پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – سوم:‌‌ خاندان کارن

بخش سوم: سازمان دودمانی

گفتار دوم: اشراف

سوم:‌‌ خاندان کارن

اگر بخواهیم خانواده‌‌های نیرومند عصر ساسانی را بر اساس جمعیت و نفوذ و قدرت یاد کنیم، در مرتبه‌‌ی نخست دو خاندان سورن و اسپهبد را می‌‌بینیم که به ترتیب جنوب شرقی و شمال شرقی ایران را در اختیار داشتند. بعد از ایشان نوبت به خاندان کارن و مهران می‌‌رسد که بیشتر در ایران مرکزی فعال بودند و آنان نیز از نیروهای مهم فعال در عصر اشکانی به حساب می‌‌آمدند.

فردیناند یوستی در پژوهشی نسب‌‌نامه‌‌ی خاندان‌‌های پارتی‌‌ای که بر شمال و شرق ایران سیطره داشته‌‌اند را استخراج کرده است. شخصیت مهم و کلیدی در این میان مردی بوده به نام سوخرا (سرخ، سهراب) که در میانه‌‌ی عصر ساسانی می‌‌زیسته است و فردوسی در شاهنامه نامش را به صورت سوفرای ثبت کرده است. طبری تبارنامه‌‌اش را چنین ثبت کرده: سوخرا پسر ویسابور (وِه‌‌شاپور) پسر رهان پسر نرسی پسر ویسابور پسر قارن پسر کروان پسر ابید پسر تیرویه پسر کردنک پسر ناور پسر توس پسر نودکا پسر منشو پسر نوذر پسر منوچهر.[1]

سوخرا از مردم اردشیرخره بود و پیوندهای روشنی با ایران جنوبی داشت. طبری و ابن‌‌اسفندیار می‌‌گویند او مرزبان سیستان بود و هم‌‌چون نایب شاهنشاه بر وه‌‌اردشیر و تیسفون فرمان می‌‌راند. ثعالبی هم او را مرزبان سیستان و زابلستان دانسته است.[2] بنابراین پیوندی میان شاخه‌‌ای از خاندان کارن و سیستان و فارس برقرار بوده است.

سوخرا از اواخر قرن پنجم میلادی به بازیگری مرکزی در صحنه‌‌ی سیاست ایران تبدیل شد. او در این هنگام مرزبان سیستان و زابلستان بود و چنین می‌‌نماید که مرکز اقتدارش در همسایگی خاندان سورن قرار داشته باشد. او چند پسر بزرگ داشت که در مقام شهربان در استان‌‌های گوناگون قدرت را به دست داشتند. یکی از ایشان زرمهر کارن بود که شهربان ارمنستان محسوب می‌‌شد. در بهار 484 م. پیروز با دو دشمن درگیر نبرد شد. از سویی هپتالی‌‌ها از شمال شرقی وارد قلمرو ایران‌‌زمین شده بودند و از سوی دیگر ناآرامی در قفقاز هم‌‌چنان ادامه داشت. از این رو، پیروز زرمهر کارن را با سپاهیان پرشمارش از ارمنستان فرا خواند و از او خواست تا سرداری به نام شاپور را که از همان خاندان مهران بود و گویا خویشاوندی‌‌ای با ایزدگشسپ داشت را به شهربانی گرجستان بگمارد.[3]

وقتی پیروز در جنگ با هپتالی‌‌ها شکست خورد و کشته شد، این سوخرا بود که زمام امور را به دست گرفت و کشور را از فروپاشی نجات داد. او که از اواخر دوران پیروز اقتداری چشمگیر به دست آورده بود، آن موقعیت را در سراسر دوران بلاش و سال‌‌های آغازین سلطنت قباد حفظ کرد. نولدکه معتقد است به همان شکلی که رستم در شاهنامه نمادی از قهرمانی‌‌های خاندان سورن است، قارن یا کارن شاهنامه‌‌ای نیز تصویری از دلیری‌‌های سوخرا به دست می‌‌دهد و به ویژه پیروزی او بر هپتالی‌‌ها و جبران شکست پیروز را بازنمایی می‌‌کند.[4] سوخرا همان کسی بود که پس از شکست مصیبت‌‌بار پیروز با هپتالی‌‌ها جنگید و شاه‌‌شان خوشنواز را به سختی شکست داد و حرمسرای شاهنشاه و خزانه‌‌اش را که به غنیمت دشمن درآمده بود، بازپس ستاند.

چیرگی سوخرا بر هپتالی‌‌ها گویا در حافظه‌‌ی تاریخی ایرانیان با انتقامجویی منوچهر از تور به خونخواهی ایرج همسان انگاشته شده باشد. چون پس از این است که می‌‌بینیم خاندان کارن خود را از تبار منوچهر می‌‌دانند و تاریخ‌‌نویسان نیز چنین تخمه‌‌ای را برای‌‌شان به رسمیت می‌‌شمرند. در واقع، در این بستر تاریخی ـ اساطیری، سوخرایی که انتقام خون پیروز را از هپتالی‌‌ها می‌‌گیرد، به منوچهری که انتقام خون ایرج را از تور و تورانیان می‌‌ستاند همسان انگاشته شده است.

سوخرا پس از پیروزی بر هپتالي‌‌ها بلاش را بر تخت نشاند و در واقع به اسم او زمام امور را در دست گرفت:

مهان را همه چشم بر سوفرای                  از او گشته شاد و بدو داده رای

ببد سوفرای از جهان بی‌‌همال                 همی رفت زین گونه تا چار سال

نبودی جز آن چیز کاو خواستی                 جهان را به رای خود آراستی

تا این که پس از چهار سال قباد پسر پیروز را برای تاج‌‌وتخت سزاوارتر دانست و بلاش را عزل کرد و قباد را به جایش بر اورنگ نشاند:[5]

چو فرمان او در جهان گشت فاش                 به چربی بپرداخت گاه از بلاش

بدو گفت شاهی ندانی همی                 بدان را ز نیکان نمانی همی

همی پادشاهی به بازی کنی                 ز کژی و از بی‌‌نیازی کنی

قباد از تو در کار داناتر است                 بدین پادشاهی تواناتر است

به ایوان خویش اندر آمد بلاش                 نیارست گفتن که ایدر مباش

در این میان روشن است که سوخرا به قبادِ نوجوان (به روایت فردوسی شانزده ساله) هم‌‌چون دست‌‌نشانده‌‌ای بی‌‌خطر نگاه می‌‌کرده و چه بسا که اختلافش با بلاش به جاه‌‌طلبی و اقتدار شاهزاده‌‌ی ساسانی مربوط بوده باشد. تا پنج سال نخست زمام‌‌داری قباد، رشته‌‌ی امور در دست سوخرا بود و قباد نقشی تشریفاتی و حاشیه‌‌ای را در سیاست ایران ایفا می‌‌کرد:

جوان بود، سالش سه پنج و یکی                 ز شاهی ورا بهره بُد اندکی

همی راند کار جهان سوفرای                 قباد اندر ایران نبد کدخدای

همه کار او پهلوان راندی                 کسی را بر شاه ننشاندی

نه موبد بد او را نه فرمان نه رای                 جهان پر ز دستوری سوفرای

چنین بود تا بیست‌‌و‌‌یک ساله گشت                 به جام اندرون باده چون لاله گشت

بیامد برِ تاجور سوفرای                 بدستوری و بازگشتن به جای

سپهبد خود و لشکرش ساز کرد                 بزد کوس و آهنگ شیراز کرد

اقتدار سوخرا در حدی بود که وقتی قباد به سن مردی رسید و خواست تا خود قدرت را به دست بگیرد، دید که خزانه‌‌ی شاهی و اداره‌‌ی ارتش یک‌‌سره در دست سوخرا متمرکز شده است:

همی رفت شادان سوی شهر خویش                 ز هر کام برداشته بهر خویش

همه پارس او را شده چون رهی                 همه بود جز تاج شاهنشهی

برآن بُد که من شاه بنشاندم                 به شاهی برو آفرین خواندم

همی باژ جستی ز هر کشوری                 ز هر نامداری و هر مهتری

چو آگاهی آمد سوی کیقباد                 ز شیراز و از کار بیداد و داد

همی گفت هرکس که جز نام شاه                 ندارد از ایران نه گنج و سپاه

نه فرمانش باشد به چیزی نه رای                 جهان شد همه بنده‌‌ی سوخرای

هر آن‌‌کس که بود رازدار قباد                 بر او این سخن‌‌ها همی‌‌کرد یاد

که از پادشاهی به نامی بسند                 چرا کردی ای شهریار بلند

ز گنج تو آگنده‌‌تر گنج او                 بباید گسست از جهان رنج او

همه پارس چون بنده‌‌ی او شدند                 بزرگان پرستنده‌‌ی او شدند

ز گفتار بد شد دل کیقباد                 ز رنجش به دل بر نکرد ایچ یاد

به این ترتیب، قباد برای فرو کشیدن سوخرای و دست یافتن به اقتدار شاهانه در صدد برآمد تا خاندانی دیگر را در برابر دودمان کارن فراز کشد و به دست ایشان سوخرا را از کار برکنار کند. برای این منظور خاندان مهران را برگزید. فردوسی این ماجرا را به دقت شرح داده و گفته که رهبر این خاندان در این هنگام شاپور نام داشت و چون ری مرکز قدرت خاندان مهران بود، وی را شاپور رازی می‌‌نامیدند.

همی گفت ار من فرستم سپاه               سر او بگردد شود رزم‌‌خواه

چنو دشمنی کرده باشم به گنج               ازو دید باید بسی درد و رنج

ندارم در ایران همی رزم‌‌خواه               کز ایدر شود پیش او با سپاه

بدو گفت فرزانه‌‌مندیش از این               که او شهریاری شود بافرین؟

ترا بندگان‌‌اند و سالار هست               که سایند با چرخ گردنده دست

چو شاپور رازی بیاید ز جای               بدرد دل بدکنش سوفرای

شاپور رازی با سپاهی گران به یاری شاهنشاه آمد و سوخرا بی‌‌آن‌‌که مقاومت زیادی کند از قدرت کناره‌‌گیری کرد و پس از آن به شکلی مبهم از صحنه‌‌ی تاریخ کنار رفت. فردوسی می‌‌گوید که او را کشتند و ابن‌‌اسفندیار ادعا می‌‌کند که با نُه پسرش به طبرستان گریخت و در آنجا مستقر شد. به هر رو، این را می‌‌دانیم که افول طالع بخت خاندان کارن دیری نپایید و وقتی انوشیروان به قدرت رسید در صدد دلجویی از ایشان برآمد. دودمان کارن هم از آشتی استقبال کردند و وقتی شاهنشاه برای نبرد با ترکان لشکری می‌‌آراست، با سربازانِ سبزپوش خویش به وی پیوستند. ظهیرالدین مرعشی می‌‌گوید دلیری و قدرت این رسته‌‌ي سبزپوش در پیروزی انوشیروان نقشی تعیین‌‌کننده داشته است. حضور مقتدر خاندان کارن پس از زمانی کوتاه و این که کینی میان ایشان و خاندان ساسان وجود نداشته، نشان می‌‌دهد که به احتمال زیاد سوخرا پس از عزل آسیبی ندیده و حدس نیرومندتر آن است که به شکلی محترمانه به حاشیه رانده شده باشد. چون از سویی اقتدار او در این زمان رقابت‌‌ناپذیر بود و از سوی دیگر قهرمان ملی جنگ‌‌های ایران با هپتالی‌‌ها محسوب می‌‌شد و نزد مردم و هم‌‌چنین خودِ درباریان مقام نجات‌‌بخش و تاج‌‌بخش داشت. از این رو، هم کناره‌‌گیریِ بی‌‌مقاومتش از قدرت و هم اشاره نشدن به مرگش و هم رفتار بعدی خویشاوندانش نشان می‌‌دهد که به احتمال زیاد وقتی دیده قباد خواهان بر عهده گرفتن نقش شاهنشاهی است، خردمندانه از قدرت کناره‌‌گیری کرده است.

داده‌‌ای که این حدس را تأیید می‌‌کند آن است که بعدتر می‌‌بینیم که اعتمادی چشمگیر میان خاندان ساسانی و کارن‌‌ها برقرار بوده است، چون انوشیروان پس از غلبه بر ترکان در مقام پاداش حکومت زابلستان را به زرمهر پسر مهتر سوخرا داد و برادر کهترش کارن را بر طبرستان گماشت و به او لقب سپاه‌‌بدی داد.[6] شاید پس از زرمهر برادرش به همین مقام دست یافته باشد، چون فردوسی از یکی دیگر از پسران سوخرا به نام دادبرزین یاد می‌‌کند که در دوران بهرام گور بر زابلستان سروری داشته است. هم‌‌چنین به نظر می‌‌رسد منطقه‌‌ی آمل که ارتفاعاتش کوه کارن نامیده می‌‌شود نیز به یکی از پسران دیگر سوخرا واگذار شده باشد. بسیار بعید است که این سرداران با ساسانی‌‌ها پدرکشتگی داشته باشند و باز چنین روابط نزدیکی میان‌‌شان جاری بوده و مرزبانی از مناطقی چنین حساس به ایشان سپرده شده باشد.

بنا به شجره‌‌نامه‌‌ای که یوستی از خاندان کارن به دست داده، سوخرا دو پسر به نام‌‌های زرمهر و کارن داشته و زرمهر خود پنج پسر داشته است. نام یکی از پسران زرمهر در منابع به صورت دادمهر (دادبرزین‌‌مهر) ثبت شده که یوستی تاریخ زندگی‌‌اش را 558 تا 585 م. می‌‌داند.[7] چنین می‌‌نماید که این دادبرزین‌‌مهر در دوران قباد سپه‌‌سالاری بانفوذ بوده باشد، چون ثعالبی می‌‌گوید وقتی قباد بر هپتالی‌‌ها چیره شد، اشراف تصمیم گرفتند او را به تاج‌‌وتخت برسانند و انگار کسی که در این میان نماینده‌‌شان بوده همین دادبرزین‌‌مهر پسر سوخرا بوده باشد. همین شخص بی‌‌درنگ پس از تاج‌‌گذاری قباد به سِمَت وزیر وی برگزیده شد و قباد را برانگیخت تا مالیات را از کشتزارها و درختان میوه بردارد. یوستی حدس زده و خالقی‌‌مطلق تأیید کرده که این دادبرزین‌‌مهر در اصل همان بزرگمهر بختگان وزیر انوشیروان دادگر بوده است.[8] پیوند میان بزرگمهر و خاندان کارن را در شاهنامه نیز می‌‌بینیم و از این رو، برداشت یوستی محتمل‌‌ می‌‌نماید.

در میان مهرهای عصر ساسانی دو نمونه هستند که احتمالاً به همین شخص تعلق دارند. بر یکی نوشته شده «دادبُرز‌‌مهر پهلو ایران سپاه‌‌بد کوست خراسان» و دیگری مهرِ شخصی وی است و نامش به همراه لقب پهلو (پارتی) بر آن حک شده.[9] پورشریعتی این داده‌‌ها را گرد آورده و به گزارش خورشیدیان نیز توجه کرده که در موزه‌‌ی آرمیتاژ از وجود بشقابی سیمین با این متن خبر می‌‌دهد: «دادبرزمهر پسر فرخان از خاندان گیلسران سپاه‌‌بد خاور»[10].

در این میان این خبر را هم داریم که هرمزد چهارم سه تن از اشراف بلندپایه را که با او مخالفتی داشتند به قتل رساند و یکی از آنها برزین‌‌مهر نام داشته است.[11] از این رو، چنین می‌‌نماید که دادبرزین مهر یا همان بزرگمهر حکیم به دست یکی از شاهان بعدی و در جریان کشمکش‌‌های درباری کشته شده باشد و به خاطر آن که نامش پیوند بیشتری با عصر انوشیروان داشته، نویسندگان بعدی مانند فردوسی این شاه را مسئول قتل وی پنداشته باشند.

این حدس از آنجا تأیید می‌‌شود که مسعودی می‌‌گوید بزرگمهر پسر بختگان تا دوران خسروپرویز وزیر بانفوذ وی بود، اما پس از آن که بهرام چوبین شکست خورد و خسروپرویز بر تخت سلطنت استوار شد، به خاطر گرایش بزرگمهر به زندیقان دستور داد زندانی‌‌اش کنند و بعدتر هم او را به قتل رساند و وزیر دیگرش بخیراریس را نیز که از مرگ بزرگمهر شکایت می‌‌کرد به همین شکل کشت و به دجله افکند.[12] پس درباره‌‌ی آن شاهی که بزرگمهر را به قتل رساند اختلاف نظری میان نویسندگان باستانی می‌‌بینیم، اما همه تصریح کرده‌‌اند که این واقعه پس از دوران انوشیروان رخ داده و به او ارتباطی نداشته است.

گذشته از دادبرزین مهر اعضای دیگر خاندان کارن نیز در دوران انوشیروان صاحب اقتدار و نفوذ بوده‌‌اند. در میان مهرهای ساسانی از کسی به اسم چهربرزین هم خبر می‌‌شنویم که در عصر هرمز چهارم سپاه‌‌بد خراسان بوده است.[13] پورشریعتی حدس زده که این شخص همان سیمای‌‌برزین در شاهنامه باشد و گفته که فردوسی به ضرورت وزن شعری چهر را با سیما که هم‌‌معنای آن است جایگزین کرده است.[14] او هم‌‌چنین بر این مبنا که سپاه‌‌بدیِ شرق از دوران انوشیروان تا بهرام چوبین در دست خاندان کارن بوده، فرض کرده که این سردار از همین خاندان بوده است.[15]

با آن که کارن‌‌ها با خاندان ساسانی آشتی کردند، چنین می‌‌نماید که کشمکش‌‌شان با شاپور رازی و خاندان مهران را از یاد نبرده باشند و کینه و دشمنی میان این دو خاندان پا برجا مانده باشد. شاهدی که برای این امر در دست داریم به چند دهه بعد و به زمانی مربوط می‌‌شود که بهرام چوبین از خسروپرویز شکست خورد و به شرق ایران گریخت. او که پیش از این رهبری خاندان مهران را در دست داشت، کم کم پشتیبانی بزرگان این تیره را از دست ‌‌داد. در مقابل، خاندان کارن که دشمنان و رقیبان قدیمی‌‌اش بودند، در این منطقه راه را بر او گرفتند.[16] یکی از این سرداران کارن شهربان خراسان بود که از دوران انوشیروان این منصب را در دست داشت و چندان مقتدر بود که بهرام چوبین هم وقتی در اوج قدرت بود، مزاحمتی برایش فراهم نیاورد.[17] این شهربان کارن به روایت «نهایة‌‌الأرب» بیش از صد سال سن داشت و سپاهی با فرماندهی پسرش گسیل کرد و در کومس، که مرکز خراسان بود، راه را بر بهرام بست.[18] بهرام پس از رویارویی با او بود که ناگزیر به گریختن به قلمرو هپتالی‌‌ها شد و همان‌‌جا به قتل رسید. طبری می‌‌گوید که خسرو دوم برای نابود کردن او پیکی به نام هرمز را با هدایا و گوهر فراوان به نزد خاتون زنِ خاقان ترک فرستاد و او دسیسه‌‌ای چید و کسی را فرستاد و بهرام را به قتل رساند. بنا بر این گزارش تدبیر خسروپرویز برای خلاص شدن از شر بهرام چندان هم بی‌‌دلیل نبوده است، چون سپاهیان هوادار بهرام که تا قلمرو ترکان او را همراهی کرده بودند به دوازده هزار تن می‌‌رسیدند و ایشان پس از مرگ وی با رهبری خواهرش کردیه به ایران بازگشتند و برادرشان کردی، که به خسرو پرویز وفادار مانده بود، برای‌‌شان از شاهنشاه امان‌‌نامه گرفت.[19]

 

 

  1. طبری، 1362، ج.2: 632 ـ 633.
  2. ثعالبی، 1368: 374.
  3. Parpeci, 1991: 202.
  4. Noldeke, 1896: 130 – 211
  5. دینوری، 1960 م.: 56 ـ 60.
  6. مرعشی، 1345: 7.
  7. Justi, 1895: 75.
  8. Khaleghi Motlagh, 2007.
  9. Gyselen, 2001: 36.
  10. Khurshudian, 1998:15.
  11. Pourshariati, 2008: 2.5.6.
  12. مسعودی، 2536، ج.1: 270 ـ 271.
  13. Gyselen, 2001: 37 – 38.
  14. Pourshariati, 2008: 2.6.6.
  15. Pourshariati, 2008: 2.6.6.
  16. دینوری، 1346: 102 ـ 103.
  17. دینوری، 1346: 103.
  18. نهایة‌الأرب، 1375: 380.
  19. طبری، 1362، ج.2: 734 ـ 733.

 

 

ادامه مطلب:  بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف – چهارم: خاندان مهران

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب