بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی
گفتار سوم: کوروش
3. در میان تمام این روایتها، آن که از همه کهنتر و معتبرتر است، تبارنامهای است که توسط خود کوروش بزرگ تنظیم شده و باید در کنار تبارنامهی داریوش بزرگ خوانده شود. کوروش در نبشتهي حقوق بشر، اصل و نسب خود را به اين ترتيب بيان ميکند: کوروش، شاه انشان، پسر کمبوجيه شاه انشان، پسر کوروش شاه انشان، پسر چيشپش شاه انشان.
به اين ترتيب، به نظر ميرسد دو حقيقت در مورد خاندان کوروش مسلم باشد: نخست آن که پدرانش تا سه نسل بر انشان حکومت ميکردند، و ديگر اين که نام کوروش و کمبوجيه در خانوادهشان بسيار محبوب بوده است. چنان که گذشت، اين به پيوند ايشان با قبيلههاي کورو و کمبوجه دلالت میکند که قاعدتاً در زمان چيشپش رخ داده و باعث شده تا او نام فرزند و وارثش را کوروش بگذارد.
این گزارش بسیار مهم را که از خود کوروش برخاسته باید در کنار روايت ديگري دید که از داريوش بزرگ به جا مانده است. داريوش در کتيبهي بيستون خود را و کوروش را هخامنشي مينامد. بر مبناي روايت داريوش، در زمانهاي دور، شاهي به نام هخامنش بر قبيلههاي پارسي حکومت ميکرده است. اين هخامنش فرزندي داشته به نام چيشپش، که همان نياي مشترکي است که خاندان داريوش و کوروش را به هم پيوند ميدهد. داريوش نسبنامهي خود را اين طور ذکر ميکند: داريوش پسر ويشتاسپ، پسر اَرشام، پسر آريارمنه، پسر چيشپش، پسر هخامنش.
پس تبارنامهای که کوروش از خود به دست میدهد، با آنچه داریوش ثبت کرده متفاوت است و این هر دو با آنچه هرودوت در شرح نیاکان خشایارشا ذکر میکند[1] همسان نیست. این سه سیاهه را میتوان چنین مقایسه کرد:[2]
در میان این سه روایت، روشن است که هرودوت بدون رعایت ترتیب تاریخی اسامی دو فهرست اصلی را پشت سر هم در یک جا جمع کرده است. یعنی دو تبارنامهی متمایز داریوش و کوروش را با هم درآمیخته و از آن نسخهای دورگه پدید آورده است. به نظرم رواست که گزارش هرودوت را به کل نادیده بگیریم و بحث خود را تنها بر منابع ایرانی متمرکز کنیم. اگر بخواهيم روايت داريوش و کوروش را با هم آشتي دهيم، بايد فرض کنيم که چيشپش دو پسر به نامهاي آريارمنه و کوروش داشته است.
در نیمهی نخست قرن بیستم این تفسیر در میان مورخان غلبه داشت که کوروش اول بر جایی به نام انشان و آريارمنه بر جایی دیگر به نام پارس حکومت ميکرده است. اعتبار اين روايت پس از حفاريهاي مليان زير سوال رفت. در 1972 م. به دنبال خاکبرداري از مليان و خوانده شدن کتيبههاي آن، معلوم شد که اين شهر همان انشان باستاني است. امروز ما ميدانيم که انشان در قلب سرزمين پارس قرار داشته است. بنابراين حکومت همزمان دو برادر بر يک بخش ناممکن مينمايد. گذشته از این، پیشداشتی که به دوشاخه بودنِ خاندان کوروش و داریوش دلالت میکرد، از خواندنِ بندی از کتیبهی بیستون ناشی شده بود که امروز نادرست بودناش نشان داده شده است. بندی از نبشتهی بیستون، پیشتر توسط هرتسفلد به نادرست «دوویتَه تَوَنَم» خوانده شده بود که یعنی «از دو دودمان/ از دو خاندان». بر این مبنا مورخان فرض میکردند که داریوش به هشت پادشاه پیش از خود «در دو شاخهی دودمانی» اشاره میکند. اما بازبینی جدیدتر کینگ نشان داده که این تفسیر نادرست بوده است. اصلِ متن «دودیتَه پَرَموم» است که یعنی «پیاپی، دنبال هم» و به شاخههای دودمانی متعدد ارتباطی ندارد.[3]
به این ترتیب، داريوش تنها بر اين نکته تأكيد دارد که پدرانش تا هشت نسل پیاپی شاه بودهاند و اين را هم بيان ميکند که در زمان تاجگذاري خودش پدر و پدربزرگش زنده بودهاند. این را ميدانيم که پدر داريوش، که ويشتاسپ يا گشتاسپ ناميده ميشده، در دوران گوماتا بردیا (و به احتمال زیاد در دوران کمبوجیه و کوروش نیز) شهربان هيرکانيه (گرگان) بوده است. چرا که در جريان شورش مردم این سامان وارد عمل شد و در 522 پ.م. چندان در این ناحیه نیرومند بود که توانست سرکشان را شکست دهد. محتوای اين بخش از کتيبهي بيستون که به تبارنامهی داریوش متصل است، نميتوانسته دروغ باشد. چون در آن زمان همه ميتوانستهاند پدر و پدربزرگ داريوش را ببينند و وقايع يک نسل قبل را از پدرانشان بپرسند. علاوه بر اين، براي شاهنشاهي که بر تخت تمام جهانِ شناختهشده تکيه زده است، افتخار زيادي نداشته که بيدليل به حضور پدر و پدربزرگي اعتراف کند که او را تا مرتبهي عضوي جوان از خانداني سالخورده فرو ميکاسته است.
به اين ترتيب، این احتمال قوت میگیرد که قبيلهي پارس قلمروي وسيعي را در ايران مرکزي در اختیار داشته است و پدران داريوش و کوروش بر بخشهايي كاملاً متفاوت از فلات ایران حکومت ميکردهاند. حدسی جسورانه آن است که نواحي شماليتر فلات ايران، و حتي خودِ هيرکانيه (گرگان) را خاستگاه قدرت خاندان آريارمنه بدانيم. هر چند اين حدسي خام است و بايد با شواهد بيشتري، که شايد بعدها به دست آيد، محک بخورد.
دکتر بدرهای که به تازگی کتاب خوبی دربارهی کوروش نوشته، بر این باور است که یافته شدنِ لوح زرین به اسم ارشام و آریارمنه نشانهي گنجیدنِ ایشان در فهرست شاهان پیش از داریوش نیست[4] و پادشاهان پیش از داریوش را چنین فهرست کرده است: چیشپیش اول، کمبوجیهی اول، کوروش اول، چیشپیش دوم، کمبوجیهی دوم، کوروش دوم (بزرگ)، کمبوجیهی سوم و در نهایت داریوش بزرگ.[5] یعنی تنها شاهان انشانی را در بسط یافتهترین حالت شمرده است.
از اینجا برمیآید که برخی از پژوهشگران در این مورد که فاصلهی چیشپش و کوروش بزرگ چند نسل بوده، چون و چراهایی دارند. یعنی شمار جفتِ پدر و پسرِ کمبوجیه ـ کوروش پیش از کوروش بزرگ محل مناقشه است. این تردید از آنجا برخاسته که کوروش در استوانهی حقوق بشر خود را نوادهی (به اکدی: شَهبَلبَل، به ایلامی: لیبلیبّو) چیشپش میداند. این کلمه لزوماً نشان نمیدهد که چیشپش پدرِ کمبوجیهی اول (پدربزرگ کوروش) بوده باشد.[6] برخی از نویسندگان به دو جفت و برخی به یک جفت پیش از کوروش بزرگ اشاره کردهاند و به این ترتیب کوروش بزرگ را کوروش دوم یا سوم نامیدهاند و پسرش به این ترتیب کمبوجیهی دوم یا سوم خوانده شده است. روایت دکتر بدرهای که شرحش گذشت، به جبههای تعلق دارد که شمار جفتهای کوروش ـ کمبوجیه را در کل سه تا میداند. با وجود این، بیشتر نویسندگان به روایت سرراستتری گرایش دارند که فاصلهی کوروش بزرگ و چیشپشِ ذکرشده در نبشتهی بیستون را دو نسل میداند. این تفسیر چیشپشِ استوانهی حقوق بشر را با فردِ همناماش در بیستون یکی فرض میکند. در غیاب شواهدی که به خلاف این گواهی دهد، این سادهترین نتیجهای است که از اسناد تاریخی برمیآید و اصل خست[7] حکم میکند که همین را بپذیریم.
با وجود آن که فرضیهی دوشاخه بودنِ تبار کوروش و داریوش در ابتدای کار از خوانش نادرستِ بیستون ناشی شده بود، اما اصلاح این خوانش بدان معنا نیست که تبارنامهی کوروش و داریوش لزوماً در یک امتداد قرار داشته باشند. یعنی بعيد نيست که به راستي نيايي دوردست به نام هخامنش وجود داشته که در ميان قبيلههاي پارسي مورد احترام بوده و مهاجرت اين قبيلهها به ايران جنوبي و مرکزي را رهبري کرده باشد. پسر او، چيشپش احتمالاً همان کسي بوده که در زمان افول قدرت ايلام، و حملات آشوريها به اين کشور، ميزيسته و شالودهي پادشاهي مستقل انشان را بنيان نهاده است.[8]
اگر نسبنامهي داريوش و کوروش را با هم مقايسه کنيم، به تصويري يکدست بر ميخوريم. کوروش مدعي است که از چيشپش تا خودش دستکم دو نسل سپري شده است، و داريوش هم به حضور سه نسل در اين ميان اشاره دارد. از طرفي، داريوش با صراحت هشت تن از اجدادش را شاه ميداند. در واقع، اگر هم مجموعهي نامهاي اين دو شاخهي خانوادگي را با هم جمع ببنديم، به هشت نام ميرسيم: نخست چیشپش که قدیمیترین نامِ مشترک در دو فهرست است، و بعد از او آريارمنه، اَرشام، ويشتاسپ ــ که يک شاخه را تشکيل ميدهند ــ به علاوهي کوروش اول، کمبوجيهي اول، کوروش بزرگ و کمبوجيهي دوم ــ که معرف شاخهي مقابلشان هستند. اگر ترتيب شاهان پيش از داريوش را چنين بدانيم، شاه نبودن هخامنش نتيجه ميشود و اين با فرض ما که او را رهبر قبيله و نه شاهي يکجانشين فرض کرديم همخواني دارد. گنجاندن نامهای آریارمنه و ارشام و ویشتاسپ در این فهرست معقول مینماید، چون داریوش در نسبنامهی خود به همین شکل از ایشان نام برده است. تمایل برای خارج دانستن ایشان از سیاههی شاهانِ پارسیِ پیشاهخامنشی از آنجا برخاسته که بنا به گفتار داریوش در بیستون، خط پارسی باستان در زمان او صورتبندی شده و بنابراین دو لوح زرینِ حاوی نامهای ارشام و آریارمنه را نوعی سند جعلی میدانستند که در دوران داریوش برساخته شدهاند.[9]
این نکته باید گوشزد شود که لوکوک معتقد است جعلی بودن لوح زرین آریارمنه و ارشام امری اثباتشده نیست و تلویحاً این دو لوح را، و بنابراین خط پارسی باستان را، کهنتر از دوران داریوش میداند.[10] اما حتا اگر بپذیریم که خط پارسی باستان در دوران داریوش تدوین شده، و من این فرض را میپذیرم، باز هم جعلی بودنِ حکومت ارشام و آریارمنه از آن نتیجه نمیشود. این که داریوش به یادبود پدرانش با خطی نوساخته کتیبههایی زرین برساخته باشد، امری غیرعادی یا ناهنجار نیست. هم در ایلام باستان و هم در مصر به سنتِ سلطنتیای برمیخوریم که در آن شاهان برای نیاکانِ خویش که برایشان ارزش مشروعیتبخشی دارند، ارجاع میدهند و به یاد ایشان یادمانها برمیافرازند و نبشتهها مینویسانند. پس، از اینجا که الواح زرین ارشام و آریارمنه در دوران داریوش نوشته شدهاند، نمیتوان نتیجه گرفت که این دو وجود نداشته یا حکومتی در جایی نداشتهاند.
جمعبندی بحث تا اینجا چنین میشود که قابلاعتمادترین اسناد تاریخی دربارهی تبار کوروش، همان است که در استوانهی حقوق بشر (و یکی دو سندِ سازگار دیگر از عصر کوروش) میبینیم، به علاوهی نبشتهی بیستون. از این اسناد برمیآید که شش شاه از تبار کوروش ـ داریوش پیش از کوروش بزرگ در ایرانزمین حکومتی محلی داشتهاند. اینها به احتمال زیاد عبارت بودهاند از چیشپش، کوروش اول و کمبوجیهی اول در انشان، و آریارمنه، ارشام و ویشتاسپ (احتمالاً در گرگان).
بعد از مرور این دادههای همزمان که توسط خودِ شاهنشاهان پارسی نویسانده شده، میتوان به اسناد بیرونی نگریست و ارتباط این نامها را با آنچه در اسناد آشوری و ایلامیِ کهن میبینیم بررسی کرد. در این مورد دو سندِ مهم در دست داریم. یکی گزارش آشوریان از ابراز اطاعت کوروش شاه پارسوماش، و دیگری مهری که به کوروش انشانی تعلق دارد و در دوران داریوش مورد استفادهی دیوانسالاری بلندپایه بوده است.
نقش مهر کوروش انشانی با خط ایلامی
ذکر نام کوروش در کتیبهی آشوربانیپال، که شاهِ پارسوماش خوانده شده، این پرسش را برمیانگیزد که این شخص چه ارتباطی با خاندان کوروش بزرگ داشته است. دربارهی این کوروش پارسی دو سند آشوری در دست داریم که نشان میدهد او به همراه شاهی دیگر به نام پیسْلومِه[11]، که بر هودیریمی[12] فرمان میراند، باج نزد شاه آشور فرستادند تا خطر او را از سرزمین خویش دفع کنند. یکی از این سندها ستون سالنامهای H2 است[13] و دیگری کتیبهی معبد ایشتار (سطرهای 118ـ 115)[14]. در هر دو این متون، پارسوماش و هودیریمی جاهایی در «دوردستهای ایلام» وصف شدهاند. دربارهی این پیسلومه چیز زیادی نمیدانیم، چون از نامهای نادری[15] است که تنها یک بار در اسناد دیده میشود. از هودیریمی هم گویا تنها یک بار دیگر در کتیبهای[16] نشانی میبینیم که شکست و گریزِ نَبوبعلشوماتی از شاه آشور را وصف میکند.[17] با وجود این، نامی ایلامی مینماید[18] و معلوم است بخشی از اتحادیهی سیاسی با مرکزیت شوش بوده است. در متن سالنامه (سطر 18ـ 15) تصریح شده که هودیریمی تا پیش از دوران آشوربانیپال هیچ تماسی با آشور نداشته است. از این رو، پذیرفتنی است اگر آن را در منطقهای شرقیتر از پارسوماش قرار دهیم و از دایرهی اقتدار آشوریان دورترش بدانیم.
در کتیبهی معبد ایشتار میخوانیم که هر دو شاه به همراه باج و خراج خویش (تَمَرْتو)، چند تن از اشرافزادگان (لو ـ ماهمِس[19]) خویش را به عنوان گروگان نزد آشوریان فرستاده بودهاند. از سند دیگر روشن میشود که گروگان پارسیها آروکو نام داشته و پسر مهترِ (رَبو) کوروش شاه بوده است. دربارهی آروکو تقریباً هیچ چیز بیش از این نمیدانیم و نامش هم در اسناد تاریخی تنها همین یک بار آمده است. اشمیت نام او را ایرانیتبار دانسته است،[20] اما بحث در این مورد همچنان گشوده است.
تا مدتها تفسیر مورخان آن بود که این کوروش پارسوماشی همان کوروش اول انشانی، پدربزرگ کوروش بزرگ است و پارسوماش یا پارس هم به همان منطقهی انشان اشاره دارد. اگر چنین باشد، کوروش اول، که پسر چيشپش بوده، در حدود 646 پ.م. بر انشان سلطنت ميکرده و پسري بزرگ هم داشته که ميتوانسته به عنوان گروگان به دربار نينوا برود. بنابراين کوروش اول در اين زمان دستکم سي سال داشته است. با اين تعبير، چيشپش ميبايست مدتي پيش درگذشته باشد. از اين رو، تاريخ سلطنت چيشپش بر انشان را ميتوان در دههي 650 ـ670 پ.م. قرار داد. در اين حالت، هخامنش در سالهاي نخستينِ سدهي هفتم پ.م. رهبري قبيلههاي پارس را بر عهده داشته است. اما تمام این محاسبهها بر این مبناست که کوروش پارسوماشی به راستی پدربزرگ کوروش بزرگ بوده باشد.
برای این که ارتباط میان این دو را دقیقتر دریابیم، باید به سند مهم دیگری بنگریم که به شخصی به نام کوروش انشانی تعلق داشته است. این سند مُهری است موسوم به PFS 93، که بر شماری از الواح دژ تختجمشید دیده میشود. متن آن چنین است: «کوروش انشانی، پسر شیشپش». در انتهای این متن علامتِ «تاک» ایلامی دیده میشود که معمولاً خوانده ناشده باقی میماند و معنایش درست روشن نیست.[21]
متن مورد نظرمان در کنار نقش سوارکاری نوشته شده که ترکش و کمانی در دست دارد. این یادآورِ اهمیت کمان در هنرهای رزمی دورهی ایلامی نو است که بعد از آن در سنت هخامنشی نیز ادامه مییابد و کمان را به یکی از سلاحهای سازمانی جنگاوران «پارسی» بدل میکند. همین تأکید بر نقش کمان نشان میدهد که مهر در سنت نوایلامی طراحی شده است، چون مضمون مشابهی را در آثار نوایلامی با بسامدی بالا میتوان دید.
در دیوارنگارههای تل طوبی[22] جنگاوران ایلامی را با کمانهایی در دست میبینیم و تسلیم شدنشان با عرضه کردن کمان نمایش داده شده است. در این نگاره تسلیم شدنِ ایتونی چنین نمایانده شده که او دارد کمان خود را میشکند. نقش مشابهی بر دیوار شمالی کاخ نینوا نیز دیده میشود.[23] سنت ایلامیِ بزرگداشت کمان به قدری مهم بوده که در میانرودان نیز انعکاس یافته است، چنان که در متن سوگند وفاداری امیران تابع نسبت به اسرحدون شاه آشور نیز اشارهی نمادینی به کمان دیده میشود.[24] در گزارش نبرد آشوربانیپال و شاه ایلام هم میخوانیم که ایشتار کمان تئومان را درهم شکسته است و به این ترتیب، به آشوریان نوید پیروزی داده است.[25] در کتیبهی دیگری از آشوربانیپال میخوانیم که او دستان هالوتوش را «که کمان را در دست میگرفت» قطع کرده است.[26] اشارهی مشابهی به کمان تاماریتوی دوم هم وجود دارد[27] و مضمون همسانی را دربارهی شکسته شدنِ کمان دونانو (شاه گامبولوها، از متحدان ایلام) نیز میبینیم.[28] به همین ترتیب، یکی از پیشگوییهای عهد عتیق برای بیان این که ایلام شکست خواهد خورد به شکسته شدن کمان ایلامیان اشاره میکند.[29] این سنت در دورانهای بعدی هم ادامه مییابد، چنانکه در تختجمشید ایلامیان به عنوان بخشی از خراج خود برای شاهنشاه، برایش کمان هدیه میآورند.[30]
نقش کمان شکسته را در مهر کوروش انشانی نیز میبینیم و بیشتر نویسندگان آن را وامگیریای از سنت نوآشوری دانستهاند. در حالی که وجود همین مهر نشان میدهد که در دوران نوایلامی چنین رمزنگاریای در خودِ ایلام وجود داشته و اصولاً نماد کمان شکسته برای مردمی که سلاح اصلیشان کمان است، معنادار مینماید. یعنی این نماد احتمالاً در ایلام زاده شده و بعدتر در میانرودان وامگیری شده است. بنابراین نقش و ساختار و نوشتار این مهر همان است که در اسناد نوایلامی میبینیم و کسانی که آن را با سنت آشوری نو همتا گرفتهاند[31] احتمالاً به وامگیری نمادی ایلامی در اسناد آشوری اشاره میکردهاند.
این مُهر، با وجود ظاهر قدیمیاش، در دوران داریوش بزرگ نقشی درباری و دیوانی داشته و نقش آن بر لوحهایی معتبر از این دوران دیده میشود.[32] کایلر یانگ مهر کوروش انشانی را به سنت هخامنشی منسوب دانسته و گفته که زمان ساخته شدن آن، دوران داریوش بزرگ یا کمی پیش از آن بوده است.[33] دلیلش هم آن است که این مهر بر الواحی دیوانیِ دوران داریوش بزرگ نقش شده بود و فرض یانگ آن بود که بنابراین در همین زمان هم ساخته شده است. استروناخ، در مقابل، بر این اعتقاد بود که این مهر قدمتی بیشتر دارد و آن را به یکی از نیاکان کوروش بزرگ مربوط میدانست.[34] اما بعدتر نظرش را تغییر داد و این مهر را قدیمیتر از ظهور سلسلهی پارسیان انشان دانست.[35] امروز این توافق میان بیشتر پژوهشگران وجود دارد که مهر کوروش انشانی در اواخر قرن هفتم پ.م. توسط کسی به نام کوروش انشانی ساخته شده و تا دوران داریوش بزرگ توسط نوادگانش همچنان به کار گرفته میشده است.[36] با قبول فرضِ قدمت این مهر، دو پرسشِ همزمان پدیدار میشود. نخست آنکه ارتباط میان این کوروش انشانی با کوروشِ اول (پدر بزرگ کوروش بزرگ) چیست، و دوم آن که چه نوع ارتباطی میان این فرد و کوروش پارسوماشی وجود داشته است؟
سادهترین برداشت در این میان آن است که این سه نفر را یکی بدانیم. یعنی فرض کنیم که کوروش اول شاه انشان و پدربزرگ کوروش بزرگ، همان کسی بوده که این مهر را ساخته و هم او فرزندش را به عنوان گروگان نزد آشوریها فرستاده است. حالت دیگر آن است که این سه را به سه شخصیت متفاوت مربوط بدانیم. و حالتهای بینابینیای هم وجود دارد که مهمتریناش آن است که کوروش انشانی و پدربزرگ کوروش بزرگ را یکی بدانیم و این شخص را از کوروش پارسوماشی متفاوت بینگاریم.
در میان پژوهشگران معاصر، هَنسمن یکی از کسانی است که کوروش انشانیِ صاحب مهرِ ایلامی را با کوروش شاه پارسوماش که در اسناد آشوری میبینیم، یکی انگاشته است.[37] از آنجا که زمانِ کوروش انشانی با پدربزرگِ همنام کوروش که نامش در استوانهی حقوق بشر آمده سازگار است، قاعدتاً همهی این ردپاها به یک تن اشاره میکنند.
از سوی دیگر، پاتس فرض کرده که کورش انشانی که مهرش یافت شده، پدربزرگ کوروش بزرگ بوده، اما با کوروش پارسوماشی که پسرش را به گروگان نزد آشوریان فرستاد، متفاوت است. او دو دلیل برای متمایز دانستن این دو ذکر کرده است. نخست آن که از متن سناخریب برمیآید که انشان و پارسوآ (پارسوماش) دو سرزمین متفاوت بوده باشند و بنابراین باید شاهانی متمایز هم داشته باشند. از سوی دیگر، ارجاعهای مکرر به اسم کورش در منابع میانرودانی و ایلامی نشان میدهد که این اسم در آن دوران رایج بوده و بنابراین این دو منبع میتوانند به دو شخصِ همنام اشاره کنند.[38] پاتس معتقد است که انشان و پارسوماش دو قلمرو سیاسی متمایز بوده که جمعیتی به ترتیب ایلامی و پارسی را در خود جای میداده است. از این رو، وی معتقد است که کوروش انشانی نیای کوروش بزرگ انشانی بوده، اما ارتباطی با کوروش پارسوماشی ندارد.[39]
با مرور بحثهایی که در این مورد جاری است، به نظرم میتوان با اطمینان زیادی کوروش انشانیِ صاحب مهر را با پدربزرگ کوروش بزرگ یکی فرض کرد. گذشته از همزمانی احتمالیِ این برگه با پدربزرگ کوروش بزرگ، این نکته هم تعیینکننده است که این مهر در دوران داریوش بزرگ و در درباری که خود را وارث سنت سیاسی کوروش انشانی میدانسته، مورد استفاده بوده است.
با قبول تعلق این مهر به عصر نوایلامی، این نکته بسیار اهمیت مییابد که داریوش همچنان سنتِ درباریِ بازمانده از پدر بزرگ کوروش بزرگ را مراعات میکرده است. متونی که این مهر را بر خود دارند فاقد نام خاص هستند[40] و به ردهای تعلق دارند که «متون جی»[41] خوانده میشوند و به طور خاص ترابری و تبادل کالا توسط درباریان را ثبت میکرده است. این مهر در دوران داریوش برای صدور سندهای مربوط به سفرهی شاهی ــ یعنی توزیع غذا در دربار ــ مورد استفاده قرار میگرفته است که بر خلاف نظر هینتس کارکردی «حاشیهای و غیرمهم»[42] نیست، که برعکس یکی از مهمترین روندهای اقتصادی جاری در درون دربار بوده است.[43]
بنابراین دارندهی این مهر قاعدتاً یکی از خویشاوندان کوروش بزرگ و یکی از بزرگان خاندان بوده که مهرِ کوروش اول انشانی را در اختیار داشته است. از متونِ مهر و مومشده توسط این نشانه معلوم میشود که او مقامی بلند داشته است، و این هم با شواهد دیگری که دربارهی مقام والای خاندان کوروش در عصر داریوش داریم، سازگار است. بنابراین میتوان پذیرفت که سازندهی مهر کوروش انشانی، پدر بزرگ کوروش بزرگ و شاه انشان بوده است.
اما دلایلی که پاتس دربارهی متمایز بودنِ امیرنشینهای پارسوماش و انشان پیش کشیده به نظر پذیرفتنی میرسند. دربارهی اینکه مردم انشان ایلامی و اهالی پارسوماش پارسی بودهاند، و اصولاً اینکه تمایزی چنین صریح میان قومیت مردم پارسوماش و انشان قابل تعریف بوده باشد، جای چون و چرا هست، اما فعلاً به عنوان موضعی محتاطانه بهتر است بپذیریم که کوروش انشانی شاه محلی مستقلی بوده و با کوروش اول انشانی یکی نبوده است.
به این ترتیب، به منظرهای به نسبت شلوغ از امیرنشینها و واحدهای سیاسی کوچک و بزرگ میرسیم که پیش از ظهور کوروش بزرگ در ایرانزمین وجود داشته است؛ دولتهای کوچکی که بیشترشان در چند قرن پیش به شکلی روزافزون از نظر جمعیتی و زبانی آریایی شده بودند و یکی از آنها پارسوماش و دیگری انشان بوده است. دستکم تا نیمهی قرن هفتم پ.م. که آشوریها شوش را ویران کردند، این شهر مرکز ثقلی بوده که واحدهای سیاسی دیگر گرداگرد آن سازمان مییافتهاند و بعد از یورش آشوربانیپال هم این جایگاه مرکزی تا حد زیادی برای شهر شوش محفوظ بوده است.
احتمالاً بعد از غارت شوش بود که خاندانی در انشان به قدرت رسیدند که نامهای آریاییِ کوروش و کمبوجیه در میانشان زیاد تکرار میشد و خویشاوند خاندان دیگری بودند که امیرانی به نامهای آریارمنه و ارشام و ویشتاسپ بدان تعلق داشتند. کوروش بزرگ در این زمینه زاده و پرورده شد، و داریوش بزرگ بعدتر با تکیه به این پیشینهی سیاسی مفهوم هخامنشی را تبلیغ کرد.
با این زمینه، دو پرسش نمایان میشود که باید مورد رسیدگی قرار گیرد. نخست آنکه هویت قومی کوروش چه بوده و چه خودانگارهای برای خود قایل بوده است؟ کوروش یک سرکردهی پارسیِ حاکم بر انشان بوده، یا یک شاه انشانیِ متحد با پارسها؟ و دوم این که ارتباط خاندان کوروش و داریوش چگونه بوده است؟ در اینجا با یک دوشاخهی خویشاوندی روبهرو هستیم که نیای مشترکشان هخامنشی است یا یک خاندان انشانی کوروش ـ کمبوجیه ـ چیشپش داریم که ارتباطی با خاندان هخامنشیِ داریوش ـ ویشتاسپ ـ ارشام ندارد؟
4. برای پاسخگویی به این پرسشها نخست باید بازماندهی دادههایی را که دربارهی هویت کوروش داریم بازبینی کنیم. علاوه بر اسنادی که شرحشان گذشت و بیشتر به دورانِ پیشاکوروشی مربوط میشوند، چند سند هم داریم که در دوران هخامنشی نوشته شدهاند و نام کوروش را بر خود دارند. مهمتر از همه البته کتیبهی بیستون است که مفصلترین روایتِ ایرانی از برآمدن هخامنشیان را به دست میدهد. بعد از آن مهمتر از همه متنی است که بر پیشانی جرز ایوان شرقی کاخ و قصر اختصاصی میبینیم. در ایوان شرقی نبشتهای در چهار سطر وجود دارد که دو سطر بالایی پارسی باستان است و دو تای پایینی ایلامی و بابلی است. متنها همه یکسان است: «من، کوروش، شاه هخامنشی».[44] نبشتهی دیگری که بر چین جامهی نقشبرجستهای حک شده، نام کوروش را نشان میدهد. این خطوط هجده حرف میخی ایلامی در جلو و پنج حرف میخی بابلی در پشت است که با چهار علامت بابلی دیگر بر دوش تندیس تکمیل میشود.[45] در سال 1331 خورشیدی نبشتهی دیگری بر سنگ در جنوب منطقهی موسوم به گور کمبوجیه کشف شد که دو سطر بالاییاش پارسی باستان و سطر زیرینش ایلامی بود و در آن نام کوروش با حالت اضافهی ملکی دیده میشد. حدس غالب آن است که این متن به «کمبوجیه از آنِ کوروش» یعنی کمبوجیه پسرِ کوروش اشاره میکرده است.[46]
هرتسفلد به نبشتهی دیگری اشاره کرده که از شش سطر پارسی باستان در بالا، چهار سطر ایلامی در زیرش و چهار سطر بابلی در پایین آن تشکیل میشده است. این متن بر بالای نقش شاهنشاه در درگاه کاخ تختجمشید نبشته شده و متأسفانه امروز از میان رفته است. خوانش هرتسفلد از متن چنین است: «کوروش شاه بزرگ، پسر کمبوجیه شاه هخامنشی… او میگوید… وقتی… ساخته…».[47] به احتمال زیاد، این نبشتهها همه در زمان داریوش بزرگ و بعد از او پدید آمدهاند.
اگر این متون را با آنچه از دوران کوروش و پدرانش بازمانده مقایسه کنیم، میبینیم که گسستی در القاب و عناوین سلطنتی دیده میشود و خط دودمانی کوروش و داریوش لقبهای متفاوتی را به خود نسبت میدادهاند. کوروش، کمبوجیه و دارندهی مُهرِ کهنِ کوروش، خود را با لقب انشانی میشناسانند و بر پیشینهی فرمانرواییشان بر انشان تأکید دارند. در حالی که داریوش هرگز خود را با انشان مربوط نمیسازد و در مقابل دودمان خود را هخامنشی مینامد. این نکته باعث شده تا نویسندگانی مانند پاتس اصولاً کوروش را غیرپارسی بدانند و برایش هویتی ایلامی قایل شوند.[48]
اما این نتیجهگیری کمی شتابزده مینماید. یعنی از اینجا که داریوش و کوروش دو خط دودمانی متمایز داشتهاند و در زمان سناخریب آشوری انشان و پارسوماش دو دولت کوچک متمایز بودهاند، لزوماً به این نتیجه نمیانجامد که کوروش انشانی پارسی نبوده باشد. کاملاً احتمال دارد که یک دولت کوچک پارسوماش وجود داشته باشد که شاهش پسرش آروکو را نزد آشوریها به گروگان فرستاده، و در همسایگی آن، و در اتحاد با آن، دولت دیگری به نام انشان حضور داشته که شاه آن هم کوروش خوانده میشده است. اما از اینجا برنمیآید که کوروش انشانی لزوماً ایلامی بوده باشد. برعکس، با توجه به جبههی سیاسی مشترک ایشان در جریان نبرد ایلام و آشور، و با در نظر گرفتن همسان بودن موضع سیاسی بعدیشان و مشابهت نام شاهانشان، بیشتر به نظر میرسد با یک قومیتِ واحد روبهرو هستیم که واحدهای سیاسی متمایزی را در اختیار گرفته است.
با مرور اسنادِ مربوط به کوروشهای پیشاهخامنشی، به این نکتهی مهم برمیخوریم که در نوشتارِ مهر کوروش انشانی، نویسنده خود را شاه نمیخواند و پدرش را هم شاه چیشپش نمینامد. اگر او پدر یا پدرِ پدربزرگ کوروش بزرگ بوده باشد، به تصریح استوانهی حقوق بشر، لقب شاه انشان را داشته است. اما این نکته باقی میماند که چرا او خود را به این ترتیب معرفی نکرده است. یک تفسیر آن است که کوروش انشانی در زمان ساخت این مهر هنوز ولیعهد بوده و پدرش چیشپش زنده بوده است. اما این توضیح به قدر کافی قانعکننده نیست. چون در این حالت میبایست لقب شاه را به پدرش منسوب کند و خود را کوروش انشانی پسر شاه چیشپیش شاه انشان بنامد.[49] چنان که مثلاً هوبان کیتین در مهری از دوران ولیعهدیاش چنین کرده و خود را پسرِ شاه شوتور ناخونته دانسته است.[50] فرض دیگر آن است که کوروش بزرگ دربارهی نیاکانش اغراق کرده و امیرانی محلی را دو نسل بعد از مرگشان با لقب شاه انشان نواخته است. اما این هم درست به نظر نمیرسد. چون آشوربانیپال که همزمان با کوروش انشانی بوده و تقریباً دشمن وی هم محسوب میشده، او را شاه پارسوماش نامیده است. بنابراین، به واقع، نیاکان کوروش در منطقهی پارسوماش ـ انشان نزد آشوریان با لقب شاه شناخته میشدهاند.
غیاب لقب پادشاه نزد کوروش انشانی را میتوان به سنت سیاسی متفاوتی مربوط دانست که در شرق زاگرس ریشه داشته و پیشینهاش به آیین شهریاری ایلامیان باز میگشته است. باید به این نکته توجه کرد که لقبِ «شاه ایلام» که بارها در منابع آشوری و بابلی برای اشاره به فرمانروای شوش به کار میرود نیز معمولاً از اسناد ایلامی غایب است و به خصوص در دوران نوایلامی در اسناد بومی ایلام غیابی معنادار دارد. این البته بدان معنا نیست که ایلامیان در این دوران اقتدار دولتی یا تمرکزی سیاسی نداشتهاند، چرا که بارها در برابر نیرومندترین پادشاهی آن روزِ دنیا یعنی آشوریان با موفقیت میجنگند و نفوذ سیاسیشان در بابل از آشوریانی که آنجا را بارها و بارها فتح کردهاند، بیشتر است.
سیاههی اقوامی که شاه ایلام را در نبردهایش همراهی میکردهاند، چنانکه در اسناد آشوری ثبت شده، از سویی نشانگر دامنهی گستردهی اقتدار شاهان نوایلامی است، و از سوی دیگر میتواند همچون مقدمهای بر سیاههی هرودوت از اقوام جنگاور در ارتش شاهنشاهی هخامنشی خوانده شود. اگر غیاب القاب پرطمطراق سلطنتی در نبشتهی مهر کوروش انشانی را با سنت جاری در ایلام مقایسه کنیم و آن را با سنت سیاسی هخامنشیان برابر بنهیم، درمییابیم که در قلمرو ایلام سنت سیاسیای جاری بوده که بر مبنای اتحاد و همیاری واحدهای سیاسی کوچک و همسایه شکل گرفته بوده و شاه شوش و انشان در این میان با شیوههایی سیاسی، و نه نظامی، برتری خویش را بر سایر قدرتهای محلی تثبیت میکرده است.
در این بافتِ جامعهشناختی، بزرگداشت اغراقآمیز پادشاه به شکلی که در سنت نظامیگرای بابلی ـ آشوری میبینیم، نه لزومی داشته و نه اعتباری. این سنت فروتنانه بودنِ خودانگارهی شاهان ایلامی در دوران هخامنشی هم ادامه مییابد. نبشتهی روی تندیس کوروش در دشت مرغاب (منم کوروش، هخامنشی) با هر معیاری که بدان بنگریم، فروتنانه و خویشتندارانه مینماید و این همان است که در بیانیههای سیاسی هخامنشیان تا پایان این دوره همچنان ادامه مییابد. به شکلی که شاهنشاهی مثل داریوش که میتوانسته به خاطر ارثبری از فرعون مصر خود را خداوند یا فرزندِ ایزدان بنامد، خویشتن را با لقبِ «شاه این سرزمینهای دور و دراز و مردمان بسیار» و «شاهی در میان شاهان بسیار» توصیف میکند که سخت نامنتظره و عجیب مینماید. به خصوص وقتی با وصفهای اغراقآمیز رسمی از شاهان آشور و فرعونهای مصری مقایسه شود که برای خود جایگاهی ایزدگونه قایل بودهاند و با تاختوتازهای جنگی دایمی و ایجاد رعب و وحشت در سرزمینهای همسایه مدام آن را بر کرسی مینشاندهاند.
بنابراین در القاب و عناوین سلطنتی کوروش و نیاکانش ساختی ایلامی دیده میشود که فروتنانه است و در سنت سیاسی این سرزمین ریشه داشته است و با آرایههایی در دوران بعد از داریوش نیز تداوم مییابد. با وجود این، در درون همین سنت، پاتس به درستی اشاره کرده که در هیچ منبع میانرودانی کوروش بزرگ و خاندانش هخامنشی دانسته نشدهاند و خودِ کوروش هم هرگز چنین گزارهای را بیان نکرده است. همچنین هیچ منابع میانرودانی نیست که انشان را پارسی بداند و خودِ کوروش نیز چنین اشارهای ندارد.[51]
دادههای تکمیلی ما در این مورد، دو آجرِ متندار از جنوب میانرودان را شامل میشود که برای یادبود فعالیتهای عمرانی کوروش نویسانده شده است. بر یکی از آنها که در اوروک کشف شده، میخوانیم: «منم کوروش، سازندهی (معبدهای) اساگیل و ازیدا، پسر کمبوجیه، شاهِ نیرومند». آجر دیگری که در اور کشف شده، چنین متنی را داراست: «کوروش، شاهِ جهان، شاه انشان، پسر کمبوجیه، شاه انشان». از اینجا برمیآید که کوروش حتا در نوشتههای کوتاهی هم که به مناسبتهای محلی و خاص نوشته شدهاند هرگز از اشاره به اینکه پدرش کمبوجیه و شاه انشان بوده، فروگذار نکرده است.[52]
با وجود این، کوروش ابایی نداشته از این که نزدِ مردم اقوام گوناگون با القاب باشکوه سلطنتیای که برایشان آشنا بوده نامیده شود. چنان که در استوانهی حقوق بشر خود را با القاب و عناوین مرسوم در میانرودان (شاه چهار گوشهی جهان، شاه سومر و اکد، شاه بابل) نامیده است و هیچ اشارهای به القاب و عناوین مرسوم در ماد، لودیه یا ایلامِ قدیم نکرده است. از این رو، میتوان استنتاج کرد که مخاطب او مردم میانرودان بودهاند[53] و این متن در اندرونِ گفتمان محلی کوروش در میانرودان تولید شده است.
با به قدرت رسیدن داریوش ساختار القاب و عناوین رسمی شاه دگرگون میشود. داریوش خود را «شاهنشاه»، «شاه این سرزمین دور و دراز و مردمان بسیار»، و «یک شاه در میان شاهانی بسیار» میخواند، و مهمتر از همه این که لقب خانوادگیِ هخامنشی را به جای لقبِ مکانیِ انشانی مینشاند، که در متون کوروش با بسامدی زیاد تکرار میشود. این نکته مهم است که داریوش هم خودش و هم کوروش را با لقبِ هخامنشی معرفی میکند و این مسأله باید توضیح داده شود. همهی اسنادِ منتهی به کوروش بزرگ بر همین لقب انشانی تأکید دارند و همهی نبشتههای دوران داریوش به بعد به اسم هخامنشی اشاره کردهاند. بنابراین در گذار فرمانروایی از گوماتا ـ بردیا به داریوش با چرخشی در لقب و خودانگارهی شاهنشاهان روبهرو هستیم.
استروناخ نبشتههایی را که کوروش را هخامنشی میخواند محصول تبلیغات سیاسی داریوش میداند و تاریخ نوشته شدنشان را در حدود 510 پ.م. قرار میدهد.[54] از دید او، داریوش هخامنش را از این رو به عنوان نیای نامدار خویش برگزید که او پل رابط میان او و کوروش بود و به این ترتیب بر یکی بودن سنت تاریخی این دو خاندان تأکید میکرد.[55] استروناخ تلویحاً میگوید که این تبارنامه و گفتمانِ مشروعیتبخشِ متصل بدان بعد از تثبیت قدرت داریوش تکامل یافت و تا ده سال بعد از پیروزی او در جنگهای داخلی به پختگی رسید. استروناخ معتقد است که بخش اصلی این متون که معمولاً سه زبانه هستند و کوروش را با لقب هخامنشی مشخص میکنند، بعدتر بر تندیسها و بناهای نیمهکارهای که ساختشان در دوران کوروش آغاز شده بود، حک شده است. یعنی داریوش زمانی به قدرت رسید که بناها و تندیسهای سنگی تکمیلناشدهی زیادی از دوران کوروش در پایتختش باقی مانده بود. از دید استروناخ، جاهای خالیِ کتیبه بر این یادمانها برای او «فرصتی استثنایی» محسوب میشد که میشد گزارههای مشروعیتبخش سیاسی و تبلیغِ هخامنشی بودنِ کوروش را بر آن نویساند.[56]
برای داوری در این مورد باید به اسناد دورانهای بعدی نیز نگریست. گذشته از کوروش و داریوش، از خشایارشا هم دو روایتِ تبارشناختی در دست داریم و این بسیار مهم است. چون پدرش داریوش و مادرش دختر کوروش بوده و بنابراین دربارهی او شکی نداریم که دو خط دودمانی داریوش و کوروش را با هم متحد میساخته است. خشایارشا در همهی کتیبههایش، خود را به سادگی «خشایارشا پسر داریوش، هخامنشی» مینامد. تنها کتیبهی متفاوت خشایارشا XPf است که در آن بخشی از تبارنامهی بیستون را تکرار میکند: «پدر من داریوش بود، پدر داریوش ویشتاسپ بود، پدر ویشتاسپ ارشام بود. هر دو ویشتاسپ و ارشام (هنگام تاجگذاری داریوش) زنده بودند». این عبارت از سویی گزارش هرودوت و مورخان یونانی دربارهی درازای غیرعادی عمر اعضای خاندان هخامنشی را تأیید میکند، و از سوی دیگر نشان میدهد که دستاورد سیاسی چشمگیر داریوش دستاورد درایت و فرهمندی خودش بوده است. چون این که پدر و پدربزرگ کسی حاکم و فرمانروای منطقهای باشند و بعد در زمان حیات ایشان فرزند و نوهشان به پادشاهی برسد و خودِ ایشان زیردست پسر و نوهشان قرار گیرند، امری کاملاً استثنایی است که به جز این مورد تا این تاریخ نمونهی دیگری برایش نیافتهام. خشایارشا در این کتیبه، بعد از اشاره به زنده بودن ارشام و ویشتاسپ، میگوید: «به هر صورت این خواست اهورامزدا بود»، و معلوم است که این امر در همان دوران هم محصول ارادهی خداوند و ماجرایی غریب قلمداد میشده است.
پس، عنوان هخامنشی که داریوش برای نخستین بار به کارش میبرد زمانی وضع شده که پدر و پدربزرگش هنوز زنده بودهاند و این فرد اخیر نوهی هخامنشِ مشهور است که نامش را به این سلسله داده است. این امر نشان میدهد که هخامنش نیایی اساطیری و دوردست نبوده که مانند کیومرث یا جمشید تنها در روایتها و متون مقدس به او اشاره شده باشد. برعکس، در اینجا با نیایی سر و کار داریم که در سراسر دوران داریوش و دستکم بخشی از دوران خشایارشا نوهای از او زنده و نامدار بوده است. یعنی نام هخامنش به شخصی ارجاع میدهد که تنها دو نسل پیش از کسانی میزیسته که ــ با به شمار آوردن گوماتا بردیا ــ معاصرِ پنجمین شاهنشاه هخامنشی بودهاند. از اینجا برمیآید که تبارنامهی داریوش درست و قابل اعتماد است.
در میان شاهان جهان باستان، آنهایی که تباری اشرافی داشتهاند و خاندانشان پیشینهی اقتدار سیاسی در جایی داشته، نمیتوانستهاند دربارهی تبار خود دروغ بگویند. بنابراین میتوان قاعدهای عقلانی را پذیرفت و آن هم این که شاهانِ اصل و نسبداری که تباری اشرافی و نیاکانی مقتدر داشتهاند، دربارهی نام پدر و پدربزرگ و نیایشان دروغ نمیگفتهاند. این قاعده از آنجا برمیخیزد که داریوش و کوروش در جامعهای میزیستهاند که بدنهی اصلیاش همچنان نانویسا بوده و بر مبنای دانشِ عمومیای که شفاهی بوده و سینه به سینه منتقل میشده کارکردهای خود را تنظیم میکرده است. در این جوامع، نام و نشان فرد با وابستگیهای قبیلهای و طایفهایاش تعیین میشود و پیوند میان پدران و پسران و نوهها و پدربزرگها بسیار استوار و محکم و هویتبخش مینماید و به خصوص دربارهی شخصیتهای نامدار و مهم، دانشی عمومی وجود و رواج داشته است.
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند 11. ↑
- . Potts, 2005: 21. ↑
- . بدرهای، 1384: 34. ↑
- . بدرهای، 1384: 34. ↑
- . بدرهای، 1384: 33ـ32. ↑
- . Rollinger, 1998: 185. ↑
- . parsimony ↑
- . ايسرائل، 1380: 90ـ70. ↑
- . Hinz, 1973. ↑
- . Lecoq, 1974: 48-52. ↑
- . Pislume ↑
- . Hudimiri ↑
- . Weidner, 1931-1932: 3-5; Borger, 1996: 191-192. ↑
- . Borger, 1996: 280-281. ↑
- . hapax ↑
- . ABL 521 rev. 21-24. ↑
- . De Vaan, 1995: 271-272; Waters, 2000: 68-69. ↑
- . Zadok, 1984: 27, 35. ↑
- . LU MAH.MES ↑
- . Schmitt, 1998: 134-135. ↑
- . Waters, 2003: 290. ↑
- . Tell Tuba ↑
- . Barnett, Bleibtreu, and Turner, 1998: 288-289. ↑
- . Parpola and Watanabe, 1988: 22. ↑
- . Gerardi, 1988: 22; Borger, 1996: 302, Russell, 1999: 173-176. ↑
- . Borger, 1996: 54. ↑
- . Borger, 1996: 103. ↑
- . Borger, 1996: 305. ↑
- . کتاب ارمیای نبی، باب 49، آیات 35 و 36. ↑
- . Briant, 2002: 175. ↑
- . Garrison, 1991: 4-7. ↑
- . Garrison and Root, 1996: 6-7. ↑
- . Young, 2003: 245. ↑
- . Stronach, 1997a: 39. ↑
- . Stronach, 2000: 684. ↑
- . De Miroschedji, 1985: 283-284; Stronach, 1997: 359. ↑
- . Hansman, 1975: 290. ↑
- . Potts, 2005: 19. ↑
- . Potts, 2005: 19-22. ↑
- . Hallock, 1969: 24-25. ↑
- . J-texts ↑
- 258. هینتس، 1387: 61. ↑
- . در مورد اهمیت سفرهی شاهی و نقش آن در بازتوزیع ثروت بنگرید به جلد نخست از تاریخ شاهنشاهی هخامنشیِ بریان. ↑
- . سامی، 1388، ج. 1: 130ـ 129. ↑
- . همان. ↑
- . همان. ↑
- . سامی، 1388، ج. 1: 130. ↑
- . Potts, 2005. ↑
- . Waters, 2000: 113-115. ↑
- . Amiet, 1973: 18, 29, no. 34. ↑
- . Potts, 2005: 15. ↑
- . Stronach, 2000: 685. ↑
- . Stronach, 2000: 684. ↑
- . Stronach, 2000: 689. ↑
- . Stronach, 2000: 688-670. ↑
- . Stronach, 2000: 691. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار سوم: کوروش (3)