درباره ایرانی‌شدن

1.ایرانی‌بودن و ایرانی‌ماندن، این روزها نقل محافل است و موضوع کشمکش. بسیاری در دفاع از ایرانی ‌بودن می­‌گویند و می­‌نویسند و برخی از جبرِ ایرانی‌بودن می‌نالند. سوگواری بابت آنچه زمانی ایرانیان بوده­‌اند با شرم از آنچه اکنون هستند، دست به دست هم داده است و آش درهم جوشی از هیجان‌های گوناگون را بر سفره­‌ی اندیشه­‌ها نشانده است. آشی که خوردنش دهان‌سوز و نخوردنش گرسنه‌ماندن است. همچون همیشه، این بار نیز هیاهوی خشم و ترس و جوششِ عشق و نفرت، راه را بر طرح پرسش اصلی بسته است؛ پرسشی که شاید به ایرانی‌بودن و ایرانی‌ماندن مربوط نباشد، که در قالب ایرانی‌شدن قابل صورتبندی باشد.

 ۲. درباره­‌ی هویت ایرانی، بسیار می­‌توان گفت و بسیار می­‌توان نوشت. چند چیز درباره­‌ی آنچه هویت ایرانی می­‌دانیم، مسلم است: نخست آنکه تاریخی بسیار دیرپا دارد و از نظر زمانی دیرپاترین هویت اجتماعیِ هنوز زنده است. هویتی که حدود دو هزاره از هویت اجتماعی چین و هند -با قدمت سترگ و غنای آشکارشان- سالخورده­‌تر و حدود سه هزاره از تمدن یونانی–رومی با جذابیت امروزینش و ادعاهای گزافش، کهنسال‌تر است.

دیگر آنکه هویتی متکثر و پویا و دگرگون‌شونده است. عناصر زبانی سامی و آریایی، اساطیر شرقی و غربی و نژادها و ادیان و فنون و سبک‌های زندگی و معناهای گوناگونی که در سرزمین‌های همسایه­‌ی ایران‌زمین پدیدار شده­‌اند، بی‌مقاومت و حتی با اشتیاق، توسط مردمان ساکن این سرزمین وامگیری شده و چنان با نبوغ و زایندگی فرهنگی ساکنان این قلمرو درآمیخته است که امروز جداکردن و تفکیکشان کاری در عمل ناممکن است، چراکه نماد فروهر را هر متخصص تاریخی، ایرانی می­‌داند و دیگر رگ و ریشه­‌ی نمادهای مصری­‌اش را در این ترکیبِ به راستی ایرانی تشخیص نمی­‌دهد و همچنین است رگه­‌های پرهیز بودایی که در عرفان ایرانی وجود دارد و خودکامگی و اقتدار بی‌چون و چرای ایزدی یگانه که در ایران‌زمین زاییده شد، اما این صفات خویش را از مجرای مهمانان سامی خویش به دست آورد. امروز رمزگرایی مغانه را از آیین‌های مخفی جاری در سراسر گیتی و نگارگری چینی را از نوآوری‌های مانویان نمی­‌توان تفکیک کرد و این صفتِ دیگر هویت ایرانی است. ایران در پیوندگاه سرزمین‌هایی گوناگون قرار گرفته و فرهنگی را در دل خود پرورده است که به خاطر مهمان‌پذیری و قدرت جذبِ بی­‌مانندش در میان تمدن‌های دیگر یگانه و استثنایی است.

عناصر زبانی سامی و آریایی، اساطیر شرقی و غربی و نژادها و ادیان و فنون و سبک‌های زندگی و معناهای گوناگونی که در سرزمین‌های همسایه­‌ی ایران‌زمین پدیدار شده­‌اند، بی‌مقاومت و حتی با اشتیاق، توسط مردمان ساکن این سرزمین وامگیری شده و چنان با نبوغ و زایندگی فرهنگی ساکنان این قلمرو درآمیخته است که امروز جداکردن و تفکیکشان کاری در عمل ناممکن است، چراکه نماد فروهر را هر متخصص تاریخی، ایرانی می­‌داند و دیگر رگ و ریشه­‌ی نمادهای مصری­‌اش را در این ترکیبِ به راستی ایرانی تشخیص نمی­‌دهد و همچنین است رگه­‌های پرهیز بودایی که در عرفان ایرانی وجود دارد و خودکامگی و اقتدار بی‌چون و چرای ایزدی یگانه که در ایران‌زمین زاییده شد، اما این صفات خویش را از مجرای مهمانان سامی خویش به دست آورد. امروز رمزگرایی مغانه را از آیین‌های مخفی جاری در سراسر گیتی و نگارگری چینی را از نوآوری‌های مانویان نمی­‌توان تفکیک کرد و این صفتِ دیگر هویت ایرانی است. ایران در پیوندگاه سرزمین‌هایی گوناگون قرار گرفته و فرهنگی را در دل خود پرورده است که به خاطر مهمان‌پذیری و قدرت جذبِ بی­‌مانندش در میان تمدن‌های دیگر یگانه و استثنایی است.

سوم آنکه هویت ایرانی حتی از نظر نژادی و زبانی نیز متکثر است و بیشتر به جوهری معنایی و فرهنگی می­‌ماند تا هویتی قبیله‌مدارانه که در سایر تمدن‌ها شاهدش هستیم. قبایلی بی­‌شمار از کوچگردانِ مهاجم، بومیانِ از یاد رفته و مهاجمانِ خونریز، در این سرزمین ماندگار شده و خود را ایرانی خوانده­‌اند و به همین دلیل هم ماهیت قبیله­‌ای، زبانی و نژادی از دامن این هویت رخت بر بسته است. مانناها و لولوبی­‌ها و سومری­‌ها و ایلامیانِ قفقازی، مهاجمان سامی‌نژادِ آشوری و کلدانی و اکدی و بعدها عرب، مهاجرانِ آریاییِ هیتی و میتانی و ماد و پارس و پارت و سکا، غارتگرانِ مقدونی و یونانی و رومی و ایل‌های ترک و تاتار و مغول برای قرن‌های متمادی به این سرزمین وارد شده، در آن رخت اقامت افکنده و خود را ایرانی خوانده­‌اند. آنچه که هویت ایرانی را برمی­‌سازد، دستمایه­‌ی خلاقیت و نبوغ مجموعه­‌ی تمام این مهاجران و مهمانان و مهاجمان و غارتگران است. زرتشتی که کهن‌ترین دینِ موفقِ یکتاپرست را بنیان نهاد، کوروشی که برای نخستین بار این سرزمین را یکپارچه ساخت و داریوشی که نخستین برنامه­‌ی دولتی فراگیر و زمان­مند را با فراخنای چندین نسل تدوین کرد، جملگی به قبایل مهاجر آریایی تعلق داشتند. آنان که فلسفه­‌ی ارسطویی و افلاطونی را به ایران‌زمین آوردند، اعضای باسوادترِ سپاهیان مقدونی بودند و مهاجرانی که از آسیای صغیر می­‌آمدند، فرزندان تموچینِ خونخوار بودند که سلطان محمدِ خدابنده شدند و پسر و نوه­‌ی تیمورِ مهیب بودند که شاهرخِ هنرپرور و الغ بیکِ دانشمند از آب در آمدند. برای مدت زمانی بسیار طولانی، شاخه‌های گوناگون سپیدپوستان، زردپوستان و سیاه‌پوستان در این سرزمین در هم آمیخته­‌اند، رخساره­‌هایی چندان متنوع به دست آورده­‌اند و زبان‌های تازی و ترکی و عبری و آشوری و گرجی و ارمنی را اختیار کرده­‌اند و همچنان ایرانی مانده­‌اند. بدان دلیلِ ساده که ایرانی‌بودن ماهیتی فراتر از نژاد و زبان و رنگ داشته است. این امر تا به امروز نیز ادامه داشته است، چنان‌که بیشترِ ما ایران‌شناسان نامداری که فارسی آموخته و معمولا در ایران به زندگی پرداخته­‌اند را ایرانی می­‌دانیم و تا پیش از عصر صفوی که اروپاییان در میان این «ایرانی‌شدگان» برجستگی یافتند، ایرانی­‌شده­‌های هندی و روس و تاتار و چینی و مصری و سوری بسیاری داشتیم که گاه در تاریخ ایران‌زمین نیز نقش‌هایی برجسته ایفا کردند.

چهارم آنکه امروزه این هویت، درگیر بحران است. از یاد نمی­‌برم برخوردی تفکربرانگیز را که در شهر کاتماندو با خانواده­‌ای ایرانی داشتم. در بازار با دوستانی -یک اروپایی و یک ایرانی- گردش می­‌کردم که دست بر قضا هردو بور و سپیدرو بودند. بر در مغازه­‌ای حرف‌زدن خانواده­‌ای را شنیدم که فارسی حرف می­‌زدند و ایرانی بودند و چون ما با دوست اروپایی‌مان به انگلیسی سخن می­‌گفتیم به ایرانی‌بودن­مان شک نکردند. همه با کمی آشفتگی وارد مغازه شدند و با فروشنده به جر و بحث پرداختند. از سر کنجکاوی وارد شدم و دیدم بر سر قیمت چیزی اختلاف دارند. فروشنده به سبکی که در میان مردم نپال مرسوم است و همانطور که از بسیاری از جهانگردان می­‌پرسند از آن‌ها پرسید کجایی هستند و مادر خانواده که به انگلیسی بی­‌نقصی حرف می­‌زد با شرمساری و برافروختگی گفت: «نمی­‌خواهم بگویم» و چون اصرار فروشنده را شنید، ادامه داد: «از هیچ کجا می­‌آییم (I’m coming from nowhere)» و شروع کرد که از مغازه خارج شود. وقتی همانجا با کمی رنجش به فارسی از او پرسیدم: «چرا، مگر ایرانی‌بودن چه ایرادی دارد؟» یخ‌ها آب شد و خونگرمی معمول ایرانی جای برآشفتگی­‌اش را داد و البته شرمی خفیف از اینکه هویتی با محتوای دوگانه را انکار کرده بود.

برای مدت زمانی بسیار طولانی، شاخه‌های گوناگون سپیدپوستان، زردپوستان و سیاه‌پوستان در این سرزمین در هم آمیخته­‌اند، رخساره­‌هایی چندان متنوع به دست آورده­‌اند و زبان‌های تازی و ترکی و عبری و آشوری و گرجی و ارمنی را اختیار کرده­‌اند و همچنان ایرانی مانده­‌اند. بدان دلیلِ ساده که ایرانی‌بودن ماهیتی فراتر از نژاد و زبان و رنگ داشته است. این امر تا به امروز نیز ادامه داشته است، چنان‌که بیشترِ ما ایران‌شناسان نامداری که فارسی آموخته و معمولا در ایران به زندگی پرداخته­‌اند را ایرانی می­‌دانیم و تا پیش از عصر صفوی که اروپاییان در میان این «ایرانی‌شدگان» برجستگی یافتند، ایرانی­‌شده­‌های هندی و روس و تاتار و چینی و مصری و سوری بسیاری داشتیم که گاه در تاریخ ایران‌زمین نیز نقش‌هایی برجسته ایفا کردند.

چهارمین نکته در مورد هویت ایرانی آن است که امروزه به امری دغدغه­‌برانگیز و دشوار تبدیل شده است. تکه پاره­‌های ایران که به لطف بی­‌کفایتی قاجارها از ایران کنده شده بود و به همت بی­‌کفایتی جانشینانشان همچنان از ایران جدا ماند، می­‌کوشند تا خود را با واژگانی مانند تاجیکی، ترکمن، ارمنی، آذری یا گرجی تعریف کنند و شاید به همین دلیل، همگی هویت‌هایی کوچک و گم‌شده در میان تمدن‌هایی تنومندتر هستند و کشورهایی فقیر و کم‌جمعیت در جهانی که در معادلاتش این دو صفت، ننگ دانسته می­‌شود. اینکه چرا ایرانیانِ گرجی، ارمنی، آذری، تاجیک، افغان، عرب و… ترجیح داده­‌اند با قومیت خویش شناخته شوند و نه با هویتی ملی که کلیتی سترگ را می­‌سازد، جای اندیشیدن دارد، اما به هرحال، این است آنچه که هست و تنها این نیست. میلیون‌ها نفر از ایرانیانی که به دلایل گوناگون از کشورمان کوچیده­‌اند و در سرزمین‌هایی دیگر ساکن شده­‌اند یا فرزندانی دورگه از خود به جای گذاشته­‌اند یا ایرانیانِ نوجوان و حتی میانسالی را پرورده­‌اند که فارسی‌ گفتن و خواندن نمی­‌دانند و در بهترین حالت، خود را ایرانی‌تبار می­‌دانند و نه ایرانی. این‌ها را در کنار این عارضه­‌ی ننگ­‌آور بگذارید که شماری بسیار از ایرانیانِ مقیم خارج از کشور از ارتباط و نشست و برخاست با سایر ایرانیان می­‌گریزند، در جوامع بیگانه خود را پاکستانی، روس، یا چیزی دیگر معرفی می­‌کنند و این ننگ آشکارا به ایشان و کردارشان برنمی­‌گردد که نتیجه­‌ی فرآیندی تاریخی و جامعه‌شناختی است که ایرانی‌بودن را به امری شرم­‌آور تبدیل کرده است.

نتیجه آنکه با وجود قدمت زیاد، مهمان‌پذیری چشمگیر و تکثر و پویایی بی­‌مانندِ این هویت، امروز ایرانی‌بودن یک امر دغدغه­‌زاست. امری تنش­‌آفرین، پرسش‌برانگیز و ابهام­‌انگیز که می­‌تواند به بدبینی دیگران، جلب توجهشان و حتی رفتار توهین­‌آمیزشان منتهی شود. ایرانی‌ماندن در شرایطی که ایرانی‌بودن چنین وضعی دارد، دشوار است.

 ۳. آنگاه که ایرانی‌بودن مسئله­‌زا و ایرانی‌ماندن دشوار شود، امکانِ «ایرانی‌شدن» پیش می­‌آید. ایرانی‌شدن به معنای بازتعریف بنیادین چیزی است که هویت تاریخی و ملی ما را تشکیل می­‌دهد؛ هویتی که در حالت عادی در زمینه­‌ی پایدار و تثبیت‌شده‌ی ایرانی‌بودن، مجالی برای طرح پرسش در موردش نیست و در بافتِ تعصب­‌آمیز ایرانی‌ماندن، چاره­‌ای جز پیروی از تمام بخش‌ها و عناصرش وجود ندارد.

در زمانی که مردمانی بیشتر و بیشتر به اینکه فلان پدربزرگ یا مادربزرگشان روس یا اروپایی بوده تفاخر می­‌کنند و با تردیدی کمتر و کمتر از ادعای ایرانی‌ماندن دست می­‌کشند، این امکان فراهم می­‌شود که چند گامی از خویشتن دورتر بایستیم و بار دیگر بخش‌های هویت خود را زیر و زبر کنیم. بختی که در این آشوب برای ما فراهم شده است، همان بلنداختریِ ناخواسته‌ایست که به تمام‌زادگانِ شرایطِ آشفته اهدا می­‌شود. امکانِ محتمل و بزرگِ خردشدن در زیر بار عار و شرم، که با حاشیه­‌ای از بختِ بازتعریف‌کردنِ خویشتن همچون چیزی فرازین و برتر، درآمیخته است. همچون همواره­‌ی تاریخ، اکثریتی رام و مطیع و تنبل که در این میانه­‌ی فربه و دست‌یافتنی اقامت می­‌کنند و در زیر وزن آشوب و شرم و عار هویتی که ابهام و آلودگی، سنگینش کرده، فرسوده می­‌شوند تا که شاید آن اندکی از رندان که حاشیه‌نشینی پیشه کرده­‌اند، در آفرینش هویتی نو و بازتعریف خویشتن کامیاب شوند. این شاهکار، تنها در آن هنگام به فرجام می­‌رسد که بر بنیادی به استواری هزاره­‌هایی که پشت سر ماست، تکیه کرده باشد. تنها در این هنگام است که امکانِ بهتر زیستن برای نسل‌های بعدیِ ساکنان ایران‌زمین فراهم می­‌آید.

در زمانی که مردمانی بیشتر و بیشتر به اینکه فلان پدربزرگ یا مادربزرگشان روس یا اروپایی بوده تفاخر می­‌کنند و با تردیدی کمتر و کمتر از ادعای ایرانی‌ماندن دست می­‌کشند، این امکان فراهم می­‌شود که چند گامی از خویشتن دورتر بایستیم و بار دیگر بخش‌های هویت خود را زیر و زبر کنیم. بختی که در این آشوب برای ما فراهم شده است، همان بلنداختریِ ناخواسته‌ایست که به تمام‌زادگانِ شرایطِ آشفته اهدا می­‌شود. امکانِ محتمل و بزرگِ خردشدن در زیر بار عار و شرم، که با حاشیه­‌ای از بختِ بازتعریف‌کردنِ خویشتن همچون چیزی فرازین و برتر، درآمیخته است. همچون همواره­‌ی تاریخ، اکثریتی رام و مطیع و تنبل که در این میانه­‌ی فربه و دست‌یافتنی اقامت می­‌کنند و در زیر وزن آشوب و شرم و عار هویتی که ابهام و آلودگی، سنگینش کرده، فرسوده می­‌شوند تا که شاید آن اندکی از رندان که حاشیه‌نشینی پیشه کرده­‌اند، در آفرینش هویتی نو و بازتعریف خویشتن کامیاب شوند. این شاهکار، تنها در آن هنگام به فرجام می­‌رسد که بر بنیادی به استواری هزاره­‌هایی که پشت سر ماست، تکیه کرده باشد. تنها در این هنگام است که امکانِ بهتر زیستن برای نسل‌های بعدیِ ساکنان ایران‌زمین فراهم می­‌آید.

از این رو، امروز، مسئله­ ی ما ایرانی شدن است. آن ایرانی بودنی که ما می‌شناختیم به گذشته­‌ها تعلق داشته و همراهِ آن مرده است. ایرانی‌ماندنی که آرزوی بسیاری از ماست به خاطر دگرگون‌شدن شرایط اجتماعی و تاریخی ما ناممکن شده است. مردمانی که به دروغ‌گفتن و ریا ورزیدن و هراس و پستی خو کرده­‌اند، چگونه می‌توانند سرافرازی اجداد خویش را به همان شکل تجربه کنند؟ و آنان که تن به ضرورت‌هایی فراتر از خواست خویش داده­‌اند، چگونه می­‌توانند بار دیگر این تن را در جایگاهی ارجمند تصور نمایند؟ جامعه­­ای که انقلاب کرده، جنگی ویرانگر را پشت سر گذاشته، از نظر اقتصادی ورشکسته شده، نخبگانش را در امواجی پیاپی از مهاجرت از دست داده و منابع طبیعی غنی خویش را به شکلی فاجعه‌بار نابود کرده، با چه دستمایه­‌ای می­‌تواند از ماندنِ در وضعیتی خوشایند، اما سپری‌شده سخن بگوید؟

واقعیت آن است که تفاخر به گذشتگان در این روزها سودی برایمان ندارد. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت و مردمانی که تاریخ را با کردارهای بزرگ خویش آفریدند، به تاریخ پیوستند. امروز ماییم و آنچه که هستیم و نه چیزی بیشتر، اما با این بخت که درباره­‌ی خویش قاطعانه و بی‌رحمانه و راست­‌بینانه داوری کنیم، تا که شاید از آنچه ناخوش می­‌داریم پاک شویم و آنچه را آرزومندش هستیم، به دست آوریم و آن هویتی است نو؛ یعنی، ایرانی‌شدن.

۴. اما چرا ایرانی‌شدن؟ در این روزگاری که همگان از دهکده­‌ی کوچک جهانی حرف می­­زنند، در این موقعیتی که فضای روشنفکریِ طبق معمول 50 سال عقب‌مانده­‌ی کشورمان هنوز با کلماتی مانند سوسیالیسم انترناسیونال و جهان‌وطنی دلخوش است و در موقعیتی که غربیان تقریبا همه را متقاعد کرده­‌اند که باید دیر یا زود به همراه پپسی و مک‌دونالد از پرچم و هویتشان هم تغذیه کنیم، چرا به خودمان زحمت بدهیم؟ مگر در ماهواره و فیلم و شوها کم دیده­‌ایم که «اینطوری بیشتر خوش می­‌گذرد؟» مگر جوانانمان برای کمی تفریح به ترکیه و دوبی نمی­‌روند؟ و مگر وقتی برمی­‌گردند از آرامش و شادمانی حاکم بر آن کشورها تعریف نمی­‌کنند؟ چرا به این سرنوشتِ به ظاهر محتوم تن در ندهیم؟ مگر نه اینکه حالا حالاها نفتی هست و چندتایی درختِ قابل انداختن و جانورِ قابل شکارکردن و منابعی قابل واگذاری؟ برای نسل‌های بعد هم که خدا بزرگ است!

می­‌خواهم چند دلیل بیاورم، بر ترجیحِ راهِ دشوارِ ایرانی‌شدن، بر سایر راه‌ها.

ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چون ما شهروندان خوبی برای دهکده­‌ی کوچک جهانی نخواهیم شد. ما به این زودی­‌ها نخواهیم توانست خاطره­‌ی شهرِ کهنسال و زیبایی که اجدادمان در آن سکونت داشتند را از یاد ببریم و از این رو به این سادگی­‌ها به دهکده­‌نشین‌شدن خو نخواهیم گرفت. به ایرانیانِ گریخته به فراسوی مرزهایمان گوش بدهید تا بشنوید که پس از تعریف‌کردن از آزادی و نظم و ترتیب و خوبی و خوشیِ زندگی در فرنگ، دیر یا زود، از بی­‌مایگی و سطحی‌بودنِ همه چیز می­‌گویند. ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چون چیز دیگر شدن برایمان کم است و بیشترِ ما هنوز آنقدر بدبخت و ناتوان نشده­‌ایم که این حقیقت را از یاد ببریم.

ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چون ما شهروندان خوبی برای دهکده­‌ی کوچک جهانی نخواهیم شد. ما به این زودی­‌ها نخواهیم توانست خاطره­‌ی شهرِ کهنسال و زیبایی که اجدادمان در آن سکونت داشتند را از یاد ببریم و از این رو به این سادگی­‌ها به دهکده­‌نشین‌شدن خو نخواهیم گرفت. به ایرانیانِ گریخته به فراسوی مرزهایمان گوش بدهید تا بشنوید که پس از تعریف‌کردن از آزادی و نظم و ترتیب و خوبی و خوشیِ زندگی در فرنگ، دیر یا زود، از بی­‌مایگی و سطحی‌بودنِ همه چیز می­‌گویند. ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چون چیز دیگر شدن برایمان کم است و بیشترِ ما هنوز آنقدر بدبخت و ناتوان نشده­‌ایم که این حقیقت را از یاد ببریم.

ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چون ما در نهایت بخت چندانی برای عضویتی تکه‌پاره در یک نظم نوین جهانی نداریم. نظم نوین جهانی از پدیدارآمدنِ قطب‌های قدرتی که بتوانند مانند چین به تهدیدی اقتصادی و فرهنگی تبدیل شود، جلوگیری می­‌کند و چه بسا که اگر چین هم در اوج جنگ سرد رستاخیز خونین و نابخردانه­‌اش را تجربه نکرده بود، به چندین کشورِ تکه‌پاره تبدیل می­‌شد.

 ساده­‌ترین راه برای جذب ما در آن دهکده­‌ی کوچک، آن است که ادعا کنیم اصل و تباری «دهکده­‌ای» داریم. راهِ میانبر در این مسیر، انکار هویت ملی خویش است و چسبیدن به هویتی قومی که همه­‌ی ایرانیان، شکلی از آن را دارند. ما به عنوان فارس و عرب و بلوچ و کرد و آذری و لُر و لک و مازن و گیل و ارمن و گرج و تاجیک و افغان و عراقی و ترکمن -و در چند سال اخیر، قطری و کویتی و دُبی­ای! و اماراتی- می­‌توانیم به سادگی در پیکره­‌ی نظم جهانی حل شویم. چنان‌که اسلواک‌ها و چک­‌ها و مولداوی­‌ها و اوکراینی­‌ها چنین شدند، اما این‌ها همه شهروندانی درجه­‌ی دوم و از پشت کوه آمده­‌هایی فقیر و ناچیز در زمینه­‌ی بازی غول‌هایی تازه به دوران رسیده هستند. غول‌هایی که اتفاقا هویت قومی نوساخته­‌ی خویش را با مهارت در هویت ملی کلانی ادغام کرده­‌اند. آمریکایی که چینی­تبارها، اسپانیایی‌تبارها، ایرانی­‌تبارها و سایر مردم خویش را که نه تنها هویت قومی، که هویت ملی و فرهنگی متفاوتی هم دارند در یک ملیتِ نوپا متحد کرده است، بازیگر اصلی خواهد ماند و چین و هندی که دارند همین کار را یاد می­‌گیرند، چراکه همچون ما از سابقه­‌ی تاریخی درخشان و بنابراین بختی بلند برای پیروزی در این میدان برخوردارند. در این میان البته شکست‌خوردگان هم هستند، مانند روسیه‌ای که کوشید همین بازی را با قواعدی نادرست بازی کند و ناکام ماند و ما کردها، آذری­‌ها، عرب‌ها، بلوچ‌ها و فارس‌ها در این میان نقشی نخواهیم داشت، چراکه جز براده­‌هایی از هویت را در اختیار نداریم.

ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چراکه بنا به تجربه­‌ی تاریخی نشان داده شده که مردمِ ساکن ایران‌زمین، دیر یا زود به شکلی از وحدت ملی دست خواهند یافت و اگر ما بنیان‌گذارانِ این نظم نو نباشیم، آیندگانی ناتوان‌تر و هویت زدوده­‌تر از ما به این کار سترگ دست خواهند یازید و دیرتر و کمتر و بدتر در نهایت به چیزی شبیه به هویتی فراگیر دست خواهند یافت. قلمروی جغرافیایی، بوم‌شناختی و فرهنگی به نام ایران‌زمین وجود دارد که فلات ایران و حاشیه­‌ی کوهستانی و جلگه­‌ای­ اطرافش را در بر می­‌گیرد. این قلمرو هر از چندگاهی زیر فشار نیروهای بیرونی -معمولا هجوم اقوام کوچگردِ همسایه و به تازگی فرهنگ نیرومندِ مدرن- به کشورهایی کوچک‌تر تجزیه می­‌شود. مردمِ این قلمرو از نظر فرهنگی و اقتصادی به هم وابسته­‌اند و بنابراین دیر یا زود، بار دیگر اقتدارِ پیوستن به یکدیگر را به تفاخرِ پوکِ تنها زیستن ترجیح می­‌دهند. تجربه­‌ی تاریخی نشان داده که این نظم نو هرچه زودتر رخ دهد و بیشتر در خاطره­‌ی نظم‌های موفقِ پیشین ریشه داشته باشد، کامیاب­‌تر است. از این رو، ایرانی‌شدن یک ضرورت است.

ایرانی‌شدن برای ما یک ضرورت است، چراکه بنا به تجربه­‌ی تاریخی نشان داده شده که مردمِ ساکن ایران‌زمین، دیر یا زود به شکلی از وحدت ملی دست خواهند یافت و اگر ما بنیان‌گذارانِ این نظم نو نباشیم، آیندگانی ناتوان‌تر و هویت زدوده­‌تر از ما به این کار سترگ دست خواهند یازید و دیرتر و کمتر و بدتر در نهایت به چیزی شبیه به هویتی فراگیر دست خواهند یافت. قلمروی جغرافیایی، بوم‌شناختی و فرهنگی به نام ایران‌زمین وجود دارد که فلات ایران و حاشیه­‌ی کوهستانی و جلگه­‌ای­ اطرافش را در بر می­‌گیرد. این قلمرو هر از چندگاهی زیر فشار نیروهای بیرونی -معمولا هجوم اقوام کوچگردِ همسایه و به تازگی فرهنگ نیرومندِ مدرن- به کشورهایی کوچک‌تر تجزیه می­‌شود. مردمِ این قلمرو از نظر فرهنگی و اقتصادی به هم وابسته­‌اند و بنابراین دیر یا زود، بار دیگر اقتدارِ پیوستن به یکدیگر را به  تفاخرِ پوکِ تنها زیستن ترجیح می­‌دهند. تجربه­‌ی تاریخی نشان داده که این نظم نو هرچه زودتر رخ دهد و بیشتر در خاطره­‌ی نظم‌های موفقِ پیشین ریشه داشته باشد، کامیاب­‌تر است. از این رو، ایرانی‌شدن یک ضرورت است.

در عین حال، ایرانی‌شدن امری خواستنی است، چراکه خزان‌ه­ای بسیار غنی برای برساختنِ هویتی نیرومند در این قلمرو فرو خفته است. ایرانی‌شدن امری خواستنی است، چون بیش از 100میلیون انسان، بیشترشان جوان و آبدیده در زمینه­‌ی آشوب و زمانه­‌ی ناامنی هستند که راه و رسمِ درآویختن با خطر را می­‌دانند و عمیق‌تر از خوگرفتگان به امنیتِ هنجارها به پرسش‌هایی غایی اندیشیده­‌اند. ایرانی‌شدن امری خواستنی است، چراکه شماری بسیار بسیار زیاد از مردمانِ نامدار و تاثیرگذارِ تاریخ، خود را ایرانی می­‌دانسته­‌اند و اقتدار و نیروی هر هویت، در گروی شمار و کیفیت چهره­‌های درخشانی است که بدان منسوب هستند. از این روست تلاش جانانه و تا حدودی مضحک دولت ترکیه، تا «مولانا جلال‌الدین بلخی» و «نوروز» را -و گویا زرتشت را هم!- ترک­‌تبار تلقی کند و کوشش بیشتر مضحک تا جانانه­‌ی شهرهای حاشیه­‌ی خلیج فارس تا ابوریحان بیرونی و ابن سینا را «قطری» بدانند!

ما بدون نیاز به کوشش‌هایی سرگرم‌کننده از این دست، می­‌توانیم به زنجیره­‌ای بسیار درازپا از دانشمندان، جهانگشایان، پیامبران، فیلسوفان، شاعران، هنرمندان، قهرمانان و پهلوانان تکیه کنیم که به راستی خود را ایرانی می­‌دانسته­‌اند. کسانی که برای بقا و دوامِ همین ایران و فرهنگش سخت کوشیدند و به همین دلیل نامدار شدند.

ایرانی‌شدن به این ترتیب، برای ما امری ضروری، ممکن و مطلوب است.

هویت ایرانی بدان دلیل چنین مهمان‌پذیر و پویا و سرسخت و دیرپا و تنومند است که در طول حیات پرفراز و نشیبش همواره یک انتخاب -و نه یک اجبار- بوده است. امروز، ما این بخت را داریم تا شکلی جدید از هویت ایرانی را تعریف کنیم و به همراه آن، شکلی نو از «من بودن» و «من شدن» را. هویت ایرانی از آن رو انتخابی شایسته است، که راه را بر بازتعریف بنیادینِ مفهوم سوژه می­‌گشاید و زایش پیکربندی تازه­‌ای از سوژه را ممکن می­‌سازد. در زمانه­‌ای که سوژه­‌ی مدرن -با تمام غرورهای مصیبت­‌بار و خردورزی­‌های ستودنی­‌اش به امری بی­‌مایه و سطحی و مصرف­‌زده تبدیل شده است، شکلی از من، در این آشوب، چشم به راهِ زاده‌شدن است و این شاید در این برش از تاریخ، هدیه­‌ای باشد که فرهنگ ایرانی می­‌تواند به سایر تمدن‌ها بدهد.

۵. هویت‌های سترگ در شرایطی زاده می­‌شوند که ضرورتی ایجاب کند. «من»های نیرومندِ نوظهور در شکاف تنش‌ها و زیر بارِ تازیانه­‌ی حوادث می­‌بالند و رشد می­‌کنند و ما امروز در چنین موقعیتی هستیم. همچون همیشه­‌ی تاریخ، هویت ایرانی یک جبرِ نژادی و زبانی و جغرافیایی یا یک عارضه­‌ی تاریخی گریزناپذیر نیست. هویت ایرانی بدان دلیل چنین مهمان‌پذیر و پویا و سرسخت و دیرپا و تنومند است که در طول حیات پرفراز و نشیبش همواره یک انتخاب -و نه یک اجبار- بوده است. امروز، ما این بخت را داریم تا شکلی جدید از هویت ایرانی را تعریف کنیم و به همراه آن، شکلی نو از «من بودن» و «من شدن» را. هویت ایرانی از آن رو انتخابی شایسته است، که راه را بر بازتعریف بنیادینِ مفهوم سوژه می­‌گشاید و زایش پیکربندی تازه­‌ای از سوژه را ممکن می­‌سازد. در زمانه­‌ای که سوژه­‌ی مدرن -با تمام غرورهای مصیبت­‌بار و خردورزی­‌های ستودنی­‌اش به امری بی­‌مایه و سطحی و مصرف­‌زده تبدیل شده است،  شکلی از من، در این آشوب، چشم به راهِ زاده‌شدن است و این شاید در این برش از تاریخ، هدیه­‌ای باشد که فرهنگ ایرانی می­‌تواند به سایر تمدن‌ها بدهد.

اکنون، چارچوبی نظری باید، تا این منِ نوظهور را صورتبندی کند و راهبردی عملیاتی تا زاده‌شدنش را ممکن سازد. همتی شاید که دگردیسی‌یافتن به این من­‌های برتر را بخواهیم و بجوییم و جسارتی که ابرانسان‌شدن را آماج کنیم تا شاید از آنچه پست­‌تر از انسان است برهیم. شرم و عار، موهبتی هستند، اگر جبرانشان به فراتررفتن از خویشتن و خطرکردن در عرصه­‌هایی بارآور منتهی شود. اینک این ما و این بخت ما و این دستمایه­‌ی غنی و سرشار ما و این همت و توانِ ما و فرشگردی که زاییده نمی­‌شود، مگر در ما و ما، اگر که به راستی «من»ای نو پدیدار شود که شایستگی آن را داشته باشد تا بگوید «ما، ایرانی­‌ها».

باید ایرانی شد.

همچنین ببینید

در ضرورتِ پارسی‌شدن

در موقعیت کنونی در شرایطی شخصی که راستی و رواییِ خودانگاره‌هایمان و محتوا و ماهیت هستی‌شناختی‌مان مورد تردید واقع شده است ضرورت دارد که به بنیادهای هویتِ خویش بنگریم.

5 دیدگاه

  1. امیر زیبااندام رادی

    بسیار تاثیر گذار به امید اینکه همگان جدی و پر تلاش بکوشیم تا به ایرانی بودنمان افتخار کنیم ما، ایرانی ها

  2. غیر از حکیم ابولقاسم فردوسی که اصرار فراوانی برای برتری و اصالت پارس و ایران قائل بود، دیگر اندیشمندان این سرزمین کهن برای گروه یا ملیت خاصی تلاش نکرده اند وبرای اعتلای کلیت جامعه بشری کوشیده اند. ادیسون برق را به آمریکا هدیه نکرد بلکه به جهان هدیه کرد. همینگونه هم آمریکا موجودی همچون ادیسون را به جهان هدیه کرد. از این دیدگاه اگر بنگریم ، خواهیم دید کسانی که نام کشور و ملت خود را زنده کرده اند نه به ملیت خود ، که به تعلق خود به جامعه انسانی مفتخر بوده اند: همچون شیخ اجل سعدی شیرازی که بشریت را به پیکره واحدی تعبیر و تأویل نموده و این برداشت والای او سالهاست که به خط فارسی بر سردر سازمان ملل متحد نقش بسته است. برای زدودن چهرهء حقارت از ایران و ایرانی بایستی جهانی فکر کرد وجهانی عمل نمود. هدیه ای که یک ایرانی به جهان هدیه میکند نام زادگاه او را بلند آوازه میگرداند نه تکیه بر ملیت و قومیت صرف.

  3. با نوشتار خوندار شما در رگ رو بخشکی ی، برگ شناسنامه ما، خواستم برای گوشهایی که می شنوند، و در واژه هایتان راستی و روشنی موج می زند چند چیزی بگویم، شاید بکار آید.
    یک: آنجه هر ایرانی در هر جای جهان از خود نشان داده توانایی در راهیابی به دشوارترین خواسته هاست. تک به تک بسیار هشیار، توانمند، سختکوش، و پیروز هستیم. در تکروی خوب ولی در کار گروهی ناتوان هستیم! که باید تمرین بیشتری در این راه که چکیده گفتار شما نیز هست انجام دهیم.
    دو: کارآیی و روان بودن چرخهای جامعه، برای پیشرفت زندگی، رو به دانش و خوشبختی ایرانیان از خواسته های ماست. و به باور من رمز آنرا پیشینیان ما دریافتند و امروز در کشورهایی نوین، با دو سه سده تاریخ چون آمریکا و شست، هفتاد سال تاریخ چون اسراییل، همان شیوه نیاکان ما یعنی فرمانروایی دادگرانه زمان هخامنشیان را بکار برده و برای مردم خویش، دست کم، بهترین زمان شکوفاییشان بشمار می آید و آن بکار گیری همه ی دانایان، توانایان، هنرمندان، و تک تک مردم در پیشبرد کارهای بزرگ و کوچک کشور است! به دور از نژاد و رنگ و باور و زبان و گوناگونیهای رایجی که دارند و تنها برای کشور و پیمان مردمی برای سربلندی مردم.
    سه: به تواناییهای یکدیگر احترام بگزاریم، برای یگانگی تلاش کنیم و از پراکندگی بپرهیزیم. بهم بپیوندیم. با دانش و مهربانی.

    پیرو و دوستدار شما هستم.

  4. سلام
    دوست قدیمی و عزیزم
    امیدوارم به من ایرانی برتر و قدرتمندی برسیم که پایانی باشه بر این سرگشتگی من ایرانی .
    رسیدن به جایی که به آینده دلگرم باشیم ،مثل فیلم ماموریت غیر ممکنه که باید با جلوه های ویژه و غلو کردن در زیرکی و قدرتمون به پیروزی برسیم. و اون چارچوب نظری که فرمودید خیلی لازم و راهگشاست.
    به نظر من جامعه ایرانی ما در بیشتر فاکتور ها ،در حال سقوط آزاده. برای شخص من هویت و من ایرانی مهم هست ولی نگران نیستم.پدربزرگم میگفت تمام دنیا قحطی بشه و همه بمیرن ،باز یه دونه گندم ،یه جا ،زیر یه سنگی پنهون میمونه ، تا بتونه دوباره رشد کنه و ..
    نگرانی من به دلیل از دست دادن هویت انسانی جامعه ایرانیه. فکر میکنم ویژگی های انسانی مردم ما مثل
    تفکر و نگاه عمیق و یا سطحی انسانی به دنیا و خلقت ..
    آزاداندیشی فارغ از هجوم خرافات دینی و فرهنگی …
    آرامش انسانی و روابط سازنده بین افراد……
    و صفات انسانی همچون راستی ، رحم و شفقت ،قناعت ،صبر ، ترجیح دادن منافع جمعی و ….
    کمرنگ و کمرنگتر میشه.
    خوشحال میشم اگر درباره انسان شدن هم مطلب پرمحتوای دیگری از شما بخونم.
    مثل همیشه سربلند باشید.

  5. درود شروین گرامی
    حال ما باید چه کنیم؟من نوعی هویت قومی خود را فراموش کرده ام و تنها به ایرانی بودن میندیشم.
    کم نیستند جوانانی که شب و روز در وبلاگ ها و انجمن های ارتباطی مانند فیس بوک از ایران می گویند از ایران باستان.از ایران با شکوه .چراکه ما برای ما حاشیه نشینی کم هست و ضعیف بودن ننگ
    جوانان بی شماری را می شناسم که هر یک برای خود استاد تاریخ شده اند.حالا نسلی به وجود آمده که می داند چه بوده و چه شده است.میداند که کدامش از کوتاهی خودمان بوده و کدامش از نامردی های بیگانگان.ما خودمان و دوستمان و دشمنمان را می شناسیم حالا باید چکار کنیم؟وقتی با دنبال کردن سیاست های حاکم بر جهان تنها ناامیدی به سراغمان می آید مانند اینکه خرد شدن ما امریست به سود همه کشورها.وقتی مردم ما می گویند آمریکاست که حرف اول و آخر را میزند و سرنوشت پنجاه سال آینده ما در کاخ سپید مشخص شده باید چکار بکنیم؟صد البته بر ماست که بمانیم چراکه بقا برازنده ی ماست.اما به کدامین روش؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *