درآمدی بر مفهوم‌سازی در هویت ایرانی

 

 

 

 

 

 

هویت، چنان که از بنِ عربیِ این کلمه بر می‌آید، به معنای «او-بودگی» یا «همچون- او- بودن» است. این واژه از نظر ساخت مفهومی دقیقتر از برابرنهاد اروپایی‌اش (identity) است، که از idem لاتین به معنای «همان، مشابه» و لغت لاتینی پسین identitas مشتق شده است و همسانی/ همریختی معنی می‌دهد. هویت در این تعبیر ریشه‌شناسانه یعنی شکلی که «من/ ما» همچون «او/ دیگری» بازنموده می‌شوند. پس هویت به انگاره و نمود بیرونی و ظهور اجتماعی شده‌ی ماهیتی دلالت می‌کند، آن را با خویشتنی فردی یا جمعی همسان می‌انگاریم و هم‌ذات می‌دانیم.

جامعه‌شناسان اغلب هویت را ترکیبی از دو روند می‌دانند که طی آن اعضای یک نهاد اجتماعی عضویت خویش در آن گروه را رمزگذاری می‌کنند. این دو روند عبارتند از تشخیص شباهتها میان اعضای گروه و شناسایی تفاوتها میان اعضای گروه و کسانی که بیرون از گروه قرار می‌گیرند. به این ترتیب هویت امری جمعی است که از اشتراکهای درونی اعضای یک گروه و تفاوتهایشان با بیرون بر می‌خیزد و مرزبندیِ آن گروه و نهاد را ممکن می‌سازد. این نهاد برسازنده‌ی هویت ممکن است یک خانواده یا قبیله باشد، یا شرکتی و بنگاهی و فرقه‌ای و شهری و کشوری. یعنی سازمان یافتگیِ گروهی که پشتیبان و زاینده‌ی هویت است، ممکن است در لایه‌های متفاوتی از سلسله مراتب اجتماعی ریشه داشته باشد و بر خویشاوندی و خون مشترک، منافع مشترک، باورهای مشترک، یا زیستگاه و تاریخ مشترک تاکید بیشتری داشته باشد.

با این تعریف، هر عضوی از هر جامعه‌ی انسانی، صرف‌نظر از درجه‌ی پیچیدگی آن جامعه، هویتی دارد. این هویت تخت و یکسویه و منحصر به فرد نیست، ‌بلکه همواره چندگانه و لایه لایه و موزائیکی است. یک فردِ یگانه به خاطر عضویت در خانواده‌ای، صنفی، آیینی، محله‌ای، شهری و سرزمینی خاص، هویتی خاص پیدا می‌کند و ساخت و بافت این هویت هم در طول زمان بسته به پویایی آن نهادها دگرگون می‌شود و تغییر می‌کند. بسته به این که فرد در چند نهاد عضویت داشته باشد، و محتوای معنایی و کارکردیِ این نهادها چه سازگاری‌ و همخوانی‌هایی با هم داشته باشند، این زیرسیستم‌های هویتی می‌توانند با هم ارتباطی هم‌افزا و توانمندساز داشته باشند، ‌یا با هم در تعارض قرار بگیرند و یکدیگر را تضعیف کنند. به این ترتیب همگان از نوعی هویت اجتماعی برخوردارند، که بسته به جایگیری‌شان در جغرافیای اجتماع، ممکن است یکپارچه و منسجم و بنابراین نیرومند و استوار باشد، یا از تکه پاره‌هایی واگرا و ناهمخوان تشکیل یافته باشد که به ضرب و زور هنجارهای اجتماعی به هم وصله پینه شده‌اند.

هویت در قدم اول در سنین کودکی شکل می‌گیرد و واسطه‌ی اصلی صورتبندی و رمزگذاری آن زبان است. به همین دلیل شش هفت سال ابتدای عمر کودکان را در شکل‌گیری هویت‌شان تعیین کننده و حیاتی دانسته‌اند. چون در این وازه‌ی زمانی است که خودانگاره‌شان شکل می‌گیرد و با داربستی زبانی استخوان‌دار می‌شود. به همین دلیل هم مهمترین نهادی که هویت را رقم می‌زند خانواده است که هم وظیفه‌ی نهادینه کردن زبان را در این سن بر عهده دارد، و هم به همراه آن هنجارهای اجتماعی، باورهای پایه درباره‌ی زیست‌جهان و مهارتهای اولیه برای زیستن را نیز به کودک منتقل می‌کند و به این ترتیب امکان عضویت وی در جهانِ اجتماعیِ «دیگری» را فراهم می‌آورد.

 

در این معنی، هرچه خانواده استوارتر و نیرومندتر باشد و به دانسته‌ها و اندوخته‌های فرهنگی بیشتری دسترسی داشته باشد، هویتی نیرومندتر و غنی‌تر را به اعضای نوپای جامعه اهدا خواهد کرد. نهادهای هویت‌ساز دیگر، در صورتی که در امتداد نظم خانوادگی قرار بگیرند و آن را تشدید کنند، همسازی و توسعه‌ی متوازن هویت را به دنبال خواهند داشت. اما اگر ارزشها، ‌باورها یا هنجارهایی متفاوت یا متضاد با آنچه کودک در خانواده آموخته را به وی تحمیل کنند، تعارضی و شکافی را در ساخت هویتی وی ایجاد خواهند کرد. به عنوان مثال، اگر در خانواده‌ها سرمشق مربوط به نوع پوشش، درجه‌ی پایبندی به شعائر دینی، و ارتباط با شاخه‌هایی از فرهنگ مثل موسیقی قالبی مشخص داشته باشد و در نهادهایی مثل مدرسه و رسانه‌های عمومی دولتی هنجارهایی متفاوت یا متضاد با آن تبلیغ یا تحمیل شود، نوعی درهم شکستگی و گسیختگی در هویت پدید می‌آید و به اصطلاح هویت دوقطبی می‌شود. حالا اگر جامعه‌ای آشوبزده باشد و نهادهای گوناگون به شکلی واگرا هویتهایی بی‌ربط با هم را تبلیغ و تحمیل کنند، این تعارض به فروپاشی و ابهام و معنازدایی از هویت فردی و جمعی منتهی می‌شود و این وضعیتی است که در جامعه‌ی امروزینِ ایران زمین شاهدش هستیم. یعنی در کشورهایی که به حوزه‌ی تمدن ایرانی تعلق دارند، با شکلی از سردرگمی هویتی و سرگشتگی در مرزبندی «ما/ آنها» و رمزگذاری ویژگیهای «من/ ما» روبرو هستیم.

ورود مدرنیته به ایران زمین، گذشته از آن که به تجزیه‌ی سیاسی حوزه‌ی تمدن ایرانی منتهی شد و کشورهای نوپای امروزین را از این هاویه بیرون زایید، به اغتشاشی دامنه‌دار در قلمروی هویت نیز منتهی شد. نهادهای نوسازی شده‌ی مدرن با معیارها و هنجارهایی متفاوت با نهادهای سنتی کار می‌کنند، و به همین ترتیب شباهتها و تفاوتهایی را برای رمزگذاری و مرزبندی خویش به کار می‌گیرند که گاه یکسره با آنچه پیشتر با آن روبرو بوده‌ایم، تفاوت دارد. در کنار این تحول، ظهور رسانه‌های عمومی مدرن نیز عاملی تازه است که تبلیغ و ترویج هنجارهایی نو را در لایه‌هایی گسترده از جامعه ممکن می‌سازد. هنجارهایی که می‌توانند ایدئولوژیک و بسته و متعصبانه، ‌یا گشوده و آزادمنشانه باشند، و از دید مخاطبان ناخوشایند و زورکی و تحمیلی، یا مقبول و خوشایند و پذیرفتنی بنمایند. در دو قرن گذشته تاریخ ایران زمین، که تاریخ واگرای کشورهای کنده شده از ایرانِ عصر کریمخانی-آغا محمدخانی را نیز شامل می‌شود، با این بلای نابسامانی هویت جمعی روبرو بوده است. بلایی که به فروپاشی تدریجی هویت‌های خاندانی، ایلی، روستایی، و در نهایت ملی انجامیده است.

اگر بخواهیم با نگاهی آسیب‌شناسانه به ساخت هویت در ایران زمینِ امروز بنگریم، غیاب توافق‌های کلان و جایگزین شدن‌اش با مخالفت‌های جمعی را مهمترین عارضه می‌بینیم. واگرایی یاد شده در کنار تاثیر رسانه‌هایی که می‌توانند بوق تبلیغاتی گروه‌ها و دسته‌های کوچک و تمامیت‌خواه یا نیروها و قدرتهای خارجیِ مداخله‌گر باشند، به الغای شرایط امکان برای بازسازی هویت جمعیِ کلان ما ایرانیان انجامیده است. نتیجه‌ی این عارضه چروکیدگی هویت و فرو بسته شدن‌اش در شباهتهایی اندک و خاص و جزئی است، و اصرار برای مرزبندی خشونت‌آمیز و خودبرتربینانه‌اش با هرآنچه که در بیرون از آن وجود دارد. به این شکل است که هواداری از فرقه‌ها و دسته‌های عقیدتی، یا قوم‌گرایی و نژادپرستی شیوعی چنین فراگیر یافته است. آن هم در جایی که نه عقیده و باوری پرمحتوا وجود دارد، و نه قومیت و نژادی واقعی و تاریخ‌مند در کار است. رواج پاینبدی تعصب‌آمیز به عقاید خاص و فروبسته بر نقد، مانند جنبش طالبان و بعث و سلفی‌گری نمودی از اولی است، و زایش پان‌‌ترکیسم و پان‌عربیسم و سایر پان‌های قوم‌گرا که برساخته‌های سیاسی جعلی و جدیدی به شمار می‌آیند، نمودی از دومی محسوب می‌شود.

این نکته که هر انسانِ خودمختارِ خودآگاهِ سالمی یک «من» یگانه دارد و آن را در برابر دیگری‌ها رمزگذاری می‌کند، قاعده‌ای عمومی و جهانگیر است. به همین ترتیب، همواره من با دیگری‌هایی احساس همسانی و نزدیکی می‌کند و بنابراین هویت اجتماعی خویش را در همرنگی و هم‌ذات‌پنداری با ساختهایی اجتماعی می‌جوید و می‌یابد. این کار همواره با رمزگذاری شباهتهای درون‌گروهی و مرزبندی تفاوتهای برون‌گروهی انجام می‌پذیرد و الگویی عام و فراگیر است که استثنایی ندارد. با این وجود، باید تعادلی میان این نگاه به شباهتهای درونی و تفاوتهای بیرونی برقرار باشد. هویت نیرومند آن است که شباهتهای درونی را چندان غنی و متنوع و پیچیده ببیند، که ورود و عضویت شماری هرچه بیشتر از «دیگری»ها را در درون حریم هویت خویشتن روا بداند، و تفاوت با هویتهای بیگانه را نه تهدیدی آزارنده، که فرصتی ارجمند برای یادگیری و پویایی ارزیابی کند.

تاریخ دیرپای ایران‌زمین، نشان می‌دهد که ایرانیان هرگاه به این تعادل ظریف دست می‌یافته‌اند، هویت ملی نیرومند و فراگیری را تجربه می‌کردند که به تنوع‌های قومی و زبانی و دینی میدان می‌داده و «ما» را روادارانه در ابعادی بزرگ و کلان تعریف می‌کرده و به این ترتیب قدرتی بزرگ و اثرگذار در سطح جهانی را پدید می‌آورده است. در مقابل، هرگاه این توافق بلندنظرانه بر سر شباهتها و رواداریِ همدلانه درباره‌ی تفاوتها رو به زوال رفته، تجزیه و ناامنی و اغتشاش و بی مایگی را در سطوح گوناگون نظم اجتماعی شاهد بوده‌ایم. بازسازی هویت ایرانی، در گروی بازآموزی این هنر است. وظیفه‌ای که ایرانیان بارها و بارها در تاریخ گذشته‌ی خویش آن را برآورده کرده‌اند، و این بار هم بر عهده‌ی نسل ماست که چنین کند.

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *