این، نشانهی صریحی در آن نیست که ارتباطش با بابل را نشان دهد. یونانیها میتوانستند به سادگی روایتهایی شفاهی را از کسانی که شنیده باشند که در دیوانسالاری دولتهای لودیه، ماد یا بابل دستی داشتهاند. به گمان من بهترین نامزد برای این ناقل، لودیه بوده است که هم خاستگاه روایتهای داستانی-تاریخی یونانی و زادگاه همر است و هم هرودوت در قلمرو فرهنگی آن زاده شده است.
اما شک و تردید سانیزی وردنبورگ در مورد وجود دولت ماد به نظرم پشتوانهای ندارد. در بایگانی دولتهای همزمان با ظهور مادها -بابل و آشور- به نام و نشان این مردم و قدرت سیاسیشان اشاره شده است و همهی منابع به اینکه مادها شاه داشتهاند اشاره کردهاند. سنت پادشاهی ایشان چندان نیرومند بوده که در دوران داریوش بزرگ، مدعیان سلطنت مادی با ارجاع به شاهان آن دوران برای خود هوادار جلب میکردهاند و الگوی توسعهی قدرت کوروش پس از چیرگی بر آرشتیاک نشان میدهد که دولت متمرکز و مقتدری در این منطقه وجود داشته که غلبه بر آن کل ایران غربی را در اختیار شاهنشاه پارسی قرار داده است.
گذشته از این، میدانیم که در دوران پسین هخامنشی و به ویژه از عصر اردشیر دوم به بعد خاطرهی تاریخی رایج در ایرانزمین چنین بوده که در گذشته، سه پادشاهی بزرگ وجود داشته که یکی جایگزین دیگری گشته است؛ یعنی نخست پادشاهی آشور، بعد دولت ماد و در نهایت شاهنشاهی پارس ظهور کردهاند. احتمالا همین باور باعث شده که اردشیر سوم در نمایهی دوازده قوم مهمِ ایرانی، بابلیها را نمایش ندهد و تنها به بازنمایی آشوریها بسنده کند. درآمیختگی میان سایر دولتها و رخدادهای تاریخی با این الگوی سه پلهای در بسیاری از منابع باستانی دیده میشود، چنانکه مثلا «کسنوفانس» هنگام بازدید از نینوا آن را شهری مادی میدانست که به دست پارسها ویران شده است[35]. او همچنین گمان میکرد کوروش به عنوان نوهی پادشاه ماد به جنگ آشوریها رفته و پادشاهی آشور را برای آستیاگ فتح کرده است[36] و بابل را پایتخت پادشاهی آشور میدانست[37]. «کتسیاس» هم که در دورانی نزدیک به کسنوفانس قلم میزد، به همین ترتیب اعتقاد داشت که تنها سه پادشاهی بزرگ وجود داشته که عبارتند از آشور و ماد و پارس. در نامهی ارسطوی دروغین به اسکندر هم همین باور دیده میشود: «مدتی سوریه (آشور) بر آسیا سروری کرد و بعد مادها و پارسها جای آن را گرفتند.»[38]. بعدتر هم میبینیم که از دوران اشکانی، کل میانرودان را با نام استان آشورستان میشناسند.
اگر به راستی دولت ماد یکی از بزرگترین و نیرومندترین واحدهای سیاسی جهان باستان نبوده باشد، بسیار بعید است که دولت نوبابلی که وارث پادشاهی مقتدر بابل بوده و با اوصافِ توراتی در اقتدار و شکوهش شکی نیست، از یادها رفته و دولتِ معاصرِ آن -همان مادِ موهومِ مورد نظر سانسیزی وردنبرگ- چنین برجسته در یادها مانده باشد. دوران نوبابلی و آشوری درست در امتداد هم قرار داشته و به قلمرو جغرافیایی یکسانی هم تعلق دارند. ورود کوروش به بابل هم رخدادی مهم تلقی میشده است. بنابراین، معقولتر بوده که در غیاب دولتِ مادِ مقتدر، توالی سه پادشاهی به صورت آشور، بابل و پارس جلوهگر شود. اینکه در فاصلهی کوتاهِ 100 سال پس از فروپاشی این دولت، چنین اتفاقی نیفتاده نشانگر آن است که این دولت از بابلِ همعصرش نیرومندتر و باشکوهتر بود و ردپای نمایانتری را در خاطرهی تاریخی مردم دل ایرانشهر به جا گذاشته است.
از این رو این حقیقت که هرودوت در بخشهایی از روایت خود داستانسرایی کرده به نظرم ارتباطی با دادههای متنوع و همگرایی ندارد که همگی وجود دولت ماد را نشان میدهند. به همین دلیل هم تقریبا تمام مورخان جدی معاصر وجود یک دولت مادِ مقتدر را دست کم در فاصلهی 615-550 پ.م پذیرفتهاند[39]. این دولت چندان پهناور بوده که در مرزهای باختری رود هالیس در آناتولی را مرز خود و لودیه قرار میدهد و به گزارش بیستون در شرق، دست کم ری را در اختیار دارد و شاید چنانکه «بریان» استدلال کرده، دایرهی نفوذش تا معادن لاجورد و شهرهای افغانستان نیز کشیده شده باشد[40]. همچنین از سالنامههای بابلی میدانیم که در زمان جنگ کوروش و ارشتیاک، مادها شهر «حران» در شمال میانرودان را در اختیار داشتهاند. بنابراین، بخش عمدهی قلمرو آشور باستانی در میانرودان زیر فرمانشان بوده است.
با مرور این دادهها معلوم میشود که در قرن ششم پ.م پادشاهی ماد، بزرگترین دولت روی زمین بود. بخش مهمی از پادشاهی باستانی ایلام، یعنی كوههای كردستان و آذربایجان، هستهی مركزی سرزمین ماد محسوب میشد. مادها با شكستدادن دشمنان دیرینهی آشور، یعنی «ماناها» و «اورارتوها» و متحدشدن با ایشان، بخشهای باقیمانده از تمدنهای قفقازی را در خود جذب كردند. به این ترتیب، قلمروشان تا مرزهای لودیه و بابل پیشروی كرد و شمال میانرودان و نیمهی شرقی آناتولی را نیز در بر گرفت.
گستردگی دایرهی نفوذ ماد و اهمیت میراث سیاسی آن را میتوان از ردپای بر جا مانده در منابع پارسی باستان بازجست. به زودی خواهیم دید که یونانیان هنگام نقل نام برخی از استانهای شاهنشاهی هخامنشی، نامی ایرانی، اما متفاوت با آنچه که در نبشتههای پارسی باستان ذکر شده را به کار میبردند. این نامها به احتمال زیاد شکلِ مادی این سرزمینها را نشان میدهند. آشکارتر از همه، نام استان سیستان است که در پارسی باستان «دْرَنگَه» خوانده میشود و شکل مادیاش «زْرَنگَه» بوده است. یونانیهایی مانند هرودوت همین شکل اخیر را به شکل (Σαραγγέων) در منابع خود آوردهاند. نمونههایی از این دست نشان میدهد که یونانیان مستقر در آناتولی که راویان اصلی این دادهها بودهاند، این نامها را از همسایگان مادی خود آموختهاند و ایشان نیز در زمانی پیش از ظهور قدرت پارسها فهرستی از استانهای مشابه را داشتهاند. بر این مبنا اینکه دایرهی نفوذ ایشان تا سیستان و بلوچستان امروزین کشیده میشده معقول مینماید. در بخشهای شمال ایران شرقی نیز مهمترین مرکز سیاسی، بلخ بود که میدانیم پس از شکست مادها از کوروش شورش میکند و بنابراین، تا این هنگام تابع ماد بوده است.
نکتهی شگفتانگیز آن است که نامِ خودِ پارسها نیز در اصل تباری مادی دارد. زبان مادی از نظر واجبندی، بیشتر از پارسی باستان به زبان اوستایی شبیه است. چنین مینماید که زبانهای مادی و اوستایی و سکایی شاخهای شمالی از زبانهای ایرانی بوده باشند که با زبان پارسی باستان در جنوب تفاوت داشتهاند. نام قومیت «پارس» که در مادی و اوستایی و با کمی تفاوت گویشی در سانسکریت وجود داشته، با «پَرْسو» در سانسکریت، «پَرَسو» در اوستایی، «پالْسو» در ختنی و «فَرْس» در آسی، همتبار و هممعناست. تمام این واژگان «مرز، پهلو و کنار» معنی میدهند و بنابراین، نام قوم پارسی تقریبا مرزنشینان یا مرزبان معنی میداده است. همین کلمهی «پَرس» است که به «پَرْهو» و «پَهلو» دگردیسی یافته است[41]و به شکل دیرینهاش در ترکیبِ «فارسیبُر» -یعنی بریدن حاشیهی چیزی- باقی مانده است. این مشتق از سویی کلمهی پهلو (یعنی کنارهی تن یا حاشیهی چیزی) را در فارسی دری امروزین به دست داده و هم به عنوان نامی برای زبان (پهلوی) باقی مانده است. به این ترتیب، چنین مینماید که هستهی مرکزی سرزمینهای آریایی که در سیاهههای هخامنشی هم یک صورت یکجا ذکر میشدهاند، قلمرو قدیمی ماد بوده باشند و با همان نام مادیشان هم شناخته میشدهاند و این حتی در مورد نام خودِ پارسها هم مصداق دارد.
متغیر دیگری که اهمیت و اقتدار مادها را نشان میدهد، کلیدواژگان سیاسی بازمانده از ایشان است. مشهورتر از همه، عبارتِ مشهورِ «خْشَیَثیَه وَزْرْکَه» (شهریارِ بزرگ) است که بارها و بارها به عنوان لقب شاهنشاهان هخامنشی در منابع پارسی باستان تکرار میشود. هم «وَزرکَه» که در پهلوی به «وُزُرگ» و در فارسی امروزین به «بزرگ» تبدیل شده، مادی است و هم بخش نخست این عبارت، یعنی «خشیثیه» چنین است. این واژهی اخیر شکلی مادی- اوستایی را نشان میدهد و اگر قرار بود به شکل پارسی باستاناش نوشته شود به «خشَیَشیَه» تبدیل میشد[42]، چنانکه مثلا در نام خشایارشا باقی مانده است. شکل مادی را از آنجا درمییابیم که در نام شاهان ماد -خشَتریتَه و اووَهخشَترَه (هووخشتره)- باقی مانده است. به این ترتیب، شاهنشاهان هخامنشی در واقع از لقبی دیرینه استفاده میکردند که به شاهان ماد تعلق داشته است. نفوذ فرهنگی زبان مادی در عصر هخامنشی، تنها به این لقب درباری محدود نمیشود. کلماتی مانند «ویسپَهزَنَه» (همهی مردمان)، «پَرووْزَنَه» (مردمانِ بسیار)، «زورَه» (زورگویی، شرارت)، «زورَهکارَه» (زورگو، شریر)، «اَسپَه» (اسب)، «آسَن» (سنگ)، «اووَهاَسپَه» (دارندهی اسبان خوب) و حتی نام «ویشتاسپ» (دارندهی اسبان گشوده از گردونه) پدر داریوش به خاطر عنصر اسپه مادی محسوب میشوند[43].
با این شواهد معلوم میشود که مادها وارث نفوذ و اقتدار ایلامیان در بخشهای شرقی ایرانزمین بودهاند. با وجود این، احتمالا دولتهای آریایی این ناحیه مانند بخشهای آریاییشدهی ایلام، یعنی پادشاهی انشان در استان فارس، موقعیتی همچون دولتهایی تابع و متحد داشتند و بخشی اداری از دولت ماد محسوب نمیشدند. با این تفاصیل، دایرهی اقتدار پادشاهی ماد در سرزمینهایی با وسعت دو و نیم میلیون كیلومتر مربع گسترش یافته بود و حدود چهار میلیون نفر را در بر میگرفت[44].
اینها همه بدان معناست که مادها که نخستین دودمان آریاییِ جانشین ایلامیها بودند، هم از طرفی با سنت پادشاهی ایلام-گوتیوم پیوند خوردند و وارث آن قلمداد شدند، و هم از سوی دیگر واسطهای شدند که این سنت را به هخامنشیان منتقل کردند. به این دلیل است که مردم بابل میان مادها و گوتیها و گاه ایلامیها تمایزی قایل نمیشدند و بعدتر که اختر بخت پارسیها خوش درخشید، شاه ایشان را با همان نام شاه شوش و انشان میشناختند و ایلامیشان فرض میکردند. فهرست وامواژههای اخیر نشان میدهد که پارسها نه تنها خود را وارث سنت سیاسی ایلام میدانستند، که خود را تداوم مادها نیز فرض میکردند و این قاعدتا بدان معناست که خودِ مادها نیز هویت تاریخی ایلام و گوتیوم را به طور رسمی جذب کرده بودند؛ هر چند چنانكه گفتیم بخشهایی از این قلمرو وسیع احتمالا خراجگزاران و دولتهای مستقل تابع بودهاند و نه بخشهای تنیدهشده در دیوانسالاری دولت ماد. در میانهی قرن ششم پ.م پادشاهی به نام ارشتیاک یا آستیاگ بر این دولت فرمان میراند. نیمهی نخست قرن ششم پ.م در نظم و صلح و آرامشی به سر آمده بود كه دستاورد تعادل قوا در میان این چهار پادشاهی اصلی بود.
[1] برای مرور تاریخ دقیق كشمكش آشوریان و مادها بنگرید به: داندامایف، 1373.
[4] پیوتروفسكی، 1348.
[5] هینتس، 1371: 185.
[6] سانسیسی ورندبورخ، 1388، ج.3: 285-307.
[7] Frye, 1962.
[8] Oppenheim, 1969: 315-16.
[9] در چشماندازی تاریخی چهار قلمرو اصلی برای تمدنهای انسانی را میتوان بازشناخت. قلمرو خاوری که چین، مرکز فرهنگی آن است و تمام سرزمینهای آسیایی از هندوکوش به سمت شرق را در بر میگیرد؛ قلمرو آمریکا که مانند قلمرو خاوری زردپوستنشین است و آمریکای شمالی و جنوبی را شامل میشود؛ قلمرو آفریقا که سرزمینهای زیر صحرای بزرگ آفریقا را در بر میگیرد. قلمرو میانی نیمهی غربی اوراسیا و حاشیهی بالای صحرای بزرگ آفریقا را در بر میگیرد که عمدتا سپیدپوستنشین است و به گمان من ایرانزمین مهمترین گرانیگاه فرهنگی آن است (نک: وكیلی، 1384).
[10] بریان، 1376، ج 1: 34.
[11] بریان، 1376، ج 1: 34.
[12] Hallock, 1978.
[13] بریان، 1377، جلد 1: 33.
[14] بریان، 1377، جلد 1: 32.
[15] Johnson, 1987.
[16] ولیپور، 1381: 26-35.
[17] به عنوان متنی كلاسیک در این مورد بنگرید به (رو، 1369)
[21] هرودوت، کتاب چهارم، بندهای 167، 201،203.
[22] Tertius, 1987.
[23] پاتس، 1385: 486.
[24] مک اودی و جونز، 1372: 206
[25] Ahlström, 1993.
[26] مك اودی و جونز، 1372: 188
[27] مك اودی و جونز، 1372: 193
[28] Beaulieu, 1994 :37-42.
[29] برگرفته از تحلیل دادههای مکاودی و جونز، 1372.
[30] هرودوت، كتاب نخست، بند 101.
[33] هرودوت، كتاب نخست، بندهای 107-129.
[34] سانسیسی وردنبورخ، 1388: 77-102.
[35] کسنوفانس، آناباسیس، کتاب سوم، 4، 7.
[36] کسنوفانس، کوروپدیا، کتاب نخست، 5، 2-3.
[37] کسنوفانس، کوروپدیا، کتاب دوم، 1، 5 و کتاب پنجم، 4، 34.
با سپاس از کتاب ارزشمند و نو اندیشانه ی شما با نام داریوش دادگر
لازم دونستنم چند نکته را در مورد بعضی از نوشتارهای این کتاب با شما در میان بگذارم:
تا اونجایی که بنده از دیدگاه های شما در این کتاب متوجه شدم به نظر شما پارس ها تا پیش از هزاره نخست پ.م به ایران نیامده و هنوز یکجا نشین نشده اند. دکتر جهانشاه درخشانی در کتاب آریاییان، امرد، پارس و دیگر ایرانیان با دلایل و مستندات زبان شناسی، باستان شناسی و تاریخی نشان می دهد آریاییان و از جمله پارس ها، مادها، گوتی ها(که آنها را آریایی می داند)، کاشی ها و امردها ار مدتها پیش در فلات ایران حضور پررنگ تاریخی و فرهنگی داشته اند. بنده در بن مایه های کتاب شما این کتاب را ندیدم و به شما پیشنهاد می کنم به عنوان یک پژوهنده در زمینه تاریخ و فرهنگ ایران زمین آن را مورد بررسی و مطالعه قرار دهید.
به عنوان نمونه ای از این کتاب به بخش مربوط به پارس ها و دیرینگی آنها در فلات ایران اشاره می کنم:
بخش 9: دیگر مردم آریایی فلات ایران
پارس های کهن یا پرشی=برهشی=اندیشه نگار مرهشی:
نام این سرزمین برای نخستین بار به گونه پرشی در سندی از لوگل آنه موندو(پیرامون 2500پ.م)، فرمانروای شهر ادب در میانرودان آمده است. در اسناد دوران سارگن یکم فرمانروای اکد(2371-2316پ.م) از کشوری به نام برخشوم، برخشی، پرشی،پرخشو و یا مرهشی (مرخشی) و بیشتر در پیوند با سرزمین ایلام گزارش شده است.
همه این نام ها نام یک سرزمین اند و هر یک شیوه نگارش زمان خود را می نمایاند، اما مرهشی صورت اندیشه نگارانه ی آن را نشان می دهد. گونه کهن و اصلی نام این سرزمین بهر حال پرشی است. خاورشناسان در مورد جای پرشی در خاور سرزمین ایلام و انشان(فارس) یعنی در پیرامون کرمان امروز همسخن اند.
در مورد نام پارسوا در اسناد آشوری و حضور آنها در شمال غرب، دکتر رکن الدین همایون فرخ و برخیدیگر از پژوهندگان معتقدند که پارسوا همان پارٍ ث ها یا پارت ها بودند که طایفه ای از سکاها بودند که هم در شمال شرق ایران و هم برای مدتی در شمال غرب ایران حضور داشته اند و نه پارس ها.
منتظر پاسخ شما هستم
پیروز باشید.