پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم:‌‌‌‌ عصر داریوش – گفتار نخست:‌‌‌‌ فراز آمدن داریوش بزرگ (2)

بخش سوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ عصر داریوش

گفتار نخست:‌‌‌‌‌‌‌‌ فراز آمدن داریوش بزرگ

5. نخستین نوای ناساز از جایی برخاست که کسی انتظارش را نداشت. مدتی کوتاه پس از مرگ بردیا، احتمالاً در آبان‌‌‌‌‌‌‌‌ماه، مردی به نام آثرین (آذرین) پسر اوپَدَرْمَه[1]، که از اسم خودش و پدرش پیداست که پارسی یا مادی بوده،[2] در خوزستان سر به شورش برداشت و خود را شاه ایلام خواند و مردم نیز از او پیروی کردند. تقريباً هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با او یک مدعی دیگرِ سلطنت در بابل بر تخت نشست. او مردی بابلی بود به نام نَدیتَه‌‌‌‌‌‌‌‌بَئیرَه (نیدینتو بعل)، پسر ایی‌‌‌‌‌‌‌‌نیرَه، و مدعی بود که نبوکدنصر سوم پسر نبونید است. یعنی خود را پسرِ آخرین شاه بابل معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. ایلامی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در پیروی از شورشیِ سرزمین خویش دودل بودند. از این رو، وقتی داریوش به ایشان پیامی فرستاد و دستور داد که آذرین را دستگیر کنند و به او تحویلش دهند،‌‌‌‌‌‌‌‌ در ماه آذر چنین کردند. داریوش او را اعدام کرد و با سپاهی برای رویارویی با نیدینتوبعل به حرکت درآمد.

مدعی بابلی موفق شده بود سپاهی برای خویش تدارک ببیند و ساحل غربی دجله را در اختیار خود بگیرد. داریوش از موقعیت بهره برد و با توجه به بالا بودنِ آب دجله و امکان کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌سواری در آن، با سپاهی که از اسب‌‌‌‌‌‌‌‌سواران و شترسواران تشکیل یافته بود از دجله گذشت و در روز بیست‌‌‌‌‌‌‌‌وششم از ماه اَثری‌‌‌‌‌‌‌‌یادا (13 آذرماه)[3] با سپاه ندینتوبعل روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد و وی را شکست داد و هوادارانش را کشتار کرد. ندینتوبعل خود از معرکه جان به در برد و با بخشی از سپاهش به شهر زازان گریخت که در نزدیکی بابل قرار داشت. داریوش در روز دوم ماه انامَک (22 آذرماه) بار دیگر با وی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد و او را در هم شکست. ندینتوبعل بار دیگر با شماری کم از سوارکارانِ وفادار گریخت و در بابل پناه گرفت. داریوش پشت سر او آمد و بابل را گرفت و او را در بابل اعدام کرد.

آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در ابتدای دی ماه سال 522 پ.م،‌‌‌‌‌‌‌‌ ناگهان، نُه سرزمین سر به شورش برداشتند. فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ سه ماهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی میان کشته شدن بردیا (هفتم مهر)‌‌‌‌‌‌‌‌ تا ابتدای دی ماه نشانگر زمانی است که لازم بوده تا خبرِ وقایع دربار پارس از ماد تا سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دیگر منتقل شود. سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شورشی، چنان که گفتیم، جایگیری جغرافیایی عجیبی دارند. پارس، ‌‌‌‌‌‌‌‌ایلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو،‌‌‌‌‌‌‌‌ تتگوش‌‌‌‌‌‌‌‌ و سکا.[4]

از میان این سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تنها مصر پیش از این دولت مستقل و فتح‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود و پارس و ماد و پارت و مرو و تتگوش و احتمالاً سرزمین سکا همان هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی‌‌‌‌‌‌‌‌ای بودند که کوروش با گشودنش نیروی نظامی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را بسیج کرد و با کمک آن بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جهان را را فتح کرد. این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها همگی ساکنانی آریایی و ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان داشتند و ستون فقرات طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي جنگاور شاهنشاهی را پدید می‌‌‌‌‌‌‌‌آوردند. جالب است که سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مصر و آشور، که در این فهرست استثنا محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، در جریان نبردها نقشی ایفا نکردند و گویی به سرعت و بدون نیاز به لشگركشي بار دیگر به زمره‌‌‌‌‌‌‌‌ی وفاداران به نظم پارسی پیوستند. در بیستون نام آشور هم تنها وقتی به میان می‌‌‌‌‌‌‌‌آید که سرداران پارسی و مادی جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به آن ناحیه می‌‌‌‌‌‌‌‌برند، و از مصر تنها همین اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی مبهم را می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم و انگار ناآرامی آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا حتا زودتر از ماجرای آذرین فرو نشانده شده باشد.

نویسندگانی غیاب اشاره به مصر را به معنای آن گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که این سرزمین شورش کرده و مستقل شده است. چنان که مثلاً توپلین هم، که در کل پژوهشگری منصف و دقیق است، شورش مصر را به فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی فروردین 521 تا دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم 520 پ.م. مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌داند و معتقد است این شورش برای بیش از یک سال در جریان بوده است.[5] من با این نظر موافق نیستم. از سویی میانگین زمان شورش‌‌‌‌‌‌‌‌های قید شده در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون دو تا سه ماه است و بعید است داریوش با شورشی چنین دیرپا در سرزمینی چنین بزرگ روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شده باشد و از شرح پیروزی خود بر آن چشم‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی کند. داریوشی که شورش چندروزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فراده در مرو و سرکشی زودگذر کسی در ایلام را چنین دقیق شرح داده، چرا باید از اشاره به سرکوب شورش مصر خودداری کند؟

داریوش در سال چهارم پادشاهی خود (در زمستان 518 پ.م.) ‌‌‌‌‌‌‌‌متن رسمی معمول را بر تابوت سنگی گاو آپیس نوشت و در آن از لقب هوروس، که در مراسمی ویژه و هنگام تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری به فرعون‌‌‌‌‌‌‌‌ها داده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، استفاده نکرد. این بدان معناست که او تا سال 518 پ.م. به مصر سفر نکرده بود، چون اگر چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد قاعدتاً مراسم تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری و دریافت لقب را نیز به انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌رساند. پولیانوس نوشته که داریوش برای انجام این مراسم به مصر رفت،[6] ولی سخن او مشکوک است و سندی مصری یا ایرانی در تأييد آن در دست نداریم. قدری عجیب است که سرزمینی تازه فتح‌‌‌‌‌‌‌‌شده مانند مصر برای بیش از یک سال در شورشی درگیر باشد و بعد بدون مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش و سفر کردنش به مصر فرونشانده شود و حتا پس از آن هم داریوش برای تثبیت مشروعیت خود و تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری به این قلمرو سفر نکند.

اسناد بازمانده از سال 518 نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که داریوش در این هنگام فرعونی مشروع و مقتدر بوده و کمترین اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به ناآرامی یا نیاز به تثبیت اقتدارش در منابع منعکس نشده است. در همین هنگام، داريوش به وجاهورسنه فرمان داد تا مکتب پزشکی سائیس را بازسازی کند و در حکمی دیگر به شهربان مصر دستور داد تا خردمندان مصری را برای گردآوری و تدوین قوانین قدیم مصری به کار بگمارد. تمام اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها به تدبیرهای نظامی و سیاسیِ شاهی که تازه شورشی را فرو نشانده شباهتی ندارد و بیشتر به برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی درازمدت شاهی مشروع و مستقر شباهت دارد که سازماندهی طولانی‌‌‌‌‌‌‌‌مدت قلمرويش را در نظر دارد. بر این مبنا، حدس من آن است که شورش مصر در ابتدای دوران داریوش تنها رخدادی حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای و فرعی بوده که داریوش برای نشان دادن عظمت فتح مجدد ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین و دشواری کاری که در یک سال انجام داده، بدان اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای گذرا کرده است. تنها اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر، در تندیس یادبود آبراهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوئز دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که در آن داریوش می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید «من از پارس مصر را گرفتم». این عبارت را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به فتح مجدد مصر پس از شورشی موفق تعبیر کرد، اما در عین حال می‌‌‌‌‌‌‌‌توان آن را نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی چیزهای دیگری نیز دانست. توپلین گفته که این اشاره به همراه تلاش داریوش برای تدوین مجدد قوانین مصری بدان معناست که داریوش دوست داشته فاتح راستین مصر دانسته شود و به نوعی خاطره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمبوجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیروزمند را مخدوش یا فراموش نماید.[7]

به نظر من ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ترین تعبیر در این مورد آن است که داریوش به نقش واقعی خویش در جریان فتح مصر اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. نباید از یاد برد که کمبوجیه در زمان حمله به مصر داریوش را به عنوان نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار خویش در کنار خود داشت و این مقام تقريباً برابر است با سپه‌‌‌‌‌‌‌‌سالار. یعنی ارتش ایران که مصر را تسخیر کرد، در سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب فرماندهی خود یک مقام سیاسی (شاهنشاه کمبوجیه) و یک مقام نظامی (سپه‌‌‌‌‌‌‌‌سالار داریوش) را داشت. اصولاً این حقیقت که مصریان در جریان بر تخت نشستن داریوش شورشی نکردند و اقتدار او بر این سرزمین بعد از آن هم دست‌‌‌‌‌‌‌‌نخورده باقی ماند، می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خاطره‌‌‌‌‌‌‌‌ای بوده باشد که داریوش در مقام یک فاتح نرمخو از خویش در مصر به جا گذاشته بوده است. اقدام‌‌‌‌‌‌‌‌های عمرانی بعدی او در مصر و تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌هایش برای احیای حقوق سنتی مصر و پیوستن بلندپایگان مصری مانند وجاهورسنه به وی هم نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که مصریان را دوست داشته و در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان محبوبیتی هم داشته است. او می‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته این موقعیت را هنگام فتح مصر به دست آورده باشد. احتمالاً اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی گذرا به این که «مصر را گرفتم» به همین نقش مرکزی او در فتح مصر در دوران کمبوجیه اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و همین هم کلید وفاداری مصریان به او و ناموفق ماندن شورش بوده است.

شورش مصر، احتمالاً، ناآرامی سیاسی محلی و محدودی بوده که بي‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ توسط شهربان مصر – آریاند – فرو نشانده شده است. خودِ این آریاند كاملاً به داریوش وفادار بود و برای دیرزمانی شهربان مصر باقی ماند. به احتمال زیاد این مرد در جریان فتح مصر یکی از سردارانی بوده که تحت امر داریوش می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده و از این روست که چنین با او پیوند داشته است.

در واقع، گذشته از اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی خود داریوش در بیستون، هیچ سند دیگری نداریم که ناآرامی یا مخالفت با حکومت پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر مصر را در جریان شورش‌‌‌‌‌‌‌‌های سال 521-522 پ.م. تأييد کند. تنها شاهدی که شاید به موضوع مربوط باشد، گزارش پولیانوس است که می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید مصریان در برابر سختگیری بی‌‌‌‌‌‌‌‌رحمانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریاند قیام کردند.[8] هر چند منظور او معلوم نیست و زمان شورش مصریان را هم تصریح نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند، اما بریان این اشاره را به شورش دوران استقرار داریوش تعبیر کرده و فرض کرده که منظور از سختگیری زیاد بودن خراج مصریان بوده است.[9] به هر صورت آنچه رخ داده سرکوب سریع و برق‌‌‌‌‌‌‌‌آسای شورش مصر بوده، که قاعدتاً از کم‌‌‌‌‌‌‌‌دامنه بودن آن برمی‌‌‌‌‌‌‌‌خاسته و به همین دلیل هم دیگر ذکری از آن در منابع پارسی نشده است. بر این مبنا می‌‌‌‌‌‌‌‌توان الگوی پیش‌‌‌‌‌‌‌‌گفته را تأييد کرد و گفت که در جریان شورش‌‌‌‌‌‌‌‌ها تنها سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دل ایرانشهر درگیر بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

جایی که هیچ انتظارش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌رفت،‌‌‌‌‌‌‌‌ یعنی سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ماد و پارس و ایلام، کانون اصلی مقاومت در برابر داریوش بودند. این امر نشانگر آن است که تا این هنگام سیاست انقلابی بردیا هوادارانی برای خود یافته بود و اینان کسانی بودند که با بر تخت نشستن داریوش مخالفت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. در میان این شورشیان، بار دیگر ایلام پیشتاز بود. در این سرزمین مردی از اهالی منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي کوگَنَک به نام مَرتیا پسر چی‌‌‌‌‌‌‌‌چیخری، که او هم با توجه به نامش پارسی بوده،[10] ادعا کرد که شاه ایلام است و نام ایلامی هومبان نیکاش (اومَنیش در بیستون) را برای خود برگزید. در ابتدای کار ایلامیان به او روی خوش نشان دادند،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما وقتی داریوش به سوی این منطقه پیش تاخت،‌‌‌‌‌‌‌‌ مردم از او رویگردان شدند و او را دستگیر کردند و به قتلش رساندند. به این ترتیب، ایلام بار دیگر آرام شد. تکرار مهار شدنِ شورشیان به دست مردم ایلام نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که هواداران داریوش در این منطقه دست بالا را داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه مردی به نام فَروَرتیش از اهالی ماد شورش کرد. او ادعا کرد که خشتریته نام دارد و نواده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاه باستانی ماد – هوخشتره – است. ارتش ماد نافرمانی کرد و به او پیوست و به این شکل کارش بالا گرفت.

داریوش در بیستون نوشته که در زمان سرکشی سپاه ماد،‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتشیان پارسی و مادی وفادار به وی شماری اندک داشتند. با وجود این، او دسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای جنگی را به رهبری ویدارنَه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی به سوی ایشان گسیل کرد. ویدارنه در 27 ماه انامک (17 دی‌‌‌‌‌‌‌‌ماه 522 پ.م) در شهری به نام مارو در ماد بر سپاه شورشیان مادی غلبه کرد. اما فرورتیش، که در زمان نبرد در مارو نبود،‌‌‌‌‌‌‌‌ به سوی ایشان شتافت و در پاتکی ویدارنه را شکست داد. ویدارنه به سوی جایی به نام کمیدَه در ماد عقب‌‌‌‌‌‌‌‌ نشست و همان‌‌‌‌‌‌‌‌جا در انتظار نیروی کمکی داریوش باقی ماند.

چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که ارمنستان هم به شورش فرورتیش پیوسته باشد،‌‌‌‌‌‌‌‌ چون داریوش ناگزیر شد برای فرو نشاندن شورش در آن منطقه سرداری به نام دادارشی ارمنی[11] را به سوی ایشان بفرستد. سپاهی که همراه این مرد بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، احتمالاً، از ارمنی‌‌‌‌‌‌‌‌های وفادار به داریوش تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. ایشان در هشتمین روز از ماه ثورواهَرَه (هفتم اردیبهشت‌‌‌‌‌‌‌‌ماه) در دهی به نام زوزَهیه در ارمنستان با سپاه شورشی درگیر شدند و ایشان را کشتار کردند. شورشیان باز خود را سازماندهی کردند و در دژی به نام تیگرَه گرد آمدند. دادارشی به این دژ تاخت و ایشان را تارومار کرد و این در روز هجدهم ماه ثورواهره (17 اردیبهشت) بود. شورشیان برای بار سوم دور هم جمع شدند و در دژ اویما پناه گرفتند. دادارشی باز بر ایشان غلبه کرد و ارمنستان را به طور کامل مطیع ساخت و در همان‌‌‌‌‌‌‌‌جا مستقر شد. به این ترتیب، جنگ در ارمنستان در روز نهم از ماه ثایی‌‌‌‌‌‌‌‌گَرچی (ششم خرداد ماه سال 521 پ.م.) پایان یافت.

هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که در قفقاز درگرفته بود، شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از شورشیان ارمنی به سمت جنوب حرکت کردند و در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي ایزَلا مستقر شدند. داریوش، کمی جلوتر از دادارشی، سرداری دیگر به نام وَئومیسَه (هو‌‌‌‌‌‌‌‌میترا، یعنی دوستِ نیکی) پارسی را به سراغ ایشان فرستاد. وی در روز پانزدهم از ماه انامک (5 دی) با ایشان درگیر شد و بر آنان پیروز شد. اما شورشیان باز در برابرش صف آراستند. جنگ دوم در آخرین روزِ ماه ثورواهره (27 خرداد) در جایی به نام اَوتی‌‌‌‌‌‌‌‌یرَه در ارمنستان درگرفت و به نابودی کامل شورشان منتهی شد. هومیترا نیز به همراه سپاهش در ارمنستان مستقر شد. به این ترتیب، دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌ی شورش ماد در ارمنستان، بعد از مقاومت شدید مخالفان، به دست دو سردار، که هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان در شمال و جنوب این منطقه می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیدند،‌‌‌‌‌‌‌‌ سرکوب شد.

داریوش تا این‌‌‌‌‌‌‌‌جای کار موفق شده بود بازوهای شمالی و جنوبی فرورتیش را در ارمنستان و آشور از کار بیندازد. اما در این مدت خود بیکار ننشست و در همان روزهایی که سردارانش هو‌‌‌‌‌‌‌‌میترا و دادارشی، در مناطق شمالی‌‌‌‌‌‌‌‌تر به جنگ مشغول بودند خود رهبری ارتشی را بر عهده گرفت و از بابل به سوی ماد حرکت کرد. در روز 25 از ماه اَدوکَنیش (اواخر فروردین ماه سال 521 پ.م.) نخستین جنگ میان او و فرورتیش در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوندورو در گرفت و داریوش در آن پیروز شد. فرورتیش با سوارانی اندک به سوی ری گریخت،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا دستگیر شد و داریوش گوش و بینی او را برید و بر دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ کاخ ری به صلیبش کشید تا مردم او را ببینند و بر چیرگی‌‌‌‌‌‌‌‌اش آگاه شوند. در این هنگام، سردارانش هم بر ارمنستان مسلط شده بودند. سرداران اصلی فرورتیش را نیز در دژی – احتمالاً در ارمنستان یا ماد – به دار آویختند.

اما با وجود شکست خوردنِ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فرورتیش،‌‌‌‌‌‌‌‌ ماد هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان ناآرام بود. دیری نگذشته بود که مردی دیگر به نام چیثرنَه‌‌‌‌‌‌‌‌تَخمَه (چِهرتَهم یعنی دارای نژادِ نیرومند)، که از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریایی ساگارتی برخاسته بود، ادعا کرد که از نوادگان هووخشتره[12] است و بنابراین خود را جانشین و دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌رو فرورتیش دانست. با وجود این، پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌های داریوش در ماد اثر خود را به جا گذاشته بود و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شورش او گسترش چندانی نیافت. داریوش یکی از سردارانش به نام تخمَه‌‌‌‌‌‌‌‌سپادَه (تَهم‌‌‌‌‌‌‌‌سپاه، یعنی ارتشِ نیرومند) را که از اهالی ماد بود به سراغ او فرستاد. چه بسا که این مرد سردار بخشی از سپاهیان ماد بوده باشد که بعد از مرگ فرورتیش به اطاعت از داریوش گردن نهاده بودند. او چهرتهم را شکست داد و او را اسیر کرد و نزد داریوش فرستاد. بر سر او هم همان رفت که بر فرورتیش رفته بود‌‌‌‌‌‌‌‌ و او را، در نهایت، در اربیل به صلیب کشیدند.

از الگوی گسترش شورش فرورتیش روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که این مرد، با وجود تأكيد بر اصل و تبارِ مادی خود،‌‌‌‌‌‌‌‌ یک شورشی استقلال‌‌‌‌‌‌‌‌طلب نبوده است. او خود را فرورتیش می‌‌‌‌‌‌‌‌نامید و مدعی بود که از تبار شاهان باستانی ماد است. اما این ادعا را برای نفی مشروعیت دولت پارسی انجام نمی‌‌‌‌‌‌‌‌داد و هدفش احیای دولت مستقل ماد نبود. او، در واقع، با این ادعا خود را جانشین بر حق خطِ دودمانی کوروش و کمبوجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌دانست و مدعی حکومت بر کل دولت پارسی بود. این را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا دریافت که هواداران و سردارانش در چندین استان شاهنشاهی می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شورشیانِ هوادارش كاملاً از قلمرو جغرافیایی ماد بیرون بوده است. چنان که دیدیم، دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم دو سردارِ نیرومند و سرسخت در ارمنستان و آشور برای او می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. اما این تنها گسترش غربی شورش او را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. داریوش در بیستون ماجرای شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرقی این شورش را نیز شرح داده است.

در همان ابتدای شورشِ ماد و کمی بعد از پیروز شدنِ فرورتیش بر ویدارنه در ماد، در اسفند سال 522 پ.م. گروهی از مردم پارت و گرگان نیز به او پیوستند. این هواداران سازماندهی و اهمیت نظامی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، در حدی که توانستند ویشتاسپ پدر داریوش را که شهربان این منطقه بود‌‌‌‌‌‌‌‌ از مرکز حکومتش برانند. از اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که فرورتیش نیز مانند داریوش یک مدعی سلطنت بوده که می‌‌‌‌‌‌‌‌خواسته بر کل شاهنشاهی حکومت کند و استان‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین (ماد، ارمنستان،‌‌‌‌‌‌‌‌ آشور، پارت و گرگان) نیز وی را به رسمیت شناختند.

ویشتاسپ، که طبعاً هوادار جانشینی پسرش بود، با شمار کمی از سپاهیانِ وفادار به شهری به نام ویشَپ‌‌‌‌‌‌‌‌اوزَتی در پارت عقب نشست و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا با شورشیان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد. در روز بیست‌‌‌‌‌‌‌‌ودوم از ماه وی‌‌‌‌‌‌‌‌یخنَه (11 اسفند 522 پ.م.) جنگی میان ایشان درگرفت و ویشتاسپ بر شورشیان پیروز شد. دو سه هفته بعد،‌‌‌‌‌‌‌‌ فرورتیشِ شکست‌‌‌‌‌‌‌‌خورده نیز در ری دستگیر شد و داریوش سپاهی را که برای تعقیب وی فرستاده بود برای کمک پیش پدرش فرستاد. ویشتاسپ، با وجود پیروزی اولیه‌‌‌‌‌‌‌‌اش بر شورشیان، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان از نظر تعداد سربازان دست پایین را داشت. او سپاهیان کمکی را به نیروهای خود افزود و برای باز پس‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌ قلمرو شهربانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش به حرکت درآمد. او در نخستین روز از ماه گَرماپَدَه (27 خرداد) در شهری به نام پَتی‌‌‌‌‌‌‌‌گربَنا شورشیان را شکست داد و پارت را آرام ساخت.

پس از آن مردی به نام فرادَه از اهالی مرو در این شهر شورش کرد و در ماه آثری‌‌‌‌‌‌‌‌يادَه (آذر) در مرو بر تخت نشست. با وجود این، حمایت مردم از او چندان زورآور نبود، چون داریوش توانست با فرستادن یک سپاه او را سرکوب کند. رهبری این سپاه را نیز مردی به نام دادارشی بر عهده داشت، اما انگار با آن سرداری که در ماد مستقر شده بود تفاوت داشت چون با لقب پارسی مشخص شده است.[13] او در روز بیست و سوم از همین ماه به مرو رسید و فراده را مغلوب ساخت و مرو و بلخ را مطیعِ داریوش کرد.

در همان زمانی که داریوش در سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شمالی‌‌‌‌‌‌‌‌ شاهنشاهی با مدعیان سلطنت می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگید، مشکل تازه‌‌‌‌‌‌‌‌ای در جنوب بروز کرد. مردی پارسی به نام وَهیزداتَه (بهترداد، یعنی پیرو قانون و دادِ نیکوتر)، که احتمالاً از شاهزادگان وابسته به خاندان کوروش بوده است،‌‌‌‌‌‌‌‌ در شهر تارَوا (تارُم؟)‌‌‌‌‌‌‌‌ سر به شورش برداشت و ادعا کرد که بردیا پسر کوروش است. سپاهیان پارسی، و به ویژه ارتشی که در انشان مستقر بود، به وی پیوست و به این ترتیب در همان زمانی که فرورتیش ماد و قلمرو شمالی را در اختیار خود می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت،‌‌‌‌‌‌‌‌ بهترداد پارس و استان‌‌‌‌‌‌‌‌های جنوبی را تصرف کرد. داریوش هنگامی که برای رویارویی با فرورتیش به سمت ماد پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌رفت، از این شورشِ تازه خبردار شد. پس بخشی از سپاه خود را به رهبری سرداری پارسی به نام ارتَه‌‌‌‌‌‌‌‌وَردیه (آرتاوَرز، یعنی راست‌‌‌‌‌‌‌‌کار) به سوی جنوب فرستاد. این سردار در روز دوازدهم از ماه ثورَه‌‌‌‌‌‌‌‌واهَر (9 خرداد) در شهر رَخا در فارس بر بهترداد چیره گشت. بهترداد با سپاهیانی اندک به سوی پاسارگاد گریخت. پادگان این شهر هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان پشتیبان او بود و نیروهایش را در اختیار وی گذاشت.

بهترداد و سپاهیان پارسی همراهش در روز پنجم ماه گرماپده (اول تیرماه) در نزدیکی کوهی به نام پَرگ بار دیگر با آرتاورز روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد. این بار نیز هواداران داریوش پیروز شدند و این بار بهترداد به همراه نخبگانِ هوادارش اسیر شد. داریوش فرمان داد تا اسیران را در شهری به نام اَوادَیی‌‌‌‌‌‌‌‌چَیا در فارس به صلیب بکشند. با وجود این، شورش بهترداد حتا پس از مرگش هم ادامه داشت. او پیش از شکستِ بدفرجامش سرداری را با سپاهیانی بسیار به بلوچستان (رخج) فرستاده بود. در این هنگام شهربان رخج ویوانَه (ویوان) نام داشت و پشتیبان داریوش بود. او در دژی به نام کاپیشکانی سنگر گرفت و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا با یاران بهترداد روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد و حمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان را دفع کرد و این در روز سیزدهم ماه انامک (3 دی) بود. شورشیان به سوی سرزمین گَندوتَوَه پیش رفتند و ویوان ایشان را دنبال کرد. در روز هفتم از ماه وی‌‌‌‌‌‌‌‌یخنه (26 بهمن)، بار دیگر مخالفان داریوش شکست خوردند و این بار تارومار شدند. سردارِ بهترداد که ایشان را رهبری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد با چند تن از یارانش به دژ اَرشَدَه در رخج رفت و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را سنگربندی کرد، اما ویوان به دنبالش رفت و او را به همراه یارانش کشت.

زمانی که آتش این جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها گرم بود، بار دیگر بابل دستخوش آشوب شد. این بار مردی ارمنی به نام اَرخَه (به ارمنی یعنی تاجدار) پسر هَلدیت، که در جایی به نام دوبالَه می‌‌‌‌‌‌‌‌زیست، ادعا کرد که نبوکدنصر نام داد و فرزند نبونید است. او و هوادارانش بابل را فتح کردند و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کردند. داریوش سرداری به نام ویندَفَرنَه (وَندافَر) را، که احتمالاً یکی از شش پهلوان یاورش بوده، به سوی ایشان گسیل کرد. وندافر بابل را گشود و در روز 22 از ماه وَرکَه‌‌‌‌‌‌‌‌زَنَه (13 آبان)‌‌‌‌‌‌‌‌ ارخه را اسیر کرد و در بابل به صلیب کشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌

تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی طبق معمول در مورد این جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سروده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که در زمانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ما به شکلی غریب مورد پذیرش تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان قرار گرفته و از قرن نوزدهم به برخی از کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های جدی دانشگاهی نیز راه یافته است.[14] مثلاً در مورد شورشِ موضعی کسی مانند ارخه،‌‌‌‌‌‌‌‌ که به کمک نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون هویت و انگیزه و ادعا و زمانِ گرفتار شدنش را به دقت می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم،‌‌‌‌‌‌‌‌ گزارشی را در تواریخ هرودوت می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که چکیده‌‌‌‌‌‌‌‌اش چنین است:[15] بعد از شورش ارخه در بابل اینتافرن نامی،‌‌‌‌‌‌‌‌ که به گزارش هرودوت یکی از شش پهلوان یاور داریوش بوده، به همراه زوپیروس پسر مگابوزوس (زوپیر پسر بغ‌‌‌‌‌‌‌‌بخش، یکی دیگر از این شش تن)[16] رهبری سپاه داریوش را بر عهده داشتند. این دو تن پشت دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌های بابل متوقف شدند و در گشودن شهر ناکام ماندند. در این میان روزی یکی از مدافعان شهر برای ریشخند پارسیان از بالای دیوار گفت که تنها زمانی در فتح بابل کامیاب خواهند شد که قاطری کره بزاید. هرودوت سپس این گزارش مهم در عالم زیست‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی را آورده که چندی بعد در خیمه و خرگاه زوپیر یک قاطر کره زایید. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه زوپیر دریافت که خدایان موافقِ گشوده شدن شهر هستند. پس فرمان داد تا خودش را مثله کنند و گوش و بینی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را ببرند و در وضعی نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌جان در نزدیکی دروازه رهایش نمایند. بابلیان او را یافتند و با این شایعه که یکی از سرداران بلندپایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش در اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یاری به ایشان بوده و به این خاطر مثله شده، به وی اعتماد کردند و رهبری نیروهای مدافع شهر را به وی سپردند و به این ترتیب شهر به دست سربازان داریوش افتاد.

هرودوت نوشته که محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی بابل یک سال و هفت ماه طول کشید و به این دلیل بود که زوپیر ناگزیر شد به چنین نیرنگی روی آورد.[17] این زمان نیز مانند سایر جزئیات داستان وی نادرست است، چون شورش ارخه دست بالا از زمان شکست شورش بهترداد در تیرماه 522 پ.م شروع شد و در آبان 521 پ.م. فرو نشست و بنابراین چهار ماه طول کشید. داستان یادشده، ‌‌‌‌‌‌‌‌احتمالاً، یکی از قصه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بوده که یک قرن پس از جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های داریوش، با هدفِ نمایش وفاداری سرداران داریوش به وی ساخته شده و مردم در گوشه‌‌‌‌‌‌‌‌وکنار یونان آن را برای همدیگر تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این قصه احتمالاً از ماجرای مشابهی الهام گرفته که بر مبنای آن اودیسئوس نیز هنگام محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تروا از مکری مشابه برای ورود به شهر بهره برد. هرودوت این زوپیر را شهربان بعدی‌‌‌‌‌‌‌‌ بابل می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که این مورد نیز توسط شواهد تاریخی تأييد نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود و هیچ سندی وجود ندارد که شهربانی به این نام بر بابل فرمان رانده باشد. از طنزهای تاریخ است که بیست سده پس از دوران داریوش، این قصه‌‌‌‌‌‌‌‌هاست که در قالب تاریخ رسمی در کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمودار می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، در حالی که روایت سرراست و روشنِ خود داریوش هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان وجود دارد.

bistun_Darius_the_Great

نبشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون و مدعیان سلطنت که به دست داریوش از پا درآمدند: 1) گوماتا، 2) آذرین، 3) ندینتوبعل، 4) فرورتیش، 5) مرتیا، 6) چهرتهم، 7) بهترداد، 8) ارخه، 9) فراده

6. داریوش در بیستون، پس از شرح دقیق جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایش با مخالفان، دستاورد خویش را چنین جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند: «من به خواست اهورامزدا در همان یک سال پس از آن که شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به خواست اهورامزدا من آنها را نابود کردم و نه شاه را گرفتم»[18]. بعد هم نام و محل شورش هر نه مدعی سلطنت را یکایک ذکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند: بردیا در پارس، آذرین در ایلام، نیدینتوبعل در بابل،‌‌‌‌‌‌‌‌ مرتیا در ایلام، فروردتیش در ماد،‌‌‌‌‌‌‌‌ چهرتهم در ساگارتی، فرادَه در مرو، بهترداد در پارس،‌‌‌‌‌‌‌‌ و ارخه در بابل.

الگوی زمانی‌‌‌‌‌‌‌‌ توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شورش‌‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به این ترتیب فهرست کرد:

– احتمالاً اوایل آبان 522 پ.م؛ شورش آذرین در ایلام.

– احتمالاً اوایل آبان 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ شورش نیدینتوبعل در بابل.

– آبان/ آذر 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ اعدام آذرین بدون جنگ.

– 13 آذر 522 پ.م؛ پیروزی داریوش بر نیدینتو بعل در نزدیکی دجله

– 22 آذر 522 پ.م؛ پیروزی داریوش بر نیدینتوبعل در زازان.

– آخر آذر 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ فتح بابل به دست داریوش و اعدام نیدینتوبعل

– اوایل دی 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ شورش مرتیا در ایلام و کشته شدنش به دست مردم ایلام

– اوایل دی 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ شورش بهترداد در تاروای پارس

– 3 دی 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ دفع حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاه بهترداد توسط ویوانه که در دژ کاپیشکانی در رخج (بلوچستان) سنگر گرفته بود.

– اوایل دی 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ شورش فرورتیش در ماد

– 5 دی 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی هومیترا بر هواداران فرورتیش در ایزلای ارمنستان

– 17 دی 522 پ.م؛ پیروزی ویدارنه بر نیروهای فرورتیش در ماروی ماد

– اواخر بهمن 522 پ.م؛ شورش هواداران فرورتیش در پارت و گرگان و پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌شان بر ویشتاسپ

– 26 بهمن 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی ویوان بر شورشیان هوادار بهترداد در گندوتوه در رخج.

– اسفند 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ فتح دژ ارشده در رخج به دست ویوان و اعدام پیروان بهترداد.

– 11 اسفند 522 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی ویشتاسپ بر شورشیان هوادار فرورتیش در ویشپه‌‌‌‌‌‌‌‌اوزتی در پارت.

– 25 فروردین 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی داریوش بر فرورتیش در کوندوروی ماد.

– 7 اردیبهشت 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی دادارشی بر پیروان فرورتیش در زوزهی در ارمنستان.

– 17 اردیبهشت 521 پ.م؛ فتح دژ تیگره و نابودی قوای فرورتیش در ارمنستان به دست دادارشی.

– اواخر اردیبهشت 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ دستگیری فرورتیش در ری و اعدام شدنش.

– اوایل خرداد 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ شورش چهرتهم در ماد.

– خرداد 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی تهم‌‌‌‌‌‌‌‌سپاه بر چهرتهم و دستگیری و اعدام وی.

– 9 خرداد 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی آرتاورز بر بهترداد در رخای پارس.

– 27 خرداد 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی هومیترا بر پیروان فرورتیش در اوتی‌‌‌‌‌‌‌‌یره در ارمنستان.

– 27 خرداد 521 پ.م؛ فتح شهر پتی‌‌‌‌‌‌‌‌گربنای پارت به دست ویشتاسپ.

– 1 تیر 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ پیروزی آرتاورز در کوه پرگه نزدیک پاسارگارد و گرفتار شدن بهترداد.

– تیر 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ اعدام بهترداد در اوادیه‌‌‌‌‌‌‌‌چیا در پارس.

– تیر تا آبان 521 پ.م؛ شورش ارخه در بابل.

– 13 آبان 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ فتح بابل به دست وندافر.

– اواسط آبان 521 پ.م؛‌‌‌‌‌‌‌‌ اعدام ارخه.

– و اواسط آذر 521 پ.م؛ پیروزی دادارشی پارسی بر فراده و فتح مرو.

 

 

  1. . تشکیل شده از پیشوندِ‌‌‌ «اوپَه» و «درمَه» یعنی دارنده‌‌‌ی رفتار شایسته. درمه در این نام همان است که در اواخر دوران هخامنشی در سانسکریت بودایی به کلیدواژه‌‌‌ی دینی مهمی تبدیل می‌‌‌شود.
  2. . پاتس، 1385: 492.
  3. . در مورد تاریخ‌‌‌گذاری رخدادهای نقل‌‌‌شده در بیستون توضیحی لازم است. در این که گاه‌‌‌شماري هخامنشیان خورشیدی بوده و ماه‌‌‌های‌‌‌شان یکی در میان 29 و 30 روز داشته اطمینان داریم و این را از الواح باروی تخت‌‌‌جمشيد می‌‌‌دانیم (وامقی، 1382). تاريخ‌‌‌نويسان زمان‌‌‌بندی رخدادهای ذکرشده در بیستون را به اشکال متفاوت به دست داده‌‌‌اند. در میان پژوهش‌‌‌گران جدید معمولاً رسم است که گاه‌‌‌شماري سنتی‌‌‌ای را بپذیرند که در اوایل قرن بیستم توسط پژوهشگران فرانسوی پیشنهاد شد. بر این مبنا کوک (1383: 113- 108)، پاتس (1385: 493- 488) و سایر نویسندگان تاریخ‌‌‌هایی استانده‌‌‌شده را به نبردهای داریوش اختصاص داده‌‌‌اند که به نظرم منطق و الگوی گاه‌‌‌شماري بحث‌‌‌پذیری دارد. در این مورد هم توافق چندانی در کار نیست. چنان که برخی سال 522 پ.م یا 521 پ.م را دارای یک ماه کبیسه می‌‌‌دانند و برخی خلاف آن را باور دارند و حتا نظری هست که ارقام بیستون را ساختگی و ناشی از باورهایی دینی می‌‌‌داند (ویندفور و آربور، 1388: 425-399). آنچه همگی در موردش توافق دارند، آن است که بردیا در هفتم مهرماه کشته شده است. من در این کتاب بر این مبنا تقویم بیستون را با همان ماه‌‌‌های 29 و 30 روزه بازسازی کرده‌‌‌ام و تاریخ را بر همین مبنای مورد توافق مرتب کرده‌‌‌ام. به اين ترتيب، اعدادی را که برای روز جنگ‌‌‌ها به دست آورده‌‌‌ام، و با آنچه در منابع ترجمه‌‌‌شده دیده می‌‌‌شود متفاوت است، به عنوان ساده‌‌‌ترین و سرراست‌‌‌ترین پیشنهاد برای زمان‌‌‌گذاری جنگ‌‌‌ها ارائه می‌‌‌کنم.
  4. . کنت، 1384: 413،‌‌‌ بند 21.
  5. . توپلین، 1388 (آ)، ج. 6: 391-390.
  6. . Polyanus, VII, 11, 7.
  7. . توپلین، 1388 (آ)، ج. 5: 397-396.
  8. . Polyanus, VII, 1, 5.
  9. . بریان، 1388، ج. 3: 212-203.
  10. . پاتس، 1385: 492.
  11. . دادارشی نامی پارسی است از ریشه‌‌‌ی دَرش که جسور و شجاع معنی می‌‌‌دهد (کنت، 1384: 611) و در میان سرداران پارسی داریوش به کسی دیگر با همین نام برمی‌‌‌خوریم. با وجود اين داریوش تأکید کرده که این سردارش، با وجود نام پارسی‌‌‌اش، ارمنی بوده است.
  12. . این نام تشکیل شده از «هو» (خوب و نیکو) و «وَخشتره» از ریشه‌‌‌ی وَخش (بالیدن و رشد کردن). در کل یعنی خوب‌‌‌بالیده و شکوفا.
  13. . Olmstead, 1984: 110-114.
  14. . Rollin, 1805: 695.
  15. هرودوت، کتاب سوم، بند 160-152.
  16. هرودوت، کتاب سوم، بند 70.
  17. . هرودوت، کتاب سوم، بند 70.
  18. . کنت، 1384: ‌‌‌434.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم:‌‌‌‌ عصر داریوش – گفتار دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ شرحی بر بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترین جنگ تاریخ باستان (1)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب