بخش سوم:مهر، آرمان و خواست
گفتار نخست: خواست و میل
شکاف میان خواست و میل سبب نقص در چرخه ی قدرت و شکستن جریان آن می شود. مثلاً دلیل ریاکاری یا دشمنی تضاد میان میل و خواست است. در این شرایط هم ممکن است فرد مانند بازی برنده ـ بازنده، در کوتاه مدت قدرت یا منابعی به دست آورد اما در درازمدت دستاوردی نخواهد داشت. لازمه ی دستیابی به منافع درازمدت بازی قوی تری است و بازی قوی تر همیشه مهر است چون دستگاه خواست و میل را متحد می کند و تمرکز سیستم انتخاب گر سبب انتخابهایی قدرتمند و محکم می شود.
یکی از دلایل اهمیت مهر این است که دایره ی شناسایی و انتخاب را شفاف می کند. مهر سبب می شود پرتاب شدگی را ببینیم، دامنه ی اختیارت را واقع بینانه ارزیابی کنیم و در این دامنه حرکت کنیم.
به شکل معمول، اراده ی دیگری در سطح اجتماعی ، اراده ی من را محدود میکند. به این دلیل که ممکن است خواست و میل من، در جهت خواست و میل دیگری نباشد.
اصطلاح مشهور« آدم ها را باید در سفر شناخت» به این دلیل فراگیر شده است که در هنگام سفر افراد در زمان طولانی در شرایط سخت و موقعیت های متفاوت و ناپایدار قرار می گیرند و خواست و میلشان نمایان میشود. به عبارت دیگر شرایط پیش بینی نشده، دامنه ی انتخاب و میل و خواست افراد را مشخص میکند که بهترین فرصت برای شناخت آنها است. به هر ترتیب، دامنه ی خواست و میل دیگری در نهایت دامنه ی خواست و میل من را محدود می کند، مگر این که با یکدیگر همپوشانی پیدا کنند که این حالت با حاکم شدن مهر در میان آنها امکانپذیر است.
همان طور که شرح داده شد، حالت پایه ی روابط، مدل اقتصادی است. در این شرایط با وجود محدود شدن ارادهها، محاسبه ی قلبم و برنده ـ برنده بازی کردن، افراد را به توافق و تفاهم میرساند. اما اگر روابط بر اساس مهر باشند نه فقط اراده ها محدود نمی شوند، بلکه به دلیل همافزایی خواست و میل، تشدید هم می شوند، به همین دلیل میگوییم که خواست و میل در مهر متمرکز می شود. اگر بازی برنده ـ برنده با بر هم افتادن خواست و ترکیب میل و به عبارتی با پشتوانهی مهر همراه باشد، تداوم می یابد و هم افزا می شود و کنار هم قرار گرفتن اراده ی من و دیگری، دامنه ی اراده ی آزاد گسترده ای به فرد می دهد. بنابراین می توان افزایش دامنه ی اراده ی آزاد را شاخصی برای شناخت مهر و تفکیک آن از مشتق های بیمارش به کار بست و یکی از تفکیک ها ی مهم، تفکیک میان مهر و عشق است.
احتمالاً ریشهی کلمهی عشق در فارسی، واژه ی اوستایی «ایش» است که در زبان های هندواروپایی میل یا اشتیاق معنی میدهد. اما در هزار سال گذشته عشق را از ریشه ی «عَشَقَ» در نظر گرفتهاند؛ گیاهی انگلی است که به دور گیاهان دیگر می پیچد و آنها را زرد و پژمرده می کند. در متون عرفانی چون عشق عاشق را بیمار و افسرده می کند، به این گیاه تشبیه شده است. نمونه ی مشهور مفهوم عشق داستان «لیلی و مجنون» است. با این حال در بیشتر داستان های مشهور فارسی مانند داستان «زال و رودابه» و «رستم و تهمینه» روابط بر اساس مفهوم مهر است. در معروف ترین داستان عاشقانه ی شاهنامه، یعنی داستان «زال و رودابه» ، رابطه ی مهرآمیز بین این دو نفر نه فقط سبب قدرت گرفتنشان از نظر فردی میشود، بلکه آنها را از نظر سازمانی هم نیرومندتر می کند و جایگاه مناسب تری هم در خاندان و هم در اجتماع به آنها اختصاص میدهد، در صورتی که در عشق، محدود کردن ارادهی یکی با ارادهی دیگری، باعث کاهش قدرت دو طرف می شود.
نوع عملکرد«من» در برابر قدرت «دیگری» امری بسیار تعیینکننده است. گاهی من قصد دارد قدرت دیگری را کاهش دهد، چون قدرت دیگری منفی و بیمار به نظر می رسد یا فرد به این نتیجه می رسد که برای زیاد شدن قدرتش باید از قدرت دیگری کاسته شود. حالت دیگری نیز وجود دارد که در آن من عاشق دیگری است اما او را محدود می کند، مانند پدرسالارِ قبیلهای که اعضای قبیله را دوست دارد اما آنها را به اطاعت از خود مجبور میکند. در این حالت با وجود علاقهی افراد به یکدیگر، رابطه برنده ـ برنده نیست.
همانطور که در رابطهی مهرآمیز، اراده ی هر دو طرف گسترش مییابد و هر دو قوی تر می شوند، در سازمان هم شکل درست افزایش قدرت این است که که همه با هم قوی شوند. در مواقعی که افراد بر ضد دیگری دسیسه می چینند، هیچ مهری بین افراد وجود ندارد یا وقتی همه با هم متحد می شوند تا فقط یک نفر سود ببرد و قدرت به دست آورد، میتوان گفت که به جای مهر عشق در روابط جاری است.
به طور کلی در اغلب نهاد های موفق، همه ی اعضا با هم قدرتمند میشوند. اما سازمان های موفقی هم وجود دارند که این گونه عمل نمی کنند. در واقع بیشتر نهادهای موفق مدرن در این دسته قرار می گیرند. در این بخش قصد داریم به یکی از نمونههای برتر دستیابی به قدرت در چنین سازمانهایی اشاره کنیم.
شکی در این باره وجود ندارد که اَپِل سازمانی نوآور، درآمدزا، موفق و تأثیرگذار در فن آوری و فرهنگ معاصر بوده است و به علت تغییری که در سبک زندگی مردم ایجاد کرده در تاریخ ماندگار خواهد شد. با این حال چگونگی توزیع قدرت در این سازمان و جایگاه رئیس مشهور آن استیو جابز را میتوان به شکل نقادانه بررسی کرد.
در نگاه اول آنچه دربارهی استیو جابز عجیب به نظر میرسد دفعات اخراج او از شرکتهای دیگر است. در واقع او نمونهای بسیار کمیاب از مدیرانی است که اختلالات فراوانی در چهارچوب قدرت دارند، تا آن جا که تقریباً همه ی تله های قدرتی که برشمردیم در او مشاهده میشود. در کتاب زندگینامهاش، مثالهای بسیاری وجود دارد که نشان میدهد دستگاه شناختی اش درست کار نمی کرده، روابطش فریب کارانه و بر مبنای بازی برنده ـ بازنده بوده و روابط دوستانه اش با دیگران یا از جنس عشق بوده یا به طور کلی رابطه ای وجود نداشته است. در این کتاب روشهای او برای مشهور، موفق و پولدار شدن ذکر شده که همگی تلاش برای اندوختن کد قدرت محسوب می شوند. یکی از دلایلِ شهرت جابز این بود که خوب نمایش می داد، اما نحوه ی ارائه اش به ضرر همکارانش بود و در این زمینه آنها را نادیده می گرفت یا پس می زد. مثال واضح چنین عملکردی، رویارویی جابز با وازنیک است که استخوان بندی فنآوری اپل را ابداع کرد ولی در نهایت حتی از نظر مادی هم کنار گذاشته شد.
در هر صورت جابز فرد جذاب و محبوبی بود، اما محبوبیتش ساختگی بود و آن را در بافت پادفرهنگ دهه ی شصت ــ مثل هیپی ها ــ طراحی و تولید کرده بود. پرسش مهم این است که به جابز در جایگاه یک مدیر چه نمره ای می دهیم؟ یا این که آیا می خواهیم مدیری مانند او شویم؟ برای پاسخ به این پرسشها باید رفتار او دقیق تر بررسی شود. شکی نیست که جابز فرد خلاقی بود، مثلاً وقتی اخراج شد به سرعت سازمان دیگری مثل پیکسار تأسیس کرد و به همین دلیل دوباره او را به شرکتش فرا خواندند، با این حال بعد از مدتی همکارانش دوباره با او به مشکل بر خوردند و قصد اخراجش را داشتند. به این دلیل که کار کردن با او لذت بخش نبود و قدرت افراد را افزایش نمیداد.
بر خلاف تصور همگان استیو جابز ابداع و تحولی در فنآوری ایجاد نکرده است. او هم مانند «مارک زاکربرگ» و «بیل گیتس»، یعنی نسلی که از طریق فن آوری اطلاعات ثروتمند شده اند، فقط فروشنده ی موفقی است، به عبارتی ایده ها و اختراع های دیگران را به بهترین شکل بسته بندی و ارائه کرده است. البته جابز فرد باهوشی است و فرایند مدیریتی اش بسیار قابل مطالعه است. هدف از این تحلیل بی ارزش نشان دادن فعالیت های پرشمار و موفق او نیست، بلکه توجه به این نکته است که رفتارهای او با تلههایی همراه است و نیاز به بررسی و تأمل دقیقتری دارد.
یکی از جنبه های مناسب برای مطالعه شخصیت استیو جابز بررسی روابط او با دخترش است. زیرا قدیمی ترین و پایدارترین شکل مهر بین زن و مرد و والد و فرزند اتفاق می افتد که آغازگاه مهر است. زن و مرد برای ادامه ی نسل و بر اساس بازی برنده ـ برنده بچه دار می شوند و رابطهی والد و فرزند هم برای ادامه ی نسل بر پایهی بازی برنده ـ برنده است. به این ترتیب روابط خانوادگی هسته ی مرکزی مهر است و یکی از راه های بررسی افراد، رابطهی فرد با فرزند و جنس مخالف است. این روابط البته ربطی به روابط سازمانی ندارد اما تا حدودی به درک فرد از مهر کمک میکند. بنابراین بهتر است این روابط در افراد مشهور دیگری مانند چرچیل، هیتلر، استالین هم بررسی شود، زیرا دادههای مناسبی از روابط خانوادگی و سازمانی این افراد وجود دارد که واکاوی آن به نتایج جالبی منتهی می شود. البته این روابط در سطوح مختلفی اتفاق می افتد ولی بر یکدیگر اثر می گذارند. یعنی اگر فردی نقصی در روابط خانوادگی داشته باشد این اختلال به روابط سازمانی او هم منتقل می شود.
استیو جابز دختر نامشروعی داشته که بعد از گذشت سالها و در اواخر عمر او را به عنوان فرزند میپذیرد. دربارهی رابطه اش با وازنیک که دوست دوران کودکیاش و از پایهگذاران اپل بوده هم همینطور است. یعنی در این رابطه هم، ابتدا وازنیک را طرد می کند و در اواخر عمر به او اجازهی بازگشت میدهد. از مقایسه ی این دو رابطه مشخص است که چه در سطح خانواده و چه در نهاد روابط مطلوبی نداشته است. بنابراین میتوان گفت سطوح متفاوتی که با برچسب هایی مثل سیاسی، مدیریتی و خانوادگی از هم تفکیک می شوند، گاهی در عمل تمایزی با هم ندارند، مخصوصاً وقتی متغیری مثل مهر در میان باشد. اهمیت مفهوم مهر در این است که لایه های اجتماعی به آن متصل میشوند، این فرایند با اتصال نهادها به خانواده که قدیمی ترین، استوارترین و زاینده ترین نهاد اجتماعی است و هسته ی مرکزی آن مهر است، انجام میپذیرد. برای مثال در کلیسا معتقدان یکدیگر را برادر، پدر مقدس و مادر مقدس خطاب می کنند یا در انقلابهای ایدئولوژیک ، همه یکدیگر را خواهر و برادر می نامیدند. ایدهی این که ما خانواده ایم بیانگر قدرت نهادی است که تلاش میکند فرد را چون عضوی از یک خانواده به خود متصل کند. از این رو خانواده، استعاره ی همه نهادهاست. اما سازمان ها ممکن است مهر را در مرکزیت خود حفظ کنند یا مثل اپل از مهر فاصله بگیرند.
البته با نگاهی دقیقتر درمییابیم که گاهی این مشکل فقط به نهاد ختم نمی شود، بلکه مهر مرکزیت خود را در روابط خانوادگی نیز از دست داده است. برای مثال فردی مانند لنین به طور کلی در همهی روابط مهرآمیزش مشکل داشته و نه فقط در حزب بلکه در خانه هم به شکل پیوسته مشغول دعوا و منازعه بوده است. بنابراین اگر کسی در رابطه با مهر دچار مشکل باشد این اختلال به همهی روابط او منتقل می شود و از طرف دیگر اگر فردی به درستی با مهر مواجه شود این رابطهی مهرآمیز را با همه ی افراد و در همه ی سطوح بر قرار می کند.
پیشنهاد:
درباره ی مهر در همه جا به دنبال متغیرهای عینی بگردید.
تمرین:
از بیست نفری که بیشترین زمان را با آنها سپری می کنید فهرستی تهیه کنید و دو عامل را در آنها اندازه بگیرید:
- به میزان قدرتی که در مهمترین سازمانی که عضو آن هستند از یک تا ده نمره بدهید (توجه کنید که ممکن است خانواده مهمترین نهادی باشد که فردی، مثل پدربزرگی کهنسال، در آن عضویت دارد).
- از یک تا ده به مهری که به این افراد دارید نمره بدهید.
حال به این دو پرسش پاسخ دهید:
- آیا رابطه ای میان این دو وجود دارد، یعنی آیا فرد قدرتمند را بیشتر دوست دارید؟
- آیا میزان قلبمی که با افراد مبادله می کنید به این دو متغیر وابسته است؟ آیا با کسی که به او مهر بیشتری دارید یا قدرتمندتر است، قلبم بیشتری تبادل می کنید؟
ادامه مطلب: گفتار دوم: ناسازگاری غایتهای مرکزی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب