پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار نخست: پارسیان (2)

بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی

گفتار نخست: پارسیان

بنابراین جمعیتِ آریایی‌‌‌ای که در اواخر هزاره‌‌‌ی دوم پ.م. به فلات ایران کوچیدند، پیش از ظهور دولت هخامنشی برای پانصد تا هزار سال در معرض تماس با جوامع یکجانشین یا رمه‌‌‌دارِ ایلامی بودند که پیش از ایشان این منطقه را در اختیار داشته‌‌‌اند. حضور نوآمدگان آریایی به هیچ نشانه‌‌‌ای از جنگ و ویرانی منتهی نشد و بنابراین در این‌‌‌جا با درآمیختن تدریجی و ترکیب جمعیتی صلح‌‌‌آمیزی روبه‌‌‌رو هستیم که از طرفی اقتدار سیاسی ایلامیانِ بومی و از سوی دیگر پویایی و انعطاف ایشان برای ترکیب با عناصر جمعیتی نوآمده را نشان می‌‌‌دهد. گفته‌‌‌ی پیر د میروشجی در این بستر نظری چندان دور از واقع نیست که ظهور پارس‌‌‌ها را در واقع باید محصول درآمیختگی این آریایی‌‌‌های نوآمده و ایلامی‌‌‌های بومی دانست. این روندی است که ناگهان در قرون هفتم و ششم پ.م. رخ نداده، و حلقه‌‌‌ی نهایی زنجیره‌‌‌ای تاریخی بوده که نیم تا یک هزاره به طول انجامیده است و بافت جمعیتی تازه‌‌‌ای را در ایران‌‌‌زمین پدید آورده است.[1]

با این مقدمات، چنین می‌‌‌نماید که پارس‌‌‌ها بر خلاف برداشت ناظران بیرونیِ آشوری و یونانی، در زمانِ تأسیس دولت‌‌‌شان یک جمعیت مجزا و جدا نبوده و هم‌‌‌چون یک واحد سیاسی یا جمعیتی یکپارچه با «دیگری»های ایلامی رویارو نشده باشند. قبایل آریاییِ پارسی در ابتدای هزار‌‌‌ه‌‌‌ی اول پ.م. در منطقه جایگیر شدند و به تدریج با بومیان ایلامی درآمیختند و نام‌‌‌شان هم‌‌‌چنان مانند برچسبی بر جمعیت دورگه و بزرگِ برآمده از این فرآیند باقی ماند. این نام بعد از چند قرن شبکه‌‌‌ای پیچیده و متنوع از جمعیت‌‌‌های محلی را در خود جای می‌‌‌داد که عنصر نژادی آریایی و برخی از عناصر فرهنگی ایلامی در آن دست بالا را داشت.

برخی از این جمعیت‌‌‌ها ایلامیان بومی و برخی آریایی‌‌‌های نوآمده بوده‌‌‌اند. اما در میان‌‌‌شان ترکیب‌‌‌های دیگری هم وجود داشته است. می‌‌‌دانیم که پیش از قرن هشتم و نهم پ.م. و تثبیت پارس‌‌‌ها در منطقه، زمینه‌‌‌ای جمعیتی از کوچندگان ایرانی از دیرباز در کنار بومیان ایلامی حضور داشته‌‌‌اند. امروز بیش از پیش معلوم می‌‌‌شود که خلأ جمعیتی‌‌‌ای که برای مدت‌‌‌ها بین دوره‌‌‌ی سوم و چهارم عصر آهن در منطقه‌‌‌ی خوزستان و فارس پیش‌‌‌فرض گرفته می‌‌‌شد، در اصل از کم بودن کاوش‌‌‌ها و اندک بودن داده‌‌‌های باستان‌‌‌شناختی برخاسته و معنایی جز ناشناخته بودنِ این دوران ندارد.[2] یعنی نوآمدگان ایرانی که در قرون نهم تا هفتم پ.م. به مناطق مرکزی ایلام وارد شدند، با ساختار جمعیتی و نظام اجتماعی مستقر و جاافتاده‌‌‌ی ایلامی‌‌‌ای روبه‌‌‌رو شدند و در آن جذب شدند و به نوبه‌‌‌ی خود آن را از نظر جمعیتی دگرگون ساختند.

در بایگانی الواح تخت‌‌‌جمشید به دست‌‌‌کم 26 قومیت گوناگون اشاره شده که برخی از آنها احتمالاً با هم خویشاوند یا همسان هستند. در این میان هرگز به قومیت ایلامی اشاره نرفته است و معلوم است که کلمه‌‌‌ی ایلامی (هَل‌‌‌تَم‌‌‌تیپ) برای اشاره به استان ایلام و تنها هم‌‌‌چون برچسبی جغرافیایی کاربرد داشته است.[3] زبان نوشتاری دربار هخامنشی تا دوران داریوش بزرگ ایلامی بوده،[4] اما در این اسناد تنها ده درصد نام‌‌‌ها ایلامی هستند. با وجود این‌‌‌که همه‌‌‌ی متون به زبان ایلامی نوشته شده‌‌‌اند و چیره‌‌‌دستی برخی از دبیران در حدی بوده که متون خود را کاملاً به سبک قدیمی نوایلامی می‌‌‌نوشته‌‌‌اند، اما در بیشتر این اسناد به نوعی آمیختگی بین زبان پارسی و ایلامی برمی‌‌‌خوریم.

مهم‌‌‌ترین شاهد درباره‌‌‌ی آمیختگی دو سپهر ایرانی و ایلامی آن است که در اسناد تخت‌‌‌جمشید نام ایزدان ایلامی و آریایی کاملاً با هم ترکیب شده است. از سویی می‌‌‌بینیم که نام معبدها و سهمیه‌‌‌ی ایزدان گوناگون به شکلی متقارن و یک‌‌‌دست در اسناد ذکر شده و این بدان معناست که دربار داریوش نسبت به تبار قومی و نژادی خدایان بی‌‌‌تفاوت بوده و همه را به یک اندازه پشتیبانی می‌‌‌کرده است. از سوی دیگر می‌‌‌بینیم که نام‌‌‌های ایرانی خدایان ایلامی را پرستش می‌‌‌کنند و کسانی با نام‌‌‌های ایلامی مأمور برگزاری مراسمی برای خدایان آریایی هستند.[5] به همین شکل در برخی از متون نام ماه‌‌‌ها به پارسی و در برخی دیگر همتای ایلامی‌‌‌شان به کار گرفته شده است.

شاهد نیرومند و مهم دیگری که درباره‌‌‌ی همجوشی جمعیت آریایی‌‌‌ و بومی در ایران‌‌‌زمین وجود دارد، به زبان مربوط می‌‌‌شود. تصویر هنجارین درباره‌‌‌ی رسمی بودنِ زبان ایلامی در دیوان‌‌‌سالاری هخامنشی همان است که والتر هینتس و ایلیا گرشویچ صورت‌‌‌بندی و ترویجش کردند. برخی از مورخان، به پیروی از ایشان، در ابتدای دوران هخامنشی به دو جمعیت مجزای پارسیانِ آریایی و ایلامیانِ غیرآریایی قایل شده‌‌‌اند که به دو زبان متفاوت (پارسی باستان و ایلامی میانه) سخن می‌‌‌گفته‌‌‌اند، و به ترتیب نانویسا و نویسا بوده‌‌‌اند. این پیش‌‌‌فرضِ جدایی سپهر فرهنگی و زبانی ایلامیان و پارسیان بیش از همه ناشی از نوشتارهای والتر هینتس است که گویا نوعی نژادگی را در پارسیان جست‌‌‌وجو می‌‌‌کرد و می‌‌‌کوشید در حد امکان ایشان را از ایلامی‌‌‌های غیرآریایی متمایز بداند. بر همین مبنا، او معتقد بود پارسیانِ آریاییِ نوآمده جنگاورانی نانویسا بوده‌‌‌اند و با ایلامی‌‌‌های بومی و فرمانبرِ نویسا تفاوت داشته‌‌‌اند.

هینتس معتقد بود نام‌‌‌های ایرانی‌‌‌ای که به عنوان کاتب در الواح آمده، پارسیانی را نشان می‌‌‌دهد که متون را به ایلامی‌‌‌های زیردست‌‌‌شان دیکته می‌‌‌کرده‌‌‌اند. درست همان‌‌‌طور که از دید او داریوش متن نخستِ بیستون را به دبیرانِ مطیع ایلامی دیکته کرده بود. از دید او، پارسیان تنها با کمک دبیران ایلامی می‌‌‌توانستند تا حدودی به محتوای این الواح آگاهی یابند.[6] این که خودِ پارس‌‌‌ها بتوانند به ایلامی بخوانند و بنویسند به نظرش کاملاً بعید و خارج از بحث پنداشته می‌‌‌شد.[7] بنابراین پارس‌‌‌ها مردمی جنگاور اما بی‌‌‌سواد و نانویسا بودند و بعد از فتح ایلام، کارِ دشوار دبیری و ثبت اسناد اداری را به ایلامی‌‌‌های باسواد و نویسایی سپردند که قرن‌‌‌ها در این زمینه تجربه اندوخته بودند. این دوقطبیِ پارسی ـ ایلامی که در ضمن با غالب ـ مغلوب و نانویسا ـ نویسا هم برهم افتادگی دارد، چارچوب عمومی بیشتر تاریخ‌‌‌هایی را می‌‌‌سازد که درباره‌‌‌ی شاهان آغازین پارسی نوشته شده است.

بعد از هینتس، گرشویچ خط فکری او را ادامه داد. او سرسختانه این پیش‌‌‌داشت را حفظ کرد که پارسیان نانویسا بوده‌‌‌اند و تمام کارهای اداری و کتابت بر عهده‌‌‌ی ایلامیانی گمنام بوده است. او ترکیب ساختارهای زبانی ایلامی و پارسی را در متون تخت‌‌‌جمشید چنین تفسیر می‌‌‌کرد که کاتبان ایلامی شکلی از تندنویسیِ زبان پارسی باستان را با زبان نوشتاری ایلامی ابداع کرده بودند، که می‌‌‌شد به راحتی و سرعت آن را باز به پارسی باستان بازگرداند. او می‌‌‌نویسد: «به این ترتیب، پارسیان می‌‌‌توانستند مدیریت خود را بر اسناد نوشته‌‌‌شده‌‌‌ای اعمال کنند که مثلاً به تحویل کالا یا پرداخت دستمزد مربوط می‌‌‌شد، در حالی که نسبت به زبانی که دبیران الواح را بدان می‌‌‌نوشتند، کاملاً بی‌‌‌تفاوت بمانند»[8].

رد کردن دیدگاه هینتس و گرشویچ کار دشواری نیست.[9] مرور اسناد بازمانده از باروی تخت‌‌‌جمشید نشان می‌‌‌دهد که این برداشت به کلی نادرست است و از پیش‌‌‌فرض‌‌‌های مورخان اروپایی‌‌‌ای برخاسته که ارتباط میان آریایی‌‌‌ها و ایلامیان را بر اساس اندرکنش قبایل ژرمنِ فاتح رم بازسازی کرده بودند و الگوی حاکمان جنگاور و بی‌‌‌سوادِ آلمانی در برابر شهرنشینان نویسا اما مطیعِ رومی را به تاریخ ایران در هزاره‌‌‌ای پیش بازتابانده بودند.

انبوهی از داده‌‌‌ها وجود دارد که نشان می‌‌‌دهد بخش عمده‌‌‌ی دبیران و کاتبانی که به خط ایلامی مطلب می‌‌‌نوشته‌‌‌اند، پارسی و ایرانی‌‌‌تبار بوده‌‌‌اند. یعنی بیش از هشتاد درصد از دبیرانی که اسم‌‌‌شان در الواح باروی تخت‌‌‌جمشید آمده، نام‌‌‌هایی ایرانی دارند. این قاعده با افزودن نام‌‌‌های یافت‌‌‌شده در الواح خزانه‌‌‌ی تخت‌‌‌جمشید هم تغییری نمی‌‌‌کند.[10] بسامد نام ایلامیان بین 7/7 تا 15 درصد کل اسامی دبیران است و این با نسبت کل اسم‌‌‌های ایلامی در میان کارگزارانِ غیردبیر هم‌‌‌خوانی دارد. چون آن‌‌‌جا هم حدود 10 درصد نام‌‌‌ها ایلامی هستند.[11] بنابراین برداشتی که طبقه‌‌‌ی کاتبان دولت هخامنشی را ایلامی می‌‌‌داند، بنا بر اسناد استوار، نادرست است. از شواهد چنین برمی‌‌‌آید که بخش عمده‌‌‌ی کاتبانی که در دیوان‌‌‌سالاری هخامنشی کار می‌‌‌کرده‌‌‌اند، ایرانی‌‌‌تبارانی بوده‌‌‌اند که به خط و زبان ایلامی می‌‌‌نوشته‌‌‌اند.[12] درست هم‌‌‌چنان که بعدها دبیران ایرانی به زبان عربی یا ترکی یا مغولی مطالبی را نوشتند. تفاوت عمده در این میان آن بود که ایلامیان، بر خلاف اعراب و مغولان بعدی، قوم غالب نبودند و با نفوذ فرهنگی و پیشینه‌‌‌ی درخشان تمدنی‌‌‌شان زبان خویش را در دیوان‌‌‌سالاری دولت هخامنشی جایگیر کرده بودند.

در دورانی که داریوش به قدرت رسید و الواح تخت‌‌‌جمشید نوشته شد، مرزهای زبان پارسی باستان و ایلامی در واقع مخدوش شده بود و این دو به ویژه در حوزه‌‌‌ی زبان نوشتاری با هم متحد شده بودند. تا جایی که به سپهر زبان نویسایی مربوط می‌‌‌شود، میان ایلامیان و پارسیان تمایزی نبوده و زبان نوشتاریِ جداگانه‌‌‌ی ایلامی و پارسی‌‌‌ای با مرزبندی روشن وجود نداشته که از هم قابل تفکیک باشد.[13] به تعبیری، ایلامیِ این دوران نوعی از زبانِ ایرانی‌‌‌ها برای ارتباط نوشتاری قلمداد می‌‌‌شده است.[14]

شواهدی هست که دستگاه اداری هخامنشیان کاتبان و دبیرانی را که به ایلامی می‌‌‌نوشتند با برچسب پارسی باز می‌‌‌شناخته است.[15] کلمه‌‌‌هایی که در این الواح به اول شخص (من/ ما) ارجاع می‌‌‌دهند، «پارسی‌‌‌ها» را منظور دارند که معمولاً دلالتی قومی را حمل نمی‌‌‌کند. دبیران پارسی که به ایلامی می‌‌‌نوشته‌‌‌اند در برابر رده‌‌‌ی دیگری از دبیران قرار می‌‌‌گیرند که بابلی هستند و به اکدی می‌‌‌نویسند. ایشان «توپیپ باپیلیپ کوش مِش اوکّو»[16] نامیده می‌‌‌شوند که یعنی «دبیران بابلی که بر چرم می‌‌‌نویسند». از این‌‌‌جا برمی‌‌‌آید که پارسی‌‌‌های ایلامی‌‌‌نویس به خاطر استفاده از خط میخی و زمینه‌‌‌ی گل رس هویت می‌‌‌یافته‌‌‌اند و کاتبان بابلی به خط آرامی متون خود را ثبت می‌‌‌کرده‌‌‌اند. کاتبانی که با خط میخی‌‌‌ ایلامی می‌‌‌نوشته‌‌‌اند، هرگز با برچسب قومی «ایلامی» مشخص نشده‌‌‌اند و همواره «پارسی» خوانده می‌‌‌شوند. ایشان در چهار لوح (PF 0871 و PF 1137 و NN 1485و NN 1588) تخت‌‌‌جمشیدی «پوهو پارسیبِه توپّیمِه سَپی‌‌‌مَنبا»[17] نامیده می‌‌‌شوند، یعنی «کارگزاران پارسی، رونویسی‌‌‌کنندگانِ الواح».

هینتس که از حضور پارسیان نژاده و پیروزمندش در میان دبیران و کارگزاران شگفت‌‌‌زده شده بود، کوشید تا این لوح‌‌‌ها را به شکلی دیگر تفسیر کند و چنین برداشت کرد که کارگزار (پوهو) در این الواح به پارسیان بلندپایه‌‌‌ای اشاره می‌‌‌کند که شاگردِ دبیران بوده‌‌‌اند و خط پارسی باستان را می‌‌‌آموخته‌‌‌اند.[18] کلمه‌‌‌ی «پوهو» در اصل پسربچه و کودک معنی می‌‌‌دهد و به خصوص در برخی از متون باروی تخت‌‌‌جمشید، که حقوق دریافتی کارگران را به تفکیک سن نشان می‌‌‌دهد، چنین معنایی را حمل می‌‌‌کند. اما در سایر متون بیشتر خدمتکار و کارمند و زیردست معنی می‌‌‌دهد. در شرایطی که کلمه‌‌‌ی پوهو مثل چهار متنِ مورد نظر ما به تنهایی بیاید، کارمند یا کارگزاری را نشان می‌‌‌دهد که کاری فنی و تخصصی را انجام می‌‌‌دهد. از سوی دیگر، سهمیه‌‌‌ی خوراکی که به این دبیرانِ پارسی داده می‌‌‌شده (30 تا 45 کوارت جو در ماه) نشان می‌‌‌دهد که کارمندانی با مقامی عادی و غیراشرافی بوده‌‌‌اند.[19] به عبارت دیگر، در این‌‌‌جا با دبیرانی روبه‌‌‌رو هستیم که به خاطر تعلق‌‌‌شان به یک سپهر فرهنگی و نظام دیوانی پارسی خوانده شده‌‌‌اند، و نه تبار نژادی یا موقعیت فرازین سیاسی‌‌‌شان. این نکته‌‌‌، پیشنهادی را که در کتاب داریوش دادگر داشته‌‌‌ام تقویت می‌‌‌کند که از دوران داریوش به بعد کلمه‌‌‌ی پارسی دلالتی عمومی یافته و نوعِ خاصی از «منِ» وفادار به دیوان‌‌‌سالاری هخامنشی را نمایندگی می‌‌‌کرده است.

شواهد دیگری هم هست که نادرستی پیش‌‌‌فرض‌‌‌های هینتس ـ گرشویچ را نشان می‌‌‌دهد. مثلاً این که مهرهای شخصیِ پارسیان، همه متونی به خط و زبان ایلامی را بر خود دارد. این شاهد نشان می‌‌‌دهد که این زبان برای‌‌‌شان مهم و معنادار بوده است. برداشت‌‌‌های هینتس و گرشویچ، گذشته از عجیب و غریب بودن‌‌‌اش، در بی‌‌‌توجهی کامل نسبت به سیر تحول زبان‌‌‌ها و اقوام صادر شده و شواهد و مستنداتی را نادیده می‌‌‌انگارد که با استحکامی چشمگیر، به ترکیب جمعیت‌‌‌های پارسی و ایلامی گواهی می‌‌‌دهند.

گذشته از این شواهد، مهم‌‌‌ترین داده‌‌‌ای که همجوشی و ترکیب جمعیت ایلامی و پارسی را نشان می‌‌‌دهد، زبانِ به کار گرفته‌‌‌شده در اسناد اداری هخامنشیان است. در میان الواح تخت‌‌‌جمشید، تنها شماری اندک به واقع در سنتی ایلامی نوشته شده‌‌‌اند. بیشتر متون انباشته از وام‌‌‌واژه‌‌‌های پارسی باستان هستند و کلیدواژه‌‌‌هایی اداری مانند نام ماه‌‌‌ها را به این زبان ثبت کرده‌‌‌اند. هنکلمان بعد از تحلیل ساختار زبانی حاکم بر الواح تخت‌‌‌جمشید به این نظر رسیده که در میان این الواح تنها بخش کوچکی به واقع به زبان ایلامی و مطابق با سنت دبیران نوایلامی نوشته شده‌‌‌ است. او نشان داده که بخش عمده‌‌‌ی اقلیتی از کاتبان که به ایلامی خالص می‌‌‌نوشته‌‌‌اند، اهل منطقه‌‌‌ی فهلیان بوده‌‌‌اند که در حاشیه‌‌‌ی غربی منطقه‌‌‌ی اداری تخت‌‌‌جمشید قرار داشته است. این منطقه ایلامی‌‌‌نشین بوده و به احتمال زیاد زبان مادری و زمینه‌‌‌ی فرهنگی رشد این کاتبان از همان ابتدا ایلامی بوده است.

اما نکته‌‌‌ی عمده در این میان نادر بودن الواحی است که توسط این افراد نوشته شده‌‌‌اند. بدنه‌‌‌ی الواح توسط کسانی نوشته می‌‌‌شده که به احتمال زیاد به پارسی باستان سخن می‌‌‌گفته‌‌‌اند و کلیدواژه‌‌‌های این زبان را با سخاوت در متن‌‌‌های ایلامی مورد استفاده قرار می‌‌‌داده‌‌‌اند.[20] هنکلمان الواح نوشته‌‌‌شده توسط این دبیران را به دو رده‌‌‌ی کلی تقسیم کرده است. برخی از آنها هم‌‌‌چنان به ساختار زبان ایلامی وفادار هستند، هرچند واژگان بسیاری را از زبان‌‌‌های ایرانی وام‌‌‌گیری کرده‌‌‌اند. برخی دیگر، دستور زبان ایلامی را نیز دگرگون ساخته‌‌‌اند و خطاهای روشنی در نگارش کلمات دارند و گاه به ابداعاتی خلاقانه و موضعی برای انتقال مفهوم دست می‌‌‌زنند. از سبک کار این دبیران اخیر معلوم است که یا زبان ایلامی نوشتاری را خوب نمی‌‌‌دانسته‌‌‌اند و یا بدان چندان وفادار نبوده‌‌‌اند.[21]

بنابراین زبان ایلامی رایج در میان دیوان‌‌‌سالاران عصر هخامنشی بسیار به پارسی باستان آمیخته بوده است. بخشی از این آمیختگی به وام‌‌‌گیری ساده‌‌‌ی کلمات یا نظیره‌‌‌سازی برای ساختارهای واژگانیِ پارسی باستان مربوط می‌‌‌شود و بخشی دیگر تا لایه‌‌‌های عمیق‌‌‌تر دستوری رسوخ می‌‌‌کند. در ساده‌‌‌ترین لایه، داد و ستد واژگان بین دو زبان را داریم و بدیهی است که در تماس میان هر دو زبانی، این روندی دوطرفه است. به همین دلیل هم در زبان پارسی باستان هم وام‌‌‌واژه‌‌‌هایی ایلامی داریم که مشهورترینش کلمه‌‌‌ی «دبیر» است. این واژه که هم‌‌‌چنان، بعد از دو هزار و پانصد سال، در زبان پارسی دری کاربرد خود را حفظ کرده، بازمانده‌‌‌ای از وام‌‌‌واژه‌‌‌ی «دیپی» در پارسی باستان است که از «تیپی(مِه)» در ایلامی وام‌‌‌گیری شده است و همین معنی نگارش و منظم کردن اموری اداری را می‌‌‌رساند.[22] در مقابل، شمار زیادی کلمه‌‌‌ی پارسی باستان را هم داریم که در این متون در بستر دستور زبان ایلامی وام‌‌‌گیری شده‌‌‌اند.

با وجود این، آمیختگی ایلامی به پارسی باستان پردامنه‌‌‌تر و لایه‌‌‌های دستکاری‌‌‌شده‌‌‌ی دستوری در آن عمیق‌‌‌تر است. بخشی از این تأثیر، به وام‌‌‌گیری الگوی واژه‌‌‌سازی پارسی در زبان ایلامی باز می‌‌‌گردد. چنان‌‌‌که مثلاً رواج فراوان پسوند «ـ بَرَه» در پارسی باستان (به معنای برنده/ حامل) باعث شده تا پسوند «ـ کوتیرَه» در همین معنا در زبان ایلامی نیز رواج یابد.[23] به این ترتیب، کلمات پارسی باستان مانند وَچَه‌‌‌بَرَه (جامه‌‌‌دار/ جامه‌‌‌وَر، ندیم)، هووَرشَه‌‌‌بَرَه (خورش‌‌‌وَر/ خورش‌‌‌دار/ خوالیگر، خوان‌‌‌سالار)، گنزَه‌‌‌بَرَه (گنجور، خزانه‌‌‌دار)، آپرْنَه‌‌‌بَرَه (ساقی، حاملِ سبو) و ویدَه‌‌‌بَرَه (حامل دانش، مشاور) با پسوند کوتیرَه به ایلامی برگردانده شده‌‌‌اند و به شوکوروم کوتیرَه (نیزه‌‌‌دار)، لیپتِه کوتیرَه (جامه‌‌‌دار) و گِشْتِه‌‌‌ کوتیرَه (جام‌‌‌دار، ساقی) تبدیل شده‌‌‌اند. این پسوند در ایلامی از بنِ «کوتی» به معنای بردن و حمل کردن گرفته شده و در منابع نوشتاری پیشاهخامنشی به ندرت به کار گرفته می‌‌‌شده است. یعنی دست‌‌‌کم در زبان نوشتاری رواجش به طور مستقیم از پارسی باستان متأثر بوده است. مثال‌‌‌های مشابهی را می‌‌‌توان درباره‌‌‌ی پسوند «ـ کارَه» در پارسی باستان زد، که گاه آن هم با همین پسوند، و گاه در کلمه‌‌‌ای دورگه بیان می‌‌‌شده است. چنان‌‌‌که مثلاً باجی‌‌‌کارَه (باج‌‌‌کار، مأمور مالیات) در ایلامی به «بازی‌‌‌کوتیرَه» برگردانده شده است.[24]

روی هم رفته، وقتی تماس‌‌‌های زبان ایلامی و پارسی باستان را بررسی می‌‌‌کنیم و این دو زبان را در ابتدای عصر هخامنشی با یکدیگر می‌‌‌سنجیم، به این نتیجه می‌‌‌رسیم که زبان پارسی باستان در این دوران کاملاً غالب بوده و ایلامی بیشتر توسط کسانی به کار گرفته می‌‌‌شده که زبان مادری‌‌‌شان ایرانی بوده است. هنکلمان بحث جالبی دارد که طی آن نشان داده برخی از صورت‌‌‌های دستوری ایلامی در این دوران زیر تأثیر قالب‌‌‌های دستوری پارسی باستان ساخته شده‌‌‌اند. این تأثیر زبانی آریایی بر زبان ایلامی از جنس وام‌‌‌گیری نیست، و تغییر شکل ساخت دستوری ایلامی را در اثر آمیختگی‌‌‌اش با پارسی باستان نتیجه داده است. چنان که مثلاً حرفِ «ایکّیمَر» که در ایلامی قدیمی رواج و پیشینه‌‌‌ای نداشته، به صورت برابرنهادی دقیق برای «هَچا» در پارسی باستان در منابع ایلامی ظهور می‌‌‌کند و دو کارکردِ بی‌‌‌ربطیِ «هَچا» ــ حرکت در مکان برای جانداران، و عاملیتِ فاعلی ــ را نشان می‌‌‌دهد.[25]

بحث هنکلمان آن است که دگرگونی‌‌‌های ساختاری و دستوری در زبان، زمانی به این شکل صورت می‌‌‌گیرد که گویندگانی با زبان پایه‌‌‌ی ایرانی به زبان ایلامی نیز سخن بگویند. یعنی اگر ایلامی‌‌‌زبانان زیر تأثیر زبان پارسی باستان و سیطره‌‌‌ی سیاسی و فرهنگی آن قرار می‌‌‌گرفتند، تنها به وام‌‌‌گیری واژگان کلیدی بسنده می‌‌‌کردند و ساخت دستوری زبان خویش را دستکاری نمی‌‌‌کردند. در حالی که اگر پارسی‌‌‌زبانان زبان ایلامی را به کار می‌‌‌گرفتند، بر اساس دستور زبان مادری خویش، در آن دخل و تصرف می‌‌‌کردند و به این ترتیب زیرساخت‌‌‌های دستوری ایلامی را دگرگون می‌‌‌ساختند. نمونه‌‌‌هایی مانند کارکرد «ایکیمَر» از نوع اخیر است و نشان می‌‌‌دهد زبان غالب و پایه در میان کاتبان دیوان‌‌‌سالاری هخامنشی، ایرانی بوده است.[26] زبان ایلامی می‌‌‌بایست بعدتر هم‌‌‌چون زبانی نوشتاری و دیوانی فرا گرفته شده باشد، و توسط گویندگانی با پیش‌‌‌داشت‌‌‌های زبانی ایرانی مورد استفاده واقع شده باشد، تا بتواند چنین تغییرات ساختاری‌‌‌‌‌‌ای را از سر بگذراند.

نکته‌‌‌ی مهم آن‌‌‌که بقایای زبانیِ بازمانده از شهرِ هندیِ کوپْوار که در قلمرو هخامنشی قرار داشته نیز دقیقاً همین الگوی دگردیسی زبانی را نشان می‌‌‌دهد. در این شهر چهار زبان محلی رواج داشته که بیشترشان تباری دراویدی داشته‌‌‌اند. همه‌‌‌ی این زبان‌‌‌ها دگردیسی مشابهی را از سر گذرانده‌‌‌اند و ساختارهای دستوری‌‌‌ای را ــ گاه به شکلی سطحی[27] ــ از پارسی باستان وام‌‌‌گیری کرده‌‌‌اند که نوعی هم‌‌‌ریختی و ترجمه‌‌‌پذیری را بینابین این زبان‌‌‌ها و هم‌‌‌چنین بین آنها و پارسی باستان به ارمغان آورده است. در این‌‌‌جا با قلمرو جغرافیایی به کلی متفاوتی روبه‌‌‌رو هستیم که زبان‌‌‌هایی محلی و متفاوت با ایلامی در آن رایج بوده‌‌‌اند و پیشینه و اهمیت دیوان‌‌‌سالارانه‌‌‌ی ایلامی را هم نداشته‌‌‌اند. با وجود این، الگویی مشابه با تأثیر پارسی باستان بر ایلامی را باز می‌‌‌یابیم.[28] بر این مبنا، می‌‌‌‌‌‌توان نتیجه گرفت که ایرانی‌‌‌زبان شدنِ مردم ایران‌‌‌زمین، و حتا پارسی شدنِ زبان ایشان ــ در کهن‌‌‌ترین دلالتِ «زبان پارسی» ــ در قرونِ منتهی به ظهور کوروش آغاز شده و تا ابتدای دوران هخامنشی به سرانجام رسیده است. تا جایی که از منابع بازمانده از دوران هخامنشی می‌‌‌توان دریافت، الگوی زبانی و فرهنگی غالب بر تاریخ کشورِ ایران از همین هنگام پدیدار گشته، که همانا شبکه‌‌‌ای از زبان‌‌‌های قومی است که در کنار یک زبان ملی ایرانی فراگیر قرار گرفته است.

در این شرایط بوده که زبان ایلامی، که تا پیش از آن زبان فراگیرِ بین اقوام فلات ایران محسوب می‌‌‌شد، به تدریج از جایگاه تاریخی خود فرو کشیده شد و احتمالاً پیش از ظهور کوروش، به مرتبه‌‌‌ی زبانی قومی در زمینه‌‌‌ی زبان واسطه‌‌‌ی جدیدی فرو کاسته شد. هرچند هنوز سیطره‌‌‌اش بر دیوان‌‌‌سالاری و سنت نوشتاری را حفظ کرده بود و این جایگاهی بود که شاهان اولیه‌‌‌ی هخامنشی نیز آن را محترم دانستند و بدان رسمیت بخشیدند.

اما نکته‌‌‌ی مهم درباره‌‌‌ی رواج زبان پارسی باستان و فراگیر شدن‌‌‌اش به عنوان زبان واسط، آن است که این روند پیش از ظهور هخامنشیان آغاز شده و به نتیجه رسیده است. الواح تخت‌‌‌جمشید در آغازگاه تأسیس دولت هخامنشی و یک نسل بعد از شکل‌‌‌گیری این دولت نوشته شده‌‌‌اند و روندی از تکامل زبانی را نشان می‌‌‌دهند که چند قرن پیشینه داشته است. یعنی وزنه‌‌‌ی جمعیتی آریایی‌‌‌ها و نوعِ همجوشی‌‌‌شان با جمعیت‌‌‌های بومی بوده که باعث شده در گستره‌‌‌ای چشمگیر از بابل تا شمال هند، زبان‌‌‌های بومی محلی پارسی باستان را هم‌‌‌چون زبانی واسطه بپذیرند.

در تاریخ جهان الگویی شبیه به چیرگی زبان پارسی باستان بر زبان‌‌‌های قومی و برکشیده شدن‌‌‌اش به عنوان واسطه‌‌‌ای عمومی را بارها و بارها در جاهای دیگر دیده‌‌‌ایم. چیرگی یونانی بر زبان‌‌‌های عبری و آرامی و مصری، و چیرگی لاتین بر زبان‌‌‌های ژرمنی و سلتی نمونه‌‌‌ای از این موارد در دنیای قدیم است، و در دوران نو نیز رواج انگلیسیِ ساده‌‌‌شده و فرانسو‌‌‌ی دست‌‌‌وپا شکسته در مستعمره‌‌‌های این دو کشور را می‌‌‌توان مثال زد. اما نکته‌‌‌ی مهم آن که در تمام این موارد زبانِ واحد سیاسیِ غالب است که مردم مغلوب را به استفاده از دستور زبان و قالب‌‌‌های زبانی و خط خویش وادار می‌‌‌کند. درباره‌‌‌ی رواج زبان پارسی باستان، با الگویی واژگونه روبه‌‌‌رو هستیم و تا جایی که من دیده‌‌‌ام این تنها استثنا در این زمینه است.

در حالت عادی، یک دولت یا یک قوم بر مردمی دیگر غلبه می‌‌‌کند و مردم مغلوب ناگزیر می‌‌‌شوند برای ارتباط با اربابان‌‌‌شان زبان ایشان را تا حدودی فرا بگیرند، یا به کلی بدان تکلم کنند. در این حالت گویندگان دوزبانه زبان مادری و بومی‌‌‌شان را به روانی فرا می‌‌‌گیرند و زبان واسطه‌‌‌ی تحمیلی را تنها در مواردی خاص و به اجبار مورد استفاده قرار می‌‌‌دهند. قاعده هم آن است که دستور زبان و خطِ زبان قوم غالب را بر می‌‌‌گیرند و معمولاً از کلمات بومی در زمینه‌‌‌ی آن بهره می‌‌‌برند. این را امروز در زبان انگلیسیِ رایج در هند و زبان فرانسوی رایج در آفریقا به روشنی می‌‌‌توان دید.

در این مورد یک نمونه‌‌‌ی باستانیِ نزدیک به دوران هخامنشی، که هنکلمان نیز بدان اشاره کرده، در مصرِ اشغال‌‌‌شده به دست رومیان و مقدونیان دیده می‌‌‌شود. در دوران پس از اسکندر، مصر به کشوری اشغال‌‌‌شده و ستمدیده بدل شد که فرعون‌‌‌هایی مقدونی به مدت دو قرن با شدت و بهره‌‌‌کشی مهیبی بر آن فرمان راندند. زبان این اربابان یونانی بود و کارگزاران مصری ناگزیر بودند با این زبان با فرمانداران و مأموران مالیاتی ارتباط برقرار کنند. در دوران رومی‌‌‌ها هم این قاعده برقرار ماند.

تحلیلی که بر سفال‌‌‌نوشته‌‌‌های منطقه‌‌‌ی فیوم (استان رومیِ نارموتیسِ[29]) در جنوب مصر انجام شده، نشان می‌‌‌دهد که کارگزاران دون‌‌‌پایه‌‌‌ی مالیاتی که باج و خراج را از روستاها گردآوری می‌‌‌کرده و به اربابان رومی‌‌‌شان تحویل می‌‌‌داده‌‌‌اند، گزارش‌‌‌های خود را به یونانی دست‌‌‌وپا شکسته‌‌‌ای می‌‌‌نوشته‌‌‌اند. بررسی این گزارش‌‌‌های یونانی نشان می‌‌‌دهد که زبان مادری نویسندگانش مصری بوده و ساختارهای دستوری این زبان به یونانی تحمیل شده است. این کاربران، در واقع، شکلی سطحی و ساده از یونانی را فرا گرفته بوده‌‌‌اند که تنها به کار تبادل اطلاعات در زمینه‌‌‌ی امور مالیاتی می‌‌‌آمده است و احتمالاً هیچ یک از ایشان توانایی سخن گفتن به زبان یونانی را در زمینه‌‌‌های دیگر نداشته‌‌‌اند.[30]

درباره‌‌‌ی زبان ایلامی به کار گرفته شده در الواح تخت‌‌‌جمشید هم می‌‌‌توان به جمع‌‌‌بندی مشابهی رسید. با این تفاوت که در این‌‌‌جا زبانِ واسطه، میراث فرهنگی دولتی استخواندار و بسیار کهن‌‌‌سال است و به این دلیل رواج خود را حفظ کرده است. بر خلاف مصریانی که ناگزیر بودند برای ارتباط با فاتحانِ رومی به زبانی بیگانه سخن بگویند، کاتبان تخت‌‌‌جمشید که انگار در اصل پارسی‌‌‌زبان بوده‌‌‌اند، زبانِ ایلامی را که اعتباری تاریخی و مشروعیتی دیوان‌‌‌سالارانه داشته اختیار کرده‌‌‌اند. در این‌‌‌جا با فاتحانی سر و کار نداریم که زبان خود را به مغلوبان تحمیل کنند، بلکه برعکس، با جهان‌‌‌دارانی روبه‌‌‌رو هستیم که سنت تاریخی ایلامی را محترم می‌‌‌شمارند و خود را ادامه‌‌‌ی آن در نظر می‌‌‌گیرند و به این ترتیب در آن چارچوب متون رسمی خویش را ثبت می‌‌‌کنند. اما این کار را از سرِ چیرگی فرهنگی یا دقتِ بیشترِ زبان ایلامی انجام نمی‌‌‌دهند. چون در حین انجام این کار تقریباً تمام کلیدواژه‌‌‌های اصلی را از پارسی باستان وام‌‌‌گیری می‌‌‌کنند. این ماند و اینرسیِ زبان و خط ایلامی و اعتبارش در میان طبقه‌‌‌ی باسوادِ نوظهور است که چنین ساختاری را رقم زده است.

از همین‌‌‌جا می‌‌‌توان دریافت که تماس بین دارندگان پارسی باستان و ایلامی از جنس جنگ و سیطره‌‌‌ی نظامی یکی بر دیگری نبوده است. در چنین شرایطی دگردیسی ساختارهای دستوری در یک زبان بسیار به کندی انجام می‌‌‌پذیرد و به چند صد سال زمان نیاز دارد.[31] بنابراین می‌‌‌توان پذیرفت که اندرکنش این دو زبان و رسوخ تدریجی ساختارهای پارسی باستان در زبان ایلامی قرن‌‌‌ها پیش از ظهور قدرت سیاسی هخامنشیان آغاز شد و احتمالاً پیامد طبیعی ورود اقوام ایرانی به منطقه بوده است. اما در این حالت، از همان ابتدای کار زبانی مانند پارسی باستان همتا و هم‌‌‌ارزِ ایلامی بوده است، وگرنه دگردیسی ژرف‌‌‌ساخت این زبان و دست‌‌‌نخوردگی نسبیِ پارسی باستان توجیهی پیدا نمی‌‌‌کند.

یعنی آن ایرانی‌‌‌زبانانی که برای نخستین بار با ایلامی‌‌‌ها تماس یافتند، زبان ایلامی را آموختند و از آن برای ارتباط با ساکنان قدیمی‌‌‌ترِ این سرزمین استفاده کردند، اما زبان خود را از دست فرو ننهادند و زبانِ ایلامی را بر مبنای آن دستکاری کردند. این دستکاری‌‌‌ها طی چند قرن نهادینه شد و به زبان آمیخته‌‌‌ی ایلامیِ هخامنشی انجامید و در تمام این مدت گویندگان ایرانی‌‌‌زبان، با وجود فراگیری ایلامی، زبان اصلی خود را هم‌‌‌چنان حفظ کرده‌‌‌اند. بنابراین از سویی جمعیت‌‌‌شان باید چشمگیر بوده باشد، و از سوی دیگر احتمالاً سطح توسعه‌‌‌یافتگی فنی و کارآیی زبان‌‌‌شان چندان از ایلامی فروپایه‌‌‌تر نبوده‌‌‌ است. این نکته که فن‌‌‌آوری ذوب آهن و احتمالاً سفالکاری خاکستری توسط همین کوچندگان به جنوب فلات ایران وارد شد، نشان می‌‌‌دهد که این اقوام دست‌‌‌کم در زمینه‌‌‌هایی مانند ذوب فلز و علم مواد مترقی‌‌‌تر از ایلامیان بوده‌‌‌اند. دادوستد میان این دو قوم، که به ادغام تدریجی‌‌‌ پارسی‌‌‌ها و ایلامی‌‌‌ها منتهی شد، روندی بوده که طی آن فلزکاری و کوره‌‌‌های مرکب از طرف ایرانی و فنون دیوان‌‌‌سالارانه و نویسایی از طرف ایلامی به اشتراک گذاشته شد.

درباره‌‌‌ی دامنه‌‌‌ی رواج زبان ایلامی میان پارسی‌‌‌زبانانِ عصر کوروش دو رویکرد متفاوت وجود دارد. یک نگرش کمینه‌‌‌گرا، بر این باور است که وام‌‌‌گیری زبان ایلامی تنها در طبقه‌‌‌ی کاتبان و برای مقاصد نوشتاری بوده است و بدنه‌‌‌ی پارسی‌‌‌زبانان زبان ایلامی را در شکل گفتاری فرا نمی‌‌‌گرفته‌‌‌اند. رویکرد بیشینه‌‌‌گرایی هم هست که زبان ایلامی را واسطه‌‌‌ی اصلی ارتباط در فلات ایران می‌‌‌داند و بر این مبنا می‌‌‌گوید پارسی‌‌‌زبانان، به خصوص بعد از دست یافتن به قدرت سیاسی، ناگزیر بوده‌‌‌اند برای ارتباط با اقوام دیگر، آن را بیاموزند.[32] در میان این دو دیدگاه، نظرم رویکرد بیشینه‌‌‌گرا معقول‌‌‌تر می‌‌‌نماید. آمیختگی جمعیت و دین و رسوم و مناسک ایلامیان و پارسیان بیش از آن بوده که بخواهیم به دو جمعیت زبانی مجزا قایل باشیم که تنها از مجرایی نوشتاری با هم بر هم افتادگی زبانی داشته باشند. با وجود این، باید توجه داشت که ایلامی‌‌‌ای که در ابتدای کار هم‌‌‌چون زبان واسط مورد استفاده قرار می‌‌‌گرفته، زبانی دورگه بوده که خواص پیش‌‌‌گفته را داشته است. به بیان دیگر، از همان ابتدای کار، دبیرانی کار حساب و کتاب دیوان‌‌‌سالاری هخامنشیان را بر عهده داشته‌‌‌اند که زبان اصلی‌‌‌شان ایرانی بوده است. موقعیت زبان ایلامی نزد ایشان به زبان آرامی سلطنتی در نسل‌‌‌های بعد شباهت دارد. در این‌‌‌جا هم با زبانی غیرآریایی روبه‌‌‌رو هستیم که کاتبان به خاطر استفاده از خطِ آن، دستور زبان و برخی از واژگانِ آن را حفظ می‌‌‌کنند، اما از فرط استفاده از وام‌‌‌واژه‌‌‌های پارسی باستان، به تدریج آن را به زبانی دورگه بدل می‌‌‌نمایند.

بنابراین در دوران هخامنشی، با یک سنت دیوان‌‌‌سالارانه‌‌‌ی متمرکز و پیچیده روبه‌‌‌رو هستیم که توسط طبقه‌‌‌ای گسترده از دبیران باسواد سازماندهی می‌‌‌شده است. زبان مادری بخش عمده‌‌‌ی اعضای این طبقه‌‌‌ی دیوانی پارسیِ باستان بوده، هرچند آمیختگی چشمگیری با فرهنگ و زبان ایلامی نیز داشته است. این طبقه‌‌‌ی دبیران در دو دوره‌‌‌ی پیاپی، از خط و زبان اقوام نویسای پیشین برای ثبت حساب و کتاب‌‌‌های خود استفاده می‌‌‌کرده است. نخست از خط و زبان ایلامیِ آمیخته با پارسی باستان، که احتمالاً در دوران پیش از کوروش سابقه داشته و تا دوران اردشیر به صورت زبان رسمی دیوانی به کار می‌‌‌رفته است. دوم، خط و زبان آرامیِ آمیخته با پارسی باستان که دست‌‌‌کم از دوران داریوش بزرگ رواج داشته و کم کم جایگزین ایلامی می‌‌‌شود. در میان این دو نوع خط، آرامی به خاطر الفبایی بودن ساده‌‌‌تر و کارآمدتر بود و زمینه‌‌‌ی ثبت آن ــ چرم یا پاپیروس ــ هم سبک‌‌‌تر و کم‌‌‌حجم‌‌‌تر از لوح‌‌‌های گلی‌‌‌ای بود که برای خط میخی مناسبت داشت. به همین دلیل، از دوران اردشیر به بعد، دیوان‌‌‌سالاری هخامنشی سنت دو هزار ساله‌‌‌ی بایگانی به خط میخی ایلامی را که بدان اتکا داشت رها کرد و خط و زبان دیوانی را به آرامی خاصی تبدیل کرد که درست مانند ایلامی تخت‌‌‌جمشیدی با پارسی باستان سخت درآمیخته بود و به خاطر خطِ ساده‌‌‌ترش، بسیار خواناتر و کوتاه‌‌‌نویس‌‌‌تر می‌‌‌نمود.

این نکته اهمیت دارد که هم در مورد ایلامیِ هخامنشی و هم درباره‌‌‌ی آرامی سلطنتی، که بعدتر جایگزین آن شد، ما با یک زبان خالص ایلامی یا آرامی سر و کار نداریم. بلکه در اصل زبانی آمیخته را داریم که از دستور زبان و حرف اضافه و برخی از فعل‌‌‌های ایلامی و آرامی، و انبوهی از واژگان و حتا صورت‌‌‌های صرفی و دستوریِ پارسی باستان تشکیل شده است. یعنی بخش عمده‌‌‌ی دبیران دولت هخامنشی احتمالاً توانایی سخن گفتن به زبان ایلامی یا آرامی خالص قدیمی را نداشته‌‌‌اند، هرچند خط ایشان را می‌‌‌دانسته‌‌‌اند و با دستور زبان و شیوه‌‌‌ی نگارش‌‌‌شان آشنا بوده‌‌‌اند. موقعیت این دو زبان تا حدودی به زبان عربیِ دیوانیِ عصر اموی و عباسی شباهت دارد که آفریده‌‌‌ای ایرانی است و کاملاً با آنچه در بادیه و قبایل اصیل عرب رایج بوده متفاوت است.

در قرون منتهی به ظهور کوروش نیز قاعدتاً چنین اتفاقی رخ داده است. زمانی که کوروش بر تخت انشان نشست، با مردمی سر و کار داشت که طی شش قرن پیش با هم درآمیخته بودند و با وجود چیرگی تدریجی عنصر آریایی، ساختارها و سنت‌‌‌های فرهنگی و عناصرقومی و نژادی اقوام بومی را نیز در خود حفظ کرده بودند. پارسی‌‌‌ها در دوران کوروش، چنین کسانی بودند. ایرانی‌‌‌تباران و ایرانی‌‌‌زبانانی که از سویی با زبان و فرهنگ اقوام بومی آشنایی عمیقی داشتند و با ایشان درآمیخته بودند، و از سوی دیگر به تدریج با آنها خویشاوند و هم‌‌‌خون هم محسوب می‌‌‌شدند. پس پاسخ به پرسش از ارتباط پارس‌‌‌ها و ایلامی‌‌‌ها چنین می‌‌‌شود که مهاجران آریایی پارسی در قرون اولیه‌‌‌ی هزاره‌‌‌ی اول پ.م. با بومیان ایلامی درآمیختند و از همجوشی جمعیت و فرهنگ‌‌‌شان هویت مشترکی پدید آمد که پیوستارِ پارسی ـ ایلامی را تشکیل می‌‌‌داد؛ پیوستاری که از نظر سیاسی و فرهنگی همسان، و از نظر زبانی و دینی متمایز می‌‌‌نمود.

 

 

  1. . Henkelman, 2008(a): 584.
  2. . Henkelman, 2008(a): 583.
  3. . Henkelman, 2008(b): 343-350.
  4. . Lecoq, 1997: 31.
  5. . Henkelman, 2008 (a): 585-586.
  6. . Hinz, 1971: 271.
  7. . Hinz, 1971: 309.
  8. . Gershevitch, 1971: 3.
  9. . Henkelman, 2008 (a): 612-622.
  10. . Tavernier, 2008: 68.
  11. . Mayrhofer, 1973: 304, 310.
  12. . Lewis, 1994: 28.
  13. . Stolper and Tavernier, 2007: 19; Altheim ,1951: 189.
  14. . Stolper, 2005: 20; Delaunay, 1976: 21.
  15. . Henkelman, 2008(b): 348-350; Henkelman and Stolper, 2009: 275-278.
  16. . tuppip bapilip KUŠ MEŠ ukku
  17. . puhu parsibbetuppime – sapimanba
  18. . Hinz and Weber, 1972: 292; Hinz, 1973: 22-3.
  19. . Henkelman, 2003(c): 133-136.
  20. . Henkelman, 2008 (a): 586.
  21. . Henkelman, 2008 (a): 587.
  22. . Tavernier, 2007(a): 57.
  23. . Henkelman, 2008 (a): 592.
  24. . Tavernier, 2007(b).
  25. . Henkelman, 2008 (a): 587-589.
  26. . Henkelman, 2008 (a): 588-591.
  27. . Gumperz & Wilson, 1971: 155.
  28. . Henkelma, 2008 (a): 593.
  29. . Narmouthis
  30. . Fewster, 2002: 238.
  31. . Thomason, 2001: 206.
  32. . Henkelman, 2008 (a): 595.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: کوروشِ انشانیِ پارسی – گفتار دوم: انشان (1)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب