پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم (شماره ۶۷ تا ۱۱۲)

بخش دوم (شماره ۶۷ تا ۱۱۲)

 

 

67. زیرا بخشهای گرمترِ شکم (رحِم) مردان را می‌پروراند،

از این روست که مردان تیره‌تر و مردانه‌تر و پشمالوتر هستند.

68. در روز دهم از ماه هشتم، (خون) به چرکی[1] سپید (شیر) دگردیسی می‌یابد.[2]

69. دو بار زاده.[3]

70. پوستین.[4]

71. اما اگر در یقین تو خللی هست و هنوز شک داری،

که چگونه از در هم آمیختن آب و زمین و آذر و خورشید،

ریخت و رنگ تمام این چیزها میرنده ظاهر شده است،

(بدان که آنها را) آفرودیته گردِ هم آورده و به وجود آورده است…

72. آنسان که درختان بلند و ماهیان سیلابی…

73. هنگامی که کوپریس[5] با آبیاری‌اش زمین را نمناک ساخت،

برای فراهم آوردن گرما[6]، (زمین را) به آتشِ چالاک سپرد تا آن را سخت و محکم سازد.

74. گله‌های بی‌آوازِ ماهیان بارور را راهنمایی کرد.

75. همه‌ی آن (موجوداتی) که اندرونی سخت و پیرامونی سست دارند،

این حالت اسفنجی‌شان را وقتی پیدا کردند که در دستان کوپریس شکل می‌گرفتند…

76. این را می‌توان در سنگینیِ پشتِ گوش‌ماهیِ دریایی دید،

و در حلزونهای دریایی و لاک‌پشتهایی که کُنامی سنگی دارند،

در ایشان می‌توانی ببینی که پوسته‌ی زمینی (خاکی) پیرامون بخشهای نرم قرار گرفته است.

77-78. [درختان همیشه سبزی که] همیشه برگ و میوه دارند، از هوا[7] تغذیه می‌کنند،

از این روست که در سراسر سال میوه می‌دهند،

79. این چنین است که درختان بلند زیتون، نخستین تخم خود را می‌نهند.

80. و انارهایی که میوه‌شان دیر می‌رسد، و سیبهایی که آبدار هستند.

81. شراب (چیزی نیست) مگر آبی که از تنه‌ی درخت تراویده و در چوب گندیده.

82. مو و برگ، پرهای ضخیم پرندگان و فلس‌های روییده بر اندامهای نیرومند، همگی همسان‌اند (و خاستگاهی یگانه دارند).

83. اما موهای جوجه تیغی بر پشت‌شان نوک تیز و شکننده است.

84. در آن هنگام که مردی می‌اندیشد تا در شبی توفانی به ماجراجویی بپردازد،

فانوسی آماده می‌سازد که در آن شعله‌ی آتشی تابناک افزوخته شده است،

و با استوار ساختن پوششی استخوانی بر آن، (شعله را) از گزند باد مصون می‌دارد،

و آنان نفسِ بادِ وزان را پراکنده می‌سازند، در حالی که فروغ آتش با پرتوهایی ناب از میان روزنه‌هایشان پیوسته بیرون می‌تراود،

او (آفرودیته) نیز به همین ترتیب آتش نخستین نیز در مردمکِ گِردِ چشم، در لفاف نازک بافتهایی ظریف، پنهان ساخت،

که با روزنه‌هایی شگفت و تو در تو چفت و بست شده است.

آنان آبی را که پیرامونِ مردمک است دور می‌دارند، اما به بخشی ناب از آتش اجازه‌ی گذر می‌دهند.

85. شعله‌ی شکننده‌(ی چشم) تنها اندکی از (عنصر) زمین را در خود دارد.

86. از اینهاست که آفرودیته‌ی ایزدگون چشمان خستگی‌ناپذیر را برساخت.

87. آفرودیته آنها را با چسبِ میل به هم دوخت.[8]

88. هردو چشمان یک نگاه را زادند.

89. بدان که تمامِ چیزها جریانهای خاص خود را دارند…

90. از این روست که شیرین به شیرینی می‌گراید و تلخی از تلخی بر می‌خیزد.

ترشی به سوی ترشی پیش می‌رود و گرما با گرما جفت می‌شود.

91. آب بیشتر با شراب متحد می‌شود،…

اما با روغن نمی‌آمیزد.

92. مانند موقعی که کسی مس را با قلع آمیخته می‌سازد…

93. یا وقتی رنگیزه‌ی سرخ با کتان خاکستری آغشته می‌گردد.

94. و سیاهیِ اعماق رود از سایه‌ها بر می‌خیزد،

در تهیای غارها نیز همان است که دیده می‌شود.

95. از همان هنگام که (چشمان) در دستان کوپریس شکل می‌گرفتند، روییدن‌شان را با هم آغاز کردند.

96. زمینِ مهربان در سینه‌ی پهناورش از هشت بخشِ نِستیسِ درخشان، دو تا را برگرفت،

و از هفائیستوس چهار تا (دریافت کرد)،

این چنین بود که استخوانهای سپیدِ پدید آمدند،

که با چسبی از هماهنگی، ایزدگونه به هم متصل شده بودند.

97. مهره‌ی پشت (در هم می‌شکند).

98. و زمین، لنگر انداخته در بندرگاهِ بی‌نقصِ (آفرودیته)،

با اینان در نسبتهایی تقریبا یکسان تلاقی می‌کند،

با هفائیستوس و باران و آذر،

گاهی (سهم زمین) کمی بیشتر از آنهاست و گاهی مقدارشان کمتر، خودش (زمین) بیشتر است.

از اینجاست که خون پدیدار می‌شود و تمام اشکالِ گوشت نیز هم.

99. یک زنگ… مارپیچِ گوشتی (گوش).

100. از این روست که همه‌ی چیزها دم و بازدم دارند.[9]

همه جا، لوله‌های بی‌خونِ گوشتی بر سطح بدنشان گسترده شده است.

و در دهانه‌شان، سراسرِ بیرونی‌ترین بخشِ (سطح بدن) با روزنه‌هایی متراکم که کنار هم نشسته‌اند، سوراخ‌دار شده است،

چنان که خون در درون باقی بماند، و در ضمن از این شکاف برای عبور هوا راهی فراهم آید،

آنگاه، وقتی که ذره‌ای از خون از آنجا عقب نشست، حبابهای آذر شتابزده و نفیرکشان به درون هجوم می‌آورند،

و وقتی خون بازگردد، بار دیگر آذر به بیرون رانده می‌شود.[10]

درست مانند وقتی که دختربچه‌ای با ساعت آبیِ[11] برساخته از مفرغی درخشان بازی می‌کند،

تا زمانی که دستان لطیفش روی منفذِ لوله‌(ی ساعت) را پوشانده،

(هرچند که) و آن را در حجمی از آبِ سیمگون غوطه‌ور می‌سازد،

اما جریان (آب) به درون ظرف (ساعت) نفوذ نمی‌کند،

چون آذرِ[12] درونِ آن که به منفذِ مسدود فشرده می‌شود،

و تا وقتی که دختر به نگهداشتنِ آن ادامه دهد، از ورود آن جلوگیری می‌نماید.

اما وقتی آذر بگریزد، به همان مقدار آب وارد می‌شود.

به همین شکل، زمانی که آب ژرفای آوندِ مفرغین (ساعت) را پر کرده باشد،

و دهانه و سوراخش با دست آدمی پوشانده شود،

آذری که آرزومندِ وارد شدن است، آب را در اطراف درگاهِ گردنه‌ی بدآوازِ (ظرف) پس می‌زند،

و سطحش را فشار می‌دهد، تا زمانی که دستش برای وارد شدنش راه بدهد.

آنگاه، مثل قبل اما در جهتی واژگونه، باد به درون می‌تازد و حجمی همسان از آب بیرون می‌ریزد تا برایش جا باز کند.

حتا آنگاه، زمانی که ذره‌های خون جاری در اندامها به اندرون هجوم می‌برد،

در همان راستا جریان آذر با نفیری به درون پیشروی می‌کند،

وقتی خون باز گردد، هوا دوباره با حجمی برابر به بیرون بازدمیده می‌گردد.

101. (سگ) با بینی‌ای گشاده، (ذرات جدا شده) از اندامهای جانور را بو می‌کشد

و دَمی (و نفسی) را که از پاهایش بر چمنِ نرم باقی مانده است.

102. بدین سان همه چیز سهمی از دم و بوی را به دست می‌آورند.

103. اینگونه است که اندیشه‌ی همه‌ی چیزها با اراده‌ی بخت شکل می‌گیرد،

104. تا جایی که کمیاب‌ترین چیزها هنگام سقوط با هم برخورد می‌کنند.

105. (قلب) که در میانه‌ی دریای خونِ تازنده به هر سو قرار دارد،

جایی است که آنچه آدمها اندیشه می‌خوانند (را می‌زاید)

چون خونی که پیرامون قلب است، اندیشه‌ی آدمیان است.

106. چون خرد مردمان از آنچه در است می‌بالد.

107. زیرا از اینهاست که همه‌ی چیزها شکل می‌گیرند و با هم ترکیب می‌شوند،

و مردمان به واسطه‌ی آنهاست که لذت و رنج را درک می‌کنند.

108. و درست همان طور که (در روز) میرندگان دگرگونی می‌یابند،

(شبانگاه و در رویا) به همان مقدار اندیشه‌هایی متفاوت به ذهن‌شان خطور می‌کند.

109. چون با زمین است که زمین را می‌بینیم، و آب را به واسطه‌ی آب،

آذرِ ایزدگون را با آذر (درک می‌کنیم) و با آتش، آتشِ نابودگر را،

با همدلی[13]، همدلی را می‌فهمیم و با کین، کینِ غم‌انگیز را.

110. اگر آن ذهنِ چالاک و تیز خویش را تقویت کنی،

و بر این چیزها با نیتی نیک و خطاناپذیر تمرکز نمایی،

آنگاه در سراسر عمر خویش از همه‌ی آنها به فراوانی برخوردار خواهی شد.

و چیزهای بیشتری نیز دریافت خواهی کرد.

چون این چیزها از درون خویشتن در دل تو می‌بالند و رشد می‌کنند،

در آنجا که طبعِ راستینِ مردمان قرار دارد.

اما اگر در جستجوی چیزهای دیگر برآیی،

مانند آن کسانی که ده هزار موضوعِ بی‌ارزش فکرشان را تیره می‌سازد،

خیلی زود این چیزها در جریان گردش زمان تو را ترک خواهند کرد،

زیرا هریک از آنها شتابزده خواهان بازگشت به میان هم‌جنسان آغازین خویش هستند،

این را بدان که تمام چیزها سهمی از اندیشه و خرد دارند.

111. و باید بر تمام داروهایی که (مردمان) را از بیماری و پیری حفظ می‌کنند، تسلط یابی،

چون تنها برای توست که اینها را کسب کرده‌ام.

و باید قدرتِ بادهای خستگی‌ناپذیر، که بر زمین می‌تازند و درختزارها را ویران می‌کنند، را مهار سازی.

آری، و هنگامی که چنین آرزویی داشتی، باید توفانی در مقابله با آن برانگیزی

تو باید بعد از بارانی سیاه برای مردمان فصلی خشک فراهم آوری،

و دوباره باید خشکیِ تابستانه را با جویبارهایی جانشین سازی که از مینو[14] فرو می‌بارند و درختان را خوراک می‌دهند.

تو باید زندگیِ مردی مُرده را از هادِس بازستانی.

112. ای دوستان، که بر فراز تپه‌ی شهر، در شهرِ بزرگی مشرف به صخره‌ی زرد آکراگاس سکونت گزیده‌اید،

کسانی که کارهای نیک می‌کنند و غریبه‌ها را عزیز می‌دارند،

بر شما درود، ای دوستان،

اکنون همچون ایزدی نامیرا در میانتان راه می‌سپارم،

با هر که ملاقات می‌کنم، با تاج گل و سربند غرقه‌ی افتخارم می‌سازد،

زمانی که با خیل پیروانم از زن و مرد به شهری آباد تازه وارد می‌شوم،

(اهالی شهر) مرا پرستش می‌کنند، و بی‌شمار از آنها به دنبالم می‌آیند.

می‌پرسند که چه راهی را در پیش بگیرند؟

برخی از آنها پیشگویی سروشی را می‌طلبند،

و برخی دیگر خواهانِ آموختن کلماتی شفابخش هستند،

تا بیماریهایی مزمن را که دیرزمانی مایه‌ی رنجشان شده، دفع کنند.[15]

 

 

  1. چرک را به عنوان برابرنهادی برای (پوئُن) πύον در نظر گرفته‌ام که در اصل یعنی ماده‌ی فاسد شده و گندیده، و ریشه‌ی هند و اروپایی آن در زبان پارسی کلماتی مانند پوسیده یا پوسیدن را نتیجه داده است.
  2. با توجه به شرح ارسطو می‌دانیم که امپدوکلس گمان می‌کرده شیرِ زنان از فاسد شدن و گندیدن خون حاصل می‌آید (Aristotle, De gen. an. Δ, 8. 777 a 7)
  3. برنت در شرح این عبارت گفته که صفت زنانی بوده که در ماه هفتم یا نهم بارداری زایمان می‌کنند.
  4. در اصل به معنای پوست گوسفند است، اما به ویژه در دورانهای بعدی به پرده‌ی اطراف بدن جنین نیز اطلاق می‌شود.
  5. Kypris
  6. این ترجمه از خوانش دیلز ناشی شده و در این مورد از برنت پیروی کرده‌ام که همین خوانش را پذیرفته است.
  7. برنت ἠέρα را با توجه به معنای این بند به «رطوبت» برگردانده است، اما معنای اصلی این کلمه هواست و به نظرم باید به همان وفادار ماند.
  8. بیشتر مترجمان از جمله برنت را به این صورت برگردانده‌اند: «با عشق به هم پرچ کرد و دوخت»، اما در این عبارت اثری از اروس یا فیلیا که بتواند به مهر و عشق ترجمه شود، وجود ندارد. از آنجا که کاربرد این کلمات را در شعر کهن یونانی کلیدی می‌دانم، عبارت را با تعبیر میل ترجمه کرده‌ام. به خصوص که در بند بعد معلوم می‌شود چیزی به هم دوخته شده، نگاه‌های برآمده از دو چشم است.
  9. این بند را ارسطو برای ما حفظ کرده است
  10. در اینجا امپدوکلس مدلی ساده و مکانیکی از دم و بازدم را به دست داده که با آمد و شد خون و هوا توضیح داده شده است.
  11. مثالی که امپدوکلس در اینجا به کار می‌گیرد، ساعت آبی است. این ساعت از ظرفی فلزی تشکیل می‌شد که آوندی (اِتموس: ) در زیر و لوله‌ای (آولوس: ) در بالا داشت. سوراخهایی (تْرِماتا، تْروپِماتا: ) در این آوند وجود داشت که آبِ پر شده در اندرونش به تدریج از آن بیرون می‌ریخت و به این ترتیب سطح آب در آوند زمان را نشان می‌داد.
  12. در کل این بند، به تعادلی میان آبِ درون آوندِ ساعت، و آذر یا اثیر اشاره شده که انگار در هوای پیرامونِ ساعت وجود دارد. همه‌ی مترجمان اروپایی را به هوا برگردانده‌اند، که به نظرم دقیق نیست. تنها اشاره به هوا در این بندها به یک جمله مربوط می‌شود که ارسطو در آن کلمه‌ی (هوا) را به جای آذر به کار برده است. استاین (Stein) فرض کرده که ارسطو این کلمه را نادرست خوانده و برنت نیز از او پیروی کرده و به نظر من هم در اینجا مانند بقیه‌ی جملات این بند، منظور آذر است و ارسطو به اشتباه آن را به هوا تحریف کرده است.
  13. بیشتر مترجمان مانند برنت و لئونارد کلمه‌ی را به عشق (love) ترجمه کرده‌اند که به نظرم دقیق نیست. این کلمه در یونانی باستان به معنای همدلی و همدردیِ برادرانه بوده است و معنای مهربانی نیز از آن بر می‌آمده، اما نه با شدت و دلالتی که در «عشق» می‌بینیم.
  14. در متن چنین آمده که جویبارها از آذر-اثیر فرو می‌بارند، اما روشن است که در اینجا باورِ زرتشتیِ ساخته شدنِ گنبد آسمان از آذر مورد نظر است. امپدوکلس در واقع دارد به این باور ایرانی اشاره می‌کند که آسمان، یعنی قلمرو مینو، از جنس آذر ساخته شده است.
  15. Diogenes Laërtius, viii. 61.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم (شماره ۱۱۳ تا ۱۵۳)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب