بخش نخست: زمینهی ساختاری
گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین
هفتم: هونها
اگر به منابع اوستایی بنگریم، بیتردید در مییابیم که نام هون تباری ایرانی و اوستایی دارد. کهنترین جایی که این کلمه برای اشاره به قومی به کار گرفته شده، در اوستاست. در آنجا از قومی به نام هیَئونَه خبر میشنویم که در سرزمین هیونی (هیَئونیَه هَچا دَنگهاوو) یا کشور هیونی (هیَئوینام دَهیونام) زندگی میکنند.[1] صفتی که اغلب با ایشان همراه شده نابکار (مَیْریِهِه)، پلید (اَغَهدیزوَندرَیو) و تاراجگر هستند. اما از نامهایشان معلوم است که ایرانی هستند و مهمترین رهبرشان ارجاسپ است که پسرش ویسپَهتئورَه نام دارد. از همین جا تبار احتمالی کلمهي ترک را هم میبینیم، چون نام تور که با این هونها پیوند دارد، و نیای تورانیان یعنی ترکهای بعدی قلمداد میشود، در اوستایی به معنای زورمند و نیرومند است و این معنای اصلی کلمهی ترک هم هست.
در اوستا مهمترین بخشی که تبارنامهی هپتالیها و ترکان را به دست میدهد درواسپیشت است. در این متن پهلوانان و سرکردگان مورد تأیید زرتشتیان برای درواسپ که نگهبان گلههاست قربانیهای کلان میگذارند و غلبه بر دشمنانی را طلب میکنند که همگی به قومیتهایی بیگانه تعلق دارند. با توجه به توصیفی که از این اقوام بیگانه در دست است، معلوم میشود که با کشمکش میان قبایل آریایی سر و کار داریم، یعنی زرتشتیانی که خود را ایرانی (آریَه) مینامند، با قبایلی میستیزند و رهبرانشان پیروزی بر حریفانی را آرزو میکنند که هم نام و نشانشان آریایی است و هم بعدتر در تاریخ ردپایشان را در مقام قبایل ایرانی باز مییابیم. در این یشت میخوانیم که هوشنگ برای چیرگی بر مازَنها در مازندران و فریدون برای غلبه بر آژیدهاک در گیلان برای بزرگداشت درواسپ قربانی میکنند.[2] این دو مرز آمیختگی قبایل زرتشتی و غیرزرتشتی در کرانهی جنوبی دریای مازندران را نشان میدهند. اما مفصلترین بخش این یشت به کشمکش پهلوانان آریَه (سیاوش، کیخسرو، هوم، گشتاسپ) با تورانیهایی مربوط میشود که هئونیَه نامیده شدهاند و همگی (افراسیاب، اغریرث، اَشتَهاورْوَنت پسر ویسپثَوروئَشتی، ارجاسپ، تَثریاوَنت، سْپینَهاوروشکَه) نامهایی آریایی دارند.[3]
بنابراین در ابتدای کار نام هون و تور برای اشاره به قبایلِ ایرانی غیرزرتشتیای به کار گرفته شده که با قبایل ایرانی زرتشتی میجنگیدهاند و به خدایان قدیم خویش پایبند بودهاند. از این روست که اغلب با صفت دیوپرست و دوستدار دیوان مورد اشاره قرار گرفتهاند. نکتهی جالب در این میان آن است که هویت قبیلهی هیئونیه در این یشت را میتوان به دقت تعیین کرد. چون میخوانیم که یکی از رهبرانشان «خودِ سرتیز و سپر سرتیز دارد و دارای هفتصد شتر است»[4]. این توصیف به روشنی نشان میدهد که منظور از هیئونیه همان سکاهای تیزخود هستند. چون آنها در سرزمینهای شمالی خوارزم زندگی میکردند و شتر از رمههای مهمشان بود و تا پایان عصر هخامنشی به خاطر کلاهخودهای تیز و بلندشان شهرت داشتند و اصولاً نامشان در کتیبهی بیستون به شکل «سکا تیگْرَهخَئودَه» آمده، که همان سکاهای تیزخود باشد. به گزارش بیستون این قبیله همسایهی قبیلهی دیگری بوده که «سکاهای هومخوار» نامیده میشدهاند و معلوم است که ایزد گیاهی هوم را بزرگ میداشتهاند. انگار بخشی از این قبیله به جرگهی زرتشتیان پیوسته باشد، چون در درواسپیشت میبینیم که هوم هم در کنار کیخسرو و گشتاسپ برای غلبه بر هیئونیه قربانی میکند و چیرگی بر افراسیاب را طلب میکند.[5] یعنی چنین مینماید که چیرگی تاریخی قبایل زرتشتی به رهبری کیخسرو بر قبایل تورانی به رهبری افراسیاب با همدستی و همراهی سکاهای هومخوار ممکن شده باشد.
در یک و نیم هزارهای که میان سرایش بخشهای قدیمی اوستا تا ظهور آتیلای هون فاصله است، گوهر نژادی هونها دگرگون شد و عنصر آریاییاش به تدریج در بدنهای پرجمعیت و توسعهیابنده از قبایل تابع مغول و تاتار جذب و هضم شد. دستکم طبقهی بالای هونها از نظر نژادی شباهتی با ترکان و مغولها داشتهاند. جوردانس در توصیف ناخوشایند و دشمنانهاش از هونها میگوید که این مردم کوتاه قامت، کوتاه گردن، ستبر سینه، ریزچشم و زمخت بودهاند و ریش مردانشان تنک بوده است. هم او از قول پریسکوس، که سفیر آتیلا نزد دربارهای رومی بود، این فرمانروا را دقیقاً به همین شکل وصف کرده: مردی کوتاه قد، با سر درشت و سینهی ستبر و چشم ریز و ریش تنک و پوست تیره و دماغ پهن.[6]
توصیف منابع یونانی و رومیها از این مردم بسیار جهتدار است. از دید ایشان هونها مردمی وحشی و بیتمدن بودند که هیچ دین و آیینی نداشتند، برای پختن غذایشان آتش درست نمیکردند، گوشت را با نهادن زیر زین اسبشان نرم میکردند و خام خام میخوردند، معماری و بنایی نداشتند و فقط در کلبههایی چوبی و نئین که برمیافراشتند زندگی میکردند. اشارههای فراوانی هم به شکل غریب جمجمهشان هست که قاعدتاً به سنت تغییر دادن شکل جمجمه در کودکی مربوط میشود. به احتمال زیاد نداشتن ریش در مردان هم امری فرهنگی بوده و به سنت خراشیدن گونهها هنگام عزاداری مربوط میشده است.[7] با این همه، بسیاری از تاریخنویسان معاصر آنها را نخستین نمود قوم ترک دانستهاند و توصیف منابع رومی از ایشان را کمابیش درست و دقیق در نظر گرفتهاند.[8] آلتهایم هم معتقد است نام هونها/ خونها از قون ترکی به معنای قوی و نیرومند گرفته شده و کلمهی ترک را هم با تُروکِ ترکی قدیم به معنای «بالیده و نیرومند» یکسان میانگارد و اینها را در یک شبکهی پیوسته از دلالتها درک میکند.[9] هر چند ظهور این کلمات چنانکه گفتیم بسیار متأخرتر از منابع اوستایی است و باید دنبالهی آن دانسته شود و نه امری مستقل و جداگانه.
در منابع غربی نخستین اشاره به هونها در نوشتار تاسیت یافت میشود، اما گذشته از آن اشارهی مختصر، در جغرافیای بطلمیوس است که نخستین گزارش مفصل دربارهشان را میبینیم.[10] در این متن میخوانیم که قبایل خونها (خونوی: ) در میانهی قلمرو باستارِنها (همسایگی داسیا یا رومانی) و روکسولانها (کرانهی شرقی دریای آزوف) زندگی میکنند. پشت سر روکسولانها قلمرو آلانها قرار دارد و در آنسوی باستارنها دو قبیلهی دیگر به نام تارانگِت و تاگْر حضور دارند و قلمرو کریمه هم به گزارش او در دست قبایلی است که او تور ـ سکا (تاورو ـ اسکوتیا: ) مینامد و میگوید پیش از ورود خونها به منطقه در همانجا ساکن بودهاند.
بطلمیوس در 139 م. دومین گزارش غربی از هونها را به دست میدهد. او میگوید رهبر هونها سونی نام دارد و جایی بین روکسولانها و باستارناها در شمال دریای سیاه مستقر هستند. او این مردم را «خونوی» (Χοῦνοι) یعنی «خون»ها مینامد و این در برابر گزارشهای دیگری است که اسمشان را به صورت «هونوی» (Ουννοι) به معنی هونها ثبت کرده است. این تمایز قاعدتاً به گویش مردم باختر و خاور روم هم بر میگردد. چون در روم غربی اغلب خونوی مینویسند و در روم شرقی ــ چون واج «خ» نداشتند ــ به جایش هونوی را میبینیم.
بطلمیوس در 172 م. درگذشته و آلتهایم بر این مبنا میگوید که هونها تا اواخر قرن دوم میلادی به بخش باختری سرزمینهای شمال قفقاز رسیده بودند و کرانههای شرقی دریای آزوف تا کوبان را در اختیار داشتهاند.[11] حدود دویست سال بعد آمیانوس مارکلینوس مینویسد که هونها از مردابهای مائوتیس (دریای آزوف) تا دریای یخ (اقیانوس شمالی) پراکنده بودهاند[12] و قلمروشان بین کوهها و جنگلها قرار داشته است.[13] آلتهایم با مرور منابع یونانی و رومی به این نتیجه رسیده که گزارش بطلمیوس درست است و هونها به راستی از اواخر دوران اشکانی در فراسوی دریای آزوف مستقر شده بودهاند.[14] هر چند تازه سه قرن بعد نخستین نشانههای حضور سیاسیشان در تاریخ پدیدار میشود.
یوردانس افسانهای را نقل کرده که بر اساس آن هونها با گتها خویشاوند محسوب میشوند. بر اساس این داستان در دوران فرمانروایی فیلیمِر پسر گاداریک[15] بر گتها، این قوم تا سرزمین سکاها پیش تاختند. در این قلمرو به زنان جادوگری به نام هیلرون[16] برخوردند و ایشان را از سرزمین خویش بیرون راندند. این زنان زمانی که در استپها به تنهایی پرسه میزدند، با ارواح پلیدی روبهرو شدند و با آنان درآمیختند و از این جفتگیری نخستین هونها زاده شدند.[17] یوردانس میگوید هونها در سال 375 م. با راهنمایی یک گوزن از مردابهای مائوتیس (دریای آزوف) گذشتند و به سرزمین سکاها وارد شدند. آنان در کرانهی شمالی دریای آزوف با پنج قبیله رویارو شدند که آلپیدْزوری، آکیلْدزوری، ایتیماری، تونْکارسی و بویسْکی نام داشتند.[18]
آلتهایم میگوید دو قبیلهی اولی اسمهایی ترکیمانند دارند که با پسوند «ـ چور» ترکیب شده که نام قومیت تُخاری در زبان ترکی قدیم است. به این ترتیب، آلپیدزوری در اصل آلپ ـ ایت ـ چوری بوده، که یعنی تخاریهای قبیلهی «سگ ـ پهلوان». او بخش نخست نام تونکارسی را نیز ترکی میداند و آن را به «قوم» ترجمه میکند. بر این مبنا، از دید او قبایل هونی که تباری ترکی داشتهاند پیش از این تاریخ هم در کرانههای شمالی آزوف ساکن بودهاند و بدنهي قبایل هون پس از گذر از این مانع جغرافیایی گروههایی از خویشاوندان خود را در آن سو یافتند.[19]
نقدی که میتوان به برداشت آلتهایم وارد کرد آن است که پسوند چور در زبان ترکی قدیم به قوم تخاری اشاره میکند که ایرانی است و نه ترکی. یعنی این عبارت برای اشاره به قبایل ایرانیِ تخاری کاربرد دارد که البته آمیختگیای هم با مغولان و ترکان دارند. بنابراین استفاده از این تعبیر نشان میدهد که آنچه ما در برابر خود داریم اسم هونی و ترکیشدهی این قبایل است و نه لزوماً آنچه خودشان خویش را بدان مینامیدهاند. اما تا همین جا اگر حرف آلتهایم درست باشد، روشن میشود که اینها هنوز هویت تخاری خویش را حفظ کرده بودند و این قابل تأمل است. چون تخاریها از قرن دوم پ.م. که همراه با سکاها وارد ایرانزمین شدند و ایران شرقی را تسخیر کردند و دولت کوشانی را با یاری اشکانیان تأسیس کردند، در تاریخ ایرانزمین نقش مهمی بر عهده داشتهاند و این نکتهی مهمی است که دو قرن پس از فروپاشی نظم اشکانی ـ کوشانی همچنان در نقطهای به نسبت دوردست قبایلی با این هویت باقی مانده باشند.
در ضمن باید به این نکته هم تأکید کرد که خودِ هونها هم مانند تخاریها رگهای ایرانی در خود داشتهاند. اما رگهی غالبشان ایرانی نبوده و تنها جذب آلانها این عنصر را در میانشان وارد کرده است. در حالی که تخاریها بدنهای ایرانی و بسیار کهن داشتهاند و عنصر مغولی ـ ترکی درشان اندک بوده است. از این رو، خویشاوند پنداشتن قبایل مستقر در کرانههای شمالی و جنوبی دریای آزوف جای چون و چرا دارد. تا جایی که از این اسناد برمیآید نوآمدگانشان هون ـ ترک بوده و جایگزین قدیمیترهایی شدهاند که تخاری ـ سکا بودهاند.
یکی از منابع مهم برای بازسازی مسیر مهاجرت و سرنوشت قبایل هون و چگونگی چفتوبست شدنشان به قبایل ایرانی، تاریخهای چینی است که به شرح تقسیمبندیهای قبایل سکا (شیونگنو) میپردازند. برای نخستین بار ژوزف دو گینه[20] بود که در قرن هجدهم شیونگنوها را نیای هونها دانست. این برداشت تا نیمهی قرن بیستم همچنان رایج بود.[21] دربارهی پیوند این دو دادههایی در دست است که نشان میدهد بیتردید بند نافی سیاسی و جمعیتی میان این دو برقرار بوده است. شباهت نام هون و هیونگنو، بر خلاف نظر دانشمندان قرن هجدهم و نوزدهم، چندان مهم نیست. نام این قوم که در زبان ماندارین «شیونگ نو» (Xiōngnú) خوانده میشود، در کانتونی «هونگنُو» (Hung ـ no) و در زبان چینی میانه، که معاصر ظهور هونها بوده، «خونگنه» (xuawŋ ـ nɔ) بیان میشده است.[22] از این رو شباهت آوایی در این میان اهمیت چندانی ندارد. اما دو شاهد استوار در ارتباط این دو با هم داریم.
نخست آن که منابع مهم خاوری و باختری هنگام اشاره به هیونگنوها و هونها گویا به یک گروه ارجاع میدهند و گاه این برابری را تصریح هم میکنند. تاریخنویسان چینی میگویند شاخهی چانیوی شمالی از شیونگنوها در سال 91 م. به سوی دریای مازندران کوچید. درست در همین سال تاسیتوس رومی برای نخستین بار به «هونها: هونوی»[23] اشاره کرد و جایگاهشان را هم شرق دریای مازندران دانست. در کتاب «وِئی شو» میخوانیم که شیونگنوها چند قرن بعد سغدیان (سوتِه: 粟特) را شکست دادند و بر شهرهای ایشان غلبه کردند، و میدانیم که در منابع غربی و ایرانی هونها مسئول این استیلا دانسته شدهاند. از همه مهمتر این که در منابع سغدی و بلخی قرن چهارم میلادی کلمهی شیونگنو و هون به هم ترجمه میشدهاند[24] و مردم این منطقه که بیشترین تماس را با ایشان داشتهاند، این دو اسم را مترادف میگرفتهاند. برخی از منابع هم این نامها را به یک گروه و رخداد منسوب کردهاند. مثلاً منابع سغدی ماجرای سقوط و غارت شهر لویانگ را به مهاجمان هون منسوب میکنند، در حالی که منابع چینی همین واقعه را در پیوند با شیونگنوها روایت کردهاند.[25]
فناوری این دو گروه قومی هم شباهتی چشمگیر با هم داشته است. کمان مرکب که اختراع شیونگنوها بود از راه هونها به اروپا رسید و آوندهای پیشکشی، که همراه با جسد بزرگان در کرانهی رودها دفن میشد، در میان شیونگنوهای مقیم ترکستان چین و هونهای مستقر در اروپای شرقی همسان بوده است.[26] در عین حال آداب و رسوم متفاوتی هم در میان این دو دیده میشده است. مثلاً میدانیم که هونها جمجمهی نوزادان خود را نوارپیچ میکرده و شکل کاسهی سر خویش را از کودکی تغییر میدادهاند، در حالی که در میان شیونگنوها نشانهای از این رسم یافت نشده است.[27]
هنر هونها و به ویژه سبک جانوریای که در آرایههای زینافزار و سلاح خویش به کار میگرفتهاند تبارنامهی ایرانیِ روشنی دارد و آشکارا از سبک هنری سکاها و سارماتها وامگیری شده است. رسمِ دوختن حلقهها و پلاکهای زرین بر جامه نیز، که رسمی پارتی است و از مجرای پارتها در میان بزرگان کوشانی و سرکردههای قبایل ایرانی کوچگرد نیز باب شده، با همان سبک و سیاق در میان هونها هم دیده میشود. جامههای پارتیان بدان شکلی که در تندیسهای حضر بازنموده شدهاند بیشک چنین آرایههایی را بر خود دارند. چنین مینماید که این سبک با همین قالب اما با ظرافت بیشتر به دوران ساسانی نیز منتقل شده باشد و بار دیگر در این شکل به میان هونها راه یافته باشد.
یکی از گنجینههایی که بیشک به هونها تعلق دارد، در گوری در روستای زیگِد ناگیزِکسوس[28] در مجارستان یافت شده است. در این گور 157 ساختهی زرین و سیمین یافت شد که در میانش مجموعهای بیست و شش تایی از این پلاکها قرار داشت و این تازه بخشی از گنجینه بود که از دستبرد مردم محلی مصون مانده بود. مشابه سبک هنری این آثار را در هنر ساسانی و سکایی میبینیم. آلتهایم تبار ایرانی این آثار را مورد تأکید قرار داده، اما معلوم نیست چرا اوتو ماینشنهلفن، با وجود اشارههایی که به خویشاوندی هنر هون و سکایی دارد، کوشیده تا آنها را رومی قلمداد کند.[29] در حالی که سبک آلانی و سکایی آن، که در قرن چهارم و پنجم میلادی تا ترکستان چین ادامه داشته، به خوبی شناخته شده و نمایان است.[30]
شاید اصرار برخی از تاریخنویسان برای رومی پنداشتن این آثار به خاستگاه فلزِ به کار رفته در آن مربوط باشد. چون باور عمومی بر آن است که اشیای زرین یافتشده در گورهای هونی از ذوب سکههای طلای رومی که همچون خراج دریافت میشد حاصل آمدهاند. بیشتر امپراتوران روم سالی 160 کیلوگرم طلا به هونها میپرداختند و این مقدار تا دوران آتیلا به سیصد کیلو بالغ میشد. خلوص این سکهها زیاد بود و در سال 368 م. از عیار 95 درصد به 99 درصد تبدیل شد[31] و این کمابیش همان خلوص زری بود که نهصد سال پیش در سکههای دریک داریوش بزرگ میبینیم.
دیدگاه امروزین شکلگیری اتحادیهی قبایل هون را فرآیندی پیچیدهتر میداند و آن را ادامهی مستقیم و سرراست شیونگنوها به شمار نمیآورد. از سویی بدان خاطر که حدود سیصد سال میان این دو فاصله هست و از سوی دیگر بدان خاطر که هم شیونگنوها و هم هونها اتحادیههایی از قبایل ناهمگون و گوناگون بودند که از نظر نژادی و زبانی با هم تفاوت داشتند، اما به خاطر سبک زندگی کوچگردانهشان میتوانستند در قالب اتحادیههایی رزمی به هم بپیوندند یا از هم بگسلند. از این رو، بسیاری از تاریخنویسان دربارهی هویت هونها با احتیاط سخن گفتهاند و این نام را لقبی احترامآمیز برای طبقهی حاکم اتحادیهای از کوچگردان در قرن چهارم میلادی محسوب کردهاند.[32] حتا برخی از نویسندگان وجود هر نوع پیوند نژادی و قومی میان این دو را انکار کردهاند و تنها نوعی سازمانیافتگی اجتماعی و خاطرهی تاریخی را میانشان مشترک شمردهاند که به زایش قومیتها و هویتهای نژادی متفاوت و واگرایی میدان داده است.[33]
اما به نظرم دادههایی که پیوند جمعیتی میان شیونگنوها و هونها را نشان میدهد فراتر از این شکاکیتهاست و میتوان پذیرفت که بخش عمدهی واحدهای جمعیتی تشکیلدهندهی هونها ادامهی بخش مهمی از شیونگنوها بودهاند. اما این که طبقهی حاکمِ اتحادیهی هونها که این نام را بلندآوازه ساختند ادامهی نخبگان شیونگنو باشند جای تردید دارد. این نکته البته به جای خود باقی است که کلمهی هون در منابعی بسیار متنوع که به زبانهای پارسی، هندی، یونانی، لاتین، چینی و ژرمنی نوشته شدهاند تکرار شده و به ماهیتی جمعیتی و سیاسی اشاره میکند که در دایرهی جغرافیایی بسیار وسیعی در زمانی بسیار طولانی حضور داشته است.[34] کلیت این حضور و سراسر این ارجاعها را نمیتوان به هونهای اصلیِ تاریخی مربوط دانست. چرا که انگار لقب هون بعد از فروپاشی اقتدار سیاسی هونها نیز در اروپا همچنان به قبایل مهاجم منسوب میشده و به خصوص لاتینیها دشمنان ژرمنی خود را به این نام میخواندهاند. آخرین کاربرد پردامنهی این واژه به جنگ جهانی نخست مربوط میشود که در آن فرانسویها و انگلیسیها دشمنان آلمانی و اتریشی خود را هون مینامیدند و تا حدودی به پیوند این قبایل باستانی با اتحادیهی سیاسی هونهای اروپای مرکزی اشاره میکردند.
آلتهایم کهنترین برگههای نام هونها را ردگیری کرده و نشان داده که این نام نخست در اسناد چینی نمایان میشود. در حدود سال 300 م. اسم ایشان به صورت «قو» در میان قبایل تیوپا در شمال استان شانسی نمایان میشود و کمی بعد در شمال شرق کمان اردوس نشانشان را میبینیم. در 311 م. میشنویم که لویانگ را فتح میکنند و در این هنگام «خون» نامیده میشوند. در حدود 356 م. رد پایشان را در سغد میبینیم و منابع یونانی از این هنگام ایشان را به نام (هونهای سپید یا هونهای کیداری/ باختری) میشناسند. در سال 374 ـ 375 م. خبرشان را میشنویم که گتها و آلانها را در هر دو ساحل پایین دُن شکست دادهاند. در این هنگام دیگر نامشان «هونی» است.[35]
هونها هم مانند سایر قبایلی که از ترکستان وارد قلمرو میانی میشدند، تاریخ خود را همچون دستنشاندگان و تابعان شاهنشاهان ایرانی آغاز کردند. آلتهایم از آگاتانگلوس نخست نقل قول کرده که وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، خسروی نخست (حکومت: ۲۲۲ ـ ۲۳۸ م.)، که از دوران اشکانی شهربان ارمنستان بود و به سنت رومیان به خطا شاه ارمنستان قلمداد شده، به هونها راه داد تا از سرزمینش بگذرند و به اردشیر بابکان حمله ببرند. هونها به ماد تاختند و تا نزدیکی دروازههای تیسفون پیشروی کردند، اما با پاتک سریع و نیرومند ساسانیان ناگزیر شدند بگریزند و اموال هنگفتی را که غارت کرده بودند نیز پشت سر خود جا گذاشتند. راه برگشت آنان از کنار آتشهایی میگذشت که از میان سنگهای دریا بیرون میزد. یعنی راه برگشتشان به شمال به احتمال زیاد از سمت جادهی بادکوبه بوده است.[36] به این ترتیب، روشن است که هونها در آغازگاه تاریخشان یکی از قبایلی بودهاند که زیر فرمان شاهان اشکانی ارمنستان میجنگیدهاند. به گزارش تاریخنویسان رومی هونها و سارماتها کمانگیران چیرهدستی نداشتند و ترجیح میدادند به هنگام نبرد از نزدیک و با شمشیر و نیزه با دشمن روبهرو شوند. به همین خاطر هم از کمانگیران اشکانی شکست میخوردند و اغلب به قلمرو اشکانیان دستاندازی نمیکردند.[37]
از همین دوران هونها همچون ماهیتی سیاسی در تاریخ ایران نمایان میشوند. لقب ترکی قَپگان و قَگان در ترکی شرقی و خاکان هپتالی و کاوخان پیشبلغاری که بعدتر در صورت معربِ خاقان رواج یافته، احتمالاً همگی از ریشهای ایرانی وامگیری شدهاند. این لقب از میانهی عصر ساسانی تا قرن نهم میلادی برای اشاره به رهبر هونها به کار گرفته میشده است و برخی از نویسندگان مانند سینور کوشیدهاند تا ریشهای ترکی برای آن پیدا کنند. اما با وجود خلاقیتِ چشمگیرشان، که گاه به اختراع و تحریف پهلو میزند، ناکام ماندهاند.
آلتهایم به پیروی از شدر و سزمرنی به درستی نشان داده که صورتهای گوناگون این واژه نمیتواند خاستگاه ترکی داشته باشد. این پژوهشگران ریشهی این کلمه را «کَوی» اوستایی و «کِی» پهلوی دانستهاند که در دوران مورد نظرمان در دولت ساسانی اهمیت سیاسی چشمگیری داشته و در معنای شاه فرهمند کاربرد داشته است. این لقب گویا از «کاوَکان» ایرانی مشتق شده باشد که شاهانه و کیانی معنی میدهد و چه بسا پیوندی هم با «کاو کاوان» به معنی شاه شاهان داشته باشد و صورتی کوتاهشده از آن باشد، هر چند این دیدگاه اخیر با مشکلاتی زبانشناختی دست به گریبان است. به هر رو، تا این حد روشن است که این کلمه از «کاویَه» در زبانهای ایران شرقی مشتق شده و نخستین فرمانروایان هون که در ایران شرقی قدرت به دست آوردند خویشتن را با کیانیان باستانی همذات میانگاشتهاند.[38]
آلتهایم همین خط از استدلال را ادامه داده و حتا فرض کرده که این سرکردههای قبیلهای به خاطر اهمیتی که فناوری آهن و پولادِ بومی سغد و خوارزم در قدرت نظامیشان داشته، خود را وارث سنت کاوهی آهنگر میدانستهاند. او همچنین لقب طَرخان را که در کتاب ابن خردادبه به شاهان خراسان منسوب شده بازماندهای از تَرخان/ دَرخان/ تَرقان در زبان چغتایی میداند که «استادکار، آهنگر» معنی میداده است. همین کلمه در زبان کلموکی «آهنگر» و در زبان اردوس «افزارمند، هنرمند» را میرساند.[39] از این رو، آلتهایم به نوعی انگارهی شاهِ آهنگر در میان هونها باور دارد که زیر تأثیر روایتهای ایرانی دربارهی کاوهی آهنگر و درفش کاویانی شکل گرفته و با وامگیری فناوری آهن و پولاد از اقوام ایرانی در این ناحیه تثبیت شده است.
آلتهایم شاهدی را آورده که بر اساس آن فرمانروایان هون و به ویژه آتیلا ادعای خدایی داشتهاند. دستکم میدانیم که لقب «سْری باگو» بر سکههای هپتالی وجود داشته که از دید آلتهایم شکلی وامگیریشده از لقب سغدی کهن برای اشاره به افراد والامقام بوده است. در نامهنگاریهای زبان سغدی کهن افراد والاجاه با لقبِ «بَغو خوتاو» (بغ خدای) مورد اشاره قرار میگیرد که میتواند به ادعای خداوندیِ فرد مورد نظر حمل شود. جالب آن است که افشین اشروسنهای هم وقتی به دست خلیفهی بغداد محاکمه میشد یکی از اتهامهایش این بود که ادعای خدایی دارد و مردم قلمرو زیر فرمانش در نامههایشان او را با لقبِ «خدای خدایان» خطاب میکنند. این لقب احتمالاً «بغان بغ» بوده که باید دلالتی سیاسی و غیردینی داشته باشد، اما در گوش مسلمانانی که قصد اعدام افشین را داشتند، طنینی کافرانه پیدا میکرده است. ناگفته نماند که شکل ترکیِ همین کلمه، که بیگلر بیگ (بَگلار بَگ) باشد، هم احتمالاً از دوران آتیلا برای اشاره به وی مورد استفاده قرار میگرفته[40] که همچنان بعدها در ایرانزمین باقی مانده است.
علت این که هونها به سمت جنوب آمده و تابع شهربانان ایرانی شده بودند، احتمالاً دگردیسیهای زیستمحیطی و بروز خشکسالی و قحطی در سرزمین زادگاهشان بوده است. چون این گزارش را هم داریم که دو تن از سرکردههای هون به نامهای باسیک[41] و کورسیک[42] در همین حدود به رم رفتند و پیشنهاد کردند تا با رومیان متحد شوند و در ارتش روم بجنگند و دلیل این امر قحطی در سرزمینشان بوده است.
آلتهایم مجموعهای از دادهها را مرور کرده که نشان میدهد در قرن چهارم میلادی نوعی اغتشاش بومشناختی ایرانزمین و حواشی آن را در خود فرو برده است.[43] چنین مینماید که این دگرگونی اقلیمی با کم شدن میزان بارش و در نتیجه پایین رفتن سطح آب رودخانهها و دریاچهها همراه بوده باشد. نتیجهی این امر، به هم خوردن تعادل آب و هوایی اقلیمهایی مانند چراگاههاست که قبایل کوچگرد پر جمعیت را در خود جای میداده است. چنین مینماید که این خشکی از قرن نخست پ.م. به تدریج در ترکستان و کوههای آلتایی شروع شده و به نرمی و آرامی تا سال 300 م. به سرزمینهای غربیتر گسترش یافته باشد. از ابتدای قرن چهارم میلادی به بعد این روند به خشکسالی واقعی انجامید. چنین مینماید که این روند سراسر مرزهای شمالی و باختری ایرانزمین را در خود فرو برده باشد و به شبه جزیرهی عربستان و آسورستان و آناتولی هم نشت کرده باشد. هر چند گویا از آن سو پیشتر نرفته و مثلاً در قارهی آمریکا تا جایی که از بررسی حلقههای درختان اسکویا برمیآید، دورانی از خشکسالی بروز نکرده است.[44]
در 310 م. در قبرس قحطی آمد و در 362 م. موجی از خشکسالی و قحطی آسیا و آفریقا را در خود فرو برد. زمستان طولانی سخت سال 375 م. به ویرانی کشتزارها انجامید و قحطیای را به دنبال داشت. این قحطی در سال 400 تکرار شد و در زمستان این سال راین، دانوب و دریای سیاه یکسره یخ بست.[45] پیشتر در 394 م. هم دانوب چندان سخت یخ بسته بود که فوج هونهای مهاجم توانستند از روی آن گذر کنند. راهبی به اسم بوردو، که در 333 م. به زیارت بیتالمقدس رفته بود، فاصلهای را میان شهرها و یادمانهای مهم با ساحل دریاها و دریاچهها گزارش کرده که در حد دو سه کیلومتر با حالت طبیعیاش تفاوت دارد و نشانگر عقبنشینی چشمگیر دریاها و پایین رفتن سطح آبشان است.[46]
سختی و زمستان 441 م. در ایلوریه با خشکسالی مهیب سالهای 443 و 454 م. در آناتولی دنبال شد و موج مشابهی از سرمای شدید در 473 م. آفریقا و اروپا را در خود غرقه کرد که با خشکسالی و مرگومیر بسیار در 484 م. دنبال شد و به خشک شدن رودها انجامید. دو زمستان طولانی و سرد سالهای 508 و 524 م. در فلسطین هم در میانهاش خشکسالی بزرگ پنج سالهای (512 ـ 517 م.) داشت.[47]
آلتهایم به درستی خاطرنشان کرده که جنبش اقوام کوچگرد و هجومشان به درون ایرانزمین پیامد این خشکسالی و دگردیسی اقلیمی بوده است. در حدود سال 300 م. که نخستین موج خشکسالی در ترکستان برخاست، هونها به جنبش درآمدند و از سویی به درون ایران و از سوی دیگر به سوی رود دن پیش رفتند. چند سال بعد بود که قبایل عرب از جنوب غربی به درون ایرانزمین هجوم آوردند، هر چند شاپور دوم با اقتدار راهشان را سد کرد، با این همه اجازه داد که قبایل گرسنهی عرب، که یکی از اقوام تابع شاهنشاهی ساسانی محسوب میشدند، در بخشهایی از جنوب و جنوب غربی ایران سکونت کنند.
در قرن پنجم نیز این بحران زیستمحیطی ادامه داشت. در دوران پادشاهی پیروز (457 ـ 484 م.) هفت سال خشکسالی سخت بر ایران تاخت آورد که با مدیریت دقیق و درست منابع غذایی تلفات انسانی به دنبال نداشت. در مقابل، از نوشتههای اشعیای ستوننشین بر میآید که خشکسالی و قحطی مشابهی که در 499 تا 501 م. در سوریه حاکم شده بود، به مرگومیر فراوان انجامیده بود. این خشکسالیها امری گذرا و موقت نبود و ادامه داشت، طوری که نهر سیلو در جنوب اورشلیم در 523 م. تا پانزده سال بعد خشک شده بود.[48] گذشته از جنبش اقوام کوچگرد، ظهور ادیانی با زیربنای اقتصادی مانند آیین مزدک را نیز باید در بافتِ این دگردیسیهای بومشناختی فهم کرد.
نزدیک شدن هپتالیها به مرزهای ایران و سرریز شدن هونها به اروپا را باید در زمینهی این دگرگونیهای بومشناختی فهم کرد. با این همه، در کل چنین مینماید که ایرانیان، بر خلاف چینیان و رومیان، موفق شدهاند بر این بحران طبیعی غلبه کنند. چون ایرانیان بر خلاف چین که نهادهای سیاسیاش دستخوش فروپاشی شد و جنگ داخلی مهیبی را تجربه کرد، یا روم که با هجوم هونها فرو پاشید و ویران شد، هم در حفظ انسجام نهادهای اجتماعی خود کامیاب شدند و هم توانستند حملهی هونها را پس بزنند. آلتهایم به درستی این روایت را در کنار نبشتهی کرتیر در کعبهی زرتشت گذاشته که در آن نبردهای شاپور اول در کاپادوکیه، ارمنستان، گالاتیه، ایبری و آلبانی شرح داده میشود و میگوید که سپاهیان او تا دروازهی آلان پیشروی کرده بودند، و این بدان معناست که هونها پس از دستاندازی اولیه به سختی از قلمرو نوپای ساسانی پس زده شده بودند.[49]
نخستین حضور رسمی هونها در منابع اروپایی به سال 370 م. باز میگردد و این زمانی است که این مردم به قبیلهی ایرانیِ آلانها در شمال دریای سیاه حمله بردند و آنان را مطیع خود ساختند. یوردانوس نوشته است که رهبر هونها در این هنگام بالامبر[50] نام داشته،[51] اما چنین مینماید که این نامی اساطیری باشد که گوتها برای روایت داستان شکستشان از هونها آن را اختراع کردهاند. مارکلیانوس نوشته که هونها در این تاریخ شاه نداشتند[52] و از اشارههایی که به درگیریهای درونیشان هست چنین مینماید که ساخت سیاسی منسجمی در میانشان وجود نداشته و هنوز اتحادیهای ناهمگن از کوچگردان جنگاور بوده باشند.[53]
هونها، پس از آن که بر آلانها چیره شدند و با ایشان متحد گشتند، به قلمرو گتهای شرقی تاختند و پادشاهی گروتونگیک[54] را ویران کردند. شاه گتها که اِرماناریک[55] نام داشت شکست خورد و خودکشی کرد و نوهی برادرش ویتیمیریس[56] به جای او رهبری اوستروگتها را بر عهده گرفت. او نیز به سال 376 م. در میدان جنگ با آلانها کشته شد و به این ترتیب گتهای شرقی از سرزمین خود رانده شدند و به غرب رود دنیستر گریختند، در حالی که پسر ویتیمیریس که ویدِریخوس[57] نام داشت کودکی بیش نبود و رهبریشان را دو تن به نامهای آلانتئوس و سافراکس[58] بر عهده گرفته بودند.
هونها پس از تاراندن اوستروگتها به قلمرو ویزیگتها هجوم بردند و شاهشان آتاناریک[59] را زیرکانه شکست دادند و این مردم را به آنسوی کوههای کارپات فراری دادند. در 380 م. هونها در قلمرو روم سکنا گزیدند و در موقعیت قبیلهی متحد (Foederati) از طرف دولت روم شرقی زمینی در پانونیا به دست آوردند. بعد از آن اخباری جسته و گریخته از خدمت سربازان مزدور هون در ارتش روم شرقی در دست داریم. اما چنین مینماید که اینها دستههایی مستقل بوده و خودِ رهبر هونها در نبردها شرکت نمیکرده است.[60] تا آن که در 390 م. نخستین موج حملهی هونها به روم شرقی را میبینیم. هونها در این تاریخ کاپادوکیه و بخشی از ارمنستان و سوریه را گرفتند و تا فرات پیش رفتند. مسیر حرکتشان طوری بود که وارد قلمرو ساسانیان نمیشدند و آشکارا راندن رومیان از استانهای شرق ایرانزمین را آماج کرده بودند.
در این هنگام امپراتور تئودوسیوس[61] در جبههی غربی کشورش درگیر نبرد بود و هونها تا 398 م. با مقاومت جدیای روبهرو نشدند. در این سال خواجهای به نام اوتروپیوس[62] سپاهی از رومیان و گتها گرد آورد، اما پیش از آن که جنگی درگیرد با هونها صلح کرد. چنین مینماید که هونها در این تاریخ خودشان از قلمرو غارتشده بیرون رفته باشند. به احتمال زیاد اوتروپیوس موفق شده با ایشان به توافقی دست یابد و آنها را در برابر ساسانیان به خدمت بگیرد. چون در 398 م. هونها ناگهان مسیر خود را تغییر دادند و به قلمرو رسمی ساسانیان وارد شدند و تیسفون را تهدید کردند. اما آمادگی رزمی ایرانیان از رومیان بسیار بیشتر بود و آنها را به سرعت و به سختی شکست دادند. هونها به سوی قفقاز بازگشتند و بار دیگر در آنسوی گذرگاه دربند جای گرفتند.
بعد از آن باز دستاندازیهایشان به غرب آغاز شد و این بار روم غربی را تهدید کردند. اما گویا دیگر یک ماهیت سیاسی منسجم نبودند و قبایل متحدشان هر یک با استقلال حرکت میکرد. در اواخر 405 م. راداگایسوس[63] با بیست هزار مرد جنگی و خانوادههایشان وارد ایتالیا شد و بنابراین جمعیتی نزدیک به صد هزار تن را همراه داشته است.[64] در 406 م. آلانها، واندالها و سوئِوها از راین گذشتند و به قلمرو گل حمله بردند. برخی از آنها هم به خدمت رومیان درآمدند. چنان که رومیان هنگام مقابله با راداگایسوس از یک سپاه مزدور هون و آلان یاری جستند که رهبرش اولدین نام داشت. اولدین در 401 م. شورش گتهایی را که به روم شرقی میتاختند سرکوب کرد و رهبرشان را، که گایناس نام داشت، کشت و سرش را به قسطنتنیه فرستاد تا نمایش داده شود. کمی بعد در 408 م. به روم شرقی تاخت و شهرهای زیادی را غارت کرد و تنها وقتی رومیان سرکردههای قبایل متحدش را خریدند از پیشروی دست برداشت.
راداگایسوس را منابع امروزین بیشتر گُت به حساب آوردهاند، اما منابع قدیمی از جمله اوروسیوس او را سکا و پاگان دانستهاند.[65] او با مسیحیت دشمنی کینهتوزانهای داشت، در صدد حمله به رم و ویران کردن این شهر بود.[66] اما از ژنرالی رومی به اسم استیلیکو شکست خورد که خودش دورگهی واندال ـ رومی بود. راداگایسوس در اول شهریور (23 اوت) 406 م. بعد از شکست در محاصرهی شهر فیسول[67] احتمالاً با شورش سردارانش روبهرو شد و هنگامی که سعی میکرد از میان قوم خود بگریزد به دست رومیان دستگیر و کشته شد.[68] دوازده هزار تن از سربازانش به عنوان مزدور به خدمت رومیان درآمدند. شمار پیروانش، که به دست رومیان به بردگی کشیده شدند، چندان زیاد بود که بازار برده در روم غربی برای مدتی دستخوش فروپاشی شد![69] بخش بزرگی از همراهان راداگایسوس پراکنده شدند و در نهایت به آلاریک اول پیوستند و به همراه او موفق شدند هدف رهبر درگذشتهشان را تحقق بخشند و در 410 م. رم را فتح و ویران کنند.[70]
در 435 م. دو برادر به نامهای آتیلا و بلِندا به قدرت رسیدند و هر یک بر نیمی از قبایل متحد هون حاکم شدند. این دو قلمرو خویش را به دقت از هم جدا کردند و در همین سال با روم شرقی عهدنامهی مارگوس را نوشتند که طی آن امپراتور روم خراجگزارشان میشد و تعهد میکرد هونهای فراری از ایشان را پناه ندهد و به آنها تحویلشان دهد.[71] در 440 م. رومیان به بهانهی حملهی هونها به بازاری محلی از پرداخت خراج خودداری کردند و بعد از آن جنگی درگرفت که طی آن آتیلا و بلندا شهرهای مارگولیس، سینگیدونوم و ویمیناکیوم را با خاک یکسان کردند. در 441 م. بار دیگر صلح برقرار شد اما چون باز رومیان خراجشان را نپرداختند، جنگی تازه در 443 م. درگرفت که طی آن هونها در نبرد خرونسوس بر تئودوسیوس دوم غلبه کردند و رومیان را به کلی مغلوب ساختند و بعد از وادار کردن امپراتور به امضای عهدنامهی خفتباری با اموال فراوان به سرزمین خود بازگشتند.
در 445 م. بلندا احتمالاً به دست برادرش کشته شد و بعد از آن آتیلا تا 447 م. سراسر قلمرو هونها را زیر سلطهی خود درآورد. او در همین سال به روم شرقی حمله برد. در این هنگام قحطی و طاعون در قلمرو روم بیداد میکرد و آتیلا بدون دشواری چندانی بالکان و تراکیه را غارت کرد و تا ترموپولای پیشروی کرد. قسطنتنیه در لحظهی آخر با بازسازی حصار شهر توانست در برابر حملهی هونها مقاومت کند، اما در عمل سراسر قلمرو امپراتوری زیر سم اسبان هونها به خود میلرزید. آتیلا وقتی نخستین نشانهها از بیماری در سپاهیانش نمایان شد با رومیان صلح کرد و به سرزمینهای شمالی بازگشت، با این شرط که رومیها سالی یک تُن طلا به او بدهند. هونها در این میان با روم غربی روابط دوستانهای برقرار کرده بودند و به خصوص آتیلا با ژنرال بانفوذ رومی فلاویوس آیتیوس[72] روابطی نزدیک داشت. این مرد در نوجوانی مدتی نزد هونها همچون گروگانی زیسته بود و حالا فرمانروای بیتاجوتخت روم غربی محسوب میشد. این روابط دوستانه زمانی پایان یافت که هونوریا، خواهر امپراتور والنتینیان سوم، انگشتری نزد آتیلا فرستاد و از او برای رهیدن از دام ازدواج با یک سناتور رومی یاری طلبید. آتیلا با شادمانی دعوت او را پذیرفت و اعلام کرد که هونوریا همسر اوست و نیمی از امپراتوری روم غربی جهیزیهاش محسوب میشود![73]
مقاومت رومیان و آغاز دشمنی با آیتیوس باعث شد آتیلا بار دیگر به حرکت درآید و به گل وارد شود. او قبایل بورگوندی و فرانک و گت را با خود متحد ساخت و شهرهای متز و اورلئان را مورد حمله قرار داد. آیتیوس با یاری شاه گتها برای یاری اورلئان که در محاصره بود پیش تاخت و آتیلا را در جنگ کاتالونیا شکست داد. اما افزایش نفوذ گتها در ارتش روم بهایی گران بود که در درازمدت برای امپراتوری ویرانگر از آب درآمد. سال بعد دوباره آتیلا به روم لشکر کشید و ادعای ازدواج با هونوریا را مطرح کرد. او شهرهای آکیولا و ورونا و بریکسیا و برگامون و میلان را غارت کرد، اما بعد از مذاکره با سه پیکی که امپراتور والنتینیان فرستاده بود، پذیرفت تا صلح کند و به سرزمین خود بازگردد. یکی از این سه پیک پاپ لئوی اول بود که با تبلیغاتی وسیع در دوران سیطرهاش بر کلیسا کل اعتبار این صلح را به خود منسوب دانست. قحطی و بیماری عارضشده بر ایتالیا و دشواری تهیهی سیورسات جنگی، حملهی روم شرقی به هونها در کرانهی دانوب، و هراس خرافی از این که مانندِ آلاریک پس از فتح رم در مدت کوتاهی جان بسپارد، دلایلی بودند که احتمالاً بازگشت آتیلا را رقم زدهاند.[74]
آتیلا در حالی به کشورش بازگشت که امپراتور جدید روم شرقی ــ مارکیان[75] ــ از پرداخت خراج سر باز زده و برای نبرد با هونها آماده میشد. آتیلا سپاهیان خود را از کوههای کارپاتیا به سمت قسطنتنیه به حرکت درآورد، اما در همان شبی که قرار بود با دختری احتمالاً آلمانی به اسم ایلدیکو[76] ازدواج کند، در اثر اسهال خونی درگذشت،[77] هر چند جوردانس دلیل مرگش را خونریزی ناشی از مِیگساری دانسته است.[78] بعد از مرگ آتیلا امپراتوری او به سرعت فرو پاشید. پسرش اِلاک با دو برادرش دِنگیزیچ و اِرناخ جنگید و آنها را از سر راه برداشت. اما خودش از گِپیدها، که زیر پرچم آرداریک متحد شده بودند، شکست خورد. بعد از آن اتحادیهی هونها تجزیه شد و گپیدها در پانونیا جایگزین ایشان شدند.
در دوران آتیلا زبان واسطهی رایج در قلمرو هونها گُتی بود.[79] بخش مهمی از جمعیت زیر سلطهی هونها به قومیت گت تعلق داشتهاند و رواج این زبان به این خاطر بوده است.[80] دربارهی این نکته تردید نداریم که هونها زبان خاص خود را داشتهاند. پریسکوس زبان هونها را زیر ردهی زبانهای سکایی ردهبندی میکند.[81] برخی از واژگان بازمانده از این زبان به شاخههای پیشا ـ اسلاوی و ترکی تعلق دارند. اما اگر گزارش پریسکوس را جدی بگیریم باید فرض کنیم که خود زبان هونی به شاخه ساتِم زبانهای هند و اروپایی، نزدیک به زبان داسی، تعلق داشته است.[82] پژوهش کلاسیک دربارهی زبان هونی آن را زیرشاخهی زبانهای ترکی ـ مغولی قرار میدهد که با بلغاری قدیم و زبان چوواشِ امروزین خویشاوند بوده[83] و بنابراین مثل زبان خزرها و آوارها عضوی از زبانهای ترکی خانوادهی اُغوز محسوب میشده است.[84] در کل چنین مینماید که دربارهی خویشاوندیاش با زبان ترکی و مغولی تردیدی در کار نباشد.[85] هر چند برخی ــ بیشتر با تأکید بر اسمهای خاص افراد ــ آن را کاملاً زبانی ترکی میدانند[86] و برخی آن را زبانی مقدماتی و قدیمیتر از زبانهای ترکیِ بعدی به شمار میآورند. هیتر، که نامدارترین پژوهش معاصر دربارهی اندرکنش هونها و رومیان را انجام داده، ظهور قوم هون را نخستین نشانهی جدایی ترکها از ایرانیها به شمار آورده و ورود هونها به اروپا را نخستین اثر از مهاجرت اقوام ترکزبان دانسته است.[87]
یکی از شاخههای مهم این مهاجرانِ ترکزبان همانهایی بودند که بعدتر در بلغارستان ساکن شدند. نام نخستین شاه پیش بلغاری (644 ـ 675 م.) اَسپاروخ بوده است که در منابع لاتین به صورت Asparuch و در متنهای یونانی (مثلاً در نوشتهی یکی از آبای کلیسا به نام نیکِفوروس) به شکل ثبت شده است. در نام سرکردگان پیشبلغاری هم نامی مثل ایسپِریخ یا اِسپِریخ را میبینیم که شکل ترکیشدهی همین نام است. آلتهایم میگوید این نام از دو بخش تشکیل یافته که بدنهاش همان اَسوار ایرانی است که با پسوند ترکی «ـ اوق» به معنای تیره و طایفه همراه شده، به معنای «کسی که طایفهاش شهسوار هستند»[88].
در سراسر دورانی که هونها به تاختوتاز در اروپا و قلمرو روم مشغول بودند، به مرزهای ایرانزمین وارد نشدند و در موارد معدودی که چنین کردند به سرعت و شدت از سپاهیان ساسانی شکست خوردند. در واقع یکی از سنجههای مهم و برجستهای که برتری نظامی ایرانیان بر رومیان و پایداری قیاسناپذیر سامان سیاسی ساسانیان نسبت به رومیان را نشان میدهد، همین امنیتی است که در عصر ساسانی در ایرانشهر برقرار بوده و از رخنهی تهدید هونها به داخل مرزهای ایران پیشگیری کرده است. این در حالی است که هونها اصولاً حرکت خود را از شرق و کنار مرزهای ایران آغاز کردند و همچون نیرویی تابع و مطیع در خدمت شاهنشاهان ایرانی نیز حضور داشتهاند. نمونهاش آنکه هونها در ارتش قباد نیرویی مهم و تعیینکننده محسوب میشدهاند. این رسته از سواران بیباک و غارتگر در تمام جنگهای مهم با رومیان حضور دارند. فتح ادسا به دست ایشان ممکن میشود و بعدتر در جریان گشودن شهر تئودوسیوپلیس (502 م.) هم نقش مهمی ایفا میکنند. پادگان هونها در پایین دستِ نصیبین قرار داشت و به سریانی قادیشایِه نامیده میشد و این همان قادسیه است که بعدها به نقطه عطفی در جنگهای اعراب و ساسانیان بدل شد. خویشاوندانِ همین هونهایی که در قلمرو ایرانشهر قومی تابع و آرام و متمدن قلمداد میشدند، در خارج از مرزهای ایرانزمین نیرویی مهاجم و درندهخو بودند که سراسر اروپا را به خاک و خون کشیدند و دولت روم در برابرشان ساختاری پوشالی محسوب میشد.
- درواسپ یشت، 30. ↑
- درواسپ یشت، 3 ـ 15. ↑
- درواسپ یشت، 17 ـ 31. ↑
- درواسپ یشت، 30. ↑
- درواسپ یشت، 17 ـ 19. ↑
- Jordanes, XXXIV, 127 ـ 128. ↑
- Maenchen ـ Helfen, 1973: 361. ↑
- Sinor, 1994: 203. ↑
- آلتهایم، 1393: 333. ↑
- Ptolemaeus, 3.5.25. ↑
- آلتهایم، 1393: 330. ↑
- Ammianus Marcellinus, 31.2.1. ↑
- Ammianus Marcellinus, 31.2.4. ↑
- آلتهایم، 1393: 330 ـ 333. ↑
- Filimer – Gadarich ↑
- Haliurunnae/ Hilrunen ↑
- Jordanes, Getica, 121 – 122. ↑
- Jordanes, Getica, 126. ↑
- آلتهایم، 1393: 334. ↑
- Joseph de Guignes ↑
- Thompson, 1948. ↑
- Pulleyblank, 1991: 227, 346. ↑
- Hunnoi ↑
- de la Vaissière, 2005: 3 – 26. ↑
- Érdy, 2000. ↑
- de la Vaissière, 2005: 17. ↑
- Maenchen ـ Helfen, 1944–1945: 244–251. ↑
- Szeged ـ Nagyszeksos ↑
- Maenchen ـ Helfen, 1973: 355. ↑
- Giumlía ـ Mair, 2013. ↑
- Giumlía ـ Mair, 2013. ↑
- Pohl, 1999: 501–502. ↑
- Kim, 2013: 31. ↑
- Maenchen ـ Helfen, 1973. ↑
- آلتهایم، 1393: 380. ↑
- آلتهایم، 1393: 336 ـ 337. ↑
- Tacitus, 6.35.1. ↑
- آلتهایم، 1393: 283 ـ 288. ↑
- آلتهایم، 1393: 288. ↑
- آلتهایم، 1393: 289 ـ 290. ↑
- Basich ↑
- Kursich ↑
- آلتهایم، 1393: 255 ـ 259.. ↑
- آلتهایم، 1393: 256. ↑
- آلتهایم، 1393: 257. ↑
- آلتهایم، 1393: 257. ↑
- آلتهایم، 1393: 258. ↑
- آلتهایم، 1393: 258. ↑
- آلتهایم، 1393: 338 ـ 339. ↑
- Balamber ↑
- Jordanes, Getica, 130. 248, 249. ↑
- Ammianus Marcellinus, Res gestae, 31,2,7. ↑
- Sinor, 1994: 180–205. ↑
- Greuthungic ↑
- Ermanaric ↑
- Vithimiris ↑
- Viderichus ↑
- Alatheus and Saphrax ↑
- Athanaric ↑
- Sinor, 1994: 180–205. ↑
- Theodosius ↑
- Eutropius ↑
- Radagaisus ↑
- Heather, 2006: 198. ↑
- Orosius, VII.35.5. ↑
- Heather, 2006:194. ↑
- Fiesole ↑
- Heather, 2006: 206. ↑
- Heather, 2006: 198. ↑
- Heather, 2006:205. ↑
- Thompson, 1999: 136. ↑
- Flavius Aetius ↑
- Halsall, 2007: 251 – 252. ↑
- Halsall, 2007: 253 – 254. ↑
- Marcian ↑
- Ildico ↑
- Maenchen – Helfen, 1973: 364. ↑
- Jordanes, Getica, 254. ↑
- Heather, 2006: 330. ↑
- Wolfram, 1990: 254. ↑
- Pohl, 1999: 501–502. ↑
- Pohl, 1999: 501–502. ↑
- Pritsak, 1982: 428 – 476. ↑
- Johanson and Csató, 1998. ↑
- Marácz and Obrusánszky, 2009: 158. ↑
- Maenchen ـ Helfen, 1973: 403; Mair, 2006: 136. ↑
- Heather, 1995: 4 ـ 41. ↑
- آلتهایم، 1393: 335. ↑
ادامه مطلب: بخش نخست: زمینهی ساختاری – گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین – هشتم: عربها