بخش نخست: زمینهی ساختاری
گفتار دوم: زبان ملی و زبانهای قومی
از ابتدای عصر هخامنشی که نخستین دولت فراگیر ایرانی تأسیس شد و هویت ملی ایرانی در شکلِ تاریخیاش پدیدار گشت، زبانِ ملی به یکی از مسألههای مهم و کلیدی تبدیل شد. از کتیبهی بیستون برمیآید که کوشش برای مستقر ساختن یک زبانِ واسطهی رسمی در دولت هخامنشی از همان ابتدای کار اثربخش بوده است. چون داریوش بزرگ وقتی در 522 پ.م. به قدرت رسید، تنها شانزده سال پس از ورود کوروش به بابل و تأسیس کشور متحد ایران، به این نکته اشاره کرد که خطی نو برای نویساندنِ «زبان آریایی» ابداع کرده و روشن است که منظور از زبان آریایی پارسی باستان بوده است.
اسناد بازمانده از دیوانسالاری هخامنشیان نشان میدهد که زبان و خط دیوانی در ابتدای کار ایلامی بوده و بعدتر به آرامی دگردیسی یافته است. با این همه، برجستگیِ این زبانها و خطها تا حدودی به سیطرهی طبقهی دبیران و کاتبان ایلامی و آشوری مربوط میشود که نیای طبقهی دبیران پارسی محسوب میشدند. اشارهی کتیبهی بیستون و همچنین آمیختگی چشمگیر زبان آرامی سلطنتی نشان میدهد که به احتمال زیاد زبان واسطهی مردم ایرانزمین در دوران هخامنشی همان پارسی باستان بوده است. چرا که وامواژههای فراوانی از این زبان به آرامی و عبری و زبانهای دیگر رسوخ کرده که بیشترشان در بافت روزمره یا دینی به کار گرفته میشوند و ارتباطی با سیاستِ رسمی هخامنشیان برقرار نمیکنند. رواج و شکوفایی زبان پارسی باستان را در تداوم شکلی از این زبان تا هزارههای بعد نیز میتوان دریافت، چون زبانهای پارتی و پهلویِ بعدی خویشاوند و نوادهی این زبان محسوب میشوند. همچنین پایبندی دربار هخامنشی به تولید متونی به زبان پارسی باستان که از عصر داریوش تا پایان دوران هخامنشی دوام آورد نیز معنادار است و پراکندگی چشمگیر این کتیبهها نشان میدهد این زبان در سراسر ایرانزمین سخنگویانی داشته است.
بر مبنای این دادهها چنین مینماید که در عصر هخامنشی زبان واسطه و ملی ایرانزمین پارسی باستان بوده باشد. اما این زبانی بوده که بدنهی جمعیت همچون زبان واسط از آن بهره میبردهاند و به تازگی نویسا شده بوده است. به همین خاطر هم زبان دیوانی همچنان ایلامی و بعدتر آرامی باقی میماند، هر چند آشکارا زیر فشارِ عناصر واژگانی و حتا دستوری زبان پارسی باستان قرار داشته و به این شکل دگردیسی مییافته است.
در دوران دیرپای اشکانی که نیمهزاره به درازا کشید، تردیدی نیست که زبان ملی ایران پارتی بوده است. اما با روی کار آمدن ساسانیان زبان پارسی میانه که خویشاوندی نزدیکتری با پارسی باستان داشت و ادامهاش محسوب میشد بار دیگر باب شد و این شاهدی است که فراگیر بودنِ پارسی باستان در عصر هخامنشی را نیز تأیید میکند. جایگزینی زبان پارتی با پهلوی تا حدودی امری سیاسی بود و دگرگونی زبان ملی را نشان میداد. باید به این نکته توجه کرد که زبان پارتی و پهلوی هر چند از خاور و باخترِ ایرانزمین برخاستهاند، شباهت فراوان به هم دارند و زبان پارسی دری، که آن هم از ایران خاوری برخاسته، با وجود نزدیکی فراوانش با پهلوی بسیاری از واژگان و ترکیبهای پارتی را نیز در خود حفظ کرده است. در دوران ساسانی هر چند پارتی به سود پهلوی از مقام زبان ملی کنارهگیری کرد، اما بیشک در ایران شرقی رواجی تمام داشته است. نبشتهای در لاخمزار یافت شده که نشان میدهد کتیبههایی به این زبان هم نبشته میشدهاند.[1]
در تاریخ زبانهای ملی ایرانی، هر یک از دو زبان پارتی و پارسی میانه نزدیک به ششصد سال در مقام زبان واسطهی ایرانیان دوام یافتند و از این رو بعد از پارسی دری مهمترین زبان محسوب میشوند. پارسی باستان احتمالاً چند قرن پیش از ظهور هخامنشیان وجود و رواج داشته، اما فراگیر شدناش در مقام زبان ملی به دو و نیم قرن زمامداری هخامنشیان مربوط میشود و یارای رقابت با پارتی و پهلوی و دری را ندارد. هر چند لقبِ زبانهای ملی ایران را باید تنها به همین زبانها داد، اما چنین مینماید که از میانهی دوران اشکانی با شکوفایی تجارت در راه ابریشم زبان سغدی هم مانند نوعی زبانِ ملیِ ایرانیان در خارج از مرزهای سیاسی کشور کاربرد و رواج یافته باشد. این رقابت زبان سغدی که بیشتر در فضای میان ایران و چین رواج داشت، با زبان ملی ایرانیان که در داخل حریم سیاسی ایران رواج داشت و توسط دربار اشکانی یا ساسانی ترویج میشد، حدود هزار سال دوام یافت.
سغدیان خط ویژهی خود را هم داشتند و در کنار آن به خطهای مانوی و آرامی نیز زبان خویش را مینوشتند. اما خط و زبان ویژهشان برای زمانی درازتر از یک هزاره (از 100 تا 1200 م.) در فاصلهی مرو تا پکن رواج داشت و یکی از بانفوذترین زبانهای جهان در دوران خودش محسوب میشد. خط سغدی مثل همهی خطهای مهم دیگرِ قلمرو میانی از خط آرامی سلطنتیِ هخامنشی مشتق شده بود و هفده حرف بیصدا داشت که برخیشان برای نمایاندن موقعیت یک واج در آغاز و میان و پایان واژه تخصص یافته بود. سه حرف صدادار بلند هم داشت که «الف» و «واو» و «یوذ» نامیده میشد و مثل خط امروز پارسی گاه واکبرهای کوتاهِ خویشاوند را هم نمایندگی میکرد. از این رو، این خط با خط سریانی مسیحی که بعدتر به خط پارسی ـ عربی تبدیل شد شباهت فراوان داشت و به همان ترتیب بر مبنای زنجیرهی ابجد منظم میشد. خط سغدی از راست به چپ نوشته میشود و بعدتر که به خط اویغوری تکامل یافت با جهتی عمودی از زبر به زیر هم نوشته میشد. این خط مثل پهلوی هزوارشهایی از آرامی را در خود حفظ کرده بود.
خط سغدی سه دوره دارد. سغدی کهن که در قرن چهارم میلادی به رواج کامل دست یافت و در آن حروف جدا از هم نوشته میشد. این خط در حدود 500 م. به خط دیگری دگردیسی یافت که آن را سغدیِ سوترا مینامند و بیشتر برای نوشتن متنهای مقدس بودایی کاربرد داشت و هنرِ خوشنویسی شکوفایی هم بر اساس آن شکل گرفت. حدود یک قرن بعد خط دیگری از همین خاندان زاده شد که خط سغدیِ پیوسته نامیده میشود و به خاطر به هم چسبیدن حروف با بقیه تفاوت داشت. خط سغدیِ پیوسته برای افراد ناآشنا با این زبان بسیار ناخواناست و به خاطر شباهت حروف به هم و فشردگیِ نوشتار به نوعی تندنویسی شباهت یافته است. کهنترین متنهای سغدی در 1920 م. در یک برج دیدبانیِ ویران در دونهوانگِ چین یافت شدند و در 312 ـ 313 م. با خط سغدی کهن نوشته شدهاند. در قرن بیستم در غار هزار بودا در استان گانسو مجموعهای از متنهای بودایی به خط سغدی یافت شد که نمونهی سغدی سوترا را به دست میداد. در دوران سیطرهی شوروی بر سغد و خوارزم، مجموعهای مشتمل بر 76 دستنوشتهی سغدی در کوه مغ یافت شد که به خط پیوستهی سغدی متأخر نوشته شده بود و به قرن هشتم میلادی مربوط میشد.
گذشته از خط سغدی، چندین خط مهم دیگر در ایرانِ عصر ساسانی رواج داشت که به کمکشان میتوان به تصویری از رواج زبانها و تا حدودی پراکندگی اقوام در ایرانزمین دست یافت. اگر معیار داوریمان زبانهایی باشد که کتیبههای درباری بدان نوشته میشدهاند، به این نتیجه میرسیم که زبان و خط یونانی با روی کار آمدن ساسانیان به سرعت منسوخ شد و زبان پارتی هم کمی بعد به همین سرنوشت دچار شد و زبان پارسی میانه یا پهلوی همچون زبان ملی تازه جایگزین پارتی شد. نبشتههای اردشیر بابکان و شاپور نخست به پهلوی، پارتی و یونانی نوشته شدهاند. اما نرسه تنها پهلوی و پارتی را مورد استفاده قرار داده و جانشینانش تنها به پهلوی بسنده کردهاند. از این رو، پهلوی بودنِ کتیبهی کرتیر ممکن است به تعصب زرتشتی او و مخالفت فرضیِ زرتشتیان با فرهنگ یونانی ارتباطی نداشته باشد و به سادگی بازتابی از زبان ملی دورانش بوده باشد.
به این ترتیب، گذشته از زبان ملی، مجموعهای از زبانهای قومی مانند سغدی در ایرانزمین رایج بوده که بر اساس آن میتوان جغرافیای قومی ایران ساسانی را ترسیم کرد. در میانرودان و آسورستان شاخههای زادهشده از دل زبان آرامی رایج بودند که مهمترینشان سریانی و عبری بود که به ترتیب نزد مسیحیان و یهودیان بیشترین رواج را داشت. در دل ایرانشهر و ایران غربی زبان پهلوی رواج داشت که گویا خود دستکم دو گویش متفاوت داشته است. یکی آذری که در ماد رواج داشت و بعدتر در دوران اسلامی هم تا قرن پنجم و ششم هجری باقی ماند. دیگری پهلوی درباری یا همان پارسی میانه که بیشتر به نیمهی جنوبی ایرانزمین مربوط میشد. در سرزمین ایلام همچنان زبان ایلامی باقی مانده بود، هر چند در ترکیب با زبانهای آریایی به گویش نوایلامی دگردیسی پیدا کرده بود. در گوشهی جنوب شرقی ایرانزمین زبان سیستانی رواجی کامل داشت و متن موسوم به قرآن قدس احتمالاً بازماندهای از این زبان است.[2] در ارمنستان زبان ارمنی قدیم به تدریج زیر تأثیر زبان پارتی دستخوش دگردیسی شد و در عینِ حفظ دستور زبان قفقازیاش، در عمل ساخت واژگانش یکسره پارتی شد و به این ترتیب زبان ارمنی نو زاده شد. روندی مشابه در گرجستان هم با شدت کمتری رخ نمود.
در ایران شرقی، علاوه بر پارتی که بيشک در زمان ساسانی همچنان رواج داشته، زبانهای بلخی و خوارزمی و سغدی را داریم که آثاری از آن به جا مانده است. زبان سغدی به ویژه برای نوشتن منابع مانوی و بودایی کاربرد داشته و «سوترای علت و معلول» (اکرتیه انانت پتوری پوستک) نمونهای چشمگیر از آن است. اگر به منابع چینی بنگریم، درمییابیم که آیین بودایی که از راه ابریشم در چین منتشر میشد بر محور زبان سغدی استوار بوده و منابع اصلی بودایی از این زبان و به دست مترجمانی سغدی به چینی برگردانده شدهاند. از زبان بلخی که به خط یونانی نوشته میشد، گذشته از خطهای جسته و گریختهی روی سکهها، مجموعهای از پوستنوشتهها را در دست داریم که در اواخر دوران ساسانی نوشته شدهاند و شکوفایی این زبان را نشان میدهند.[3] زبان ختنی که همان سکایی است و میان سکاهای ترکستان چین تا سیستان رایج بوده، به خطی مشتق از دوانَگری نوشته میشده است. از این زبان کتابی به اسم «زَمبَستا» به جای مانده که رسالهای بودایی است.[4]
بیشک نقشهی زبانی ایران در عصر ساسانی بسیار پیچیدهتر از این بوده است، و این تنها زبانهایی است که بقایای آن به شکلی نوشتهشده به دست ما رسیده است. کافی است این پیچیدگی را با آنچه در روم یا چینِ همان دوران و یکی دو زبانِ نوشتاریِ رایج در قلمروشان مقایسه کنیم تا دریابیم که این پیچیدگی تا چه پایه بوده است. در واقع، اگر بخواهیم کوچندگان و پناهندگان و اسیرانِ نظامی ساکن در ایرانزمینِ عصر ساسانی را هم به حساب بیاوریم، باید زبانهای هپتالی، ترکی، سکایی، سانسکریت، لاتین، یونانی، آلمانی کهن و گُت را نیز به این مجموعه بیفزاییم.
زبان پهلوی در فاصلهی قرن اول تا یازدهم میلادی به مدت هزار سال رواج داشته است و نیمی از این دوران را زبان ملی ایران محسوب میشده است. هر چند در آغاز زیر سایهی زبان پارتی و در پایان زیر فشار زبان پارسی دری قرار داشت که هر دو در ایران شرقی ریشه داشتند. از اردشیر بابکان چندین متن باقی مانده است که عبارتند از نبشتهی سهزبانهی پارتی، پهلوی و یونانی در نقشرستم. شاپور اول هم این متنها را از خود به جای گذاشته است: نبشتهی سهزبانهی پارتی، پهلوی و یونانیِ کعبهی زرتشت، کتیبهی دوزبانهی پهلوی ـ پارتیِ غار حاجیآباد در نزدیکی نقشرستم، متن مشابه در تنگ براق که به همین ترتیب دوزبانه است. همچنین نبشتهای دوزبانه به پهلوی و پارتی بر ستون بیشاپور یافت شده، که به دوران شاپور اول مربوط میشود. نرسه (293 ـ 302 م.) در پایکولی کتیبهای دوزبانه به پارتی و پهلوی دارد که در آن جنگهای خویش با بهرام سوم را شرح داده است. کمی بعدتر میبینیم که کرتیر بر خلاف شاهان ساسانی همهی نوشتههای خود را تکزبانه و به پهلوی نویسانده است و این را شاید بتوان نقطهی چرخشی دانست که در آن زبان و خط پهلوی بر میراث پارتیِ پیشینیاش غلبه میکند.[5]
- خانیکی و بشاش، 1373. ↑
- قرآن قدس، ج.1، 1377: مقدمه. ↑
- Sims – William, 2000. ↑
- Emmerick, 1968. ↑
- تفضلی، ۱۳۷۸. ↑
ادامه مطلب: بخش نخست: زمینهی ساختاری – گفتار سوم: اقوام و تیرهها