بخش نخست: درآمدی بر تاریخ هخامنشیان
گفتار نخست: دگردیسی اقوام
1. یکی دو قرنِ پیش و پس از سال هزار پیش از میلاد، دورانی است که سرنوشت مردمان ساکن ایرانزمین به شکلی برگشتناپذیر رقم خورد. بین قرن دوازدهم تا نهم پ.م. قبایل آریایی به تدریج از شمال به درون فلات ایران كوچیدند و در این سرزمین جایگیر شدند. در میان این قبایل، پارسها و مادها زودتر از بقیه با جمعیت بومی ایرانزمین جوش خوردند و راه و روش یكجانشینانه را بر سبك زندگی كوچگردانهی اولیهی خویش ترجیح دادند. این قبایل پیش از آن بخشهای شرقی و شمالی ایرانزمین را در اختیار گرفته بودند و از قرن نهم پ.م. ترکیب جمعیتی نیمهی غربی ایرانزمین را نیز دگرگون کردند.
ورود ایشان و درآمیختنشان با مردم بومی فرآیندی آرام و تدریجی و صلحآمیز بود. با وجود این، آنان برای نخستین بار در آنسوی رشتهکوه زاگرس با دولتی مهاجم و غارتگر روبهرو شدند که حضور جمعیتی نیرومند و نوآمده را در مرزهای غربی خویش خوش نمیداشت. این دولت، آشور بود که در آن زمان نیرومندترین و بزرگترين دولت کرهی زمین محسوب میشد و نظم اجتماعی جنگسالارانهاش نظیر نداشت. سکاها و مادها نخستین قبایل آریاییای بودند که فشار حملهی این دولت را احساس کردند. توانایی آنها در پرورش اسب – که مرکزش چراگاههای دشت نسا در ماد بود – در اسناد آشوری چندین بار مورد اشاره واقع شده، و لحن شاهان آشوری هنگام مشورت با کاهنان و غیبگویانشان نشان میدهد که به اندازهی سکاها و کیمریهای جنگاور و هراسانگیز از مادها هم میترسیدهاند. اسم مادها در منابع آشوری از زمان شلمناصر سوم تا پایان عمر حکومت آشور مرتب تکرار میشود.[1]
در اوایل قرن هفتم پ.م، وزنهی جمعیتی مادها و پارسها در غرب ایران زمین به قدری زورآور شد که بخش عمدهی جمعیتهای بومی در این مردم حل شدند. بر مبنای شواهد به جا مانده، حضور و سلطهی قبایل ایرانی در این منطقه صلحجویانه و مسالمتآمیز بوده است. هیچ گسست سیاسی یا ویرانیای، همزمان با حضور مادها و پارسها در این منطقه، دیده نمیشود و قبایلی که در این زمان به منطقه وارد میشدند، در جنگهای میان ایلامیان و بومیان زاگرس با آشوریها به یاری همسایگان خود برمیخاستند و همراه ایشان به دفاع از قلمروشان میپرداختند. از دید مردم ميانرودان، پیوند میان این قبایل آریایی نوآمده و بومیان قفقازی ایران غربی به قدری استوار بود که معمولاً برای نامیدن آنها از همان نامهای کهن قفقازی استفاده میکردهاند. مثلاً مادها به قدری با قبایل قفقازینژاد و کهنِ گوتی پیوند خورده بودند که آشوریها این دو را یکی میانگاشتند. همچنين بنا بر گزارش سناخریب، شاه آشور، در نبرد حلوله (692 پ.م) مردم ایلام و انشان و الیپی، که قفقازینژاد و بومی منطقه بودند، از یاری پارسها برخوردار بودند. پارسها در این هنگام در همسایگی ایلام و در شمال شرقی این قلمرو میزیستند.[2]
همچنين مدارکی که از نام مردم محلی در دست است، نشان میدهد که عنصر آریایی به تدریج در شهرهای باستانی این ناحیه وارد شده و رواج یافته است. در زمان سلطنت اسرحدون بر آشور، یعنی در سال 670 پ.م، دولتهای غیرآریایی به جا مانده از بومیان قدیمی منطقهی زاگرس – مانند الیپی و خارخار در کرمانشاه – زیر فشار آشوریها نابود شدند و جای خود را به مناطقی آریایینشین دادند که با ایلامیها در برابر خطر آشور متحد میشدند. در همین زمان، نامهایی پارسی و مادی مانند شیدیهپَرنَه (شیدافرنه = تیسافرن = فرشید) در همین منطقه دیده میشود که بر حاکمان و اعضای طبقهی اشرافی نهاده شده است.[3]
مادها در میان این قبایل نیرومندتر از بقیه بودند. آنها در حدود 735 پ.م. پادشاهی نیمبندی پدید آوردند که در واقع شکلی بازآراییشده از اتحادیهی باستانی قبایل ماد بود. این نیرو تا پنجاه سال بعد به قدری نیرومند شد که توانست از قدرتهای همسایهاش – دولتهای مانا، آشور، و اورارتو – مستقل شود و به دستاندازی در آن مناطق بپردازد. در واپسین سالهاي دههی 610 پ.م، مادها دولتی مقتدر تشکیل داده بودند و با همراهی بابلیان به آشور لشگر کشیدند و این دولت مقتدر را نابود کردند. آنگاه، مادها قلمرو مانا و اورارتو و شمال ميانرودان را زیر سلطهی خود گرفتند[4] و نخستین پادشاهی بزرگ آریایی را در این ناحیه پدید آوردند؛ پادشاهی بزرگی که به دولتهای کهنِ مربوط به موج نخست مهاجرت آریاییان – مانند کاسیها و میتانیها – شباهت داشت.
کمی پیش از آن، در 640 پ.م، همزمان با حملهی آشوریان به ایلام و ویرانی شوش، پارسهایی که در منطقهی انشان اکثریت را تشکیل میدادند و برای خود قدرتی به هم زده بودند، پیشینه و نهادهای اجتماعی دولت ایلام را به ارث بردند. آنان هنوز چندان نیرومند نبودند که بتوانند با خطر آشوریان رویارو شوند. از این رو به ایشان خراج دادند و شاه انشان، که در اسناد آشوری کورَش نامیده شده – و احتمالاً همان کوروش یکم، پدربزرگ کوروش بزرگ، است – فرزند بزرگش را به عنوان گروگان به نینوا فرستاد.[5] فرزندان شاه انشان، تا دو نسل بعد چنان قدرتمند شدند که توانستند بر مادها چیره شوند و کار فتح جهان را آغاز کنند.
2. برخی از ایرانشناسان شکاک بر این باورند که دولت مقتدر ماد از روایتی اساطیری و تخیلی برخاسته و واقعیت تاریخی نداشته است.[6] به دلایلی که بعدتر به تدریج خواهد آمد این برداشت را نادرست میدانم. اگر از این دیدگاه افراطی بگذریم، میبینیم که با وجود فقر منابعی كه داریم، در مورد دولت و جامعهی ماد این چند حكم را میتوان صادر كرد:
– نخست آن كه دولت ماد، به لحاظ سیاسی، دنبالهای از دولتهای مستقر بر قلمرو میانی[7] در نیمهی نخست هزارهی نخست پ.م. بوده است و از نظر پیكربندی اجتماعی و ساختار سیاسی تمایز خاصی با آنها نداشته است. این را از آن رو میتوان روا دانست كه برگههایی، معمولاً از مجرای تاريخنويسان یونانی، در مورد ارتباط و اندركنش مادها با دولتهای همسایهشان (لودیه و بابل) در دست است كه نشان میدهد سیاست و دولت ماد با ایشان همسان بوده است. از این رو، میتوان فرض کرد كه انقراض دولت جنگاور آشور به دست مادها، هر چند آرامشی در جهان باستان پدید آورد و چرخشی در گرانیگاههای قدرت سیاسی را موجب شد، اما گسستی تاریخی را نتیجه نداد و به ظهور نظمی نو و راهبردهایی تازه در امر كشورداری و سازماندهی قدرتهای اجتماعی نینجامید. این مهم، چنان كه خواهیم دید، به دست كوروش و هخامنشیان بود كه تحقق یافت.
– دوم آن كه مادها، بنا بر شواهد موجود كه باز هم بیشتر یونانی هستند، لبهای از موج مهاجرت آریاییها و بخشی از بدنهی قبایل ایرانی بودهاند. به احتمال زیاد، نظمی كه فرای در مورد قبایل ایرانی قایل شده است[8] در مورد ایشان هم مصداق داشته و جامعهشان با ساختی سلسلهمراتبی به لایههای نمانَه (خانوار، خانمان)، ویس (عشیره، روستا)، دَنتو (قبیله، سكونتگاه)، و دَهیوم (نژاد و قوم، سرزمین) تقسیم میشده است. این نظمی است كه در متنهاي اوستایی و هخامنشی بعدی به شكلی یكسان دیده میشود و بنابراین شواهدی از ایران شرقی و غربی در دست است كه جمعیت آریایی ساكن در ایرانزمین خویشتن را به این ترتیب سازماندهی میكردهاند. قبایل ماد، که هرودوت نامشان را برده، در یونانی گِنوس () خوانده میشوند که احتمالاً با دَنتوی پارسی باستان و زَنتومِ اوستایی همتاست. نکتهی دیگر در مورد مادها آن است كه به شكلی از سیاست كهن آریاییهای باستانی پایبند بودهاند؛ یعنی، صلحجو بودند و به پیمانهای سیاسیِ تقویتشده توسط ازدواجهای درباری اتکا میکردند. الگویی مشابه در زمان تشكیل موج نخستینِ دولتهای آریایی (هیتیها و میتانیها و كاسیها) در میانهی هزارهی دوم پ.م. نیز وجود داشته است. از این رو، مادها با وجود دارا بودنِ دولتی نیرومند و قلمرویی گسترده، كه احتمالاً بزرگترين دولتِ وقت بر كرهی زمین بوده است، چندان مهاجم و توسعهطلب نبودند و دورانِ پنجاه سالهی میان نابودی آشور و ظهور كوروش را به آرامش و صلح سپری كردند.
3. انشان تا نیمهی قرن ششم پ.م. از دید مردم ميانرودان از ایلام متمایز نبود و نامش به عنوان منطقهای مستقل در کتیبهها دیده نمیشود.[9] این از سویی بدان دلیل است که فاصلهی این منطقه از ميانرودان زیاد بود و غارتگران آشوری و بابلی توان دستاندازی به آنجا را نداشتند، و از سوی دیگر علامتی بود بر این حقیقت که سیاست و هویت مردم انشان و مردم شوش از دید همسایگانشان یکدست و یکسان بوده است.
از آغاز قرن هفتم پ.م، جمعیتی در انشان ساکن شدند که نامهایی ایرانی را بر خود داشتند و به زبان پارسی باستان سخن میگفتند که شاخهای از زبانهاي خانوادهی ایرانی غربی بود و با سغدی و خوارزمی پیوند داشت. چنین به نظر میرسد که قبیلهی پارس در این زمان بر سایر قبایل برتری یافته و توانسته بود حکومتی محلی را در این منطقه تأسيس کند. این امر از آنجا معلوم میشود که در کتیبههای بابلی گاهی از کوروش به عنوان شاه پارسی نام برده شده، و این امر تا پیش از فتح قلمرو میانی توسط او و شالودهریزی شاهنشاهی هخامنشی معنایی نداشته، جز آن که به قبیلهاش اشاره کند.
چیرگی آریاییها، در قلمرو ایلام، تنها به انشان مربوط نمیشده است. تحلیل نامهای به کار گرفته شده در متنهاي نوایلامی نشان میدهد که حدود ده درصد از نامها در این دوره ایرانی هستند و به مردمی مربوط میشوند که در امر رمهداری و به ویژه صنعتگری و فلزکاری فعال بودهاند و در میان جمعیتی که 90 درصد از آنها نامهای ایلامی داشتهاند، میزیستند.[10] در همین دوران وامواژههای پارسی در میان ایلامیان رواج مییابد و این کلمات بیشتر به سلاحهایی مانند ترکش و تیر و سپر و فنونی مرتبط با پرورش اسب و آهنگری و ساخت سلاح مربوط میشود. به عنوان مثال، کتیبهای از قرن هفتم پ.م. در هیدالو (احتمالاً بهبهان) پیدا شده که اسناد تجاری جامهدوزی به نام کورلوش (کوروش) است. پسر این مرد پَرسییارَه (پارسیار) نام داشته است. همچنين یکی از ثروتمندان محلی، که ارباب کاخی (رَب اِکَّلی) بوده، هَرییانَه (آریانا) نام داشته است.[11] با وجود غلبهی تدریجی عنصر نژادی ایرانی در این منطقه، فرهنگ ایلامی همچنان بر این مردم سیطره داشت؛ چنان که سالها بعد، وقتی کوروش بر تخت انشان تکیه زد و بر مُهری خود را سوار بر اسب نشان داد،[12] كاملاً از سنت تصویرگری ایلامی پیروی کرد و این پیوستگی در نوشتارها و سبکهای هنری تختجمشید هم دیده میشود.[13]
تمام این شواهد دلیلی دیگر است بر آمیختگی مسالمتآمیز آریاییان و بومیان فلات ایران، و از سوی دیگر ماهیت فعالیتهای ایرانیان اولیه و مراکز تجمع اصلیشان را نشان میدهد. این مراکز اتفاقاً در مرکز ایلام، یعنی شوش و هیدالو و سیماشکی (نزدیک اصفهان)، نبوده است بلکه بیشتر در حواشی قلمرو ایلام یعنی زاگرس شمالی، کردستان و آذربایجان (مادها) و استان فارس و کرمان کنونی (پارسها) متمرکز بوده است.
بیست سال بعد از سقوط شوش، آشوریان از میان رفتند و مادهایی که خویشاوند پارسها بودند بر منطقه حاکم شدند. احتمالاً در این زمان پادشاه ناشناختهای بر ایلام حکومت میکرد و بعید نیست که این پادشاهی نو زیر تأثير مادها شکل گرفته باشد، هر چند از نظر جمعیتی، آمیختگی پارسیان با مردم بومی ایلام چشمگیرتر از مادها بوده است.
گذشته از نویسندگان یونانی مانند هرودوت، که به یکجانشینی و کشاورزپیشه بودنِ قبایل اصلی پارسی اشاره میکنند، بر مبنای اسناد یافتهشده از شوش، میدانیم که در همین دوران پارسهای زیادی در این شهر ساکن بودهاند و از مجرای پیشههایی مانند پارچهبافی و فلزکاری و ساخت جنگافزار گذران عمر میکردهاند، که همگی از شغلهای ویژهی مردم یکجانشین است.
علاوه بر این، تقویم پارسها نوعی از گاهشماری خورشیدی است که نشان میدهد سبک زندگی کشاورزانه و یکجانشینی در میان ایشان باب بوده است.[14] مثلاً نام دو تا از ماههای پارسی عبارت است از: «وییخَنَه» و «اَدوکَنَیشَه» که به ترتیب «ماه کندن، ماه شخم زدن» و «ماه بذر پاشیدن» معنا میدهند. این در حالی است که قبایل رمهدار، به دلیل تحرکشان، از زمین و چهار فصلِ پیوسته با آن کنده میشوند و بنابراین نظام گاهشماری قمری را اختیار میکنند.
کوروش، در آغاز، شاه انشان بود. او در نبشتهی حقوق بشر، خود را و پدرانش را شاه انشان مینامد و در الواح بابلیای که در زمان حکومت نبونید و پیش از ورود کوروش به بابل نوشته شده هم او را با نام «کوروش شاه انشان» مورد اشاره قرار دادهاند. بنابراین، نخستین گام برای شناختن خاستگاه قدرت او، دقیقتر نگریستن به انشان و موقعیت این منطقه در جهان باستان است.
انشان شهری بزرگ و مهم در جنوب غربی ایرانزمین بوده و از کهنترین مراکز استقرار کشاورزان در جهان باستان محسوب میشود. کشور باستانی ایلام، در واقع، از دو بخش تشکیل شده بود: منطقهی سوزیان که دشتهای خوزستان کنونی را در بر میگرفت، و منطقهی کوهستانی انشان که در شرق این منطقه و در فارس کنونی قرار داشت. ایلام، به همراه سومر، قدیمیترین دولت پدیدآمده بر کرهی زمین است و ظهور آن در تاریخ، پیامد اتحاد مردم سوزیان و انشان بوده است. مردم منطقهی سوزیان، خدایی به نام اینشوشیناک را میپرستیدند. این خدا نام خود را از شهر شوش گرفته بود و در واقع ثبتِ اکدی عبارتِ «این- شوش- ایناکو» بود که «خدای شهر شوش» معنا میدهد. شوش، یکی از کهنترین مراکز استقرار و ابداع زندگی کشاورزانه در جهان است و پایتخت سوزیان محسوب میشده است. از این رو، از ابتدای تاریخ ایلام شاهان دودمان اوان، که نخستین اسناد تاریخی این کشور را ثبت کردهاند، خود را شاه شوش و انشان مینامیدند و بر اتحاد این دو منطقهی کوهستانی و جلگهای تأكيد داشتند.
انشان، در دوران پیشاتاریخی، مرکز استقرار بزرگی بود که کشاورزان حوزهی رود کَر آن را پدید آورده بودند. باستانشناسان تا مدتها در منطقهای شرقیتر از فارس به دنبال انشان میگشتند و جای آن را نمیشناختند، تا آن که در اواسط قرن بیستم شهری باستانی در منطقهی ملیانِ فارس حفاری شد و از کتیبههای به جا مانده از آن معلوم شد که همان انشان باستانی است.[15] بر مبنای لایههای بازمانده از شهر انشان، میتوان دو دورهی پیشاتاریخی «بانش قدیم» و «بانش میانه» را از هم تفکیک کرد. دورهی بانش قدیم، به دورانی مربوط میشود که نخستین مراکز استقراری در این منطقه پدید آمدند و شالودهي شهری ابتدایی را تشکیل دادند. این دوره سالهاي 3300-3400 پ.م. را در بر میگیرد.[16] به این ترتیب، انشان را میتوان یکی از نخستین شهرهای جهان دانست که در امر ابداع سبک زندگی کشاورزانه پیشتاز بوده است. زمان یادشده با تاریخ پیدایش نخستین شهرهای مشهور جهان باستان در ميانرودان و درهی سند و دلتای نیل همزمان است.
در دورهی بانش میانه، که از 2900-3050 پ.م. به طول انجامید، انشان به مرکز جمعیتی بزرگی تبدیل شد. به طوری که مساحت سکونتگاههای آن به 45 هکتار رسید. این تقريباً با مساحت شهر مشهوری مانند اوروک در سومر برابر است.[17] برای مدتها، باستانشناسان مراکز سومری را نخستین پایگاههای ابداع زندگی کشاورزانه میدانستند و بر مبنای چارچوبی بابلمدارانه، معتقد بودند نخستین شهرها و معابد و آثار خط در ميانرودان پدیدار شدهاند.[18] با وجود آن که امروزه هم این باور در میان عوامِ کتابخوان رواج دارد، اما شواهد باستانشناسی نشان میدهد که سبک زندگی کشاورزانه و انقلاب شهرنشینی در شبکهای از مراکز مرتبط با هم در گسترهای بسیار پهناور در کل ایرانزمین و سرزمينهاي همسایهاش پا به عرصهی گیتی نهاده است. بسیاری از مراکز شهرنشینی ایران شرقی و جنوبی، مثلاً شهرسوخته و جیرفت، قدمتی بیشتر و مساحتی بزرگتر از آثار کشفشده در ميانرودان دارند، و انشان یکی از این مراکز است. انشان، همزمان با دورهی اوروک – که کهنترین دوران شهرنشینی پنداشته میشود – رونق گرفت و مساحتش همارزِ وسیعترین مراکز شهری ميانرودان بود. البته در همسایگی آن، شهر کهنتر شوش قرار داشت، که مرکز سازماندهی جمعیت در دشت سوزیان بود، و رقیب – و بعدتر متحد – آن محسوب میشد.
تاریخ انشان، از نخستین روزهای رونق شهرنشینی در آن، با تمدن ایلام پیوند خورده است. احتمالاً نخستین ساکنان این منطقه، مانند ایلامیها و سومریها، مردمی وابسته به نژاد قفقازی (مدیترانهای) بودند. انشان از نظر تمدن، هنر، و دین بخشی از گسترهی تمدن ایلامی محسوب میشد، هر چند خدایان و دودمانهای محلی و رسوم بومی خاص خود را هم داشت. از ابتدای تاریخ مدون ایلام، انشان بخشی مهم و جدانشدنی از این کشور بود و نویسندگان جهان باستان مردم انشان را ایلامی میدانستند.[19] چنان که در مورد تمام قدرتهای بزرگ جهان باستان رواج داشته، گهگاه، به دنبال آشوبهای ناشی از نبردهای میان ایلام و سومر یا ایلام و اکد گرانیگاه قدرت از شوش به انشان منتقل میشد و شاهزادگانی که از آن خطه برخاسته بودند بر ایلام فرمان میراندند.
انشان از ابتدای هزارهی سوم پ.م، که به عنوان شهری بزرگ و مهم پا به عرصهی تاریخ نهاد، تا دو هزار سال بعد یکی از دو قطب قدرت ایلام در جنوب ایرانزمین بود تا آن که جمعیت آن در فاصلهی سالهاي 700-1000 پ.م. بسیار کاهش یافت[20] و دورهای از رکود و ویرانی بر آن حاکم شد که گویا نتیجهی فرسایش خاک کشاورزی و دگرگونیهای اقلیمی بوده باشد. در قرنهای آغازین هزارهی اول پ.م، تمدن انشان بار دیگر احیا شد و این تاریخ، همزمان است با مهاجرت قبایل آریایی به این منطقه و رواج تمدن سفال خاکستری، که همراه با فنآوری آهن به همراه قبایل ایرانی به منطقه وارد شد.[21] این آورندگان فنآوری آهن به منطقه، همان قبایلی بودند كه كمی دیرتر در قالب قبایل پارس و ماد سازمان یافتند.
4. در 556 پ.م، جهان در آرامشی با دوام و تقريباً رخوتآمیز فرو رفته بود. هر چند دو و نیم هزاره از آغاز انقلاب كشاورزی میگذشت و تمدنهای دارای خط و نویسایی و تاریخ مدون برای بیش از بیستوپنج قرن بر زمین حضور داشتند، همچنان بخش عمدهی قلمرو مسکون با این مفاهیم بیگانه بودند. در این تاریخ چهار دولت پادشاهی اصلی وجود داشتند كه ستون فقرات نظم سیاسی در قلمرو میانی محسوب میشدند.
جنوبیتر از همه مصر بود، كه در این هنگام فراعنهی دودمان سائیس بر آن حاكم بودند. حدود دو و نیم میلیون مصری در این دولت میزیستند. قلمرو مصر از صحرای سینا تا بیابانهای لیبی و از دریای مدیترانه تا آبشار اول نیل گسترده شده بود. این کشور، با حدود یك میلیون كیلومتر مربع وسعت در زمان خودش، بعد از پادشاهی ماد بزرگترين دولتِ روی زمین محسوب میشد. ساكنان این قلمرو همگی به نژاد آمیختهای تعلق داشتند كه از تركیب سیاهپوستان حامی و مهاجران سامینژاد پدید آمده بود. زبانشان مصری بود و خدایانِ جانوریِ باستانی مصر را در نظام طبیعتگرا و ابتدایی خویش میپرستیدند. مصریان در این هنگام وارث كهنترین دولتِ راستین روی زمین بودند و بدان میبالیدند كه سرزمینشان نخستین شكل از دولت پادشاهی را در ابتدای هزارهی سوم پ.م. پدید آورده است. در میان سرزمينهاي همسایه، به ویژه در آنسوی مدیترانه و در چشم مهاجران نوآمدهی یونانی، مصریان نماد خرد و دانش باستانی بودند و تمام سرزمينهاي اطراف مدیترانه را وامدار فرهنگ خویش ساخته بودند. در زمانِ مورد نظر ما، فرعونی به نام آماسیس بر مصر فرمان میراند كه به خاطر استفادهی بیمهابایش از مزدوران یونانی شهرت دارد. او از 570 تا 526 پ.م. بر اورنگ سلطنت باقی بود.[22]
همسایهی شمالی مصر، بابل بود؛ دولتی كهنسال كه وارث تمدن باستانی سومر محسوب میشد و پایتختش شهر بابل، با دویست هزار نفر، یکی از پرجمعیتترین شهرهای جهان در روزگار خود بود.[23] سابقهی این شهر، به عنوان پایتخت و مركز قدرت سیاسی و دینی در آن هنگام، به بیش از هزار سال بالغ میشد. بابل كل منطقهی میان زاگرس و دریای مدیترانه را در اختیار داشت و ميانرودان باستان را تا مرزهای آناتولی در اختیار گرفته بود. مساحت این كشور به 770 هزار كیلومتر مربع بالغ میشد. در آن هنگام پادشاهانی سامینژاد بر آن فرمان میراندند و رعایایشان هم قبایلی سامی بودند كه با مهاجران آریایی شمالی و شرقی و بازماندگان قفقازی تمدن كهن سومر تركیب شده بودند.[24] زبانشان اكدی بود و به همان دین چندخدایی باستانی سومری پایبند بودند، كه در طی هزار سالِ گذشته رنگ و لعابی سامی به خود گرفته بود.
پادشاهی بابل در آن هنگام حدود سه میلیون نفر جمعیت داشت. هستهی مركزی این واحد سیاسی، جنوب ميانرودان بود كه جمعیتش نزدیك به دو میلیون نفر بود.[25] واحدهای جمعیتی دیگری در پیرامون این هستهي مرکزی، در سرزمينهاي پست میان ميانرودان و دریای مدیترانه، پراكنده بودند. سرزمین آسورستان، كه امروز كشورهای سوریه و اردن و لبنان و فلسطین در آن قرار دارند، در این هنگام تابع بابل محسوب میشدند.[26] مردم ساكن در این بخشهای پیرامونی تشكیل میشدند از دویست هزار نفر فنیقی كه ماهرترین دریانوردان روزگار خود بودند و در دولتشهرهایی تقريباً مستقل در كرانهی شرقی مدیترانه میزیستند و با وجود ارتباط تجاریشان با بابل، از نظر سیاسی بیشتر تابع مصر بودند. این مردم همسایهی سوریهایی بودند كه بازماندهی آشوریانِ باستان و تابعان ایشان محسوب میشدند و حدود ششصد هزار تن جمعیت داشتند.[27] این مردم اصل و تباری سامی داشتند و بیشترشان بازماندهی قبایلی بودند كه از جنوب به آن منطقه كوچیده بودند و با قفقازیهای هوری درآمیخته بودند. در فلسطین امروزین، این مردم قفقازی دست بالا را داشتند، چرا كه پس از هجوم خونینِ قبایل آریایی به بالكان و یونان، و پس از آن كه توسط رامسسهای مصری پس زده شدند، از آنجا به این منطقه كوچیدند. فلسطینیها در این هنگام حدود سیصد هزار تن جمعیت داشتند و مهمترین دشمنانشان قبایل سامی یهودی بودند كه از عربستان و مصر به آنجا كوچیده بودند و حدود دویست هزار تن را شامل میشدند.[28] باید به این شمار، شصت هزار تن یهودی دیگر را نیز افزود كه پس از سركوب قیام یهودیه توسط نبوكدنصر دوم به این شهر و مناطق اطرافش تبعید شده بودند. این شاه بابلی از 604 تا 560 پ.م. فرمانروای این سرزمین بود و بابل را به یكی از نیرومندترین دولتهای عصر خود تبدیل كرد.
بابل، گذشته از این، در شبهجزیرهی عربستان نیز نفوذی داشت. نبونید، شاه بابل، در این هنگام سیاستی را برای پیشروی در عربستان تدوین كرد و در مسیری واژگونهی جهت لشگركشیهای نیاكانش پیش رفت. او شهر یاتربو (یثرب) در شمال عربستان را فتح كرد[29] و بعید نیست كه این شهر در زمان او رونق گرفته و به مركزی كشاورزانه تبدیل شده باشد. عربستان، با وجود سطح تمدنی پایین و سابقهی فرهنگی اندكش، از مساحتی بزرگ برخوردار بود و خاستگاه نژاد سامی محسوب میشد. این شبهجزیره یك مركز مهم تولید و صدور جمعیت بود و در زمان مورد نظر ما نیز نزدیك به یك میلیون نفر جمعیت داشت كه نیمی از آن در یمن و دور از غوغای دولتهای دیگر میزیستند.
در 556 پ.م، پس از چهار سال ناپایداری سیاسی، شاهی به نام نبونید بر تخت بابل تكیه زد. مادر این شاه، كاهن بزرگ خدای ماه (سین) در شهر حران بود. نبونید هم به خدایان سنتی بابلی توجه چندانی نداشت و میكوشید تا سین را همچون خدای بزرگ و اصلی بابل به مردم بقبولاند. به همین دلیل هم در بابل كشمكشی پنهانی میان دربار و كاهنان بلندپایه وجود داشت.
همسایهی شمالی بابل، دولت لودیه بود كه به نسبت نوپا محسوب میشد و بخش مهمی از فلات آناتولی را در اختیار داشت. این دولت، در واقع، وارث پادشاهی نیرومند هیتی بود كه برای چهار قرن همین منطقه را در اختیار داشت. پس از نابودی دولت هیتی در 1200 پ.م. و ظهور قدرت آشور، در این قلمرو دولت نیرومندی وجود نداشت تا آن كه در اسناد آشوری قرن هفتم پ.م. سخن از شاهی به نام گوگو از كشور لودیه به میان آمد. این شخص احتمالاً همان گیگ یا گوگس بوده كه از 687 تا 652 پ.م. بر این سرزمین حكومت میكرده است. بنابراین زایش دولت لودیه ناشی از ضعف دولت آشور در واپسین سالهاي حضورش بر صحنهی تاریخ بود. این شخص مؤسسِ سلسلهی مورمنادهاست كه، گذشته از خاندانهایی اساطیری مانند هراكلیدها و تانتالیدها، نخستین دودمان تاریخی این قلمرو است.
لودیه كشوری به نسبت كوچك بود و دست بالا هفتصد هزار كیلومتر مربع را در بر میگرفت، با وجود اين مردمی بسیار در آن ساكن بودند. این سرزمین جمعیتی آمیخته از مردم قفقازی و آریایی را در خود جای میداد. بومیان اصلی این قلمرو قفقازیهایی بودند كه در میانهی هزارهی دوم پ.م. با مهاجران آریایی درآمیخته و به مردم نوهیتی دگردیسی یافتند. نیرویی كه پادشاهی هیتی را در اواخر هزارهی دوم از میان برد، امواج مهاجرانی بود كه پس از سكونت در این قلمرو با نام فریگی و یونانی شهرت یافتند. جمعیت یونانیان كه در سواحل غربی اژه ساكن شدند، به دویست و پنجاه هزار تن میرسید. فریگیها به سرعت با نوهیتیها تركیب شدند و روی هم رفته حدود سه میلیون نفر جمعیت داشتند كه دو سومشان در قلمرو پادشاهی هیتی و بقیه در ماد میزیستند.[30]
در نیمهی نخست قرن ششم پ.م. كرزوس شاه لودیه بود. مهمترین رقیب و همسایهی بابل و لودیه، پادشاهی ماد بود كه نخستین دولت ایرانیزبان محسوب میشد و پس از میانپردهی قرن شانزده و هفده پ.م، كه دولتهای هیتی و میتانی بر صحنهی تاریخ پدیدار شدند، نخستین دولتِ مقتدر آریایی بود كه بعد از وقفهای هفتصد ساله بر صحنه ظاهر میشد.
مادها همان كسانی بودند كه آشورِ سهمگین و ویرانگر را از میان برداشتند. هستهی مركزی دولتشان را اتحادیهای از قبایل مادی تشكیل میدادند كه به روایت هرودوت از شش قبیله به نامهای بوساها، پارتاكناها، استروخاها، مغها، آریزانتیها و بودیها تشكیل میشدند.[31] به گزارش هرودوت این قبایل برای نخستین بار زیر پرچم دیااوكوی مادی گرد هم آمدند و به مقاومت در برابر حملهی آشوریان پرداختند، اما به زودی شكست خوردند و احتمالاً خودِ دیااوكو به آشور تبعید شد. ناگفته نماند که اسناد آشوری به یک دیااوکوی شورشی اشاره میکنند که در 715 پ.م. در مانا قیام کرد و پس از شکست خوردن به تبعید رفت. اما زمان این شخص و مکان شورشاش (نزدیکی دریاچهی اورمیه) با زمان و مکانی که هرودوت برای دیااوکوی مادی ذکر میکند (646-699 پ.م. و شهر هگمتانه) همخوانی ندارد، به طوری که بیشتر نویسندگان امروزی این دو گزارش را به دو رخداد بیربط مربوط دانستهاند. به هر صورت، اسناد بازماندهی آشوری نشان میدهد که نام دیاکو یا مَشداییاوکو در میان مادها و مردم مانا رواج داشته[32] و بعید نیست دو شخصیت تاریخی در روایت هرودوت با هم آمیخته شده باشند. به هر حال، شاه بعدی این اتحادیه فَروَرتیش (به روایت هرودوت) یا خشتریته (بر اساس اسناد آشوری) نام داشت كه به شكلی موفقیتآمیز در برابر آشوریان مقاومت کرد. فرزندش، هووخشتره، بنيادگذار راستین پادشاهی بزرگ ماد است و همان كسی است كه آشور را شكست داد و نینوا را با خاك یكسان كرد.
5. در میان تاريخنويسان معاصر غربی، دو نگرش كاملاً متفاوت نسبت به مادها وجود دارد. نگرش نخست، مادها را همچون دولتی نیکاختر و نیرومند در نظر میگیرد که نیای مستقیم دولت جهانی پارسها محسوب میشود. بر اساس این نگرش، مادها دولتی بزرگ و امپراتوریای قدرتمند داشتهاند که خودش وارث مستقیم دولت جنگاور آشور محسوب میشده و بنابراین ساختار و ماهیتی همچون آشور داشته است. نگرش دوم، به دیدگاه تجدیدنظرطلبانه و گاه تندروانهی پژوهشگرانی مانند سانسیسیوردنبورخ مربوط میشود که اصولاً وجود دولت ماد را منکر هستند.[33]
کشمکش میان این دو گروه بیشتر بر سر چگونگی تفسیر غیاب منابع است، و نه تفسیر خودِ منابع. در مورد دولت ماد دادههایی بسیار اندک داریم که مفصلترین بخشِ آن بندهایی از تواریخ هرودوت[34] است که نزد اهل تاریخ به نام «روایت ماد» (مدیکوس لوگوس/ ) شهرت یافته است. تقريباً هر آنچه در کتابهای تاریخی دربارهی مادها میخوانیم، برگرفته از این گفتارِ هرودوت است. در کنار این منبعِ به نسبت متأخر، گزارش بایگانی اسناد آشوریها و بابلیها را در دست داریم و اشارههای کتیبهی بیستون را، که در آن به شخصیتهایی مانند دیااوکو و هووخشتره و فرورتیش و همچنين سرزمین ماد اشاره شده است. با تطبیق این دادهها معلوم میشود که روایت هرودوت، بر خلاف بخش عمدهی کتاب تواریخ، ساختار و محتوایی ویژه دارد. در «روایت ماد» هرودوت، بر خلاف سبک مرسومش، از داستانپردازی و شاخ و برگ دادن به ماجراها یا نقل گفتوگوهای قهرمانان خودداری کرده، به توالی و با فشردگی به اعداد و ارقام دقیقی در مورد سال زمامداري شاهان و نام و نشانشان اشاره کرده، از ذکر ماجراهای شگفتانگیز و داستانهای مربوط به مداخلهی خدایان پرهیز نموده، و نامهایی را به کار گرفته که به شکل حیرتانگیزی درست هستند! اينها از نویسندهای که در سراسر نُه کتاب تواریخ داستانپردازی و افسانهسرایی را محور کار قرار داده و در ارتکاب خطاهای عجیب در مورد نامها و مکانها مهارت دارد، غیرعادی مینماید.
تاريخنويسان در این مورد توافقی ضمنی دارند که هرودوت دادههای خود را از منبعی شفاهی دریافت کرده است. سانسیسیوردنبورخ به درستی استدلال کرده که ساختار «روایت ماد» و دقت موجود در آن با روایتهای شفاهی ناهمخوان است و بنابراین فرض کرده که هرودوت به منبعی کتبی در این مورد دسترسی داشته است. حدس او آن است که «یونانیان کنجکاو»ی مانند هرودوت در بابل به بایگانی تاریخ شهر دسترسی داشتهاند و بنابراین ماجراهای شاهان ماد را از این منبع دریافت کردهاند. از دید او، روایت ماد برساختهای یونانی است که بر مبنای بایگانی تاریخی بابل پدید آمده و با قالبهای روایی از پیش رایجی مانند نسخهی یونانی از ظهور جبار در دولتشهر (فراز آمدن دیااوکو)، یا اسطورهی خویشاوندی و ازدواجِ مشروعیتبخش به بنیانگذار دودمان (ارتباط خونیِ کوروش و شاهان ماد) پیوند خورده است.[35] دیدگاه او در مورد وجود منبعی کتبی برای روایت ماد در تواریخ هرودوت بیتردید پذیرفتنی است و ساختار ویژهی این بخش را به خوبی توضیح میدهد. با وجود این، نشانهی صریحی در آن نیست که ارتباطش با بابل را نشان دهد. یونانیها میتوانستهاند به سادگی روایتهایی شفاهی را از کسانی شنیده باشند که در ديوانسالاري دولتهای لودیه، ماد یا بابل دستی داشتهاند. به گمان من، بهترین نامزد برای این ناقل لودیه بوده است که هم خاستگاه روایتهای داستانی – تاریخی یونانی و زادگاه همر است، و هم هرودوت در قلمرو فرهنگی آن زاده شده است.
اما شک و تردید سانسیسیوردنبورخ در مورد وجود دولت ماد به نظرم پشتوانهای ندارد. در بایگانی دولتهای همزمان با ظهور مادها (بابل و آشور) به نام و نشان این مردم و قدرت سیاسیشان اشاره شده است و همهی منابع به این که مادها شاه داشتهاند اشاره کردهاند. سنت پادشاهی ایشان چندان نیرومند بوده که در دوران داریوش بزرگ مدعیان سلطنت مادی با ارجاع به شاهان آن دوران برای خود هوادار جلب میکردهاند، و الگوی توسعهی قدرت کوروش پس از چیرگی بر آرشتیاک نشان میدهد که دولت متمرکز و مقتدری در این منطقه وجود داشته که غلبه بر آن کل ایران غربی را در اختیار شاهنشاه پارسی قرار داده است.
گذشته از این، میدانیم که در دوران پسین هخامنشی و به ویژه از عصر اردشیر دوم به بعد خاطرهی تاریخی رایج در ایرانزمین چنین بوده که در گذشته سه پادشاهی بزرگ وجود داشتهاند که یکی جایگزین دیگری گشته است؛ نخست پادشاهی آشور، بعد دولت ماد و در نهایت شاهنشاهی پارس. احتمالاً همین باور باعث شده که اردشیر سوم در نمایهی دوازده قوم مهمِ ایرانی، بابلیها را نمایش ندهد و تنها به بازنمایی آشوریها بسنده کند. درآمیختگی میان سایر دولتها و رخدادهای تاریخی با این الگوی سه پلهای در بسیاری از منابع باستانی دیده میشود. چنان که مثلاً کسنوفون هنگام بازدید از نینوا آن را شهری مادی میدانست که به دست پارسها ویران شده است.[36] او همچنين گمان میکرد کوروش، به عنوان نوهی پادشاه ماد، به جنگ آشوریها رفته و پادشاهی آشور را برای آستیاگ فتح کرده است[37] و بابل را پایتخت پادشاهی آشور میدانست.[38] کتسیاس هم، که در دورانی نزدیک به کسنوفون قلم میزد، به همین ترتیب اعتقاد داشت که تنها سه پادشاهی بزرگ وجود داشته که عبارتند از آشور و ماد و پارس. در نامهی ارسطوی دروغین به اسکندر هم همین باور دیده میشود: «مدتی سوریه (آشور) بر آسیا سروری کرد و بعد مادها و پارسها جای آن را گرفتند»[39]. بعدتر هم میبینیم که از دوران اشکانی کل ميانرودان را با نام استان آشورستان میشناسند.
اگر به راستی دولت ماد یکی از بزرگترين و نیرومندترین واحدهای سیاسی جهان باستان نبوده باشد بسیار بعید است که دولت نوبابلی، که وارث پادشاهی مقتدر بابل بوده و با اوصافِ توراتی در اقتدار و شکوهش شکی نیست، از یادها رفته باشد و دولتِ معاصرِ آن – همان مادِ موهومِ مورد نظر سانسیسیوردنبورخ – چنین برجسته در یادها مانده باشد. دوران نوبابلی و آشوری درست در امتداد هم قرار دارند و به قلمرو جغرافیایی یکسانی هم تعلق دارند. ورود کوروش به بابل هم رخدادی مهم تلقی میشده است. بنابراین معقولتر بوده که در غیاب دولتِ مادِ مقتدر، توالی سه پادشاهی به صورت آشور، بابل و پارس جلوهگر شود. این که در فاصلهی کوتاهِ صد سال پس از فروپاشی این دولت، چنین اتفاقی نیفتاده نشانگر آن است که این دولت از بابلِ همعصرش نیرومندتر و باشکوهتر بود و ردپای نمایانتری را در خاطرهی تاریخی مردم دلِ ایرانشهر به جا گذاشته است.
از این رو، این حقیقت که هرودوت در بخشهایی از روایت خود داستانسرایی کرده به نظرم ارتباطی با دادههای متنوع و همگرایی ندارد که همگی وجود دولت ماد را نشان میدهند. به همین دلیل هم تقريباً تمام تاريخنويسان جدی معاصر وجود یک دولت مادِ مقتدر را، دستکم در فاصلهی 550-615 پ.م، پذیرفتهاند.[40] این دولت چندان پهناور بوده که در مرزهای باختری، رود هالیس در آناتولی را مرز خود و لودیه قرار میدهد و به گزارش بیستون در شرق دستکم ری را در اختیار دارد و شاید چنان که بریان استدلال کرده، دایرهی نفوذش تا معادن لاجورد و شهرهای افغانستان نیز کشیده شده باشد.[41] همچنين از سالنامههای بابلی میدانیم که در زمان جنگ کوروش و ارشتیاک مادها شهر حران در شمال ميانرودان را در اختیار داشتهاند. بنابراین بخش عمدهی قلمرو آشور باستانی در ميانرودان زیر فرمانشان بوده است.
با مرور این دادهها، معلوم میشود که در قرن ششم پ.م. پادشاهی ماد بزرگترين دولت روی زمین بود. بخش مهمی از پادشاهی باستانی ایلام، یعنی كوههای كردستان و آذربایجان، هستهی مركزی سرزمین ماد محسوب میشد. مادها با شكست دادن دشمنان دیرینهی آشور، یعنی ماناها و اورارتوها و متحد شدن با ایشان، بخشهای بازمانده از تمدنهای قفقازی را در خود جذب كردند. به این ترتیب، قلمروشان تا مرزهای لودیه و بابل پیشروی كرد و شمال ميانرودان و نیمهی شرقی آناتولی را نیز در بر گرفت.
گستردگی دایرهی نفوذ ماد و اهمیت میراث سیاسی آن را میتوان از ردپای بر جا مانده در منابع پارسی باستان بازجست. به زودی خواهیم دید که یونانیان هنگام نقل نام برخی از استانهای شاهنشاهی هخامنشی، نامی ایرانی، اما متفاوت با آنچه در نبشتههای پارسی باستان ذکر شده را به کار میبردند. این نامها، به احتمال زیاد، شکلِ مادی این سرزمينها را نشان میدهند. آشکارتر از همه، نام استان سیستان است که در پارسی باستان دْرَنگَه خوانده میشود و شکل مادیاش زْرَنگَه بوده است. یونانیهایی مانند هرودوت همین شکل اخیر را به شکل Σαραγγέων در منابع خود آوردهاند. نمونههایی از این دست نشان میدهد که یونانیان مستقر در آناتولی، که راویان اصلی این دادهها بودهاند، این نامها را از همسایگان مادی خود آموختهاند و ایشان نیز در زمانی پیش از ظهور قدرت پارسها فهرستی از استانهای مشابه را داشتهاند. بر این مبنا، این که دایرهی نفوذ ایشان تا سیستان و بلوچستان امروزین کشیده میشده معقول مینماید. در بخشهای شمال ایران شرقی نیز مهمترین مرکز سیاسی بلخ بود که میدانیم پس از شکست مادها از کوروش شورش میکند و بنابراین تا آن هنگام تابع ماد بوده است.
نکتهی شگفتانگیز آن است که نامِ خودِ پارسها نیز در اصل تباری مادی دارد. زبان مادی از نظر واجبندی بیشتر از پارسی باستان به زبان اوستایی شبیه است. چنین مینماید که زبانهاي مادی و اوستایی و سکایی شاخهای شمالی از زبانهاي ایرانی بوده باشند که با زبان پارسی باستان در جنوب تفاوت داشتهاند. نام قومیت «پارس»، که در مادی و اوستایی و با کمی تفاوت گویشی در سانسکریت وجود داشته، با «پَرْسو» در سانسکریت، «پَرَسو» در اوستایی، «پالْسو» در ختنی، و «فَرْس» در آسی همتبار و هممعناست. تمام این واژگان «مرز، پهلو و کنار» معنی میدهند و بنابراین نام قوم پارسی تقريباً مرزنشینان یا مرزبان معنی میداده است. همین کلمهی «پَرس» است که به «پَرْهو» و «پَهلو» دگردیسی یافته است[42] و به شکل دیرینهاش در ترکیبِ «فارسیبُر» – یعنی بریدن حاشیهی چیزی – باقی مانده است. این مشتق از سویی کلمهی پهلو (کنارهی تن یا حاشیهی چیزی) را در فارسی دری امروزین به دست داده و هم به عنوان نامی برای زبان (پهلوی) باقی مانده است. به این ترتیب چنین مینماید که هستهی مرکزی سرزمينهاي آریایی، که در سیاهههای هخامنشی هم به صورت یکجا ذکر میشدهاند، قلمرو قدیمی ماد بوده كه با همان نامهاي مادی هم شناخته میشده است و این حتا در مورد نام خودِ پارسها هم مصداق دارد.
متغیر دیگری که اهمیت و اقتدار مادها را نشان میدهد، کلیدواژگان سیاسی بازمانده از ایشان است. مشهورتر از همه، عبارتِ مشهورِ «خْشَیَثیَه وَزْرْکَه» (شهریارِ بزرگ) است که بارها و بارها به عنوان لقب شاهنشاهان هخامنشی در منابع پارسی باستان تکرار میشود. هم «وَزرکَه»، که در پهلوی به «وُزُرگ» و در فارسی امروزین به «بزرگ» تبدیل شده، مادی است و هم بخش نخست این عبارت یعنی «خشیثیه» چنین است. این واژهی اخیر شکلی مادی- اوستایی را نشان میدهد و اگر قرار بود به شکل پارسی باستاناش نوشته شود، به «خشَیَشیَه» تبدیل میشد،[43] چنان که مثلاً در نام خشایارشا باقی مانده است. شکل مادی را از آنجا درمییابیم که در نام شاهان ماد – خشَتریتَه و اووَهخشَترَه (هووخشتره) – باقی مانده است. به این ترتیب شاهنشاهان هخامنشی، در واقع، از لقبی دیرینه استفاده میکردند که به شاهان ماد تعلق داشته است. نفوذ فرهنگی زبان مادی در عصر هخامنشی تنها به این لقب درباری محدود نمیشود. کلماتی مانند ویسپَهزَنَه (همهی مردمان)، پَرووْزَنَه (مردمانِ بسیار)، زورَه (زورگویی، شرارت)، زورَهکارَه (زورگو، شریر)، اَسپَه (اسب)، آسَن (سنگ)، اووَهاَسپَه (دارندهی اسبان خوب) و حتا نام ویشتاسپ (دارندهی اسبان گشوده از گردونه)، پدر داریوش، به خاطر عنصر اسپه مادی محسوب میشوند.[44]
با این شواهد، معلوم میشود که مادها وارث نفوذ و اقتدار ایلامیان در بخشهای شرقی ایرانزمین بودهاند. با وجود این، احتمالاً دولتهای آریایی این ناحیه، مانند بخشهای آریاییشدهی ایلام (پادشاهی انشان در استان فارس)، موقعیتی همچون دولتهایی تابع و متحد داشتند و بخشی اداری از دولت ماد محسوب نمیشدند. با این تفاصیل، دایرهی اقتدار پادشاهی ماد در سرزمینهایی با وسعت دو و نیم میلیون كیلومتر مربع گسترش یافته بود و حدود چهار میلیون نفر را در بر میگرفت.[45]
اینها همه بدان معناست که مادها، که نخستین دودمان آریاییِ جانشین ایلامیها بودند، هم از طرفی با سنت پادشاهی ایلام-گوتیوم پیوند خوردند و وارث آن قلمداد شدند و هم از سوی دیگر، واسطهای شدند که این سنت را به هخامنشیان منتقل کردند. به این دلیل است که مردم بابل میان مادها و گوتیها و گاه ایلامیها تمایزی قایل نمیشدند و بعدتر که اختر بخت پارسیها خوش درخشید، شاه ایشان را با همان نام «شاه شوش و انشان» میشناختند و ایلامیشان فرض میکردند. فهرست وامواژههای اخیر نشان میدهد که پارسها نه تنها خود را وارث سنت سیاسی ایلام میدانستند، که خود را تداوم مادها نیز فرض میکردند و این قاعدتاً بدان معناست که خودِ مادها نیز هویت تاریخی ایلام و گوتیوم را به طور رسمی جذب کرده بودند. هر چند، چنان كه گفتیم، بخشهایی از این قلمرو وسیع احتمالاً خراجگزاران و دولتهای مستقل تابع بودهاند، و نه بخشهای تنیده شده در ديوانسالاري دولت ماد.
نیمهی نخست قرن ششم پ.م. در نظم و صلح و آرامشی به سر آمده بود كه دستاورد تعادل قوا در میان این چهار پادشاهی اصلی بود.
- . برای مرور تاریخ دقیق كشمكش آشوریان و مادها بنگرید به: داندامایف، 1373. ↑
- . Luckenbill, 1924. ↑
- . کوک، 1383 :20. ↑
- . پیوتروفسكی، 1348. ↑
- . هینتس، 1371: 185. ↑
- . سانسیسی وردنبورخ، 1388، ج.3: 385-307. ↑
- . در چشماندازی تاریخی چهار قلمرو اصلی برای تمدنهای انسانی را میتوان بازشناخت: قلمرو خاوری که چین مرکز فرهنگی آن است و تمام سرزمینهای آسیایی از هندوکوش به سمت شرق را در بر میگیرد؛ قلمرو آمریکا که مانند قلمرو خاوری زردپوستنشین است و آمریکای شمالی و جنوبی را شامل میشود؛ قلمرو آفریقا که سرزمینهای زیر صحرای بزرگ آفریقا را در بر میگیرد؛ و قلمرو میانی كه نیمهی غربی اوراسیا و حاشیهی بالای صحرای بزرگ آفریقا را در بر میگیرد که عمدتاً سپیدپوستنشین است و به گمان من ایرانزمین مهمترین گرانیگاه فرهنگی آن است (نك: وكیلی، 1384). ↑
- . Frye, 1962. ↑
- . Oppenheim, 1969: 315-16. ↑
- . بریان، 1376، ج 1: 34. ↑
- . بریان، 1376، ج 1: 34. ↑
- . Hallock, 1978. ↑
- . بریان، 1377، جلد 1: 33. ↑
- . بریان، 1377، جلد 1: 32. ↑
- . Potts, 1985. ↑
- . Johnson, 1987. ↑
- . ولیپور، 1381: 35-26. ↑
- . به عنوان متنی كلاسیك در این مورد بنگرید به: رو، 1369. ↑
- . Johnson, 1987: 107-139. ↑
- . Kuhrt, 1983: 83-97. ↑
- . بریان، 1376، ج 1. ↑
- . هرودوت، کتاب چهارم، بندهای 167، 201، 203. ↑
- . Tertius, 1987. ↑
- . پاتس، 1385: 486. ↑
- . مكاودی و جونز، 1372: 206 ↑
- . Ahlström, 1993. ↑
- . مکاودی و جونز، 1372: 188 ↑
- . مكاودی و جونز، 1372: 193 ↑
- . Beaulieu, 1994: 37-42. ↑
- . برگرفته از تحلیل دادههای مكاودی و جونز، 1372. ↑
- . هرودوت، كتاب نخست، بند 101. ↑
- . براون، 1388، ج. 3: 124. ↑
- . Sanicisi-Weerdenburg, 1988. ↑
- . هرودوت، كتاب نخست، بندهای 129-107. ↑
- . سانسیسیوردنبورخ، 1388: 102-77. ↑
- . کسنوفون، آناباسیس، کتاب سوم، 4، 7. ↑
- . کسنوفون، کوروپدیا، کتاب نخست، 5، 3-2. ↑
- . کسنوفون، کوروپدیا، کتاب دوم، 1، 5 و کتاب پنجم، 4، 34. ↑
- . کالمایر، 1388، ج.2: 43-42. ↑
- . موسکارلا، 1388: 115-103. ↑
- . Briant, 1984: 88. ↑
- . لوکوک، 1386: 149-148. ↑
- . لوکوک، 1386: 45. ↑
- . لوکوک، 1386: 46-45. ↑
- . برگرفته از تحلیل دادههای مكاودی و جونز، 1372. ↑
ادامه مطلب: بخش نخست - درآمدی بر تاریخ هخامنشیان – گفتار دوم: کوروش و نخستین دولت جهانی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب