بخش ششم: اسطورهی معجزهی فرهنگی یونان
گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی
سخن چهارم: قصهی تاریخنويسي یونانی
دوم: ماجرای تاریخ هرودوت
هرودوت، کسی است که درست در میانهی تاریخ پنج هزار سالهی مکتوب ما – که از هزارهی سوم پ.م. آغاز میشود – دست به نوشتن تاریخ زد، و با شیوهی نگارش داستانگونه و افسانهآمیزش، سبک نوینی از تاریخنویسی را جایگزین کتیبههای خستهکننده و آمارها و فهرستهای قدیمی سومریها و آشوریها و بابلیها و پارسها کرده است. به یمن حضور این تاريخنويس بزرگ، و بلای تماشاییای که بر سر تاریخ آورد، از آن پس مردمی با سواد اندک میتوانستند از موهبت خواندن تاریخ برخوردار شوند و تاریخ به قدری عالمگیر شد که میشد در هر مجلس نقالیای بخشی از قصههای شگفتانگیزش را روایت کرد و شنوندگان را به تعجب وا داشت.
شاید این داوری تند من دربارهی هرودوت جانبدارانه و غیرمنصفانه به نظر برسد. پس بد نیست برای بیان دلایل این قضاوت محکومکننده، نگاهی به زندگینامهی پدر تاریخ بیندازیم.
هرودوت در نیمهی دههی 480 پ.م. در شهر هالیکارناسوس در کرانهی غربی آسیای صغیر دیده به جهان گشود، و احتمالاً در حدود 420 پ.م. درگذشت. جمعیت زادگاهش را آمیختهای از مردم دوری نژاد و کاریایی تشکیل میدادند و خودِ هرودوت نماد این آمیختگی بود. بنا بر برخی از روایتها پدرش دوری و یونانی، و مادرش کاریایی و «بربر» محسوب میشد. با وجود اين، نام پدرش لوخِس بود که نامی کاریایی است. همچنين عمویش هم پانیاسیس نام داشت که این هم شکل یونانیشدهی نامی کاریایی محسوب میشود. بنابراین به احتمال زیاد خانوادهی هرودوت از بقایای بومیانی کاریایی بودهاند که پس از ورود یونانیان به آسیای صغیر به سکونتشان در دولتشهرهای ایشان ادامه دادند. با وجود اين، فرهنگ و زبانی که هرودوت در آن بالید یونانی بوده است، چون عمویش به خاطر سرودن شعری به زبان ایونی شهرت داشت.
هالیکارناسوس در آن زمان مانند ديگر شهرهای ایونی بخشی از شاهنشاهی ایران بود و مردمان یونانیتبارش به شاه ایران بسیار وفاداری بودند، چنان که به روایت خودِ هرودوت در لشگركشي خشایارشا به یونان به سپاه ایران پیوستند و در جنگ با یونانیان دلاوری بسیار از خود نشان دادند. به این شکل، پدر تاریخ سی سال اول عمر خود – یعنی تا زمانی که از این شهر تبعید شد – یک شهروند ایرانی بود و به همین دلیل هم این بخت را به دست آورد که در سرزمينهاي گوناگون ایران بزرگ سفر کند و به افسانههای مردم محلی گوش بسپارد. دلیل تبعید شدن هرودوت از شهرش آن بود که کوشید تا با همدستی عمو یا به روایتی پسرعمویش پانیاسیس، خودکامهی حاکم بر شهر – لوگدامیس – را به قتل برساند. پانیاسیس در این ماجرا کشته شد و هرودوت را تبعید کردند.
هرودوت به این ترتیب راه غرب را در پیش گرفت و زمانی به آتن رسید که پریکلس دستاندرکار تبدیل آتن به مرکز فرهنگی دولتشهرهای شبهجزیرهی یونان بود و از حضور نویسندگانی که بتوانند برای آتن و خاندانش – آلکمنوئیدها – مشروعیت تولید کنند، استقبال میکرد. چنان که از شواهد تاریخی برمیآید، هرودوت بابت «زحماتی» که برای شهر آتن انجام داد، ده تالان نقره پول از پریکلس دریافت کرد. پس معامله جوش خورد و هرودوت در آتن ماندگار شد و تواریخ خود را در شرح کشمکش میان ایران و یونان نوشت. شرحی که به گمان من به دلیل کارکرد چشمگیرش در هویتزایی یونان/ غرب/ اروپا بسیار مورد استقبال قرار گرفت و سطرهای باورنکردنیاش به سادگی مورد پذیرش تاريخنويسانی قرار گرفت که مدعی نگرش انتقادی و جدیت واقعگرایانه در امر ثبت تاریخ بودند، بیتوجه به این که بخش عمدهی منابع وی را شایعههای شفاهی کوچههای آتن، جاهطلبیهای خانوادههایی اشرافی مانند آلکمنوئیدها، و کمدیها و تراژدیهایی افسانهآمیز تشکیل میدادند.
بخش عمدهی روايتهاي دست اولی که در تواریخ وجود دارد بر مبنای مشاهداتی شکل گرفته که نویسندهشان هنگام سفر در قلمرو ایران به داشته است. از این شواهد چنین بر میآید که هرودوت از مصر، آناتولی، ایران غربی، و سوریه بازدید کرده است. هرودوت هنگام شرح رخدادها در مورد این نواحی با دقت و به شکلی زنده رخدادها را توصیف میکند و آشکار است که درکی دقیق و ملموس از مکانها و شرایط جغرافیایی در ذهن دارد. جالب آن که بیشترین خطاهای جغرافیایی هرودوت به بخشهایی مربوط میشود که به توصیف رخدادهایی در درون شبهجزیرهی یونان یا نواحی غربیتر آن مانند ایتالیا و سیسیل میپردازد. دلیل این خطاها به ظاهر آن است که پدر تاریخ از آتیکا خارج نشده و بخش عمدهی سرزمین یونان را هرگز ندیده و جز از مجرای روایتهایی که آتنیان برایش تعریف میکردهاند، آنجاها را نمیشناخته است.
منبع اصلی هرودوت متنها و روایتهای ایرانی بوده است. اطلاعاتی که به دست میدهد، به ظاهر از زیر صافی تبلیغات سیاسی هخامنشیان گذشتهاند، و بخش مهمی از آنها میبایست از بیانیهها و فرمانهایی عمومی برگرفته شده باشند که توسط شاهان هخامنشی برای اطلاع عمومی صادر میشدهاند. با وجود اين، این اطلاعات با رنگ و لعابی آتنی تزیین شده و تلاش شده تا از آنها در جهتی همسو با سیاستهای آلکمنوئیدها بهرهبرداری شود؛ تلاشی که از نظر تاریخی موفق بوده، اما از نظر معنایی به درستی انجام نشده و همچنان در زیر لایهی پانآتنی آن میتوان استخوانبندی پارسی و ایرانمدارانهاش را بازیافت.
به احتمال زیاد هرودوت خود فارسی نمیدانسته است، چون اشتباههای زیادی هنگام ثبت نام افراد ایرانی از او سر میزند و خطاهایی در مورد معنای نامها و افعال پارسی دارد[1]. به این ترتیب آنچه او از منابع ایرانیشان درمییافته، از مجرای راویانی عامی یا مترجمان عبور میکرده است. شاید برخی از قصهپردازیهای شاخدار او به امین نبودن این راویان مربوط بوده باشد. از میان نویسندگان، بر خلاف توکودیدس، به متنهاي پیش از خود اشارهای نمیکند و به نظر میرسد بیشتر شنوندهای خوب بوده باشد تا خواننده و کتابدوستی مشتاق. تنها نویسندهای که به او اشاره میکند، هکاتایئوس است و آریماسپئای آریستِئاسی[2] که گویا هر دو در آن زمان شهرت زیادی داشتهاند.
نخستین نویسندهای که در جهان باستان بر تقابل میان یونانیان و بربرها تأكيد کرد، هرودوت است. در میان نویسندگان کهنتر، چنین مفهومی دیده نمیشود و همر هم فقط یک بار در آثارش واژهی بربر را به کار میگیرد و آن هم برای اشاره کردن به مردم کاریه است. این از شوخیهاي تاریخ است که نخستین نویسندهی خالق تمایز یونانیان و بربرها، همان کسی است که مصداق کهنترین کاربرد واژهی بربر محسوب میشده است!
پیکرهی اصلی تاریخ هرودوت را شرح رخدادهایی برمیسازد که چند دهه تا چند سده با زمان زندگیاش فاصله دارند. از این رو هرودوت روایتگر ماجراهایی است که هم به لحاظ جغرافیایی و هم تاریخی با خودش فاصلهی زیادی داشتهاند. تواریخ هرودوت نوعی ثبت عقاید شفاهی آتنیان دربارهی سرگذشت جهان باستان است، که با سوگیریهای سیاسی و گزینشهایی به نسبت تنگنظرانه ترکیب شده است. با وجود اين، این روایتها با تجربیات نویسنده که مسافری سبک پا بوده رنگآمیزی شده و لحن قصهگویانهی وی آن را جذاب و خواندنی کرده است. هرودوت خود تا منطقهی الفانتین در نیل جنوبی سفر کرد، و منطقهی دریای سیاه و فنیقیه را هم دیده است.
تواریخ هرودوت، در سدهي سوم پ.م. در شهر اسکندریه در قالب نه کتاب مرتب شد. بعدها در عصر نوزایی به بندهای آن شمارههایی نسبت دادند و متنش به وضعیتی امروزین درآمد. هستهی مرکزی تواریخ را کتابهای هفتم تا نهم تشکیل میدهد که به شرح ماجرای نبرد ایرانیان و یونانیان در عصر خشایارشا میپردازد. برخی از بخشهای آن نظمی آشکار را از خود نشان میدهند و ارجاعهايی به بخشهای آینده یا گذشته را در بر دارند[3]. در عین حال برخی از فصلها افزوده به نظر میرسند و در محل کنونی خود درست جا نمیگیرند[4].
این متن اگر به دقت خوانده شود، سه رده از پارهمتنها را در بر میگیرد:
نخست – بخشهایی که به خودستایی آتنی اختصاص یافته است. این بخشها بیتردید با تشویق تالانهای نقرهای، که پریکلس با دست و دلبازی به پدر تاریخ حواله میکرد، نوشته شده است و مفاهیمی بسیار جالب را شامل میشود. بر مبنای این پارهمتنها، آتنیها شریفترین مردم روزگار بودهاند، که تمام علم و هنر در جهان یونانی را ابداع کردند، به تنهایی در برابر مهاجمان بربر ایستادگی کردند و به پیروزی رسیدند، و پرچمدار آزادی و رستگاری کل گیتی بودند. در این پارهمتنها انواع و اقسام تحقیرها و توهینها نسبت به سایر قومها و دولتشهرهای یونانی ابراز میشود و همواره ایشان به عنوان موجوداتی ابله، خیانتکار، ترسو و سودجو تصویر میشوند.
دوم – بخشهایی که باید به آنها عنوانِ دشنام را اعطا کرد. بخش عمدهی این دشنامها به اسپارتها اطلاق شده است که در زمان نگارش این تاریخ دشمن اصلی آتنیها بودند. به دنبال ایشان اهالی اگینا، کورینت، و سایر دولتشهرهای یونان قرار دارند. جالب آن که ایرانیها پس از بیشتر دولتشهرهای آتنی قرار میگیرند، اما همچنان سهم زیادی از ناسزاها را به خود اختصاص میدهند. شاید برایتان جالب باشد که فهرست این دشنامها در نهایت به آتنیها ختم میشود! چون بخش مهمی از اشارههایی که به مردم آتن و احزاب مخالف وجود دارد هم دانسته یا ندانسته بسیار توهینآمیز است و ایشان را موجوداتی سودجو، مکار، خیانتپیشه و غیرقابل اعتماد باز مینمایاند.
سوم – بخشهایی که شبیه به داستانی سرگرمکننده هستند. مثلاً بندهایی که در آن هرودوت به ذکر روابط خصوصی خشایارشا و اهل حرمش میپردازد و عینِ مکالمات شاهان هخامنشی با زنان و فرزندانشان را از درون حرمسراهای مخوف و تیرهشان گزارش میکند. بخشهایی از این قصهها به ترسیم تصویر سادهانگارانهی پدر تاریخ از جهان پیرامونش اختصاص یافتهاند. هرودوت با دست و دلِ باز در مورد پارسیانی با بیش از سه متر قد سخن میگوید و قبل از هر نبرد مهم میان ایران و یونان به وقایعی مانند ظهور پان – خدای سمدار یونانی – یا زاییده شدن یک خرگوش توسط کره الاغ (!) اشاره میکند. در بند سرگرمکنندهای هم اسکلت ایرانیانِ کشته شده در جنگ را توصیف میکند و به نکتههای آناتومیک تکاندهندهای اشاره میکند[5]! در بندی دیگر، هرودوت از مورچههای غولآسایی سخن میگوید که به اندازهی روباه قد داشتند و در معدنهای طلای پارسیان کار میکردند. هرودوت مدعی بود یکی از این مورچهها را در باغ وحش پردیس یکی از شهربانهای هخامنشی دیده است[6]. همچنين هنگام شرح عجایب عربستان به این نكتهها جالب اشاره میکند که نوعی ادویه در ریش بزهای عربی میروییده است و گوسفندهای این سرزمین به قدری چاق بودهاند که چوپانان ناچار بودهاند دمشان را روی ارابهای بگذارند و آن را پشت سرشان حمل کنند[7]!
هرودوت از دید تاريخنويسان دیگر و معاصرانش، نویسندهای غیرقابل اعتماد و دروغگو بوده است. کتسیاس، که تنها یک نسل پس از او میزیست، او را دروغگو نامیده است و پلوتارک به حدی از تواریخ وی خشمگین بود که متنی را به عنوان در خباثت هرودوت تقریر کرد و در آن وی را به نام «پدر دروغ» مفتخر کرد. سایر نویسندگان هم معمولاً به او همچون همتای خویش نمینگریستند و تواریخ وی را در میان متنهاي تاریخی کلاسیک محسوب نمیکردند. نخستین کسی که لقب پدر تاریخ را برای او برگزید، سياستمدار رومی سیسرو بود که تواریخ هرودوت را به شکلی سازمانیافته برای هویتبخشی به رومیان مورد استفاده قرار داد[8]؛ رومیانی که خود را وارث یونانیان میدانستند و همچنان با ایرانِ پارت و بعدها ساسانی در حال نبرد بودند. برای این رومیان، اسطورهی معجزهی یونانی دارویی برای درد بیهویتی محسوب میشد؛ دارویی که تا به امروز، بیتوجه به اثرات آن و ماهیت بیماریای که شفا میداده، همچنان نوشیده میشود.
- هرودوت، کتاب یکم، بند 139. ↑
- هرودوت، کتاب چهارم، بند 13. ↑
- مثلا: کتاب ششم، بند 43 و کتاب سوم بندهای 80-82، یا کتاب هفتم بند 93 که به بند یکم، بند 273 اشاره میکند. ↑
- مانند کتاب دوم و ثلث اول کتاب سوم که به بحث دربارهی مصر می پردازد. ↑
- 1 هرودوت، کتاب ششم، بند 117. ↑
- هرودوت، کتاب سوم، بند 102. ↑
- هرودوت، کتاب سوم، بندهای 111-113. ↑
- سیسرو، دربارهی قانون، بند 105. ↑