بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار دوم: داستان جنگهای ایران و یونان
سخن چهارم: قصهی داریوش بزرگ
هرودوت، در روایت خود از لشگركشي مردونیه به تراکیه و کیلیکیه، چندین حادثهی تاریخی متفاوت را با هم مخلوط کرده است. نخست آن که این تهاجم را با حملهی مردونیه در عصر خشایارشا اشتباه میگیرد و فکر میکند هدف مردونیه حمله به آتن و ارتریا بوده است. دوم آن که معتقد است توفانی مهیب سیصد فروند کشتی ایرانی را در نزدیکی کوه آتوس در هم شکسته و بیست هزار نفر سپاهی را معدوم کرده است[1]! این قصهی توفان در نزدیکی کوه آتوس، و کلاً اثر زیانبار توفان بر سپاه ایران امری است که در تواریخ یونانی قدیم مرتب تکرار میشود و به نظر میرسد اعتبارش به اندازهی دامادِ شاه بودنِ همهی سرداران ایرانیِ فعال در یونان باشد. هرودوت در کتاب ششم خود داستانهای سرگرمکننده و جالب دیگری هم در مورد سپاه مردونیه دارد که نشانگر تخیل فعال و مهارتش به عنوان داستانسرا، و غیرقابل اعتماد بودنش به عنوان تاريخنويس، است. مثلاً:
– نابود شدن سیصد کشتی در نزدیکی کوه آتوس و کشته شدن بیست هزار نفر در اثر توفان؛
– حملهی بریگیها در تراکیه و کشته شدن بسیاری از لشگريان مردونیه و مجروح شدن خودش؛
– تلفات زیاد در اثر سرمای شدید و یخبندان؛
– حملهی غولان دریایی و به بردگی گرفته شدن ایرانیان!
در مورد صحت این داستانها تردید فراوانی وجود دارد. بیتردید کل سپاه ایران در مقدونیه و تراکیه چندان پرشمار نبوده است که بیست هزار نفر ناوی را در بر بگیرد، و ماجرای نابودی ناوگان ایران توسط توفان قصهاي است تکراری و باورنکردنی که بیشتر به نوعی الگوی اساطیری در رابطه با خشم خدایان شباهت دارد تا واقعهای تاریخی. چون میدانیم که هستهی ناویان شاهنشاهی را فنیقیان تشکیل میدادهاند که دریانوردانی بسیار ماهر بودهاند و سابقهی استیلایشان بر دریای مدیترانه به پانصد سال پیش از یونانیان بازمیگردد. گذشته از این، اصولاً منطقهی اژه و مدیترانه دریایی آرام دارد که توفانهایی از این دست را نامحتمل میسازد. اگر داستان توفانهای پیاپی و فاجعهبار برای ایرانیان را با هم مقایسه کنیم، به چند الگوی مشابه دست مییابیم، نخست آن که این توفانها فقط کشتیهای ایرانی را هدف میگیرند، دوم آن که همواره در زمان حملهی ایران به یونان – یا زمانی که یونانیان چنین توهمی داشتهاند – بروز میکند، و سوم آن که همیشه به تلفاتی باورنکردنی و عظیم منجر میشود. با توجه به این شواهد، من اصولاً در این که توفانی در این زمانها درگرفته باشد شک دارم. اگر هم چیزی شبیه به این وجود داشته، سانحه دیدن کشتیای منفرد بوده که در ذهن سادهی روستاییان یونانی به خشم خدایان تعبیر شده و به مرتبهی نشانهای بزرگ و خردکننده از خشم خدایان ارتقا یافته است.
در مورد حملهی بریگیها، خودِ هرودوت کمی پیش از این تأكيد میکند که مردونیه بر ایشان چیره شده بود، و با وجود اين، امکان سرکشی مجدد این قبیلهی جنگجو وجود داشته است. با این همه، به نظر نمیرسد ایرانیان صدمهی خاصی از این سرکشی دیده باشند، چرا که نفوذ و سلطهی پارس در مقدونیه و تراکیه از این «قتل عام» هیچ تأثيری نمیپذیرد.
در مورد یخبندان و سرمای شدید، هرودوت به سادگی این نکته را از یاد میبرد که ماجرایی که نقل میکند به وسط تابستان مربوط میشود، و آب و هوای یونان در این موقع از سال بسیار دلپذیر است.
در مورد حملهی غولان دریایی هم بهتر است اظهار نظری نکنم!
به این ترتیب، ظاهراً لشگركشي مقدونیه به شمال یونان و منطقهی بالکان، در ذهن یونانیان به صورت هجومی گسترده و تهدیدکننده بازتاب یافته است. این بازتاب به ویژه در زمان نوشته شده تواریخ هرودوت با تصویر حملهی مردونیه به آتن ترکیب شده بوده و تصویری واحد از «خطر پارسی» را در ذهنشان تثبیت کرده بود. با وجود این، میتوان با توجه به عناصر همین تصویر تحریفشده، به ماهیت واقعی تحرکات مردونیه پی برد. آنچه مسلم است، مردونیه در فتح تراکیه و مقدونیه کامیاب بوده و دولتشهرهای یونانی را كاملاً مرعوب کرده است. چرا که تا زمان خشایارشا تمام این منطقه تا تسالی همچنان مطیع ایران بود و بغباد و مردونیه به ترتیب بر آن حکومت میکردند[2]. همچنين درست یک سال پس از حملهی مردونیه به شمال یونان، داریوش پیکهایی به دولتشهرهای یونانی فرستاد و ایشان را به اطاعت فرا خواند. نتیجه آن شد که بیشتر شهرهای یونانی و تمام جزيرههاي اژهای برای شاه آب و خاک فرستادند و اظهار فرمانبرداری کردند[3].
در 491 پ.م. اوضاع سیاسی آتن آشفته بود. هیپیاس، که جبار پیشین شهر بود، زیر فشار اسپارتیها تبعید شده و به ایران پناه برده بود. پس از او درگیریهایی رخ داد و در نهایت میلیتیادس توانست کالیستنس را از قدرت کنار بزند. او با همدستی اسپارتیها بر اِگینا هجوم برد و شهر را غارت کرد. با توجه به این که این شهر یکی از هواداران پرشور ایران بود و پیش از همه برای شاه آب و خاک فرستاده بود، ایلغار آتنیها به مثابه تجاوز به خاک ایران تلقی شد و سرداری با نام پرمسمای «داد» (داته یا داتیس ، به معنای «قانون») برای آرام کردن یونانیان به این منطقه گسیل شد. روایت هرودوت که ورود داد به صحنه را با مغضوب شدن و عزل مردونیه – به خاطر ناکامیهایش در یونان – همراه میداند، نادرست مینماید، چرا که مردونیه تا زمان خشایارشا حکومت این بخش را در دست داشت و بعدها هم بار دیگر به عنوان سردار سپاه ایران برای عملیات در همین منطقه برگزیده شد و اينها با سابقهی ناکامیاش در یونان تعارض دارد.
در هر حال، داد در عملیاتی برای تنبیه دولتشهرهای یونانی به حرکت درآمد. دکتر بدیع، در کتاب مفصل خویش دربارهی تاریخ یونان، این عملیات را نتیجهی چندین عامل میداند که عبارتند از: تحریکات مداوم هیپیاس در دربار داریوش، خاطرهی دستاندازی آتنیها بر سارد و اتحاد ایشان با کلئومن (دشمن دماراتوس، شاه اسپارت)[4]. به گمان من، فرستاده شدن داد به یونان ناشی از دستاندازیهای مکرر دولتشهرهای یونانی به قلمرو ایران، و به ویژه حملهی آتن به اگینا، بوده است و همین دلیل برای این موضوع کفایت میکند.
اصولاً منابع یونانی در مورد نقش دولتمردان آتنی و یونانی در قلمرو ایرانزمين و تأثيرشان بر سیاستگذاری دیوانسالارانِ هخامنشی، بسیار اغراق کردهاند که به زودی بیشتر بدان خواهم پرداخت. در این مورد خاص، بعید به نظر میرسد که هیپیاس هرگز به شوش رفته باشد و رویارو با داریوش گفتگو کرده باشد، چه رسد به آن که بخواهد دست به تحریکاتی بر ضد آتن بزند. گویا مفهوم شوش نزد یونانیان بیشتر به شهربانی سارد اشاره دارد تا پایتخت ایران. تحریکات دایمی او و سعایتهایش از آتن نزد داریوش هم در کل بیپایه مینماید. آتش گرفتن سارد نتیجهی یک ایلغار عادی آتنیها (البته به تحریک میلتوس) بوده است؛ آتنی که هنوز از دید شهربان سارد شهری ناشناخته و دور افتاده بوده، و احتمالاً نقشاش در زمان شورش ایونیه و به دنبال افشا شدن نقش آریستاگوراس در این ماجرا در سایه قرار میگرفته است. از این رو، گویا در اهمیتی که آتن در چشم پارسیان داشته اغراق شده باشد. خودِ هرودوت، در بند 96 کتاب ششم در اشاره به عملیات مردونیه چنین عبارتی را آورده است:
که یعنی: «(ناکسوس) نخستین اولویت پارسها در عملیاتشان محسوب میشده است.»
دکتر بدیع در کتابش به بیاهمیت بودن عملیات داد اشاره میکند[5]، و من هم با او موافقم. داد با ناوگانی متشکل از قوای فنیقی و ایونی به آتن حمله کرد، و این با روش مرسوم پارسیان که همواره بر نیروی زمینی تأكيد میکردند تفاوت دارد. داد از مسیر عادی دستیابی به یونان – یعنی هلسپونت – هم استفاده نکرد و با توقفی در ساموس، از میان جزيرههاي کوکلاد گذشت و به خط مستقیم از میانهی دریای ایکاری عبور کرد. استدلال هرودوت، که انتخاب این مسیر به خاطر پرهیز از توفانهای مهیب کوه آتوس بوده[6]، درست به نظر نمیرسد چون مسیری که داد پیمود راه دریایی بیشتری را در بر میگرفت و بیشتر در مجاورت دریای باز و توفانهای آن قرار داشت. انتخاب این مسیر، از سویی به ماهیت عملیات – حملهای تنبیهی از راه دریا – و از سویی بر جعلی بودن ماجرای توفانهای فاجعهآفرین دلالت میکند. اگر خاطرهی چنین توفانهایی در ذهن ایرانیان وجود داشت، راه نزدیکتر هلسپونت را برای دستیابی به یونان برمیگزیدند.
به این ترتیب در گزارش هرودوت از عملیات داد دو اغراق دیده میشود: نخست، بر اهمیت آتن به عنوان دولتشهری مهم و مقتدر اغراق شده؛ و دوم، اندازه و حجم سپاه ایرانیان اعزامشده بزرگنمایی شده است.
چنان که قابل حدس است، پارسیان عملیات خود را هم از ناکسوس شروع کردند، مقاومت ساکنان را در هم شکستند، فراریان را در کوهها دنبال کردند، و گروهی را اسیر نمودند و پس از به آتش کشیدن معبد ناکسوس بار دیگر راه دریا را در پیش گرفتند[7]. به این شکل ناکسوس، که یک بار در برابر قوای متحد ایرانی و میلتی مقاومت کرده بود، به سادگی تسخیر شد. مردم دلوس، که شکست ناکسوسیها را دیدند، شهر خود را رها کردند و راه فرار را در پیش گرفتند. اما به ظاهر این مردم در دستاندازیهای يادشده گناهی نداشتند. چون داد برای ایشان پیام فرستاد که به شهرشان بازگردند و از سپاه ایران نترسند. آنگاه داد به معبد دلوس رفت و سیصد تالان عود نذر معبد آن جزیره کرد، و به ساکنان شهر امان داد و راه خود را در پیش گرفت. این نوع برخورد دوگانه با دو جزیرهی همسایه در اژه، دو نکته را نشان میدهد:
نخست آن که پارسیان برای تنبیه «برخی» از شهرهای گناهکار راهی شده بودند، و همه را بیدریغ از دم تیغ نمیگذراندهاند؛ دیگر آن که سیاست سنجیدهای بر رفتار پارسیان حاکم بوده، که بر جلب محبوبیت و حمایت معابد محلی و رشوههایی ضمنی به کاهنانشان مبتنی بوده است.
هدف بعدی داد، ارتریا بود. این دولتشهر که در جریان غارت سارد همدست آتن بود و پنج کشتی را برای شرکت در ایلغار فرستاده بود، با نزدیک شدن خطر پارسیان از آتن کمک خواست. آتنیان چهار هزار نفر را برای یاری ایشان راهی کردند، اما این سپاه از نیمهی راه به شهرشان بازگشتند و ارتریا را در برابر پارسها تنها گذاشتند. روایت هرودوت که این بازگشت را ناشی از توصیهی ایسخینس پسر نوتون، رهبر قوای ارتریا، میداند[8] کمی عجیب به نظر میرسد، چون قاعدتاً همین آدم بوده که پیام کمک را برای آتنیها فرستاده است.
پارسیان ارتریا را بدون جنگ مهمی گرفتند، چون پس از شش روز – به روایت هرودوت[9] – یا سه روز – به روایت افلاطون[10] – محاصره کردنِ شهر، اوفوربوس پسر آلکیماخوس و فیلاگروس پسر کینِئاس، شهروندان معتمد و محترمِ آنجا، شهر را به ایشان تسلیم کردند. پارسیان هم به تلافی سوخته شدن معبد هوببه در سارد معبد ارتریا را آتش زدند[11]. جالب آن که روایت بسیار بازگو شدهی گیرشمن که معتقد است «پارسها تمام مردم ارتریا را برده کردند و همه را به شوش فرستادند»[12]، در متنهاي یونانی باستان وجود ندارد!
به عبارت دیگر، این برداشتی است که این نویسنده از دو جملهی هرودوت کرده است. نخستین اشارهاش به این که پارسها مردم شهر را پس از فتح آن برده کردند، و دوم اشاره به این که ناوگان ایرانی پس از نبرد سالامیس در جزیرهای سر راهشان توقف کردند تا اسيران ارتریا را سوار کنند. در شرح این دو گزاره باید به این نکته اشاره کرد که هرودوت اصولاً در متن خود هر گاه از شکست خوردن یک شهر یونانی و الحاقش به شاهنشاهی ایران یاد میکند اصطلاح «برده کردن» را به کار میبرد و از این عبارت بیشتر منظورش از بین رفتن استقلال سیاسی مردم شهر است نه تبدیل شدنِ واقعی مردم شهر به برده. اشاره به این که کشتیهای پارسی پس از نبرد در جزیرهای توقف کردند تا اسيران را سوار کنند، نشانگر آن است که تعداد آنها محدود بوده وگرنه دلیلی نداشته تمام مردم ارتریا را با کشتی به جزیرهای دیگر منتقل کنند و بعد آنها را از همانجا برای بردن به شوش سوار کنند. بگذریم از این که احتمالاً تمام مردم ارتریا در ناوگان ایران جا نمیگرفتهاند، و شوشِِ پرجمعیت نیازی به چند ده هزار یونانی برده نداشته است. در ضمن، باور به برده شدن تمام مردم ارتریا و انتقالشان به شوش با این حقیقت که ارتریا پس از آن هم وجود داشته و شهری مقتدر بوده در تضاد است و بیشتر به تبلیغات جنگی آتنیها برای برانگیختن سایر دولتشهرها به نبرد میماند، تا ذکر حقیقتی تاریخی.
دلیلی دیگر بر محدود بودن شمار اسیران ارتریا و رفتار خوب ایرانیان با ایشان را میتوان در سفرنامهی آپولونیوس توآنی، یکی از فیلسوفان پوتاگوراسی که در میانهی سدهي نخست میلادی به شوش سفر کرد، بازیافت. او در این تاریخ – حدود پانصد سال پس از فتح ارتریا – مردمی را در نزدیکی شوش دید که در شهری آباد زندگی میکردند و به زبان یونانی سخن میگفتند و خود را از اعقاب اسيران ارتریا میدانستند. به روایت خودِ ایشان، شمار اسيران ارتریایی در ابتدای کار780 نفر، و از دید آپولونیوس 410 تن بوده است. بنابراین ایشان گروهی از رهبران شورشیان و نه همهی مردم ارتریا را در بر میگرفتهاند. این که مردم يادشده پانصد سال پس از اسیر شدن در نزدیکی پایتخت فرهنگی شاهنشاهی هخامنشی هنوز به زبان مادری خود سخن میگفتهاند و هویت قومی خود را حفظ کرده بودند، نشانهی آزادمنشی و تساهلی است که در میان ایرانیان وجود داشته است. گویا خودِ ارتریاییها هم بر این نکته آگاه بودهاند، چون در همین متن آورده شده که با اجازهی داریوش از معدن سنگی در بالای شهرشان استفاده میکردهاند و چون از این راه ثروتمند شدند، معبدی ساختند و در آن دو قربانگاه برای داریوش و یکی برای خشایارشا وقف کردند[13]. از این روایت، هم میتوان شمار اندک اسيران را دریافت، و هم این نکته را که ایشان برده نشده بودند بلکه به عنوان گروگان یا تبعیدی به نقطهای دیگر از قلمرو شاهنشاهی کوچانده شده بودند. البته این نکته را، که پارسیان به اسیران ارتریایی بدی نکردند و آنها را در جایی به نام کیسی در نزدیکی شوش جای دادند، خودِ هرودوت هم گفته است[14].
دشت ماراتون – پس از فتح ارتریا، داد با راهنمایی هیپیاس به سوی آتن شتافت. هیپیاس، به ظاهر زیر تأثير خاطرهی فتحی که پدرش در دشت ماراتون کرده بود، سپاه ایران را به این منطقه راهنمایی کرد[15]. آتنیها، با یاری هزار سرباز از پلاته، در همین دشت رویاروی سپاه پارس صف آراستند، و جز از پلاته – که مستعمرهی آتن بود – کسی از سایر دولتشهرها به یاری ایشان نیامد.
هرودوت در مورد نبرد ماراتون، مانند سایر جنگها، ماجراهایی سرگرمکننده را تعریف میکند. مهمترين ماجرا به ظهور پان، خدای ریشو و شاخدار یونانی، مربوط میشود که حامی چوپانان بوده و پاهایی مانند بز داشته و بیشتر عمر خود را به نواختن نی و مستانه رقصیدن در میان علفزارها میگذرانده است. پان پیش از آغاز نبرد ماراتون بر یکی از سرداران آتنی آشکار میشود و گِله میکند که چرا مردم این شهر برایش قربانگاه درست نمیکنند و او را نمیپرستند. بعد، از او قول میگیرد که چنین مذبحی را برایش درست کنند، و در عوض تعهد میکند که پارسیان را در جلگهی ماراتون شکست دهد[16]. همچنين سخن از سربازی است که تمام مسیر ماراتون تا آتن را میدود تا خبر پیروزی را به آتنیان برساند و بعد از پیروزی در این مأموریت مهم، از خستگی جان میسپارد. مسابقهی دوی ماراتون امروزین در بزرگداشت این قصه برگزار میشود.
اگر از این مسائل بغرنج و بحثبرانگیزی که بخش مهمی از تاریخ هرودوت را تشکیل میدهد بگذریم، به شمار سپاهیان دو طرف میرسیم.
شمار سپاه دو طرف به درستی مشخص نیست. هرودوت این بار دست از تخیل و بازی با اعداد برمیدارد و تنها به این نکته اشاره میکند که طول سپاه ایران و یونان برابر بوده است، که این بدان معناست که شمار دو لشگر تقريباً یکی بودهاند[17]. بعدها، اعداد گوناگونی برای شمار سپاهیان ایرانی ابداع شد، و با افزایش تدریجی شمار ایشان شمار سپاه یونان نیز کاهش یافت، به شکلی که ماجرا در تاریخهای کنونی به رویارویی ارتشی بزرگ با سپاه کوچکی از مردانِ از جان گذشته و فداکار دگرگون شده است. بخش عمدهی این خیالپردازیها در دوران امپراتوری روم، در زمانی رخ داد که رومیان میخواستند با ارجاع به ایثارگریهای یونانیان باستان، سنت جنگاوری خویش را به اندازهی پیشینهی درخشان دشمنان ایرانیشان توسعه دهند. از میان این نویسندگان، کُرنلیوس شمار ایرانیان را دویست هزار پیاده و ده هزار سوار قید میکند، و ژوستن این عده را تا ششصد هزار نفر ارتقا میدهد[18].
این اعداد، جدای آن که در منابع قدیمی یونانی وجود ندارند، از نظر فیزیکی هم نامحتمل مینمایند. جلگهی ماراتون در کل 330 کیلومتر مربع وسعت دارد، که اگر 600 هزار نفر ایرانی در آن بایستند، به هر سرباز ایرانی 55 سانتی متر مربع جا میرسد. تازه در این شرایط هم کل سطح جلگه پوشیده میشد و جایی برای ورود یونانیان به میدان جنگ باقی نمیماند!
تخمینهای علمیترِ جدید، نشان میدهد که کل سپاه شاهنشاهی نمیتوانستهاند از 25 هزار تن بیشتر جمعیت داشته باشد، که شاید حدود هزار تن از آنها به سوارهنظام هراس انگیز پارسی تعلق داشتهاند[19]. این عده، تمام مسیر ناکسوس تا آتن را جنگیده بودند، و قاعدتاً میبایست بخشهایی از آن در شهرهای تسخیرشده و پادگانهای محلی مستقر شده باشند. با توجه به این که هرودوت هیچ اشارهای به سوارهنظام پارسی نمیکند، میتوان پذیرفت که اصولاً سوارهنظام به ماراتون نیامده، و در شهرهای دیگر باقی مانده است. با توجه به این که سوارهنظام لایهی نخبه و مهم سپاه ایران را تشکیل میداده، در بیشترین تخمین میتوان قبول کرد که در حدود نیمی از سپاه داد و آرتافرن به ماراتون رفته باشند. این عده دست بالا پانزده هزار نفر را در بر میگرفتهاند. استعداد سپاه آتن را هم میتوان در همین حدود دانست.
رهبری یونانیان را ده سردار بر عهده داشتند که دایم در حال کشمکش و مرافعه با یکدیگر بودند، میلیتیادس، پسر کیمون، یکی از ایشان بود. میلیتیادس، که در روایت هرودوت رهبری نهایی ارتش آتن را بر عهده میگیرد، یکی از سردارانی بود که در سال 524 پ.م. در آتن قدرتی به هم رساند، و در 516 به دستور هیپیاس، که در آن زمان جبار بود، به خرسونسوس اعزام شد تا نفوذ آتن را در آن نواحی بسط دهد. از همین جا بود که میلیتیادس بعدها توسط قوای ایران رانده شد و پنج کشتی انباشته از خزائن و اموال عمومی مردم آن شهر را غارت کرد و همراه خود به آتن برد.
در 493 پ.م.، پس از بازگشت او به آتن، کشمکشی میان او و خاندان پیسیستراسی آغاز شد که در جریان تبعید هیپیاس تشدید شد. به این ترتیب، در جلگهی ماراتون، دو سپاه رویاروی يكديگر صف کشیده بودند که در یکسو هیپیاس – جبار پیر آتن – و در سوی دیگرش میلیتیادس – سردارِ رقیب هیپیاس – چهرههای شاخص بودند. هرودوت بر نقش مهم هیپیاس در صفآرایی و سازماندهی قوای ایرانی تأكيد میکند، و با تفصیل بسیار نشان میدهد که یونانیان دچار تشتت آرا بودند و گروهی از ایشان خواستار ترک جنگ و صلح با ایرانیان بودند. در میان ده سردار اصلی، آرای هواداران و مخالفان جنگ برابر بود، و از این رو میلیتیادس ناچار شد با حیلهای یک رای یازدهم را، که به سردار پیری تعلق داشت، وارد معادلات کند و تصمیم به نبرد را تصویب کند. با وجود اين، به نظر میرسد سایر سرداران تمایل چندانی به جنگیدن نداشتهاند و به همین دلیل مسؤولیت رهبری سربازان را به میلیتیادس محول میکنند. آتنیان در این زمان منتظر رسیدن قوای کمکی اسپارتی هم بودند، که با روش مرسوم یونانیان – با سرعتی بسیار اندک – پیش میرفت تا قبل از مغلوبه شدن جنگ به هنگامه نرسد و تنها در صورتی که برد را با طرفِ متحد خود دید، در جنگ دخالت نماید. به این ترتیب آتنیان در روز هفتم ماه قمریشان (احتمالاً در 30 شهریور 491 پ.م.) به جلگهی ماراتون رسیدند و در آنجا روبهروی پارسها اردو زدند.
در این حین، اتفاق عجیبی افتاد که در تمام روایتهای یونانی کهن ذکر شده، اما در متنهاي جدید با سرسختی نادیده انگاشته شده است. این اتفاق هم آن بود که دو سپاه هشت روز در برابر يكديگر صف کشیدند و بدون دست یازیدن به جنگ وقتکشی کردند. آنگاه ایرانیان بر کشتیهایشان نشستند، و جلگهی ماراتون را ترک کردند!
دلیل این کار، خیلی روشن نیست. هرودوت میگوید رهبری سپاه یونان هر روز به یکی از سرداران ده گانه محول میشد و میلیتیادس که میخواست افتخار پیروزی را به خود منحصر کند، تا وقتی که نوبت به خودش نرسید برای جنگیدن حرکت نکرد. از سوی دیگر، در لابهلای جملاتش نشانههایی از این امر دیده میشود که یونانیان از نبرد با ایرانیان میترسیدهاند و این قضیه فقط در مورد سربازان مصداق نداشته، بلکه سرداران ده گانه را هم در بر میگرفته است. از دید من، دلیل اصلی حرکت نکردنِ یونانیان برای نبرد، همین اختلاف آرای درونی و ترس بوده است.
از آنسو، هاتسفیلد معتقد است داد از سر رسیدن قوای اسپارتی بیمناک بود، و کم بودن آب آشامیدنی باعث شد جلگه را برای دستیابی دریایی به آتن ترک کند[20]. اما این امر، حمله نکردن ایرانیان را توجیه نمیکند. چون در هیچ متن یونانی اشارهای بر هراسان بودن سپاه ایران وجود ندارد، و جلگهی ماراتون مناسبترین محل برای نبردی زمینی بوده است که پارسیان در آن مهارت داشتهاند.
در این میان، به نظر میرسد تفسیر دکتر بدیع را بتوان پذیرفت که ادعاهای هیپیاس را دلیل اصلی کشیده شدن سپاه تا آنجا تلقی میکند. هیپیاس احتمالاً انتظار داشته به همان شکلی که پدرش آتن را فتح کرد، با پیاده شدن در ماراتون با آتنیهایی بیحس و حال روبهرو شود و بدون نبرد به شهر وارد شود و قدرت را به دست بگیرد. احتمالاً وعدههایش به سرداران پارسی هم از این دست بوده است. وقتی پارسیان دیدند مردم آتن مصمم به جنگیدن هستند و نشانهای از شورش و پیوستن به هیپیاس از خود نشان نمیدهند، تصمیم گرفتند بازگردند. رفتار يادشده، به روشی که بغباز با مشاهدهی مقاومت ناکسوس در پیش گرفت شباهت دارد. تنها تفاوت در اینجاست که این بار آریستاگوراس جایش را با هیپیاس عوض کرده بود و آتن جای ناکسوس را گرفته بود. این ماجرا، از سویی اهمیت اندک آتن در چشم پارسیان را نشان میدهد، و از سوی دیگر نشانگر این امر است که آتن آماج اصلی عملیات داد نبوده است، وگرنه دلیلی نداشته سوارهنظام پارسی در جلگهی ماراتون غایب باشد و ایرانیان به این راحتی میدان جنگی به این خوبی را تخلیه کنند.
در بامداد روز نبرد، پارسیان شروع به تخلیهی جلگه کردند و بر کشتیهایشان سوار شدند. یونانیان، که در این روز توسط میلیتیادس رهبری میشدند، با مشاهدهی عقبنشینی ایشان پیروزی آسان و نمادینی را در دسترس یافتند، و به این ترتیب دوان دوان به پارسیان حمله بردند. به قول هرودوت، این نخستین بار بود که یونانیان جرأت میکردند بدون هراس به اسلحههای مادها خیره شوند، و رویارویی با سربازانی چنین مجهز را تاب آورند. هرودوت برای این که تردیدی در مورد مفهوم جملهاش باقی نماند، میافزاید که تا آن زمان شنیدن نام مادها (ایرانیان) برای وحشتزده شدنِ یونانیان کافی بود[21].
در مورد این که در لحظهی آغاز نبرد چه بخشی از سپاه ایران بر کشتیها نشسته بودند، چیز زیادی نمیدانیم. تنها، روایت هرودوت را در دست داریم که صحنهی نبرد را توصیف میکند. به ظاهر پارسها و سکاها در قلب سپاه، و متحدان ایونیشان در دو جناح قرار داشتهاند. احتمالاً این آرایش جنگی به روزهای پیشینی که نبردی در نگرفته بود مربوط میشود. چون در روزِ جنگ ماراتون پارسها در حال بارگیری و سوار شدن بر کشتیهایشان بودند و حملهی یونانیان زمانی شروع شد که بخش عمدهشان بر کشتیها سوار شده بودند، بنابراین نمیتوانستهاند آرایش جنگی منظم داشته باشند. هرودوت نوشته که حملهی یونانیان در قلب سپاه توسط پارسها در هم شکسته شد و حتی گروهی از پارسها ایشان را تا مسافتی در داخل میدان نبرد دنبال کردند. اما جناحهای سپاه یونان بر ایرانیان فشار آوردند و ایشان را وادار به عزیمت کردند[22]. این هم احتمالاً به درگیری محلی و کوچکی میان چند تن از جنگاوران مربوط میشده، و شاید هم از خاطرهی نبردهای منظم دیگر به این روایت نشت کرده باشد. چون تمام شواهد نشان میدهند که سپاه ایران اصولاً در وضعیت جنگی نبوده و بنابراین نمیتوانسته صاحب قلب و دو جناح باشد. نقل قول هرودوت که پارسها در قلب سپاه یونانیان را درهم شکستند – هر چند توسط تاريخنويسان ایرانی مورد تأكيد قرار گرفته، اما – احتمالاً بخشی از همان داستانبافیهای هرودوتی است و به قدر بقیهی روایت بر تخیل مبتنی است.
شواهدی که نادرست بودن این روایت و غیابِ جنگ منظم را نشان میدهد، فراوان است. نخست آن که، بر خلاف تصویری که هرودوت به دست میدهد، درگیری در مدتی بسیار کوتاه پایان یافته است، چنان که لوسیاس شاعر میگوید: «نبرد چنان به سرعت پایان یافت که پیکهایی که خبر رسیدن بربرها به خاک یونان را برای مردم میبردند، خبر دفع شدن این حمله و پیروزی نیاکانمان را همزمان با آن اعلام کردند»[23].
نقشهی میدان نبرد ماراتون بر اساس J.D. Barbie Du Bucage (فوریه 1798.م)
برای ارزیابی تلفات واقعی این نبرد، چند منبع کمکی داریم که میتوانند ما را راهنمایی کنند.
احتمالاً نبرد در ساعتهای میانی صبح آغاز شده و تا ظهر ادامه یافته باشد. هرودوت میگوید که پارسیان زیر فشار یونانیها عقب رانده شدند و به کشتیهای خود نشستند و ساحل را ترک کردند، اما یونانیان ایشان را دنبال کردند و شمار زیادی از ایشان را به خاک افکندند. بعدتر، برای این که برجستگی این فتح را نشان دهد، به شرح تلفات دو طرف میپردازد. به قول او، کشتگان ایرانیان6400 نفر و تلفات یونانیان 192 نفر هستند[24]. این بدان معناست که هر یونانی پیش از مردن حدود سی و دو نفر ایرانی را از پای درآورده است. این ارقام غیرعادی، که در تمام کتابهای تاریخ رسمی و کلاسیک وارد شده، آشکارا نادرست است.
پلوتارک، در کتاب خباثت هرودوت، یکی از گناهان او را خراب کردن تصویر نبرد ماراتون میداند. او میگوید: «بسیاری معتقدند که او (هرودوت) هنگام نقل ماجرای ماراتون عمل درخشان (آتنیان) را با شمار مردگانی که در آن مینهد خراب میکند»[25]. به این ترتیب آشکار است که پلوتارک اعداد يادشده را نادرست تلقی میکند. اما در مورد یکی از این اعداد اطلاع موثقی داریم که درست بودنش را نشان میدهد. آتنیان پس از این درگیری، بنابر روش مرسوم خود، نام کشتگانشان را بر لوحی سنگی ثبت کردند، و بنابراین در جهان باستان همه از شمار این تلفات با خبر بودهاند. به این ترتیب به نظر میرسد شمار تلفات مورد ایراد، به ایرانیان مربوط باشد.
یکی از شواهد دیگری که در مورد کشتگان وجود دارد، به نام و نشانشان مربوط میشود. این نکته باید مورد توجه واقع شود که هرودوت در فهرست تلفات ماراتون به نام هیچ فرد سرشناس پارسی اشاره نمیکند. این در شرایطی است که این نویسنده به دلیل ارجاعهاي دست و دلبازانهاش به شخصیتهای واقعی یا موهوم ایرانی، که در نبرد با آتنیها کشته شدهاند، شهرت دارد. هرودوت هنگام شرح نبردهای پلاته، موکاله، و آرتمیسیون با فراغ خاطر نام چندین خویشاوند شاه هخامنشی را بر میشمارد که در میدان نبرد به دست یونانیها کشته شدند، اما در ماراتون هیچ اشارهای به نام کشتگان ایرانی نمیکند. در مقابل، میبینیم که تلفات یونانیها چند تن از رهبرانشان را شامل میشود. رهبر ارتش یونان، یعنی همان کسی که دارای لقب سپهدار یا پولِمارخوس ( ) بوده، کالیماخوس نام داشته، در این میان کشته میشود. دست کم دو نفر دیگر از سرداران دهگانه نیز در این میان آسیب میبینند. استِسیلِئوس به قتل رسید، و کونِگِیروس که سعی میکرد خود را به کشتیهای پارسیان بیاویزد، دست خود را با ضربت تبری از کف داد. همچنين هرودوت اشاره میکند که «بسیاری از آتنیان نامدار در این میان برخاک افتادند». این در حالی است که پارسیان، نه کشتهی سرشناسی دادهاند و نه حتی اسیری یا غنیمتی. تمام غنایم به دست آمده از پارسیان در این میان هفت کشتی بوده است، که احتمالاً از کشتیهای پشتیبانی بوده اند، نه جنگی. چون هرودوت می گوید[26]: هفت تا از کشتی هایشان (هِپتا مِن دِه تون نِئون: ) به اسارت یونانیان درآمد، و عبارت به کار گرفته شده در این بند به کشتی باری (نِئون: ) اشاره دارد نه به رزمناو (تریرم: ).
شاهدی مستقیم و روشن در مورد تلفات دو طرف را در آناباسیس میتوان یافت. کسنوفانس، هنگامی که از درگیری ماراتون یاد میکند، چنین مینویسد[27]:
ἐλθόντων μὲν γὰρ Περσῶν καὶ τῶν σὺν αὐτοῖς παμπληθεῖ στόλῳ ὡς ἀφανιούντων τὰς Ἀθήνας, ὑποστῆναι αὐτοὶ Ἀθηναῖοι τολμήσαντες ἐνίκησαν αὐτούς. καὶ εὐξάμενοι τῇ Ἀρτέμιδι ὁπόσους κατακάνοιεν τῶν πολεμίων τοσαύτας χιμαίρας καταθύσειν τῇ θεῷ, ἐπεὶ οὐκ εἶχον ἱκανὰς εὑρεῖν, ἔδοξεν αὐτοῖς κατ᾽ ἐνιαυτὸν πεντακοσίας θύειν, καὶ ἔτι νῦν ἀποθύουσιν.
ترجمهی این متن چنین است:
«هنگامی که پارسیان و متحدانشان با سپاهی مهیب برای ویران کردن آتن آمدند، آتنیها جرأت کردند تا با سربازان خویش در برابرشان مقاومت کنند و آنان را شکست دهند. آنان به آرتمیس قول داده بودند تا به آن تعدادی که از دشمن بکشند برایش بز قربانی کنند. ولی چون به اندازهی کافی نیافتند، تصمیم گرفتند تا هر سال برایش پانصد بز قربانی کنند، و امروز نیز آنها را قربانی میکنند.»
از این متن بر میآید که آتنیها بر مبنای نذرشان قرار بوده به ازای هر كشتهي پارسی یک بز قربانی کنند و چنین کردهاند، و شمار بزها به پانصد رسیده است. در متن، عبارتی وجود دارد – «ولی چون به اندازهی کافی نیافتند» (ἐπεὶ οὐκ εἶχον ἱκανὰς εὑρεῖν) – که میتواند دو جور تعبیر شود. نخست آن که چون به اندازهی کافی بز نیافتند فقط پانصد تا را قربانی کردند، و دوم آن که چون به اندازهی کافی جسد پارسی نیافتند این تعداد را در نظر گرفتند.
در ترجمهی فارسی از آناباسیس، به پیروی از ترجمههای اروپایی، فرض دوم در نظر گرفته شده است[28]. مرجع این تفسیر، پلوتارک است که پانصد سال پس از نوشته شدن متن کسنوفانس میگوید آتنیان چون دیدند شمار مردگان بیشمار است، از تقدیم بزهایی بیشمار به ایزدبانویشان خودداری کردند. اما این تفسیر چند ایراد دارد. نخست آن که اگر حرف هرودوت درست باشد، شمار این کشتگان آنقدر نبوده که نتوان به ازای هر یک از ایشان یک بز قربانی کرد. کما این که قربانیهایی چند هزارتایی – به ویژه از بز که ارزانترین چهارپا بوده – در جهان باستان رواج داشته است. با توجه به اهمیت قربانی برای آرتمیس در آتن، و شیوهی معیشتی مردم که بر دامداری استوار بوده است، بعید به نظر میرسد کل دولتشهر آتن نتوانسته باشد بیش از پانصد بز برای ایزدبانویش قربانی کند. دوم آن که عبارت يادشده به درستی تعیین نمیکند آتنیان چه چیزی را به اندازهی کافی نیافتهاند. این متن هم میتواند به کشتگان پارسی و هم به بز اشاره کند، و پذیرفتن بز با توجه به شواهدی که گفتیم، غریب به نظر میرسد. به خصوص وقتی به این نکته توجه کنیم که کلئیستنس هنگام اعلام نامزدی دخترش از هزینهی شخصیاش هزار گوسفند قربانی کرد[29]، و قیمت هر گوسفند خیلی بیشتر از بز بوده است.
به این شکل، به نظر میرسد جملهی بالا را بتوان این طور ترجمه کرد: «…چون به اندازهی کافی کشتهی بربر نیافتند، تصمیم گرفتند پانصد بز برایش قربانی کنند…»
اگر شمار کشتگان ایرانی را به این ترتیب در حدود، و کمتر از، پانصد نفر فرض کنیم به عددی دست مییابیم که با 192 کشتهی آتنی هم سازگاری دارد. با این تعبیر، میتوان فرض کرد که نبرد میان دو سپاه پانزده هزار نفره، تنها چند صد کشته داده است، و این بدان معناست که اصولاً نبردی در نگرفته و کل ماجرا چیزی نبوده جز درگیری میان یونانیان مهاجم و بخشی از سپاه ایران که در حال بارگیری و سوار شدن به کشتیهایشان بودهاند. آتنیان البته، این درگیری را – که در کل تلفاتی ناچیز داشت و فاقد صفآرایی و جنگ منظم بود – همچون فتحی نمایان ستودند و از آن بهره بردند تا در میان دولتشهرهای رقیبشان مشهور شوند و اعتباری نظامی به دست آورند.
ایرانیان از آنسو، همچون سپاهی شکستخورده عمل نکردند. آنان پس از لنگر برداشتن از ماراتون به سوی جزيرههاي اطراف رفتند و اسيران ارتریایی را که در آنجاها باقی گذاشته بودند سوار کردند، بعد به سوی دماغهی فالرون روان شدند و از آنجا به سوی آسیا بازگشتند. این حرکت کشتیهای ایرانی، طبيعتاً شبیه به گریز لشگري شکستخورده نیست که از پانزده هزار سربازش، 6400 تن مرده باشند.
جالب آن است که نه تنها ایرانیان شبیه به لشگري شکستخورده رفتار نمیکردند، که یونانیان هم به خود همچون سپاهی پیروز نمینگریستند. آنان با نزدیک شدن ایرانیان به دماغهی فالرون ترسیدند که ایرانیان بخواهند از آن سو به آتن حمله آورند، و به همین دلیل با پای پیاده به سوی شهرشان دویدند. همچنين علامتی نورانی را از سوی آتن دیدند و اطمینان یافتند که مردان خاندان آلکمنوئید، با بلند کردن سپری به هوا، به پارسیان علامت دادهاند تا در زمانی مناسب به آتن وارد شوند. البته تمام این حرفها شایعه بود و ایرانیان بدون این که بار دیگر دست به حمله بزنند، به سوی آسیا عقب نشستند[30].
اما خودِ این نکته که یونانیان انتظار داشتند ناوگان پارس بار دیگر به سویشان بازگردد، و این گزارش که حتی خاندان آلکمنوئیدها هم به جبههی سیاسی هواداران ایران پیوسته بوده، نکتههايي جالب توجه است که با رفتار مردمی پیروزمند تفاوت دارد. احتمال همدستی آلکمنوئیدها با پارسها، نشان میدهد که هیپیاس تبعیدی چندان هم اشتباه نمیکرده و واقعاً هواداران نیرومندی در شهر داشته است و بعید نبوده که بتواند همانند پدرش از جلگهی ماراتون تا آتن را بدون خونریزی و نبرد طی کند. تردید سرداران در نبرد با ایران و رای برابرشان برای تسلیم شدن یا جنگیدن هم بیشتر از آن که به تصمیم در مورد مقاومت کردن یا نکردن در برابر سپاهی مهاجم شبیه باشد، به هواداری از یکی از دو حزب مدعی قدرت شباهت دارد. اما کسی که در این میان معادلات هواداران هیپیاس را به هم زده میلیتیادس بوده است که از سالها قبل با وی دشمنی داشته و در این درگیری، آتنیها را به مقاومت و حمله ترغیب میکرده است.
پس از نبرد ماراتون، میلیتیادس که در این بین برای خود اعتباری فراهم آورده بود، هفتاد کشتی و گروهی سرباز را با خود برداشت و بدون این که مقصدش را با ایشان در میان بگذارد به همه قول داد که طلاهای زیادی را با هم غارت کنند! آنگاه به سوی پاروس بادبان افراشت. حاکم این شهر لوساگوراس نام داشت و پیش از این با میلیتیادس اختلاف پیدا کرده بود، چون میگفتند پشت سر او نزد هودارنَهی پارسی (هیدارنس) بدگویی کرده است! پس قوای آتنی پاروس را محاصره کردند و میلیتیادس از مردم پاروس صد تالان نقره خواست و تهدید کرد که اگر این پول را ندهند، شهر را ویران کند. پاروسیها تصمیم به مقاومت گرفتند و به این ترتیب کار نبرد طولانی شد و آتنیان تا بیست و شش روز پشت حصار پاروس باقی ماندند. تا این که شبی شاخهی درختی به طور تصادفی آتش گرفت و آتنیها که فکر میکردند این از علامتهایی است که پارسها موقع حمله به جایی به هم میدهند، ترسیدند و کشتیهایشان را برداشتند و به آتن گریختند[31]!
در این میان میلیتیادس وضعیت خوبی نداشت چون، با همدستی راهبهای از اهالی پاروس، سعی کرده بود از محوطهی مقدس معبد دمتر، که ورود به آن برای مردان ممنوع بود و بنابراین درست حفاظت نمیشد، بگذرد و به شهر وارد شود، اما موقعی که سعی میکرد اموال معبد را غارت کند یکی از مدافعان زخمی به رانش زده بود و به همین دلیل در این هنگام مجروح و نالان بود[32]. میلیتیادس به این شکل به آتن بازگشت.
در آتن، کسانتیپوس (پدر پریکلس) او را به جرم فریب دادن آتنیان و تلف کردن نیروهایشان به دادگاه کشاند و حالِ متهم در این زمان به قدری بد بود که خود نمیتوانست دفاع از خویش را بر عهده بگیرد. پس او را بر تختی در محکمه خواباندند و دوستانش از او دفاع کردند. محور دفاع ایشان آن بود که میلیتیادس برای آتنیان مردی مفید بوده و جزیرهی لمنوس را برایشان فتح کرده و کار جنگ ماراتون را به سرانجام مطلوبی رسانده. با وجود اين، دادگاه او را محکوم دانست و به پرداخت پنجاه تالان نقره محکوم کرد. میلیتیادس ظاهراً چنین پولی را نداشت یا پرداخت نکرد. او مدت کوتاهی بعد، در اثر قانقاریای پایش – شاید در زندان – درگذشت[33].
به این ترتیب، چند نکته آشکار میشود. نخست آن که، آتنیان در ماراتون پرچمدار آرمان آزادی یونان نبودند بلکه، به سادگی، ساکنان شهری بودند که پس از عقبنشینی پارسها با قوایی که گرد آورده بودند به شهر همسایهشان حمله کردند و کوشیدند آن را غارت کنند. بدیهی است که در این میان دشمنیهای شخصی نقش داشته است، و خندهدار این که دلیل این دشمنی آن بوده که حاکم پاروس قهرمان نبرد ماراتون را نزد یک ایرانی بدنام کرده است. ناتوانی قوای آتن از همین جا آشکار میشود که پس از 26 روز نتوانستند شهر کوچکی مانند پاروس را بگیرند، و در نهایت ناگزير به بازگشت شدند.
ترس یونانیها از مشاهدهی نور آتشی کوچک و فرار کردنشان از ترس آن که مبادا پارسیها بازگشته باشند، معنادار است و محکوم شدن میلیتیادس در دادگاه و پایان غمانگیز زندگیاش نشان میدهد که آتنیان برای دستاوردهای نظامیاش اهمیت چندانی قایل نبودهاند. باید به این مسأله هم توجه داشت که این دادگاه حدود یک ماه بعد از نبرد ماراتون او را محکوم کرده و بنابراین موضوع نبرد با پارسها هنوز در خاطرهی مردم زنده بوده است. با این شواهد، با اطمینان میتوان افسانهی پیروزی آتنیان بر پارسها در جلگهی ماراتون را قصهای دروغین دانست.
نبردهای عصر داریوش را اگر از دید دگرگونیهای ایجادشده در توزیع منابع میان طرفین درگیری بررسی کنیم، به نتیجهی قاطعی میرسیم. تردیدی نیست که طرف ایرانی در نبردهای عصر داریوش كاملاً پیروز شده است و تسلط خود را بر دولتشهرهای یونانی منطقه استوار کرده است. به عنوان یک مثال میتوان به این مورد اشاره کرد: هنگامی که در 480 پ.م. پارسیان به مردم تاسوس – که شهری قدرتمند بود – دستور دادند تا حصارهای شهرشان را خراب کنند، مردم این شهر اطاعت کردند. نشانهی دیگر این که در همین زمان آرتافرن سران دولتشهرهای ایونی را فرا خواند و همه را مجبور کرد تا اختلافاتشان را با گفتگو و دادخواهی در دادگاههای محلی حل کنند و از دزدی دریایی و غارت یکدیگر پرهیز کنند.
آشکار است که تحرکات نظامی ایرانیان در مرزهای غربی شاهنشاهی، از دو ویژگی عمده برخوردار بوده است. نخست آن که وضعیتی تهاجمی داشته و ابتکار عمل در دست پارسها بوده، و از سوی دیگر هدفمند و برنامهدار بوده و به طور هماهنگ در جبههها و سطحهاي متفاوت تعقیب میشده است.
چنین مینماید که هرودوت این نکته، یعنی سیاست کلان هخامنشیها برای توسعهی شاهنشاهی در غرب، را درک نکرده باشد و کل ماجراها را به صورت مجموعهای از درگیریهای موضعی و اتفاقهای محلی فهمیده باشد. این امر، تصویر درگیریهای میان یونانیان و پارسیان را به خوبی منعکس میکند. تصویری که لزوماً دقیق یا درست نیست.
شورش ایونیه، به تعبیر هرودوت، شش سال به طول انجامید[34]. یعنی از لحظهای که پناهندگان ناکسوسی وارد میلتوس شدند، تا زمانی که میلتوس توسط نیروهای ایرانی فتح شد. فرض کردن این دورهی طولانی برای شورش ایونیه به چند دلیل نادرست مینماید. نخست آن که دستکم تا مدتی پس از ورود پناهندگان به میلتوس، رایزنیهای سیاسی در مورد چگونگی برخورد پارسیها با این قضیه ادامه داشته است، و تازه پس از آن هم حرکتی برای فتح ناکسوس آغاز شده که دست کم چهار ماه طول کشیده است. بنابراین میتوان فرض کرد که دستکم تا 428 پ.م. هنوز روابط آریستوگوراس و آرتافرن از نوع پیروی حاکمی محلی از شهربانی پارسی بوده است.
پس از آن، ماجرای حملهی آتنیها و ارتریاییها به سارد پیش آمد، که در آن هم جبار میلتوس به ظاهر دخالتی نداشت. تازه پس از آن بود که شورش میلتوس آشکار شد و دولتشهرهای همسایه توسط آریستاگوراس فتح و غارت، یا با وی متحد شدند. بنابراین به نظر میرسد که هرودوت در تفسیر رخدادها نظم طبیعی وقایع را رعایت نکرده باشد. احتمالاً حاکم میلتوس تا پایان غائلهی آتش گرفتن سارد نشانی از نافرمانی از خود آشکار نکرده، و تنها پس از فرار هیستائیوس به ایونیه و برملا شدن نقشش در غارت سارد ناچار به گریختن و آشکار کردن دشمنیاش با ایرانیان شده باشد. به این ترتیب، چنین مینماید که سرکوب شورش ایونیه، کمتر از شش سالِِ مورد نظر هرودوت طول کشیده باشد.
به این شکل، نتایج درگیریهای میان ایرانیان و یونانیان در دوران حکومت داریوش بزرگ را میتوان به این شکل جمعبندی کرد: تا 513 پ.م.، تنها چیزی که وجود داشته، عزل و نصبها و داوری کردن در میان دولتشهرهای درگیر با هم، و سرکوب جباران و سياستمدارانی بوده که به پارس وفادار نبودهاند. به عبارت دیگر، تا این تاریخ شهربانهای پارسی فرمان میدادهاند و سياستمداران یونانی اطاعت میکردهاند و چیزی از نوع کشمکش نظامی در میانشان وجود نداشته است.
در 513 پ.م. یونانیان برای نخستین بار قدرت پارس را لمس کردند. با وجود اين، این برخورد هم جنبهی نظامی نداشت. داریوش، که برای سرکوب قبيلههاي سکا به اروپا لشگر کشیده بود، از کنار یونان گذشت و مقدونیه، تراکیه، و شمال یونان به عنوان دستاوردی فرعی در این میان به شاهنشاهی پیوستند. تا این مقطع هنوز درگیری نظامیای میان یونانیان و پارسیان بروز نکرده بود و یونانیان به مثابه متحدانی وفادار و هوادارانی پرشور برای هخامنشیان بر صحنه ظاهر شدند.
پس از آن، شورش ایونیه آغاز شد. شورشی که در ابتدا نتیجهی کشمکش دو شهر یونانی – میلتوس و ناکسوس – بود، و بعدها با دسیسههای جبار معزول میلتوس برای بازپسگیری شهرش ترکیب شد. به این ترتیب گروهی از یونانیانِ شبهجزیره به ایونیه هجوم بردند و سارد را غارت کردند. تا اینجای کار، همچنان برخوردی میان ایرانیان و یونانیان رخ نداده بود. تنها ارتباط نظامی تا پیش از این مقطع، گسیل ناوگانی برای محک زدن موضع مردم ناکسوس بود که بدون نبرد به سارد بازگشت، و چند عملیات کوچک محلی در ابتدای سطنت داریوش که هدفش تنبیه حاکمان متمرد یا ختم غائلهی میان دولتمردان یونانی بود.
پس از آتش گرفتن سارد، برای نخستین بار نیروی نظامی ایران متوجه جمعیت یونانی ایونیه شد. تا پیش از این، هخامنشیان با قومهاي مسلطترِ ایونیه (لودیاییها، کاریهایها، و قبيلههاي تراکی) میجنگیدند، و یونانیان را متحد خود میدانستند. اما پس از شورش میلتوس – که پایتخت فرهنگی یونان کهن بود – خودِ یونانیان به عنوان مردمی یاغی آماج سپاه هخامنشی قرار گرفتند. از اينجا به بعد، پارسیان وارد عمل شدند و شهرها و قبيلههاي شورشی را سرکوب کردند. چنان که از روایت هرودوت بر میآید، ایرانیان در تمام این نبردهای زمینی و دریایی – جز یک جنگ کوچک دریایی در کاریه – پیروز شدند. آنگاه برنامهی فتح شمال یونان آغاز شد که بنابر شواهد تاریخی كاملاً موفقیتآمیز بود و به سلطهی هخامنشیان بر شمال یونان منجر شد. جریان ماراتون، همچون جریان فرستادن آزمایشی قوا به ناکسوس، نوعی آزمودنِ قولِ جباری معزول بود. محکی که هیپیاس از آن سربلند بیرون نیامد و در نتیجه ایرانیان آتن را – که هنوز شهری مهم تلقی نميشد – بدون درگیری بیشتر ترک کردند. اگر بخواهیم تبلیغات بعثیگونهی آتنیها را نادیده بگیریم، باید بپذیریم که ایرانیان در زمان داریوش در تمام جبههها بر یونانیان پیروز شدند.
- هرودوت، کتاب ششم، بند 42. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 108. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 49. ↑
- بدیع، 1383؛ جلد سوم: 66. ↑
- بدیع، 1383؛ جلد سوم: 67 و 68. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 95. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 96. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 101. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 101. ↑
- افلاطون، مکالمات: 240. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 101. ↑
- گیرشمن، 1380: 131. ↑
- به نقل از فیلوستراتوس آتنی، زندگی آپولونیون، بند آ، 13. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 119. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 102. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 106. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 111. ↑
- بدیع، 1383 (ج.3): 101. ↑
- Cambridge Ancient History, Vol. IV: 234. ↑
- Hatzfeld, 1963: 128. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 112. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 117. ↑
- لوسیاس، مرثیه: 26. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 117. ↑
- بدیع، 1383 (ج.3): 107. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 115. ↑
- آناباسیس، دفتر سوم، فصل دوم، بندهای 11 و 12. ↑
- آناباسیس، دفتر سوم؛ فصل دوم، بند 11 و 12. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 129. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 115. ↑
- Cornelius Nepos, Militiade, VII. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بندهای 132-135. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 136. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 18. ↑