بخش سوم: بحث و نتيجهگيرى
زيبايى، شكستن عمدى بخشى از تقارن است.
(گفتارى از ذن)
تقارن، پديدهاى مهم است. هدف اين نوشتار، تا به اينجا اين بوده كه شواهدى در راستاى تاييد اهميت اين پديده فراهم آورد. آنچه كه از اين به بعد خواهد آمد، كمى خارج از محدودهى شواهدخواهد بود. در اينجا، بيشتر به گمانههايى خواهم پرداخت كه انگيزهى اوليهى من در نگاشت اين سطور بود.
بايد نخست از خود مفهوم تقارن و اصالت آن آغاز كنيم. تقارن پديدهاى است كه در همهى سطوح ديده مىشود. آن را در فيزيك ذرات بنيادى هم، با همان تعريفى كه در زيستشناسى كرديم، مىتوان ديد. به نظر مىآيد كه تقارن، از ويژگىهاى بنيادى سيستمهاى مادى باشد. ولى وجود تقارن، چنانكه گفتيم، به ناظر خارجى وابسته است. هرجسم نامتقارنى، اگر با سرعت كافى در اطراف محورى دوران كند، متقارن به نظر مىرسد. يك مثال عينى اينكه مولكول پنتافلوئوريد فسفر PF5تاوقتى كه با تكنيك MRIعكسبردارى مىشد، داراى پيوندهايى با طول برابر و متقارن ديده مىشد. ولى وقتى همين مولكول را با تكنيك پراش الكترونى[1] -با سرعت عكسبردارى ده برابر MRI مشاهده كردند، درازاى پيوندها را نابرابر و كل مولكول را نامتقارن يافتند. يعنى درك تقارن، امرى است مستقل از وجود تقارن، و تقارن تا حدى كه ما مىدانيم، تنها به دليل وجود ماست كه وجود دارد.
اگر بخواهم كمى فلسفىتر همين گفتهها را تكرار كنم، بايد بگويم تقارن، يك پديدهى ذهنى است، نه عينى. يعنى نمىتوان بدون تعاريف قراردادى وجود آن را در نظر گرفت. به اين ترتيب، يك نكته مشخص شد: ممكن است جهان خارج متقارن نباشد، بلكه اين ذهن ما باشد كه از پشت يك عينك متقارن بين ! همه چيز را متقارن مىبيند. اين امر، با وجود عجيب بودنش، مهم است. نبايد فراموش كنيم كه تقارن يافت شده در همهى سطوح و همهى سيستمها، نوعى قرارداد ما بر جهان هستند. تقارن يك نمونه از مصداق قوانين كانتى است، كه توسط بشر بر طبيعت تحميل مىشود.
ذكر اين نكته تنها براى دقيقتر شدن بحث بود. از آنجا كه تقارن به دليل عام بودن، و مربوط بودن به چندين شاخهى علمى تاحدودى خصلت فلسفى دارد، لازم است كه پيشاپيش جايگاه تعريف شده براى آن را در سيستم معنايى خودمان بيابيم. نگارنده، خود را فردى عينى و واقعيگرا مىداند. بنابراين اين پيشفرض را در نظر مىگيرد كه آنچه را كه ما به عنوان تقارن در جهان خارج مىبينيم، به نوعى در جهان واقع هم مصداق دارد. اين پيشفرضى است كه به گمان من در همهى مباحث مربوط به تقارن گنجانده مىشود. تاكيد برآن در اينجا بيشتر به اين دليل است كه گهگاه ديده مىشود از اين پيشفرض نقدناشده، نتايجى بزرگ گرفته مىشود كه ممكن است جاى بحث داشته باشد. تا جايى كه معيارهاى عينى آزمايشگاهى حاكم باشند، در پذيرش اين امر كه تقارن معيارى خارجى هم دارد، خطرى نيست.
با پذيرش وجود اين مصداق خارجى براى تقارن، به سطح ديگرى از تحليل مىرسيم. پديدهاى اينچنين عام، بايد لزوما بازتاب اصلى كلى در ساختار نهادين ماده باشد. پرداختن به راست و دروغ اين نتيجهگيرى، امرى است مربوط به فيزيكدانان و شيمىدانان، و در اين نوشتار نمىگنجد. آنچه در اينجا بيشتر مورد نظر است، پديدهاى است كه به فراوانى به همراه تقارن ديده مىشود. و آن هم شكست تقارن است. اگر تقارن را به عنوان خصلت عام ماده بپذيريم. بايد شكست آن را هم به همان اندازه معمول بپنداريم. اگر دقيقتر سخن بگوييم و چنين فرض كنيم كه در جهان خارج خصلتى عام وجود دارد كه توهم مفهوم تقارن را در ما ايجاد مىكند، بازهم بايد بپذيريم كه خصلت عام مشابه ديگرى هم هست، كه توهم شكست تقارن را به همان فراوانى ايجاد مىكند. به بيان ديگر، تقارن و شكست تقارن دو مفهوم همراه هستند.
چنانكه ديديم تقارن در سيستمهاى زنده هم عموميت دارد. تقريبا همهى گونهها، يكى از چهار شكل تقارنى را كه عنوان شد، دارا هستند. حتى موجودات بىتقارنى مانند آميبها هم، آنگاه كه چيزى مانند زره را توليد مىكنند، تقارن را به نمايش مىگذارند. موجودات بىتقارنى مانند طنابداران غلافدار هم در دوران لاروى خود تقارن دوطرفى بىنقصى را به نمايش مىگذارند. جهان زنده، در پايه و اساس، جهانى متقارن است. با اين همه، آنچه كه در زيستشناسى بيشتر جلب نظر مىكند، شكست تقارن است، نه تقارن. در واقع نوشتارها و كتابهايى كه خود پديده تقارن را در جانداران مورد بحث قرار مىدهند، بسيار كمتر از آنهايى هستند كه به شكست آن مىپردازند. اين امر دلايل محكمهپسندى هم دارد. چنانكه گفتيم، جهان متحرك، جهانى است كه تقارن در آن شكسته باشد، و پويايى سيستمهاى زنده هم خود نمادى است از عام بودن بىتقارنى ثانويه در جانداران.
تبديل تقارن مركزى به دوطرفى، خودنوعى شكست تقارن است. اگر بخواهيم بر مبناى شواهد بحث كنيم، بايد بگوييم كه تقارن مركزى تنها در موجودات داراى زندگى ثابت، و نوع محورى در گونههاى متحرك ديده مىشود. شايد تنها مثال نقض براى اين حرف، عروسهاى دريايى باشند. حتى در باكترىها هم نمونههاى متحرك هميشه تقارن دوطرفى دارند. پس نخستين شكل شكست تقارن در موجودات زنده، ايجاد تقارن دوطرفى است. موجودى كه حركت مىكند، لزوما در جهتى پيش خواهد رفت، و بنابراين پشت و جلو در بدنش معنا خواهد داشت. موجودى كه در حال حركت است، بايد بتواند در كوتاهترين زمان ممكن بيشترين اطلاعات را در مورد محيطى كه در آن حركت مىكند، به دست آورد. به همين دليل هم طبيعى است كه در سير تكامل، اندامهاى حسى و گيرندههاى اطلاعاتى موجود در بخش جلويى بدن متمركز شوند. اين تمركز، تمركز دستگاه پردازندهى اطلاعات را هم به دنبال خواهد داشت، و به اين ترتيب مغز پديد مىآيد. همهى موجودات پرسلولى داراى تقارن مركزى، فاقد مغز به معناى واقعى كلمه هستند، و تنها حلقههايى از اعصاب تخصص نيافته دارند. از آنجا كه يكى از تعاريف پيچيدگى توانايى توليد تنوع رفتارى بالا است، و مغز متمركز اين توانايى را به موجودات مىبخشد، مىتوانيم بگوييم كه موجودات داراى تقارن دوطرفى از نمونههاى داراى تقارن مركزى پيچيدهترند. اين امر در مورد موجودات همارز از نظر ردهبندى راست است. به اين ترتيب، حركت فعال، و پيچيدهتر شدن موجود در پى آن، عامل اصلى شكستن تقارن مركزى، و ايجاد تقارن محورى است. جالب اينكه در نمونههايى كه از نظر تكاملى تقارن دوطرفى دارند، ولى زندگى ثابت و غيرفعالى را برگزيدهاند، بازگشت به تقارن مركزى ديده مىشود. سختپوستان وابسته به ردهى تاژكپايان نمونه هاى خوبى در اين موردند.
شكست تقارن، تخصص ايجاد مىكند. همانطور كه شكست تقارن مركزى تخصص يافتن بدن به دو بخش متمايز جلو-پشت را موجب شد، شكست تقارن محورى نيز تمايز راست-چپ را به ارمغان مىآورد. به اين ترتيب مىتوان شكستن تقارن را با پيچيدهتر شدن سيستم موجود زنده همتا فرض كرد. مثالهاى فراوانى كه در زمينهى جانورشناسى آورده شدند، و شواهد فراوان ديگرى كه در عصبشناسى و رفتارشناسى انسانى وجود دارند و تنها مورد اشاره قرار گرفتند، همگى اين ادعا را تاييد مىكنند. نتيجهى مهمى كه مىخواهم از شواهد موجود بگيرم، اين است كه تقارن، حالتى عام است، با منشأ بنيادين نهفته در سطوح زيراتمى. و شكست تقارن، حاصل تخصصى شدن و پيچيدگى يافتن سيستمهاى حاصل از اين مادهى متقارن است. همانطور كه ماده، از سطوح زيراتمى گرفته تا ستارگان و كهكشانها، تقارن دارد، شكست تقارن را هم دارد. به موازات تقارن، شكست آن را هم مىتوانيم ببينيم. به ويژه در سيستمهاى زنده، كه پيچيدهترين نظامهاى مادى بر سيارهى ما هستند، اين شكست تقارن نمودى برجسته مىيابد. از ريزمولكولهايى مانند اسيدآمينه و هيدروكربن گرفته، تا مواد وراثتى و آنزيمها، همه داراى انحرافاتى از تقارن كامل هستند. شايد اين انحرافات، و كاركردهاى پيچيدهتر وابسته به آنها، رمز معماى حيات باشد.
تقارن، همگنى و يكنواختى است، و شكست آن، سرچشمهى تفاوت و تمايز. شكست تقارن، به اين شكل آنتروپى را كاهش مىدهد، و اطلاعات مىسازد. بر مبناى تئورى اطلاعات، شكست تقارن را به سادگى مىتوان با آنتروپى منفى، و به اين ترتيب با اطلاعات همارز گرفت. از آنجا كه سيستمهاى زنده، سيستمهايى با هويت اطلاعاتى مشخصند، و پردازش و دادهآمايى از ويژگىهاى عام همهى انهاست، ريشهى شكست تقارن را مىتوان در تحليلهاى اطلاعاتى موجودات زنده هم دنبال كرد. سيستمهاى خودسازمانده، و نظامهاى پيچيدهى با صفات زنده ياشبه زنده، داراى توانايى زياد كردن محتواى اطلاعاتى خود هستند. اين توانايى معمولا در ترموديناميك و بيوفيزيك ،به اشتباه به عنوان نقض قانون دوم ترموديناميك در نظر گرفته مىشود. اينجا مجال آن نيست كه علت اين اشتباه بودن را شرح دهيم، ولى نكتهى مهم اينكه همين برداشت هم مىتواند به شكست تقارن ترجمه شود. سيستمى كه نگانتروپى -يا اطلاعات – خود را افزايش مىدهد، كارى نمىكند جز بيشتر كردن ناهمگنىها، و بنابراين شكستن تقارن.
اگر به سطوح ديگر پيچيدگى هم نگاه كنيم، شباهتهايى را بازمىيابيم. در سطح شناختى، ديناميك رفتار حركتى و بخش مهمى از فعاليتهاى شناختى،توسط پديدهى شكست تقارن توجيه مىشود. ديناميك هر زيرسيستم شناختى در مغز، مانند هر نظام پيچيدهى ديگرى، داراى جذب كننده است. در اينجا نمىخواهم به برخالى بودن جذب كنندههاى سيستم عصبى و آشوبناك بودن برخى از رفتارهاى آن بپردازم، هرچند جاى ذكر آن هست. تنها چيزى كه در اينجا مهم است، اين حقيقت است كه جذب كنندههاى شناختى مربوط به يك حس خاص، مىتوانند درجات مختلفى از تداخل و رقابت با يكديگر را آشكار كنند. برخى از پديدههاى شناختى، ايجاد همتوانى بين دو جذب كننده را در پى دارد. و به گمان من، در همين جاست كه در موجود، ترديد را مىبينيم. ترديد، شايد همين برابر شدن كشش دو يا چند جذب كننده، در مورد يك محرك باشد.
يك محرك بينايى، بسته به نوع و پردازشش، معمولا به يك جذب كنندهى ويژه ميل مىكند، و شناخت مفهوم معرف آن جذبكننده را موجب مىشود. يعنى به صورت يك مثال خام، مىتوان گفت كه در سيستم پردازندهى بينايى هرآدم، به تعداد مثلا واژههايى كه مىداند، جذب كننده وجود دارد. ديدن هر محرك بينايى خاص، ديناميك سيستم شناساگر بينايى را به سوى جذب كنندهى خاصى هدايت مىكند، و به اين ترتيب شناخت آن چيز -كه محرك نماد آن است-، حاصل مىشود. در برخى از اشكال سادهى دوپهلو، دو جذب كننده به يك اندازه ديناميك سيستم شناساگر را به خود جلب مىكنند. يكى از سادهترين اين اشكال مكعب نكر[2] است. اين مكعب را به دو شكل مىتوان ديد. در برخورد با آن، دو جذب كنندهى مربوط به دوحالت مختلف ديدنش، به زورى مشابه ديناميسم مغز را به خود مىكشند، و به اين ترتيب ترديد در تشخيص آن حاصل مىشود.مثال ديگر، دختر/پيرزن است كه همين مسير را در شناخت القا مىكند. اشكال دوپهلو، و همارزهاى ديگرشان -مثل واژگان دوپهلو، احساسات دوپهلو،و…- حالات استثنايى حضور تقارن در فرآيند شناخت را نشان مىدهند. كمياب بودن اين نمونهها نسبت به تجربيات روزانه، نامتقارن بودن ديناميسم شناخت را تاييد مىكند.
به همين ترتيب مىتوان گفت همانطور كه ترديد، نماد وجود تقارن در ميان برخى از جذب كنندههاى ديناميك مغزى است، تصميم و تشخيص هم نمودى از شكست تقارن در اين سطوح است. وقتى كه ما تصميم مىگيريم يك كار را انجام دهيم يك رفتار حركتى، با تشخيص مىدهيم كه فلان محرك نورانى يك گربه است رفتار حسى-شناختى، در واقع داريم تقارن را در ديناميك سيستم عصبى خود مىشكنيم.
اين تقارن، و شكست تقارن، در ابعاد شناختى مصداق فراوان دارند. ايهام در ادبيات، نمونهاى از تقارن معنايى در زبان است. اين عنصر، يكى از عناصر مهم براى خندهدار جلوه كردن جوكها هم هست. همچنين نظريات معتبرى وجود دارند كه برخى از عناصر زبانى ديگر مانند استعاره و كنايه را با توجه به تقارن و شكست تقارن توجيه مىكنند. شيوهى هنرى كلاسيسيسم در نقاشى، پيكرتراشى و معمارى، نمودى از تقارن در هنرهاى جهان كهن است. ذكراين نكته مفيد است كه از 17گروه رياضى متقارنى كه مورد اشاره قرار گرفت، اشكال نمايندهى 13گروه را در كاشيكارىهاى كاخ الحمراء در اسپانيا مىتوان ديد.
تحليلهاى جالبى در مورد مكانيسمهاى موثر در زيبا نمودن يك اثر هنرى انجام شده كه ردپاى تقارن را در آن نشان مىدهد. نشان داده شده كه وجود تقارن در يك اثر هنرى، برانگيختگى فرد ناظر را افزايش داده، و با ايجاد كنجكاوى و جذب بيشتر اطلاعات از دادههاى بينايى در دسترس، لذت او را موجب مىشوند. بنا براين تحليلها، يك اثر هنرى كه داراى پيچيدگى كافى براى اقناع كنجكاوى ناظر باشد، و در ضمن با هماهنگى و تقارن موجود در اجزايش برانگيختگى را ايجاد كند، زيبا محسوب مىشود. شواهد فراوانى براى تاييد اين نظريه وجود دارد. مثلا نشان داده شده كه شركت كنندگان در يك تست روانشناسى رورشاخ حركات چشم خود را در راستاى زيرپوشش گرفتن عناصر متقارن تنظيم مىكنند. همچنين تركيبهاى به دست آمده از آثار نقاشى آبستره، كه داراى درجات گوناگونى از تقارن در خود بودند، به قضاوت افراد عادى، با بالا رفتن تقارنشان زيباتر مىنمودند.
در موسيقى هم عناصر متقارن زيادند. موسيقىهاى ضربى با ريتم چهار و شش، كه از عامترين ريتمهاى موجود در بين همهى فرهنگها هستند، نسبت به محور زمان متقارنند. همچنين شواهد موجود نشان مىدهند كه نوارمغزى (EEG) افراد در ناحيهى هيپوكامپ تفاوت بين آواهاى متقارن موسيقايى، و غيرمتقارن ناموسيقايى را باز مىتاباند.
بررسىهاى زيبايىشناختى بر آثار هنرى سبك روكوكو و باروك نشان مىدهند كه با وجود شكست تقارن عمدى در آنها، نوعى تقارن پويا در آنها وجود دارد. چنين تقارنى را در نقاشىهاى خاور دور به خوبى مىتوان ديد، در اين سبكهاى هنرى هم، در پيروى از ضربالمثل ذن، شكست تقارن ايجاد فضاهايى متقارن را ممكن ساخته است. تقارن در هنر ايرانى مصاديق بسيار دارد. در هنر تذهيب، كاشىكارى، و معمارى سنتى ايرانى، نمودهاى تقارن را به خوبى مىتوان ديد. اين امر در ساخت معرقها و مقرنسهاى تزيينى به صورت قانونى درآمده و تخطى از آن نوعى خامدستى محسوب مىشود. چنين عناصر متقارنى را در قالىهاى ايرانى، و همچنين زيلوها و گليمهاى فرهنگهاى ديگر هم مىتوان ديد. در اين تقارنخواهى انسان تنها نيست، لانههاى مورچگان و موريانگان، ظاهرا نوعى تقارن مقياسى را نشان مىدهند، و تارهاى عنكبوتها هم، تقارن مركزى دارد. اينجا لزومى نيست كه از دست ساختههاى همهى جانوران سخن به ميان آورده شود. وگرنه مىتوان از لانههاى پرندگان، زرههاى مصنوعى لارو حشرات راستههاى Neuropteraو Plecopteraو … هم نام برد. مىبينيد كه تقارن، نه تنها در جهان زنده، بلكه در جهان توليدات اين موجودات نيز مصداق فراوان دارد. شايد با كمى دقت، بتوانيم شكست تقارن را هم در اين ساختارهاى مصنوعى، به موازات پيچيدهتر شدنشان، ببينيم.
ايدههاى مطرح شده در اين نوشتار هنوز جاى بحث بسيار دارند. مقصود نگارنده، تنها ذكر برخى از احتمالات بود، كه با بررسى پديدهى تقارن در سيستمهاى زنده، به ذهن خطور مىكند. سخن آخر اينكه، بايد در اين مورد بيشتر انديشيد. تقارن مهم است.
ادامه مطلب: منابع
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب