به باور عدهای گرایشهای همجنسگرایی ریشههای فرهنگی دارد و در دورههای مختلف خود را نشان داده، به نظر شما این باورها چقدر صحیح هستند و در صورت تداوم چه پیامدهایی خواهد داشت؟
در کل دربارهی همجنسگرایی دو رویکرد اصلی وجود دارد. یک رویکرد نگرش زیستشناختی است که میگوید دو جنس زن و مرد طبیعی و عادی و هنجارین هستند و هریک به جنس مخالف گرایش دارند و خارج از این چارچوب میل جنسی اختلال محسوب میشود. بر مبنای این دیدگاه همجنسگرایی رفتاری است با ریشههای هورمون-عصبشناسانه و در واقع نوعی اختلال (disorder) جنسی محسوب میشود. دیدگاه دیگر که فمینیستها و برخی از نظریهپردازان پسامدرن بدان باور دارند، میگوید جنسیت اصولا یک برساختهي اجتماعی است و هنجارها و قالبهایش به کل توسط نهادهای اجتماعی تعیین میشود. در این نگرش به قول سیمون دوبووار زنان زاده نمیشوند، بلکه ساخته میشوند. پس میل جنسی زن و مرد هم امری ساختگی و مصنوعی قلمداد میشود و همجنسگرایی درست مثل دگرجنسگرایی رسمیت پیدا میکند.
دیدگاه شما در این مورد چیست؟
من به طور قاطع فکر میکنم نگرش دوم نادرست است و اولی درست است. انبوهی از دادههای علمی و شواهد جامعهشناختی داریم که نشان میدهد جنسیت یک پدیدار زیستشناختی با قواعد و چارچوبهای محکم و استوار است که نه تنها به لحاظ آماری در همهی اعضای گونهی انسان، که کمابیش با همان قواعد در بیشتر جانوران دیگر هم وجود دارد. بخشهایی از رفتار و گرایش جنسی که توسط جامعه تعیین میشوند به روابط قدرت و حواشی سلیقهی زیباییشناسانه و برخی از راهبردهای لذت محدود هستند و این هستهی مرکزی زیستی را تغییر نمیدهند. در نتیجه همجنسگرایی اختلالی جنسی است که بنا به آمارهای معتبر بسامدی اندکتر از تبلیغات رسانهای هم دارد و برداشتهای نظریهپردازان گروه دوم از آن هم نادرست است و هم سیاستزده و ایدئولوژيک. در این مورد من کتابی دارم به اسم «همجنسگرایی: تحلیلی در جامعهشناسی تکاملی» که بر تارنما و کانال تلگرامام در دسترس علاقمندان است.
ارتباط با همجنس و همجنسخواهی و تمایل به کودک در اسلام با تعابیری همچون لواط شناخته میشود و مجازاتهایی دارد آیا همین مجازاتها منجر به پس گرفتن شکایت در ماجرای دبیرستان معین تهران نمیشود؟
یکی از اشکالهایی که همان نگرش دوم ساختگرا در بحثمان ایجاد کرده، تولید ابهام و اغتشاش مفهومی است. طوری که مفاهیمی مستقل اغلب به خطا با هم یکی پنداشته میشوند. باید توجه داشت که همجنسگرایی (Homosexuality) با بچهبازی (Pedophilia) متفاوت است. اولی اختلالی هورمونی-عصبی است که از دید من نه جرم است و نه گناه، همچنان که عوارض رفتاری ناشی از آلزایمر یا شیزوفرنی را نمیتوان به لحاظ حقوقی یا اخلاقی محکوم کرد. دومی دستدرازی جنسی فردی بالغ به فردی نابالغ است که در قوانین بیشتر کشورها از جمله ایران هم جرم است و هم به نظرم گناهی اخلاقی. اتفاقا قوانین ما دربارهی این موضوع به شدت مغشوش و ناکارآمد است. مثلا تمایزی بین این دو مفهوم قایل نیست، یعنی مرزبندی بالغ/ نابالغ را نادیده میگیرد. تمایز دیگری که اهمیت دارد بین اغوا و تجاوز است. تجاوز در هر سن و با هر ترکیبی جرم است و غیراخلاقی، اما اغوا تنها در شرایطی چنین است که دربارهی کودکان به کار گرفته شود. اغوا بخشی از رفتار جنسی عادی مردمان است که اگر بینابین دو فرد بالغ با قدرت تشخیص و انتخاب کامل باشد ایرادی ندارد. اما دربارهی افراد نابالغ به خاطر بیتجربگی و فرودست بودنشان در سلسله مراتب قدرت اجتماعی، تجاوز به حقوقشان محسوب میشود.
ما همچنان در حال تلاش برای تصویب لایحه حمایت از کودکان هستیم آیا بروز تجاوز به کودکان ناشی از نبود چنین قانونی بوده است؟
چنان که گفتم دستگاه حقوقی ما در این زمینه بسیار پرابهام و مغشوش و ناکارآمد است و دلیلاش هم آن است که پشتوانهی فلسفی دقیق و روزآمدی برای مفاهیم مربوط به حق ندارد و به دادهها و نظریههای علمی روزآمد مسلح نیست.
به باور عدهای آسیبهای اجتماعی از جمله تجاوز ناشی از فشارهای معیشتی است و اغلب جرایم از سوی قشر فقیر جامعه رخ میدهد شما با چنین باوری موافقید؟
نه، چنین نیست. فقر فرهنگی و انحطاط اخلاقی در یک جامعه بسامد چنین رفتارهایی را افزایش میدهد، اما من آمار معتبری ندیدهام که نشان دهد فقر اقتصادی ارتباطی با این موضوع دارد. احتمالا همبستگی بین فقر فرهنگی و فقر اقتصادی چنین تصوری را ایجاد کرده که عقلانی و درست نیست.
راهکار شما برای التیام بخشیدن به والدینی که به فرزندانشان تجاوز شده و خود آسیب دیدگان تجاوز چیست؟
این موضوع در دایرهی تخصص من نیست و مددکاران و روانپزشکان باید دربارهاش نظر بدهند. تنها این را میتوانم بگویم که طی دهههای گذشته اختلالی ریشهدار در حوزهی جنسیت در ایران پدید آمده که از سیاستهای غلط و ایدئولوژیهای نوظهور و نادرست ناشی شده است. جداسازی فضای دختران و پسران و محدود کردن ارتباط طبیعی و سالم دو جنس آن هم در شهرهایی با چند میلیون نفر جمعیت، و تابو فرض کردن آموزش امور جنسی آن هم در شرایطی که در عصر اطلاعات به سر میبریم نمونههایی از این نابخردیها هستند. کودکان آسیب دیده و پدر و مادرانشان را باید به روانپزشکانی مهربان، و سیاستگزاران این حوزه را باید به دادگاههایی سختگیر واسپرد!
سلام شروین جان،
به گمانم نظریه دوم که همجنس گرایی رو برساختهی اجتماعی می بینه یک جامعیتی داره که نظریه اول که به عنوان اختلال می بینه نداره. تعریف من از جامعیت اینه که راه حل موثرتری را در حل یا کاهش آنچه که مورد نکوهیده است ارایه دهد، در هر دو نظریه بچهبازی (Pedophilia) نکوهیده است، در نتیجه در یک مثال ارایه می دم که کدومش قویتر در مقابل بچهبازی (Pedophilia) واکنش نشون میده. نشون می دم نظریه دوم چشم بیدارتری نسبت دینامیک اتفاقات درون جامعه داره.در حالی که نظریه اول با اختلال شمردن همجنسگرایی و جرم شمردن بچه بازی به صورت غیرفعالانه به آسیب های اجتماعی نگاه می کنه و یک نوع فضای جبرگرایانه داره که کاری از دست کسی بر نمیاد. اگر قبول کنیم هدف هر نظریه اینه که یک کارکرد اجتماعی داشته باشه در نتیجه نظریه ای که فعالانه در جامعه نقش بازی می کنه نظریه جامع تری هست.
فرض می کنیم یک کودک پس از آنکه مورد تجاوز جنسی یک بالغ قرار گرفت تمایل به همجنس بازی در بزرگسالی از خود نشان داد. در نظریه اول چون یک کد اختلال برای آن تعریف شده با دادن آن کد اختلال به این فرد هرگز به ریشه های ساختار اجتماعی تجاوز که باعث این تمایل شده پرداخته نمی شود. نظریه اول تمایلی به یافتن زنجیره علت ها نیست. با دادن کد اختلال هرگز نمی خواهد قبول کند که این اختلال می تواند ریشه اجتماعی داشته باشد. در حالیکه نظریه دوم، قطعا با قبول نکردن اختلال آن را در هر چهار لایه قلبم (قدرت، لذت، بقا و معنا) بررسی می کند. اینکه این فرآیند در لایه لذت چه آورده ای برای فرد دارد؟ این آورده یک لذت درونزاد است یا لذت تحمیلی است یا برخاسته از ترکیبی از درونزاد-تحمیلی است. بررسی می کند در لایه قدرت چه طبقات اجتماعی با حضور بچه بازها شکل می دهد و این روش ارضا چه تاثیری در سوژه شدن تجاوز کننده و ابژه شدن تجاوز شونده بازی می کند و در مورد لایه معنا و بقا هم همین طور.
در نتیجه می توان گفت نظریه دوم نظریه پیچیده تری از نظر کارکرد است و جامع تر است ولی اینکه کدام نظریه حقیقت جهان را بازتاب می دهد را در جریان نیستم.
پاسخ دکتر وکیلی به شما:
سپاس از بازخورد و اظهار نظرت دوست من. چند نکته دربارهی آنچه گفتی به نظرم میرسد. ۱) وقتی در حریم علم بحث میکنیم، سنجهی بنیادین و پیشینی حقیقت است. یعنی باید گزارهها و نظریهها را نخست آزمود و آن که با شواهد عینی سازگاری بیشتری دارد و نمایندهی دقیقتری برای حقیقت است را برگزید. نظریهی ساختگرایی اجتماعی به دلایلی فراوان نادرست است و دادههای مربوط به جنسیت را هم پرتحریف و ناهمخوان با شواهد و دادهها تفسیر میکند. دلایلی نابسندگی این نظریه در حوزهی فهم همجنسگرایی در کتاب مفصل آورده شده است. ۲) خوانشی که از برخورد دو نگرش رقیب ( دیدگاه سیستمی زُروان و ساختگرایی اجتماعی) کردید بسیار دلبخواهی بود. نخست آن که دادهای نداریم که نشان دهد تجربهی تجاوز در کودکی احتمال همجنسگرایی را بالا میبرد، یعنی این مثالتان محل مناقشه است و از نوعی است که محبوب ساختگرایان است، حتا با فرض این که موردی از این دست پیدا شود (فارغ از توزیع آماری) باز این فرض که فشار اجتماعی سوگیری جنسی را تغییر میدهد جبرگرایانه است و از نظر تحلیلی ابتر، و راه را بر تحلیلهای میانرشتهای و توجه به شاخصهای زیستشناختی و روانشناختی و مهمتر از همه نقش انتخابهای فردی در رویارویی با تنشها میبندد. ۳) در کل، هنگام مقایسهی دو نظریه روششناسیها هستند که در پیوند با دادهها تعیین کنندهاند، نه سوگیریهای عملیگرایانه یا احیانا ایدئولوژیک و موضعهای دلخواه افراد. رویکرد سیستمی آشکارا از این دو زاویه بر رقیبانش برتری دارد.