بدیهی است که خطایی انسانی رخ داده است. خطایی که به خاطرش صد و پنجاه ایرانی در حادثهی سقوط هواپیما کشته شدند، خطایی که چند روز قبلش سرنشینان اتوبوسی را به کشتن داد، خطایی که به خاطرش چند هفته قبلش معترضان آبان ماه کشته شدند، خطایی که … که به خاطرش طی چند دههی گذشته هزاران هزار تن به ناروا در کشورمان جان باختهاند.
اما فاعل این خطای انسانی کیست؟ یعنی کیست که این خطای انسانی را مرتکب میشود؟
بدیهی است که این خطاها یک فاعل ندارد. کسی که تقصیری را به گردن نگرفته و به مردم دروغ گفته است، کسی که فکر میکرده از خودش ارادهای ندارد و دکمهی شلیک موشکی را به دستش داده بودند، کسی که خوابآلود بوده و باز پشت فرمان اتوبوس نشسته، کسی که فرمان سرکوبی را صادر کرده بی آن که به محتوایش و پیامدش فکر کند. خطای انسانی، فاعلانی پرشمار دارد که انساناند، و قربانیانی پرشمار.
خطا امری است که در کردار انسانی به شکلی پیشتنیده وجود دارد. مردمان در تشخیص سود و زیان خویش، در درک موقعیت و حال و احوال خود، در قضاوتهایشان دربارهی دیگران، و در انتخاب اهداف و آرمانهای خویش (یا رایجتر، هنگام انتخاب نکردناش!) دچار خطا میشوند. برای همین است که میگویند انسان «جائزالخطاست»، یا به قول فرنگیمآبان، errare humanum est. اما همین عبارت لاتین که منسوب به سِنِکا است، ادامهای دارد که میگوید: perseverare autem diabolicum. که روی هم رفته یعنی «آنچه انسانیست، خطاکارانه است، پافشاری بر آن است که اهریمنیست».
وقتی خطای انسانی به امری تکرار شونده، الگودار، و قاعدهمند تبدیل شود، دیگر با خطای انسانی ساده سر و کار نداریم، که با اشتباهی نهادینه شده، با خطایی گسترش یافته و ریشهدار، و با امری اهریمنی سر و کار داریم. و این وضعیتی است که ما مدتهاست با آن دست به گریبانیم، و متاسفانه گویا بدان خو کردهایم. ما با ساز و کارهای آغشته با خطا، نظامهای قدرت و قواعد سازمانی خطا، گفتمانها و نگرشها و چارچوبهای ذهنی خطا، و الگوهای رفتاری زیانکارانه و پرهزینهی خطاکارانه سر و کار داریم.
این موارد امروز همچون یک ویژگی وابسته به گونه، در کل جوامع انسانی وجود دارد و بیش از آنچه که تبلیغات رسانههای رنگارنگ نمایش میدهند، تقارن و گستردگی و همریختی جهانی دارند.
با این حال تردیدی نیست که ما ایرانیان در این میان شکلی خاص از این خطای تثبیت شدهی فراگیر را لمس میکنیم، و قالبی اصیل و ویژه و استثنایی از خطای انسانی نهادمند را خلق کردهایم. شکلی از خطا که در سطوح مختلف جامعهمان رواجی کامل دارد. وقتی سرداری کشته میشود، در فضای مجازی جنگی در میان دوستانی در میگیرد که به سادگی اختلاف نظری (معمولا نه چندان اندیشیده و روشن) دارند. وقتی دوراندیشانه و محتاطانه و بیتلفات موشکی به دشمنی بیرونی شلیک میشود، همراهش هواپیمایی را هم در درون سرنگون میشود، با کشتگانی بسیار. وقتی سوگمندان از دلیل این فاجعه میپرسند، اولین واکنش رسمی کشوری که بیست و شش قرن پیش نخستین بیانیهی سیاسی در محکومیت دروغ را منتشر کرده، آن است که سه روز پیاپی دروغ میگوید.
آری، ما با شکلی ویژه از خطای انسانی سر و کار داریم که فراگیر، نهادینه شده، تکرار شونده و هولناک است.
شاید هیچ رخدادی به قدر سرنگون شدن این هواپیما برای فهم سرشت این خطای انسانی روشنگر نباشد. من بنا ندارم در فضاهای عمومی ابراز احساسات کنم یا هیجانهای خود را نمایش دهم. چرا که در میان کارکردهای گوناگون جاری در فضای مجازی، اعلام نظر و موضعگیری و آگاهیرسانی و آموزش را هدف خود قرار دادهام. بر همین اساس پس از حوادث آبان ماه یا سقوط هواپیما چیزی ننوشتم، چون اینها برایم در میدان عواطف و هیجانها اثرگذار بود و به مرتبهی جمعبندیای شناختی ارتقا پیدا نکرده بود. تا امروز صبح که بیانیهی تکان دهندهی ستاد نیروهای مسلح را خواندم.
من هم مثل همهی مردم ایران با آسیب دیدگان وقایع اخیر -و همچنین وقایع پیشتر و پیشتر و پیشترِ از آن هم- احساس همدلی و همدردی دارم. به ویژه دربارهی این ماجرای هواپیما که برخی از قربانیانش از دانشآموزان و دانشجویان قدیمیام بودند. اما اکنون که این سطرها را مینویسم، میکوشم این لایههای شخصی هیجان و احساسات را -که برای خودم معنادار و ارزشمندند، اما به دیگری ارتباطی ندارند- را پس بزنم و به عینیتِ آنچه که رخ داده بنگرم، به ذات آن خطای انسانی که مدام تکرار میشود و مدام قربانی میگیرد. کوششی برای نگریستنی که خود نمودی و نمونهای از همین خطاهای انسانی نباشد… که اغلب هست!
خطای انسانیای که ما با آن رویاروییم، عارضهای سیستمی است. قاعدهای پیشتنیده است که در سازماندهی عمومی جامعهی امروزین ما تثبیت شده و مدارهای قدرت را شکل میدهد و قواعد رسمی تصمیمگیری را تنظیم میکند. این خطای انسانی در یک کلام، «ناکارآمدی در مدیریت» است. اما میتوان آن را به عناصری جزئیتر نیز تجزیه کرد. این ناکارآمدی در مدیریتی است که از برنشستن افراد بیاخلاق و فاسد و فرومایه بر مسندهای بلندمرتبه ناشی شده است. ناکارآمدیای که پیامد طبیعی وضعیتی است که در آن جایگاههای اصلی تصمیمگیری، به کسانی واگذار شود که کمهوش و ناتوان و نالایق هستند. نظام مدیریتی فروپاشیدهای که از استقرار یک ایدئولوژی بیسر و ته ناسازهگون، از استیلای یک نظام سلطهی آزمند و غارتگر، و از انحصارهای یک چارچوب فاسد و شلختهی سیاسی-اقتصادی ناشی شده است.
خطای انسانیای که ما با آن سر و کار داریم، همان است که در سقوط هواپیما ارکانش به شکلی نمادین و در قالبی متراکم نمایان بود. جوانانی باهوش و تحصیل کرده که قاعدتا میبایست ادارهی امور کشور را به دست بگیرند، در هواپیمایی سوار بودند که از کشور خارج میشد. چون که اصولا خانه و زندگی و شغل و دنیایشان دیگر در ایران قرار نداشت. آن هواپیمایی که افتاد، آرزوی خام نسلی بود که گمان میکرد با رفتن از ایران بند ناف خود با خطاهای انسانی پیاپی این سرزمین را قطع خواهد کرد. اما خودِ این آرزو خطای انسانی تازهای بود که بر دوش قبلیها سوار میشد و آنها را تشدید میکرد. نه آن بند ناف بریدنی بود و نه سرزمین مقصد لزوما امنتر و کمخطاتر از سرزمین مبدأ بود.
روند نهادینه شدن این خطای انسانی، تا حدودی همان است که در سقوط این هواپیما دیدیم. طی چهل سال گذشته ده درصد از جمعیت کشور در کشورهای دیگر مقیم شدهاند و بخش عمدهی اینان طبقهی باسواد و باهوش و نخبهی ایرانی بودهاند. رفتن ایشان هم به سود نظام سیاسی حاکم بوده، و هم به نفع جوامع مدرن میزبان. اینان سادهلوحانه فکر میکردند از شر رقیبانی نیرومند که به زودی مدعی قدرت خواهند شد رهایی خواهند یافت، و آنان آزمندانه در پی دستیابی به سرمایهی انسانی گرانبهایی بودند که خرج ساخته شدناش را از جیب خود نداده بودند. پیامدش طبعا عمیقتر و گستردهتر از توهم انحصارجویانهی اینان و تصور آزمندانهی آنان بوده و خواهد بود. چرا که پس زدن اینان و آغوش گشودن آنان، همانند اشتیاق جسورانهی مسافران، همه بخشی از یک شبکهی فراگیر بودند، از «خطای انسانی».
آنان که با محاسبهای تا حدودی سادهلوحانه گمان میکنند با ترک کشورشان به بهشتی مدرن دست مییابند و وقتی دست نمییابند، خود را فریب میدهند که لابد بهشت همین است، آنان که جایگاههای بالای ناسزاوار خود را لرزان میبینند و بر فروپایگی و فرومایگی خویش آگاهند، و میکوشند با بیرون راندن نخبگان از پیرامون خود جایگاه خویش را تثبیت کنند، آنان که به سودای استفاده از نیروی کاری ارزان و شایسته دروازههایی را میگشایند، و آنهایی که با تصور بینیازی دروازههایی را میبندند، اینان همه در تار و پود یک خطای پیچیده و پرشاخه و در عین حال منسجم گرفتار آمدهاند. خطایی انسانی که خود را بازتولید میکند، دستخوش شاخهزایی میشود، لایههایی نو از فریب و زیان و دروغ را ترشح میکند، و دیر یا زود زیر وزن خویش له میشود و فرو میپاشد.
این پرسش برای همهی ما مطرح است که آیا اصولا میتوان از چنبر این خطای انسانی خروج کرد؟ در شرایطی که جابجایی جغرافیایی، طرد وفاداریهای ملی، تن در دادن به ناملایمات روزگار، شورش خیابانی و ترفندهای دیگر همه ناجور و نچسب از آب در میآید و کم کم معلوم میشود که خود بخشی از همان خطای انسانی سرطانوارِ گسترش یابنده بوده، آیا راهی دیگر هم وجود دارد؟ آیا اصولا راه برونرفتی از این افق تیره و مهآلود قابلتصور است؟ منهای تک و یگانه، در این هیاهوی پردامنه و بزرگمقیاس آیا اصولا کارهای هستند که بخواهند دگرگونیای بنیادین در این بافتار ایجاد کنند؟
پاسخ من به همهی این پرسشها یک آری محکم است.
چند روز پیش بود که سردار سلیمانی درگذشت و یادداشتی در این مورد منتشر کردم که دوستان و مخاطبانم در هردو سرِ قطبهای عشق و نفرت آن رنجیدند.موضعی که همچنان به دقت و درستیاش باور دارم. سنجهی این درستی هم این که در پایان آن یادداشت، سه پیشبینی کرده بودم و هیچ گمان نمیبردم با این سرعت هر سه به افق تحقق پرتاب شود، … که شد.
این یادداشت را شاید باید به صورت پینوشتی بر سومین پیشبینی خواند و فهمید. در آنجا که از فروپاشی نظمهای مستقر امروزین، و برآمدن نظمهایی به کلی نو سخن گفته بودم. آنچه نظمهای فاسد و ناکارآمد امروزین را فرو میریزد، تشدید افراطی همین خطاهای انسانی است، و تنها راه برافراشتن نظمهایی نو و پایدار که «قلبم» را، یعنی قدرت و لذت و بقا و معنای مردمان را پاس دارد و ببالاند، پرهیز از خطاهای انسانی مشابه است. یعنی جلوگیری از آن که خطاهای پراکنده و تصادفی، به این شکل که امروز میبینیم در هم گره بخورند و متبلور شوند و محور سازماندهی نهادهای اجتماعی قرار گیرند.
چه خردمند بودند آن نیاکان ما که دریافتند پیامد عینی خطاهای انسانی نهادینه شده، دشمن است و خشکسالی و مهمتر از همه، دروغ؛ و چه چارهاندیش و هوشیار بودند آنان که دریافتند مهر و آبادانی و راستی تنها کلیدهای غلبه بر این خطاهای انسانی نهادینه شده است. امروز خطاهای انسانی در ایران زمین – و به شکلهای دیگر در سراسر جهان- به امری نهادمند و تثبیت شده بدل شده است، و تنها راه حل آن غلبهی انسان بر خطای انسانی است. چرا که «نهاد» در ذات خود پیچیدگی ای کمتر از «من» دارد و خطاهای من را نهاد نمیتواند چاره کند. در آن هنگام که نهادهای زیر فشار خطاهای انسانی فرو بپاشند و نظمهایی نو ضرورت یابد، این کردار تک تک ماست که اهمیت پیدا میکند، و برای آن روز باید از حالا تمرین کنیم، چون زودتر از آنچه گمان داریم فرا خواهدرسید. از این رو باید و شاید که تمرین کنیم؛ تا خطاهای انسانی را خردمندانه دریابیم، تا جسورانه با آن روبرو شویم، تا دربارهاش دروغ نگوییم، شاید که با این ترفند بر آن غلبه کنیم.