دکتر شروین وکیلی
پیش درآمد
۱. هویت اجتماعی، الگویی از سازماندهی نمادها و معناهای مشترک در میان اعضای یک جامعه است که به مرزبندی آن سیستم اجتماعی منتهی شود. هویت آن، رمزگان مشترکی است که در میان اعضای یک جامعه جریان مییابد و حد و مرزهای سیلان آن محدودهی جامعه را تعیین میکند. شبکهای از منشها و خوشههایی درهمتنیده از عناصر فرهنگی تکاملیابنده است که اعضای جامعه و کسانی که درونِ آن قرار دارند از آن برخوردارند و به این ترتیب از مردمانِ بیگانه و کسانی که در «آن بیرون» قرار گرفتهاند، متمایز میشوند. در این معنا، هویت اجتماعی برساختهای فرهنگی است که عناصر مشترک در میان خودانگارههای اعضای یک جامعه را فراهم میآورد و به این ترتیب به پیدایش یک «ما»ی جمعی در زمینهای متکثر از «من»ها میدان میدهد؛ یعنی، نیرویی از جنس نشانگان و معناهاست که سوژههای مستقل انسانی را در سیستمی بلند مرتبهتر از سطح روانشناختی، به هم پیوند میدهد و به این ترتیب، تصویر ذهنی مشترکی را در میان کسانی که با هم و در ارتباط با هم زندگی میکنند، پدیدار میسازد.
هویت اجتماعی، الگویی از سازماندهی نمادها و معناهای مشترک در میان اعضای یک جامعه است که به مرزبندی آن سیستم اجتماعی منتهی شود. هویت آن رمزگان مشترکی است که در میان اعضای یک جامعه جریان مییابد و حد و مرزهای سیلان آن محدودهی جامعه را تعیین میکند.
جفتهای متضاد معنایی (جمهای) چندی بر هویت اجتماعی غالب هستند. شباهت و تفاوت، شاید مهمترین عنصر در این میان باشد. هویت اجتماعی، آن شبکهای از منشها و ساختهای فرهنگی است که شباهتهای موجود در میان اعضای یک جامعه را رمزگذاری کرده و در ارتباط با روایتهایی اساطیری معنادارشان میسازد. به این ترتیب، هویت، نه تنها ویژگیهای مشابه در میان آدمیان را برمیشمارد و صورتبندی میکند، که آنها را ارزیابی و ارزشگذاری نیز مینماید و به این ترتیب، شباهت را از جایگاه توصیفی ساده به مرتبهی عناصری زیباییشناختی و اخلاقی ارتقا میدهد.
در عین حال، هویت اجتماعی بر مبنای تفاوت نیز کار میکند. هویت اجتماعی، منشهایی را شامل میشود که پا به پای تشخیص، رمزگذاری و معنابخشی به شباهتهای درونی، تمایزهای میان درون و بیرون را نیز تشخیص میدهد و تفاوتهای میان وابستگان به جامعهی خودی و سایر جوامع را نیز ردیابی و صورتبندی مینماید. به این ترتیب، هویت همچون شمشیری جادویی مینماید که از سویی مرز میان درون و بیرون را با گسستی عبورناپذیر تعیین حدود میکند و از سوی دیگر، گسستهای درونی سیستم اجتماعی را به مرتبهی تفاوتهایی سطحی و نامهم فرو میکاهد. تفاوتهایی که در سطحی فروپایهتر از تمایزِ بنیادین و مهمِ جاری در مرز میان درون و بیرون جامعه قرار میگیرد و با اختلاف بین خودیها و بیگانگان فرق میکند.
هویت اجتماعی زیرسیستمی در سطح فرهنگی است. خوشهای از منشها که کارکرد آن ایجاد هماهنگی کارکردی و انسجام ساختاری در اندرون نظام اجتماعی است. مجرای اثرگذاشتن هویت فرهنگی، خودانگارهی مشترک اعضای یک جامعه در مورد خودشان است و انگارههایی هنجارین که دربارهی اعضای جوامع بیرونی دارند. به همین دلیل هم جمِ (جفت متضاد معنایی) شباهت و تفاوت در محور هویت قرار میگیرد و جمهایی دیگر -مانند درون/ بیرون، خودی/ غیرخودی و آشنا/ بیگانه- را پدید میآورد. هویت از مجرای رمزگذاری عناصر متصل به این مفاهیم، مرزهای نظام اجتماعی را تعیین میکند.
با این تعاریف، هویت اجتماعی، زیرسیستمی در سطح فرهنگی است. خوشهای از منشها که کارکرد آن ایجاد هماهنگی کارکردی و انسجام ساختاری در اندرون نظام اجتماعی است. مجرای اثر گذاشتن هویت فرهنگی، خودانگارهی مشترک اعضای یک جامعه در مورد خودشان است و انگارههایی هنجارین که دربارهی اعضای جوامع بیرونی دارند. به همین دلیل هم جمِ (جفت متضاد معنایی) شباهت و تفاوت در محور هویت قرار میگیرد و جمهایی دیگر -مانند درون/ بیرون، خودی/ غیرخودی و آشنا/ بیگانه- را پدید میآورد. هویت از مجرای رمزگذاری عناصر متصل به این مفاهیم، مرزهای نظام اجتماعی را تعیین میکند.
۲. هویت اجتماعی نیرویی زورآور و عاملی تعیینکننده در پیکربندی و کارآیی یک نظام اجتماعی است. اینکه اعضای یک جامعه تا چه پایه در ارتباط با یکدیگر به قواعدی مشترک پایبند باشند و اینکه تا چه پایه از مرزهای جامعهی خویش حراست کنند، به تصویر ذهنی مشترکی باز میگردد که از خویش تصور میکنند. به همین دلیل، دگردیسی هویت اجتماعی، عاملی محوری و اثرگذار در تحول جوامع انسانی و تکامل نظمهای جدید در بستر تاریخ است. دور از اغراق خواهد بود اگر هر گذار تاریخی مهم را به تحولی فراگیر در هویت اجتماعی مربوط بدانیم و هر تنش اجتماعی فراگیر را با فشاری بر هویت متصل سازیم و البته این بدان معنا نیست که اولی را به دومی تحویل کنیم یا برعکس.
در عمل، یک تمدن هنگامی منقرض میشود که نمایندگان خویش را از دست بدهد؛ یعنی، کسانی باقی نمانند که خویش را بدان وابسته بدانند، به آفرینش معنا در دل آن مشغول باشند و برای نگاهبانی از آن تلاش نمایند. در گذر تاریخ، این امر به ندرت با نابودی زیستشناختی بدنهای نمایندگانِ یک تمدن تحقق یافته است که نابودی تمدنهایی مانند آزتک و مایا نمونههایی از آن هستند.
هویت ازاین رو، همواره موضوعی چالشبرانگیز بوده و خواهد بود. طراحی هویتهای مصنوعی و نوظهور اجتماعی -که در سادهترین سطح در نهادهایی خردمقیاس و موقت مانند گروههای همسالان یا انجمنهای کوچک انجام میپذیرد- دستمایهای برای جامعهپذیرشدن و دستیابی به بلوغ روانی در افراد است. به همین ترتیب در مقیاسی کلان و سطحی بزرگتر، هویتهایی تکاملی و دیرپا که در زمانی طولانی و در جریان انباشت پردامنهی رمزگان و نشانگان پدیدار میشوند، زیربنای ظهور و سقوط تمدنها و فرهنگها هستند. ظهور امواج تمدنی جدید -مانند مدرنیته- همواره با دگردیسیای بنیادین در پیکربندی هویت همراه است و در جریان بازخوردهایی فشرده، بر این امواج تاثیر میگذارد. زوال و انحطاط تمدنها را نیز میتوان به صورت فروپاشی ساختاری هویتهای اجتماعی تعبیر کرد و از کارکرد افتادنِ آنها را کلیدِ انقراض خوشههای کلان منشهایی دانست که یک نظام اجتماعی و یک تمدن خاص را از بقیه متمایز میکنند.
در عمل، یک تمدن هنگامی منقرض میشود که نمایندگان خویش را از دست بدهد؛ یعنی، کسانی باقی نمانند که خویش را بدان وابسته بدانند، به آفرینش معنا در دل آن مشغول باشند و برای نگاهبانی از آن تلاش نمایند. در گذر تاریخ، این امر به ندرت با نابودی زیستشناختی بدنهای نمایندگانِ یک تمدن تحقق یافته است که نابودی تمدنهایی مانند آزتک و مایا نمونههایی از آن هستند. معمولا آنچه که رخ داده، هضمشدنِ اعضای تمدنی نیمهجان در تمدنی همسایه بوده که هویت اجتماعی زورآورتر و جذابتری داشته و به شکلی رقابتی اعضای جامعهی نخست را از دایرهی «درون» و «خودی» تعریفشده توسط آن هویتِ ناتوان بیرون میمکیده است. از میان رفتن هویت بابلی و نیوانگلندی و ظهور هویتهای ایرانی و آمریکایی را به این ترتیب باید فهمید.
هویت اجتماعی، تنها زیرسیستمی ساختاری و انتزاعی در سطح فرهنگی نیست، بلکه خود، نظامی پویا و تکاملیابنده است که به طور فعال در واکنش به تنشهای محیطی دگرگون میشود، بر سر یارگیری و جذب «اعضای شایسته» با هویتهای دیگر به رقابت میپردازد و در سطوحی گوناگون و سلسلهمراتبی نیز چنین میکند؛ یعنی، به همان ترتیب که نظامهای علمی، ساختارهای نظری و شهرهای همسایه هویتهای آکادمیک، جبههبندیهای انتزاعی و هویتهای شهری خویش را در رقابت با یکدیگر تعریف و بازتعریف میکنند، در سطوحی کلانتر هویتهای دینی گسترده و هویتهای فرهنگی عام مربوط به تمدنهای بزرگ نیز در قالبی رقابتی و پویا در هر برش تاریخی مدام بازتعریف میشود.
پس هویت اجتماعی، تنها زیرسیستمی ساختاری و انتزاعی در سطح فرهنگی نیست؛ بلکه خود، نظامی پویا و تکاملیابنده است که به طور فعال در واکنش به تنشهای محیطی دگرگون میشود، بر سر یارگیری و جذب «اعضای شایسته» با هویتهای دیگر به رقابت میپردازد و در سطوحی گوناگون و سلسلهمراتبی نیز چنین میکند؛ یعنی، به همان ترتیب که نظامهای علمی، ساختارهای نظری و شهرهای همسایه هویتهای آکادمیک، جبههبندیهای انتزاعی و هویتهای شهری خویش را در رقابت با یکدیگر تعریف و بازتعریف میکنند، در سطوحی کلانتر، هویتهای دینی گسترده و هویتهای فرهنگی عام مربوط به تمدنهای بزرگ نیز در قالبی رقابتی و پویا در هر برش تاریخی مدام بازتعریف میشود.
هویت از این رو، نظامی زورآور و تعیینکننده و اثرگذار است که به خاطر پویایی و رقابتی بودنش، شکننده نیز مینماید. هویت اجتماعی است که آرایش نیروهای اجتماعی و الگوی چفت و بست شدنِ زیرواحدهای متناقض معنایی را در بستر یک جامعه تعیین میکند و به این شکل، انسجام و یکپارچگی آن جامعه را تضمین مینماید. در عین حال هویت، تنها در شرایطی در انجام این کار کامیاب میشود که بتواند در صورتبندی خودانگارهای مشترک و دلپذیر از اعضای جامعه به شکلی کارآمد عمل کند و یکپارچگی و قوام این خودانگاره را در شرایط بحرانی جامعهشناختی حفظ نماید. کارکردی که در شرایط عادی، تنها با دشواری و به شکلی موقت قابل تحقق است.
از این روست که هرچه در پلکان سلسلهمراتب اجتماعی بالاتر برویم و به ساختارهای کلانتر و درشتمقیاستر برسیم، هویتهایی تنومندتر، پیچیدهتر و به همین ترتیب دیرپاتر و پایدارتر را میبینیم که با این وجود، نیمهعمری مشخص دارند و در مورد پایداری و باقیماندنشان حدسهایی دقیق میتوان زد. به عنوان مثال، میدانیم که هویت اجتماعی در سطح کوچکترین زیرسیستمهای اجتماعی -خانواده، گروه همسالان، انجمنهای دارای عضویت داوطلبانه- در دامنهی سال تا دهه تداوم مییابند. در حالی که در نظامهایی مانند ملت یا تمدن، ممکن است این پایایی تا چندین قرن و حتی چندین هزاره نیز تداوم یابد. همچنین میتوان دید که هویت در سطوح گوناگون با سرعتها و دامنههایی متفاوت دچار دگردیسی و در مرتبههایی گوناگون دستخوش تغییر میشود. یک گروه همسالانِ کودکانه ممکن است با فرارسیدن دوران بلوغ -تنشی زیستشناختی- به سرعت در مدت چند ماه یا دست بالا یک سال، خود را در قالبی تازه بازتعریف کند و به تداوم خود ادامه دهد، در حالی که سازگارشدنِ یک تمدنِ سنتی با موجی همچون مدرنیته -تنشی اجتماعی/ فرهنگی- ممکن است همچون جامعهی ایرانی بیش از یک قرن نیز به طول انجامد.
۳. هویت در نهایت، متغیری بنیادین و مهم است که نمیتوان نادیدهاش انگاشت. میتوان در مورد ارزش و تقدس شباهت و تنفر از تفاوت شعار داد و اخلاقیاتی زیبا برساخت یا هویتی ساختگی -همچون هویتی بینالمللی- را در برابر هویت ساختگی دیگری -مانند هویت ملی- نهاد و از آن دفاع کرد یا بدان تاخت. با این وجود، یک نکته آشکار است و آن هم اینکه نادیدهانگاشتن هویت اجتماعی، کاری ناممکن است. از این روست که در میان نظریهپردازان امروز، گرایش به محوری فرضکردن مفهوم هویت اجتماعی روزبهروز بیشتر میشود و هیچ گرایش نظری یا اندیشمندِ جدیای نداریم که به نادیدهانگاشتن این مفهوم علاقه داشته باشد یا از چنین امکانی دفاع کند.
به تعبیری، هویت، قدرت است. از این روست که در عصر کنونی، ساختارهای اقتصادی و سیاسی کلان و عظیمی برای سازماندهی هویت، برساختن هویت یا دستکاری هویت، تخصص یافتهاند. این وضعیتی است که همواره در طول تاریخ برقرار بوده است، چراکه بر مبنای نگاهی افراطی میتوان تمام نهادهای اجتماعی را ماشینهایی برای ترشح هویت دانست.
به تعبیری، هویت، قدرت است. از این روست که در عصر کنونی ساختارهای اقتصادی و سیاسی کلان و عظیمی برای سازماندهی هویت، برساختن هویت یا دستکاری هویت تخصص یافتهاند. این وضعیتی است که همواره در طول تاریخ برقرار بوده است، چراکه بر مبنای نگاهی افراطی میتوان تمام نهادهای اجتماعی را ماشینهایی برای ترشح هویت دانست.
اگر تاریخ تمدنهای انسانی را مرور کنیم، میتوانیم با اطمینانی به نسبت زیاد ادعا کنیم که در میان هویتهای اجتماعی کلانِ شناختهشده، هویتِ مربوط به تمدن ایرانی پیچیدهترین الگوی تحول را داشته است. این از سویی، به دامنهی گستردهی جغرافیایی و تداوم شگفتانگیز تاریخی این تمدن و هویتهای وابسته بدان بازمیگردد. تمدن ایرانی پیکرهایست که در قلمروی به وسعت حدود سه میلیون کیلومتر مربع، برای مدت ۲۵ قرن تداوم داشته که خود در میان سایر تمدنها بینظیر است. در واقع تنها تمدنی که از گستردگی و دیرپاییای نزدیک به تمدن ایرانی برخوردار است، چین است که وسعتی بیشتر و قدمت تاریخی کمتری دارد. تمدنهای بزرگی مانند تمدن آفریقای شمالی -مصر و مغرب- که پس از ورود مسیحیت و اسلام به آن قلمرو منقرض شدند، با سابقهی سههزار سالهشان پیش از میلاد مسیح، میتوانند از نظر قدمت با تمدن ایرانی مقایسه شوند. به همین ترتیب تمدن یونانی-رومی که از عصر اسکندر شروع شد و تا پایان عصر قرون وسطا تداوم یافت -و به روایتی بخشهایی از آن هنوز هم تداوم دارد- میتواند دست کم از نظر وسعت با تمدن ایرانی هماورد دانسته شود. در این میان همچنین باید تمدن هند را دید که قدمتی تقریبا همتای تمدن ایرانی دارد و گستردگی جغرافیایی آن نیز بزرگتر است، هر چند بخش مهمی از این دو تمدن در طول تاریخ در هم آمیخته و به هم مربوط بوده است.
تمدن ایرانی در میان تمام این تمدنها نه به لحاظ گسترهی زمانی و مکانی که به خاطر تاریخ خاص هویت اجتماعی در آن یگانه است. ایرانزمین به دلیل موقعیت اجتماعی خود و الگوی توزیع منابع طبیعی خویش و بافت جمعیتی و زبانیاش، در طول تاریخ تنشهای اجتماعی بسیار شدید و تکاندهندهای را از سر گذرانده و همچنان پیوستگی قابل توجهی از هویت اجتماعی را در خود حفظ کرده است. خودِ این نکته که جامعهی ایرانی در 25 قرن گذشته دست کم چهار نسلکشی عمده -مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان- را از سر گذرانده و دست کم پنج پیکرهی تمدنی متمایز -هلنی، مسیحی-رومی، اسلامی، یاسایی و مدرن- را به شکلی انتخابی و خاص در خود جذب کرده، به قدر کافی شگفتانگیز است. ما هیچ تمدن دیگری را نمیشناسیم که با تداوم و گسترشی چنین بزرگ، در برابر چنین تنشهایی از پا در نیامده باشد.
تمدن ایرانی در میان تمام این تمدنها نه به لحاظ گسترهی زمانی و مکانی، که به خاطر تاریخ خاص هویت اجتماعی در آن یگانه است. ایرانزمین به دلیل موقعیت اجتماعی خود و الگوی توزیع منابع طبیعی خویش و بافت جمعیتی و زبانیاش، در طول تاریخ، تنشهای اجتماعی بسیار شدید و تکاندهندهای را از سر گذرانده و همچنان پیوستگی قابل توجهی از هویت اجتماعی را در خود حفظ کرده است. خودِ این نکته که جامعهی ایرانی در 25 قرن گذشته دست کم چهار نسلکشی عمده -مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان- را از سر گذرانده و دست کم پنج پیکرهی تمدنی متمایز -هلنی، مسیحی- رومی، اسلامی، یاسایی و مدرن- را به شکلی انتخابی و خاص در خود جذب کرده، به قدر کافی شگفتانگیز است. ما هیچ تمدن دیگری را نمیشناسیم که با تداوم و گسترشی چنین بزرگ، در برابر چنین تنشهایی از پا در نیامده باشد. تمدن مصری با وجود تداوم و قدمت شگفتانگیزش، در عمل پس از ورود مسیحیت و اسلام به آن سرزمین به کشوری عربی تبدیل شد و حتی هند، تجربهی به نسبت ملایم استعمار را با هویتزدایی گسترده و عمیقی از سر گذراند.
نوشتار کنونی، دستاورد اندیشیدن در مورد هویت ایرانی است. این اندیشیدن از منظر نظریهی سیستمهای پیچیده و به طور مشخص از دیدگاه نظریهی منشها و نظریهی قدرت -یعنی دو چارچوب نظری نگارنده برای فهم نظام اجتماعی- انجام خواهد پذیرفت. زمانهی امروزین -مانند مقاطعی بسیار پرشمار در تاریخ گذشتهی ایرانزمین- با فشارِ زورآورِ نیاز به بازتعریف هویت، مشخص میشود. از این روست که گمانهزنی در مورد هویت جدید ایرانی و نقدِ هویتِ کنونی، نقل محافل است. از دید من این گمانهزنیها، به دلیل متکینبودن به یک چارچوب نظری مشخص و منسجم، سردرگم و مبهم هستند و به سطح گفتمانهای عامیانهای فروکاسته شدهاند که جز ابراز رضایت یا انزجار از هویت کنونی محتوایی ندارند. به بیان دیگر، فکر میکنم بازتعریف هویت ایرانی که ضرورتِ غیرقابل چشمپوشی زمانهی ماست، تنها زمانی ممکن خواهد شد که بتوانیم با پشتوانهی نظریهای نیرومند و روزآمد، هویت ایرانی را در چشمانداز تاریخیاش بفهمیم و خواستهایی کلان را در همین منظر طرح نماییم. بدبختانه چنین مینماید که قابلیت نظری چنین کاری و ارادهی مشترک برای دستیابی به چنین تفاهمی در حال حاضر وجود ندارد. از این رو، هدف این نوشتار به دست دادن کاربستی از نظریهی قدرت و نظریهی منشهاست که بتواند زیربنای نظری مناسبی را برای هدف یادشده به دست دهد.
در حال حاضر، تقریبا تمام تلاشهای نظری و پژوهشهای جاری در باب هویت ایرانی را میتوان با برچسب ساختارگرا مشخص ساخت. چنین تعریفهایی، در مرز جدیترین کارهای نظری امروزین در مورد هویت ایرانی قرار دارند. روششناسی مشترک حاکم بر تمام این آثار، آن است که هویت را بر مبنای سیاههای از شباهتها و تفاوتها بازشناسی کنند. به این ترتیب، این نکته که مثلا زبان فارسی در دورانی طولانی از تاریخ ایران حضور داشته است یا اینکه عنصری نژادی مانند آریاییها در سازماندهی این تمدن نقشی کلیدی ایفا کردهاند، به عنوان مبنایی برای تعریف هویت ایرانی در نظر گرفته میشود. به همین ترتیب، گاه بر نقاط تمایز تمدن ایرانی و سایر تمدنها تاکید میشود و مثلا این نکته بیان میشود که تمدن ایرانی به دلیل توجه به آسمانها و نگاه اشراقی با تمدن مادیگرای هلنی -که دنبالهاش به غلط مدرنیته دانسته میشود- متفاوت است.
از این رو، رویکرد رایج کنونی آن است که هویت ایرانی با به دست دادن سیاههای از شباهتهای درونی یا تفاوتها با بیرون فهمیده شود. چالشها و کشمکشهای نظری حاکم بر این شیوه از نگریستنِ هویت، خواه ناخواه تا حدودی به روشِ یادشده بازمیگردد. همواره میتوان در مورد هر ویژگی مشترک، گسستهایی را در تاریخ نشان داد و شرایطی را فرا یاد آورد که در آن ویژگی یادشده غایب بوده است. به همین شکل، در مورد وجوه افتراق تمدن ایرانی و سایر تمدنها، همواره میتوان به رگههایی گاه تنومند اشاره کرد که تمایز زیاد شده را زیر پا میگذاشتهاند. به عنوان مثال، یکی از مواردی که به عنوان وجه مشترک «ایرانیها» در طول تاریخ، پیشنهاد شده، زبان فارسی و ادبیاتِ -به ویژه شاعرانهی- آفریدهشده در این زمینه است. برای نقد این عنصر، به سادگی میتوان به فارسیزبان نبودنِ طبقهی حاکم بر ایران در طول هزار سال گذشته، یا چندزبانی بودن قلمرو ایرانزمین اشاره و این نقد را مطرح کرد که با تاکید بر محوریت زبان فارسی این حقیقت، نادیده انگاشته میشود که بخش عمدهی ادبیات و فرهنگ کتبی دو زبانِ تازی و ترکی نیز در زمینهی ایرانزمین و توسط کسانی که خود را ایرانی میدانستهاند صورتبندی و تدوین شده است. متغیری افتراقی مانند دینمدار بودن ایرانیان یا توجهشان به امور فرارونده و استعلایی را نیز میتوان با این شاهد نقد کرد که در همین تمدن، جنگهای دینی به معنای واقعی کلمه رخ نداده است و برخی از عملگراترین نوابغ -مانند ابن سینا و ابن هیثم- نیز ظهور کردهاند و عنصری کاملا مادی و زمینی -مانند بازرگانی- در تکامل فرهنگ آن بیشترین نقش را ایفا کرده است.
تاریخ ایرانزمین به قدری طولانی و تنشهای واردآمده بر جامعهی ایرانی چندان پیچیده و گوناگون بوده است، که چشمداشتِ هویتی ساده و سرراست با مرزهایی مستقر و پایدار –مانند آنچه مثلا در هویت ژاپنی دیده میشود- در مورد آن غیرواقعبینانه است.
چنین میاندیشم که ایراد تعریفهای ساختارگرا، به موارد اشتراک یا تفاوتی که بدان اشاره میکنند نیست، که در اصلِ روش ایشان است. تاریخ ایرانزمین به قدری طولانی و تنشهای واردآمده بر جامعهی ایرانی چندان پیچیده و گوناگون بوده است که چشمداشتِ هویتی ساده و سرراست، با مرزهایی مستقر و پایدار -مانند آنچه مثلا در هویت ژاپنی دیده میشود- در مورد آن غیرواقعبینانه است. از این رو، در این نوشتار در پی به دست دادن تاریخی از دگرگونی و تکامل هویت ایرانی هستم که آن را همچون نظامی تکاملی و پویا تفسیر نماید. همچنین این هویت را به صورت زنجیرهای از پاسخهای موفق یا ناموفق نسبت به تنشهایی جامعهشناختی مورد تحلیل قرار خواهم داد. در این میان به متغیرهای تعریفکنندهی اشتراکهای درونی یا تفاوتها با بیرون به یک اندازه توجه خواهم کرد و گسستها را به همان اندازه مورد تاکید قرار خواهم داد که پیوستگیها را.
این رویکرد را به دو دلیل در پیش خواهم گرفت. نخست آنکه اصولا تاکید بر شباهتها یا اختلافها و تمرکز بر ویژگیهای منسجمسازندهی درون یا حصرکنندهی بیرون را به تنهایی درک نمیکنم و به لحاظ منطقی باور به یکی از این دو عنصر را بدون قطب مقابلش نادرست و تقریبا بیمعنا میدانم. دیگر آنکه برای هویت، شأنی سیال و پویا و تکاملیابنده قایل هستم که خواه ناخواه تاریخ دگرگونی خویش را در قالب انباشتی از گسستها و پیوستگیها تعریف میکند.