دربارهی روشنفكران آزاد
نوشته شده برای یادنامهی بابک احمدی (که منتشر نشد!) ، بهمن 1387
1. نوشتن دربارهی فضای معاصر روشنفكری ایرانی، كاری دشوار است. از سویی به دلیل نزدیكی تاریخی ما بدان، و از سوی دیگر به خاطر خاطرههای تلخ و شیرین و برداشتهای شخصی و مستقیمی كه از این فضا داریم. به تعبیری، همان عاملی كه ابهام و بیدقتی و خطا را در كار نگارندگانِ تاریخهای دوردست پدید میآورد، دامنگیرِ مورخانِ رخدادهای معاصر و امروزین نیز هست. با این تفاوت كه در این گروه دوم، از راه رخنهی هیجانها و تجربههای نیك و بد شخصی است كه اثر میگذارد، و به همان ترتیب ابهام و سردرگمی و خطا بر میسازد.
از این روست كه هنگام نوشتن دربارهی تاریخ اكنون نیز باید گوش به زنگ و دقیق و نسبت به كار خویش خردهگیر بود. به ویژه كه در این مورد گاه داوریهای نویسنده و راوی تاثیری مستقیمتر و سرراستتر بر واقعیت بیرونی باقی میگذارد، و سیر حوادث را به شكلی ناسنجیده دگرگون میسازد.
این نوشتار، یادداشتی است كوتاه، كه در پاسخ به پرسشِ “جایگاه و نقش بابك احمدی در بستر روشنفكری زمانهی ما” نگاشته شده است. یادداشتی كه برداشت نگارنده را در این مورد و داوریاش را در مورد این نویسنده به دست میدهد، بیآن كه مدعی رهایی از عامل خطابرانگیزِ یاد شده باشد.
2. زمانی كه جنگ ایران و عراق به پایان رسید، نزدیك به ده سالی میشد كه جریان روشنفكری ایرانی به خواب رخوت فرو رفته بود. اگر با كمی ابهام نامِ عمومی روشنفكر را برای طبقهی تولید كنندهی فرهنگ بپذیریم، باید بر مبنای آثار تولید شده در زمینههای علمی، ادبی، و هنری داوری كنیم، و منشها (عناصر فرهنگی) را معیارِ ارزیابی فعال بودن یا نبودنِ طبقهی روشنفكر بگیریم. بر این اساس، میانهی دههی چهل خورشیدی همزمان است با آخرین دورهی اوج تولید فرهنگ در ایران، و پس از آن همگام با سیاسی شدنِ بیش از پیش فضای عمومی جامعه، بسیج نیروها در مجاری سیاسی و تمركزشان بر كشمكشهای بیناگروهی را میبینیم، و كم رمق شدنِ جریانهای تولید اندیشه را.
اگر بخواهیم كمی به عقبتر بازگردیم، میبینیم كه جریانی تازه در فضای فكری ایرانیان از اواخر دههی سی شروع شد. در 1338 بود كه مقالههای فراوانی از ابوالقاسم پاینده منتشر شد، فرخ غفاری فیلم جنوب شهر را ساخت، و ابراهیم گلستان فیلم مشهورش را در مورد نفت جنوب ساخت. “خرابِ” نیستانی و “عصیانِ” فروغ فرخزاد در این سال منتشر شد. سال بعد، شبهای شعر انجمن ایران و آمریكا با حضور سیاوش كسرائی و آتشی و نادرپور و ابتهاج آغاز شد، و اخوان ثالث “آخر شاهنامه”اش را منتشر كرد و برای نخستین بار اقبال نسبت به كتابهای دانشگاهی مربوط به علوم انسانی جدید (به ویژه جامعه شناسی و فلسفه) در بازار كتاب ایران مشاهده شد. در سال 1339، تئاتر آناهیتا توسط اسكوییها تاسیس شد، و احسان نراقی موسسهی تحقیقات علوم اجتماعی را بنا نهاد، كه دكتر صدیقی رییسش بود. 1340، همان سالی بود كه شاملو و هشترودی نخستین شمارههای كتاب هفته را منتشر كردند و كتابهای شعر سهراب سپهری (آوار آفتاب) و یدالله رویایی (بر جادههای تهی) و فریدون مشیری (ابر) به دست علاقمندان به ادبیات نو رسیدند. در همین سال اولین كتاب تاریخ مردم شناسی در ایران چاپ شد، و به نسبت با استقبال روبرو شد. سال 1341 با تكانی در عالم تئاتر همراه بود كه از بازگشت پری صابری و حمید سمندریان به ایران ناشی شده بود. فروغ در همین سال “خانه سیاه است” را ساخت و “خون سیاوش” كسرائی در همین سال منتشر شد.
در سال 1342 خورشیدی، همزمان با دست یافتنِ حسنعلی منصور به نخست وزیری و صورتبندی برنامهی اصلاحات ارضی، كه نشانگر دگردیسی ساخت قدرت و بازآرایی نیروهای سیاسی بود، فروغ فرخزاد “تولدی دیگر” را منتشر كرد، و “آه بیابان” سپانلو و “جنگل و شهر و. . . ” از براهنی به بازار كتاب عرضه شد. سال 1343 با انتشار روش تحقیق مردم شناسی از علی محمد كاردان، ظهور سینمای ژانر پلیسی- وحشت در ایران توسط ساموئل خاچیكیان و انتشار مجلههایی مانند هیرمند و آرش و انتقاد كتاب مشخص میشود. این روند همچنان ادامه داشت تا این كه در 1346 كانون نویسندگانِ غیردولتی در برابر كنگرهی ملی نویسندگان (كه دولتی بود) قرار گرفت و نخستین برنامههای تلویزیون ملی ایران كه در كشورمان ساخته شده بود روی آنتن رفت و دكتر شریعتی سمینارهای مشهورش را در حسینیهی ارشاد آغاز كرد. در سال 1347 ترجمههای عالی حمید عنایت از هگل (نوشتهی استیس) منتشر شد و چند بار تجدید چاپ شد. در همین سال تالار رودكی ساخته شد و شبهای شعر موسسهی گوته و مجلهی خوشه آغاز شد. با حضور چهرههای فعال سیاسی و اجتماعی در این شب شعرها، شالودهی جریانی ریخته شد كه بعدها به شب شعرهای گوته در دههی پنجاه خورشیدی منتهی شد. آنگاه از سال 1348، روند فروپاشی این فضای پر جنب و جوش فكری آغاز شد. هرچند گاوِ مهرجویی (البته در كنار قیصرِ كیمیایی) در این سال ساخته شد، اما در همین دوره بود كه كانون نویسندگان و مجلهی خوشه دستخوش تعلیق و تعطیل شدند، كه این البته نتیجهی كم شدن مخاطب این نشریات بود، و توافقی كه با دولت كردند تا نشریههایشان در ازای دریافت غرامتی از گردونه خارج شوند. فضای عمومی به سمت رادیكالیسمی میرفت كه قرار بود به زودی در قالب سینما ركس فاجعه بیافریند. در همان سال، در كمتر از سه ماه پنج سینمای تازه تاسیس به دست مذهبیون افراطی آتش زده شدند. سال بعد جز انتشار كتاب مردمشناسی ایران از هنری فیلد، و ساخته شدنِ اولین فیلم موزیكال ایرانی (حسن كچل) اتفاق مهم دیگری نیفتاد. در سال 1351 كتابفروشی گوتنبرگ كتابهایش را “كیلویی” ده تومان فروخت، و از میان سه هزار نشریهای كه بین سالهای 1320 و 1350 مجوز گرفته بودند، تنها سیصد تایشان منتشر میشد. در سال 1353 شصت و یك نشریه به دستور مقامات دولتی تعطیل شدند. تنها در سینما هنوز بارقههایی از امید باقی مانده بود، چون “شازده احتجابِ” فرمان آرا در همین سال ساخته شد و كانون سینماگران پیشرو با حضور مهرجویی و تقوایی و حاتمی و بیضایی تاسیس شد. و در ضمن برخی از زیرساختها همچنان تكامل مییافتند. شبكهی رادیو و تلویزیون ایران در این سال نیمی از جمعیت كشور (پانزده میلیون نفر) را زیر پوشش داشت، و چنان به سرعت بسط یافت كه تا 1356 كل جمعیت را زیر پوشش خود گرفت. در این سال موزهی هنرهای معاصر ایران تاسیس شد و تاریخ هنر جانسون كه اولین كتاب از این رده بود، به فارسی ترجمه شد. گذشته از این چند رخداد، خبر مهم دیگری نبود، و كشور به سرعت وارد فضای انقلابی میشد.
تنها جنبش جدی فضای روشنفكری ایرانی، به دو سال اول پس از انقلاب یعنی سالهای 1358 تا 1360 مربوط میشود. در این دو سال كه وقفهای بود میان انقراض دولت پهلوی و آغاز جنگ با عراق، مجالی كوتاه برای بازاندیشی اهل فكر فراهم آمد، كه افسوس سخت كوتاه بود و به سرعت در فضای نظامی شوندهی كشور و غوغای توپها و موشكهای عراقی به باد رفت. به هر حال باید برای تكمیل تاریخچهمان بگوییم كه در 1358جهشی در شمار و تنوع كتابها پدید آمد و به خصوص علم جامعه شناسی در مركز توجه طبقهی كتابخوان ایرانی قرار گرفت. كانون نویسندگان ایران در این سال بار دیگر رسم شب شعر را از سر گرفت و بر زمین چمن دانشگاه تهران برنامههای خود را برگزار كرد. هوشنگ مرادی كرمانی در همین سال قصههای مجید را منتشر كرد و “جای خالی سلوچ” دولت آبادی هم به دست رمان خوانان رسید. در همین سال بود كه ویدئو وارد خانههای مردم شد و به تدریج جای سینماهای رو به انقراض را گرفت.
در سال 1360، بار دیگر ركودی قدرت مدارانه بر فضای روشنفكری ایرانی حاكم شد. مهاجرت نخبگان كه به زودی به جریانی مستمر و مهیب تبدیل شد، از این سال آغاز شد. همراه با آغاز جنگ با عراق، فضای سیاسی كشور نیز دستخوش دگرگونی شد. محبوبیت نویسندگانی مانند جلال آل احمد از بین رفت و به انتشار نقد از خود جسورانهای مانند “سنگی بر گوری” منتهی شد. با تاسیس بنیاد فارابی و حوزهی هنری ورازت فرهنگ، سینما زیر نظارت دولتی قرار گرفت. در سالهای بعد، هرچند انتشار كتاب همچنان دوام و رونق داشت، اما موضوع آن از مسائل جامعه شناسانه و فلسفی به زمینههای دینی و عرفانی و امور فنی و مهندسی تغییر كرده بود.
سالهای دههی شصت خورشیدی، در زمینهی روشنفكری ایرانی دورانی بود كه شماری اندك از كوشندگان با تلاشی شایستهی تحسین به كار خود ادامه دادند و رگههایی كمزور اما امید بخش از اندیشه و هنر را همچنان حفظ كردند. مجلههای دنیای سخن، آدینه و مفید در سال 1364 دوباره احیا شدند. در همین سال بحران كاغذ آغاز شد و انتشار كتاب با دشواریهایی روبرو شد. بنیاد فارابی در همین سال، از 540 فیلمنامهای كه دریافت كرده بود، 492 تایش را رد كرد. این ركورد در سال 1367 به مردود دانستن 438 فیلمنامه از 476 موردِ ارائه شده منتهی شد!
در سال 1368، همزمان با پایان جنگ با عراق، بار دیگر تكانی در فضای روشنفكری ایران مشاهده شد. از سال قبل ترجمهی نویسندگانی مانند بورخس و توماس مان توجه كتابخوانان ایرانی را به خود جلب كرده بود. در همین دوره بود كه رشتهی مردم شناسی كه در سال 1360، غیرمطلوب دانسته شده بود و شصت واحد از درسهایش به همراه كل دورهی كارشناسی ارشدش حذف شده بود، بار دیگر جانی گرفت و ادامهی تحصیل در آن ممكن شد. در سال 68 مهرجویی هامون را ساخت و نجفی خانوادهی تیبو را ترجمه كرد. تا سال بعد هرمان هسه و ایتالو كالوینو از میان رمان نویسان محبوبیتی به دست آوردند، و فیلمِ شبهای زاینده رود و نوبت عاشقی از مخملباف به صف آرایی هواداران و مخالفانِ دولتی گشایش در فضای فرهنگی كشور انجامید.
3. با مرور دستاوردهای فكری طبقهی روشنفكر ایرانی در سه دههی اخیر، الگویی آشكار و روشن سر بر میكشد. نخست آن كه گذشته از دو سالِ زرینِ آغازگاه انقلاب، این دستاورد نسبت به دورانهایی مانند دهه ی چهل خورشیدی یا دههی بسیار پربارِ 1300-1310، سخت ناچیز و اندك بوده است. این البته با توجه به فشار جنگ و فضای عمومی حاكم بر كشور، چندان دور از انتظار نیست. اما سكوت تقریبا دهسالهی روشنفكران ایران را در دههی شصت، شاید بتوان به آرامش پیش از توفان تشبیه كرد. این كه سكوت یاد شده در چه زمینهای بر اهل اندیشه عارض شد و خروج این طبقه از بنبستِ رخوت یاد شده چگونه تحقق یافت، پرسشی است كه شایسته است كمی دقیقتر بدان بنگریم.
نویسندگان گوناگون سیر تحول جریان روشنفكری ایرانی را از صدر مشروطه تا دوران انقلاب اسلامی به اشكال گوناگون دورهبندی و تحلیل كردهاند. من در اینجا سر آن ندارم كه سخن دیگران را تكرار كنم، یا به شرح و بسط دیدگاه خویش در این مورد بپردازم. تنها بخشی از نوشتارهای دیگر خود در این زمینه[1] را وام می گیرم تا چارچوبی دقیقتر را برای بحث دربارهی موضوع جاری فراهم آورم.
از دید نگارنده چنین مینماید كه جریان روشنفكری ایرانی، در دوران مدرن (كه از حدود سال 1250 خورشیدی و عصر ناصری شروع میشود) تا به حال، دست كم سه دورهی خردورزانه (عصر ناصری تا مشروطه) ، رمانتیستی (عصر رضا شاه تا پایان جنگ با عراق) و عصر بازنگری (در دو دههی اخیر) را از سر گذارنده باشد، كه تازه آن دورهی رمانتیستی هم برای خود تقسیماتی فرعی را داراست. چنان كه از این دورهبندی آشكار است، دعوی اصلی نگارنده آن است كه جنبش روشنفكری ایرانی در دوران مدرن به شكلی آشكار و بیمارگونه متاثر از چارچوب فلسفی رمانتیسم بوده است و رویكرد انقلابی، هیجانی، ضدخردگرا، آرمانگرا، آرمانشهرخواه و جمعگرای آن را وامگیری كرده است.
از دید نگارنده، جریان روشنفكری معاصر ایرانی، كه كمابیش تمامیت آن در بستر رمانتیسم میگنجد، دست كم سه شاخهی رقیب و سه روایت برجسته داشته است كه مدعی دستیابی به قدرت سیاسی بودهاند. این سه جریان را به اعتبار رمزگذاری شعارهای خودِ ایشان، و به یاد درفش ایران، سرخ و سپید و سبز نامیدهام. جریان غالب در عصر پهلوی، كه به طور مستقیم از دل جنبش فكری مشروطهخواهان زبانه كشید و بعد به راهی هیجانی و خردگریز افتاد، سپید است و گرایشی ملی دارد. دیگری، كه در تمام این مدت به صورت نیرویی موثر در پهنهی فرهنگ و در قالب قدرتی تهدید كننده در ساختار سیاسی ما وجود داشته است، اما هرگز قدرت را به طور كامل قبضه نكرده، جریان سرخ است كه با رویكرد چپِ ماركسیستی همخوان است. سومی، كه پس از انقلاب اسلامی در ایران به قدرت رسید، جریان سبز است كه ماهیتی مذهبی دارد.
دربارهی ماهیت این سه جریان و برداشتهای خاص ایشان از هویت ایرانی و ارتباطشان با هم و خدمت و خیانتی كه به اعتبار و اقتدار ایرانیان كردند، گفتنی بسیار است. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، نه ردهبندی و داوری در مورد این سه، كه چگونگی دگردیسی و تحول یافتنشان پس از انقلاب اسلامی است.
انقلاب اسلامی، یكی از معدود رخدادهای سیاسی در تاریخ ایران معاصر بود كه در آن سه جریان یاد شده با هم گره خوردند و یكسو شدند. پیش از آن، تنها در زمان حاكمیت زودگذر مصدق و ملی شدن صنعت نفت بود كه چنین همگراییای رخ نمود، و آن نیز دولت مستعجل بود.
پس از انقلاب اسلامی نیز، وقتی ماه عسلِ انقراض دولت پهلوی پایان یافت و این سه جریان با میراثِ به جا مانده در دستانشان روبرو شدند، به كشمكش با یكدیگر برخاستند، و این بار نیروی سبز و دینمدار بود كه برای نخستین بار در دوران مدرن قدرت را به دست گرفت. بروز بحرانهای پیاپی كه حملهی عراقیها بزرگترینش بود، سردرگمی و دلسردی نیروهای روشنفكری كه خود را میراثدار انقلابی شكوهمند میدیدند و به ناگهان از صحنه طرد شده بودند، تشدید كرد. مهاجرت گستردهی طبقهی تحصیلكرده و نخبهی ایرانی، به گمانم بیش از آن كه نشانهی ناسازگاری شرایط درون كشور یا دشواری زیستن در وطن باشد، نشانگر ناامیدی و بحران هویتِ این طبقه است.
دوران جنگ، با ویرانیهایی كه به بار آورد، وقفهای بود كه بسیاری از اهل اندیشه به اندیشیدن مجدد در باب آنچه همچون جوهر اندیشه پذیرفته بودند، وادار شدند. نتیجه، البته، امیدبخش بود.
وقتی دههی شصت و جنگِ خانمانسوز لانه كرده در آن پایان یافت، جریانهای فكری ایرانی دستخوش دگردیسی جدیای شده بود. این دگردیسی تنها به یكی از سه جریان یاد شده تعلق نداشت، كه به تحولی عمیقتر و فراگیرتر دلالت میكرد، كه گویا دست كم بخشی از روشنفكران ایرانی را از اوهام رمانتیستی دیرینهشان خارج كرد و به تفكر جدی و نقادانه در باب خود و عقایدشان وا داشت. این، به تعبیری، به معنای بازگشت شكلی از خردگرایی به جامعهی باسواد ایرانی بود.
4. علایم این بازگشت به خردگرایی و نقد خویشتن را در دو رگهی برجسته از فعالیتهای روشنفكران در ده سال اخیر میتوان بازجست. نخست، گرایش به ترجمه، تدوین، و خواندنِ متونِ جدی و كلاسیك در زمینههای گوناگون علوم انسانی. در همان اوایل دههی شصت بود كه انتشارات امیر كبیر ترجمهی آثار كلاسیكی مانند نقد خرد نابِ كانت و تراكتاتوسِ ویتگنشتاین را (به ترجمهی سره و دشواریابِ دكتر ادیب سلطانی) به بازار اندیشه عرضه كرد، و در همین دوره بود كه انتشارات علمی و فرهنگی و جهاد دانشگاهی سیاههای ارزشمند از كتابها در زمینهی تاریخ و فلسفه را به چاپ رساندند. كتابهایی كه تاریخ فلسفهی كاپلستون، تاریخ تمدن ویل دورانت، و دورهی آثار كارل پوپر نمونههایی از آن هستند.
سالهای دههی هفتاد اما، با اقبال روزافزون به این دست از ترجمهها آغاز شد. خالی از اغراق خواهد بود اگر بگوییم دههی هفتاد خورشیدی، در كل تاریخ فرهنگ معاصر ما، دورانی سرنوشتساز و پربار از نظر ترجمه و تالیف و ترویج علوم انسانی جدید بوده است.
این جریان، در ابتدای كار از پشتیبانی نویسندگان و مترجمانی “دولتی” برخوردار بود و در حال و هوای آن روزگار جز این هم نمیتوانست باشد. دكتر سروش و علاقهاش به خردگرایی پوپری و تالیف جریانی در روشنفكری دینی و مكتب كیان، آغازگری در این مسیر بود، كه به سرعت راه را برای كوشندگان منفرد دیگری گشود، كه برخیشان آموزش دانشگاهی عمیقتری دریافت كرده بودند و با زبانی دقیقتر و علمیتر مینوشتند و ردپای خویش را بر تراش خوردن زبان علمی و فنی پارسی در قلمروی علوم انسانی بر جا نهادند.
در این حال و هوا بود كه بابك احمدی نوشت.
5. بابك احمدی یكی از نویسندگانِ جدیدی بود كه میتوان نامِ روشنفكر آزاد را برایشان شایسته دانست. آزاد را در سه معنای سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی به كار میبرم. یعنی در اوایل دههی هفتاد، ناگهان گروهی پراكنده و سازمان نیافته اما همگون و همسخن و گاه همدل از اندیشمندان در جامعهی ایرانی بر صحنه پدیدار شدند، كه معمولا به سازمان دولتی یا حزبهای كانون اقتدار وابسته نبودند، كار دانشگاهی نداشتند و به عبارتی دانش آكادمیك شغلشان نبود، و نمیشد آنها را به یك جبههی فكری منفرد و خاص محدود دانست. به این ترتیب، ایشان از تعهد به ساخت سیاسی خاص، الزام به رعایت قواعد شغلی ویژه، و تعلق خاطر به نظرگاه یا نظریهپردازی خاص “آزاد” بودند.
بخش بزرگی از این متفكران آزاد، دانش آموختگانِ فرنگ دیدهای بودند كه پیش از انقلاب شغلی دانشگاهی و تعلقی حزبی و سازمانی داشتند، اما در جریان توفان انقلاب از همهی اینها كنده شده بودند. برخی دیگر، جوانتر و تازه از راه رسیده بودند، و خودساخته و خودرو بودند و به این ترتیب بیآن كه تجربهی تلخِ “غیرآزاد بودن” را از سر گذرانده باشند، آزاد بودند.
نسل نخست از این اندیشمندان، در آن هنگام كه تنگی فضای جامعه برطرف شد و مجالی برای سخن پدیدار گشت، در دههی پنجم و ششم از عمر خود به سر میبردند، و معمولا به دلایلی آرمانگرایانه ماندن در ایران و نوشتن در این زمینه را برگزیده بودند. گرایشهای اولیهی ایشان، متفاوت و گوناگون بود، هرچند بیشترشان به خاطر فضای خاص فكری در دو دههی آخر عصر پهلوی، سابقهی عضویت در جریان سرخ و تعلق خاطر به جنبشهای چپ و ماركسیستی را پشت سر داشتند.
وجه مشترك ایشان، گذشته از بریدن از تعلقهای گروهی سابق، نگاه نقادانهای بود كه داشتند، و دقت نظر علمیشان، و شور و اشتیاقشان برای آموزاندن و ترویج اندیشه. این بدان معناست كه در میانشان انواع و اقسام گرایشهای فكری (ملی، دینی، یا چپگرا) دیده میشد، با این تفاوت كه با شكلی از خودنگری و نقادی خود همراه شده بود. همچنین این نسل، برخلاف آن جوانان پرشور و شعارمداری كه شاید خودشان چند دهه پیش بودند، بیشتر به متون جدی و تاثیرگذار و اندیشه برانگیز توجه داشتند، تا مانیفستهای سیاسی و بیانیههای برانگیزاننده.
در دورانِ دیرپای سیطرهی رمانتیسم بر روشنفكری ایرانی، از محمد حسن لطفی و عنایت و ادیب سلطانی و آرام و سه چهار تنِ اندكِ دیگر كه بگذریم، كسی نبود كه به متونِ اصلی اندیشمندان اصلی نمایندهی تمدن غرب توجه داشته باشد. اما در این دوران ده بیست ساله كه شاید به خودآموزی گذشت، نسلی پدیدار شدند كه هم آن توجه را داشتند و هم دانش و تسلط كافی برای انتقال آن اندیشهها را، و هم خرد و انگیزهی كافی برای انجام دادنش را.
بابك احمدی یكی از نخستین نمایندگان این نسل بود. جایگاهش مانند دكتر نیك گهر و دكتر فكوهی و دكتر نوذری و دكتر ضیمران در آن مقطع، خارج از دانشگاه بود. رسانهی در دسترس این افراد، ناشرهای جدی و معتبر بودند، و نه كلاسهای رسمی دانشگاه، و اگر هم گهگاه در كلاسی مجال رویارویی با دوستداران دانش و انتقال شفاهی اندیشه فراهم میآمد، دستاورد تلاش خود دانشجویان و محصول نهادهایی نیمه رسمی مانند انجمنهای اسلامی و موسسههایی نوبنیاد مانند گفتگوی تمدنها بود. محصول فكری ایشان، بیشتر از راه انتشار كتاب، و عمدتا از راه ترجمهی آثار كلاسیك و ارزشمند به دست مخاطبان میرسید، و این ناشی از غیاب شبكهی كارآمدی از نشریههای علمی و انجمنهای تخصصی بود، كه خود پیامد آن ده سال سكوت و خاموشی محسوب میشد.
در طی ده سال بعد، بسیاری از این مترجمان و مولفان به جایگاههایی دانشگاهی دست یافتند و از حالت كوچگردانهی آغازین خارج شدند. با این وجود، همین نسلِ پیشقدم بودند كه راه را برای نسلهای جوانتری گشودند، كه امروز خود به دومین نسل از این متفكران آزاد تبدیل شدهاند. در این میان، بابك احمدی و چند تنی از پیش كسوتانِ خلقِ این فضای علمی در خارج از دانشگاهها، همچنان موقعیت خویشتن را در خارج از نهادهای رسمی حفظ كردند و تن به قواعد حاكم بر نظامهای متمركز تولید و ترویج اندیشه ندادند.
6. جمعبندی آنچه كه گذشت، به نسبت آسان است. بابك احمدی، یكی از نمایندگان نخستین نسل از روشنفكرانِ آزاد است، كه در سالهای آغازین دههی هفتاد به نیرویی زورآور در فضای فكری ایران زمین تبدیل شدند. او به خاطر جایگیری در این موج از ناقلان اندیشه، به خودی خود شایستهی ستایش است. این را از آن رو میگویم كه در آن روزهای ابتدای دههی هفتاد، هنوز نه از فضای باز سیاسی دوران خاتمی خبری بود و نه از رونق كتابفروشیها در 1375-1385، نشانی. نه مركز گفتگوی تمدنهایی وجود داشت كه پشتیبان برگزاری كلاسها و تدوین كتابها و نشریات باشد، و نه دانشگاههای فضایی داشتند كه حضور این رده از اندیشمندان را برتابند. از این روست كه تلاشهای ناقلان اندیشهای كه مانند دكتر سروش از درون سیستم رسمی، یا مثل بابك احمدی از بیرون این ساختار به آموزاندن همت گماشتند، جسورانه و ارزشمند مینماید. این را به گمانم هرآنكس كه امروز چشمی به كتاب و دستی بر قلم دارد باید به یاد داشته باشد، فارغ از این كه با آرای آن و افكار این چقدر همدلی و همخوانی داشته باشیم.
سخن گفتن در مورد نوشتارهای خودِ بابك احمدی، كه شاید راهی سرراستتر برای پرداختن به موقعیت او و داوری دربارهاش بود، در نوشتاری مانند این كه به تاریخچهگویی و جغرافیانمایی اختصاص یافته، كاری نسنجیده است. از این رو تنها به ذكر این اندك بسنده میكنم كه تالیفهای ماندگاری مانند دو كتاب احمدی در مورد هایدگر، همچون ترجمههای تك نگاریگونهی حسنعلی نوذری و مجلهی ارغنون، و همچنین ترجمههای موفقی مانند آنها كه دكتر نیك گهر و فریدون فاطمی به دست دادهاند، عاملی بوده كه آشكارا بر زبان پارسی امروزین ما تاثیر گذاشته است و شكلی از فارسی نویسی دقیق و علمی و كارآمد را در میان طبقهی با سوادِ ایرانی رواج داده است. این متون، در ارتقای استاندههای تحقیقی، الگوی مرجع نویسی علمی، و ساختار ارائهی مطالب و پیكربندی مفاهیم در نثر علمی فارسی – به ویژه در قلمروی علوم انسانی- نقشی به سزا ایفا كردهاند. اگر بخواهیم انصاف را رعایت كنیم، ناچار اعتراف خواهیم كرد كه چنین نقشی را نظامهای آموزش دانشگاهی ما و سازمانهای تنومند و برخوردارِ رسمی كشورمان برعهده داشتند، و برآورده نكردند، تا آن كه این قبیلهی كوچگردان از اندیشمندان آزاد سر رسیدند و در هنگامهی آرای متفاوت خویش، گرایشهای متكثر خود، و روایتهای گاه ناهمخوان خویش از جامعه و زمانهشان، آن را به راستی ادا كردند.
- نگارنده دو مقاله در این زمینه دارد :“سرخ سپید، سبز: دربارهی رمانتیسم ایرانی”، جامعه (فصلنامهی پژوهشی دانشجویان دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران) ، شمارهی 2 و 3، بهار 1381.سنت و مدرنیته در سه رنگ، خردنامه (ویژهنامهی سنت) ، شمارهی 5، مرداد 1385. ↑
ادامه مطلب: هفت داغ نابخردی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب