پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار پنجم: مرگ کوروش

بخش سوم: کوروش جهانگیر

گفتار پنجم: مرگ کوروش

در مورد پايان زندگي کوروش روايت‌‌‌هاي يک‌‌‌دستي وجود ندارد. تنها نکته‌‌‌ی روشن و قطعی در این مورد به زمان مرگ او مربوط می‌‌‌شود. زمان تقریبی مرگ کوروش را می‌‌‌توان بر مبنای کتیبه‌‌‌هایی تشخیص داد که به دوران او یا کمبوجیه به عنوان مرجع تاریخ اشاره می‌‌‌کنند. آخرین کتیبه‌‌‌هایی که در میان‌‌‌رودان کشف شده‌‌‌اند و تاریخ را از زمان تاجگذاری کوروش می‌‌‌شمارند عبارت‌‌‌اند از لوح بورسیپا (12 سپتامبر/ حدود 23 امرداد 530 پ.م.) و کتیبه‌‌‌ی بابل (12 سپتامبر/ 21 شهریور 530 پ.م.). اما یک لوح دیگر از کیش هم هست که به سالِ کوروش نوشته شده و تاریخ 13 آذر (4 دسامبر) را بر خود دارد، هر چند اعتبار و درست خوانده شدن‌‌‌اش جای تردید دارد. نخستین الواحی که به تاریخ سلطنت کمبوجیه نوشته شده‌‌‌اند، دو متن بابلی هستند که در 9 شهریور (31 اوت) و 13 آذرماه (4 دسامبر) 530 پ.م. نوشته شده‌‌‌اند.[1] بر این مبنا می‌‌‌توان حدس زد که در اوایل شهریور 530 پ.م. کوروش درگذشته[2] و پسر بزرگش به جای او بر تخت نشسته است.

اما درباره‌‌‌ی علت مرگ او روایت‌‌‌های متنوعی در دست است. کتسياس مي‌‌‌گويد که کوروش در نبرد با قبيله‌‌‌هاي درپيکي که در دره‌‌‌ي سند مي‌‌‌زيستند کشته شد. او وقتي با درپيکي‌‌‌ها روبه‌‌‌رو شد که فوجي از فيل‌‌‌سواران‌‌‌شان به ميان سوارکاران پارسي تاختند و ايشان را تار و مار کردند. به روايت کتسياس، کوروش در اين گير و دار از اسب فرو افتاد و يک جنگ‌‌‌جوي هندي نيزه‌‌‌اي به رانش زد.[3] اما در همين زمان شاه سکاها ــ آمورگَه (يعني ناميرا) ــ با بيست هزار سوارکار به ياري کوروش شتافت و او را از معرکه نجات داد. به روايت کتسياس در اين نبرد ده هزار تن از هر دو سو کشته شدند.

پس از سر رسيدن آمورگه، پارس‌‌‌ها و سکاها با هم متحد شدند و در نبردي که پس از آن درگرفت توانستند بر درپيکي‌‌‌ها چيره شوند. در اين نبردِ دوم سي هزار تن از جبهه‌‌‌ي ايراني‌‌‌ها و نود هزار تن از درپيکي‌‌‌ها به قتل رسيدند که شاه ايشان آمورايوس و سه پسرش هم در ميان کشتگان بودند.[4] کوروش پس از سه روز، در حالي که بزرگان کشور را نزد خود خوانده و اندرزشان داده و وصيت‌‌‌هايش را براي دو پسرش خوانده بود، از عفونت زخم رانش درگذشت.[5] بروسوس بابلي هم داستاني مشابه را روايت کرده و معتقد است که کوروش در نبرد با قبيله‌‌‌هاي آريايي كوچ‌‌‌گردي که در مرزهاي شرقي خوارزم مي‌‌‌زيستند کشته شده است. اما او اين قبيله‌‌‌ها را داهه‌‌‌ها مي‌‌‌داند. اين‌‌‌ها خويشاوندان همان مردمي بودند که اعقاب‌‌‌شان بعدها يونانيان را از ايران راندند و دودمان اشکاني را تأسيس کردند.

در اين ميان هرودوت، طبق معمول، رنگ‌‌‌آميزترين و تخيلي‌‌‌ترين قصه را روایت کرده است. به روايت او، کوروش از ملکه‌‌‌ي ماساگت‌‌‌ها ــ توميريس ــ خواستگاري کرد، اما ملکه که مي‌‌‌دانست کوروش سودای تسلط بر قبيله‌‌‌اش را در سر دارد اين پيشنهاد را رد کرد. در نتيجه کوروش تصميم گرفت قلمرو او را تسخير کند و در رأس لشگري به سرزمين‌‌‌هاي آن سوي سيردريا تاخت که قلمرو ماساگت‌‌‌ها محسوب مي‌‌‌شد.

درباره‌‌‌ی ماساگت‌‌‌ها این را می‌‌‌دانیم که یکی از قبایل نیرومند وابسته به سکاها بوده‌‌‌اند و نام‌‌‌شان (ماسی‌‌‌گاتَه) یعنی ماهی‌‌‌خوار و بخش نخست آن همان ماهیِ پارسی است. نام این ملکه نیز در سال‌‌‌های اخیر دستاویز تحریف‌‌‌های عجیب و غریب قوم‌‌‌گرایان شده است و آن را با کلمه‌‌‌ی تیمور، که برای نخستین بار پنج قرن بعد از این تاریخ در منابع چینی نمودار می‌‌‌شود و اسم مرد هم هست، برابر دانسته‌‌‌اند. درباره‌‌‌ی ایرانی بودن ماساگت‌‌‌ها چون و چرایی وجود ندارد و این امر مورد توافق همه‌‌‌ی مورخان جدی است.[6] تا جایی که از نام یونانی‌‌‌شده‌‌‌ی تومیریس برمی‌‌‌آید، با توجه به تبار سکاییِ اسم، بی‌‌‌شک نامی ایرانی است و بخش نخست آن به احتمال زیاد باید همان تَهم به معنای نیرومند باشد. بر همین مبنا آلتهایم نام او را به صورت «تهم‌‌‌‌‌‌رَییش» بازسازی کرده‌‌‌ است.[7]

http://www.conservapedia.com/images/thumb/2/25/Rubens_Queen_Tomyris_before_the_Head_of_Cyrus.jpg/600px-Rubens_Queen_Tomyris_before_the_Head_of_Cyrus.jpg

نقاشی‌‌‌ای از بریدن سر کوروش، بر پایه‌‌‌ی نوشته‌‌‌ی هرودوت

تومیریس شخصیتی نامدار بوده و افسانه‌‌‌های زیادی درباره‌‌‌اش بر سر زبان‌‌‌ها بوده است، به شکلی که قرن‌‌‌ها بعد از دوران کوروش در منابع یونانی و رومی بارها نامش را می‌‌‌بینیم. استرابو، کاسیودوروس، پولیانوس، اوروسیوس و یوستینوس از او یاد کرده‌‌‌اند[8] و یوردانِس[9] در کتاب خاستگاه و کردارهای گُت‌‌‌ها (De origine actibusque Getarum) درباره‌‌‌ی او داد سخن داده است. به روايت هرودوت، کوروش در نبرد با ماساگت‌‌‌ها که توسط پسر ملکه رهبري مي‌‌‌شدند از حيله‌‌‌اي استفاده کرد و خيمه و خرگاه گران‌‌‌بهايي بر پا نمود و خوان‌‌‌هاي بسيار با شراب و غذاهاي فراوان در آن آراست و نگهبانان اندکي را بر آن گماشت و خود با سپاهيانش در گوشه‌‌‌اي کمين کرد.

پسر توميريس که اسپارگاپس ناميده مي‌‌‌شد، با سواران ماساگت بر اين اُردو تاخت و غنايم بسيار به چنگ آورد و به همراه سربازانش به خورد و نوش پرداخت و مست شد. آن‌‌‌گاه کوروش حمله کرد و ايشان را شکست داد و شمار زيادي از ايشان را اسير کرد. اسپارگاپس که در اين بين محاصره شده بود، با وجود اين که کوروش دستور داده بود کسي صدمه‌‌‌اي به او نزند، از شدت شرم با خنجر خود را کشت. به اين ترتيب، توميريس کينه‌‌‌ي کوروش را به دل گرفت و در نبردي سپاهش را شکست داد. در اين نبرد کوروش کشته شد و جسدش به دست ماساگت‌‌‌ها افتاد. پس ملکه دستور داد سرش را ببرند و در تشتي پر از خون بيندازند و خطاب به او گفت: «چنان که قول داده بودم، خونی را كه سهم توست به تو داده‌‌‌ام!»[10]. هرودوت بي‌‌‌درنگ پس از شرح این داستان قید کرده که در مورد مرگ کوروش داستان‌‌‌های زیادی وجود دارد، اما می‌‌‌گوید «این قصه‌‌‌ای که من در ذهن دارم، ارزشمندترین است، برای آن که باور شود!»[11].

File:Tomyris-Castagno.jpg

تومیریس ملکه‌‌‌ی ماساگت‌‌‌ها، اثر کاستاینو[12] ، قرن پانزدهم میلادی

در ميان اين روايت‌‌‌ها، چند نکته‌‌‌ي مشترک وجود دارد. داستان بروسوس و کتسياس، که هر دو ساکن قلمرو هخامنشی و از نويسندگان ديواني پارس‌‌‌ها بودند، شباهت‌‌‌هاي زيادي با هم دارد. آشکار است که در قلمرو ايران، روايت رسمي و جاافتاده‌‌‌اي در مورد چگونگي مرگ بنيادگذار دودمان هخامنشي وجود داشته است. اين روايت، آخرين روزهاي زندگي کوروش را در شرايطي تجسم مي‌‌‌کرده که با قبيله‌‌‌هاي كوچ‌‌‌گرد و مهاجمِ فراسوي مرزهاي ايران‌‌‌زمين مي‌‌‌جنگد و در نهايت توسط همين مردم کشته مي‌‌‌شود. روایت هرودوت به رونوشتی تخیلی و رنگارنگ از همین روایت شباهت دارد که طنینی ضد ایرانی هم یافته باشد.

داستان مرگ کوروش در تواریخ را بیشتر مورخان معاصر بدون بحث نقادانه پذیرفته و تکرار کرده‌‌‌اند.[13] در ایران‌‌‌زمین هم، سنت رسمی تاریخی همین برداشت در مورد مرگ کوروش را حفظ کرده است چنان که میبدی در تفسیر قرآنش داستانی را نقل کرده که همتا بودنِ کوروش و ذوالقرنین را در قرآن را تأييد می‌‌‌کند. طبق این داستان، ذوالقرنین برای فتح جهان به سوی بلاد مغرب لشگر کشید و به زنی که پادشاه این سرزمین بود گفت که تسلیم شود. آن زن نپذیرفت. کوروش عارش آمد که با او بجنگد و مانده بود که چه کند، تا آن که ملکه‌‌‌ی مغرب او را به مهمانی دعوت کرد و به جای غذا بر سر سفره مروارید و گوهرهای گرانبها گذاشت و به این ترتیب به شاه جهانگیر اندرز داد که آز خود را کم کند، ‌‌‌چون زر و گوهر را نمی‌‌‌توان خورد![14] این روایت به روشنی از داستان درگیری کوروش و ملکه‌‌‌ی ماساگت‌‌‌ها و نیرنگ کوروش مربوط می‌‌‌شود که با برگزاری مهمانی‌‌‌ای پسر آن ملکه را شکست داد.

روايت هرودوت به ظاهر برداشتي آزاد از همين نسخه‌‌‌ي رسمي است ــ که با تخيلِ شکوفاي هرودوت و گرايش‌‌‌هاي ضد ايراني آتني‌‌‌هايي که براي نوشتن تاريخش به او پول مي‌‌‌داده‌‌‌اند ترکيب شده است. بد نيست براي دريافتنِ حقيقتِ مرگ کوروش، اين روايت‌‌‌ها را کمي نقادانه‌‌‌تر وارسي کنيم. کار را با داستان هرودوت آغاز مي‌‌‌کنيم که سست‌‌‌تر از ساير روايت‌‌‌هاست.

داستان هرودوت، گذشته از دلالت‌‌‌هاي ضدايراني روشنش، به چند دليل نادرست مي‌‌‌نمايد. نخست آن که کوروش به گواهي تمام تاريخ‌‌‌نويسان، از جمله هرودوت، در زمانِ مرگ هفتاد سال داشته است. این که او در حدود هفتاد سالگي از ملکه‌‌‌اي بیگانه خواستگاري کرده باشد، عجيب مي‌‌‌نمايد. اگر هم هدف تسخیر قلمروی سیاسی و متحد کردن دو خاندان سلطنتی پارس‌‌‌ها و ماساگت‌‌‌ها باشد، باز انتظار می‌‌‌رود یکی از پسران کوروش از ملکه‌‌‌ی سکا خواستگاری کند، و نه خودش. علاوه بر اين، غریب می‌‌‌نماید که اين پيرمرد هفتاد ساله که جهان را فتح کرده و سال‌‌‌ها بر کل آن فرمان رانده است تازه پس از وقفه‌‌‌اي نه ساله بار ديگر براي تسخير سرزمين‌‌‌هايي جديد حرکت کند و تصميم بگیرد ماجراجويي‌‌‌هاي دوران جواني را تکرار نماید. گذشته از اين، قصه‌‌‌ي بريده شدن سر کوروش و جملات قصار ملکه‌‌‌ي ماساگت‌‌‌ها هم به نظر نادرست مي‌‌‌نمايد. چون مي‌‌‌دانيم که پيکر موميايي‌‌‌شده‌‌‌ي کوروش در پاسارگاد مدفون بوده و بنابر اين در خاک ايران مرده است و جسدش در سرزميني دوردست به دست قبايلي دشمن مثله نشده است.

با يک نگاه به برنامه‌‌‌ي جهان‌‌‌گشايي هخامنشيان، مي‌‌‌توان ديد که نبردهاي اين شاهان همواره در مرزهاي کشورشان و با قبيله‌‌‌هاي كوچ‌‌‌گردي بوده است که به دزدي و غارت شهرهاي مرزي ايران‌‌‌زمين روي مي‌‌‌آوردند. حتا جنگ‌‌‌هاي دوران خشايارشا با يونانيان را هم بايد در همين چارچوب ديد. يعني يونانيان هم مانند قبيله‌‌‌هاي كوچ‌‌‌گرد سکاي دوران داريوش يا ماساگت‌‌‌هاي عصر کوروش، مردمي فقير، حاشيه‌‌‌نشين و غارتگر بودند که هر از چند گاهي به مرزهاي پارس حمله مي‌‌‌کردند و منظماً توسط قواي شاهنشاهي پس زده مي‌‌‌شدند. برنامه‌‌‌ي جهان‌‌‌گشايي هخامنشيان، تسخير سرزمين‌‌‌هاي اين قبيله‌‌‌هاي كوچ‌‌‌گرد نبوده است. در واقع، تسخير سرزمين‌‌‌هايي که از مراتعي گسترده و قبايلي متحرک انباشته شده است ارزش چنداني براي يک شاهنشاهي ثروتمندِ مبتني بر کشاورزي و تجارت ندارد، مگر آن که اهداف امنيتي از آن مور نظر باشد، و جالب است که در تمام تاريخ دو و نيم سده‌‌‌اي هخامنشيان تمام گزارش‌‌‌هاي موجود درباره‌‌‌ي لشگركشي شاهان به فراسوي مرزهاي مردم شهرنشين و کشاورز جنبه‌‌‌ي تنبيهي يا پيش‌‌‌گيرانه داشته است.

بنابراين کوروش در زمان مورد نظر، نمي‌‌‌توانسته به سرزمين ماساگت‌‌‌ها چشم طمع دوخته باشد. به اين دليل که پير بوده، و سرزمين ماساگت‌‌‌ها ارزشي براي شاهنشاهي نداشته، و کار نيمه‌‌‌تمامي در همان زمان وجود داشته که کوروش برايش زمينه‌‌‌چيني بسياري کرده بوده، و آن فتح مصر بوده است. کوروش اگر تصميم مي‌‌‌گرفت قلمرو شاهي‌‌‌اش را گسترش دهد، قاعدتاً مي‌‌‌بايست به سمت مصر حرکت کند. چرا که مدت ده سال براي فتح آن‌‌‌جا مقدمه چيده بود و در آن تاريخ تازه اين برنامه‌‌‌ها به بار نشسته بود. چنان که پنج سال بعد، وقتي پسرش کمبوجيه به سمت مصر حرکت کرد، اين تنها بخشِ بازمانده از قلمرو نويساي مياني را به سادگي و با رضايت ساکنانش فتح نمود. فتح مصر مهم‌‌‌تر، افتخارآميزتر و ساده‌‌‌تر از فتح سرزمين ماساگت‌‌‌ها بوده است. از اين رو، روايت هرودوت در اين مورد، که حرکت کوروش با هدف کشورگشايي انجام گرفته، نادرست مي‌‌‌نمايد.

بقيه‌‌‌ي داستان، مانند کمينِ مبتکرانه‌‌‌ي کوروش، کشته شدن اسپارگاپس، بريده شدن سر کوروش، محتوای گفتگوهای شخصیت‌‌‌های برجسته با هم و مواردي شبيه به اين هم بيشتر محصول هنر قصه‌‌‌پردازي هرودوت هستند تا واقعيت‌‌‌هايي تاريخي. چون حتي اگر چنين حوادثي هم رخ مي‌‌‌داده‌‌‌اند، هرودوت نمي‌‌‌توانسته چند سده بعد و در گوشه‌‌‌ي پرتي از شاهنشاهي هخامنشي از آن‌‌‌ها خبردار شود. بي‌‌‌ترديد نسخه‌‌‌ي رسمي و روايت مرسومي که پارس‌‌‌ها از مرگ کوروش در دست داشته‌‌‌اند، محتوايي چنين توهين‌‌‌آميز نداشته است. پس هرودوت اين قصه را از پارسيان نشنيده است. با توجه به بقيه‌‌‌ي چيزهايي که هرودوت نوشته، مي‌‌‌توان اطمينان داشت که هرودوت داستاني را، که روايت رسمي شاهنشاهي پارس نبوده، از خودش ابداع کرده است.

اگر به راستي در پايان دوران سلطنت کوروش جنگي ميان پارس‌‌‌ها و ماساگت‌‌‌ها درگرفته باشد، جنگي تدافعي بوده است نه تهاجمي. قبيله‌‌‌هاي رمه‌‌‌دار ايراني‌‌‌زبان مانند تمام قبيله‌‌‌هاي كوچ‌‌‌گرد ديگر همواره ايران‌‌‌زمين را تهديد مي‌‌‌کرده‌‌‌اند، به شهرهاي مرزي هجوم مي‌‌‌برده‌‌‌اند و اموال ساکنان‌‌‌شان را غارت مي‌‌‌کرده‌‌‌اند. ماساگت‌‌‌ها، درپيکي‌‌‌ها و داهه‌‌‌ها هم بخشي از همين قبيله‌‌‌ها بوده‌‌‌اند. بنابراين چنين مي‌‌‌نمايد که نبردي که اين نويسندگان به آن اشاره کرده‌‌‌اند، از رده‌‌‌ي ايلغارهاي مرسوم قبيله‌‌‌هاي كوچ‌‌‌گرد و مقابله‌‌‌ي ارتش شاهنشاهي با ايشان بوده باشد.

اين که کوروش خود اين نبرد را رهبري کرده باشد، بعيد به نظر مي‌‌‌رسد. چون او در اين زمان هفتاد سال سن داشته و دو پسر نيرومند و جنگاور هم داشته که مي‌‌‌توانسته‌‌‌اند در شرايط بحراني رهبري ارتش وي را بر عهده بگيرند. اين حقيقت که قبيله‌‌‌هاي يادشده پس از مرگ کوروش مزاحمتي براي شاهنشاهي ايجاد نکردند و در سال‌‌‌هاي نخستينِ سلطنت کمبوجيه نامي از آن‌‌‌ها نمي‌‌‌شنويم، نشانگر آن است که حمله‌‌‌شان ــ اگر به راستي صورت گرفته باشد ــ خيلي پردامنه نبوده و به سادگي در همان زمان کوروش دفع شده است. شايد روايت کتسياس، که قبيله‌‌‌هاي سکا را متحد پارس‌‌‌ها مي‌‌‌داند، درست بوده باشد و کوروش توانسته با برانگيختن قبيله‌‌‌هاي سکا و با دست ايشان هجوم قبيله‌‌‌هاي يادشده را دفع کند. خودِ اين حقيقت که نام قبيله‌‌‌ي مهاجم به اشکال گوناگون ثبت شده نشان مي‌‌‌دهد که ايغار يادشده پديده‌‌‌ي مهم و به ياد ماندني‌‌‌اي نبوده است.

با این ترتیب، در مورد ماجراي مرگ کوروش چند حدس می‌‌‌توان زد. نخست آن که فکر نمي‌‌‌کنم نبرد پارس‌‌‌ها با قبيله‌‌‌ي كوچ‌‌‌گرد يادشده، تهاجمي بوده باشد. بيشتر به نظر مي‌‌‌رسد هجومي از سوي اين قبيله صورت گرفته، و پارس‌‌‌ها در صدد راندن يا تنبيه ايشان برآمده باشند. اين که ارتش ايران از سيردريا عبور کند و در سرزمين‌‌‌هاي فراسوي ايران‌‌‌زمين به نبرد با قبيله‌‌‌هاي رمه‌‌‌دار بپردازد بعيد نيست، اما آن را بايد از رده‌‌‌ي نبردهاي تنبيهي و پيش‌‌‌گيرانه‌‌‌اي دانست که در برابر قبيله‌‌‌هاي مهاجم انجام مي‌‌‌شده است، نه جنگي که هدفش تسخير سرزمين اين قبيله‌‌‌ها باشد.

دوم آن که بسيار ترديد دارم خودِ کوروش در آخرين سال زندگي‌‌‌ طولانی‌‌‌اش به جنگ اين قبيله‌‌‌ها رفته باشد. چنين نبردي مي‌‌‌توانسته به سادگي توسط يکي از سرداران ايراني يا در پردامنه‌‌‌ترين شکلش توسط وليعهد يا پسر کوچک شاه رهبري شود. بيشتر به نظر مي‌‌‌رسد داستان حضور کوروش در ميدان نبرد نسخه‌‌‌ي رسمي روايت مرگ کوروش باشد که پارس‌‌‌ها آن را پذيرفته و پراکنده کرده بودند. چون چارچوب سلطنتي هخامنشيان وارث سنت کهني در ايلام و ميان‌‌‌رودان بود که شاه را هم‌‌‌چون ابرپهلواني برگزيده تجسم مي‌‌‌کرد. احتمالاً مرگ در بستر براي چنين موجودي شرم‌‌‌آور و پست تلقي مي‌‌‌شده است.

جالب آن است که در ميان روايت‌‌‌هاي باستاني، کهن‌‌‌ترين نويسنده‌‌‌ي يوناني‌‌‌اي که کتابي مستقل را به کوروش اختصاص داده، يعني کسنوفون، مرگ کوروش را در اثر سال‌‌‌خوردگي و در بستر عنوان مي‌‌‌کند. از ديد او، کوروش در هفتاد سالگي در بستر درگذشت. اين روايت با توجه به نقل قول‌‌‌هاي فراواني که در مورد وصيت کوروش در بستر مرگ وجود داشته، معقول مي‌‌‌نمايد. به ويژه که پس از مرگ کوروش کار انتقال سلطنت به کمبوجيه با سرعت و آرامش انجام مي‌‌‌پذيرد، و گويي اشراف پارسي انتظار درگذشت او را داشته‌‌‌اند و در زمان حيات او ــ شايد به خاطر وصيت او ــ در مورد جانشيني کمبوجيه توجيه شده بودند. اين نکته که جسد سالم و موميايي‌‌‌شده‌‌‌ي کوروش در پاسارگاد بوده و تا زمان اسکندر هم در آن‌‌‌جا وجود داشته، با اين تفسير هم‌‌‌خواني بيشتري دارد.

آرامگاه کوروش احتمالاً همان بنای سنگی پلکانی‌‌‌ای است که تا به امروز در ميانه‌‌‌ی دشت پاسارگاد بر پا ايستاده است. این منطقه در روزگاران گذشته شهري پرجمعيت بود و پرديس مشهوري داشت که توسط مهاجمان يوناني و عرب بارها ويران شد. آرامگاه پنج طبقه دارد که از پله‌‌‌هايي سنگي درست شده و بقاياي آن هنوز باقي است. اين بنا، که به عنوان آرامگاه حاکم جهان فروتنانه و کوچک به نظر مي‌‌‌رسد، در بالاترين نقطه‌‌‌ي خود به اتاقي منتهي مي‌‌‌شود که پيکر کوروش را در خود جاي مي‌‌‌داده است. ابعاد اين اتاق 1/‌‌‌2 × 8/‌‌‌3 × 3/‌‌‌2 متر است و با شيرواني سنگي‌‌‌‌‌‌اي پوشانده شده که تاريخ‌‌‌نويسان غربي شادمانه آن را وام‌‌‌گيري‌‌‌اي از ايونيه و مردم يوناني مي‌‌‌دانند. در حالی‌‌‌ که چنين شيوه‌‌‌اي از سقف‌‌‌سازي در آن دوران در کل بخش‌‌‌هاي شمالي ايران‌‌‌زمين، آذربايجان و آناتولي رواج داشته است، و احتمالاً از مجراي قوم‌‌‌هاي ايراني ــ احتمالاً مادها ــ به بناي پاسارگاد راه يافته است. در آن دوران خانه‌‌‌ي بخش عمده‌‌‌ي جمعيت يوناني‌‌‌زبان اصولاً سقفي نداشته که بخواهد شيرواني يا تخت باشد. بخش عمده‌‌‌ي اين مردم در آن زمان در کلبه‌‌‌هايي پوشالي و ناپايدار مي‌‌‌زيستند.[15]

01-07-30-4394-iran-persia-pasargad-06401

آرامگاه كورش بزرگ در پاسارگاد

 

 

  1. . Parker and Dubberstein, 1971.
  2. . کورت این تاریخ را بین 12 تا 31 اوت 530 پ.م. دانسته است (Kuhrt, 2007b: 176).
  3. . کتسياس، کتاب 6، بندهاي 6ـ1.
  4. . کتسياس، کتاب 7، بندهاي 4ـ1.
  5. . کتسياس، کتاب 8، بند 6.
  6. . Karasulas, 2004: 7; Wilcox, 1986: 9; Gershevitch, 1985, Vol.2: 48.
  7. . Altheim und Stiehl, 1970: 127-128.
  8. . Orosius, Historiae adversus paganos II.7; Justtinus, Epitome Historiarum philippicarum Pompei Trogi I.8.
  9. . Jordanes
  10. . هرودوت، کتاب نخست، بندهای 215ـ205.
  11. . هرودوت، کتاب نخست، بند 214.
  12. . Castagno
  13. . Beckwith, 2009: 63.
  14. . میبدی، 1382 (ج. 4): 371.
  15. . وکیلی، 1389: 483ـ449.

 

 

ادامه مطلب: بخش چهارم: کوروش ورجاوند – گفتار نخست: کوروش و زرتشت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب