پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین – گفتار دوم: روم (3)

بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین

گفتار دوم: روم

در زمان به قدرت رسیدن کنستانتین مسیحیان به فرقه‌‌هایی رقیب و پرشمار تقسیم می‌‌شدند که مدام در حال جنگ و جدل با هم بودند. کنستانتین در امور داخلی کلیساها دخالت کرد و شوراهایی تشکیل داد که در آن فرقه‌‌هایی که چندان به شخص او وفادار نبودند، طرد و تکفیر می‌‌شدند. به این ترتیب در 317 م. به دنبال تشکیل شورایی کلیسایی کنستانتین فرمان منع فعالیت و تعقیب مسیحیان دوناتوسی در شمال آفریقا را صادر کرد و در 325 م. شورای مشهور نیکایا (نیقیه) ‌‌را تشکیل داد و در آن دین مسیحی را به صورت کلیسایی متمرکز و سلسله‌‌مراتبی سازماندهی کرد. این شورا هم برای سرکوب مسیحیان آریانی تشکیل شده بود که پیوند سازمانی مشخصی با امپراتور نداشتند و در برابر برخی از فرمان‌‌های او سرکشی می‌‌کردند. کنستانتین با منع اجرای مراسم دینی در روزهای مقدس عبرانی و تثبیت تقویم یولیانی در کلیساها این دین را از ریشه‌‌های یهودی‌‌اش جدا کرد و دگم‌‌های کلیسایی‌‌ای را به کرسی نشاند که همه‌‌ی مسیحیان وظیفه داشتند بدان باور داشته باشند.

کنستانتین یک سال پس از سامان دادن به کار پیروان مسیحی‌‌اش، به تصفیه‌‌ی سیاسی سهمگینی دست گشود. او در 326 م. پسر مهترش کریسپوس[1] را دستگیر کرد و با زهر به قتل رساند. بعد هم همسرش فائوستا[2] (دختر ماکسیمیانوس که در ضمن مادر کریسپوس هم نبود) دستگیر کرد و او را در حمامی زندانی کرد و دستور داد به قدری دیوارهای حمام را داغ کنند که او در آن میان بمیرد. علت این جنایت‌‌ها هرگز روشن نشد، اما برخی از منابع نوشته‌‌اند که فائوستا و کریسپوس ارتباطی عاشقانه با هم برقرار کرده بودند و به این گناه کشته شدند. اما توضیح پذیرفتنی‌‌تر آن است که کنستانتین در این هنگام کم کم با رقابت قدرت میان کریسپوس و پسران فائوستا روبه‌‌رو می‌‌شد و این پسران که لقب سزار را دریافت کرده و در نظام چهار امپراتوریِ دیوکلتیان قرار بود خدمت کنند، داشتند به تدریج به رقیبی برای پدرشان تبدیل می‌‌شدند.

کنستانتین پس از سی و یک سال سلطنت، در اواخر عمر نامه‌‌ای به شاپور ساسانی نوشت و مسیحیان ایرانی را اتباع خود شمرد و از وی خواست تا نسبت به ایشان مهربانی نشان دهد.[3] این ادعا که شهروندان یک کشور به خاطر دین‌‌شان اتباع امپراتور کشوری دیگر هستند، ادعای سیاسی تازه‌‌ای بود که به آمیختگیِ کامل دین و سیاست در نظام قدرت کنستانتینی دلالت می‌‌کرد. شاپور نامه را نادیده انگاشت و سختگیری‌‌هایی بر مسیحیان روا داشت. کنستانتین که گویا ارسال این نامه را هم‌‌چون مقدمه‌‌چینی‌‌ای برای حمله به ایران می‌‌دید، آن‌‌قدر زنده نماند تا به برنامه‌‌اش عمل کند. او در 337 م. بیمار شد و پس از آن که غسل تعمید یافت و رسماً مسیحی شد، درگذشت.

منابع امروزین اغلب زمینه‌‌ی بیماری و مرگ کنستانتین را در آناتولی و ایتالیا قرار می‌‌دهند و بستر مرگ او را در زمینه‌‌ای درباری و آرام پهن می‌‌کنند. با این همه، شواهدی هست که نشان می‌‌دهد او پس از آغاز لشکرکشی‌‌اش به ایران و در میانه‌‌ی عملیات نظامی درگذشته است. امپراتور یولیانوس، که برادرزاده‌‌ی کنستانتین بود، کمی پس از این رخداد در دهه‌‌ی 350 م. نوشت که پارسیان از انتقام رومیان رستند چون کنستانتین در میانه‌‌ی نبرد درگذشت.[4] در متن دیگری که به دست نویسنده‌‌ای گمنام درست پیش از مرگ کنستانتین نوشته شده هم گزارش مشابهی را می‌‌خوانیم و خبردار می‌‌شویم که کنستانتین وقتی به همراه سپاهیانش به ایران لشکر کشید در نیکومدیا از پای درآمد و درگذشت.[5]

این داده‌‌ها با بخش «تاریخ مختصر» (Historiae abbreviatae) ویکتور که در 361 م. نوشته شده همخوانی دارد. او نیز می‌‌گوید کنستانتین پس از به حرکت در آوردن ارتش خود در جایی به نام آخورونا[6] در نزدیکی نیکومدیا درگذشت.[7] روایتی که در دوران امپراتور والنس از مرگ کنستانتین نوشته شده هم مرگ او را در جریان لشکرکشی به ایران و جایی در نزدیکی نیکومدیا قرار می‌‌دهد.[8] از این رو، تقریباً تردیدی وجود ندارد که گزارش دین‌‌مدارانه‌‌ی اوزبیوس[9]، که شهرتی عالمگیر پیدا کرده و نخستین امپراتور مسیحی را در مرکز قلمرو خویش و پس از اجرای مراسمی دینی به دست مرگ می‌‌سپارد، نادرست و تحریف‌‌شده‌‌ است و برای تثبیت خاطره‌‌ای مسیحی و دین‌‌مدار از وی برساخته شده است.[10] یعنی این نخستین امپراتور مسیحی روم نیز به تعبیری قربانی برنامه‌‌ی لشکرکشی به ایران شد.

پس از مرگ کنستانتین سه پسرش به نام‌‌های کنستانتین دوم، کنستانتیوس دوم و کنستانس، که هر سه از شکم فائوستا زاده شده بودند، به قدرت رسیدند. هر سه‌‌ی ایشان در زمانی که پدرشان مادرشان را با شکلی فجیع به قتل می‌‌رساند مقام‌‌هایی مهم و بلندپایه را در اختیار داشتند و به این جنایت هیچ واکنشی نشان ندادند. مهتر ایشان کنستانتین دوم بود که از نُه سالگی همراه با پدرش به عنوان زمامدار روم انتخاب شده بود. او در بیشتر جنگ‌‌ها با پدرش همراه بود و وقتی پدرش درگذشت تنها بیست و یک سال داشت. در ابتدای کار قرار بود سه برادر به عنوان امپراتور (آگوستوس) حکومت کنند و دو پسرعموی‌‌شان (دالماتیوس[11] و هانیبالیانوس[12]) با لقب سزار زیر دست ایشان حکومت کنند. اما تا 370 م. این دو پسرعمو به همراه دو عمو و چهار پسرعموی دیگر به دست سربازان سه برادر به قتل رسیدند. در شهریور 337 م. سه برادر در پانونیا گرد آمدند و امپراتوری را میان خود تقسیم کردند. اسپانیا، گل و بریتانیا به کنستانتین دوم رسید و سپاهیان لقب آگوستوس را هم به او دادند. کنستانس ایتالیا و بالکان و کارتاژ را در اختیار گرفت و کنستانتیوس دوم استان‌‌های شرقی را، یعنی مصر و آناتولی و حاشیه‌‌ی سوریه، نصیب برد. دالماتیوس هم پیش از آن که کشته شود بر یونان و مقدونیه فرمان می‌‌راند. پس از مرگ او تراکیه و مقدونیه هم به کنستانس رسید و مایه‌‌ی شکایت برادر بزرگترش شد که قلمرو خود را نسبت به موقعیت و مقامش کوچک می‌‌یافت. در ضمن پای تعصب دینی هم به میان کشیده شد، چون کنستانیوس دوم هوادار مسیحیت آریانی بود، در حالی که کنستانتین به کاتولیک‌‌ها گرایش داشت و با سفارش ایشان رهبر معنوی‌‌شان آتاناسیوس را از تبعید رهاند و به اسکندریه بازگرداند.

نتیجه‌‌ی ترکیب غیرت دینی و حسد سیاسی به جنگ برادران انجامید و کنستانتین دوم وقتی به ایتالیا لشکر کشید در 340 م. در جریان شبیخونی که نیروهای وفادار به کنستانس به سپاهش زدند به قتل رسید. کنستانس قلمرو غربی برادرش را هم صاحب شد، اما زمامداری‌‌اش دیری نپایید و هم‌‌جنس‌‌خواهی علنی‌‌اش و علاقه‌‌اش به سربازان غیررومی، و شهرتش به قساوت و بدخویی[13]، باعث شد سرداری به نام ماگنِنتیوس[14] سر به شورش بردارد و او را در 350 م. به قتل برساند. کنستانتیوس که برادر وسطی بود در جریان این درگیری‌‌ها بی‌‌طرف ماند و به همین خاطر جان به در برد. اما وقتی ماگننتیوس برادرش را کشت و خواست تا به عنوان شریک مقام امپراتوری شناخته شود، سپاهیانش را بسیج کرد و در دو نبرد بزرگ او را شکست داد و کشمکش با خودکشی سردار شورشی در 353 م. خاتمه یافت. کنستانتیوس دوم تا 361 م. به تنهایی حکومت کرد و تا حدودی وحدت و ثبات را به دولت روم بازگرداند. او در 354 م. بر آلمان‌‌ها و در 357 م. بر سارمات‌‌ها غلبه کرد، اما لشکرکشی‌‌ آغازین‌‌اش به سوی ایران با شکست روبه‌‌رو شد.

در این میان شاپور سفیری نزد امپراتور فرستاد و احتمالاً خروج رومیان از پادگان‌‌های باقی‌‌مانده‌‌شان در حاشیه‌‌ی غربی میان‌‌رودان و آسورستان را خواست. کنستانتیوس سعی کرد وقت‌‌کشی کند، اما شاپور پس از وقفه‌‌ای در 360 م. به حرکت درآمد و آسورستان و میان‌‌رودان را از بقایای رومیان پاک‌‌سازی کرد. بعد هم به بخش‌‌های داخلی ایران‌‌زمین بازگشت. در حالی که کنستانتیوس با ارتش بزرگی برای احیای نفوذ خود در این استان‌‌ها به حرکت درآمده بود. محبوبیت ایرانیان نزد مردم قلمرو میانیِ دو دولت را از این‌‌جا می‌‌توان دریافت که وقتی ارتش روم به مرزهای آسورستان و میان‌‌رودان رسید، مردم شهرهایی که به تازگی از اردوگاه‌‌های رومی پاک‌‌سازی شده بودند با رهبری امیران محلی سرسختانه در برابرشان مقاومت کردند و ارتش روم بدون این که با شاهنشاه یا ارتش مرکزی ایران روبه‌‌رو شوند در همان ابتدای کار شکست خوردند و کنستانتیوس هم در جریان عقب‌‌نشینی مرگ خود را دریافت.

پس از کنستانتیوس شخصیتی پیچیده به قدرت رسید که فلاویوس کلودیوس یولیانوس[15] نام داشت. او واپسین امپراتور کافرکیش رومی بود و در عرصه‌‌های نظامی و فرهنگی استعدادی چشمگیر از خود نمایش می‌‌داد. او و برادر ناتنی‌‌اش گالوس تنها کسانی بودند که به خاطر سن و سال اندک‌‌شان از کشتار خاندان سلطنتی به دست کنستانتیوس (در سال 337 م.) جان سالم به در بردند. ایشان را به بیتینیا فرستادند و با تربیت سختگیرانه‌‌ی مسیحی بار آوردند. استاد کنستانتیوس خودِ اوزبیوسِ مشهور بود که کمابیش راهبی آریان محسوب می‌‌شد و اسقف نیکومدیا بود. پس از مرگ اوزبیوس (342 م.) او و برادرش را به کاپادوکیه تبعید کردند و در آنجا بود که یولیانوس متن‌‌های کلاسیک را کشف کرد و متن‌‌های فلسفی یونانی را خواند. او تا 351 م. در آسیای صغیر می‌‌زیست و کم کم به عنوان فیلسوفی نوافلاطونی شهرتی به دست می‌‌آورد. او در 355 م. به آتن رفت و آنجا از مصاحبت بازیل بزرگ، الاهی‌‌دان مهم مسیحی، بهره‌‌مند شد.

در نهایت یولیانوس را خودِ کنستانتیوس در 557 م. به عنوان سزار برکشید و اداره‌‌ی استان‌‌های غربی را به او سپرد. یولیانوس که در نهان با مسیحیت دشمنی می‌‌ورزید و به آیین مهر درآمده بود، با دلیری نیروهای زیر فرمانش را رهبری کرد و بر آلمان‌‌ها و فرانک‌‌ها غلبه کرد. او در ضمن ادیبی درخشان و نویسنده‌‌ای چیره‌‌دست در زبان یونانی بود و اخلاق فردیِ پارسایانه‌‌اش هواداران زیادی را از میان مردم عادی به سویش جلب کرده بود. در 360 م. زمانی که در لوتِتیا[16] (پاریس امروزین) اردو زده بود، سربازانش او را به مقام امپراتور (آگوستوس) برکشیدند.

درگیری میان یولیانوس و کنستانتیوس دوم به خاطر شکست دومی در جنگ با ایران زیاد طولانی نشد. بعد از مرگ کنستانتیوس، یولیانوس در میانه‌‌ی آذرماه 361 م. به کنستانتینوپل وارد شد و با طرد کل سیاست رومی‌‌ای که طی قرن گذشته شکل گرفته بود، هم نظام چهار امپراتوری دیوکلتیان را نادیده انگاشت و هم تکیه بر مسیحیتِ کنستانتین را. او، در مقابل، امپراتورانی مانند مارکوس اورلیوس و هادریان را بزرگ می‌‌داشت و قصد داشت سیاست خویش را بر اساس الگوی ایشان بازسازی کند.

یولیانوس تنها پنج ماه در پایتخت تازه‌‌ی امپراتوری اقامت کرد و بعد به انتاکیه رفت و نُه ماه آنجا ماند تا حمله‌‌ی بزرگ خود به ایران را سازمان دهد. ورود امپراتور به انتاکیه با مراسم آدونای مصادف شد و این آیینی دینی بود که برای سوگواری ایزد شهیدِ کشاورزی وقف شده بود. به این ترتیب، یولیانوس در شرایطی وارد شهر شد که مردم در خیابان‌‌ها مراسم عزاداری اجرا می‌‌کردند و به مویه و گریه مشغول بودند![17]

یولیانوس در انتاکیه با سختگیری‌‌هایش بر زمین‌‌داران و کوشش‌‌اش برای کنترل قیمت غله تنش‌‌هایی آفرید. مردم انتاکیه که مدت‌‌ها بود زیر سلطه‌‌ی رومیان می‌‌زیستند، از حضور امپراتوری پارسامنش، که در ضمن مسیحی هم نبود و مراسم خونین میترایی برای قربانی گاو مقدس برگزار می‌‌کرد،[18] دل خوشی نداشتند. با این همه گزارش تاریخ‌‌نویسان رومی، که تنها دلیل نارضایتی مردم انتاکیه را به فروتنی امپراتور و علاقه‌‌های دینی‌‌اش محدود می‌‌داند، به نظر نادرست می‌‌نماید. بیشتر چنین می‌‌نماید که مردم انتاکیه در این مقطع زمانی در آستانه‌‌ی شورش بر رومیان بوده باشند. درست همان طور که طی دهه‌‌های پیشین بارها با رهبری نیروهای هوادار ایران چنین کرده بودند.

باید به این نکته دقت کرد که امپراتور روم در این برش زمانی برای بسیج سپاه بر ضد ایرانیان به انتاکیه رفته بود و شهر در این هنگام وضعیتی جنگی به خود گرفته بود. کوشش یولیانوس برای پایین آوردن قیمت غله و خوراک در شهر و اجرای مراسم دینی مردم‌‌پسند را بیشتر باید هم‌‌چون رشوه‌‌ای تفسیر کرد که برای حمایت مردم انتاکیه از لشکرکشی‌‌اش به ایران می‌‌پرداخته است. با این همه، مردم انتاکیه از رومیان دل خوشی نداشتند و هم‌‌چنان ناآرام باقی ماندند. در نتیجه، امپراتور روم رساله‌‌ای به نام «بیزار از ریش!»[19] نوشت و در آن به بهانه‌‌ی شوخی با ریش خودش، که نشانه‌‌ی فیلسوفان (و البته ایرانیان!) بود، مردم شهر را ریشخند کرد و ایشان را بی‌‌اخلاق و سطحی شمرد.[20] بعد هم سرداری بسیار فاسد و خونخوار به نام اسکندر هلیوپولیسی[21] را به عنوان حاکم انتاکیه منصوب کرد و به صراحت گفت که هدفش از انتخاب مردی چنین خشن و بدخو آن است که مردم انتاکیه فکر شورش را از سر به در کنند.[22]

یولیانوس پس از تثبیت سیطره‌‌اش بر انتاکیه و اطمینان از پشت سرش با ارتشی بزرگ به سوی ایران پیشروی کرد. در زمانی که با مردم انتاکیه کلنجار می‌‌رفت، سفیرانی از سوی شاهنشاه ایران به نزدش رفتند و کوشیدند اختلاف مرزی دو کشور را به شکلی آشتی‌‌جویانه حل کنند، اما یولیانوس ایشان را دست خالی و همراه با اعلان جنگ به کشورشان بازگرداند.[23] به این ترتیب، در حدود نوروز سال 363 م. ارتش روم از انتاکیه خارج شد و به قلمرو ایران تاخت. شمار سربازان این ارتش را منابع گوناگون به اشکال متفاوت تخمین زده و آن را 65 هزار،[24] 83 هزار،[25] و هشتاد تا نود هزار تن[26] دانسته‌‌اند. منبع همه‌‌ی این اعداد زوسیموس است که می‌‌گوید یولیانوس در رأس سپاهی با 65 هزار سرباز از انتاکیه خارج شد و جایی دیگر به یک ارتش هجده هزار نفره زیر فرمان یکی از سردارانش به نام پروکوپیوس[27] اشاره کرده که معلوم نیست بخشی از نیروی اول بوده و یا بعدتر بدان پیوسته‌‌اند.

یولیانوس به سوی فرات پیشروی کرد و در راه با امیرانی محلی برخورد کرد که با سربازان‌‌شان برای پیوستن به ارتش او به اردوگاهش می‌‌آمدند. اما این احتمالاً نمونه‌‌ای از ترفندهای جنگی ایرانیان بود. چرا که لشکرکشی‌‌های پیشین رومیان هم اغلب به این خاطر با شکست‌‌های بزرگ روبه‌‌رو می‌‌شد که در شرایط حساس این نیروهای به ظاهر مطیع و متحد ناگهان جبهه عوض می‌‌کردند و به ایرانیان می‌‌پیوستند و مایه‌‌ی هراس و بی‌‌نظمی در سپاه روم می‌‌شدند. یولیانوس احتمالاً بر همین مبنا این قوای محلی را از خود دور نگه داشت و اجازه نداد به اردوگاهش بپیوندند، اما روی دوستی و حمایت شاه ارمنستان که ارشک نام داشت حساب می‌‌کرد و برای او پیام فرستاد که نیروهایش را در اختیار رومیان بگذارد.[28]

یولیانوس تا هیراپولیس (مَنبیج در نزدیکی حلب) و حران پیشروی کرد و از آنجا مسیر دجله را به سوی جنوب پیمود. هم‌‌زمان سپاهی سی هزار نفره را زیر فرمان پروکوپیوس به ماد فرستاد. قرار بود این نیرو با قوای ارمنی همراه شوند و ماد را غارت کنند.[29] او هم‌‌چنین ناوگانی مشتمل بر هزار کشتی کوچک را در ساموساتا سامان داده بود تا ارتباط میان شاخه‌‌ی شمالی و جنوبی ارتش‌‌اش را برقرار نگه دارند. با توجه به این مقدمه‌‌چینی‌‌ها معلوم می‌‌شود که هدف یولیانوس بر خلاف امپراتوران پیشین تنها غارت شهرها و بازگشت به قلمرو روم نبوده،‌‌ و قصد داشته به درون خاک ایران پیشروی کند. از سرودهای بازمانده از یولیانوس روشن می‌‌شود که باورهای مهرپرستانه‌‌ی تند و تیزی داشته و سرزمین پارس را به همین خاطر مقدس می‌‌دانسته و این که ساسانیان آنجا را در اختیار دارند مایه‌‌ی آزردگی‌‌اش بوده است.[30] شاید به این خاطر است که گویا هدفش از لشکرکشی به ایران سرنگون کردن شاپور دوم و بر تخت نشاندن شاهی دست‌‌نشانده مانند هرمزداد بوده است.[31]

یولیانوس تا اردیبهشت به پیشروی خود ادامه داد و بصیره و انبار در استان ایرانی خسروان را گرفت و به سوی تیسفون پیش رفت. در این میان، ایرانیان از برابر ارتش روم عقب می‌‌نشستند و از جنگ منظم پرهیز می‌‌کردند اما انگار برنامه‌‌ای برای به دام انداختن رومیان در ذهن داشته‌‌اند، چون با گشودن سدها مسیرهای پشتیبانی ایشان را مسدود کرده و جاده‌‌ها را به باتلاقی گل‌‌آلود تبدیل می‌‌کردند.[32] به شکلی که وقتی یولیانوس در ابتدای خردادماه به دروازه‌‌های تیسفون رسید، سربازانش فرسوده و سرگردان شده بودند. در منابع معاصر درباره‌‌ی پیروزی نمایان رومیان بر قوای ایرانی در برابر دروازه‌‌های تیسفون بسیار داد سخن رفته است،[33] اما حقیقت آن است که تیسفون با دیوارهای استوارش به طور جدی تهدید نشد و بی‌‌شک به دست رومیان فتح نشد. تازه در این‌‌جا بود که معلوم شد ارتش روم، گذشته از تعصب دینیِ مهرپرستانه‌‌ی امپراتور برای چیرگی بر سرزمین مقدس میترا، برنامه‌‌ی نظامی منسجمی در اختیار ندارد و برای رویارویی با ترفندهای پیچیده‌‌ی جنگی ایرانیان آماده نیست. در واقع، با بررسی رفتار ارتش روم معلوم می‌‌شود که تصویر دقیقی از آنچه پیشارویشان بوده در این اردو وجود نداشته و تنها پیشروی به مدد انبوه سربازان را پشتوانه‌‌ی پیروزی خویش می‌‌شمرده‌‌اند.[34]

این حقیقت را که وضعیت رومیان پای دروازه‌‌های تیسفون چندان هم دلگرم‌‌کننده نبوده از گزارش آمیانوس مارکلینوس می‌‌توان دریافت. او می‌‌گوید در شورای جنگی سرداران رومی خواهان بازگشت به قلمرو روم بودند و می‌‌گفتند شهر رخنه‌‌ناپذیر است و از این هراس داشتند که شاپور با سپاهیانش سر برسد و نابودشان کند.[35] یعنی جالب است که برنامه‌‌های ایذائی ایرانیان مایه‌‌ی به تنگ آمدن رومیان شده و داشته آنها را به عقب‌‌نشینی وادار می‌‌کرده، بی‌‌آن‌‌که ارتش ساسانی و شاهنشاه در آن حوالی حضور داشته باشند. اما یولیانوس سرسختی به خرج داد و احتمالاً از ترس فرار سربازانش فرمان داد تا ناوگانی که راه بازگشت از دجله محسوب می‌‌شد، نابود شود. این تصمیمِ نابخردانه باعث شد رومیان در منگنه‌‌ی رودخانه و شهر تیسفون گرفتار شوند. ایرانیان هم‌‌چنان تا این لحظه از حمله‌‌ی منظم به رومیان خودداری می‌‌کردند. اما تقریباً همه‌‌ی مسیرهای تدارکاتی‌‌شان را قطع کرده و با سیاست زمین سوخته رومیان را دچار قحطی کرده بودند.

در نهایت، یولیانوس به شکست خود پی برد و تسلیم نظر سردارانش شد که حدس می‌‌زدند شاپور و سربازانش در میان‌‌رودان در انتظارشان باشند، و بنابراین بازگشت از مسیر گُردیان (کوردوئنه) را پیشنهاد کردند.[36] وقتی رومیان عقب‌‌نشینی‌‌شان را آغاز کردند، حمله‌‌ی ایرانیان آغاز شد. این حمله‌‌ها پراکنده و دایمی بود و تلفاتی چشمگیر به ارتش روم وارد آورد. یکی از قربانیان این حمله‌‌ها خودِ امپراتور بود که با ضرب نیزه‌‌ای سخت زخمی شد و پس از مدتی کوتاه درگذشت.[37]

درباره‌‌ی هویت قاتل یولیانوس ابهامی در کار است. در 364 م. لیبانوس نوشت که مسیحیان مسئول مرگ یولیانوس هستند و زخم نیزه‌‌ای که وی را از پای در آورده به دست یک سرباز مسیحی رومی بر او وارد آمده است.[38] یوحنای مالالاسی هم نوشته که دسیسه‌‌ای از این دست در کار بوده و بازیل اهل سزاریه فرمان کشتن امپراتور را به مسیحیان داده بود.[39] در منابع متأخر مسیحی قاتل این امپراتور مردی مقدس دانسته شده و او را مرکوریوسِ قدیس[40] نامیده‌‌اند.

اما آمینیانوس مارکلینوس که در این سفر جنگی همراه اردوی یولیانوس بوده چنین چیزی نمی‌‌گوید و به صراحت نوشته که امپراتور به خاطر بی‌‌احتیاطی خودش به دست ایرانیان به قتل رسید. دیگر منابع هم‌‌زمان با یولیانوس نیز از دسیسه‌‌ی مسیحیان چیزی نمی‌‌گویند و با بررسی بیشتر معلوم می‌‌شود که در این مورد توافق دارند که کشنده‌‌ی امپراتور یک سوارکار عرب لخمی بوده که در فوج سواران ایرانی می‌‌جنگیده و نیزه‌‌اش را به سوی یولیانوس پرتاب کرده است. شاید یکی از عواملی که به رواج شایعه‌‌ی دسیسه‌‌ی مسیحیان دامن زده آن باشد که واپسین جمله‌‌ی امپراتور در بستر مرگش این بوده که «ای جلیله، پیروز شدی» (νενίκηκάς με, Γαλιλαῖε).[41] اما این تعبیر به دوراندیشی و روشن‌‌بینی یولیانوس باز می‌‌گشته و به این نکته اشاره می‌‌کرده که پس از مرگ او مسیحیت در نهایت بر امپراتوری روم چیره خواهد شد.

پس از مرگ یولیانوس مرتد سربازانش با شتابزدگی سرداری سی و چند ساله به نام یوویانوس[42] را به مقام امپراتور انتخاب کردند. او در شرایطی به قدرت رسید که ارتش روم هم‌‌چنان در خاک ایران حضور داشت و حضور ارتش مقتدر ساسانی در نزدیکی‌‌اش و به تله افتادن‌‌اش برای همه آشکار شده بود. یوویانوس برای آرام کردن سربازان مسیحی روم، بار دیگر مسیحیت را دین رسمی اعلام کرد و بعد با شرایطی بسیار فرودستانه با شاپور صلح کرد و امتیازهای فراوانی به ایران داد، تا در مقابل شاپور اجازه دهد که رومیان سالم به قلمرو خویش عقب‌‌نشینی کنند. به این ترتیب، رومیان نصیبین و سنجار و دژهای دیگرشان را در میان‌‌رودان به ایران واگذار کردند و قلمرو نفوذشان به همان حاشیه‌‌ی بندری آسورستان عقب‌‌نشینی کرد. او وقتی با ارتش آسیب‌‌‌‌دیده‌‌اش به انتاکیه بازگشت، قوانین دوران کنستانتین را احیا کرد و مقامات دینی مسیحی را به مقام‌‌های بالا برکشید. بعد هم کتابخانه‌‌ی بزرگ شهر را، که به کافرکیشان تعلق داشت، سوزاند و برای کسانی که مراسم باستانی خدایان قدیم را اجرا کنند، مجازات اعدام در نظر گرفت. او آتناسیوس را به مقام رهبری کلیسا برکشید و مذهب کاتولیک را در برابر فرقه‌‌های رقیب تقویت کرد. او هشت ماه پس از به قدرت رسیدن در نزدیکی آنکارا درگذشت و علت مرگش را گازگرفتگی بخاری یا خوردن قارچ سمی دانسته‌‌اند.

پس از مرگ یوویانوس سرداری به نام والنتینیان (والنتینیانوس)[43] به قدرت رسید. او فرزند یکی از سرداران مهم کنستانتین بود و در 364 م. که به قدرت رسید 43 سال داشت. والنتینیان سازمان اداری امپراتوری را بازسازی کرد و استان‌‌های شرقی را به برادرش والنس سپرد و او را در سلطنت با خود شریک کرد. آنگاه خود اداره‌‌ی استان‌‌های غربی را به دست گرفت و به جنگ با سارمات‌‌ها و آلمانی‌‌ها پرداخت و در سال 367 م. در سولیکینیوم[44] پیروزی بزرگی بر آلمان‌‌ها به دست آورد. او یازده سال سلطنت کرد و سلسله‌‌ای کوچک را تأسیس کرد که پانزده سال دوام آورد. در تمام این مدت با شورش‌‌های گوناگون در استان‌‌های غربی و آفریقایی درگیر بود و در نهایت هم به سال 375 م. در شرایطی که داشت با سفیران قبایل آلمانی کوادی[45] دعوا می‌‌کرد و سرشان فریاد می‌‌کشید، سکته کرد و درگذشت!

پس از او برادرش والنس[46] به همراه یکی از دو پسرِ والنتینیانوس بر تخت نشستند. والنس به سال 328 م. زاده شده بود و در زمانی که برادرش به قدرت رسید و او را شریک سلطنت خود کرد، 36 سال داشت. والنتینیان سه سال بعد در 367 م. پسر مهترش گراتیان[47] را، که هنوز کودکی هشت ساله بود، به مقام آگوستوس غرب رساند.

این پسر با دختر کنستانتیوس دوم ازدواج کرد و زمانی که پدرش مرد شانزده سال بیشتر نداشت. او حکومت بر گل را برگزید و تمام عمر کوتاه خود را با قبایل آلمانی جنگید و در نهایت در سن 24 سالگی در 383 م. به دست سردارانش کشته شد، چون می‌‌کوشید با قبایل ایرانی آلان و سکا متحد شود و جامه و رفتارهای ایشان را تقلید می‌‌کرد. سردار شورشی‌‌ای که او را کشت ماگنوس ماکسیموس[48] نام داشت که حکومت گل و بریتانیا را به دست گرفت، اما پس از پنج سال سلطنت وقتی برای چیرگی بر کل امپراتوری به سوی ایتالیا لشکرکشی کرد، شکست خورد و کشته شد. پس از مرگ او استان‌‌های غربی از سیطره‌‌ی اقتدار روم خارج شد.

هم‌‌زمان با این قضایا در استان‌‌های شرقی روم والنس حکومت می‌‌کرد. والنس در 328 م. زاده شده بود و همراه با برادرش در لشکر یولیانوس که به ایران حمله کرد، حضور داشت. وقتی والنتینیان در 364 م. او را به عنوان شریک سلطنت برگزید و مدیریت استان‌‌های شرقی را به دستش داد، در واقع سرزمین‌‌هایی را به او واگذار می‌‌کرد که بخش عمده‌‌شان به تازگی از دست روم بیرون رفته بود و در جریان صلح یوویانوس با شاپور به ایران بازگردانده شده بود.

درگیری اصلی والنس با قبایل گت بود که در این هنگام سراسر دانوب را در اشغال خود داشتند و شمار جنگاوران‌‌شان را دویست هزار تن تخمین زده‌‌اند که به جمعیتی یک میلیون نفره دلالت می‌‌کند. گت‌‌ها از 375 م. کوچیدن به ایلوریه را آغاز کردند و تا 378 م. چندین بار ارتش‌‌های رومی را در جنگ‌‌های خونین شکست داده و مانند موجی شکست‌‌ناپذیر پیشروی‌‌شان را به سمت جنوب آناتولی ادامه می‌‌دادند. در این هنگام پایتخت والنس در انتاکیه قرار داشت. او با قوایی ناکافی در اواخر امرداد 378 م. برای جنگ با گت‌‌ها به شمال حرکت کرد. گزارش‌‌های رومیان نشان می‌‌دهد که والنس در کل سردار لایقی نبوده و هرج و مرج و بی‌‌نظمی و ندانم‌‌کاری در رفتار نظامی‌‌اش موج می‌‌زده است. سپه‌‌سالار والنس در این هنگام ویکتور بود که با رسته‌‌ای از سواران مادر زنش ماویه نیز حمایت می‌‌شد.

بزرگی ارتش والنس و گت‌‌ها را تاریخ‌‌نویسان امروز متفاوت تخمین زده‌‌اند. کمترین تخمین‌‌ها شمار سربازان در هر جبهه را 15 ـ 20 هزار سرباز می‌‌داند.[49] تخمین دیگر آن است که 80 ـ 100 هزار نفر از گت‌‌ها با 25 ـ 30 هزار رومی جنگیده‌‌اند.[50] نتیجه‌‌ی نبرد برای رومیان هولناک بود، چون دو سوم سربازان‌‌شان به همراه امپراتور والنس در میدان نبرد کشته شدند.[51]

با مرگ والنس، از خاندان والنتینیان تنها یک پسر باقی مانده بود که والنتینیان دوم خوانده می‌‌شد. او در واپسین لشکرکشی با پدرش همراه بود و وقتی والنتینیان سکته کرد و مرد، چهار سال بیشتر نداشت. پس از مرگ امپراتور سپه‌‌سالارش مِروباودِس[52]، که تباری فرانک داشت، به جای آن که به حکومت عمویش والنس یا برادر ناتنی‌‌اش گراتیان تن در دهد، او را به مقام آگوستوس برکشید و به نمایندگی از او قدرت را در ایتالیا در دست گرفت. والنس و گراتیان، که هر دو شریک سلطنت والنتینیان اول بودند، بیش از آن درگیر کشمکش با رقیبان و مهاجمان بودند که بخواهند با این مدعی خردسال بجنگند. به این ترتیب، سرداران هم‌‌دست مروباودس برای سیزده سال به اسم والنتینیان دوم فرمان راندند و ایتالیا و کارتاژ و ایلوریه را در دست داشتند. این سرداران دربار امپراتور نورس را در میلان بر پا کردند و زیر نفوذ رهبر کاتولیک‌‌ها سنت آمبروز قرار داشتند. با این همه، مادر یوستینیان دوم که یوستینا[53] نام داشت به مذهب آریان تعلق خاطر داشت و کشمکشی میان او و کاتولیک‌‌ها در دربار میلان برقرار بود.

با مرگ والنس در 378 م. گراتیان سرداری به نام تئودوسیوس[54] را به مقام امپراتور در شرق برکشید. اما خودش هم در 383 م. کشته شد. ماگنوس ماکسیموس که قاتل او بود در 388 م. خود را امپراتور خواند و از آلپ گذشت و به ایتالیا حمله کرد. والنتینیان، که هنوز نوجوانی بیش نبود، به استان‌‌های شرقی و نزد تئودوسیوس گریخت. تئودوسیوس که سرداری نیرومند بود با خواهر او ازدواج کرد و بعد به عنوان حامی وی وارد صحنه شد و ماکسیموس را شکست داد و کشت. به این ترتیب، در اواخر دهه‌‌ی 388 م. از امپراتورانی زودگذر که پیوندی با نظم سیاسی والنتینیان اول داشتند، تنها پسرش والنتینیان دوم و حامی نظامی‌‌اش تئودوسیوس باقی مانده بود. تئودوسیوس تا 391 م. در میلان مستقر بود و والنتینیان را به بازی نمی‌‌گرفت. در واقع برای این که از دست او خلاص شود درباری در وین برایش ترتیب داد و در 388 م، بعد از برگزاری جشن‌‌های پیروزی بر ماکسیموس، وی را به آن شهر فرستاد. والنتینیان دوم در وین باقی ماند تا سال 392 م. که جسد به دار آویخته شده‌‌اش را در کاخش پیدا کردند. برخی مرگ او را خودکشی دانسته‌‌اند و برخی دیگر گفته‌‌اند که به قتل رسیده است.

با مرگ والنتینیانوس دوم اقتدار سیاسی خاندان او پایان یافت و روند انتقال قدرت به تئودوسیوس کامل شد. این خاندان تنها هفده سال (375 ـ 392 م.) قدرت را در دست داشت و در این مدت چهار امپراتور (دو جفت برادر از دو نسل) همراه با دو سردار غاصب به مقام امپراتوری دست یافتند. همه‌‌ی امپراتوران خاندان والنتینیان مسیحیانی متعصب بودند و با حمایت‌‌های آنها بود که این دین از مرتبه‌‌ی کیشِ اقلیت به مذهب اکثریت رومیان ارتقا یافت. با این همه، بیشترشان به مذهب آریانی پایبند بودند و از این رو با پیروان آتاناسیوس کشمکش داشتند. مذهب کاتولیک، که سازمان یافته‌‌ترین و متمرکزترین ساختار سلسله‌‌مراتبی در میان مسیحیان را داشت، در دوران این امپراتوران به تدریج توسعه یافت و رقیبان را از میدان به در برد و تا حدود زیادی با اعمال زور و خشونت کم کم به مذهب مسلط تبدیل شد.

تئودوسیوس اول دودمانی تازه را تأسیس کرد که مثل همه‌‌ی سلسله‌‌های رومی دیگر بسیار از هم گسیخته و کوتاه‌‌عمر بود. نُه امپراتور این دودمان در 62 سال (395 ـ 457 م.) حکومت کردند و میانگین عمر سلطنت هر یک حدود هفت سال بود. امپراتور تازه که این دودمان را تأسیس کرد، مردی فرصت‌‌طلب بود که به خاطر ازدواج با دختر والنتینیان اول در سلسله‌‌مراتب قدرت ارتقا یافته بود و بعد از آن که خود را به مقام‌‌های کاتولیک در میلان نزدیک کرد، جایگاه استواری بر تخت سلطنت پیدا کرد. او آخرین امپراتور روم بود که هم‌‌زمان بر رم و کنستانتینوپل حاکم بود. هر چند چنان‌‌که دیدیم روند فروپاشی دولت روم چندین نسل پیش از او آغاز شده و عیان گشته بود.

در ابتدای کار او با امپراتوری خودخوانده (ماگنوس ماکسیموس) که گل و بریتانیا را در اختیار داشت جنگید و در پایان عمرش هم هم‌‌چنان با مدعی سلطنتی درگیر بود که در اصل یک سردار فرانک بود و احتمالاً در قتل والنتینیان دوم نقشی داشت. این سردار که آبروگاست[55] نام داشت در 392 م. مردی به نام فلاویوس اوگِنیوس[56] را به مقام امپراتور غرب برکشید. اوگنیوس دو سال در این مقام باقی بود و با وجود پایبندی‌‌اش به مسیحیت از نظر دینی روادار و با پیروان همه‌‌ی ادیان مهربان بود. در امرداد 394 م. تئودوسیوس در نبرد خونینی در اسلوانی با او روبه‌‌رو شد و پس از دو روز جنگ پرتلفات بر ایشان غلبه کرد و اوگنیوس را به قتل رساند. آبروگاست هم پس از شکست خودکشی کرد. اما این پیروزی کامیابی چندانی برای تئودوسیوس به دنبال نداشت، چون پنج ماه بعد در اثر بیماری مهیبی در میلان درگذشت.

در دوران او حضور گت‌‌ها در استان‌‌های شمالی روم رسمیت یافت و جمعیتی بزرگ از ایشان به ارتش روم وارد شدند و در واقع قدرت نظامی امپراتوری را به دست گرفتند. مردم تسالونیکا که بیشترین تماس را با این رسته‌‌های تازه‌‌ی سربازان رومی داشتند، در 390 م. سر به شورش برداشتند و استاندار ایلوریه را به همراه فرماندهان گت‌‌اش به قتل رساندند. تئودوسیوس از شورش ایشان به قدری خشمگین شد که به سربازان گت‌‌ دستور داد تا به تسالونیکا وارد شوند و همه‌‌ی مردمی را که برای بازی در ورزشگاه شهر گرد آمده بودند به قتل برسانند. گت‌‌ها هم چنین کردند و در رخدادی که به کشتار تسالونیکا شهرت یافت، دست‌‌کم هفت هزار تن از شهروندان که ارتباط چندانی هم با قتل استاندار ایلوریه نداشتند، از دم تیغ گذرانده شدند.[57] سنت آمبروز، که مرشد معنوی امپراتور بود، واکنش منفی مردم به این حرکت ستمگرانه را دریافت و از این فرصت بهره جست تا امتیازهای تازه‌‌ای از امپراتور بگیرد. او تئودوسیوس را از ورود به کلیسا و اجرای مراسم دینی باز داشت و فقط بعد از این که برای کشیشان کاتولیک موقعیت‌‌هایی فرازمرتبه در دستگاه قضایی امپراتوری به دست آورد، توبه‌‌ی امپراتور را پذیرفت.[58]

تئودوسیوس تعصبی چشمگیر در مذهب کاتولیکی ظاهر می‌‌کرد و خود را مرید سنت آمبروز می‌‌دانست. در 380 م. او فرمان مشهور تسالونیکا (در اصل: Cunctos populos) ‌‌را صادر کرد و مصوبات شورای نیکایا (325 م.) را که شالوده‌‌ی مسیحیت کاتولیک بود مبنای دین مسیحیت اعلام کرد و تمام اشکال دیگر مذاهب مسیحی را ممنوع ساخت. دوران سلطنت تئودوسیوس در واقع از نظر فرهنگی یک فاجعه بود و به نابودی میراث تمدنی قدیم در قلمرو روم منتهی شد. تئودوسیوس بود که به مسیحیان اجازه داد تا معبدهای باشکوه جهان باستان از جمله پرستشگاه آپولون در دلفی و سراپیوم در اسکندریه را منهدم کنند و کتابخانه‌‌های‌‌شان را آتش بزنند و فیلسوفان و دانشمندان غیرمسیحی را کشتار کنند. او در 393 م. بی‌‌درنگ پس از تثبیت قدرتش بازی‌‌های المپیک را هم در یونان ممنوع ساخت.

پس از مرگ تئودوسیوس روند تباهی دولت روم به این شکل تکمیل شد که قلمرو روم بین دو پسرش تقسیم شد و در واقع دو دولت روم شرقی و غربی از هم تمایز یافت. آرکادیوس که پسر مهتر بود قدرت را در کنستانتینوپل و استان‌‌های شرقی به دست گرفت و هونوریوس[59] که کهتر بود در رم صاحب اختیار استان‌‌های غربی شد. آرکادیوس که مردی ناتوان و سست‌‌عنصر بود وقتی در 395 م. به قدرت رسید، هفده سال داشت. او تا 408 م. بر سریر قدرت باقی ماند و در این مدت قدرت واقعی در دست درباریان و همسرش بود. برادرش هونوریوس از او هم نالایق‌‌تر و بی‌‌عرضه‌‌تر بود و دورانش با فساد و تباهی و آشوب کامل در استان‌‌های غربی روم همراه بود. او در زمان بر تخت نشستن تنها یازده سال داشت و زمانی به نسبت طولانی امپراتورِ اسمیِ غرب بود. زمام‌‌داری او بیست و هشت سال تا 423 م. به درازا کشید. در این مدت قبایل آلمانی و غربی به استان‌‌های رومی هجوم بردند و تا مرزهای ایتالیا را غارت کرده و چاپیدند.

تئودوسیوس دوم پسر آرکادیا که در 408 م. پس از پدر در هفت سالگی به سلطنت رسید و مدتی دراز تا 450 م. سلطنت کرد. او هم مردی ناتوان بود که از سویی با انشعاب‌‌های پیاپی در کیش مسیحیت دست و پنجه نرم می‌‌کرد و از سوی دیگر درگیر جنگ‌‌های بی‌‌سرانجام و پرشکست با همسایگانش بود. او در 422 م. به ایران لشکر کشید، ولی به سرعت شکست خورد و عقب‌‌نشینی کرد. در 424 م. با هجوم هون‌‌ها روبه‌‌رو شد و باز شکست خورد و پذیرفت که سالی 350 پوند طلا به آنها باج بپردازد. این باج با به قدرت رسیدن آتیلا در 433 م. دو برابر شد. در 439 م. که واندال‌‌ها کارتاژ را فتح کردند، باز کوششی کرد تا این قلمرو را برای روم پس بگیرد، اما دوباره شکست خورد. در 443 م. ساسانیان هون‌‌ها را به سوی روم راندند و هم در این سال و هم در 447 م. تئودوسیوس دوم دو شکست سنگین از هون‌‌ها را تحمل کرد و در نهایت قرار شد سالی 2100 پوند طلا به آنها خراج بدهد.

از سوی دیگر هونوریوس هم در اثر بیماری درگذشت، بی‌‌آن‌‌که پسری از خود باقی گذاشته باشد. پس از مرگ هونوریوس کشمکشی میان دو مدعی سلطنت برخاست و در نهایت دو سال طول (تا 425 م.) کشید تا یکی‌‌شان (والنتینیان سوم) بر دیگری (یوحنا)[60] پیروز شود. والنتینیان سوم خواهرزاده‌‌ی هونوریوس بود و در این هنگام کودکی شش ساله بود. او تا سی سال بعد هم‌‌چون عروسکی در دست سرداران و درباریانش گرفتار بود، بی‌‌آن‌‌که کاری برای علاج فروپاشی امپراتوری در غرب انجام دهد. در زمان او آتیلای هون به ایتالیا تاخت و تا پشت دروازه‌‌های رم پیش آمد. والنتینیان سوم در نهایت با دسیسه‌‌ای سردار مهمش آیتیوس را به قتل رساند و کمی بعد به دست دو مرد سکا، که از دوستداران این سردار بودند، به قتل رسید. این امپراتور مردی بی‌‌عرضه و ناتوان بود که قدرت سیاسی فراوانی به نظام پاپی داد و در زمان به قتل رسیدن‌‌اش بخش عمده‌‌ی اسپانیا و کارتاژ و گل از دایره‌‌ی اختیار روم خارج شده بود. یکی از قاتلان او سناتوری بود به نام پِترونیوس ماکسیموس[61] که پس از او دو ماه و نیم حکومت کرد، اما در جریان حمله‌‌ی واندال‌‌ها به رم به قتل رسید.

پس از مرگ تئودوسیوس دوم، خواهر بزرگترش پولچریا[62] که در سلطنت او شریک بود در 450 م. با سرداری به نام مارکیانوس ازدواج کرد و این مرد را به مقام امپراتوری شرق رساند. پولچریا سه سال بعد درگذشت و از سوی کلیسا به مقام قدیسی برکشیده شد، چرا که با حمایت او کلیسا در شهرهای باستانی و مهم افسوس و کلسدون سیطره یافت و با فرمان او بود که معابد کهن ویران شد و کتابخانه‌‌ها و کاهنان باستانی در این شهرها از میان رفت. شوهرش مارکیانوس[63] پسر یک سرباز عادی از اهالی تراکیه بود که طی سال‌‌ها به مرتبه‌‌ی رئیس گارد سلطنتی ارتقا یافته بود. او تنها هفت سال بر سریر قدرت باقی بود و سیاستی تدافعی و محتاطانه را در پیش گرفت و وقتی دید آتیلا با ارتش مهیبش رو به سوی به غرب دارد، از پرداخت باج هنگفتی که تئودوسیوس بر گردن گرفته بود، خودداری کرد و به این ترتیب وضع اقتصادی روم شرقی بهبود یافت. اما در همین حال از یاری رساندن به روم غربی که زیر تازیانه‌‌ی آتیلا ویران می‌‌شد خودداری کرد. او در 451 م. شورای مذهبی کالسدون را برگزار کرد و به همین خاطر در کلیسای کاتولیک تقدیس می‌‌شود.

پس از او سرداری به نام لئوی تراکی[64] به مقام امپراتوری رسید و بیست سال (457 ـ 477 م.) سلطنت کرد. در سراسر این دوران، یعنی از زمان مرگ والنس تا پایان دوران لئو، امپراتوری روم شرقی در اصل در دست سرداران ایرانی‌‌تبار آلانی بود که با گت‌‌ها و واندال‌‌ها ارتباط صمیمانه و نزدیکی داشتند و قدرت سیاسی را در این قلمرو قبضه کرده بودند. مهم‌‌ترین سیاستمدار در سراسر این دوران مردی بود که در منابع رومی اسمش به صورت اَسپار[65] باقی مانده، اما صورت اصلی نام اَسپیوار بوده که در زبان‌‌های ایرانی یعنی اسب‌‌سوار و شهسوار. او بی‌‌تردید ایرانی تبار بوده و نیاکانش آلانی‌‌های آمیخته‌‌ با گت‌‌ها بودند. چون هم اسم خودش و هم اسم پسرش (آردابور: اَرتَه‌‌بار) پارسی است.

اسپیوار فرمانده‌‌ی اتحادیه‌‌ی قبایل آلان ـ گت بود که پس از شکست والنس در روم شرقی قدرت نظامی را به دست گرفتند. امپراتورانی که پس از والنس سلطنت کردند در واقع دست‌‌نشانده و تابع او محسوب می‌‌شدند و توسط او انتخاب می‌‌شدند. در واقع اگر شور و تعصب او در مذهب آریانی نبود، به احتمال زیاد خودش مقام امپراتوری را بر عهده می‌‌گرفت، اما با مخالفت مقام‌‌های کاتولیک چنین کاری ممکن نبود. اسپیوار در 424 م. یوحنا را در راونا شکست داد و والنتینیان دوم را بر تخت نشاند. بعد از او از قدرت گرفتن تئودوسیوس حمایت کرد و در نهایت مارکیانوس را به مقام امپراتوری برکشید. پس از وی هم لئوی تراکی را برای اورنگ سلطنت انتخاب کرد. تئودوریک کبیر که شاه بزرگ اوستروگت‌‌ها بود هم شاگرد و دست‌‌پرورده‌‌ی او محسوب می‌‌شد.[66]

در روم غربی هم ساخت سیاسی به همین شکل بود. یعنی قبایل واندال و گت که طبقه‌‌ی نظامی امپراتوری را در اختیار گرفته بودند در عزل و نصب امپراتوران دستی گشاده داشتند و قدرت سیاسی را در انحصار گرفته بودند. رهبر این قبایل در غرب جنگاوری بود به نام ریسیمِر[67] که از 456 تا 471 م. فرمانروای راستین روم غربی محسوب می‌‌شد. ریسیمر از طرف مادر با ویزیگت‌‌ها و از طرف پدر با قبیله‌‌ی آلمانی سوئِوی خویشاوندی داشت و قوای نظامی هر دو را در اختیار گرفته بود. پس از او هم این نقش به خواهرزاده‌‌اش گُندوباد واگذار شد که شاه بورگوندی‌‌ها بود و پادشاهی‌‌ای برای خود در لهستان امروزین تأسیس کرده بود.

 

 

  1. Crispus
  2. Fausta
  3. Barnes, 1981: 259.
  4. Julian, Orations, 1.18.b.
  5. The Anonymus Valesianus, Origo Constantini Imperatoris, 35.
  6. Achyrona
  7. Victor, Liber de Caesaribus, XLI.16.
  8. Eutropius, Breviarium, X.8.2.
  9. Eusebius, Vita Constantini, IV, 56 – 57.
  10. Fowden, 1994: 148 – 149.
  11. Dalmatius
  12. Hannibalianus
  13. Zosimus, 2: 42.
  14. Magnentius
  15. Flavius Claudius Julianus
  16. Lutetia
  17. Bowersock, 1978: 96.
  18. Ammianus Marcellinus, 22.14.3.
  19. Misopogon
  20. Downey, 1939: 305.
  21. Alexander of Heliopolis
  22. Libanius, letter 622.
  23. Libanius, Oration 12, 76 – 77.
  24. Zosimus, III, 12.
  25. Elton, 1996: 210.
  26. Bowersock, 1978: 108.
  27. Procopius
  28. Ammianus Marcellinus, 23.2.1 – 2.
  29. Bowersock, 1978: 110.
  30. Libanius, Epistulae, 1402.2.
  31. Potter, 2004: 517.
  32. Ammianus Marcellinus, 24.3.10 – 11.
  33. Hunt, 1998: 75.
  34. Goldsworth, 2009: 232.
  35. Ammianus Marcellinus, 24.7.1.
  36. Ammianus Marcellinus, 24.8.1 – 5.
  37. Ammianus Marcellinus, 25.3.3.
  38. Libanius, Orations, 18.274.
  39. Ioannis Malalae, Chronographia, 333 – 334.
  40. Saint Mercurius
  41. Theodoret, Historia Ecclesiastica, 3.25.
  42. Flavius Iovianus Augustus
  43. Flavius Valentinianus Augustus
  44. Solicinium
  45. Quadi
  46. Flavius Julius Valens Augustus
  47. Flavius Gratianus Augustus
  48. Magnus Maximus
  49. MacDowall, 2001: 59.
  50. Williams and Friell, 1994: 177.
  51. Williams and Friell, 1994: 19.
  52. Merobaudes
  53. Justina
  54. Theodosius
  55. Arbogast
  56. Flavius Eugenius
  57. Lippold, 1980: 40.
  58. Heather, 1991: 184.
  59. Honorius
  60. Iohannes Augustus
  61. Petronius Maximus
  62. Aelia Pulcheria
  63. Flavius Marcianus Augustus
  64. Flavius Valerius Leo
  65. Aspar
  66. Croke, 2005: 147 – 203.
  67. Flavius Ricimer

 

 

ادامه مطلب: بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین – گفتار دوم: روم (4)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب