پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: زندگی لاهوتی

بخش دوم: زندگی لاهوتی

ابوالقاسم لاهوتی در 1264 خورشیدی (1305 هجری قمری) در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش سواد چندانی نداشت، ولی اهل شعر و ادب بود و به تدریج در این زمینه پیشرفت کرد و شعرهای مذهبی خوبی ‌سرود. او میرزا احمد الهامی نام داشت، اما معمولا با نام حکیم الهامی به او اشاره می‌کردند. به خاطر کتاب شعری که به نام «باغ فردوس» سروده بود، گاه فردوسی حسینی نیز نامیده می‌شد.

پدر لاهوتی در دهِ فرحناک سرکان زاده شده بود و نام پدرش آقارستم، از نوادگان ملا عبدالله اصفهانی بود. بعد از فوت آقارستم سرپرستی خانواده‌ بر دوش الهامی افتاد و بعد از فوت مادر و بیماریِ خودش به تنگدستی و تیره‌بختی دچار آمد. تا آن که یکی از بلندپایگان دیوانی از او دستگیری کرد و کار و کمکی برایش فراهم آورد. وقتی او از فقر و فاقه نجات یافت، به سفارش همان حامی دیوانی شروع کرد به سرودنِ «باغ فردوس» در وزن شاهنامه و این مثنوی‌ای بود در ستایش خداوند و پیامبر و خاندان او. کار شاعری او به زودی بالا گرفت و به دربار میرزا حسام‌السلطنه حاکم کرمانشاه راه یافت و آنجا به سفارش یکی از ادبیان تخلص خود را الهامی قرار داد.

الهامی در مقدمه‌ی «باغ فردوس» نوشته که کتابهای دیگری هم داشته است و نامهایشان را چنین قید کرده: «بستان ماتم»، «باغ ارم»، «اندرزنامه»، «حسن منظر»، «حسینیه»، «دیوان دفتر عشق»، «مسعودنامه»، و «دیوان قصاید و غزلیات» که همه از میان رفته و گم شده و تنها نسخه‌ای خطی از دیوان او را خاندانش در اختیار دارند. این کتاب با خط زیبا و پاکیزه‌ای نوشته شده که می‌گویند خط خودِ حکیم الهامی بوده است و اگر چنین باشد او خطاط چیره‌دستی هم بوده است. الهامی در دوران خود شهرتی داشت و ادیب‌الممالک فراهانی و ذکاءالملک فروغی درباره‌اش اشاره‌های دوستانه‌ای دارند. او در انجمن ادبی سلطانی در کرمانشاه عضویت داشت و بعدتر به انجمن آدمیت هم پیوست و به این ترتیب با فراماسون‌های اولیه‌ی ایرانی ارتباطی داشته است.[1]

گذشته از این پیوندها، این را هم می‌دانیم که خانواده‌ی الهامی مسلک درویشی داشته‌اند و از مریدان حیران علیشاه کرمانشاهی بودند. لاهوتی بعدها (در 1947) در تاجیکستان شعری طولانی سرود و سرگذشت خود را در آن شرح داد.[2] از آنجا معلوم می‌شود که او دو برادر و چند خواهر داشته است. یک برادرش –عبدالحسین الهامی[3]– نزد طبیبی شاگردی می‌کرده و در نهایت خودش هم پزشکی پیشه می‌کند. دیگری آهنگر و زرگری بود که در جریان شورش سمکو به ارتش مشروطه‌خواهان پیوست و در میدان نبرد با تیر از پا در آمد.

با این وجود او نیز مانند پدرش به انجمن آدمیت متصل بود و این پیوند چندان استوار بود که اعضای این گروه هنگامی که شانزده سال داشت او را برای تحصیل به تهران فرستادند و هزینه‌ی زندگی‌اش را در این مدت بر عهده گرفتند. لاهوتی در این دوران نوجوانی بیش نبود، اما با خواندن روزنامه‌ی قانونِ ملکم خان شیفته‌ی آرای او شده بود و از هواداران پرشور انجمن آدمیت بود و خود بارها به این دوران اشاره کرده و تاکید کرده که در آن دوران او و پدرش خود را فراماسون می‌دانسته‌اند.[4]

احمد بشیری که دیوان او را گردآوری کرده، نوشته که اولین شعر چاپ لاهوتی به سال 1280 خورشیدی منتشر شده است. طبق این دعوی، محمد حسین ذکاء الملک که پدر ذکاءالملک فروغی بود، هفته‌نامه‌ای منتشر می‌کرد به نام «تربیت» و در شماره‌ی 356 آن (7 صفر 1323 قمری/ 13 آوریل 1900 .م) قصیده‌ای پخته و روان از لاهوتی چاپ کرد و ابراز شگفتی کرد که سراینده‌ی آن هفده سال بیشتر ندارد.[5] او در این هنگام لاهوتی نام داشت و در این نشریه با این اسم شناخته شده است. با این وجود خودِ لاهوتی در خودزندگینامه‌اش آورده که اولین بار شعرهایش ده سال بعد به سال 1290 (1909-1910.م) در روزنامه‌ی «ایران نو» چاپ شده است.[6] برخی از آثار او در روزنامه‌ی حبل‌المتین کلکته منتشر ‌شده، و شعری که او را به شهرت رساند، غزلی در هواداری از مشروطه بود که در 1284 در این روزنامه چاپ شد.

گویا جوانی او و شعرهای نغزی که می‌سروده باعث شده تا حسودان درباره‌اش بدگویی کنند و شعرهای او را اثر خامه‌ی پدرش بدانند. به واقع هم شعرهای او در این دوران کاملا همسان است با سروده‌های احمد الهامی و چه بسا پدرش در ویراستن و تصحیح شعرهایش به او یاری رسانده باشد. این را از آنجا می‌توان دریافت که لاهوتی بر خلاف ملک‌الشعرای بهار که با تهمت همسانی مواجه بود، تن به آزمونهایی برای ارزیابی قدرت شاعری‌اش نداد. اما از سوی دیگر شعرهایی سرود که در آن به آزردگی‌اش از این حرفها و تسلطش در سن و سال اندک تاکید شده بود و از اینجا بر می‌آید که شعرهای یاد شده را خودش می‌سروده، هرچند به نظرم پدرش در ویراستن آن یاری‌اش می‌رسانده است.

اسماعیل رائین نوشته که او در نوزده سالگی دیوان اشعاری منتشر کرده بود که محتوایش درویشانه بود و بر آن عکس خود را با لباس درویشی و کشکول چاپ کرده بود.[7] لاهوتی در ابتدای کار به همراه برادرش به جرگه‌ی طلبه‌های دینی پیوست و تا مدتی با عبا و عمامه و در کسوت روحانیون روزگار می‌گذراند. تا آن که از این گروه برید و در ژاندارمری استخدام شد. درباره‌ی دلیل این تغییر مسیرش چیزی نمی‌دانیم، ولی سندی در دست داریم که نشان می‌دهد در 1300 خورشیدی درجه‌ی یاوری (سرگردی) داشته است.[8] در زندگینامه‌ی جعلی‌ای که از لاهوتی چاپ شده، و با این وجود برخی از اطلاعات دقیق درباره‌ی زندگی‌اش را به درستی ثبت کرده، آمده که لاهوتی در 1283 (1904 .م) به جرگه‌ی اعضای ژاندارمری وارد شد و «بر اثر لیاقت شخصی خودم و اعمال نفوذ بستگانم» به درجه‌ی سلطانی دست یافت.[9] در همین متن آمده که لاهوتی نوشته که میان سربازان محبوبیتی نداشته و بیشتر او را مردی خشن و سختگیر می‌دانسته‌اند، چون نسبت به زیردستانش حس محبتی نداشته است.[10]

ابوالقاسم لاهوتی در زمان جوانی در ابتدای کار اشعار خود را به پیروی از پدرش با نام الهام منتشر می‌کرد، اما بعدتر به دلیل همین شیفتگی به درویشان لقب لاهوتی را برای خود برگزید. هم او و هم پدرش به مسلک علی‌اللهیان (اهل حق) پایبند بودند و خودش در شعری چنین سروده که:

من خود علی‌اللهی‌ام، حق داده این آگاهی‌ام          بیجا بود زاهد اگر با تیر تکفیرم زند[11]

او مرید سید صالح حیران علیشاه بوده که از درویشان نامدار کرمانشاهی است و در اصل اهل ماهیدشت بوده و دیوانی هم به زبان کردی در شرح آرای اهل حق سروده است. لاهوتی در شعرهای دوران جوانی‌اش بارها و بارها به این شخص اشاره می‌کند و شیفتگی‌اش نسبت به او کاملا نمایان است:[12]

به سر سینه‌ی حیران که اسم اعظم حق         ودیعه داده دلم را برای ذکر مدام

منور است دلم از چراغ حیرانی         ز باد وسوسه حفظم کند ده و دو امام

درویش دیگری که لاهوتی گاه از او یاد کرده، میرزا محمدعلی مظلوم کرمانشاهی است که چنین بیتی درباره‌اش می‌خوانیم:[13]

ای صبا برگو به آیین ادب مظلوم را         آن حقیقت پیشه‌ی دانادل معصوم را

کلی دل پرنور تو گنجینه‌ی سر قدم         کاندر او حق کرده پنهان گوهر مکتوم را

پیوند لاهوتی با درویشان تا واپسین سالهای اقامتش در ایران همچنان برقرار بود و گواه این امر عکسی است از او که در رجب 1335 قمری در زادروز حضرت علی در باغ اجلالیه‌ی کرمانشاه گرفته شده و او را در لباس ژاندارمری همراه با گروهی از درویشان نشان می‌دهد. آغازگاه ورود لاهوتی به جرگه‌ی نظامیان، احتمالا زمانی بود که بعد از مرگ مظفرالدین شاه، هواداران استبداد قدرت یافتند و مشروطه‌خواهان انجمنها و دسته‌هایی مسلح پدید‌ آوردند. لاهوتی که در این هنگام بیست و دو سال بیشتر نداشت، به صف آزادیخواهان پیوست. در 1287 جنگی میان مستبدان و مشروطه‌خواهان در حوالی رشت درگرفت. لاهوتی در این نبرد حضور داشت و به روایتی چندان رشادت به خرج داد که مدال ستارخان را دریافت کرد.

لاهوتی پس از فرو نشستن فتنه‌ی محمدعلی‌شاه، در اداره‌ی ژاندارمری استخدام شد. در همین دوران با زنی به نام نصرت آق‌اولی ازدواج کرد که به خاندانی وطن‌پرست و ارتشی تعلق داشت. دو برادر او کلنل فضل‌الله خان و سپهبد فرج‌الله آق‌اولی بودند. کلنل فضل‌الله خان بعد از انعقاد پیمان 1919 .م با وجود آن که خود در گروه ایرانیِ مذاکره کننده بود سخت به این قرارداد تاخت و چون کاری از پیش نبرد به سال 1299 خودکشی کرد. سپهبد فرج‌الله خان هم سالها مدیر کل بانک سپه بود و ریاست انجمن آثار ملی را بر عهده داشت و انجمن اخوت را مدیریت می‌کرد.[14]

لاهوتی در زمان ازدواج رئیس ژاندارمری قم بود و زنش شانزده سال بیشتر نداشت. لاهوتی در کل کمی بیش از یک سال این زن را در عقد خود داشت و در این مدت هم بسیار به ندرت به خانه‌ی او می‌رفت، طوری که نصرت آق‌اولی بعدها گفت حتا چهره‌ی او هم به یادش نمانده است.[15] لاهوتی مدت کوتاهی بعد از این ازدواج زنش را ترک کرد و دیگر او را ندید.

در 1291 (1912 .م) این حرف پیش آمد که لاهوتی از رعایای اطراف قم و کاشان اخاذی کرده است. در آن دوران نظام ژاندارمری بسیار فاسد و آلوده بود و بیشتر صاحب‌منصبان این دستگاه از موقعیت خود در برابر روستاییان و مردم محلی سوءاستفاده می‌کردند. در زمان یاد شده لاهوتی فرماندهی ژاندارمری هر دو منطقه را بر عهده داشته و با وجود آن که خودش اصرار دارد که بی‌گناه بوده، نوع برخوردهای بعدی‌اش نشان می‌دهد که احتمالا این حرفها صحت داشته است. لاهوتی به دنبال کسی گشت که این «شایعه» را ایجاد کرده بود، و به ژاندارمی به نام سید ابوالفضل رسید که در قم خدمت می‌کرد. این که حرفهای یاد شده را ژاندارم دیگری گفته، و او هم یک فردِ مشخص و زیر فرمانِ لاهوتی بوده، بیشتر این شائبه را ایجاد می‌کند که لاهوتی همدستی داشته که بین‌شان به هم خورده و وی زبان به بدگویی و افشاگری گشوده است. به هر صورت لاهوتی او را دستگیر کرد و می‌خواست «شخصا او را تنبیه کند»، اما بعد از فرارِ او و پناهنده شدن‌اش به صحن حرم قم، وی را از آنجا بیرون کشید و به قتل رساند.

قاعدتا اگر لاهوتی بی‌گناه می‌بود می‌بایست او را به دادگاه نظامی فرا بخواند، و در آنجا بی‌گناهی خویش را اثبات کند. حرکت بعدی او از این هم عجیب‌تر بود، چون وقتی خبردار شد هیئتی از تهران برای رسیدگی این حادثه راهیِ قم شده، دست و پایش را گم کرد و دچار وحشت شد. بعد به همراه دو سرباز در جایی موضع گرفت و بر این هیأت آتش گشود و همه‌شان را به قتل رساند. اعضای این هیأت رسیدگی عبارت بودند از ماژور کنت سوئدی، ماژور حصن‌السلطنه و سیف‌الله خان. کنت و سیف‌الله‌خان همانجا کشته شدند و حصن‌السلطنه به شدت زخمی شد و همان شب در رباط کریم درگذشت. در زندگینامه‌ی جعلی لاهوتی می‌خوانیم که او در هنگام این کار امید داشته تا «این پیش‌آمد را به گردن سارقین مسلح بگذارند».[16] در میان این کشتگان، ماژور حصن‌السلطنه همان کیومرث (مهدی) حصن‌السلطنه، پسر ممتحن‌الدوله بوده است، که فرد اخیر معماری نامدار است و قصر فیروزه و ساختمان بهارستان و مجموعه‌ی سپهسالار از دستاوردهای اوست.[17]

رفتار کلی لاهوتی در جریان این حوادث نشان می‌دهد که شایعه‌ی اخاذی او از مردم قم و کاشان راست بوده است. وگرنه این آدمکشی بی‌مهابای او و همدستی دو سرباز دیگر در این جنایت توجیهی پیدا نمی‌کند. لاهوتی به احتمال زیاد با همان دو سرباز در تلکه کردنِ مردم همدست بوده، وگرنه دلیلی نداشته دو سرباز عادی به روی فرماندهان خود که برای بازرسی به قم می‌روند، حمله کنند و ایشان را به قتل برسانند. از این رو نظر احمد بشیری که ماجرای کشتار صاحب‌منصبان ژاندارمری را به دیگران منسوب کرده و لاهوتی را از این گناه پاکیزه دانسته[18]، نادرست می‌نماید. لاهوتی بعد از این جنایت نزد خویشاوندانش پنهان شد و از آنجا به سوی بغداد حرکت کرد.

کشمکش لاهوتی با ژاندارمی که دزدی او را فاش ساخته بود، و این نکته که او در قم به حرم پناهنده شده و لاهوتی برای کشتن‌اش به این بستِ دینی حمله کرده، می‌تواند تا حدودی انگیزه‌های او برای رویگردان شدن‌اش از دین را توضیح دهد. در زندگینامه‌ی جعلی لاهوتی از زبان او می‌خوانیم که «به آخوندهایی که برای من این قدر بدبختی فراهم آورده بودند لعنت فرستادم. فقط غرور و تکبرم مانع شد که اسم خودم را عوض کنم ولی با خود عهد کردم کاری بکنم که اسم لاهوتی باعث ترس و وحشت همه بشود و شدیدا بر علیه مذهب و روحانیون مبارزه کنم.»[19]

این متن به احتمال خیلی زیاد توسط خودِ لاهوتی نوشته نشده است، اما بعید نیست که گزارشی درست از دلیلِ دشمنی بعدی او با روحانیون باشد. بافت این جمله‌ها از طرفی شباهتی چشمگیر به خودانگاره‌ی نیمایوشیج در یادداشتهایش دارد، و از سوی دیگر این احتمال را طرح می‌کند که آن سید ابوالفضلی که لاهوتی را رسوا کرده، به پشتگرمی یا تحریک آخوندی چنین کرده بود. بعدتر هم قاعدتا همین روحانیون از او حمایت کرده بودند، چون می‌بینیم که به حرم حضرت معصومه پناه می‌برد و در آنجا پناه می‌گیرد. با این وجود در همین مقطع هم انگار لاهوتی اهمیت زیادی برای حریم‌های دینی قایل نبوده باشد، چون بست را می‌شکند و همکار خود را از صحن حرم بیرون می‌کشد و به قتل می‌رساند.

احمد بشیری که گرد آورنده‌ی اشعار لاهوتی است، بارها و بارها در مقدمه‌ی «دیوان لاهوتی» به این موضوع اشاره کرده که اسنادِ موجود درباره‌ی این مرد اندک است و معلوم نیست او به چه دلیلی از جرگه‌ی درویشان و دین‌داران خارج شده و به کمونیست‌ها پیوسته است.[20] اما شواهدی که گذشت، دلیلِ این رویگردان شدن او از دین را نشان می‌دهد. در کل چنین می‌نماید که بشیری در تطهیر لاهوتی از کردارهایش کوشیده باشد. چون هنگام شرح ماجرای کشتار فرماندهان ژاندارمری به دست لاهوتی، که نخستین حرکت نمایان اجتماعی اوست، و در ضمن مجرمانه و شرم‌آور هم می‌نماید، تنها یک جمله نوشته و در آن اشاره کرده که لاهوتی سربازی را کشته بود. بشیری حقوق خوانده و بعید است با مرور این رخدادها در نیافته باشد که لاهوتی ریگی به کفش‌اش داشته و در ماجرای اخاذی از مردم مجرم بوده است.

به هر صورت لاهوتی به خاطر جنایتی که کرده بود، تحت تعقیب قرار گرفت و در دادگاه نظامی به مرگ محکوم شد. او در 1293 (1914 .م) به خانقین رفت و از آنجا به حلب و موصل و استانبول گریخت و در این شهر با کمک مالی پرنس ارفع که دوستدار ادیبان بود و چه بسا از حوادث قم خبری نداشت، دکان کتابفروشی‌ای باز کرد. چنین می‌نماید که در ابتدای کار لاهوتی در استانبول به مشروطه‌خواهان ملی‌گرای ایرانی پیوسته و خود را در صفوف افراد خوشنامِ مقیم آن سامان جا زده باشد. چون خبر داریم که دوهفته نامه‌ای به نام «پارس» در استانبول چاپ می‌شده که تنها شش شماره‌اش بیرون آمده، و لاهوتی سردبیر بخش فارسی آن بوده است. این که برخی از منابع گفته‌اند لاهوتی سردبیر کل این مجله بوده یا بر آن مدیریت داشته، نادرست است. لاهوتی تنها بر بخش پارسی آن نظارت داشته، همچنان که مثلا حسن مقدم (علی نوروز) سردبیر بخش فرانسوی‌اش بوده است. از میان همکاران این نشریه می‌توان به فیلسوف رضا توفیق‌بک، ادیب‌الممالک فراهانی و شوریده‌ی شیرازی اشاره کرد. مضمون این نشریه کاملا ملی‌گرایانه بود. خان ملک ساسانی (مهراسپند) که کاردار ایران در استانبول بود، حمایت مالی از این مجله را بر عهده گرفته بود.[21]

چنین می‌نماید که مدت کمی بعد از ورود به استانبول، لاهوتی به جمع کمونیست‌ها پیوسته باشد. او در همین شهر زبان ترکی آذری‌ای را که می‌دانست به ترکی عثمانی ارتقا داد و با سوسیالیسم آشنا شد و به «کمونیزم ایمان آورد».[22] در این هنگام «همقطاران و دوستان» او همان کسانی بودند که بعدها جناح چپ و کمونیستیِ حرکت ترکهای جوان را تشکیل دادند و مرام پان‌ترکی را تبلیغ می‌کردند. یکی از ایشان ناظم حکمت بود و دیگری محمد امین رسول‌زاده. در این فضا او با صابر آشنا شد و زیر تاثیر سبک رئالیستی شعر گفتن او قرار گرفت و سبک گفتار خویش را تغییر داد.

لاهوتی در همین هنگام شروع کرد به یادگیری زبان روسی و باز این نشان می‌دهد که قبله‌ی آمال‌اش در روسیه قرار داشته و با سوسیالیست‌های ایرانی آن دوران که مرکز توجهشان تهران و پایگاهشان باکو بود، زاویه پیدا کرده است. او خبر انقلاب اکتبر را در استانبول شنید و همان کسی بود که با یارانش اعلامیه‌ی لنین و استالین (منتشر شده در پراودا، 5 دسامبر 1917) را به زبانهای متفاوت ترجمه کرد.[23] از اینجا روشن می‌شود که لاهوتی از همان ابتدا عضوی از شاخه‌ی بلشویک جنبش کمونیسم بوده و سرسپرده‌ی لنین و استالین محسوب می‌شده است. اعلامیه‌ی یاد شده هم متنی فریبکارانه است که در بیستم نوامبر همان سال نوشته شده بود. لنین در این متن «مسلمانان» آسیا را خطاب قرار می‌دهند و به خاتمه‌ی ستم تزارها و دوستی‌شان با ایشان تاکید می‌کند و حق خودمختاری و تعیین سرنوشت را برای بخشهای کنده شده از ایران که زیر فرمان تزارها بود، وعده می‌دهد و از بازسازی مساجد، آزادی رسوم دینی و فعالیت بی قید و بند موسسه‌های فرهنگی و ملی سخن می‌گوید.[24] مواردی که بلشویک‌ها از همان روزها برای محدود ساختن و نابود کردن‌اش برنامه تدوین می‌کردند که کمی بعد با شدت تمام در سرزمینهای ایرانیِ اشغال شده توسط روسها، اجرایش نمودند.

لاهوتی در پاییز 1299 (1920 .م) به عنوان نماینده‌ی کمونیست‌های ایرانی در کنفرانسی در بادکوبه شرکت کرد و در این سفر نمایندگان بلشویکهای ترکیه نیز همسفرش بودند. او در این گردهمایی با حیدرخان عمواوغلو، سید جعفر پیشه‌وری و سلطان‌زاده آشنا شد.[25] لاهوتی در 1300 خورشیدی، بعد از به قدرت رسیدن رضا خان با همت خویشاوندانش از دولت عفو گرفت و به ایران بازگشت و باز در ژاندارمری به کار گمارده شد و با حکمی که از مخبرالسلطنه دریافت کرده بود، به آذربایجان فرستاده شد. اما به سرعت معلوم شد که این بازگشت او بر اساس نوعی دسیسه‌چینی بوده است. او در آنجا با رئیس حزب دموکرات تبریز (سرتیپ‌زاده) و رئیس حزب سوسیال دموکرات آذربایجان (غلامحسین رضازاده) دوستی به هم رساند و با یاری ایشان یک شبکه‌ی فعالان سیاسی بلشویک را در آذربایجان تاسیس کرد. اعضای این شبکه به تدریج افزایش یافت تا شمارشان به ششصد تن رسید. در برخی از کتابها نوشته‌اند که لاهوتی در این هنگام در کرمانشاه مجله‌ی بیستون را منتشر می‌کرده است. اما این سخن نادرست است. این نشریه به مدت دو سال به صورت هفتگی چاپ می‌شد و بعدتر به روزنامه‌ای به همین اسم تبدیل شد که نخستین روزنامه‌ی کرمانشاه بود. مدیریت‌ این مجله و روزنامه بر عهده‌ی میرزا مهدی‌ خان فرهپور (1258-1338) بود که از نزدیکان رشید یاسمی و مبلغ ملی‌گرایی ایرانی بود. این مرد کتاب «تاریخ ایران و عالم» را برای محصلان ابتدایی نوشته بود و چند تا از شعرهای لاهوتی را در مجله‌اش منتشر کرده بود. اما شاهدی نیافته‌ام که به آشنایی یا همکاری این دو گواهی دهد.

لاهوتی در اردیبهشت 1301 کوشید تا بلوایی در شهر خوی برپا کند و گروهی از بلشویک‌ها را در این شهر سازمان داد. اما این گروه پیش از آن که بخواهند کاری کنند رسوا و دستگیر شدند. لاهوتی در پنجم بهمن 1302 (25 ژانویه 1922.م) سر به شورش برداشت و کوشید تبریز را فتح کند. لاهوتی در روز دوشنبه دوازدهم بهمن 1300 با با قوای زیر فرمان خود به تبریز حمله کرد و کوشید شهر را تصرف کند. مخبرالسلطنه هدایت که فرماندار آذربایجان بود هم به دست شورشیان بازداشت شد. اما پادگان قزاقها در شهر پایداری کرد و مردم تبریز در برابر لاهوتی مقاومت به خرج دادند. هفت روز بعد قوای ارتش ایران به رهبری سرتیپ امان‌الله خان شیبانی از میاندوآب به تبریز رسیدند و او را شکست دادند. میان قوای دولتی و هواداران لاهوتی جنگی نیز در گرفت که طی آن سلطان تورج‌میرزا که یکی از سرکرده‌های کودتاچیان بود به قتل رسید. لاهوتی و یارانش پا به فرار گذاشتند و بعد از عبور از رود ارس خود را به آذربایجان شوروی رساندند. لاهوتی هنگام گریز از ایران شعرِ «طبع آتشبار» را سرود که در آن سخت به صوفیان و درویشان تاخته بود. بنابراین چرخش او از تصوف به کمونیسم در این سالها علنی شده است.[26]

همه‌ی مورخان در این مورد توافق دارند که یکی از دلایل تلفات بالای شورشیان در جریان نبرد، ضعف لاهوتی و فرار او از میدان جنگ بوده است. به هر صورت قوای دولتی با شورشیان نرمی نشان دادند اسیران را بعد از مدت کوتاهی رها کردند و حتا دوباره سرگردگان ایشان را به کار گماردند.[27] همدستان لاهوتی در جریان کودتای تبریز عبارت بودند از میرزا حبیب‌الله آقازاده که بعدتر روزنامه‌ی شاهین را در تبریز منتشر می‌کرد، میرکاظم که پسرش هاشم آرین بعدها در جریان غائله‌ی پیشه‌وری نقشی مهم بر عهده گرفت، و میرهادی نامی که در خوی روزنامه‌ای چاپ می‌کرد.[28] گفته‌اند که لاهوتی کارتی در اختیار داشته که تنها دوستان و همکاران نزدیک لنین آن را دارا بوده‌اند. لاهوتی بعد از فرار از تبریز و پناه بردن به باکو، این کارت را به کیروف که فرمانده‌ی بلشویک‌ها در قفقاز بود، نشان داد و با استقبال و فرمانبری او روبرو شد.[29]

بعد از گریختن لاهوتی به شوروی، دولت ایران استرداد او را از همسایه‌ی شمالی خواست. اما روسها پاسخ دادند چون متواری است، جایش را نمی‌دادند و به این ترتیب او را رهاندند.[30] لاهوتی در مسکو اقامت گزید و به روایتی در آنجا با خواهر استالین دوستی‌ای نزدیک پیدا کرده بود و نزدیک بود با او ازدواج کند. اما در نهایت با زنی به نام سیسیل بانو که دختر بازرگانی از اهالی کریمه بود ازدواج کرد. این دو صاحب چهار فرزند شدند به نامهای دلیر، گیو، عطیه و لیلی. سیسیل بانو خود را ایرانی می‌دانست و به فرهنگ ایرانی علاقمند بود و همان کسی است که در ترجمه‌ی شاهنامه به زبان روسی در کنار شوهرش نقش مهمی ایفا کرد. لاهوتی با همکاری او و همسرِ و.و.ا. استاریکف که ایران‌شناسی مشهور بود، شاهنامه را به زبان روسی ترجمه کرد.

لاهوتی در شوروی به عنوان یکی از نمایندگان و کارگزاران رسمی حزب کمونیسم فعالیت می‌کرد. چنان که شرحش گذشت، او یکی از مهره‌های کلیدی استالین برای سرکوب جنبش ملی‌گرایان سغد و خوارزم بود، و در اجرای سیاست ایرانی‌زدایی از اقوام ایرانی و سرکوب زبان پارسی و منسوخ کردن خط نقشی مرکزی ایفا کرده است. او به همین ترتیب در شکل‌گیری کشوری به نام تایجکستان موثر بود و با کسانی مانند صدرالدین عینی که بومی این منطقه بودند، همدست بود تا برچسبِ نوساخته‌ی تاجیکی را جایگزین هویت ایرانی دیرینه‌ی مردم این سامان سازد. او از نظر ادبی تا حدودی در این اقلیم نوآمده محسوب می‌شد. اما سوگیری سیاسی‌اش پیوند خوردن سریعش را با بوروکراسی توسعه یابنده‌ی دولت شوروی و سیاستگذاری‌های استعماری روسها ممکن می‌ساخت. در همان زمانی که لاهوتی در خانقین و بغداد به سرودن سرودهای انقلابی اشتغال داشت و هنوز دگردیسی‌اش به قالب یک کمونیست مؤمن تکمیل نشده بود، صدرالدین عینی در بخارا شعرِ «مارش حریت» را سرود که تبلیغ صریح شعارهای بلشویکی است و هم از نظر شکستنِ وزن و هم از دید کلیدواژگان ایدئولوژیک، مقدمه‌ی گفتمان نیمایوشیج است. این شعر چنین آغاز می‌شود:

ای ستمدیدگان، ای اسیران!         وقت آزادی ما رسید

مژدگانی دهید، ای فقیران!         در جهان صبح شادی دمید…

هر ستمگار دون خرم و شاد         سالها جام عشرت چشید

در شب تیره جور و بیداد         هر ستمدیده محنت کشید

لاهوتی در جریان یاری رساندن روسها به مائو نقشی ایفا کرد و در این هنگام در مرز چین و شوروی حاضر بود. در 1314 (1935 .م) به عنوان نماینده‌ی مردم تاجیکستان در هفتمین کنگره‌ی بین‌المللی کمونیسم در پاریس شرکت کرد و سخنرانی پرشوری ایراد کرد. بعد از فرو افتادن رضا شاه در 1320 به مرز ایران منتقل شد و گویا در آشوبهای خراسان در این دوره نقشی ایفا کرده باشد. او در ژوئن 1947.م (1326 خورشیدی) به ریاست آکادمی علوم تاجیکستان رسید و اپرای بزرگ خجند را به اسم او نامگذاری کردند.[31]

روسها در تبلیغ و انتشار آثار لاهوتی کوششی فراوان به خرج می‌دادند و این مرد نیز خود را به تمامی وقف آرمان بلشویک‌ها کرده بود. به شکلی که از تمام برنامه‌های حزب کمونیست شوروی برای نابودی مردم آسیای میانه و قفقاز و انهدام فرهنگ‌شان پشتیبانی می‌کرد. در مقابل روسها او را بلندآوازه ساختند. مجموعه اشعار او در فاصله‌ی 1923 تا 1960.م، 31 بار به زبان پارسی، 32 بار به زبان روسی، سه بار به زبان ازبکی، و چند بار به زبانهای ارمنی و قرقیزی منتشر شد. در ایران بعد از انقلاب اسلامی فعالان سیاسی چپ او را همچون شاعر رسمی خود مورد ارجاع قرار می‌دادند و دیوان آثارش در 1358 با کیفیتی مناسب و نزدیک به هزار صفحه‌ي چاپی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. او در این مدت در کانون نویسندگان شوروی عضویت داشت و مدتی در آنجا معاون ماکسیم گورکی بود. همچنین مشهور است که او درام منظوم را به تاجیکستان معرفی کرد و اپرا و تئاتر مدرن را در این سرزمین تاسیس کرد، هرچند این نهادها پیشتر از این جریان جنبش مشروطه در این منطقه به شکلی مقدماتی حضور داشت.

این شهرت لاهوتی از همان زمان فرارش به شوروی در میان چپ‌های ایرانی نمود داشت و در دوران رضا شاه او را به عنوان یکی از پیشوایان کمونیست‌های ایرانی می‌شناختند. دولت شوروی مدام درباره‌اش تبلیغ می‌کرد و اعضا و پیروان حزب توده او را مهمترین شاعر ایران می‌پنداشتند. شعرهایی از او در مجله‌ها منتشر می‌شد و به خصوص بعد از شهریور 1320 که فضای سیاسی بازتر شد، تبلیغ آثار وی توسط حزب توده باعث شهرتش شد. در این میان مخالفان کمونیست‌ها هم بیکار ننشستند و برنامه‌ای را برای بي اعتبار ساختن وی طراحی و اجرا کردند.

به سال 1332 کتابی به نام «شرح زندگانی من» در پاکستان چاپ و افست شد، که ادعا می‌شد به قلم لاهوتی نوشته شده است. این کتاب از آنجا به تهران منتقل شد و به شکلی زیرزمینی به فروش رسید. تا آن که روزنامه‌ی فرمان که به خاطر خط مشی ضد کمونیستی‌اش شهرت داشت، شروع کرد به انتشار بخشهایی از آن. فرمان این خبر را منتشر کرد که لاهوتی از روسیه به پاکستان و بعد به هند گریخته و به کمونیسم پشت کرده است. کار این کتاب چندان بالا گرفت که سفارت شوروی به دولت ایران در این زمینه شکایت برد و رادیو مسکو لاهوتی را در برنامه‌ای پای میکروفون برد و لاهوتی فرارش را از شوروی انکار کرد.

روزنامه‌ی فرمان کمی بعد نامه‌ای دیگر از لاهوتی منتشر کرد که از هند فرستاده شده بود و می‌گفت که وی از شوروی گریخته و در هندوستان به سر می‌برد و کسی که از رادیو مسکو به جای او سخن گفته، مأمور روسها بوده است و قصد داشته بر حقیقت سرپوش بگذارد. اما از خواندن کتاب «شرح زندگانی من»، این نکته بر می‌آید که نویسنده با مرام کمونیستی سر ناسازگاری داشته و در عین حال نشانه‌هایی هست که انگار با سلطنت پهلوی‌ها هم موافقتی نداشته است. یعنی طعنه‌ها و گوشه و کنایه‌هایش به مرام کمونیستی نشان می‌دهد که شخصی جز لاهوتیِ کمونیست آن را نوشته، اما اشاره‌های مشابهی که درباره‌ی دربار پهلوی دارد[32] این احتمال را ضعیف می‌سازد که دستگاه امنیتی ایران پشت قضیه بوده باشند.

احمد بشیری که دیوان لاهوتی را گردآوری کرده، می‌گوید که علی جواهرکلام که از نویسندگان و روزنامه‌نگاران چیره‌دست آن روزگار بود، کتاب را با خط خود نوشته است، و این احتمال را هم می‌دهد که عباس شاهنده که مدیر روزنامه‌ی فرمان بود، آن را نوشته باشد.[33] از سوی دیگر، کتاب «شرح زندگانی من»، ریزه‌کاری‌ها و داده‌هایی دقیق درباره‌ی فعالیت‌های لاهوتی را در بر می‌گیرد و بخشهایی از آن احتمالا مرجع خودِ احمد بشیری هم بوده است. از این رو کسی که آن را نوشته قاعدتا آشنایی نزدیکی با لاهوتی داشته، اما با هدفِ تخریب کمونیسم و تطهیر او از این مرام این متن را جعل کرده است. جالب آن است که نویسندگان روزنامه‌ی فرمان وقتی دیدند رادیو مسکو لاهوتی را برای انکار این متن پای بلندگو آورده، پیشنهاد کردند که به خرج خودشان ترتیب سفر لاهوتی از مسکو به تهران را بدهند تا لاهوتی خودش در پایتخت ایران حضور یابد و حقیقت را درباره‌ی این کتاب بگوید.

روسها البته چنین اجازه‌ای به لاهوتی ندادند، اما صرفِ این پیشنهاد نشان می‌دهد که انگار نویسندگان فرمان حدس می‌زده‌اند که اگر لاهوتی پایش را از شوروی بیرون بگذارد، دعوی ایشان را تصدیق خواهد کرد. این باور از آنجا بر می‌خاسته که انگار لاهوتی در این دوره علایمی در راستای بازگشت به ایران از خود ظاهر ساخته است. بستر این علایم آن است که لاهوتی با وجود نقش انکارناپذیرش در ایرانی‌زدایی کمونیست‌ها در آسیای میانه، انگار همچنان در دل شیفته‌ی فرهنگ ایرانی بوده است. شواهدی هست که لاهوتی تا پایان عمر درد وطن هم داشته است و در نهان آرزویش این بوده که به ایران بازگردد و در این قلمرو به خاک سپرده شود. در سال 1313 و 1324 سعید نفیسی که برای ماموریتهای فرهنگی به روسیه رفته بود، او را دید و در مقاله‌ای و مصاحبه‌ای در ایران از او یاد کرد و به این ترتیب وی را به نسل جوان ایرانیان معرفی کرد. به گفته‌ی نفیسی، لاهوتی بعد از دیدار با او در اتاقش را بسته بود (احتمالا یعنی مطمئن شده بود کسی جاسوسی‌اش را نمی‌کند) و بعد نفیسی را در آغوش کشیده و گریسته بود و از دلتنگی‌اش برای وطن قصه‌ها گفته بود.[34] بنابراین گویا نویسندگان این متن جعلی این امکان را در نظر داشته‌اند که شاید لاهوتی با این سر و صداها بتواند از شوروی خارج شود و در این شرایط شاید گذشته‌ی خود را انکار کند. با این وجود روسها چنین اجازه‌ای به او ندادند و لاهوتی هم چنین نکرد. ناگفته نماند که درباره‌ی گرایش ملی لاهوتی که به خصوص نزد چپ‌گرایان نقل محافل است، نباید اغراق کرد. حقیقت آن است که در شعرهای رسمی او اشاره به میهن و وطن اندک است و در مقابل انبوهی از شعارهای تبلیغاتی در پشتیبانی از حزب کمونیست دیوان او را انباشته است. بارقه‌های دلتنگی برای وطن تنها در معدودی از شعرهای او دیده می‌شود که در ضمن از نظر ادبی و هنری برتر از شعارهای حزبی‌اش هم هستند و انگار عواطف درونی‌اش را صادقانه‌تر بیان می‌کنند.

در این زمینه، گزارش نفیسی درباره‌ی دلتنگی لاهوتی برای ایران معنادار می‌نماید. چون در آن دوران چنین گرایشی در جمهوریهای شوروی تابع روسها به شدت سرکوب می‌شد و شمار زیادی از نخبگان تاجیکستان با نمایان ساختن عواطفی ساده‌تر از این به گولاگ‌ها تبعید شدند. همچنین این را می‌دانیم که کمابیش در همین تاریخ استالین فوت می‌کند و او حامی و مرشد لاهوتی بود و بعد از درگذشتش طی جریان استالین‌زدایی لاهوتی نیز مورد حمله قرار گرفت و از مقامهای پیشین‌اش عزل شد و زندگی فلاکت‌باری را در مسکو در پیش گرفت. اینها همه نشان می‌دهد که جعل خاطرات لاهوتی دقیقا در زمانی انجام گرفته که او بیشترین نارضایتی را از روسها داشته و چه بسا که اگر از شوروی خارج می‌شده، به گذشته‌ی خویش پشت می‌کرده است. جالب آن که روسها هم در این مورد به او اعتمادی نداشته‌اند و مجال ندادند تا به تهران سفر کند، بلکه گروهی از نویسندگان و روشنفکران چپ را چند ماه بعد به روسیه دعوت کردند و لاهوتی را به ایشان نشان دادند و به این ترتیب جعلی بودن زندگینامه را اثبات کردند.

در همین میان لاهوتی شعری سرود به نام «پاسخ به اغواگران» که در آن به یک ایرانی اشاره می‌کرد که انگار این حرف را میان مردم رواج داده بود. شعر لاهوتی کمابیش به توبه‌نامه‌های هراس‌زده‌ی کسانی شباهت دارد که در دوران شوروی به دشمنی با خلق و خیانت به حزب متهم می‌شدند. او با سرسختی این اتهام را انکار می‌کند و می‌گوید همچنان به «ملک شورا» وفادار است. سرودن این توبه‌نامه به ویژه از آن رو برای لاهوتی ضروری می‌نمود که در همین حدود حامی سیاسی بزرگ وی درگذشته بود و بین رفقای حزبی‌اش آسیب‌پذیر شده بود.

تا زمانی که استالین بر سر کار بود، لاهوتی که سرسپرده‌ی متعصب وی بود، در ناز و نعمت می‌زیست و لقبهایی مانند عضو آکادمی علوم شوروی، وزیر فرهنگ تاجیکستان، و عنوانهای دیگری از این دست را یدک می‌کشید. وقتی استالین مرد و خروشچف به قدرت رسید، به عنوان بخشی از سیاست استالین‌زدایی‌اش لاهوتی را نیز به همراه سایر کارگزاران استالین از قدرت کنار زد. به این ترتیب لاهوتی سالهای آخر عمرش را در گمنامی و فقری نسبی سپری کرد و ناچار شد از تاجیکستان به مسکو نقل مکان کند. لاهوتی در 26 فروردین 1336 (یا به روایت برادرش در بهمن 1335) درگذشت و در مسکو به خاک سپرده شد.[35]

 

 

 

  1. لاهوتی، 1358: نه-سیزده.
  2. لاهوتی، 1975: 27-28.
  3. لاهوتی، 1975: 33.
  4. رائین، 1357، ج.1: 619-620.
  5. لاهوتی، 1358: بیست و شش.
  6. لاهوتی، 1332: 5.
  7. لاهوتی، 1358: بیست و هفت.
  8. لاهوتی، 1358: هفده.
  9. لاهوتی، 1332: 5.
  10. لاهوتی، 1332: 5-6.
  11. لاهوتی، 1358: سی و یک.
  12. لاهوتی، 1358: سی و یک و سی و دو.
  13. لاهوتی، 1358: سی و دو.
  14. اسناد تاریخی…، 1357، ج.2: 101.
  15. لاهوتی، 1358: بیست و بیست و یک.
  16. لاهوتی، 1332: 6.
  17. عبدالله‌زاده، 1388: 53-63.
  18. لاهوتی، 1358: هشتاد.
  19. لاهوتی، 1332: 7.
  20. لاهوتی، 1358: سی و سه.
  21. لاهوتی، 1358: سی و هفت.
  22. لاهوتی، 1332: 7.
  23. لاهوتی، 1332: 8.
  24. آورتورخانوف، 1371: 31-32.
  25. لاهوتی، 1332: 9.
  26. لاهوتی، 1358: سی وسه و سی و چهار.
  27. لاهوتی، 1395: نود و پنج.
  28. لاهوتی، 1332: 13.
  29. لاهوتی، 1358: نود و شش.
  30. لاهوتی، 1358: نود و پنج و نود و شش.
  31. لاهوتی، 1358: نود و هفت.
  32. لاهوتی، 1332: 23-24.
  33. لاهوتی، 1358: صد و هفت.
  34. لاهوتی، 1358: نود و هشت.
  35. لاهوتی، 1358: صد و یازده.

 

 

ادامه مطلب: شعر لاهوتی(بخش نخست)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب