دوشنبه , مرداد 1 1403

تاريخ‌نگاری سيستمی: شرحی روش‌شناسانه (بخش سوم)

 شروین وکیلی

چارچوب زمانی‌-‌مکانی

در تاریخ، سنت‌هایی گوناگون برای تعیین حد و مرزِ پژوهش وجود دارد. به ویژه در زمانی که به بحثِ تاریخِ فرهنگِ یک تمدن خاص می‌رسیم، این مرزبندی اهمیت می‌یابد؛ چراکه خطا در این قلمرو می‌تواند به از قلم‌افتادنِ داده‌هایی مهم یا آمیختنِ ناروای داده‌های بی‌ربط به هم منتهی شود. به همین ترتیب، برای مرزبندی زمانیِ رخدادها و دوره‌بندی تاریخیِ سیر تحول تمدن‌ها هم، قالب‌ها و شیوه‌هایی وجود دارد که در صورتِ نا‌سنجیده‌بودن، خطاهایی از همین دست را موجب می‌شود. از این رو، یکی از سویه‌های مهمی که می‌توان کار مورخان را بر مبنایش نقد کرد، وارسیِ چارچوب زمانی و مکانی‌ای است که برای خود برگزیده‌اند؛ یعنی وارسیِ اینکه در چه دوران زمانی به رخدادها و چیزهای کدام قلمروی جغرافیایی نگاه کردهاند و چه الگوها و نظم‌ها را از چه ظرفی از زمان و مکان استخراج کرده‌اند. این چارچوب، معمولاً ناگفته باقی می‌ماند و همچون امری بدیهی، پیش‌فرض گرفته می‌شود و به همین ترتیب نتایجی نقد‌‌ناشده و محدودیت‌هایی نا‌‌خواسته را به روایت تاریخی تحمیل می‌کند.

———————————————–

بخش نخست

بخش دوم

———————————————–

به طور کلی،‌ سه سنت اصلی در تعیین مرزهای زمانی و مکانیِ یک پژوهشِ تاریخی وجود دارد‌:

رویکرد سنتی؛ مرزهای یاد‌‌شده را بر اساس تاریخ سیاسیِ جوامع تعیین می‌کند؛ یعنی به دایره‌ی اقتدار و نفوذ پادشاهان و بُردِ عملیاتیِ نهادهای اجتماعیِ تنظیم‌کننده‌ی قدرت می‌نگرد و به این ترتیب، زمان را؛ برحسب دورههای زمامداریِ شاهان و دودمانهای گوناگون و مکان را؛ بر اساس قلمروی اقتدار این شاهان و حاکمان مرزبندی می‌کند. این شیو‌­ه‌ای‌ است که از کهن‌ترین دوران‌ها برای روایت‌کردنِ تاریخ به کار گرفته شده است؛ چراکه نخستین روایتگرانِ رسمی تاریخ، همین شاهان و حاکمان و نهادهای سیاسی بودند و روندها و رخدادها را نیز از زاویه‌ی دید خود و بنا بر مرجعیت و مرکزیتِ خود، تعریف و بازگو می‌کردند. این روش برای تقسیم‌بندی زمان و مکان به خاطر آشنا‌بودنش و دقتی که شاهان در ثبت کردار خویش به خرج داده‌‌اند، می‌تواند همچون معیار یا محکی شایسته مورد استفاده قرار گیرد، اما هنگامی که کاری کلان‌تر از نگاشتن تاریخ سیاسیِ یک تمدن منظور باشد، نابسنده است؛ چراکه رخدادها و چیزهایی بسیار مهم را که در نظام اجتماعی و سطوح دیگرِ «فراز» تاثیرگذار و مهم تواند بود را‌ تنها به این دلیل از قلم می‌اندازد که خارج از قلمروی اقتدارِ فلان دودمان یا بهمان شاه قرار داشته‌ است. به زودی به این موضوع بازخواهم گشت که دستِ‌ بر قضا همواره از همین حاشیهها‌ و گوشه و کنارهایی که خارج از بُردِ اقتدار نهادهای سیاسی قرار داشته، نظم‌های جدید ظهور کرد­ه است و به این دلیل هم تاریخ سیاسی، تنها همچون محکی و سنجه­ای و نه به عنوان معیاری برای مرزبندی زمان و مکان سودمند‌ است.‌‌‌‌

یکی از سویه‌های مهمی که می‌توان کار مورخان را بر مبنایش نقد کرد، وارسیِ چارچوب زمانی و مکانی‌ای است که برای خود برگزیده‌اند؛ یعنی وارسیِ اینکه در چه دوران زمانی به رخدادها و چیزهای کدام قلمروی جغرافیایی نگاه کرده‌اند و چه الگوها و نظم‌ها را از چه ظرفی از زمان و مکان استخراج کرده‌اند. این چارچوب، معمولاً ناگفته باقی می‌ماند و همچون امری بدیهی، پیش‌فرض گرفته می‌شود و به همین ترتیب نتایجی نقد‌‌ناشده و محدودیت‌هایی نا‌‌خواسته را به روایت تاریخی تحمیل می‌کند.

شیوه­ی دیگر که به ویژه در زمان مدرن و در کشورهای اروپایی تکوین یافت‌،‌ از شیفتگیِ دوران جدید نسبت به فنآوری برمی‌آید. بر این اساس،‌ دوره‌های تاریخیِ گوناگون بر اساس فنون و ابزارهای به کار گرفتهشده در هر یک، رده‌بندی می‌شود. بازنمود این رویکرد، آن است که دوران‌های کهن را بر اساس ابزارهای سنگی و بعدتر بر اساس استفاده از فلزاتِ گوناگون مورد وارسی قرار می‌دهند. به این شکل با دوران‌هایی مانند عصر نوسنگی یا عصر مفرغ و آهن روبرو هستیم‌ که هر یک بسته به دامنه‌ی استفاده از این مواد اولیه برای ابزارسازی، قلمروی جغرافیاییِ خاصی را در بر می‌گیرد. ناگفته پیداست که استفاده از معیار فن‌آوری به عنوان متغیری مهم در پیکر‌بندی نظام اجتماعی و شیوه‌های تولید و مصرفِ آن، ارزشمند و مهم است، اما اینکه این متغیر، یگانه عاملِ تقسیم‌بندیِ دوره‌های تاریخی و مرزبندی قلمروهای جغرافیایی باشد، بسیار جای بحث دارد؛ به ویژه در دوران‌های جدیدتر و پس از پیدایش خط، که برخلاف دوران پیشا‌تاریخی، داده‌های ما تنها به ابزارهای -‌‌معمولاً سنگی‌‌- منحصر نمی‌شود و با طیفی بسیار وسیع‌تر از داده‌های باستان‌شناختی روبرو هستیم.

سومین رویکرد که از همه جدیدتر است و معمولاً در ترکیب با معیار فن‌آوری مورد استفاده قرار می‌گیرد، از نگرش تکاملی برخاسته است. بر مبنای این نگرش؛ گذارهای تاریخیِ مهم و دگردیسیهای ساختاری در نظام اجتماعی است که اهمیت دارد‌‌ و بر این مبنا باید زمان و مکانِ رخدادهای تاریخی را بر اساس پیکربندیِ عمومیِ نظام اجتماعی و سطحِ تکاملیافتگیِ آن وارسی کرد. بر این مبناست که گذارهای مهمی مانند انقلاب صنعتی و انقلاب کپرنیکی و انقلاب کشاورزی‌ تعریف می‌شود.

رویکرد موردنظر من در این نوشتار، مشتقی از این روش سوم است‌ که امروزه نیز بیش‌تر مورد نظر مورخان است. این مشتق، البته به شکلی خاص صورت‌بندی شده است. چارچوب نظری نگارنده، نظریهی سیستمهای پیچیده است، به ویژه نسخه‌های جدید و به ‌روزِ آن، که در حد امکان از ساده‌انگاری‌های گذشته در مورد سیر تکامل خطیِ جوامع و پیشفرضِ جبری و خطیبودنِ سیر تکاملیِ سیستمهای پیچیده پرهیز می‌کند و چندمتغیرهبودن و لایه‌لایهبودنِ رخدادهای تکاملی را می‌پذیرد و مورد تاکید قرار می‌دهد. از این رو در این نوشتار، واحدهای بزرگی به نام تمدن را به عنوان معیارِ تعیینِ زمان و مکانِ رخدادهای مهم و مرزبندی حوزه‌ی نگاه به ‌چیزها در نظر خواهم گرفت.

در این نوشتار، واحدهای بزرگی به نام تمدن را به عنوان معیارِ تعیینِ زمان و مکانِ رخدادهای مهم و مرزبندی حوزه‌ی نگاه به ‌چیزها در نظر خواهم گرفت. تمدن؛ به کلان‌ترین مقیاسِ توصیفیِ ما مربوط می‌شود؛ یعنی در سطح فرهنگی حضور دارد.تمدن؛ قلمروی زمانی‌‌-‌‌مکانی است که یک شبکه‌ی به هم پیوسته و دارای اندرکنش از منش‌های دارای زبان و ساختِ ارتباطیِ مشترک، در آن جاری باشد. به عبارت دیگر، یک تمدن؛‌ قلمروی جغرافیایی‌ای را در بر می‌گیرد که مردمانی با ساخت شخصیتی ویژه و هم­ساخت -‌اما نه لزوماً همسان یا مشابه‌- در قالب جوامعی به هم مرتبط که شبکه‌ای یگانه و در هم تنیده از منش‌ها را پشتیبانی کند‌، در آن وجود داشته باشد.

تمدن؛ به کلانترین مقیاسِ توصیفیِ ما مربوط می‌شود؛ یعنی در سطح فرهنگی حضور دارد.

تمدن؛ قلمروی زمانی‌-‌مکانی است که یک شبکه‌ی به هم پیوسته و دارای اندرکنش از منش‌های دارای زبان و ساختِ ارتباطیِ مشترک، در آن جاری باشد. به عبارت دیگر، یک تمدن؛‌ قلمروی جغرافیایی‌ای را در بر می‌گیرد که مردمانی با ساخت شخصیتی ویژه و هم­ساخت -‌اما نه لزوماً همسان یا مشابه‌– در قالب جوامعی به هم مرتبط که شبکه‌ای یگانه و در هم تنیده از منشها را پشتیبانی کند‌، در آن وجود داشته باشد.

تعریف تمدن این معیارهای حصر‌‌کننده را در بر می‌گیرد:

الف) در یک تمدن؛ زبانِ یگانه یا شبکه‌ای هم‌سازگار از زبان‌های معیارِ ترجمه‌پذیر به هم وجود دارد که تبادل منش‌ها و ارتباط میان زیرواحدهای فرهنگی را‌‌ ممکن می‌کند.

ب) در یک تمدن؛ منشها در شبکه‌ای در هم‌ تنیده از روابط درونی با هم قرار می‌گیرند، به شکلی که یک سیستم را تشکیل دهند؛ یعنی منش‌هایی که با هم اندرکنش دارند، در آن پهنه‌ای منسجم را تشکیل می‌دهند که درون و برون دارد و با تمدن‌های همسایه که ساختاری مشابه دارند در نقاطی که تبادل منش‌ها در آن به ندرت انجام می‌شود، حد و مرزی نشان می‌دهد.

تمدن‌ را باید بر اساس ترکیبی از تمام متغیرهای قابل دسترسی مرزبندی کرد؛ یعنی متغیرهایی مانند‌ سطح فن‌آوری، نظام زبانی، ساخت دین و امر قدسی، پیکربندی نهادهای اجتماعی‌ و در زیرِ این عنوان، قالب نظام‌های سیاسی؛ همگی متغیرهایی است که ساختار درونیِ یک تمدن و به این ترتیب حد و مرز تاریخی و جغرافیایی آن را‌ تعیین می‌کند. واحدهای تاریخی و جغرافیاییِ واحدِ تمدنی، لزوماً با دودمان‌ها و تاریخ‌های سیاسی همساز نیست.

پ) یک تمدن؛ توسط من­هایی بازتولید می‌شود که نظام شخصیتیشان در زمینه‌ی آن تمدن پیکربندی شده باشد. از این رو نظام‌های شخصیتی در درون یک تمدن، همساخت و همریخت‌اند؛ یعنی از دستور زبان مشترکی برای بیانِ خویشتن برخوردارند‌ و لذت و قدرت را با قواعدی همگون و همخوان -‌اما نه لزوماً یکسان و هم‌ریخت- صورت‌بندی می‌کنند.

ت) یک تمدن؛ به لحاظ زمانی و مکانی، منسجم است؛‌ یعنی پیوستاری از زمان‌ها و مکان‌های متصل به هم را با چیزها و رخدادهای وابسته به آن‌ها در بر می‌گیرد‌.

با این تعریف،‌ تمدن،‌ یک حوزه­ی معنایی است که در تاریخ و جغرافیا گسترده شده باشد. وجود نژاد، قومیت‌ یا اقلیمی ویژه و همگون برای تشخیص یک تمدن ضرورت ندارد.

به همین ترتیب، نظام‌های شخصیتیِ هم‌ساخت و زیر‌واحدهای نظام زبانی همگونِ یادشده نیز ممکن است، شاخه‌زاییِ قابل توجهی را تجربه کنند و تنوعی چشمگیر را در خود نشان دهند، اما تا زمانی که این زیر‌واحدها در قالب یک شبکه‌ی در هم ‌بافته­ی معنایی و به صورت یک سیستم ارتباطی و رمزگانی مشترک عمل کنند، تمدنی یگانه را نمایندگی می‌کنند.

تمدن را باید بر اساس ترکیبی از تمام متغیرهای قابل دسترسی مرزبندی کرد؛ یعنی متغیرهایی مانند‌ سطح فن‌آوری، نظام زبانی، ساخت دین و امر قدسی، پیکربندی نهادهای اجتماعی‌ و در زیرِ این عنوان، قالب نظام‌های سیاسی؛ همگی متغیرهایی است که ساختار درونیِ یک تمدن و به این ترتیب حد و مرز تاریخی و جغرافیایی آن را‌ تعیین می‌کند. واحدهای تاریخی و جغرافیاییِ واحدِ تمدنی، لزوماً با دودمان‌ها و تاریخ‌های سیاسی همساز نیست؛ چنانکه دوران زمامداری کوروش بزرگ به دو بخش تقسیم می‌شود که نیمی در عصر پیش از ظهور حکومت جهانی و نیمِ دیگر‌ پس از آن قرار دارد و یا حکومت میجی در ژاپن، جمع‌کننده­ی دوران سنتی و مدرن است یا مثلاً قلمروی سکاها در عصر هخامنشی و اشکانی جزئی از تمدن ایرانی است،‌ بی‌آنکه در قلمروی سیاسی هخامنشیان قرار گیرد.

بر مبنای پویایی تمدن‌ها در زمان و مکان است که می‌توان به طبقه‌بندی دقیق‌تری در مورد تاریخِ کلانِ فرهنگ بر زمین دست یافت و قلمروهای عمومیِ تمدنی را از هم تفکیک کرد.

ادامه دارد…

همچنین ببینید

 اسطرلاب: گمشده د رغبار بی‌‌اعتنایی

گفتگو درباره‌ی جایگاه اسطرلاب در نظام هویتی ایرانیان که در روزنامه‌ی ایران، سه‌شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰ منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *