جامعه‌شناسی تاریخی هویت ایرانی (بخش نخست)

دکتر شروین وکیلی

پیش درآمد

۱. هویت اجتماعی، الگویی از سازماندهی نمادها و معناهای مشترک در میان اعضای یک جامعه است که به مرزبندی آن سیستم اجتماعی منتهی شود. هویت آن، رمزگان مشترکی است که در میان اعضای یک جامعه جریان می­‌یابد و حد و مرزهای سیلان آن محدوده­‌ی جامعه را تعیین می­‌کند. شبکه­‌ای از منش‌ها و خوشه­‌هایی ‌درهم‌تنیده از عناصر فرهنگی تکامل‌یابنده است که اعضای جامعه و کسانی که درونِ آن قرار دارند از آن برخوردارند و به این ترتیب از مردمانِ بیگانه و کسانی که در «آن بیرون» قرار گرفته­‌ا‌ند، متمایز می­‌شوند. در این معنا، هویت اجتماعی برساخته­‌ای فرهنگی است که عناصر مشترک در میان خودانگاره­‌های اعضای یک جامعه را فراهم می­‌آ‌ورد و به این ترتیب به پیدایش یک «ما»ی جمعی در زمینه­‌ای متکثر از «من»ها میدان می­‌دهد؛ یعنی، نیرویی از جنس نشانگان و معناهاست که سوژه­‌های مستقل انسانی را در سیستمی بلند مرتبه­‌تر از سطح روانشناختی، به هم پیوند می­‌دهد و به این ترتیب، تصویر ذهنی مشترکی را در میان کسانی که با هم و در ارتباط با هم زندگی می­‌کنند، پدیدار می­‌سازد.

هویت اجتماعی، الگویی از سازماندهی نمادها و معناهای مشترک در میان اعضای یک جامعه است که به مرزبندی آن سیستم اجتماعی منتهی شود. هویت آن رمزگان مشترکی است که در میان اعضای یک جامعه جریان می­‌یابد و حد و مرزهای سیلان آن محدوده­‌ی جامعه را تعیین می­‌کند.

جفت‌های متضاد معنایی (جم­‌های) چندی بر هویت اجتماعی غالب هستند. شباهت و تفاوت، شاید مهم‌ترین عنصر در این میان باشد. هویت اجتماعی، آن شبکه­‌ای از منش‌ها و ساخت‌های فرهنگی است که شباهت‌های موجود در میان اعضای یک جامعه را رمزگذاری کرده و در ارتباط با روایت‌هایی اساطیری معنادارشان می­‌سازد. به این ترتیب، هویت، نه تنها ویژگی­‌های مشابه در میان آدمیان را برمی­‌شمارد و صورتبندی می­‌کند، که آن‌ها را ارزیابی و ارزش­‌گذاری نیز می­‌نماید و به این ترتیب، شباهت را از جایگاه توصیفی ساده به مرتبه­‌ی عناصری زیبایی‌شناختی و اخلاقی ارتقا می­‌دهد.

در عین حال، هویت اجتماعی بر مبنای تفاوت نیز کار می­‌کند. هویت اجتماعی، منش‌هایی را شامل می­‌شود که پا به پای تشخیص، رمزگذاری و معنابخشی به شباهت‌های درونی، تمایزهای میان درون و بیرون را نیز تشخیص می­‌دهد و تفاوت‌های میان وابستگان به جامعه­‌ی خودی و سایر جوامع را نیز ردیابی و صورتبندی می­‌نماید. به این ترتیب، هویت همچون شمشیری جادویی می­‌نماید که از سویی مرز میان درون و بیرون را با گسستی عبورناپذیر تعیین حدود می­‌کند و از سوی دیگر، گسست‌های درونی سیستم اجتماعی را به مرتبه­‌ی تفاوت‌هایی سطحی و نامهم فرو می­‌کاهد. تفاوت‌هایی که در سطحی فروپایه­‌تر از تمایزِ بنیادین و مهمِ جاری در مرز میان درون و بیرون جامعه قرار می­‌گیرد و با اختلاف بین خودی­‌ها و بیگانگان فرق می­‌کند.

هویت اجتماعی زیرسیستمی در سطح فرهنگی است. خوشه­‌ای از منش‌ها که کارکرد آن ایجاد هماهنگی کارکردی و انسجام ساختاری در اندرون نظام اجتماعی است. مجرای اثرگذاشتن هویت فرهنگی، خودانگاره­‌ی مشترک اعضای یک جامعه در مورد خودشان است و انگاره­‌هایی هنجارین که درباره­‌ی اعضای جوامع بیرونی دارند. به همین دلیل هم جمِ (جفت متضاد معنایی) شباهت و تفاوت در محور هویت قرار می­‌گیرد و جم­‌هایی دیگر -مانند درون/ بیرون، خودی/ غیرخودی و آشنا/ بیگانه- را پدید می­‌آورد. هویت از مجرای رمزگذاری عناصر متصل به این مفاهیم، مرزهای نظام اجتماعی را تعیین می­‌کند.

با این تعاریف، هویت اجتماعی، زیرسیستمی در سطح فرهنگی است. خوشه­‌ای از منش‌ها که کارکرد آن ایجاد هماهنگی کارکردی و انسجام ساختاری در اندرون نظام اجتماعی است. مجرای اثر گذاشتن هویت فرهنگی، خودانگاره­‌ی مشترک اعضای یک جامعه در مورد خودشان است و انگاره­‌هایی هنجارین که درباره­‌ی اعضای جوامع بیرونی دارند. به همین دلیل هم جمِ (جفت متضاد معنایی) شباهت و تفاوت در محور هویت قرار می­‌گیرد و جم­‌هایی دیگر -مانند درون/ بیرون، خودی/ غیرخودی و آشنا/ بیگانه- را پدید می­‌آورد. هویت از مجرای رمزگذاری عناصر متصل به این مفاهیم، مرزهای نظام اجتماعی را تعیین می­‌کند.

 ۲. هویت اجتماعی نیرویی زورآور و عاملی تعیین‌کننده در پیکربندی و کارآیی یک نظام اجتماعی است. اینکه اعضای یک جامعه تا چه پایه در ارتباط با یکدیگر به قواعدی مشترک پایبند باشند و اینکه تا چه پایه از مرزهای جامعه­‌ی خویش حراست کنند، به تصویر ذهنی مشترکی باز می­‌گردد که از خویش تصور می­‌کنند. به همین دلیل، دگردیسی هویت اجتماعی، عاملی محوری و اثرگذار در تحول جوامع انسانی و تکامل نظم‌های جدید در بستر تاریخ است. دور از اغراق خواهد بود اگر هر گذار تاریخی مهم را به تحولی فراگیر در هویت اجتماعی مربوط بدانیم و هر تنش اجتماعی فراگیر را با فشاری بر هویت متصل سازیم و البته این بدان معنا نیست که اولی را به دومی تحویل کنیم یا برعکس.

در عمل، یک تمدن هنگامی منقرض می­‌شود که نمایندگان خویش را از دست بدهد؛ یعنی، کسانی باقی نمانند که خویش را بدان وابسته بدانند، به آفرینش معنا در دل آن مشغول باشند و برای نگاهبانی از آن تلاش نمایند. در گذر تاریخ، این امر به ندرت با نابودی زیست‌شناختی بدن‌های نمایندگانِ یک تمدن تحقق یافته است که نابودی تمدن‌هایی مانند آزتک و مایا نمونه­‌هایی از آن هستند.

هویت ازاین رو، همواره موضوعی چالش‌برانگیز بوده و خواهد بود. طراحی هویت‌های مصنوعی و نوظهور اجتماعی -که در ساده­‌ترین سطح در نهادهایی خردمقیاس و موقت مانند گروه‌های همسالان یا انجمن‌های کوچک انجام می­‌پذیرد- دستمایه­‌ای برای جامعه­‌پذیرشدن و دستیابی به بلوغ روانی در افراد است. به همین ترتیب در مقیاسی کلان و سطحی بزرگ‌تر، هویت‌هایی تکاملی و دیرپا که در زمانی طولانی و در جریان انباشت پردامنه­‌ی رمزگان و نشانگان پدیدار می­‌شوند، زیربنای ظهور و سقوط تمدن‌ها و فرهنگ‌ها هستند. ظهور امواج تمدنی جدید -مانند مدرنیته- همواره با دگردیسی­‌ای بنیادین در پیکربندی هویت همراه است و در جریان بازخوردهایی فشرده، بر این امواج تاثیر می­‌گذارد. زوال و انحطاط تمدن‌ها را نیز می­‌توان به صورت فروپاشی ساختاری هویت‌های اجتماعی تعبیر کرد و از کارکرد افتادنِ آن‌ها را کلیدِ انقراض خوشه­‌های کلان منش‌هایی دانست که یک نظام اجتماعی و یک تمدن خاص را از بقیه متمایز می­‌کنند.

در عمل، یک تمدن هنگامی منقرض می­‌شود که نمایندگان خویش را از دست بدهد؛ یعنی، کسانی باقی نمانند که خویش را بدان وابسته بدانند، به آفرینش معنا در دل آن مشغول باشند و برای نگاهبانی از آن تلاش نمایند. در گذر تاریخ، این امر به ندرت با نابودی زیست‌شناختی بدن‌های نمایندگانِ یک تمدن تحقق یافته است که نابودی تمدن‌هایی مانند آزتک و مایا نمونه­‌هایی از آن هستند. معمولا آنچه که رخ داده، هضم‌شدنِ اعضای تمدنی نیمه‌جان در تمدنی همسایه­ بوده که هویت اجتماعی زورآورتر و جذاب‌تری داشته­ و به شکلی رقابتی اعضای جامعه­‌ی نخست را از دایره­‌ی «درون» و «خودی» تعریف‌شده توسط آن هویتِ ناتوان بیرون می­‌مکیده است. از میان رفتن هویت بابلی و نیوانگلندی و ظهور هویت‌های ایرانی و آمریکایی را به این ترتیب باید فهمید.

هویت اجتماعی، تنها زیرسیستمی ساختاری و انتزاعی در سطح فرهنگی نیست، بلکه خود، نظامی پویا و تکامل‌یابنده است که به طور فعال در واکنش به تنش‌های محیطی دگرگون می­‌شود، بر سر یارگیری و جذب «اعضای شایسته» با هویت‌های دیگر به رقابت می‌پردازد و در سطوحی گوناگون و سلسله‌مراتبی نیز چنین می­‌کند؛ یعنی، به همان ترتیب که نظام‌های علمی، ساختارهای نظری و شهرهای همسایه هویت‌های آکادمیک، جبهه­‌بندی­‌های انتزاعی و هویت‌های شهری خویش را در رقابت با یکدیگر تعریف و بازتعریف می­‌کنند، در سطوحی کلا‌ن­‌تر هویت‌های دینی گسترده و هویت‌های فرهنگی عام مربوط به تمدن‌های بزرگ نیز در قالبی رقابتی و پویا در هر برش تاریخی مدام بازتعریف می­‌شود.

پس هویت اجتماعی، تنها زیرسیستمی ساختاری و انتزاعی در سطح فرهنگی نیست؛ بلکه خود، نظامی پویا و تکامل‌یابنده است که به طور فعال در واکنش به تنش‌های محیطی دگرگون می­‌شود، بر سر یارگیری و جذب «اعضای شایسته» با هویت‌های دیگر به رقابت می­‌پردازد و در سطوحی گوناگون و سلسله‌مراتبی نیز چنین می­‌کند؛ یعنی، به همان ترتیب که نظام‌های علمی، ساختارهای نظری و شهرهای همسایه هویت‌های آکادمیک، جبهه­‌بندی­‌های انتزاعی و هویت‌های شهری خویش را در رقابت با یکدیگر تعریف و بازتعریف می­‌کنند، در سطوحی کلان­‌تر، هویت‌های دینی گسترده و هویت‌های فرهنگی عام مربوط به تمدن‌های بزرگ نیز در قالبی رقابتی و پویا در هر برش تاریخی مدام بازتعریف می­‌شود.

هویت از این رو، نظامی زورآور و تعیین‌کننده و اثرگذار است که به خاطر پویایی و رقابتی بودنش، شکننده نیز می­‌نماید. هویت اجتماعی است که آرایش نیروهای اجتماعی و الگوی چفت و بست شدنِ زیرواحدهای متناقض معنایی را در بستر یک جامعه تعیین می­‌کند و به این شکل، انسجام و یکپارچگی آن جامعه را تضمین می­‌نماید. در عین حال هویت، تنها در شرایطی در انجام این کار کامیاب می­‌شود که بتواند در صورتبندی خودانگاره­‌ای مشترک و دلپذیر از اعضای جامعه به شکلی کارآمد عمل کند و یکپارچگی و قوام این خودانگاره را در شرایط بحرانی جامعه‌شناختی حفظ نماید. کارکردی که در شرایط عادی، تنها با دشواری و به شکلی موقت قابل تحقق است.

از این روست که هرچه در پلکان سلسله‌مراتب اجتماعی بالاتر برویم و به ساختارهای کلان‌تر و درشت‌مقیاس­‌تر برسیم، هویت‌هایی تنومندتر، پیچیده­‌تر و به همین ترتیب دیرپاتر و پایدارتر را می­‌بینیم که با این وجود، نیمه‌عمری مشخص دارند و در مورد پایداری و باقی‌ماندنشان حدس‌هایی دقیق می­‌توان زد. به عنوان مثال، می­‌دانیم که هویت اجتماعی در سطح کوچک‌ترین زیرسیستم­‌های اجتماعی -خانواده، گروه همسالان، انجمن‌های دارای عضویت داوطلبانه- در دامنه­‌ی سال تا دهه تداوم می­‌یابند. در حالی که در نظام‌هایی مانند ملت یا تمدن، ممکن است این پایایی تا چندین قرن و حتی چندین هزاره نیز تداوم یابد. همچنین می­‌توان دید که هویت در سطوح گوناگون با سرعت‌ها و دامنه­‌هایی متفاوت دچار دگردیسی و در مرتبه­‌هایی گوناگون دستخوش تغییر می­‌شود. یک گروه همسالانِ کودکانه ممکن است با فرارسیدن دوران بلوغ -تنشی زیست‌شناختی- به سرعت در مدت چند ماه یا دست بالا یک سال، خود را در قالبی تازه بازتعریف کند و به تداوم خود ادامه دهد، در حالی که سازگارشدنِ یک تمدنِ سنتی با موجی همچون مدرنیته -تنشی اجتماعی/ فرهنگی- ممکن است همچون جامعه­‌ی ایرانی بیش از یک قرن نیز به طول انجامد.

۳. هویت در نهایت، متغیری بنیادین و مهم است که نمی­‌توان نادیده­‌اش انگاشت. می­‌توان در مورد ارزش و تقدس شباهت و تنفر از تفاوت شعار داد و اخلاقیاتی زیبا برساخت یا هویتی ساختگی -همچون هویتی بین­‌المللی- را در برابر هویت ساختگی دیگری -مانند هویت ملی- نهاد و از آن دفاع کرد یا بدان تاخت. با این وجود، یک نکته آشکار است و آن هم اینکه نادیده‌انگاشتن هویت اجتماعی، کاری ناممکن است. از این روست که در میان نظریه‌پردازان امروز، گرایش به محوری فرض‌کردن مفهوم هویت اجتماعی روزبه‌روز بیشتر می­‌شود و هیچ گرایش نظری یا اندیشمندِ جدی­‌ای نداریم که به نادیده‌انگاشتن این مفهوم علاقه داشته باشد یا از چنین امکانی دفاع کند.

به تعبیری، هویت، قدرت است. از این روست که در عصر کنونی، ساختارهای اقتصادی و سیاسی کلان و عظیمی برای سازماندهی هویت، برساختن هویت یا دستکاری هویت، تخصص یافته­‌اند. این وضعیتی است که همواره در طول تاریخ برقرار بوده است، چراکه بر مبنای نگاهی افراطی می­‌توان تمام نهادهای اجتماعی را ماشین­‌هایی برای ترشح هویت دانست.

به تعبیری، هویت، قدرت است. از این روست که در عصر کنونی ساختارهای اقتصادی و سیاسی کلان و عظیمی برای سازماندهی هویت، برساختن هویت یا دستکاری هویت تخصص یافته­‌اند. این وضعیتی است که همواره در طول تاریخ برقرار بوده است، چراکه بر مبنای نگاهی افراطی می­‌توان تمام نهادهای اجتماعی را ماشین­‌هایی برای ترشح هویت دانست.

اگر تاریخ تمدن‌های انسانی را مرور کنیم، می­‌توانیم با اطمینانی به نسبت زیاد ادعا کنیم که در میان هویت‌های اجتماعی کلانِ شناخته‌شده، هویتِ مربوط به تمدن ایرانی پیچیده­‌ترین الگوی تحول را داشته است. این از سویی، به دامنه­‌ی گسترده­ی جغرافیایی و تداوم شگفت‌انگیز تاریخی این تمدن و هویت‌های وابسته بدان بازمی­‌گردد. تمدن ایرانی پیکره­‌ایست که در قلمروی به وسعت حدود سه میلیون کیلومتر مربع، برای مدت ۲۵ قرن تداوم داشته­ که خود در میان سایر تمدن‌ها بی­‌نظیر است. در واقع تنها تمدنی که از گستردگی و دیرپایی­‌ای نزدیک به تمدن ایرانی برخوردار است، چین است که وسعتی بیشتر و قدمت تاریخی کمتری دارد. تمدن‌های بزرگی مانند تمدن آفریقای شمالی -مصر و مغرب- که پس از ورود مسیحیت و اسلام به آن قلمرو منقرض شدند، با سابقه­‌ی سه‌هزار ساله­‌شان پیش از میلاد مسیح، می‌توانند از نظر قدمت با تمدن ایرانی مقایسه شوند. به همین ترتیب تمدن یونانی-رومی که از عصر اسکندر شروع شد و تا پایان عصر قرون وسطا تداوم یافت -و به روایتی بخش‌هایی از آن هنوز هم تداوم دارد- می­‌تواند دست کم از نظر وسعت با تمدن ایرانی هماورد دانسته شود. در این میان همچنین باید تمدن هند را دید که قدمتی تقریبا همتای تمدن ایرانی دارد و گستردگی جغرافیایی آن نیز بزرگ‌تر است، هر چند بخش مهمی از این دو تمدن در طول تاریخ در هم آمیخته و به هم مربوط بوده است.

تمدن ایرانی در میان تمام این تمدن‌ها نه به لحاظ گستره­‌ی زمانی و مکانی که به خاطر تاریخ خاص هویت اجتماعی در آن یگانه است. ایران‌زمین به دلیل موقعیت اجتماعی خود و الگوی توزیع منابع طبیعی خویش و بافت جمعیتی و زبانی­اش، در طول تاریخ تنش‌های اجتماعی بسیار شدید و تکان‌دهنده­‌ای را از سر گذرانده و همچنان پیوستگی قابل توجهی از هویت اجتماعی را در خود حفظ کرده است. خودِ این نکته که جامعه­‌ی ایرانی در 25 قرن گذشته دست کم چهار نسل­‌کشی عمده -مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان- را از سر گذرانده و دست کم پنج پیکره­‌ی تمدنی متمایز -هلنی، مسیحی-رومی، اسلامی، یاسایی و مدرن- را به شکلی انتخابی و خاص در خود جذب کرده، به قدر کافی شگفت‌انگیز است. ما هیچ تمدن دیگری را نمی­‌شناسیم که با تداوم و گسترشی چنین بزرگ، در برابر چنین تنش‌هایی از پا در نیامده باشد.

تمدن ایرانی در میان تمام این تمدن‌ها نه به لحاظ گستره­‌ی زمانی و مکانی، که به خاطر تاریخ خاص هویت اجتماعی در آن یگانه است. ایران‌زمین به دلیل موقعیت اجتماعی خود و الگوی توزیع منابع طبیعی خویش و بافت جمعیتی و زبانی­اش، در طول تاریخ، تنش‌های اجتماعی بسیار شدید و تکان‌دهنده­‌ای را از سر گذرانده و همچنان پیوستگی قابل توجهی از هویت اجتماعی را در خود حفظ کرده است. خودِ این نکته که جامعه­‌ی ایرانی در 25 قرن گذشته دست کم چهار نسل­‌کشی عمده -مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان- را از سر گذرانده و دست کم پنج پیکره­‌ی تمدنی متمایز -هلنی، مسیحی- رومی، اسلامی، یاسایی و مدرن- را به شکلی انتخابی و خاص در خود جذب کرده، به قدر کافی شگفت‌انگیز است. ما هیچ تمدن دیگری را نمی­‌شناسیم که با تداوم و گسترشی چنین بزرگ، در برابر چنین تنش‌هایی از پا در نیامده باشد. تمدن مصری با وجود تداوم و قدمت شگفت­‌انگیزش، در عمل پس از ورود مسیحیت و اسلام به آن سرزمین به کشوری عربی تبدیل شد و حتی هند، تجربه­‌ی به نسبت ملایم استعمار را با هویت‌زدایی گسترده و عمیقی از سر گذراند.

نوشتار کنونی، دستاورد اندیشیدن در مورد هویت ایرانی است. این اندیشیدن از منظر نظریه­‌ی سیستم‌های پیچیده و به طور مشخص از دیدگاه نظریه­‌ی منش‌ها و نظریه­‌ی قدرت  -یعنی دو چارچوب نظری نگارنده برای فهم نظام اجتماعی- انجام خواهد پذیرفت. زمانه­‌ی امروزین -مانند مقاطعی بسیار پرشمار در تاریخ گذشته­‌ی ایران‌زمین- با فشارِ زورآورِ نیاز به بازتعریف هویت، مشخص می­‌شود. از این روست که گمانه­‌زنی در مورد هویت جدید ایرانی و نقدِ هویتِ کنونی، نقل محافل است. از دید من این گمانه­‌زنی­‌ها، به دلیل متکی‌نبودن به یک چارچوب نظری مشخص و منسجم، سردرگم و مبهم هستند و به سطح گفتمان‌های عامیانه­‌ای فروکاسته شده­‌ا‌ند که جز ابراز رضایت یا انزجار از هویت کنونی محتوایی ندارند. به بیان دیگر، فکر می­‌کنم بازتعریف هویت ایرانی که ضرورتِ غیرقابل چشم‌پوشی زمانه­‌ی ماست، تنها زمانی ممکن خواهد شد که بتوانیم با پشتوانه­‌ی نظریه­‌ای نیرومند و روزآمد، هویت ایرانی را در چشم‌انداز تاریخی­‌اش بفهمیم و خواست‌هایی کلان را در همین منظر طرح نماییم. بدبختانه چنین می­‌نماید که قابلیت نظری چنین کاری و اراده­‌ی مشترک برای دستیابی به چنین تفاهمی در حال حاضر وجود ندارد. از این رو، هدف این نوشتار به دست دادن کاربستی از نظریه­‌ی قدرت و نظریه­‌ی منش‌هاست که بتواند زیربنای نظری مناسبی را برای هدف یادشده به دست دهد.

در حال حاضر، تقریبا تمام تلاش‌های نظری و پژوهش­‌های جاری در باب هویت ایرانی را می­‌توان با برچسب ساختارگرا مشخص ساخت. چنین تعریف‌هایی، در مرز جدی­ترین کارهای نظری امروزین در مورد هویت ایرانی قرار دارند. روش­‌شناسی مشترک حاکم بر تمام این آثار، آن است که هویت را بر مبنای سیاهه­‌ای از شباهت‌ها و تفاوت‌ها بازشناسی کنند. به این ترتیب، این نکته که مثلا زبان فارسی در دورانی طولانی از تاریخ ایران حضور داشته است یا اینکه عنصری نژادی مانند آریایی­‌ها در سازماندهی این تمدن نقشی کلیدی ایفا کرده­‌اند، به عنوان مبنایی برای تعریف هویت ایرانی در نظر گرفته می‌شود. به همین ترتیب، گاه بر نقاط تمایز تمدن ایرانی و سایر تمدن‌ها تاکید می­‌شود و مثلا این نکته بیان می­‌شود که تمدن ایرانی به دلیل توجه به آسمان‌ها و نگاه اشراقی با تمدن مادی­گرای هلنی -که دنباله‌اش به غلط مدرنیته دانسته می­‌شود- متفاوت است.

از این رو، رویکرد رایج کنونی آن است که هویت ایرانی با به دست دادن سیاهه­‌ای از شباهت‌های درونی یا تفاوت‌ها با بیرون فهمیده شود. چالش‌ها و کشمکش‌های نظری حاکم بر این شیوه از نگریستنِ هویت، خواه ناخواه تا حدودی به روشِ یادشده بازمی­‌گردد. همواره می­‌توان در مورد هر ویژگی مشترک، گسست‌هایی را در تاریخ نشان داد و شرایطی را فرا یاد آورد که در آن ویژگی یادشده غایب بوده است. به همین شکل، در مورد وجوه افتراق تمدن ایرانی و سایر تمدن‌ها، همواره می­‌توان به رگه­‌هایی گاه تنومند اشاره کرد که تمایز زیاد شده را زیر پا می­‌گذاشته­‌اند. به عنوان مثال، یکی از مواردی که به عنوان وجه مشترک «ایرانی­‌ها» در طول تاریخ، پیشنهاد شده، زبان فارسی و ادبیاتِ -به ویژه شاعرانه­‌ی- آفریده‌شده در این زمینه است. برای نقد این عنصر، به سادگی می­‌توان به فارسی‌زبان نبودنِ طبقه‌ی حاکم بر ایران در طول هزار سال گذشته، یا چندزبانی بودن قلمرو ایران‌زمین اشاره و این نقد را مطرح کرد که با تاکید بر محوریت زبان فارسی این حقیقت، نادیده انگاشته می­‌شود که بخش عمده­‌ی ادبیات و فرهنگ کتبی دو زبانِ تازی و ترکی نیز در زمینه­‌ی ایران‌زمین و توسط کسانی که خود را ایرانی می­‌دانسته­‌اند صورتبندی و تدوین شده است. متغیری افتراقی مانند دین­‌مدار بودن ایرانیان یا توجهشان به امور فرارونده و استعلایی را نیز می­‌توان با این شاهد نقد کرد که در همین تمدن، جنگ‌های دینی به معنای واقعی کلمه رخ نداده است و برخی از عملگراترین نوابغ -مانند ابن سینا و ابن هیثم- نیز ظهور کرده­‌اند و عنصری کاملا مادی و زمینی -مانند بازرگانی- در تکامل فرهنگ آن بیشترین نقش را ایفا کرده است.

تاریخ ایران‌زمین به قدری طولانی و تنش‌های واردآمده بر جامعه­‌ی ایرانی چندان پیچیده و گوناگون بوده است، که چشمداشتِ هویتی ساده و سرراست با مرزهایی مستقر و پایدار –مانند آنچه مثلا در هویت ژاپنی دیده می­‌شود- در مورد آن غیرواقع‌بینانه است.

چنین می­‌اندیشم که ایراد تعریف­‌های ساختارگرا، به موارد اشتراک یا تفاوتی که بدان اشاره می­‌کنند نیست، که در اصلِ روش ایشان است. تاریخ ایران‌زمین به قدری طولانی و تنش‌های واردآمده بر جامعه­‌ی ایرانی چندان پیچیده و گوناگون بوده است که چشمداشتِ هویتی ساده و سرراست، با مرزهایی مستقر و پایدار -مانند آنچه مثلا در هویت ژاپنی دیده می­‌شود- در مورد آن غیرواقع‌بینانه است. از این رو، در این نوشتار در پی به دست دادن تاریخی از دگرگونی و تکامل هویت ایرانی هستم که آن را همچون نظامی تکاملی و پویا تفسیر نماید. همچنین این هویت را به صورت زنجیره­‌ای از پاسخ­‌های موفق یا ناموفق نسبت به تنش‌هایی جامعه‌شناختی مورد تحلیل قرار خواهم داد. در این میان به متغیرهای تعریف‌کننده­‌ی اشتراک‌های درونی یا تفاوت‌ها با بیرون به یک اندازه توجه خواهم کرد و گسست‌ها را به همان اندازه مورد تاکید قرار خواهم داد که پیوستگی­‌ها را.

این رویکرد را به دو دلیل در پیش خواهم گرفت. نخست آنکه اصولا تاکید بر شباهت‌ها یا اختلاف‌ها و تمرکز بر ویژگی‌های منسجم‌سازنده­‌ی درون یا حصرکننده­‌ی بیرون را به تنهایی درک نمی­‌کنم و به لحاظ منطقی باور به یکی از این دو عنصر را بدون قطب مقابلش نادرست و تقریبا بی­‌معنا می­‌دانم. دیگر آنکه برای هویت، شأنی سیال و پویا و تکامل‌یابنده قایل هستم که خواه ناخواه تاریخ دگرگونی خویش را در قالب انباشتی از گسست‌ها و پیوستگی­‌ها تعریف می­‌کند.

ادامه دارد

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *