1. «من» يا آنچه معمولا در متون فلسفی با وامواژهی سوژه مورد اشاره قرار میگيرد خشتِ بنيادين بخش عمدهی نظريههای فلسفی و علمیايست كه انسان را در كانون توجه خود قرار دادهاند. نگارنده نیز به چنين تمركز و محوريتی در قلمرو نظریه باور دارد. در نوشتارهای صاحب این قلم، هم در نظريهی قدرت و هم در روانشناسی خودانگاره، آنچه محور بحث است، شيوهی پيكربندی و شالودهی ساختاری و فرآيندهای كاركردی حاكم بر من است. به ويژه در آن هنگام كه سخن از راهبردهای عملياتی و پيشنهادهای تجويزی به ميان میآيد اين برجستگی نمايانتر میشود؛ چراكه در اين هنگام از ضرورتِ بازسازی من، سخن گفته میشود.
با اين زمينه، شايد اين پرسش روا باشد كه دليلِ اهميت و محور فرضشدنِ «من» چيست؟ و آيا اين موقعيت مركزی را بايد به معنای شكلی از ذاتگرایی احياشده دانست يا نه؟
2. رويكرد سيستمی که زمینهی نظری نگارنده است، سلسله مراتبی از پيچيدگی قايل است كه در سطوح گوناگون، پديدارهای متفاوت را پديد میآورد؛ پديدارهايی كه در هر سطح از استقلال رفتاری برخوردارند، اما به شكلی همافزايانه با هم چفتوبست میشوند. به دلايل روششناسانه میتوان چهار سطح توصيفی برای اين سلسله مراتب پيچيدگی در نظر گرفت و سطوح ديگر را مشتقهای اين چهار لایه دانست. سطوح زيستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی كه با سرواژهی «فراز» مورد اشاره واقع میشوند، به اين ترتيب پديد میآيند. این بدان معناست که برای توصیف تمام و کمال سوژه، دست کم به چهار سطح توصیفی نیاز داریم که تن و بدن «من» را در سطحی زیستشناختی، نظام شخصیتی وی را در سطحی روانی، جایگاه و نقش و کارویژههای اجتماعی وی را در سطحی جامعهشناسانه و ساختار و محتوای زبانی-معنایی حاکم بر او را در سطحی فرهنگی مورد وارسی قرار دهد.
آنچه كه ما سوژه يا «من» میناميم، در واقع همان نظام شخصيتیايست كه در سطح روانی پديدار میشود و پويايی درونی آن همان است كه تجربهی خودآگاه و زيستهی آدميان را برمیسازد. به اين ترتيب «من» در نگرش سيستمی امری خارج از چارچوب يا زيربنايی نيست، بلكه سيستمی است خودسازمانده و خودزاينده و تكاملی كه در يكی از سطوح چهارگانهی فراز ظهور میكند.
آنچه كه ما سوژه يا «من» میناميم، در واقع همان نظام شخصيتیايست كه در سطح روانی پديدار میشود و پويايی درونی آن همان است كه تجربهی خودآگاه و زيستهی آدميان را برمیسازد. به اين ترتيب «من» در نگرش سيستمی امری خارج از چارچوب يا زيربنايی نيست، بلكه سيستمی است خودسازمانده و خودزاينده و تكاملی كه در يكی از سطوح چهارگانهی فراز ظهور میكند. از اين رو، اهميت و اصالت هستیشناختی آن درست به همان ميزانی است كه از پديدارهای موجود در ساير سطوح (بدن در سطح زيستی، نهاد در سطح اجتماعی و منش در سطح فرهنگی) انتظار داريم. اين بدان معناست كه هيچیک از اين چهار نظام پايه ارزش هستیشناختی بنيادين ندارند و برساختههايی ذهنی هستند كه در جريان فهم و تحليل روندهای جاری در این سطوح پديد میآيند. با اين وجود، اين چهار نظام پايه از آن رو كه اشكالِ پايهی سيستمهای تكاملی را در سطوح گوناگون پيچيدگی نشان میدهند، اهميت دارند و كانون توجه تجليلهايی هستند كه فهم كليت هستی انسانی را در شمولِ سلسله مراتبیاش آماج كرده است.
از همين اشاره به چگونگی ظهور «من» در نظريهی سيستمهای پيچيده برمی آيد كه نگارنده به هيچ شكلی از ذاتگرايی قايل نيست. نه «من» و نه ساير سيستمهای تكاملی حاضر در سطوح ديگر، ذاتی مستقل و «اصيل» و بنيادين ندارند و همچنين است متغيرهايی مركزی كه رفتارشان را در هر لايه تنظيم میكند؛ يعنی نه تنها بدن، شخص، نهاد و منش اصالت هستیشناختی و ذاتی مستقل ندارند، كه بقا، لذت، قدرت و معنا (= بقلم) نيز كه مبنای تنظيم رفتارهايشان هستند از چنين موقعيتی برخوردار نيستند. اينها تنها چهار محور مفهومی و چهار متغيرِ مركزی هستند كه برای فهم رفتار سيستمهای تكاملی يادشده بايد به آنها نگريست و پويايیشان را تحليل كرد.
با اين پيشدرآمد، اين پرسش همچنان به جای خود باقی است كه چرا از دید نگارنده به جای تاكيدكردن بر همهی چهار سيستم پايهی يادشده، باید بيشتر بر «من» تمركز کرد و نه مثلا بازسازی نهاد اجتماعی بهينه يا توليد منشِ ماندگار.
واقعيت آن است كه راهبرد عملياتی نگارنده چنانكه گفته شد بر «من» متمركز است و نظام شخصيتی و يک فردِ انسانی را واحد دگرگونی هستی تلقی میكند. با وجود این، اين بدان معنا نيست كه سه سيستم تكاملی ديگر ناديده انگاشته میشوند؛ برعكس، از آنجا كه نگرش سيستمی تحويلانگار نيست، بر استقلال بن، نهاد و منش تاكيد میكند و از آنجا كه كلانگار است، به اندركنش اين نظامها و تداخل متغيرهای مركزیشان (بقلم) مینگرد.
پيش از ورود به پاسخِ اين پرسش، نخست بايد حدومرزِ جواب و دامنهی صدق پرسش را تعيين كرد. واقعيت آن است كه راهبرد عملياتی نگارنده چنانكه گفته شد بر «من» متمركز است و نظام شخصيتی و يک فردِ انسانی را واحد دگرگونی هستی تلقی میكند. با وجود این، اين بدان معنا نيست كه سه سيستم تكاملی ديگر ناديده انگاشته میشوند؛ برعكس، از آنجا كه نگرش سيستمی تحويلانگار نيست، بر استقلال بن، نهاد و منش تاكيد میكند و از آنجا كه كلانگار است، به اندركنش اين نظامها و تداخل متغيرهای مركزیشان (بقلم) مینگرد. از اين رو، هر چند سطح روانی محور عملياتی بازسازی هستی قرار گرفته است، اما اين موقعيت را به تنهايی اشغال نمیكند و تنها همچون لبهی تيغهی بازسازی هستی نگريسته میشود و جبههی موجی كه كرانههايی مهم و غير قابل چشمپوشی را نيز در كنار دارد.
از اين رو تاكيد بر «من» بيش از هر چيز، راهبردی و پيش از هر چيز، موضعی و نسبی است. از آن نمیتوان ارجحيت هستیشناختی يا اصالت بيشترِ ذاتِ من را نتيجه گرفت.
3. با وجود این «من» به عنوان آغازگاه فرآيند بازسازی هستی در نظر گرفته میشود، به پنج دليل:
نخست آنكه از نظر تحليلی، سطح روانی پيچيدهترين لايهی توصيفی در فراز است. پيچيدهترين چيزی كه در هستی شناخته شده مغز آدمی است و پيچيدهترين فرآيندهای وارسیشده، فرآيندهای عصبی-روانیای هستند كه به ظهور «منِ» خودآگاه و انتخابگر منتهی میشوند. از اين رو، نظام شخصيتی و سطح روانی و «من»، اهميت تحليلی نمايانی دارد. در این زمینه، «کانت» که سوژهی خودمختار را خشتی بنیادین در تعریف مبانی اخلاق و شناخت میدانست، خطا نکرده است.
دوم آنكه ما آدميان به عنوان انتخابگرانی كه قرار است نظريهها (منشها) يا نظمهای اجتماعی (نهادها) را برگزينيم يا طرد نماييم، موجوداتی در سطح روانی هستيم. تنها در سطح روانی است كه سيستم خودزاينده و تكاملی مورد نظر ما به سطحی از پيچيدگی دست میيابد كه بتواند خود را بازنمايی كند و به اين ترتيب است كه خودآگاهی زاده میشود و ما آن نظام پيچيدهی خودآگاه هستيم. از اين رو، متغير مركزی موجود در سطح روانی -يعنی لذت- را به شكلی بیواسطه میفهمیم و میكوشيم تا ساير متغيرها را نيز به زبانِ لذت ترجمه كنيم. تاريخ نظريههای اخلاقی و حقوقی، در واقع تلاشی ديرپا و جذاب است كه در جوامع انسانی و به شكلی جمعی برای دستيابی به تفسيری توافقپذير از اين ترجمه انجام پذيرفته است. از اين رو، «من» هنگام طرحريزی راهبردهای عملياتی، بيش از بقيه اهميت دارد؛ چراكه متغير مركزیاش به شكلی سرراست و بیواسطه مورد محاسبه قرار میگذارد و اثرگذار میشود.
زيستجهانِ انسانی و هستیای كه در قالب پديدارها در پيرامون خويش برساختهايم در سطحی روانی بازنمايی میشود و در اين لايه است كه به شكلی شهودی با تجربهی زيستهی ما ادغام میشود. من است كه زيستجهان را برمیسازد و نظام شخصيتی در سطحی روانی است كه حقيقت را پديد میآورد. اين حقيقت البته در سطح اجتماعی با قدرت تركيب شده و دچار دگرديسی میشود و در سطح فرهنگی به معنا بركشيده میشود و دستمايهی بقا يا انقراض منشها قرار میگيرد. با وجود این در سطحی روانی است كه بیواسطه و به شكلی شهودی فهميده میشود و با تجربههای روزانهی «من» گره میخورد.
سوم آنكه به همان دليل كه گذشت، زيستجهانِ انسانی و هستیای كه در قالب پديدارها در پيرامون خويش برساختهايم در سطحی روانی بازنمايی میشود و در اين لايه است كه به شكلی شهودی با تجربهی زيستهی ما ادغام میشود. من است كه زيستجهان را برمیسازد و نظام شخصيتی در سطحی روانی است كه حقيقت را پديد میآورد. اين حقيقت البته در سطح اجتماعی با قدرت تركيب شده و دچار دگرديسی میشود و در سطح فرهنگی به معنا بركشيده میشود و دستمايهی بقا يا انقراض منشها قرار میگيرد. با وجود این در سطحی روانی است كه بیواسطه و به شكلی شهودی فهميده میشود و با تجربههای روزانهی «من» گره میخورد. از اين رو سطح روانی اهميت بيشتری دارد كه من به طور شهودی برجستگی بيشتری از باقی نظامها دارد.
چهارم آنكه باز به همين دلايل، راوی داستانِ من، من است؛ يعنی آن سخنگويی كه تجربهی زيستهی من را در قالب زندگينامهای رمزگذاری زبانی میكند و آن داوری كه دربارهی كردارهای سيستمهای سطوح گوناگون فراز، داوری میكند در من قرار گرفته است. از اين داور و راوی هر دو در سطح نظام شخصيتی قرار دارند و هنگام تحليل ساختارهايی كه در سطوح ديگر استقرار يافتهاند، دست به گزينش و تحريف و بازنويسی جريانها میزنند. باز هم به اين ترتيب، من اهميت بيشتری دارد؛ چراكه راوی و داوری در اين سطح، نهفته است كه خودآگاه يا ناخودآگاه، در شكلدهی و دستچينكردنِ عناصر سطوح ديگر (دست كم در چشمِ من) تعيينكننده است.
و در نهايت پنجم آنكه به خاطر تراكم زياد پيچيدگی در سطح روانی، نظام شخصيتی و منِ برخاسته از آن، دارای بيشترين درجهی آزادی عمل در ميان تمام سيستمهای چهارگانه است و بيشترين دامنه از انتخابگری خودمدارانه را از خود نشان میدهد؛ يعنی من به چنان سطحی از پيچيدگی دست يافته است كه بخش مهمی از متغيرهای حاكم بر رفتار خويش را در درون نظام خويش دارد و مديريت میكند. از اين رو اموری مانند انتخاب آزاد و اراده و حق كه شالودهی پیريزی نظامهای اخلاقی و بنابراين عنصری كليدی در تمام دستگاههای تجويزی و راهبردی هستند در اين لايه بيش از هر جای ديگر ديده میشوند.
به اين پنج دليل، من يا سوژه اهميت راهبردی دارد.
درود .
1 ـ ترتیب سرواژه ی لایه ها یا سطوح « زیستی ، روانی ، اجتماعی و فرهنگی » ، « زراف » است ، « فراز » از ترتیب دیگری بر می آید : فرهنگی ، روانی ، اجتماعی و زیستی » . آیا ساخت یک واژه ی بامعنا از سرواژه ها را در نظر داشته اید یا از « فراز » ترتیب خاصی از این لایه ها منظور شماست ؟
مشابه ِاین پرسش در باره ی « بقا، لذت، قدرت و معنا (= بقلم) » ـ که پیشتر « قلبم » می نوشتید ـ نیز قابل طرح است .
2 ـ زمان و مکان تولد و دارایی های فردـ و اگر ویژگی های « عدمی » را هم جزء شخصیت می دایید ؛ نداشته های او ـ ، جزء کدام لایه یا سطح است ؟ این که شخص پسر/دختر و برادر/خواهر و نوه و …. کیست ، جزء کدام سطح به شمار می آورید ؟
3 ـ برای جمع بندی دانسته هایم در مورد افراد ، صفت های تنی ، روانی و فکری ( دانسته ها از جمله باورها ) را به عنوان « صفت های درونی » و کیستی و دارایی … را « صفت های بیرونی یا محیطی » طبقه بندی می کرده ام با این توضیح که شغل و ثروت آمیزه یی از وجوه اجتماعی و طبیعی است ، جنان که وجوه تنی و روانی نیز درهم تنیده اند . این تقسیم بندی که به تقسیم بندی شما بی شباهت نیست ؛ پایه ی برساخته های بعدی ام بوده و در برابر تغییر آن مقاومت کم و بیش آگاهانه ای بروز می کند : چرا آن را کنار بگذارم : چه ضعف هایی دارد و تقسیم بندی رقیب چه برتری هایی بر آن دارد ؟
4 ـ در مورد تأکید شما بر من باید دقیق تر بررسی کنم ، فغلاً فرض من این است : « سوژه مهم است همان گونه که دست من از کوه بزرگتر است » .