پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش چهارم: سطوح خلاقیت

بخش چهارم: سطوح خلاقیت

خلاقیت را دست کم در سه سطح می‌‌‌‌توان بررسی کرد؛

از دید زیست‌‌‌‌شناسان، انسان – مانند سایر جانداران- موجودی است که در جریان دورانی طولانی، تکامل یافته و فشارهای محیطی گوناگونی را تجربه کرده است. از این دید، پیچیدگی دستگاه عصبی ما مدیون زمینه‌‌‌‌ایست‌‌‌‌ که گونه‌‌‌‌ی انسان در آن تحول یافته است. قدرت اندیشه‌‌‌‌ی ما، نتیجه‌‌‌‌ی سیری تکاملی‌‌‌‌ست که حل معما و پاسخ‌‌‌‌گویی به پرسش‌‌‌‌هایی رنگارنگ را برایمان ضروری ‌‌‌‌می‌‌‌‌ساخته است.

نیچه زمانی گفته بود: «عقل اسلحه‌‌‌‌ی جانوری است که چنگ و دندان ندارد».

از نگاه زیست‌‌‌‌شناسان، این گزاره درست است. یعنی همه‌‌‌‌ی توانایی‌‌‌‌های ذهنی – از جمله خلاقیت- ابزارهایی هستند که در مسیر تکامل برای کنار آمدن با شرایط محیطیِ نامساعد و تهدید کننده ابداع شده‌‌‌‌اند. محیط پیرامون ما انباشته از خطرهای ناشناخته و تهدیدهای نامعلوم است. این ذهن ماست که باید در گام نخست شرایط ابهام‌‌‌‌آمیز را به مسائلی مشخص ترجمه کند و در گام دوم این معماها را حل کند.

خلاقیت با هنر حل مسئله پیوند خورده است، اما با آن مترادف نیست. خلاقیت نوع خاصی از حل مسئله است که با بازی عدم قطعیت‌‌‌‌ها همراه باشد. فرد خلاق این توانایی را دارد که ابهامِ نهفته در موقعیت‌‌‌‌ها را تحمل کند. نخستین مرحله‌‌‌‌ی دستیابی به تعریفی نوآورانه از مسائل، کلنجار رفتن با ابهامی است که آنها را احاطه کرده. در حالت عادی، مردم از این ابهام می‌‌‌‌ترسند و ترجیح می‌‌‌‌دهند به شکلی آن را با قطعیت و امنیتِ امور آشنا جایگزین کنند. افراد خلاق از این نظر با مردم عادی تفاوت دارند که توانایی مشاهده، تحمل، و حتی لذت بردن از این ابهام را دارند.

بزرگمهر، در آن هنگام که یک تخت شترنج و سی و دو مهره‌‌‌‌ی سیاه و سپید را از پیک هندیان دریافت کرد، با موقعیتی پرابهام روبه‌‌‌‌رو شد. آیا بازیگران ابتدا مهره‌‌‌‌ها را بر صفحه می‌‌‌‌چینند و بعد مهره‌‌‌‌های باخته را از روی آن بر می‌‌‌‌دارند، یا برعکس؟ آیا باید مهره‌‌‌‌ها را روی خانه‌‌‌‌های هم‌‌‌‌رنگ‌‌‌‌شان گذاشت؟ باید کدام یک از بی‌‌‌‌شمار آرایشِ ممکن برای چیدن این مهره‌‌‌‌ها بر صفحه را برگزید؟

اینها ابهام‌‌‌‌هایی‌‌‌‌اند که در نخستین برخورد، مهره‌‌‌‌های شترنج را احاطه کرده‌‌‌‌اند. با این وجود بزرگمهر از دیدن این ابهام نترسید و به اندیشیدن برای طرح و حل مسئله ادامه داد.

چند نفر در این بازی شرکت می‌‌‌‌کنند؟ برد و باخت چگونه تعیین می‌‌‌‌شود؟ هر مهره چطور حرکت می‌‌‌‌کند؟ کدام مهره ارزش بیشتری دارد؟

اینها و پرسش‌‌‌‌های دیگری از این دست، به سادگی از شرایط ابهام اولیه قابل‌‌‌‌استخراج‌‌اند، و بزرگمهر با تاب آوردن آن ابهام بود که توانست مسائلش را به این شکل صورت‌‌‌‌بندی کند و زمینه را برای حل معما آماده سازد.

Waterfall به این ترتیب، بزرگمهر خلاقیت خود را با بهره‌‌‌‌گیری از توانایی ذهنی‌‌‌‌ای اثبات کرد، که به خاطر ریشه‌‌‌‌های تکاملی‌‌‌‌اش، در همه وجود دارد، اما در افراد عادی به دلیل هراس از ابهام و تمایل به شرایط آشنا و قطعی، به دست فراموشی سپرده می‌‌‌‌شود. خلاقیت توانایی کنکاش در شرایط ابهام‌‌‌‌آمیز است، و این همان چیزی است که گشودن معماها را ممکن و دلپذیر می‌‌‌‌سازد.

فرد خلاق کسی است که علاوه بر تحمل ابهام، امکان اندیشیدن به راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌هایی متنوع را هم داشته باشد. به عبارت دیگر، خلاقیت با آشتی دادن عناصر متضاد و پیوند دادن بخش‌‌‌‌های از هم گسیخته‌‌‌‌ای که در شرایط ابهام‌‌‌‌آمیز پنهان شده‌‌‌‌اند، گره خورده است. کسی خلاق است که بتواند مجموعه‌‌‌‌ی ویژگی‌‌‌‌ها، عناصر، روندها و مفاهیم بی‌‌‌‌ربط و معمولاً متناقضِ موجود در مسئله را با هم ترکیب کند و از آنها برای حل مشکل استفاده نماید.

رومیان باستان، خدایی دو چهره داشتند به نام ژانوس. ژانوس در پشت سرش هم دارای چشم و دماغ و سایر اجزای صورت بود و به همین دلیل هم در ادبیات مغرب زمین نامش مترادف ابهام و تعارض است. درست مانند نماد یین و یانگ () که در فرهنگ چینی علامت زوج‌‌‌‌های متضاد و مکملی مثل شب/ روز، زن/ مرد و بالا/ پایین دانسته می‌‌‌‌شود.

روان‌‌‌‌شناسان برای اشاره به خاصیت دوپهلوی ذهن خلاق، آن را «تفکر ژانوسی» می‌‌‌‌نامند.

DIA09 این عبارت به ابهامی اشاره می‌‌‌‌کند که زمینه‌‌‌‌سازِ بروز خلاقیت است، و توانایی ذهن خلاق برای ترکیب امور متعارض را نشان می‌‌‌‌دهد.

بزرگمهر زمانی که سعی کرد تا عناصری ناهمخوان (مانند رنگ متفاوت مهره‌‌‌‌ها و خانه‌‌‌‌ها، و شکل متفاوت مهره‌‌‌‌ها) را در چارچوبی معنادار و منطقی به هم متصل کند، از تفکر ژانوسی بهره می‌‌‌‌برد. مثال‌‌‌‌های فراوان دیگری هم در این مورد وجود دارند. پلاستیک را بیوشیمیست‌‌‌‌هایی ساختند که به دنبال ماده‌‌‌‌ای می‌‌‌‌گشتند که هم سخت و هم نرم باشد. عینک دودی هم چیزی است که باید نور را از خود عبور دهد و در ضمن جلوی عبور نور را هم سد کند، و …

نظام اجتماعی از آن رو برای مردم حیاتی و ارزشمند است که راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌هایی حاضر و آماده را برای مسائل مشترک‌‌‌‌ ایشان در خزانه‌‌‌‌ی فرهنگی خود حفظ می‌‌‌‌کند. به این ترتیب، کسی که در جامعه‌‌‌‌ای خاص رشد می‌‌‌‌کند و بزرگ می‌‌‌‌شود، می‌‌‌‌آموزد تا راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌هایی که دیگران ابداع کرده‌‌‌‌اند را برای حل مسائل خویش به کار بگیرد. جامعه‌‌‌‌شناسان این روندِ نهادینه شدن راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌های مشترک و عمومی برای مسائل بنیادی و مشترک را «اجتماعی شدن» می‌‌‌‌نامند.

اجتماعی شدن نگرش و الگوی رفتاری خاصی را در فرد ایجاد می‌‌‌‌کند و باعث می‌‌‌‌شود هرکس با اطرافیانش شباهت پیدا کند و به این ترتیب با ایشان پیوند یابد. افراد گوناگون با این شیوه از الگوهای رفتاری و روش‌‌‌‌های مشابهی برای حل مسئله‌‌‌‌ی شخصی‌‌‌‌شان بهره می‌‌‌‌برند. راهبردهایی مشابه که از سوی بدنه‌‌‌‌ی جامعه برای حل مسائلی مشابه به کار گرفته می‌‌‌‌شوند، «هنجارهای اجتماعی» ‌‌‌‌نام دارد. هنجارها از سویی دغدغه‌‌‌‌ی رویارویی شخصی با مسائل را از بین می‌‌‌‌برند، و از سوی دیگر فرد را به خزانه‌‌‌‌ای از تجربیات و اطلاعات ارزشمند در مورد چالش‌‌‌‌های پیرامونش مسلح می‌‌‌‌کنند.

با این وجود، استفاده از روشهای هنجارین، راه را بر ابداع روش‌‌‌‌های تازه می‌‌‌‌بندد. پایبندی زیاد به شیوه‌‌‌‌های هنجارِ حل یک مسئله، و وفاداری به آموزه‌‌‌‌هایی که از سوی جامعه به فرد منتقل شده، توانایی تشخیص و حل مسائل نوظهور را از بین می‌‌‌‌برد و باعث می‌‌‌‌شود فرد در استفاده از روشی آزموده شده و هنجارین، که شاید دیگر کارآمد نباشد، پافشاری به خرج دهد. از این رو هنجارهای اجتماعی به تیغی دو دم می‌‌‌‌مانند. از طرفی بدون آنها امکان عضویت در جامعه و استفاده از خزانه‌‌‌‌ی اطلاعاتی و معنایی بزرگش از بین می‌‌‌‌رود، و از سوی دیگر با پایبند بودن به آن، امکان فراتر رفتن از این خزانه و تجربه‌‌‌‌ی موقعیت‌‌‌‌های جدید منتفی می‌‌‌‌شود.

افراد خلاق کسانی‌‌اند که می‌‌‌‌توانند از هنجارها در شرایط روزمره استفاده کنند، و به میل خود در شرایط خاص آن را نادیده بگیرند. بزرگمهر، هنگامی که برای نخستین بار با یک مشت مهره‌‌‌‌ی سیاه و سپید و تخته‌‌‌‌ای چهارخانه روبه‌‌‌‌رو شد، نمی‌‌‌‌توانست از شیوه‌‌‌‌های جا افتاده و مرسوم برای پاسخ به معمای شترنج استفاده کند. از این رو بدون این که دانسته‌‌‌‌های قبلی‌‌‌‌اش را فراموش کند، ذهنش را از پیش‌‌داشت‌‌‌‌ها خالی کرد و به تعبیر دقیق فردوسی، «خرد با دلِ روشن انباز کرد». یعنی خزانه‌‌‌‌ی اطلاعاتی موجود – خرد- را با گشودگی نسبت به امکانات نو و راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌های جدید – دلِ روشن- ترکیب کرد، و به این ترتیب معما را حل کرد.

بسیاری از خلاقیت‌‌‌‌ها در شرایطی چنین دشوار بروز نمی‌‌‌‌کنند. بخش مهمی از نشانه‌‌‌‌های خلاقیت در شرایطی ظاهر می‌‌‌‌شود که مسئله‌‌ای آشنا و شناخته شده با راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌هایی هنجارین و معمولی وجود دارد، اما فرد خلاقی پیدا می‌‌‌‌شود و با نادیده گرفتن این هنجارها، راه‌‌حل جدیدی را برای پرسشی قدیمی پیشنهاد می‌‌‌‌کند. یک نمونه‌‌‌‌ی مشهور در این زمینه، اختراع چراغ برق به دست ادیسون است. مردم برای هزاران سال مسئله‌‌‌‌ی غلبه بر تاریکی شب را با روش‌‌‌‌هایی هنجارین مانند مشعل و پیه‌‌‌‌سوز و چراغ نفتی حل می‌‌‌‌کردند. با این وجود، ادیسون برای حل این معمای قدیمی مسیر جدید و نوآورانه‌‌‌‌ای گشود، و مفهوم برق را –که تا پیش از آن برای اشاره به آذرخش و در نتیجه سرعت و شتاب کاربرد داشت- با روشنایی پیوند زد.

یک ویژگی افراد خلاق آن است که از پاسخ‌‌‌‌های موجود راضی نمی‌‌‌‌شوند و این حقیقت شگفت‌‌‌‌انگیز ولی نادیده انگاشته شده را می‌‌‌‌پذیرند که «هیچ مسئله‌‌‌‌ای تنها یک راه‌‌‌‌حل ندارد، و هیچ راه‌‌‌‌حلی هم برای یک مسئله بهترین نیست». یعنی همواره امکان بهتر کردن پاسخ‌‌‌‌ها و دستیابی به راه‌‌‌‌حل‌‌‌‌هایی جدید وجود دارد.

 

 

ادامه مطلب: بخش پنجم: تحلیل خلاقیت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب