یکشنبه , آبان 27 1403

درباره‌ی نمودهای نمادین خشونت

 

 

 

 

 

 

 

 

خشونت را روانشناسان و جامعه‌شناسان به اشکالی متفاوت تعریف می‌کنند. از یک دیدگاه، هر کرداری که با قصدِ آسیب رساندن به دیگری انجام پذیرد، اعمال خشونت است. از دیدگاهی دیگر، رفتار خشونت‌آمیز تنها هنگامی صادر می‌شود که عاطفه و هیجانی خاص –خشم یا ترس- بر فاعلِ ‌آن غلبه کرده باشد. از زاویه‌ای دیگر، حتا رفتارهایی که نیت خودآگاهانه‌ی آسیب به دیگری در آن وجود ندارد، اما به چنین لطمه‌ای منتهی شود، نوعی ابراز خشونت است، که چه بسا نیتی پنهان و خاستگاه‌هایی ناخودآگاه داشته باشد.

خشونت یکی از قدیمی‌ترین مسائلی است که اندیشمندان در تمدنهای گوناگون درباره‌اش رایزنی کرده‌اند. هرودوت کتاب تواریخ خود را با طرح این مسئله آغاز می‌کند که «چرا میان ایرانیان و یونانیان خشونت برخاست؟» و ویل‌ دورانت که در انتهای خطِ مورخان اروپایی، در زمانه‌ی معاصر می‌زیست، همچنان بخش عمده‌ی تاریخ بزرگ خود را به شرح جنگها و اعمال خشونتها اختصاص داده بود. به تعبیری، تاریخ بشر، تاریخ خشونت است. ظهور و سقوط دولتها و پادشاهی‌ها و امپراتوری‌ها با جریان یافتن خشونت در بستر زمان ممکن شده‌اند، و ستون فقراتِ تکامل فن‌آوری‌های انسانی، تکنولوژی جنگ بوده است. از تیر و کمان گرفته تا بمب اتمی.

این را رفتارشناسان جانوری خود می‌دانند که انسان نسبت به جانوران دیگر سطحی غیرعادی از خشونت درون‌گونه‌ای را تجربه می‌کند. یعنی هیچ گونه‌ی جانوری دیگری را نداریم که به اندازه‌ی انسان «کردارِ عامدانه برای صدمه به دیگری» را از خود نشان دهد. برخی از صاحب‌نظران این ویژگی را ناشی از رقابت چشمگیر و فشرده‌ی آدمیان بر سر منابعی محدود می‌دانند، و برخی دیگر پیچیدگی مغز و روابطِ متراکم اجتماعی و ظهور زیست‌جهانِ مصنوعیِ اجتماعی را زیربنای آن می‌دانند. به هر صورت آنچه که هست و نمایان هم هست، وجود خشونت در آدمیان، و گستردگی انواع این رفتار است.
اگر عامترین و رایج‌ترین تعریفِ خشونت، یعنی کردارِ عامدانه برای آسیب رساندن به دیگری را مبنا بگیریم، در می‌یابیم که چنین اعمال خشونتی می‌تواند نمودهای متفاوتی داشته باشد. بدیهی است که درگیر شدنِ دو تن در خیابان و کتک‌کاری‌شان با هم در طبقه‌ی اعمال خشونت می‌گنجد. اما دایره‌ی این تعریف به این نمودِ علنی و پرهیاهو محدود نمی‌شود، که توهین، ناسزا، تحقیر، پشت‌سرگویی، تمسخر و الگوهای زبانی مشابه دیگر را نیز در بر می‌گیرد. طراحی و اجرای دسیسه‌های پیچیده برای فرو کشیدنِ پنهانکارانه‌ی کسی از مقامی، که بخش عمده‌ی تاریخ وزرای ایرانی را رقم زده، با وجود ظاهرِ سیاستمدارانه و مکتوم نمودنِ گامهای عملیاتیِ آن شکلی از خشونت است. به همین ترتیب گفتمانِ موسوم به خاله‌زنکی، که بخش عمده‌ی آن شایعه‌پردازی یا گفت و شنید درباره‌ی صفتهای نامطلوبِ واقعی یا تخیلیِ دیگری است، باید شکلی از خشونت زبانی در نظر گرفته شود.

اگر خشونت را با این دایره‌ی وسیع تعریف کنیم، به نقشه‌ای دقیقتر و پیچیده‌تر از بازی‌های برنده/ بازنده‌ی اجتماعی دست می‌یابیم. به این ترتیب روشن می‌شود که خشونتهای فیزیکی و زبانی با هم ارتباط دارند، به هم تبدیل می‌شوند، و گاه مهار یکی به جبران شدن‌اش در حوزه‌ی دیگر می‌انجامد.

امروز ما داده‌های آماری اندکی درباره‌ی جامعه‌ی ایران در دست داریم. بخش بزرگی از مراجع تدوین آمار، یا روش‌شناسی‌های بحث‌برانگیز و دقتهای پایین دارند، و یا جامعه‌ی آماری کوچکی را پژوهیده‌اند. با این وجود، تمام داده‌ها حاکی از آن است که خشونت –چه در شکل فیزیکی و چه در قالب زبانی- در کشورمان رواجی چشمگیر و غیرعادی دارد. نمودهای این خشونت به سادگی با مشاهده‌ی کنش متقابل مردم در محیطهای عمومی به چشم می‌خورد، و کسانی که طی ده بیست سال گذشته در شهر بزرگی مانند تهران زیسته باشند، بنا بر تجربه‌ی شخصی‌شان می‌دانند که این نمودها در سالهای اخیر رشدی روزافزون و نگران کننده داشته است. داده‌های جسته و گریخته‌ای که در دست داریم نشان می‌دهد که جرایم خشن که منجر به قتل و جرح قربانیان می‌شود، افزایش یافته، و شکیبایی شهروندان عادی در تعامل با یکدیگر چندان کم شده که برخورد با درگیریِ فیزیکی دو غریبه در خیابانهای شهر رفته رفته به منظره‌ای عادی بدل می‌شود. از سوی دیگر، رواج استفاده از شبکه‌های اجتماعی‌ مثل فیس‌بوک در عمل یک میدان مشاهداتی جدید پدید آورده که می‌توان با نگریستن به آن بخشی از ارتباطات زبانی میان مردم را که در قالب نوشتار تثبیت شده، بررسی کرد. در این حوزه‌ی تجربی نیز باز با رشد روزافزون پرخاش، ناسزاگویی و ابراز خشم و نفرت روبرو هستیم. این نکته هم معنادار است که برخی از صفحه‌هایی که به طور تخصصی برای ریشخند دیگران و توهین و ناسزا تخصص یافته‌اند، شمار زیادی از علاقمندان و مخاطبان را به سوی خود جلب کرده‌اند، و این بدان معناست که با یک جمعیت خاموشِ بزرگِ علاقمند به خشونت زبانی هم روبرو هستیم، که چه بسا خودشان آن را بازتولید نکنند، اما به سهیم شدن در تولیدات دیگران در این زمینه تمایل نشان دهند.

اگر از منظری جامعه‌شناسانه به موضوع بنگریم، این الگوها چندان دور از ذهن و غریب نمی‌نماید. ایران کشوری است که سی و پنج سال پیش یک انقلاب سیاسی بزرگ را تجربه کرده، و بعد از آن طی هشت سال در طولانی‌ترین جنگ منظم قرن بیستم درگیر بوده است. به عبارت دیگر، کشور ما طی دوران پس از انقلاب با خشونت در شکلی نهادین و سازمانی درگیر بوده است. خواه در قالبی انفجارآمیز و ناگهانی مثل انقلاب اسلامی، و خواه در شکل سازمان یافته‌ی نظامی‌اش در جریان جنگ تحمیلی.

از سوی دیگر، این نکته‌ی جمعیت‌شناسانه را هم داریم که احتمال دست یازیدن به خشونت اصولا در سنین جوانی بیشتر است، و جامعه‌ی ایرانی هم یکی از جوانترین جوامع دنیا محسوب می‌شود و سه چهارم اعضای آن جوان یا کودک محسوب می‌شوند. باز این داده‌ی فیزیولوژیک در اینجا به کارمان می‌آید که یکی از رها کننده‌های رفتار خشونت در انسان و سایر پستانداران، هورمون تستوسترون است که در مردان جوان و نوجوان در بیشترین سطح خود قرار دارد و به همین دلیل هم قله‌ی آماریِ مرتکبین رفتارهای خشونت‌آمیز در همه‌ی جوامع شناخته شده، مردان جوان هستند. یعنی طبقه‌ای جمعیتی که در کشور ما هم سهم بزرگی از جمعیت را به خود اختصاص داده است.

اگر از منظر روانشناسانه به موضوع بنگریم، باز این سطح از خشونت غریب جلوه نخواهد کرد. یکی از مهمترین شاخصهای بروز خشونت از این زاویه، سرخوردگی خواستها و فشارِ میل‌های ارضا ناشده است. در سالهای اخیر، نابسامانی اقتصادیِ برخاسته از جنگ، و بعدتر بحرانهای ناشی از فروپاشی نهادهای سامان دهنده‌ی اقتصاد سالم، از طرفی به فقر و محرومیت بخش بزرگی از جمعیت کشور دامن زده، و از سوی دیگر شکاف طبقاتی غیرعادی و عمیقی را پدید آورده است. اینها را باید در کنار از هم گسیختگی رفتار جنسی در جوانان دید، که از سویی به سیاستهای محدود کننده‌ی اقتدارگرایانه باز می‌گردد، و از سوی دیگر به خاطر تعارض این سیاستها با فن‌آوری ارتباطات شتابزده‌ی دنیا سمت و سویی دیگر یافته است. به عبارت دیگر، اگر از به پویایی میل و ارضای میل در جامعه‌ی ایرانی بنگریم، طیفی وسیع از دلایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را خواهیم یافت که به دامنه‌ای بزرگ از ناکامی‌های پیاپی دامن زده است.
با این اوصاف، این که جامعه‌ی ایرانیِ امروز با چنین سطحی از خشونت دست به گریبان است، چندان هم عجیب نیست. این البته به معنای توجیه کردنِ این پدیده یا پذیرفتنی بودن‌اش نیست. اما معنا تاکید بر این نکته است که ریشه‌های وضعیت موجود باید شناخته شود، و ستونهایی که بیماری‌های اجتماعی کنونی بر آن استوار شده‌اند، باید به شکلی شفاف بازنموده و تحلیل گردد. با این اوصاف،‌ ما کشوری داریم که طی ده سال انقلاب و جنگ با خشونت فیزیکی و تمام عیاری دست به گریبان بوده، و طی آن و بعد از آن هم به ناکامی و سرکوب میلِ فراگیری مبتلا بوده است. تمام جوامعی که چنین تجربه‌ای داشته باشند، خشونتی روزافزون را در خود خواهند پرورد، و آنچه که در ایران می‌بینیم نیز خارج از این قاعده نیست.

به این ترتیب، اگر خشونتِ جاری در جامعه‌ی خود را فقط و فقط ناشی از انتخابِ فردیِ اعضای جامعه، یا کژتابی اخلاقیِ اشخاص بدانیم، انصاف را رعایت نکرده‌ایم. خشونتی که امروز شاهدش هستیم، یک الگوی جامعه‌شناختی است، که توسط یک زیربنای روانشناختی پشتیبانی می‌شود، و این هردو دلایل تاریخی و علل نهادینی در سطوح فرافردی دارند. این نکته البته به جای خود باقی است که انسان موجودی است انتخابگر و خودمختار و بنابراین هرکس مسئولیت اخلاقی کردارهای خویش را بر عهده دارد و تفاوتی هست میان اکثریت جمعیتی که در همین شرایط زندگی می‌کنند و از خشونت پرهیز می‌کنند و اقلیتی که بدان میدان می‌دهند.

همه‌ی اینها بدان معناست که غلبه بر خشونت در جامعه‌ی ما، گذشته از پند و اندرز و ارشادِ افراد، به درمانی جامعه‌شناسانه نیز نیاز دارد، چرا که درد در سطحی نهادین تولید می‌شود، و مصرف مسکن برای موضعِ حسِ درد –یعنی افراد- برای ریشه‌کن کردن بیماری بسنده نیست. هنگام اندیشیدن درباره‌ی درمان این بیماری، باید به این نکته هم توجه کرد که با وجود تمام این حرفها، سطح کلی خشونت در ایران هم در زمانه‌ی کنونی و هم در دورانهای تاریخی پیشین، در کل پایین‌تر از سطحِ جهانی‌اش بوده است. یعنی مثلا اگر سطح خشونت ایرانِ کنونی را با کشوری اروپایی مثل یوگسلاوی در دوران معاصر مقایسه کنیم، می‌بینیم که گسیختگی اقتصادی و بحران سیاسی در این کشور به جنگ داخلی تمام‌عیار و بسیار خشنی منتهی شد،‌ که خوشبختانه هیچ شباهتی میان الگوی رفتار ایرانیان و اهالی اروپای شرقی دیده نمی‌شود. به همین ترتیب، در جامعه‌ای به نسبت توسعه نیافته مانند رواندا یا سیرالئون نیز در همین زمانه‌ی خودمان یک بحران مشابه سیاسی-اقتصادی به یک فاجعه‌ی کامل انسانی و نسل‌کشی‌های پردامنه منتهی شد. این نکته البته بدیهی است که جوامعی مانند ایران، یوگسلاوی و رواندا یا سیرالئون ساختها و تاریخهای متفاوت دارند و بنابراین از سویه‌هایی بسیار با هم قابل مقایسه نیستند. اما این کشورها دست کم از این نظر با هم شباهت دارند که در دهه‌های آخر قرن بیستم با فروپاشی سیاسی،‌ انقلاب و تغییر رژیم سیاسی، و تنش نظامی با کشورهای همسایه دست به گریبان بوده‌اند. عمق و شدت انقلاب ایران، و درازا و تلفات جنگ ایران و عراق از آنچه در این کشورها می‌بینیم بیشتر بوده است. با این وجود سطح خشونتی که از مردم کشورمان سر می‌زند – و در زشتی و بیمارگونه بودن‌اش تردیدی نداریم- اصلا با این سرزمینها قیاس‌پذیر نیست. این قاعده درباره‌ی تاریخ گذشته‌ی ایران نیز صادق است. یعنی اگر هر دوره‌ی تاریخی از ایران را با دوره‌های مشابه از سرزمینها و تمدنهای دیگر مقایسه کنیم، می‌بینیم خشونتهای قومی و نژادی، جنگهای دینی، و خشونت مجرمانه –تا جایی که از منابع تاریخی بر می‌آید- کمتر از سرزمینهای دیگر بوده است.

چاره‌جویی درباره‌ی موقعیت امروزین، و گمانه‌ زدن درباره‌ی راههای برون‌رفت از وضعیت موجود، ضرورتی است که این روزها توجهی اندک را بر می‌انگیزد. یعنی بیشترِ دست اندرکاران و تحلیل‌گران به اندیشیدن به موقعیتهای خرد و تبیین خشونت در موارد خاص تمایل دارند، بی آن که به الگوی فراگیرتر و کلانِ این امر توجهی نشان دهند. یکی از راههای اندیشیدنِ کلان به مسئله‌ی خشونت، توجه به راهکارها و شیوه‌هایی جا افتاده و آزموده شده است که در جامعه‌ی ایرانی رواج داشته و در چشم‌اندازی تاریخی خشونت را مهار می‌کرده است. نهادینه شدنِ شکلی از اخلاق جنگی و قواعد انضباطیِ حاکم بر جنگاوران، که آیین جوانمردی و عیاری و فتوت خوانده می‌شده یکی از این نقاط قوت است که چه بسا امروز هم همچنان نقش مهار کننده‌ی سودمندش را حفظ کرده باشد. رواج و نهادینه شدنِ ورزشهای رزمی ایرانی، که در ادبیات و روایتهای داستانی و کتابهای آداب‌الحرب به دقت صورتبندی شده و همچنان ناپژوهیده باقی مانده است، کلیدی دیگر است. چرا که هنرهای رزمی و ورزشهای جنگی، درست شبیه به شکلهای نمادینِ امروزی‌شان که بازی‌های رایانه‌ای باشد، راهی برای تخلیه‌ی کنترل شده و گاه نمادین خشونت بوده است، و هنوز هم هست. بقایای تقریبا منقرض شده‌ی این هنرهای رزمی ایرانی امروز در قالب ورزش باستانی باقی مانده، و ضرورت دارد که یکسره بازبینی و بازسازی شود، اگر که قرار است با ورزشهای رزمی مدرنِ زاده شده در خاور دور، رقابت کند. رواج چشمگیر ورزشهای رزمیِ خاور دور در ایران هم به خودی خود امری سودمند و مهارکننده‌ی خشونتِ لگام گسیخته است، هرچند از پشتوانه‌ی نرم‌افزاری و پیچیدگی و غنای اخلاق رزمی سنتی ایران بهره‌ای ندارد.

فرجام سخن آن که مسئله‌ی خشونت در ایرانِ امروز، چالشی جدی است. یا اندیشمندان در این زمینه خواهند اندیشید و رایزنی‌هایشان به نتیجه‌ای راهگشا خواهد انجامید، و سیاست‌گذاران و سیاست‌بازان با بازبینی در الگوهایی کلان در مهار آن خواهند کوشید، و یا دیر یا زود شاهدِ رها شدگی لگام گسیخته‌ی دیگری خواهیم بود، که مثل هر خشونت جمعی کور دیگری، ویرانی‌هایی گسترده به بار خواهد آورد.

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

یک دیدگاه

  1. متن عالی و خواندنی است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *