بخش سوم: کوروش جهانگیر
گفتار چهارم: فتح بابل
1. منابع ما در مورد جنگهاي کوروش با بابل چند ردهي اصلي را در بر ميگيرند: نخست، منابع رسمي بابلي که قابلاعتمادترين مرجع محسوب ميشوند، چون ماجراي نبرد را از ديد دشمنان کوروش و در همان زمانِ رخ دادنشان شرح ميدهند؛ دوم، منابع به جا مانده از خود کوروش، که مهمترينشان نبشتهي حقوق بشر است؛ سوم، روايت يونانيان؛ و چهارم روايت يهوديان از اين نبرد است.
روایت بابلي در مورد سقوط نبونيد، چند متن اصلي را در بر ميگيرد: سالنامهي نبونيد، که روايت رسمي حکومت بابل از رخدادهاي اين دوران است، و مدحنامههايي که پس از سقوط بابل توسط بابليها براي کوروش سروده شده است.
قلمرو بابل در عصر نبونيد (550 پ.م)
بر مبناي سالنامه، بابل در زمان نبونيد وضعيتي آشفته داشته است. در شانزدهم مهرماه 522 پ.م. نبوکدنصر، آخرين شاه بزرگ بابلي، درگذشت و سلطنت را به «اَمَل مردوک» سپرد که از نبوغ و درايت وي بهرهاي نداشت. او پس از کمتر از دو سال در 23 مرداد 560 پ.م. کشته شد و کاهنان و سرداران بزرگ بابلي دست به يکي کردند و سرداري لايق به نام «نرگال شير اوسور» را، که از خانوادهاي پست برخاسته بود اما داماد شاه بود، به سلطنت برگزيدند. اين شاه جديد، در مدت کوتاه زمامدارياش اميدهاي بسياري را برانگيخت، اما در دوم خرداد 566 پ.م. ناگهان درگذشت و قدرت را براي گروهي از دشمنان فتنهجو وا نهاد که با هم بر سر تاجوتخت ميجنگيدند. «لاباشي مردوک» که شاه بعدي بود، ده ماه بعد در دوازدهم فروردين 555 پ.م. کشته شد و پس از آن نوبت به مردي رسيد که «نبونَعيد» نام داشت، يعني «بزرگ داشتهشده توسط ايزدِ نبو». امروزه کوتاهشدهي نامش ــ نبونيد ــ رواج بيشتري دارد و من نیز اين نام را در کتاب به کار گرفتهام.
نبونيد غاصب تاجوتخت بابل محسوب ميشد، چون با خاندان سلطنتي بابل پيوندي نداشت. او رئيس يکي از قبيلههاي کلداني بود و پيوندهايي نزديک با کيشِ پرستش خداي ماه در حران داشت. بر مبناي کتيبهي بابلي «پيشگويي دودماني»، نبونيد مؤسس دودماني بود که خاستگاهش شهر حران بود و نياکانش همه از کاهنان معبد خداي ماه، موسوم به «اَهولهول» بودند.[1] مادرش کاهن معبد اهولهول بود و تا زمان مرگش در 104 سالگي صادقانه به سين خدمت کرده بود. خود نبونيد، تازه در شصت سالگي تاجگذاري کرد و تا حدود هشتاد سالگي قدرت را در سرزمين بابل در دست داشت. او زندگياش را وقف گسترش دين پرستش ماه کرده بود، در حدی که او را مبلغ متعصب و سرسخت دینِ سین و مخالف آیینِ مرسوم مردم بابل دانستهاند، که مردوک را بزرگترین خدا میدانست.[2] او دستکم تا مدتی همچنان وظایف شاه بابل در قبال ایزد مردوک را به جا میآورد، اما در این زمینه چندان سستی به خرج میداد که در میان مردم بابل بدنام شده بود.[3] شاید به دلیل همین علاقه به خدایی کهن و باستانی بود که این شاهِ سالخورده به باستانشناسي و حفاري در ويرانههاي معابد قديمي و کاوش در شهرهاي متروکه علاقهي زيادي داشت.
تلاش پرشور وي براي گسترش آيين سين به مثابهي کفر و توهين به خدايان محلي ميانرودان تلقي ميشد. چنين به نظر ميرسد که علاقههاي غيرعادي اين شاه سالخورده در خانوادهاش هم موروثي بوده باشد، چون وقتي باستانشناسان کاخ دخترش را از زير خاک بيرون آوردند از مشاهدهي مجموعهاي از کتيبهها و اشيايي که به دورانهاي تاريخي بسيار متفاوت تعلق داشتند و همه در يک اتاق چيده شده بودند حيرت کردند. شواهد نشان ميدهد که اين دختر، که «بعَل شلتينَز» نام داشته و خودش هم کاهن معبد سين بوده، مانند پدرش دلبستهي گردآوري اشياي باستاني بوده و در کاخ خود مجموعهاي از آنها را نگهداري ميکرده است.[4]
رفتارهاي نبونيد به شاهان کلاسيک ميانرودان شباهتي ندارد. با وجود این، نباید او را پادشاهی بیعرضه و نالایق دانست. چون بعد از دورانی از آشوب بار دیگر نظم را در بابل برقرار ساخت و براي مدتي به نسبت طولاني (از 556 تا 538 پ.م.) بر بابل فرمان راند. تقريباً تمام جنگهاي او پیش از رویارویی با کوروش، با موفقيت همراه بود و به تثبيت مرزهاي اين کشور انجاميد. او نفوذ خود را بر سوريه و ورارود تثبيت کرد و تلاش زيادي کرد تا عربستان را فتح کند. او در سال سوم سلطنتش بر پادشاهي اِدوم غلبه کرد، که راه اصلي بابل به خليج عقبه را در اختيار داشت. در جريان جنگهاي مادها و پارسها که اوضاع در کشور ماد آشفته شده بود، نبونید به مرزهای شمالی کشورش حمله برد و شهر حران را فتح کرد. این شهر را مادها گرفته بودند و انگار از قدیم موضوع اختلاف دولت بابل و ماد بوده است. تسخیر این شهر که برای نبونید تقدس محسوب میشد، باعث شادي بسيار او شد و به بازسازي معبد سين در اين شهر انجاميد.
با این که نبونیدِ سالخورده شاهی متحرک و جنگاور محسوب میشد، اما به خاطر دلمشغولیهای دینیاش بین مردم بابل مشروعیت زیادی نداشت. چنان که از متن سالنامهي نبونيد برميآيد، شاه بابل براي مدت ده سال در پايتختش نبوده است. سالنامهي بابلي نبونيد از سال 549 پ.م. به بعد تا چندين سال با اين عبارت آغاز ميشود که «شاه در تما ماند و مردوک از اساگيل خارج نشد». اين به معناي آن است که مراسم سال نو با حضور شاه انجام نگرفت، چون در اين مراسم بت مردوک را براي مراسم سال نو از معبد اساگيل خارج ميکردند و آدابي را براي باروري خاک انجام ميدادند که شاه در آن نقشي کليدي را بر عهده داشت.
با توجه به تبليغات شديد کوروش در مورد خشم مردوک از اين رفتار نبونيد در سالهاي آخر سلطنت وي، به نظر ميرسد شاه بابل سالهاي هفتم تا شانزدهم سلطنتش را در واحهي تِما در صحراهاي عربستان اقامت کرده باشد. برخی از پژوهشگران نوشتهاند که او برای سر باز زدن از شرکت در مراسم بزرگداشت مردوک در جشن آکیتو بود که چنین میکرد و در واقع نوعی تبعید خودخواسته را به ستودن خدایانی جز سین ترجیح داده بود.[5] اما احتمالاً این تنها دلیل نبوده است. شواهدی هست که نشان میدهد نبونید قصد داشته کشور خود را از سمت جنوب گسترش دهد و احتمالاً غیابش در سالهای پیاپی علاوه بر دلایلی دینی، به خاطر بلندپروازیهای نظامی هم بوده است. او چندين بار هم از آنجا تا بخشهاي جنوبيتر پيشروي کرد. بر مبناي متن سالنامه، چنين مينمايد که تا واحهي «ياتريبو» (يثرب، يا همان مدينهي کنوني) را تسخير کرده باشد.[6] با وجود این، در آن هنگام عربستان سرزمینی کاملاً وحشی بود و هیچ دولت یا شهرِ مهمی در آن وجود نداشت که ثروتش بتواند انگیزهی فتح و غارت بابلیها باشد.
غياب نبونيد، به همراه رسالت دينياش و بيتوجهياي که به مراسم ديني بابليان نشان ميداد، نارضايتي زيادي را در پايتختش برانگيخت. شاه بابل، از دورترين زمانها علاوه بر نقشهاي سياسي، وظيفهي مشارکت در برگزاري جشن نوروز بابليان (آکيتو) را هم بر عهده داشت و ميبايست در مراسم دوازده روزهي اين جشن نقش خداي باروري را ايفا کند و بر رژهي بتها و بازسازي اسطورهي آفرينش و خوانده شدن منظومهي «اِنوما اِليش» که اين داستان را شرح ميداد نظارت نمايد. غياب نبونيد و رفتارهاي توهينآميزي که گاه و بيگاه در مورد خدايان باستاني سومر و اکد از او سر ميزد دستمايهاي مناسب براي کوروش بود تا او را شاهي ناشايست معرفي کند.
کوروش براي حمله به بابل چند برگ برندهي اصلي در اختيار داشت. نخست، رفتار خودِ نبونيد بود که ميشد به سادگي آن را به کفر و بيعرضگي تعبير کرد. در واقع هم نبونيد خطر رو به رشد کورش را ناديده گرفت و از فرصتِ زرين نبرد ماد و پارس براي توسعهي کشورش استفاده نکرد. در حالي که بيترديد بيطرف ماندن بابل در جريان جنگهاي ارشتیویگه و کوروش براي شاه پارس بسيار ارزشمند بود و حاضر بود در مقام تلافي با او دست به معامله بزند. علاوه بر اين، نبونيد از نظر فرهنگي با اعراب بدوي ساکن عربستان و سوريه بيشتر نزديکي داشت تا بابلياني که وارث تمدن سومري بودند. نبونيد خواندن و نوشتن به خط ميخي را نميدانست و اين نقطه ضعفي بود که براي اثبات ناتواني نبونيد بسيار مورد تأكيد پارسها قرار ميگرفت.
تبليغات کوروش، که بر ناشايست بودن رفتار ديني نبونيد و ناتواني سياسي او در ادارهي مقدسترين شهر ميانرودان متمرکز شده بود، قاعدتاً از پشتيباني جمعيتي آريايي هم برخوردار بود که از چند دهه پيش به تدريج به قلمرو بابل کوچيده بودند و ساکن اين شهر بودند. تحليل نامهاي بابليان در اين تاريخ نشان ميدهد که چيزي در حدود ده درصد از مردم بابل نامهاي پارسي داشتهاند. احتمالاً اين مردم براي کوروش همچون ستون پنجمي عمل ميکردند، و باعث ميشدند تا مردم بابل به تدريج زير نفوذ فرهنگ و ترکيب نژادي آريايي قرار بگيرند.
برگ برندهي ديگر کوروش، آن بود که برخي از اشراف بابلي با او همراه شده و از خدمت به نبونيد رويگردان بودند. مهمترينِ اين مردان، حاکم منطقهي گوتيوم در کوهستانهاي زاگرس بود که «اوگبارو» نام داشت. کسنوفون نام اين حاکم را گوبرياس ثبت کرده و در متنهاي غربي بيشتر به همين شکل رواج دارد. سومین برگ برندهی کوروش، حضور جمعیت بزرگی از تبعیدیان و بردگان در بابل بود که از دوران نبوکدنصر تا نبونید، در جریان عملیاتهای نظامی پیاپی به اسارت بابلیان درآمده بودند و در این هنگام در بابل و حومهی آن به حالت تبعید به سر میبردند. روشن بود که این تبعیدیان که به پایگاه بردگان فرو کاسته شده بودند هم از شاه بابل دل خوشی نداشتند و هوادار هر مهاجمی بودند که بتواند اوضاع را به نفعشان دگرگون سازد.
2. بر مبناي سالنامهي نبونيد، در سال 540 پ.م. پارسها حملهي خود به ميانرودان را آغاز کردند. چنين به نظر ميرسد که نخستين هدف آنها تسخير شهر باستاني اوروک، زادگاه گیلگمش، بوده باشد. در زمستان اين سال چند جنگ در اوروک درگرفت و پارسها بر اين شهر و مناطق همسايهاش چيره شدند. سند بابلي ديگري، به نام مدحنامه، ميگويد که پارسها هنگام حمله به قلمرو بابل با قواي اوگبارو متحد شده بودند. اوگبارو، با وجود آن که صاحبمنصبي بابلي بوده و اختيارات خود را از نبونيد دريافت کرده بود، به کوروش پيوست. اوگبارو فرماندار استان بابلیِ گوتیوم بود که بخش بزرگی از کوههای زاگرس را در بر میگرفت و اهالياش از ديرباز با ايلاميها و بعدتر مادها پيوند داشتند. این شخص و گوتیها در جریان فتح بابل نقش مهمی ایفا کردند و از این رو باید کمی مکث کرد و کمی بیشتر دربارهی این مردم توضیح داد.
گوتیها مردمی بسیار کهنسال و باستانی بودند که نامشان برای نخستین بار در فهرست پادشاهان سومری و متونی کهن مانند «نفرینِ شهر اکد» دیده میشود. در این دو متن ایشان به ترتیب «گوتوم» و «گوتیوم» خوانده شدهاند و پسوند «کی» در کنار نامشان نشان میدهد از سرزمینی به این نام میآمدهاند. کهنترین ارجاع تاریخی به ایشان در کتیبهی لوگان آنِه موندو دیده میشود که شاه نامدارِ شهر آداب در سومر بوده است و میگوید گوتیها برایش باج آوردهاند.[7] شروکین اکدی از ایشان در میان اقوام تابع خویش یاد میکند و جایشان را میان لولوبی و آرمانو و اکد در شمال و دیر و نیکّو در جنوب قرار میدهد.
در 2154 پ.م. که دولت اکد فرو پاشید، گوتیها از زاگرس گذشتند و به میانرودان حمله بردند و این قلمرو را برای حدود یک قرن زیر سیطرهی خود داشتند. دربارهشان در منابع میانرودان اطلاعات زیادی موجود نیست. اما از روی اسمهایشان میدانیم که زبانشان با سومریها، اکدیها، هوریها و ایلامیها متفاوت بوده است. همچنین از فهرست شاهانشان اطلاعات جالبی دربارهی ساختار سیاسیشان به دست میآید که به زودی بیشتر بدان خواهیم پرداخت. گوتیها همچنان در قلمرو باستانی خود حضور داشتند و بعد از ورود مادها به منطقه با ایشان درآمیختند. در اسناد دوران آشوری نو، کلمهی گوتیوم بیشتر به بخشهای غربی ماد اشاره میکند. ورود مادها به منطقه و جوش خوردن سریع جمعیتشان با گوتیها باعث شد تا برخی از کتیبههای میانرودانی تا زمان کوروش مادها را با نام گوتی مورد اشاره قرار دهند. این همسانانگاری شاید از آنجا برخاسته باشد که گوتیهای باستانی با آریاییهای نوآمده شباهت زیادی داشتهاند و برای مردم میانرودان تفکیکشان از هم روشن نبوده است. شواهدی هست که نشان میدهد گوتیها از همان ابتدای کار به خاطر پوست روشن و موهای بورشان از مردم میانرودان متمایز بودهاند. این ویژگی گوتیها زمانی برای نخستین بار شناخته شده که یولیوس اوپِرت[8] در سال 1877 م. کتیبههایی اکدی را منتشر کرد که در آن بردگان گوتی با صفتِ «نَمْروم/ نَمروتوم» مشخص شده بودند، که یعنی «رنگ پریده و سپید».[9] این ویژگی آنها را با آریاییها نزدیک میسازد، هر چند میدانیم که زبانشان ارتباطی با زبانهای هند و ایرانی نداشته و احتمالاً شاخهای از زبانهای قفقازی بوده است.
اما در زمانی که گوتیها به یاری کوروش شتافتند و به بابل حمله بردند، به احتمال زیاد ترکیب جمعیتیشان دگرگون شده و عنصر آریایی در آن غالب بوده است. دربارهی هویت این فرماندار گوتیوم که بعدتر بابل را فتح کرد، چند و چونِ بسیار وجود دارد. منابع همزمان بابلی نامش را به صورت اوگبارو ثبت کردهاند که اسمی پارسی است. شکل اصلی این نام گَئوبَرْوَه بوده که شاید بتوان آن را «گاو خوار» ترجمه کرد. این نام در منابع ایلامی هم به شکل «کامبارما» دیده میشود و معلوم است که در میان پارسها نامی رایج بوده است. در کتیبههای بابلی نام مشابه دیگری به صورت گوبارو ثبت شده که شاید ثبتی دیگر از همین نام باشد، اما انگار به شخص متفاوتی اشاره میکند. اوگبارو سرداری گوتی است که از طرف کوروش بابل را فتح میکند و گوبارو شهربانی است که از سوی شاه پارسی به عنوان فرماندار بابل (پلهت بابیلی) منصوب میشود. هرچند این احتمال هم وجود دارد که هر دو این افراد یک تن باشند.
از سوی دیگر، در کتاب دانیال میخوانیم که بعد از معجزهی نمایان شدن دست و کشته شدنِ ولیعهد نبونید، کسی به نام داریوش مادی به عنوان حاکم کلده (یعنی فرماندار بابل) برگزیده شد.[10] پیشتر میخوانیم که بلشازار «شاه کلده» بوده است،[11] و کلده نام دیگر بابل است که بر حضور قبایل کلدانی در آن منطقه تأکید دارد. در متن اشاره شده که همزمان با حکومت این فرد بر کلده، کوروش پادشاه پارسها بود. زمانِ به قتل رسیدن بلشازار پسر نبونید درست برابر است با هنگامی که پارسها بر بابلیها غلبه یافتند و بنابراین اشارهی تورات به این که بعد از آن داریوش مادی «سلطنت یافت»، باید به گمارده شدناش از سوی کوروش بزرگ دلالت کند. مادی بودن این شخص هم با خاستگاه گوتی اوگبارو همخوانی دارد و از این رو، بیشتر مفسران معاصر کتاب مقدس او را با اوگباروی گوتی برابر میانگارند و به این ترتیب فاتح بابل را با گوبارویی که فرماندار این شهر شد یکی میگیرند.[12] در این حالت چنین مینماید که فاتح بابل و فرماندار کوروش بر آنجا با اسم داریوش نیز مشهور بوده باشد.
سند دیگری که در این مورد در دست داریم، کوروپدیای کسنوفون است که میگوید فاتح بابل گوبریاس[13] نام داشته و بعد از او کسی به نام کواکسارِس به حکومت این شهر برکشیده شده است. سیمای گوبریاس در منابع یونانی بیشتر به آفریدهای تخیلی و داستانی شباهت دارد[14] و بهتر است برای بازسازی هویت او به منابع بابلی بسنده شود. با وجود این، این اشارهی کسنوفون مهم است که گوبریاس یک سردار پیرِ آشوری (یعنی تابع بابل) بوده و این تا حدودی با گزارش اسناد بابلی سازگار مینماید که میگویند او مدت کوتاهی بعد از گرفتن بابل درگذشت. این را باید در کنار این اشارهی کتاب دانیال نهاد که میگوید داریوش مادی وقتی به حکومت رسید شصت و دو سال داشت.[15]
گوتيوم و مرز شرقي بابل خطرناکترين پايگاه مرزباني اين کشور محسوب ميشده است. حاکم گوتيوم قاعدتاً بر منطقهي «دير» هم فرمان ميرانده که شهري مرزي است و از ديرباز مسير اصلي هجوم گوتیها و ايلاميها به ميانرودان بوده است. با اين توضيح، آشکار است که اوگبارو سرداري برجسته و مرزبانی مهم محسوب ميشده است، وگرنه نبونيد نميبايست نقطهاي چنين حساس را به وي بسپارد. در واقع، همين حقيقت ساده که استان بابلي گوتيوم تا 540 پ.م. باقي مانده و در جريان کشمکشهاي مادها و پارسها تسخير نشده بود نشانگر اقتدار و کفايت اوگبارو است. کسي که در زمان حملهي کوروش به ميانرودان به او پيوست، چنين کسي بود. سرداري لايق و احتمالاً سالخورده، که از نامش معلوم است تباری آریایی داشته است. پيوستن او به کوروش، همچون خيانت هارپاگ به ارشتیویگه و خزانهدار لوديه به کرزوس، در تعيين سرنوشت نهايي جنگ نقشي تعيينکننده داشت.
به روايت سالنامه، در سال هفدهم سلطنت نبونيد ــ شايد در پاسخ به تبليغات کوروش ــ جشن آکيتو برگزار شد، اما شمار زيادي از خداياني که ميبايست از معابدشان در شهرهاي ديگر خارج شوند و به بابل بروند چنين نکردند. اين ميتواند نشانهي وجود حملاتي به شهرهاي قلمرو بابل باشد. در اين دوره دستکم يک حمله به قلمرو بابل از سوي مردم دريايي، که از بقاياي سومريان در جنوب ميانرودان بودند، ثبت شده است. اما اين حمله دامنهي زيادي پيدا نکرد. در همین هنگام عملیات نظامی کوروش ــ احتمالاً از گوتیوم ــ آغاز شده و سپاه او بعد از ورود به این سرزمین با استقبال اوگبارو روبهرو شده است.[16]
از سالنامهی بابلی برمیآید که پارسیها در زمستان 540 پ.م. حملهی خود را آغاز کردهاند، و بنابراین چند ماهی را برای پیشروی در سرزمین اصلی بابل صرف کردهاند و فتح اوپه در آبان 539 پ.م. آخرین عملیات جنگی بزرگشان بوده است. نشانهاي که بر بحراني بودن وضعيت و شدت حملههاي پارسها دلالت ميکند، آن است که نبونيد در اوايل سال 539 پ.م. بتهاي مهم شهرهاي سومر و اکد را از معابدشان برداشت و آنها را به بابل برد. اين کار از سوي شاهي که خود بر اين نواحي حکومت ميکرد غريب جلوه ميکند. در تاريخ ميانرودان، و به ويژه در نبردهاي درازدامنهي ايلاميها و اکديها، دزديدن بتهاي يک شهر و بردنشان به پايتخت کشورِ پيروز سابقهي زيادي داشته است. اما موردي را نميشناسيم که شاه يک کشور، وقتي مورد حمله قرار ميگيرد، بتهاي مردم سرزمين خود را به پايتختش منتقل کند. اين رفتار نبونيد با تعبير مردم جهان باستان کفر محسوب ميشد و به رفتار فاتحاني شباهت داشت که پس از گشودن يک شهر بتهايش را به پايتخت خود ميبردند تا با گروگان گرفتنِ مرجع تقدسِ آن شهر، از مشروعيت ادعاهاي شورشيان آن جلوگيري کنند. در واقع، فاتحان باستاني با دزديدن بتها، اقتدار مذهبي و تقدسي را که در آنها لانه کرده بود ميربودند و خداياني را که قرار بود شورشهاي استقلالطلبانهي مردم شهرِ مغلوب را پشتيباني کنند در اسارت خود درميآوردند.
براي اين رفتار نبونيد دو دليل ميتوان ذکر کرد. دليلي که در کتابهاي کلاسيک تاريخي بيشتر مورد اشاره واقع ميشود آن است که نبونيد از ترس اين که اين بتها در جريان سقوط شهرها به دست پارسها بيفتد آنها را به بابل منتقل کرده تا امنيتشان را تضمين کند. ایراد این تفسیر آن است که چنين کاري در تاريخ ميانرودان سابقه نداشته است. يعني، مورد ديگري را نميشناسيم که شاهي براي پيشگيري از غارت شدن معابد شهرهاي قلمرويش، خودش پيشدستي کند و با برداشتن بتها به اين معابد بياحترامي نمايد.
متن نبشتهي حقوق بشر کوروش نشان ميدهد که مردم آن روزگار هم رفتار نبونيد را توهين به خدايانشان تلقي ميکردهاند و دستکم زمينهاي براي تبليغات کوروش در اين مورد فراهم بوده است. کوروش در اين نبشته ميگويد:
«آگاده، اَشنونَه، زَمبان، مِتورنو، دِير، با قلمرو سرزمين قوتو، شهرهاي آن سوي دجله که بنيادي باستاني داشتند [از من اطاعت کردند]. خداياني را که در آنجاها اقامت داشتند به جايگاههايشان بازگرداندم و باعث شدم در قلمروشان براي هميشه بمانند و خدايان سومر و اکد، که نبونيد به قيمت خشمگين کردن سرور خدايان به بابل آورده بودشان، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، ايشان را به شهرهايشان بردم. خداياني را که در آنجاها اقامت داشتند به جايگاههايشان بازگرداندم و دستور دادم تا خانههاي خودشان را در قلمروهايي باز يابند که قلبها را شادمان سازد. شايد که تمام خدايان، که هر روز به درگاه بعل و نبو نماز ميبرند، عمري طولاني را برايم درخواست کنند. و شايد دربارهي من به سرورم مردوک سخناني لطفآميز بگويند».
از اين متن چند نکته معلوم ميشود. نخست اين که نبونيد خدايان شهرهاي آگاده، متورنو، دير، قوتو و شهرهاي آنسوي دجله را به بابل منتقل کرده است. از ميان اين شهرها، موقعيت چند تا را به دقت ميدانيم: دير، شهري مرزي بوده که در کوهپايههاي زاگرس و حد فاصل قلمرو ايلام و ميانرودان قرار داشته و شاهان ايلام و سومر از ديرباز براي حمله به يکديگر از آنجا عبور ميکردند؛ شهرهاي اشنونه، زمبان و آگاده در بخش شمالي ميانرودان قرار دارند؛ و منظور از شهرهاي آنسوي دجله هم به احتمال زياد دولتشهرهاي آسورستان[17] بودهاند. به اين ترتيب، معلوم ميشود نبونيد بتهاي شهرهايي را برداشته و همراه خود به بابل برده، که اتفاقاً در مناطق مرزي و شمالي سرزمينش قرار داشتهاند و چندان به بابل نزديک نبودهاند. دستکم دو تا از اينها ــ دير و اشنونه ــ از نظر فرهنگي و سياسي تحت تأثير ايلام بودهاند و در تاريخشان چند بار با شاهان ايلامي متحد شدند و با بابل جنگيدند. بنابراين چنين مينمايد که نبونيد بتهاي شهرهايي مرزی را برداشته که براي پيوستن به نيروهاي شورشي اوگبارو و پارسهاي متحدش آمادگي داشتهاند.
از سوي ديگر، کوروش به روشني تأكيد ميکند که اين خدايان از اقامت در بابل ناخوشنود بودند و شاه خدايان ــ مردوک ــ از کردار نبونيد خشمگين بوده است. کوروش ادعا ميکند که خدايان را به «خانههايشان» و «جايگاههايشان»، و «جاهايي که قلبها را شادمان ميکردهاند» بازگردانده و به اين ترتيب، نظم را بار ديگر در جهان خدايان برقرار کرده است. دکتر ارفعی در ترجمهشان از این بندِ استوانهی حقوق بشر نوشتهاند: «تندیس خدایان اکد که نبونید واداشته بود تا به بابل آورده شوند، به شهرهای خود بازگشتند»[18]. اينها بدان معناست که نبونيد در جريان عملياتي قهرآميز و به عنوان نوعي تنبيه اين خدايان را از معابدشان برداشته است. چنين رفتاري با شخصيت نبونيد بيشتر همخواني دارد، چون او شاهي بوده که تمام نيرويش را صرف تبليغ آيين ايزد سين کرده بود و از اشارهي صريح کوروش برميآيد که خدايانِ تبعيدي به بابل متنوع بوده و زيردست مردوک ــ دشمن بزرگ نبونيد ــ محسوب ميشدهاند.
کتيبهي حران، که پس از سقوط نبونيد نوشته شده و کردارهايش را در زمان حکومتش شرح ميدهد، به روشني بر اين نکته دلالت دارد که نبونيد شاهي متعصب در مورد خداي ماه بوده و ميکوشيده تا نمادهاي مربوط به ساير خدايان ــ حتي نماد مردوک در معبد اساگيل ــ را به سين منسوب کند. همچنين در اين کتيبه از برنامهي کفرآميز نبونيد براي کاستن از ارج و قرب ساير خدايان سومري و اکدي سخن گفته شده و در بندي از آن اشاره شده که کوروش وقتي به بابل وارد شد تصوير خدايان نرينه و مادينهاي را که در آنجا اسير شده بودند به شهرهاي خودشان بازگرداند.
تمام اين حرفها نشان ميدهد که نبونيد شاهي معتقد به خدايان ميانرودان نبوده که دغدغهي اسارت بتهاي شهرهاي مرزياش را داشته باشد، به خصوص که اين خدايان ربطي به سين نداشتهاند و به نوعي رقيب او هم محسوب ميشدهاند. بنابراين، تقسير رايجي که برداشته شدن بتهاي شهرها را ناشي از نگراني ديني نبونيد ميداند و آن را به عنوان عمل پيشگيرانهاي تفسير ميکند آشکارا نادرست است. اين رفتار در شرايطي توجيهپذير است که کوروش با گشودن شهرهاي ميانرودان ــ مانند اوروک ــ معابدشان را غارت کرده و بتهايشان را به ايلام يا ماد منتقل کرده باشد. اما اگر او چنين ميکرد نميتوانست چند سال بعد ــ زماني که همهي مردم محل ماجرا را به ياد ميآورند ــ در مورد پاسداشت و آزرم خويش دربارهي معابد کهن ميانرودان لاف بزند.
نبشتهي حقوق بشر نشان ميدهد که کوروش در ميانرودان هم سياستي را دنبال ميکرده که از مدتها پيش ابداع کرده بود. اين سياست بر تهمت و افترا زدن بر شاهِ قلمرو رقيب، خريداري پيشگوها و اتحاد با طبقهي روحانيون، و تلاش براي جلب قلبهاي مردم و برانگيختن احساسات دينيشان مبتني بوده است. کوروش با اين سابقه، نميتوانسته هنگام ورود به ميانرودان دست به قتل و غارت کاهنان و غارت معابد بزند. قاعدتاً او ميبايست با گشودن شهرها براي خدايانشان پيشکش ببرد و در ادامهي جنگ تبليغاتياي که بر ضد نبونيد راه انداخته بود چنين وانمود کند نجاتبخشي است که براي رهانيدن خدايانِ مظلوم قيام کرده است. در اين شرايط، نگراني نبونيد از غارت شدن معابد و دزديده شدن بتها بيمعنا جلوه ميکند. نبونيد نميتوانسته به دلايل سياسي چنين نگرانياي داشته باشد و به دلايل مذهبي هم چنين دغدغهاي نداشته است، چون کمر به خدمت سين بسته بوده و اصولاً اين خدايان را دشمن ميداشته است.
بنابراين، انتقال بتهاي شهرها به بابل حمايتگرانه و پيشگيرانه نبوده است. در واقع، چنين مينمايد که عمل نبونيد از ردهي رفتارهاي آشناي شاهاني باشد که شهري را ميگشودهاند و خدايانش را به عنوان غنيمت با خود به پايتختشان ميبردند. به بيان ديگر، نبونيد شهرهاي يادشده را در مقطعي زماني در ميانهي نبردهاي پارس و بابل فتح کرده و معابدشان را غارت کرده بود. اما چگونه ممکن است شاهي شهرهاي قلمرو خود را فتح کند و معابدش را غارت نمايد؟
به گمان من کل ماجرا يک پاسخ سرراست و ساده دارد. کوروش، هنگام حمله به قلمرو بابل موفق شده بود موافقت طبقهاي از نخبگان سياسي و ديني را جلب نمايد. محتوای استوانهی حقوق بشر نشان میدهد که کاهنان و نخبگان بابلی از نبونید نفرت داشتهاند و به دنبال جایگزینی برای او میگشتهاند.[19] این قضیه تنها نخبگان دینی بابل را در بر نمیگرفته، و در میان رهبران دینی اقوام دیگرِ ساکن میانرودان، به ویژه یهودیان، نیز نمود داشته است.
درجهی نفوذ تبلیغات کوروش در میان یهودیان و میزان پشتیبانی و هواداری ایشان از پارسیان را میتوان در تمام ارجاعهای عهد عتیق به پارسیان دریافت. به عنوان مثال، در باب پنجم از کتاب دانیال به معجزهای اشاره شده که در دربار بابل رخ نمود. این معجزه در واپسین روزهای سلطنت نبونید واقع شد و آن هنگامی بود که بلشصر (همان بلشازار، پسر و ولیعهد نبونید) بزمی در کاخ خود برگزار کرده بود و در ظرفهای زرینِ غارتشده از معبد سلیمان از مهمانانش پذیرایی کرد. در این هنگام دستی غیبی ظاهر شد و بر دیوار تالار نوشت: «مَنا، مَنا، ثقیل و فرسین».
بلشازار سراسیمه کاهنان کلدانی (قاعدتاً پریستارانِ سین) را فرا خواند و از ایشان معنای این معجزه را پرسید. اما ایشان همه از تفسیر این کلام باز ماندند تا آن که، به سفارش کسی، دانیال را فرا خواندند که «ريیس مغان و جادوگران و کلدانیان و ستارهشناسان» بود ــ و از همین جا پیوندش با مغان به صراحت روشن میشود. دانیال نوشتار را دید و آن را چنین ترجمه کرد که: «خدا سلطنت تو را شمرده و به انتها رسانده است، در میزان سنجیده شده و ناقص درآمده، سلطنت تو تقسیم گشته و به مادها و پارسها بخشیده شده است… و در همان شب بلشصر پادشاه کلدانیان کشته شد»[20].
این هواداری از کوروش را در سرداران و فرمانداران نبونید نیز میبینیم. در مورد نقش سرنوشتساز اوگبارو و کمکي که به کوروش کرد به قدر کافي در تاريخهاي کلاسيک سخن رفته است و تمام متنها در مورد اين که کاهنان بابلي هوادار کوروش بودند توافق دارند. به اين ترتيب، ورود ارتش پارس به ميانرودان با حمايت طبقهي کهنسال کاهنان سنتي و خيانت برخي از حاکمان محلي به نبونيد همراه بوده است. تنها به اين ترتيب ميتوان سقوط سريع پادشاهي مقتدري مانند بابل و پذيرفته شدنِ عجيب کوروش توسط بابليان و آرام ماندنشان در دوران حکومت هخامنشيان را توجيه کرد. در زمان کوروش بود که مردم گوتيوم به رهبري اوگباروي بابلي به سود پارسيان وارد معرکه شدند، و اين حدس معقول مينماید که ساير شهرهاي بابل نيز زير تأثير تبليغات ماهرانهي کوروش هوادار اين شاه جديد شده باشند. اگر چنين نبوده باشد، يعني اگر بابليان از ورود پارسها و چيرگيشان بر نبونيد ناراضي بوده باشند، تسليم شدن سريعشان و سقوط صلحآميز بابل معمايي حل ناشدني جلوه ميکند و تازه اين ماجرا با تابعيت وفادارانه و پيوستهي اين مردم از شاهان هخامنشي هم تعارض پيدا ميکند. بنابراين، تنها فرضِ معقول آن است که در زمان حملهي کوروش مردم سرزمين بابل هوادار او بودهاند.
اگر بابليها در برابر کوروش از حدي بيشتر ايستادگي ميکردند، کوروش ناچار ميشد آنها را كشتار کند و با جاري شدن خون در ميان اين شاهان تازهواردِ بيگانه، که زبان و نژادشان هم با ساميان بابلي فرق داشت، بيترديد مجالي براي شکلگيري شالودهي وفاداري يادشده باقي نميماند. اين اشتباهي بود که آشوريان هم کردند و با غارت کردن و کشتار شورشيان بابلي، چرخههايي تشديدشونده از مقاومت مردمي را در اين سرزمين موجب شدند که در نهايت به نابودي خودشان منتهي شد. با وجود اين، در مورد سیاست پارسيان چنين روندي خردمندانه طرد شد. بر مبناي مستندات تاريخي، پارسيان خشونتي بر بابليان اعمال نکردند و در برابر، بابليان با سرعتي غيرعادي و شور و شوقي آشکار کوروش را پذيرفتند.
در این شرایط برداشته شدن بتهاي شهرهاي اکد توسط نبونيد معنايي ديگر به خود ميگيرد. احتمالاً شهرهاي یادشده در استوانهی حقوق بشر به سرعت تسليم کوروش شده و به اوگبارو، که همچون اشرافزادهاي شورشي مردم را به ياري ميخواند، پيوستهاند. کوروش انگار از معبدهای شهرهای تسلیمشده همچون مرکز تبلیغاتی برای تثبیت مشروعیت خود در میانرودان بهره میبرده است و از این رو شاه بابل کوشیده با ربودن این بتها او را از این منبع مشروعیت دینی محروم سازد.
از شواهد چنين برميآيد که نبونيد و پسرش بعل شصر (بَلشازار در تورات) چندان هم ناتوان و سستعنصر نبوده باشند، چون تا مدتي در برابر پارسها مقاومت کردند و گمان ميکنم در جريان يکي از همين پاتکهايشان به پارسها بوده که شهرهاي يادشده را گشودهاند. نبونيد ميبايست در مقام تلافي و انتقامگيري از کاهنانِ هوادار کوروش، خدايان شهرهاي شورشي را برگرفته و به بابل برده باشد. در اين شرايط، فرمان کوروش براي بازگرداندن بتها به معابدشان معناي بيشتري مييابد. کوروش، در واقع، با ادعاي آن که نجاتبخش مردم بابل و احياکنندهي دين باستانيشان است پا به ميدان نهاده بود و حالا پس از پيروز شدن، با رها کردن خدايان شهرهاي بابلي، به وعدههاي خويش عمل ميکرد.
در اين حالت، دستکم برخي از بتهايي که توسط نبونيد به بابل منتقل شدند محصول غارت معابد شهرهاي شورشي بودهاند. بر مبناي سالنامه، در سال 539 پ.م. پس از حملهي پارسها، «لوگال مارادا» و ساير خدايان شهر «ماراد»، «زبادا» و ساير خدايان کيش، ايزدبانوي نين ليل و ساير خدايان هوساگ کالاما از بابل ديدار کردند. تا آخر ماه «اولولو» همهي خدايان اکد ــ آنان که در بالا و آنان که در پايين ميزيستند ــ به بابل وارد شدند. خدايان بورسيپا، کوتا و سيپار وارد نشدند. بنابراين در اين تاريخ شهرهاي بورسيپا، کوتا و سيپار در قلب سومر توسط کوروش فتح شده بودند يا در وضعيت شورش به سر ميبردند.
3. از سالنامهی نبونید برميآيد که در ماه تشريتو، که با اواخر مهر و ابتدای آبان برابر است، کوروش به ارتش نبونيد که در کرانهي دجله موضع گرفته بودند، حمله کرد. پايگاه ارتش بابل شهر اوپه بود كه در کرانهی دجله و در هشتاد کیلومتری شمال بغداد امروزين قرار داشت. اوپه شهری مهم بود و کسنوفون نوشته که پلِ بزرگ آن عبور از دجله را ممکن میساخت. بنابراین فتح آن به منزلهی دستیابی به گذرگاهی برای پیشروی به سمت بابل بود.[21] شهر اوپه در ضمن در محل پایان یافتن دیوار مادی قرار داشت و این دیوار بزرگِ دفاعی که نبوکدنصر چندین سال پیش آن را ساخته بود، سدی در برابر حملهی ایرانیان محسوب میشد.[22]
کوروش فصل پاییز را برای حمله برگزیده بود و این زمانی بود که آب دجله در پایینترین سطح خود بود و عبور از آن سادهتر بود. حملهاش به اوپه هم بسیار هوشمندانه بود، چون با فتح این شهر هم عبور از دجله برایش ممکن میشد و هم در استحکامات دیوار مادی رخنه میکرد. دفاع سرسختانهی نبونید از این شهر نشان میدهد که او نیز به اهمیت این شهر آگاه بوده است. در واقع، تنها مقاومت نظامی جدی بابلیها در این شهر رخ نمود.
سالنامهي نبونيد، در شرح نبرد اوپه میگوید: «در ماه تَشريتو، وقتي کورش به ارتش اکد در اوپه در کرانهي دجله حمله کرد مردم اکد قيام کردند. او مردم آشوبزده را کشتار کرد. در روز پانزدهم سيپار بدون نبرد سقوط کرد. نبونيد گريخت».
پژوهشگران معاصر معمولاً بندی را که از سالنامه نقل کردیم چنین فهم کردهاند که کوروش بر سپاهیان بابلی پیروز شده و شهر اوپه را غارت کرده و مردم را کشتار نموده است.[23] در این میان تنها لمبرت استثناست که اصولاً متن را طور دیگری خوانده و میگوید کشتاری در کار نبوده است. از دید او فاعل جملهی سالنامه آشکارا بابلیان هستند و بنابراین گزاره به شکست و کشته شدنشان در جنگ دلالت میکند نه کشتار مردم اوپه.[24] سالنامه در ادامهي بحث به روشني ميگويد که مردم اوپيس «قيام کردند». فعلي که در متن اکدي به کار گرفته شده است معناي جنگيدن يا مقاومت کردن را نميدهد، بلکه به صراحت از قيام و سرکشي مردم اوپه سخن ميگويد. در جملهي قبلي هم به روشني قيد شده که در اين زمان ارتش اکد در اوپه مستقر بوده است و بنابراين مردم این شهر ميبايست در برابر نيروهاي نبونيد قيام کرده باشند نه قواي کوروش که تازه داشتند به شهر حمله ميکردند.
بنابراين جملهي «او مردم آشوبزده را کشتار کرد» به احتمال زياد به نبونيد اشاره دارد که ميبايست از شورش مردم آشفته شده باشد. در اين جمله هم باز به صفت آشوبزده برميخوريم که در زبان اکدي «شورشي و ياغي» هم معنا ميدهد اما مترادف با مقاوم، جنگاور يا چيزي شبيه به اين نيست. در جملهي بعد هم ميبينيم که مردم سيپار در روز پانزدهم (بيستم مهر ماه) تسليم شدند و نبونيد ناچار شد به بابل بگريزد. بروسوس بابلي تأكيد دارد که خودِ نبونيد رهبري ارتش بابل را در اين نبردها بر عهده داشته است. تاريخنويسان غربي اين جملهها را به اين ترتيب تفسير کردهاند که کوروش در اوايل مهرماه به اوپه يا بغداد حمله کرد اما با طغيان مردم روبهرو شد و بنابراين همه را از دم تيغ گذراند. هر چند در متن بابلي به درستي مشخص نيست که کدام طرف در شهر اوپيس مردم را كشتار کرده تاريخنويساني مانند کوک با شور و اشتياق فرض کردهاند اين فرد کوروش بوده است[25]، و نويسندگان ايراني هم همين ترجمه را پذيرفتهاند.[26] مری بروسیوس حتا انگیزههایی ذهنی هم برای این کار تراشیده و نوشته که کوروش با کشتار مردم اوپه خواست به دشمنانش نشان دهد که چه سرنوشت مخوفی در انتظار کسانی است که در برابرش مقاومت کنند.[27]
اين در حالي است که برابر گرفتن «او» با کوروش، دور از ذهنتر و نامحتملتر از معادل دانستنش با نبونيد است. در میان پژوهشگران غربی تنها اوپنهایم به این نکته دقت کرده و بر این نکته پافشاری دارد که متن دربارهی طرفِ غارتگر و کسانی که کشته شدهاند صراحت ندارد و منسوب کردن این رفتار به پارسیان خروج از چارچوب محتوایی اسناد است.[28] بعد از او بِرن هم این گوشزد را پذیرفته و نوشته که کشتارکنندگان سپاهیان نبونید بودهاند که شورش اهالی اوپه به نفع کوروش را سرکوب میکردهاند.[29]
مردم اوپه قيام کرده و آشوبزده بودهاند، و بعد توسط کسي قتلعام شدهاند. بيفاصله پس از اين ماجرا مردم شهر سيپار بدون نبرد تسليم کوروش شده و نبونيد به بابل «گريخته» (در اکدی: ایهْلیَه) است. بنابراین خودِ نبونید قبل از آن در سیپار حضور داشته است.[30] در سالنامهی نبونید میخوانیم که سپاهیان پارسی سیپار را بدون نبرد «گرفتند» (در اکدی: سَباتو)، و این تنها دو روز پیش از سقوط شهر بابل بود. اينها بيشتر شبيه به اين است که نبونيد همزمان با سر رسيدن کوروش با شورشهايي مردمي روبهرو شده باشد و با وجود سرکوب شورش اوپه ناچار شده به بابل عقبنشيني کند.
اگر ارتش پارس در شهر اوپه مردم را قتلعام ميکرد شهرهاي همسايه، و به ويژه سيپار که همسايهي آنجاست، براي جنگيدن با ايشان و دفاع از خود مصممتر ميشدند نه آن که به فاصلهي چند روز بعد خود را بدون نبرد تسليم پارسها نمايند. آشکار است که نسبت دادن کشتار مردم اوپه به نبونيد در اين زمينه معقولتر و پذيرفتنيتر است تا کوروش، هر چند در کتابهاي تاريخ کلاسيک تفسير نامحتملتر بسيار تکرار شده است. گويي تاريخنويسان از پيوستن شهرهاي ميانرودان به کوروش، بدون اين که کشتاري در ميان مردم رخ دهد، احساس ناراحتي ميکردهاند.
اگر تفسير پيشنهادشده در اين متن را بپذيريم به تصويري منسجمتر و يکدستتر از ماجراهاي سقوط بابل دست مييابيم. مردم اين منطقه که زير تأثير تبليغات کوروش و ادعاي نجاتبخشي او قرار داشتهاند بر نبونيد شورش ميکنند و شهرهاي خود را تسليم ارتش مهاجم پارس مينمايند. اين موضوع در مورد منطقهي گوتيوم و شهرهايي مانند سيپار و بابل مسلم است، چون منابع بابلي به صراحت آن را قيد کردهاند. در مورد ساير شهرها هم ميتوان چنين چيزي را در نظر گرفت، چرا که با شواهدي مانند انتقال بتها به بابل و کشتار مردم همخواني مييابد.
نبونید شاه بابل و خدای محبوبش (سین = ماه) در کنار ایشتار و شَمَش
به هر حال، هر چند مردم بابل و طبقهاي از کاهنان و برخي از سرداران بابلي هوادار کوروش بودهاند نبونيد هنوز آنقدر قدرت داشت تا ارتشهايي را براي مقابله با وي بسيج کند. بعيد نيست بخشي از اين نيروها از قبيلههاي عربي تشکيل شده باشند که در جنوب ميانرودان و شمال عربستان میزیستهاند. در هر حال، در مهر 539 پ.م. دامنهي نبرد به اطراف شهر بابل رسيد. به روايت سند ديگري از بابلِ آن روزگار، که به نام «پيشگويي دودماني» شهرت يافته، مدت کوتاهي پس از حملهي پارسها بعلشصر (بلشازار) که فرزند و وليعهد نبونيد بود و رهبري ارتش او را بر عهده داشت به دژي به نام «دور کراشو» در شمال بابل رفت تا با نيروهاي کوروش رويارو شود.[31] هرودوت هم نقل ميکند که نبونيد هنگام فرار به بابل خود را براي مقاومتي درازمدت آماده ميکرد، چون آذوقهي فراواني را در شهر ذخيره کرد تا در جريان محاصرهي پارسها دچار قحطي نشود.[32] با وجود اين، پارسها به زودي سر رسيدند و بعلشصر ميبايست نبرد را به سادگي باخته باشد چون سالنامهي نبونيد حتي به يک جنگ هم پس از آن اشاره نميکند و فقط اشاره میکند که بابل بدون جنگ تسلیم کوروش شد.
در سالنامهی نبونید سقوط بابل چنین توصیف شده است: «در روز شانزدهم اوگبارو، حاکم گوتيوم، و ارتش کورش بدون جنگيدن به بابل وارد شدند. پس از آن، وقتي نبونيد به بابل برگشت در آنجا دستگير شد. تا پايان ماه، گوتيهاي سپردار در اساگيل ماندند. اما کسي در اساگيل و ساختمانهاي آن سلاح حمل نميکرد. زمانِ درست براي مراسم از دست نرفت».
در این متن برای دستگیر شدنِ نبونید نیز فعلِ «سبَیت» به کار گرفته شده که یعنی نبونید «گرفته شد». این دستگیری قاعدتاً بعد از تسلیم شدن بابل رخ داده است.[33] دربارهی سرنوشت بعلشصر چیز زیادی نمیدانیم. اما در کتاب دانیال نبی نوشته شده که او مدت کوتاهی بعد از پیشگویی پیروزی کوروش کشته شد و احتمالاً در گیرودار همین نبردها به قتل رسیده است.[34]
به اين ترتيب، در بيست و چهارم مهرماه 539 پ.م. اوگبارو و ارتش زير فرمانش، که بيشتر از گوتيها تشکيل ميشدند، بدون اين که با ايستادگي مردم بابل روبهرو شوند به اين شهر وارد شدند. اين موضوع، يعني ورود ارتش گوتي به بابل و صلحآميز بودن سقوط شهر، چيزي است که حدس مرا در مورد فراگير بودنِ شورش بر ضد نبونيد تأييد ميکند. غيرمحتمل است که مردم بابل، که در بزرگترين مرکز فرهنگي و سياسي ميانرودان ميزيستند و سابقهاي نزديک به يک سده مبارزه با اشغالگران آشوري را داشتند، پس از كشتار مردم شهرهاي تابعشان و تاراج معابدشان به اين ترتيب به سپاهيان مهاجم اجازهي ورود دهند.
منطقي است که فرض کنيم تسليم مسالمتآميز بابليان نقطهي پايانيِ زنجيرهاي از قيامهاي مردمي به طرفداري از کوروش بوده و ماجراي کشتار اوپه هم حلقهاي از آن محسوب ميشده است. بار ديگر سالنامه در اين مورد صراحت دارد که سربازان گوتي مراکز حساس شهر ــ از جمله معبد اساگيل ــ را اشغال کردند اما «کسي در آنجا سلاح حمل نميکرد»، يعني خشونت و غارتي رخ نداد و «زمانِ درست براي اجراي مراسم از دست نرفت»، يعني فاتحان فرصت را براي برگزاري مراسمي ديني ــ شايد از نوع مناسک شکرگزاري ــ با همراهی با مردم بابل در جشنی محلی مساعد ديدند و به اين ترتيب دل مردم مغلوب را به دست آوردند.
اگر بافت تاریخی رویدادها را در نظر بگیریم، این که مردم بابل دروازههای خود را بر روی اوگبارو و سربازان گوتیاش بگشایند، امری شگفتانگیز خواهد نمود. گوتیها و اهالی میانرودان از دو هزار سال پیش از ظهور کوروش مدام در حال کشمکش و جنگ با هم بودند و دستکم از یک دورهی بیش از یک قرنه در هزارههای قبل خبر داریم که شاهانی گوتی بر سومر باستان حکمروایی داشتهاند. گوتیوم در سنت ادبی و دینی بابلی دلالتی منفی داشته و به مردمانی بیگانه و جنگاور اشاره میکرده که معمولاً نامشان با ویرانی شهرها و غارت سرزمینها همراه بوده است.[35] در منابع دوران نبونید نیز چنین است و کتیبهای بابلی از این دوران گوتیان را وحشیهایی توصیف میکند که دشمن مردم بابل هستند.[36]
بنابراین خودِ ورود آشتیجویانهی سپاه گوتیها به بابل غریب مینماید. این عبارتِ سالنامهی بابلی که میگوید: «گوتیها با سلاحهایشان در اطراف دروازههای اساگیل حضور داشتند، اما مراسم دینی بیاختلال و به درستی انجام شد»، در زمینهی این پیشداشتهای ذهنی نوشته شده است. این نخستین بار است که در منابع میانرودانی به چنین مضمونی برمیخوریم. یعنی از گوتیهایی مسلح و پیروزمند یادی میشنویم که بلافاصله بعد از فتح شهری بزرگ مانند بابل در روندی پیچیده مانند مراسم دینی اختلالی ایجاد نکردهاند. اوپنهایم به درستی اشاره کرده[37] که تأکید متن بر مسلح بودن گوتیها و حضورشان در دروازههای معبد برای آن است که اقتدار کوروش و نیکخواهیاش را نشان دهد. کوروش فاتحی چندان نیکوکار بوده که گوتیهای مسلح نیز به فرمانش به مردانی بیآزار و متمدن بدل شده بودهاند.
نکتهی عجیبتر آن که سالنامهی بابلی میگوید که اوگبارو هشت روز بعد از ورود کوروش به شهر درگذشت.[38] این گزارش را به دشمنی بابلیان با اوگباروی فاتح حمل کردهاند و گفتهاند که مقصود نویسنده آن بوده که اوگبارو که به خاطر فتح بابل مرتکب گناهی شده بود، به غضب خدایان گرفتار آمد.[39] اما پرسشی که اینجا پیش میآید آن است که اگر اوگبارو چنین زود درگذشته، اصولاً چرا در سالنامههای بابلی از او یاد شده است؟ بر اساس این اسناد، اوگبارو تنها چند هفته فعال بوده است. او کسی بوده که سپاهیان گوتی را به بابل وارد کرده و زیر امر کوروش فعالیت میکرده است. با وجود این، ذکر نامش تنها به همین مقطعِ ورود سپاهیان گوتی به بابل مربوط میشود. او چند روز بعد از ورود کوروش به شهر درمیگذرد و دیگر نامی از او نمیشنویم. در متن به دلیل مرگ او اشاره نشده، و به طور خاص کلمهی «مردن» که دربارهاش به کار رفته گویا به مرگ در اثر زخم و جنگ دلالت نداشته باشد. یعنی انگار بعد از فتح بابل بیمار شده و بعد از مدت کوتاهی درگذشته باشد. این حدس با گزارش تورات و منابع یونانی هم سازگار است که فاتح بابل را سرداری سالخورده میدانند.
از مرور اسناد درباری بابلی و به خصوص سالنامهها روشن میشود که در این متون بسیار به ندرت به افرادی خارج از دودمانهای شاهی اشاره رفته است.[40] در این سنت نوشتاری، یاد کردن از نام اوگبارو که تنها چند هفته در تاریخ نقشی ایفا کرده و بعد هم درگذشته، بسیار غیرعادی مینماید. از سوی دیگر، این تأکید را داریم که سپاهیان کوروش در زمانی وارد بابل شدند که خودِ کوروش حضور نداشته است. این تأکید بر غیاب کوروش هنگام گشوده شدنِ بابل هم غریب است. در فتحنامههای باستانی همواره شاهان هستند که نقشهای اصلی را بر عهده دارند و معمولاً دستاوردهای سرداران به حساب شاهان گذاشته میشود و ایشان شخصیتهای اصلی هستند و عامل اصلی پیشبرد رخدادها به حساب میآیند. در این میان، غیابِ کوروش هنگام فتح بابل و یاد کردن از یکی از سردارانش که قبل و بعدتر هم نقش مهمی نداشته، عجیب مینماید. دالی بر این مبنا استنتاج کرده که اوگبارو در متن سالنامه همچون بز طلیقهای عمل کرده که قرار است بار گناهان مربوط به فتح بابل را بر دوش بکشد. نظر دالی آن است که سپاهیان فاتح در بابل مرتکب گناهانی شده بودند، که همهشان به پای اوگبارو نوشته شد. تأکید بر غیاب کوروش هنگام گشوده شدنِ شهر، از آن روست که او را از این گناهان مبرا بدانند و وی را نجاتبخشی بدانند که جلو زیادهروی سپاهیانش را گرفته است و با ورودش به شهر فاتح اصلی بابل که رهبر گوتیهای غارتگر هم بوده، بلافاصله به سزای خود میرسد و میمیرد.[41]
بر اساس این دیدگاه، سقوط بابل چندان هم آشتیجویانه نبوده و با مقاومت مردم بابل و سرکوب ایشان توسط قوای اوگبارو همراه بوده است، اما بعد از سر رسیدن کوروش صلح و آشتی بر همه جا مسلط میشود و چه بسا که اوگبارو هم در جریان همین درگیریها با مردم بابل کشته شده باشد. کسانی که هوادار این نگرش هستند، به دو رده از شواهد برای تأیید دیدگاه خود تکیه میکنند. نخست، منابع عبری که در تورات سقوط بابل را توصیف میکند، و دیگری داستانی که هرودوت و کسنوفون از تسخیر این شهر روایت کردهاند.
بدیهی است که منابعی که در خودِ بابل و همزمان با سلطنت کوروش نوشته شدهاند، از نظر سندیت تاریخی بر این دو رده از متونِ بیرونی ترجیح دارند. با وجود این، در این مورد که گزارشهای موجود دربارهی سقوط بابل از گفتمانی سیاسی برخاستهاند و با مشروعیت و اقتدار نبونید ضدیت میورزند، تردیدی وجود ندارد.[42] منابع بابلیای که گشوده شدن شهر به دست پارسیان را روایت میکنند، متونی دینی هستند و علاوه بر آن که مشروعیت سیاسی را برای کوروش فراهم میآورند، برای تأکید بر پیوسته ماندن نظم سیاسی و تداوم سنتهای دینی بابلی، میبایست بر پرهیزگاری و نیکوکاری فاتح پارسی در چارچوبی دینی تأکید کنند، و میکنند.[43] از این رو، ضروری است تا روایت بابلی با گزارشهای بیرون برسنجیده شود تا تحریفهایی که شاید با دلایلی سیاسی به شرح سقوط بابل راه یافته، نمایان گردد.
در میان این دو، روایت کتاب مقدس به خاطر قدمت بیشتر و نزدیکی مکانی به رویدادها، معتبرتر مینمایند. اشارههای تورات احتمالاً در حدود زمان سقوط بابل و حتا پیش از آن در خودِ این شهر یا حومهی آن نوشته شده است. بخشهایی از آن شکلِ پیشگوییهایی کهن را دارند و بنابراین ادعا میشود که مدتها پیش از ظهور کوروش تدوین شدهاند. لحن و محتوای پارههایی از این متن نشان میدهد که نویسندهشان به راستی از کیفیت سقوط بابل بیخبر است و انگار این بخشها واقعاً پیش از ورود کوروش به بابل پدید آمده باشند.
- . کتاب دوم، بند 22-24 (به نقل از بريان، 1376، ج 1). ↑
- . Bidmead, 2004: 134. ↑
- . Bidmead, 2004: 135. ↑
- . Beaulieu, 1994: 37-42. ↑
- . Mallowan, 1968: 409- 411. ↑
- . Beaulieu, 1994 :37- 42. ↑
- . Kramer, 1971: 51-52. ↑
- . Julius Oppert ↑
- . Gelb, 1944: 43. ↑
- . کتاب دانیال، باب 5، آیههای 30 و 31؛ باب 9، آیهی 1. ↑
- . کتاب دانیال، باب 5، آیهی 30. ↑
- . Shea, 2001. ↑
- . Gobryas ↑
- . Grayson, 1975: 109. ↑
- . کتاب دانیال، باب 6، آیهی 1. ↑
- . Briant, 2002: 40-43. ↑
- . منطقهاي كه امروز در كتابهاي تاريخ لوانت ناميده ميشود مشتمل بر سرزمينهاي پست شرق مديترانه (سوريه، لبنان، فلسطين و اردن) است كه در ايران باستان آسورستان ناميده ميشد. ↑
- . ارفعی، 1389: 15. ↑
- . Schaudig, 2001: 556. ↑
- . کتاب دانیال نبی، باب پنجم، بندهای 30ـ27. ↑
- . Oppenheim, 1993, vol. 2: 539. ↑
- . Young, 1982, vol. 4: 39. ↑
- . Grayson, 1975: 109; kuhrt, 2005: 48; Vanderhooft, 2006: 354. ↑
- . Lambert, 2007. ↑
- . کوک، 1384: 64. ↑
- . مثلاً: رجبي، 1383. ↑
- . Brosius, 2006: 11. ↑
- . Oppenheim, 1950. ↑
- . Burn, 1984. ↑
- . Vanderhooft, 2006: 354. ↑
- . Beauleiu, 1989: 197-203. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 190. ↑
- . Briant, 2002: 51. ↑
- . Albertz, 2003: 69-70. ↑
- . Dalley, 1996: 528; Oppenheim, 1985: 547. ↑
- . VAB 4, Nbn. 8. (Beaulieu, 1989: 228-229(. ↑
- . Oppenheim, 1985: 542-543. ↑
- . Grayson, 1975: 110. ↑
- . Dalley, 1996: 528. ↑
- . Zawadski, 1988: 118-119. ↑
- . Dalley, 1996: 528. ↑
- . Oppenheim, 1985: 540-541; Schaudig, 2001: 25-26. ↑
-
. Kuhrt, 1987: 48. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار چهارم: فتح بابل (2)