یکی از شاخصهایی که به خصوص در قرن بیستم برای سنجش توسعه یافتگی کشورها اهمیت داشت و هنوز هم خصلت بیانگری خود را حفظ کرده، سطح «باسواد» بودنِ جامعه است. دربارهی تعریف باسواد بودن اما، اختلاف نظر چشمگیری میان صاحبنظران دیده میشود. در جهان باستان، معمولا به کسی که میتوانسته متون سادهی حقوقی و مالی را بخواند و حساب و کتابهایش را به صورت کتبی نگه دارد، باسواد میگفتند. در دوران مدرن، معمولا توانایی استفاده از رسانههای عمومی نوشتاری مثل روزنامه را مبنا میگیرند. اما با بسط همین تعریف، گروهی از صاحبنظران در دو دههی اخیر توانایی استفاده از رسانههای الکترونیکی و اینترنت را هم به عنوان بخشی از تعریف باسوادی در نظر گرفتهاند.
در ایران، با توجه به پیشینهی چشمگیر نویسایی (که کهنترین در جهان است) و نسبت بالای باسوادان به کل جمعیت در دوران پیشامدرن (احتمالا بین ۱۰-۱۵٪)، انتظار بر آن است که در دوران معاصر هم نهادینه شدنِ سواد را در جمعیت کشور ببینیم. حقیقت آن است که تا حدودی این انتظار برآورده شده است. یعنی ایران در میان کشورهای منطقه و در کل ملل آسیایی مقامی ممتاز دارد و اگر از ملت کتابخوانِ ژاپن بگذریم، یکی از باسوادترین جامعههای غیرغربی محسوب میشود. بدیهی است که برچسب باسواد در این گزاره به همان توانایی پایهی خواندن و نوشتن در حد استفاده از رسانههای نوشتاری عمومی مربوط میشود. هرچند حتا اگر استفاده از رسانههای نوین (مثل اینترنت یا فیسبوک) را هم در نظر بگیریم، باز هم ایرانیان مقامی بلندمرتبه را به دست میآورند.
باید به این نکته توجه کرد که باسواد بودن یک جامعه، با کیفیت نخبگان فرهنگی آن جامعه تفاوت دارد. باسواد بودن جمعیت یک کشور شاخصی است آماری، عمومی، و به نسبت آسانگیرانه که رواج خواندن و نوشتن به طور کلی را نشان میدهد. اما کلمهی «باسواد» در جامعهی ما معمولا به عنوان همتایی برای «فرهیخته» و «متخصص» هم به کار گرفته میشود. در این حالت این واژه به طبقهی نخبگان فرهنگی و لایهی فنسالار یا دانشگاهی ارجاع میدهد. حتا با این شاخص هم ایران از نظر کمی جامعهای «باسواد» محسوب میشود. چون حدود ده درصد جمعیت کشورمان یا دانشجو هستند و یا دانشآموختهی دانشگاهها، و این رقمی است که در کشورهای منطقه بینظیر و در کل آسیا کمنظیر است.
با مرور تاریخ معاصر معلوم میشود که این دو معنای باسواد شدن در دو مرحلهی مجزا در جامعهی ما بسط یافته است. از اواخر دوران مشروطه تا اوایل تاسیس جمهوری اسلامی، تاکید بر ترویج سواد خواندن و نوشتن بوده و به این ترتیب رشدی شتابان را در نویسایی جمعیت ایرانی شاهد هستیم. در این میان دو دورهی بسط و رونق سواد دانشگاهی را در دههی ۱۳۱۰ و ۱۳۴۰ داریم که سواد را در معنی خاص دومی شامل میشود. به خصوص بعد از آغاز جنگ ایران و عراق با موج تازهای از تحصیل دانشگاهی و افزایش شمار دانشگاهها و دانشگاهیان روبرو میشویم که تا به امروز ادامه یافته و جمعیتِ با سواد کشور را با یک طبقهی گستردهی فرهیختگان دانشگاهی همراه ساخته است.
کیفیت این دو معنای متفاوت از سواد در جامعهی ایرانی گسترشی ناهمسان داشته است. به خصوص در سالهای دههی ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰، طبقهی سوادآموز ایرانی که بیشتر از نوجوانان و کودکان تشکیل مییافت، با آموزشی روبرو بود که از نظر کیفیت و سرعت تحول با دوران پیشین و عصر قبل از مشروطه به کلی متفاوت بود. کیفیت آموزش پیشادانشگاهی در ایران تا دههی ۱۳۶۰ به نسبت خوب بود و بعد از آن بود که با انفجار جمعیت جوان کشور و محدود ماندن سرمایهگذاری بر آموزش و پرورش، مدارس دو شیفتی و کلاسهای شلوغ سی چهل نفره، کیفیت آموزش و عمق سوادآموزی دانشآموزان افول کرد. این موج جمعیتشناسانه بعد از یک دهه به دانشگاهها هم رسید و به این ترتیب سوادآموزی طبقهی فرهیخته و دانشگاهی هم از وضعیت نخبهگرا و تنظیم شدهی پیشین به حالتی دگردیسی یافت که میتوان آن را کمیتگرایانه دانست و سیاستش را بر تولید انبوهِ جمعیتِ دانشگاهی مبتنی دانست. سیاستی که خواه ناخواه با افتِ چشمگیر کیفیت تحصیلی و بضاعت علمی دانشآموختگان همراه میشد. این افت به خصوص در کاهش چشمگیر سرانهی مطالعه در کشور، و پایین آمدن شمارگان کتابهای چاپ شده به خوبی دیده میشود. بیماری دیگری که در همین سالها گریبانگیر جامعهی ما شده، فرار مغزهاست که با خروج تدریجی جمعیت بزرگی از دانشآموختگان بااستعداد و باکیفیت مشخص میشود و طبیعی است که معمولا جایگزینهایی با توانمندی و استعداد کمتر جای این رفتگان و سرخوردگان را در سلسله مراتب تصمیمگیریها اشغال میکنند.
دادههای جامعهشناسانه نشان میدهند که متغیرهایی مانند شمار باسوادان، شمار دانشگاهیان، و سرانهی مطالعهی مردم یک کشور با توسعهی فرهنگی و سیاسی آن کشور ارتباطی مستقیم دارد. یعنی در شرایط عادی هرچه جمعیت یک کشور باسوادتر، فرهیختهتر، و کتابخوانتر باشند، احتمال آن که خشونت جمعی، جنگ داخلی، یا کشمکشهای درونی پرهزینه در درونش بروز کند، کمتر است. این قاعده البته دربارهی شرایط عادی و هنجارین راست است و جوامعی کتابخوان مانند ژاپن و آلمان را هم در جریان جنگ دوم جهانی داشتهایم که در نمایش انواع خشونت کوتاهی نداشتهاند. اما باز خشونت صادر شده از این جوامع از آنچه که در جوامعِ کمسوادِ همزمانشان مثل چین و روسیه میبینیم فروپایهتر است. یعنی شدیدترین خشونتهای صدور یافته از آلمان و ژاپن در شرایط رزمیِ جنگ جهانی دوم، از آنچه که در روسیهی استالینی و چینِ مائوییِ در زمان صلح میبینیم بسیار ملایمتر است. اینها بدان معناست که در کل با افزایش سطح «سواد» -به هر دو معنا- میتوان انتظار داشت که نابسامانیهای اجتماعی کاهش یابد و خرد جمعی برای حل مسائل عمومی بر راهبردهای سودجویانهی فردی غلبه نماید.
چنان که گذشت، کشور ایران از نظر کمی در زمینهی گسترش سوادآموزی –چه در سطح پیشادانشگاهی و چه دانشگاهی- کارنامهی موفقی داشته است. اما این بسط کمی در دههی اخیر با زوال چشمگیر و تهدید کنندهی کیفیت همراه بوده است. به شکلی که بسیاری از استاندههای ابتداییِ مربوط به دانایی و تواناییهای استدلالی در میان باسوادهای تولید شده در این نظامهای آموزشی برآورده نمیشود. اصلاح این وضعیت و بازسازی محتوا در اندرونِ ماشینِ سوادآموزی بزرگ و گسترش یافتهای که در دست داریم، کاری شدنی است، اگر که خردمندانه و دوراندیشانه صورت بگیرد و از تنگناهای ایدئولوژیک یا کوتهنظریهای فردمدارانه فاصله بگیرد. اگر چنین شود، سختافزاری که تواناییِ پوشش دادنِ جمعیت جوان کشورمان را دارد، و در دهههای گذشته با هزینه و تلاش فراوان شکل گرفته، با نرمافزاری شایسته و کارآمد تکمیل خواهد شد و آن وقت میتوان انتظار داشت طبقهی باسوادی با کیفیتی متفاوت در کشورمان تکامل یابد.