درباره‌ی خدمت و سربازی

 

 

 

 

 

 اجازه بدهید گفتگویمان را با تاریخچه‌ی سربازگیری و خدمت وظیفه‌ی عمومی شروع کنیم. این قاعده از چه زمانی شروع شده و چه دلایل و توجیه‌هایی پشت سرش بوده است؟

وقتی از خدمت سربازی حرف می‌زنیم، نخست باید موضوع بررسی‌مان را تعریف کنیم. منظور از «سربازی» قاعده‌ایست اجتماعی که حضور بخشی از جمعیت (معمولا همه‌ی مردان جوانِ تندرست) را در سیستم نظامی برای زمانی مشخص (معمولا دو یا سه سال) اجباری می‌سازد. در این معنی «سربازی کردن» مفهومی بسیار کهن و باستانی است که از دیرباز در ایران زمین وجود داشته است. در ایران ما دو ساخت اجتماعی موازی و در هم تنیده داریم که یکی‌اش کوچگردانه و ایلیاتی است و دیگری یکجانشین و کشاورزانه. در ساخت قبیله‌ایِ کوچگردانه همه‌ی مردان جوان و میانسال علاوه بر نقشهای اجتماعی گوناگونی که بر عهده می‌گیرند، در مقام «مردِ قبیله» نیروی نظامی زیر فرمان ایلخان‌شان هم هستند و به همین خاطر همگی مهارتهای پایه‌ی جنگی (سوارکاری و تیراندازی) را هم از کودکی دریافت می‌کنند. در روستاها و شهرها هم سربازگیری دوره‌ای در شرایط جنگی امری مرسوم بوده و به فرمان شاه مردان جوان به ندرت برای شرکت در لشکرکشی‌ای تهاجمی و اغلب برای حضور در ارتشی مدافع به نیروهای نظامی ملی می‌پیوسته‌اند. از این رو قاعده‌ی سربازی رفتن بسیار کهن و قدیمی است.

 این قاعده چه خاستگاه جامعه‌شناسانه‌ای داشته است؟ یعنی اولین ارتشهایی که شکل گرفتند چه زیربنای اجتماعی‌ای داشته‌اند؟

در جهان باستان در کل سه قالب اقتصادی متفاوت داشته‌ایم که ثروت را تولید می‌کرده و در جامعه به چرخش می‌انداخته است، یکی که از همه قدیمی‌تر است، قالب کشاورزانه است که با تولید خوراک پیوند دارد. دیگری که کمی بعد تکامل یافته بازرگانی و سوداگری است که با تبادل کالا گره خورده و سومی که موازی با هردوی اینها وجود داشته، جنگیدن و غارت کردن و تصاحب اموال دیگران است. پیدایش ارتش در جهان باستان برآمده از این سه شیوه‌ی تولید و توزیع بوده است. ارتشهای قدیمی طبیعتا از دل کارکرد سوم یعنی هجوم و غارت کردن، یا مقاومت در برابر هجوم و دفع حمله‌ی دیگری زاده شده‌اند. با این همه سازماندهی‌شان و مسیرهای ترابری‌شان با مدارهای فعالیت بازرگانان منطبق بوده و نیروی انسانی‌شان را هم از جمعیت کشاورز روستایی تامین می‌کرده‌اند.

 به این ترتیب نهادهای نظامی مدرن کارکردی متفاوت با گذشته پیدا کرده‌اند. کمی درباره‌ی مدرن شدن ارتش در ایران بگویید، این روند مقدم بر موج ورود تجدد به ایران بود یا دنباله‌ی آن محسوب می‌شد؟

در واقع نخستین نهاد اجتماعی‌ای که در ایران مدرنیته را لمس کرد و آن را پذیرفت، ‌ارتش بود. نخست در تبریز و در جریان جنگهای ایران و روس بود که با مدیریت عباس میرزا این جریان مدرن‌سازی شروع شد و بعدتر در اصفهان زیر نظر ظل‌السلطان پسر ناصرالدین‌شاه ارتشی تقریبا با همان کیفیت سپاهیان پروسی زیر نظر افسران آلمانی شکل گرفت که در زمان خودش بزرگترین ارتش منظم ایران بود. در واقع مدرن شدن ارتش در دوران مشروطه و تدوین قانون سربازگیری در دوران رضا شاه دنباله‌ی یک روند طولانی حدود یک قرنی بود که ریشه‌هایش را باید در تبریز و اصفهان دنبال کرد.

اما به هر صورت رضا شاه در مدرن‌سازی ارتش نقش تعیین کننده‌ای ایفا کرد. چنین نیست؟

چرا، بی‌شک دوران بیست ساله‌ی رضا شاه را باید نخستین شیب پرشتابِ تحول در سیستم ارتشی ایران دانست. در واقع در این دوران طی چهار پنج سال کل نمادها و حتا نام و نشان رتبه‌ها و مقامها دستخوش دگرگونی شد و با رسمیت یافتن قانون سربازگیری ارتش ایران هم از نظر کمی به شدت رشد کرد و هم از نظر کیفی وضعیتی به نسبت مناسب پیدا کرد. با این همه سه نکته را در این میان باید در نظر داشت. یکی این که روند نوسازی ارتش ایران بسیار پیشتر، و چنان که گفتم زودتر از همه‌ی نهادهای دیگر، آغاز شده بود. در عصر رضا شاه با یک جهش و شتابی در این مورد روبرو هستیم. اما جهت و راستای دگرگونی‌ها پابرجا باقی ماند و همان بود که از میانه‌ی دوران فتحعلی‌شاه با افت و خیزهای بسیار در پیش گرفته شده بود. دومین نکته که بسیار مهم است آن که ارتش هسته‌ی مرکزی مدرن‌سازی ایران زمین بوده است. یعنی هم در ایران و هم در کشورهای دیگرِ قلمرو فرهنگی ایران زمین، نهاد ارتش هم زودتر از بقیه مدرن شد و هم مدرن‌سازی نهادهای دیگر را تشدید و تسریع کرد. به عنوان مثال حیرت خواهید کرد اگر نقش ارتشیان در مدرن‌سازی موسیقی سنتی را ردیابی کنید، یا ببینید که نهادهای سیاسی برای مدتی به نسبت دراز تا چه حد وابسته و متکی به نهادهای نظامی بوده‌ان.

 و سومین نکته؟

سومین نکته که اغلب نادیده انگاشته می‌شود این است که خودِ رضا شاه مهمترین محصول و دستاورد نظام ارتشِ قاجاری بود. در تاریخ معاصر هیچ شخصیت مهمی را نمی‌شناسیم که زندگی و هویت‌اش به قدر رضا شاه با ارتش در آمیخته باشد. تردیدی نیست که او سیاستمداری زبر و زرنگ بوده و برنامه‌های بلندپروازانه‌ای برای نوسازی کشور داشته و بیشترش را هم با موفقیت اجرا کرده است. اما باید به این نکته نگریست که خودِ رضا شاه از نظر شخصیتی به شدت با نهاد نظامی همذات‌پنداری می‌کرده است. هرچند خوشبختانه در سیاستهای نوسازی‌اش بر خلاف آتاتورک و ترکهای جوان نشان چندانی از سرکوب نظامی و کشتار نمی‌بینیم. اگر خاطرات کسانی را بخوانیم که در دوران رضا شاهی دوران سربازی‌شان را گذرانده‌اند، می‌بینیم که این الگوی تعریف کردنِ خودانگاره با ارتش در بیشتر جوانان آن نسل دیده می‌شود. یعنی نهاد ارتش نه تنها چارچوب و نظم خود را با تجدد در آمیخت و آن را در نهادهای دیگر هم تسری داد، که «من»ها را هم به خود جذب کرد و پیکربندی تازه‌ای برای هویت فردی و جمعی مردان به دست داد.

 یعنی در بقیه‌ی کشورها چنین وضعیتی رایج نبوده است؟

جالب آن است که در سطح جهانی چنین نبوده است. در عربستان و افغانستان ارتش نتوانست نقش هویت‌سازی ایفا کند و در پاکستان و عراق و ترکیه که یک طبقه‌ی نظامی‌گرای خشن و به نسبت سرکوبگر پدید آورد، به سرعت به ستمگری و خودکامگی گرایید و مقبولیت مردمی پیدا نکرد. ایران تنها کشور منطقه است که سیاست‌اش با کودتاهای سیاسی تعیین نشده است. در واقع ما تنها دو کودتای موفق داریم که یکی رضا خان را به قدرت رساند و دیگری مصدق را سرنگون کرد و پسرش را به قدرت بازگرداند. هردوی این کودتاها با تثبیت مجدد طبقه‌ی اشراف قدیمی و بازگشت موقعیت قبلی همراه بوده و ماهیتی انقلابی نداشته است. درست برعکس آنچه که در کودتاهای پیاپیِ عراق و ترکیه و افغانستان پاکستان می‌بینیم. این در حالی بود که ضریب نفوذ نهاد ارتش در ایران به نسبت بالا بود و چرخه‌ی نظام وظیفه در پنجاه سال اولِ تاسیس ارتش مدرن به نسبت خوب و کارآمد گردش می‌کرد. ناگفته نماند که الگویی شبیه به ایران را به ویژه در آلمانِ همان زمان هم می‌بینیم. یعنی در آنجا هم جنبشی عمومی برای پیوستن به ارتش و تعریف هویت خویش با آن به چشم می‌خورد. این قضیه در اروپا رواجی داشته و پیامد پایان یافتنِ نیم‌بندِ جنگ جهانی دوم بوده است.

 اگر بخواهید درباره‌ی کارکرد نهاد ارتش در دوران مدرن داوری کنید، چه نمره‌ای به آن می‌دهید؟ چقدر به اصطلاح مشهور ارتش جوانان را «مرد» بار آورده است؟

ارتش از نظر انضباطی سختگیرترین و تشکیلاتی‌ترین نهاد اجتماعی برای شهروندان آزاد است. سختگیرانه‌تر از آن تنها زندانها را داریم که در واقع وابستگانش از بخشی از حق شهروندی‌شان محروم شده‌اند. ارتش از این رو مثل یک ماشین تراوشِ انضباط اجتماعی عمل می‌کند. عادت دادن افراد به مهارتهایی مانند وقت‌شناسی، ورزش، و رعایت سلسله مراتب اجتماعی عناصری مدرن هستند که از راه ارتش در جامعه‌ی ایرانی جدید نهادینه شده‌اند. از این نظر به نظرم ارتش و خدمت سربازی عمومی در سه نسل اولِ سربازگیری (تا نیمه‌ی دهه‌ی سی خورشیدی) کارکردی سودمند و پذیرفتنی داشته است.

 چرا روی دهه‌ی سی تاکید می‌کنید؟ در آن مقطع چه اتفاقی افتاد که این کارکرد مختل شد؟

در سال سی و دو با کودتای بیست و هشت امرداد دولتی که بی‌شک بسیار مردمی بود و چندان هم با ارتش درهم تنیدگی نداشت به دست ارتشیان از قدرت افتاد. مصدق با وجود محبوبیتی که بین نظامیان داشت، نمونه‌ای از یک دولت سیاست‌مدار و حقوقی را تشکیل داده بود و بیشتر مثل ترمزی برای ارتش عمل می‌کرد، حتا در آنجا که کار به فعالیت هوادارانش مربوط می‌شد. این خصلت او و این حقیقت که ارتشیان او را از قدرت کنار زدند، یک نوع سرخوردگی نسبت به نظامیان پدید آورد. این حس که در ابتدای کار تنها بخشی از جمعیتِ فعال از نظر سیاسی را در بر می‌گرفت، خیلی زود با انقلاب سپید در دهه‌ی چهل تشدید شد. در جریان انقلاب سپید موج بزرگی از مهاجرت روستاییان به شهرها آغاز شد که پیامدهای وخیم و پیش‌بینی نشده‌ای به دنبال داشت. در واقع پس از این ماجرا بود که سلسله مراتب قدرت و ثروتی که در شهر وجود داشت و در قالب نظام انضباطی مدرن پذیرفتنی هم بود، مورد حمله قرار گرفت و گرانیگاه نارضایتی عمومی قرار گرفت. سربازی رفتن در این مقطع بیشتر با عبارت «اجباری» شهرت داشت و «خدمت» که تعبیر قدیمی‌ترش بود به تدریج کارکردی دولتی و رسمی پیدا کرد و همین به دگردیسی دلالتهای معنایی سربازی رفتن گواهی می‌دهد.

 یعنی سربازی رفتن و نهاد ارتشی اعتبار و محبوبیت قدیمی خود را از دست داد؟

بله، شواهدی هست که بذر این ماجرا در دهه‌ی سی کاشته شد و در دهه‌ی چهل با تغییرات جمعیتی به شدت گسترش یافت. در دهه‌ی چهل انبوهی از ارتشیان را سراغ داریم که به جریانهای معترض مارکسیستی یا اسلامی پیوسته‌اند و این پیش از آن تا این پایه هیچ سابقه نداشت. شمار کل اعضای سازمان افسران حزب توده که بسیار هم خطرناک قلمداد می‌شدند، چند صد نفر بود، در حالی که در جریان انقلاب اسلامی دیدیم که شمار نظامیان ناراضی و مستعدِ تمرد به چندین هزار تن بالغ می‌شده است.

 پس از انقلاب اوضاع چطور بود؟ آیا نهاد سربازی کارکرد خود را بازیافت؟

به نظرم پس از انقلاب با انحطاط شدید این نهاد مواجه می‌شویم. از سویی در جریان انقلاب طبقه‌ی نظامی نماینده‌ی نظم پادشاهی و نیرویی سرکوبگر دانسته شده بود، و از سوی دیگر جنگِ زودهنگام با عراق به تاسیس نیروهای مسلح رقیبی دامن زد که از نظر استقبال مردمی و گاهی کارآیی نظامی از ارتش گوی سبقت را ربودند. پس از پایان جنگ دورانی آغاز شد که یک نظام سربازگیری متورم و بزرگ روی دستمان مانده بود، بی آن که جنگی محتمل در افقِ پیشارویمان وجود داشته باشد.

 نظرتان درباره‌ی این نهاد در حال حاضر چیست؟ آیا همان قواعدی که در دوران رضا شاه تدوین شد برای ارتشهای امروزی هم کارکرد دارد؟ یا آن توجیه‌های قدیمی امروز هم پذیرفتنی است؟

در کل این که اعضای یک جامعه باید آمادگی رزمی داشته باشند و بتوانند در شرایط بحرانی از خود دفاع کنند، به نظرم پذیرفتنی و درست است. باید این را به یاد داشت که ایران زمین قلمروی میانی است که سر راه تمدنهای همسایه قرار گرفته است. در طول تاریخ هرکس خواسته به هرجا حمله کند، اول به ایران حمله کرده است! مردم چنین جغرافیایی قاعدتا باید آمادگی رزمی داشته باشند. وگرنه اوضاعمان همان می‌شود که امروز شده است. ایران زمین طی قرن گذشته به بیست کشور تجزیه شده که الان نیم بیشترش هم اشغال نظامی شده یا دولتی دست نشانده دارد…

 یعنی شما هوادار سربازگیری اجباری هستید؟

نه، من هوادار آموزش عمومی فنون رزمی و همگانی شدن مهارتهای مربوط به جنگیدن در کل جمعیت هستم، چه در میان زنان و چه مردان. آموزاندن فنون رزمی با سربازگیری اجباری تفاوت دارد و به آموزشی عمومی و ارتقای سطح ورزیدگی مردمان مربوط می‌شود.

 یعنی می‌شود آموزش عمومی نظامی داد، اما سربازگیری عمومی نکرد؟

بله، می‌شود! به نظرم آموزش رزمی عمومی را باید مثل ورزش در آموزشهای عمومی گنجاند، و این نکته هم بماند که خودِ ورزش اصولا مشتقی و شکلی تلطیف شده از همین فنون رزمی بوده است. درباره‌ی سربازگیری گمان می‌کنم شکل کنونی به کلی ناکارآمد و بی‌فایده است.

 اما ممکن است آخرِ کار در منضبط کردن جوانان و «مرد» تحویلِ جامعه دادن سودمند باشد؟

نه، فکر نمی‌کنم از این نظر سودی داشته باشد. تمام کسانی که سربازی رفته‌اند یا دوستان‌ سربازی داشته‌اند می‌دانند که بخش عمده‌ی دوران سربازی به اتلاف وقت می‌گذرد. نهادهای نظامی ما در حال حاضر فاقد چشم‌اندازی روشن و دستگاه نظری‌ای شفاف و برنامه‌ای دقیق برای آموزش دادن به سربازان و استفاده از نیروهایشان هستند. به همین خاطر با نامعقول‌ترین شکل از اتلاف نیروی انسانی در این نهاد سر و کار داریم. در این میان به خاطر غیاب همین نظام آموزشی درست، استقرار انضباط در افراد که باید از راه ورزش و تمرین و بازی و با شکلی محترمانه و انسانی انجام شود، جای خود را به بدرفتاری‌های ولنگارانه و خوارشماری‌های بی‌اساس داده و نتیجه‌اش آن شده که سربازی رفتن مترادف با نوعی عذاب شده و معنایی همسان با تلف کردن عمر پیدا کرده است.

 یعنی می‌شود سربازگیری عمومی را حذف کرد؟

بله، سربازگیری عمومی شیوه‌ای ناکارآمد و پرهزینه باری ساماندهی نیروی نظامی کشور است. تقریبا همه‌ی کشورهای مقتدرِ دنیا که ارتشی نیرومند دارند این روش را رها کرده‌اند و به جایش ارتشی حرفه‌ای را جایگزین کرده‌اند. ارتش حرفه‌ای کمابیش احیای همان نهاد کهن ارتشتاران است. یعنی طبقه‌ای مستقل وجود دارد که شغل‌اش جنگیدن است و در این زمینه تخصص دارد و این را همچون شغلی برای خود برگزید است.

 چرا ارتش حرفه‌ای از ارتش عمومی مبتنی بر سربازگیری بهتر است؟
سربازان وظیفه در واقع آموزش نظامی زیادی دریافت نمی‌کنند و به خاطر جمعیت بزرگشان درست سازماندهی نمی‌شوند. یادگیری فن جنگیدن کاری دشوار است که باید همچون پیشه‌ای مستقل آموزانده و مدام تمرین شود. کارآیی سربازان وظیفه در نبردها اندک است و بیشتر جمعیتی بزرگ و مسلح را پدید می‌آورد که برای ترساندن کشورهای همسایه سودمند است، یعنی اثر بازدارنده دارد. ایرانیان بارها در تاریخ نشان داده‌اند که در شرایط بحرانی مستقل از نهادهایی از این رده به لحاظ جنگی فعال می‌شوند و شاهکارهایی پدید می‌آورند. هم در جریان جنگ با روسها نمونه‌ی این جانبازی‌ها را دیدیم و هم در جریان جنگ با عراق. در هردو مورد هم سربازگیری عمومی یا وجود نداشت و یا اهمیت نداشت. نیروهای داوطلب هستند که خوب می‌جنگند و اگر درست مدیریت شوند یک طبقه‌ی نظامی حرفه‌ای ایجاد می‌کنند. در این میان باز هم تاکید کنم که به نظرم آموزش نظامی دادن به جوانان – چه زن و چه مرد- ضرورت دارد و باید به صورت بخشی از آموزش عمومی جمعیت قلمداد شود، اما این با خدمت سربازی به شکلی که امروز می‌بینیم یکسره متفاوت است.

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *