در تمام نظامهای اجتماعی الگویی از رمزگذاری و نشانهگذاری «دیگری»ها وجود دارد که «برچسبزنی» خوانده میشود. برچسب عبارت است از نمادی و نشانهای که معنایی فشرده را در خود حمل میکند و اغلب به شکلی غیررسمی و عامیانه انگاره و کلیشهی منسوب به آن «دیگری» خاص را نمایندگی میکند. برچسبها معمولا دلالتی منفی دارند و به کلیشههایی رسیدگیناپذیر و تعمیمهایی غیرعقلانی تکیه کردهاند. با این همه چون به شکلی تصادفی تولید میشوند و غرض و مرض شخصیای درشان نیست، در آرامش تحمل میشوند. در این قالب نامهای مستعاری که دوستان بر هم میگذارند، صفتهایی که گروههای قومی و دینی و طبقات اجتماعی گوناگون برای اشاره به یکدیگر به کار میگیرند، و اشارههایی از این دست را میتوان نمودهایی از برچسبزنی در نظر گرفت.
برچسبزنی در همهی جوامع شناخته شده وجود دارد و با گسترش ابزارهای ارتباطی و پیچیدهتر شدن ساز و کارهای زبانمدار توسعه مییابد. در حالت عادی و در یک جامعهی تندرست، برچسبزنی خصلتی التیامبخش و ملایم دارد. یعنی تنشهای میان گروههای متفاوت اجتماعی را به صورتی آمیخته با شوخی و طنز رمزگذاری و پردازش میکند و از این رو بیان و شنیدناش را برای همگان ممکن میسازد. برچسبها در این حالت آمیختهای از صفتهای نیک و بد را در بر میگیرند، یعنی میانگینی خنثا پیدا میکنند و روی هم رفته از توهین و پرخاش و خشونت خالیاند و بیشتر ظرافت و رندی و طنز در آن دیده میشود.
اما در شرایطی برچسبزنی به یک بیماری اجتماعی تبدیل میشود. این در حالتی رخ میدهد که اکثریتی از جامعه در مقابل اقلیتی وضعیتی خشونتآمیز به خود بگیرد. گاه ممکن است اقلیتی که در صدر قدرت هستند چنین رویکردی را در برابر اکثریتی محروم از قدرت اتخاذ کنند. در تاریخ قرن بیستم و با گسترش ابزارهای ارتباطی موجهایی پیاپی از این مرض برچسبزنی اجتماعی را دیدهایم که همواره هم فاجعه به بار آورده است. زمانی که استالین تصمیم گرفت طبقهی دهقانان و خردهمالکان کشاورز (گولاگها) را کشتار کند و زمینهایشان را به کولخوزهای اشتراکی تبدیل کند، نخست موجی از برچسبزنی بیرحمانه و آمیخته به دروغ را بر ضدشان سازمان داد و ایشان را سودجو، خیانتکار، جاسوس آلمانها و دشمن خلق نامید. به همین ترتیب کمی بعدتر وقتی نازیها در آلمان در صدد تبعید و طرد اقلیت یهودی کشورشان بر آمدند، نخست با برچسبزنی به ایشان کار را آغاز کردند. انگارهای که این روزها در کشورهای غربی از ایرانیان ساخته میشود و در فیلمهایی مانند سیصد تجلی مییابد، نمودی از این ماشین برچسبزنی است که با اهدافی سیاسی کار میکند.
برچسبزنی وقتی به مرتبهی بیماریای اجتماعی برکشیده شود سه تفاوت را با حالت عادی و هنجارینِ پیشیناش نشان میدهد: نخست) از طنز و ظرافت و شوخی تهی میشود و به جای اشارهی بازیگوشانه به ویژگیهای متفاوت دیگری، با جدیت و سختگیری و به شکلی رسمی این تفاوت را مورد ارجاع قرار میدهد؛ دوم) خصلتی خشونتآمیز پیدا میکند، یعنی بیانی توهینآمیز مییابد و بر نکات منفی تاکید میکند و تا حد پرخاش زبانی و خشونت کلامی پیش میرود؛ و سوم) با دروغ و ریا و فریب آمیخته میشود. چرا که در این حالت بیمار به شکلی خودجوش و برای ترمیم سیستمی اجتماعی به جریان نمیافتد، بلکه به شکلی برونزاد و مهندسی شده، از بیرون و توسط سازمانی سیاسی به جامعه تزریق میشود و ناگزیر مفاهیم کارساز را جعل میکند و با تحریف و اغراق آغشته میسازد.
در جامعهی امروز ایران آشکارا شکلی سیاسی، هدایت شده و بیمار از برچسبزنی رواج دارد که سزاوار است دقیقتر مورد توجه قرار گیرد. این شکل عجیب و غریب از برچسبزنی بیشک بر اهدافی سیاسی تکیه کرده و ماهیتی مخرب و ایرانستیزانه دارد. اما جالب آن که با سستی و بیخبری مردمان در میانشان ترویج میشود. یعنی برچسبهایی توهینآمیز، خشن، پرخاشگرانه و پردروغ که آشکارا برای تخریب هویت ملی ایرانیان و خودانگارهی جمعی مردممان اختراع شده، از راه رسانههای عمومی و شبکههای ارتباطی توسط خودِ مردم تکثیر میشود. چرا که سیاستگذاران در رسانههای عمومی در این زمینه نادان و کمهوش بر صحنه ظاهر شدهاند و تودهی مردم نیز حساسیت و خردمندی خویش را به خاطر تداوم چنین برچسبزنیهایی درباختهاند.
نشانههای این برچسبزنی بیمارگونه را میتوان در سه صورت بازشناخت:
نخست؛ نکوهش هرآنچه که ایرانی است و عیبتراشی برای عناصر هویت ایرانی، در حدی که به جعل تاریخ و تحریف واقعیتها پهلو میزند. این نکوهش میتواند هر رفتاری را در خود بگنجاند؛ از طعنه به رفتارهای عادی مردمان گرفته تا ریشخند چهرههایی نامدار و اثرگذار. این عیبجویی بی آن که به دادههای تاریخی و مستندات علمی و عقلانی توجهی کند، تنها در پی خردهگیری و خوارداشت «ایرانی بودن» است؛ خواه نمود این هویت آداب و رسوم و سنن مردم باشد و خواه چهرهی درخشان بهتران و مهترانِ تمدنمان.
دوم: ستایش سادهلوحانه از مدرنیته، که آشکارا در غیاب آشنایی با مبانی تمدن مدرن درآمیخته است. اغلب ذکر شگفتیهایی تحسینبرانگیز از سجایای «خارجیها» هم چاشنی این حرفهاست، که باز با نادانی و سطحینگری چارهناپذیری دربارهی فرهنگهای دیگر گره خورده است. یعنی دوقطبیای در کار است که یک سویش «ما ایرانیهای بد» و طرف دیگرش «آن خارجیهای خوب» قرار دارند. همین قدر سادهلوحانه و همینقدر سادهانگارانه!
سوم: نوعی خودبرتربینی بیپایه و احساس جدایی از «ایرانیها»، و خود را از خمیرهی دیگری پنداشتن. از آنجا که گویندهی این حرفها خود ایرانی است و اغلب کلکسیونی از عیبهای واقعی (و نه جعلهای تبلیغاتی) را هم حمل میکند، این توهم از سویی متناقض مینماید و از سوی دیگر مضحک. قاعده هم این است که هرچه فاصلهی ذهنی این انیرانیها از ایرانیها بیشتر باشد، عیب و نقصهای خودشان هم بیشتر است. یعنی در وضعیت خالص و غاییاش با فروپایهترین اعضای تمدن ایرانی سر و کار داریم که بیمار و ناتوان و نادان و انباشته از عقدههای گوناگون هستند، و میکوشند با خوارداشت اوجهای فراوان این تمدن و مستقل پنداشتن خویش از بدنهی آن، هویتی -هرچند بیرمق و مضحک- برای خویش دست و پا کنند.
این سه شاخص در گفتمان طیفی از روشنفکران در دههی ۱۳۴۰ تثبیت شد و با دست زمانه بر سرزمینمان غلبه یافت و طی دهههای گذشته در پیوندی عریان و رسوا با جریانهای ایرانستیز و نواستعماری به گفتمان غالب طبقهی متوسط فرهنگی تبدیل شده است. گفتمانِ بر آمده از این جریان امتداد ایرانستیزیِ نیروهای خارجی و تجزیهطلبیِ دستنشاندگان داخلیاش است و از آنجا که هویت دیرینه و استوار ایرانیان را مهمترین مانع در این راستا میبیند، نکوهش ایران و ایرانی را تبلیغ میکند و در کنارش هرآنچه که غیرایرانی است را میستاید و میپرستد.
دادههایی در دست است که نشان میدهد فضای مجازی کشورمان طی دهههای گذشته میدانی برای سرمایهگذاری کشورهایی مانند عربستان سعودی و ترکیه و جمهوری آذربایجان بوده است. کشورهایی نوظهور با کمتر از یک قرن تاریخ که بقا و دوامشان را در ضعف و ناتوانی و تجزیهی ایران زمین جستجو میکنند. و این جدای از زیرکی رسانههای غولپیکر خارجی و ندانمکاری رسانههای داخلی است که سازی همساز با همانها را کوک میکنند. تردیدی نیست که سربازان پیادهی این جریان ناآگاهانه به آن پیوستهاند و گفتمانِ مورد نظرمان را از سر نادانی و غفلت همچون امری طبیعی و عادی یا چه بسا مُد روز تکثیر میکنند. با این همه بیم آن میرود که هدف نهایی این گفتمان -که هویتزدایی از ایرانیان است- در دراز مدت برآورده شود و ترسیم تصویری پلید و زشت از مفهوم «ایرانی» کم کم بر آن بخشِ ناتوان و سستعنصر از از ایرانیها ثری بر جای گذارد. تاثیری که ناگزیریم نادیده انگاشتناش را بلاهت، و مشارکت در آن را خیانت بنامیم. در این شرایط همهی ما که هویت ایرانی داریم و از سطحی پایه از هوشبهر و دانایی برخورداریم، وظیفه داریم در دفع این بلای گفتمانی بکوشیم.
انجمن زروان در این زمینه کارزاری مدنی با نام «منِ ایرانی» را آغاز کرده و پیشنهادی دارد که چهار کنش مدنی مشخص را در بر میگیرد:
نخست: در گفتمان عادی و روزانهی خود از توهین به هرآنچه با هویت ایرانی پیوند خورده خودداری کنید. بدیهی است که اگر بپذیریم توهین به اقلیتهای قومی و دینی کاری غیراخلاقی و ناشایست است، پیشاپیش پذیرفتهایم که توهین به اکثریت مردمی که ملیتی را برمیسازند باید بسی غیراخلاقیتر و ناشایستتر باشد. مراقب باشیم در گفتارمان کلیدواژههایی مانند «ایرانیها»، «پارسیها»، «ایران زمین»، «آریایی» و هر مفهوم دیگری که با هویت ملی ایرانی پیوند خورده را لغو و بیهوده به کار نگیریم و به ویژه بنگریم که طنینی منفی و نادلخواه به این رمزگان منسوب نکنیم و غرض و مرض دیگران را در گفتار خویش مهمان نسازیم.
به ویژه باید از چسباندن صفتهایی منفی به «ایرانیها» و استفاده از تعبیر نادرست و پرمغلطهی «ایرونیبازی» پرهیز کرد. ترفند تبلیغاتی ایرانستیزان در این مورد آن است که کردار و رفتار ناشایست یک یا چند تنِ معدود را به کل اعضای ملت تعمیم میدهند. باید مراقبت بود که چنین تعمیم غرضورزانه و نادرستی که به لحاظ آماری غیرعقلانی هم هست، در گفتارمان راه نیابد و به ویژه وابستگان به تمدنی دیرینه و کهنسال مانند ایران را با این شیوههای گزینشی خوار نداریم و هرجا چنین تعمیم نابهجایی دیدیم در فاش و رسوا ساختناش پیشقدم باشیم.
دوم: از نقل و تکرار گفتارهایی جعلی که چهرهای زشت و نازیبا از تاریخ و جغرافیای ایران ترسیم میکند بپرهیزیم. میتوان با قطعیتی بالا ادعا کرد که تقریبا همهی آنچه در قالب نکات تاریخی منفی دربارهی ایرانیان صورتبندی شده و همچون سیلی سازمان یافته فضای مجازی را در خود غرقه کرده، از نظر علمی و با استناد به مدارک تاریخی نادرست و دروغ است. بیایید از بازپخش این دروغها خودداری کنیم و در صورتی که برخیشان به نظرمان مهم و پرسشبرانگیز مینمایند از متخصصان و دانشمندان حوزههای تاریخ و جامعهشناسی دربارهشان پرس و جو کنیم. بیایید قدری تاریخ بخوانیم و هرجا چرندهایی ایرانستیزانه دیدیم نادرستیاش را با ارجاع به اسنادی معتبر فاش سازیم. بیایید از بیان مهری که نسبت به پدران و مادرانمان و گذشتگانمان در دل داریم نهراسیم و بیشرمساری از سربلندی نیاکانمان سربلند باشیم. بیایید از ایفای این نقشِ شرمآورِ «ناظر بیطرف» و «تماشاچی بیرگ» دست برداریم، که وقتی هدف تخریب هویتمان و توهین به پیشینهمان است، این طرز رفتار در دامنهی بیغیرتی و بیعقلی نوسان میکند. بیایید احترام پیشینیانِ بزرگ و نامدار و ستودنی خویش را نگاه داریم و سرافرازانه بکوشیم تا با ایشان همسان باشیم، شاید که همچون آنان بزرگ شویم و آیندگان احتراممان را نگاه دارند.
سوم: مردم ایران زمین طی نیم قرن گذشته زنجیرهای از جنگها، انقلابها، مداخلههای خارجی، بحرانهای زیستمحیطی، فروپاشیهای اجتماعی و فاجعههای طبیعی و مصنوعی را از سر گذراندهاند و با این همه هنوز مردمانی متمدن و نیکوکار و ارجمند باقی ماندهاند. نمودهای رفتار متمدنانه و درست و اخلاقی هموطنانمان را فراوان میتوان در گوشه و کنار بازجست. لازم است که این نمودها در قالب عکس، فیلم کوتاه و گزارشهای کتبی کوتاه یا بلند ثبت شود و تکثیر گردد. نیاز داریم تا زیباییهای آنچه که هستیم را بنگریم و بنگاریم و به نمایش بگذاریم. شاید که زشتیهای مهندسی شده و ناراستِ پرتاب شده به سویمان را باطل سازد. ضرورت دارد که حین انجام این کار از هر نوع اغراق، زیادهروی، و تعصب بپرهیزیم و به حقیقتِ عریان و خام وفادار باشیم. این حقیقت مستند و قاطع به قدری تناور و زورمند است که ما را از هر افزودهی دیگری بینیاز میسازد.
چهارم: تاریخ و ادبیات و فرهنگ ایران زمین انباشته از معناهای بلند و رخدادهای ارجمند و کردارهای تحسینبرانگیز و چهرههای درخشان است. لازم است که در این زمینهها بیشتر بدانیم و سرمشقها و الگوهای کامیاب و جذاب را در این میان برگزینیم و ضمنِ آن که خود از آموزههای آن برخوردار میشویم، این دادهها را با دیگران نیز سهیم شویم. ضرورت دارد که با نقل بیتهای زیبای پارسی شیوهی درست سخن گفتن و زیبایی زبان پارسی را نمایش دهیم و نشان دهیم که پارسیِ روان و درست و بیپیرایه سخن گفتن زیباست، نه با لهجهای غریب و زبانی انباشته از کلمات بیگانه حرف بافتن. لازم است که گوشه و کنار تاریخ خویش را بکاویم و چهرههای اثرگذار و کردارهای بزرگ نیاکانمان را از دخمهها بیرون بکشیم و با زبانی پاکیزه و زیبا، سرافرازانه در برابر چشمان دروغزنان برافراشتهشان کنیم. تا بیاموزند، و تا بیاموزیم…
گوشزد: بدیهی است که تاریخ ایران زمین نیز مانند تاریخ هر جای دیگرِ دنیا فراز و نشیبهایی داشته و نکات تیره و روشنی در آن میتوان یافت، و آشکار است که ایرانیها هم مثل اعضای همهی تمدنهای دیگرِ دنیا آمیختهای از ویژگیهایی نیک و بد دارند که باید به هر دو سویهاش نگریست و به ویژه سویههای ناپسند و ضعیفش را شناسایی نمود و نقد کرد و ریشهکن ساخت. با این همه هرکس به قدر کافی با تاریخ ایران آشنا باشد میداند که بخشهای روشن این فرهنگ از لکههای تاریکاش بسی بیشتر و درخشانتر است. بر دانشمندان و متخصصان است که بخشهای تیره و منفی را بازشناسی کنند و نقد نمایند و در بازبینی و اصلاحش بکوشند، و انجمن ما که دعوتگر به این کارزار است، خود در صف مقدم این نقد و بازبینی سختگیرانه ایستاده است. با این همه کارِ تخصصیِ نقد تاریخی با رفتار عمومی عیبجویی عوامانه که بوی دستنشاندگی غیر و دسیسهای سیاسی نیز از آن برخیزد، تفاوت دارد. در میان نقدهایی که امروزه بیشک به کردار و رفتار ایرانیان وارد است، یکی همین خودخوارپنداری و عقدهی کهتری و فروپایگی است و فراخوان کنونی تنها بر آن متمرکز است و درمان آن را میجوید و در این راستا میکوشد؛ به همان ترتیب که به نقاط ضعف و کاستیهای دیگر نیز یکایک خواهد پرداخت.
درود شروین جان،
می تونم بپرسم که چرا پایه این تحلیل هنوز مستندات ثبت شده در تاریخ باستان برای تحلیل امروزین ایرانی و انیرانی است؟
اینکه کدام بخش این سرزمین به کدام بخش سرزمین ایران و انیران در باستان می گفته، ارتباط معناداری با کسانی که امروز با چارچوب فرهنگی آنچه که ایران خوانده می شود ندارد. اگر به گمانتان این دسته بندی تا به امروز دوام داشته باشد، آنچه در واقعیت اتفاق افتاده حل شدن قسمت های ایرانی باستان با فرهنگ عربی پس از اسلام است و شاید امروز مناطق شمالی، کردنشین و لر بیشتر نماینده فرهنگ ایرانی باشند تا مناطق ایران شرقی و تحت سیطره زبان فردوسی! و ایران شرقی دیگر نماینده تمام عیار از فرهنگ ایران نیست. این مجال برای مردمان کرد، لر و شمالی باقی می ماند که با ایرانی ندانستن خود یا تافته جدا دانستن نه اینکه خود را از اصفهان، یزد و مشهد بلکه فرهنگ شبه عربی آنها بیگانه بدانند.
جاودان ایران و نه اصفهان، یزد و مشهد با هر شکستی و فاجعه ای …
پاسخ دکتر وکیلی:
درود صادق جان. هویت مردمان به سراسر تاریخی باز میگردد که پشت سر گذاشتهاند و جزر و مدهای موضعی در آن را باید همچون فراز و فرودهایی بر سطح این گسترهی بزرگتر دید و تحلیل کرد. مردمان برداشتهای موضعی از هویت خود را مدام تغییر میدهند، ولی همواره گرانیگاه و قلاب اصلی ارجاعشان، تاریخشان است. به همین خاطر این که تاریخ راستین مردم ایران زمین -در مقام تمدنی یکپارچه- چیست، اهمیتی بیشتر در فهم و پیشبینی آیندهی این مردم دارد، تا گفتمانهایی مصنوعی و جعلی که طی صد سال گذشته استعمارگران با قصد تجزیه و نفرتپراکنی ساختهاند و مدام هم در حال تغییر است.