مهمترین چیزی که میتوان از دیگران آموخت، مهر است؛ و چه بختی بلندتر از این که در این دبستان استادانی چیرهدست و بزرگ داشتهام؟
هرگز دانشجوی سر به راهی نبودهام و گاه به نظرم غریب میرسد که چگونه از کشمکشهای مرسوم میان دانشجو و استاد برکنار ماندهام. در حدی که با همهی استادانی که زمانی در محضرشان نشستهام، رابطهای دوستانه و گاه افتخار همکاری پیدا کردهام. بابت هر جملهای که از هریک آموختهام وامدار و مدیونشان هستم، و در این میان به ویژه آنهایی در چشمم بزرگ و ارجمندند، که مهربانی را میآموزاندند.
در میانشان، بیشک کسی که هم فضل تقدم دارد و هم تقدم فضل، دکتر بهروز ملکقاسمی است. دلم نمیآید بنویسم «بود»، چون هنوز هم به همراه مهری که داشت، گویی هست؛ گرچه دو روزی است مرا و سایر شاگردانش را ترک کرده است.
دکتر ملکقاسمی در دانشکدهی علوم دانشگاه تهران استاد حشرهشناسی ما بود. خوب به یاد دارم که روز اولی که به دانشگاه رفتیم، با دوست و برادر عزیزم فرهاد، پرسان پرسان دفترش را پیدا کردیم. در آن دوران اشتیاقی سوزان به یادگیری حشرهشناسی داشتم (و هنوز هم دارم، هرچند حشرهشناس نشدم). پرسیدیم و نشانی دادند که استاد این رشته اوست. پس در بامداد یکی از روزهای اوایل مهر سال ۱۳۷۱، سرزده رفتیم به دفترش، با رگباری از پرسشها که: چطور میشود در این رشته دکترا گرفت؟ پژوهش دربارهی مورچهها تخصصی در این رشته هست یا نه؟ و…
دکتر ملکقاسمی که با دو فروند دانشجوی دست بالا یک و نیم وجبی با آرزوهای گزاف روبرو شده بود، همان روز اول طوری صمیمانه و دوستانه برخورد کرد که مهربانی ذاتیاش را دریافتیم.پس از آن تا دیر زمانی ارتباط با او غنیمتی بود برایمان. نه لزوما به خاطر دانش تخصصیاش (که در آن مورد فروتن بود و بیادعا)، بلکه بیشتر به خاطر راههای که در برابرمان میگشود، و این مهمترین ویژگی یک استاد راستین است.
با معرفی و تشویق او بود که همان سال با فرهاد عضو انجمن حشرهشناسی ایران شدیم، در مقام جوانترینِ عضوها. همراه با او بود که پایم به جنگل گلستان باز شد، و بعدتر با حمایت او بود که برای سه چهار سال در دانشکدهمان حشرهشناسی عملی تدریس کردم و افتخار دستیاریاش نصیبم شد.
در آن روزهای تیرهی غوطهور در تعصب و ریای زاهدانه که سلام و علیک کردن دختران و پسران در دانشگاه به پروندهسازی منتهی میشد، تنها استادی بود که هر ساله گردش علمی مفصلی برگزار میکرد و دختران و پسران را آزاد میگذاشت که در طبیعت برای خود بگردند و جانوران را و همدیگر را و خود را دقیقتر بنگرند. بسیاری از دیرپاترین دوستیهای ما همکلاسان زیر سایهی او شکل گرفت، که هنوز هم ادامه دارد.
مهمترین چیزی که میتوان آموخت، مهر است و هرکس به شکلی مهر میورزد. از این رو دستیابی به شیوهای شخصی برای مهربان بودن، در گروی دقیق نگریستن به مهر دیگران است. خوشا بخت، که بسیاری از استادانم آدمهایی مهربان بودهاند. از مهر پرتکاپوی دکتر پروین پاسالار عزیز گرفته تا مهر متین دکتر علی حائری روحانی خردمند، و از مهر رندانهی دکتر پرویز پیران بزرگ گرفته تا مهر جهانگیر دکتر عبدالحسین نیکگهر دوست داشتنی. در میان ایشان اما شیوهی مهربانی او جایگاهی ویژه داشت و خواهد داشت. چون مردی بود بیتکلف و بیادعا، که نرمخویی شگفتانگیزش سرسختیاش را پنهان میکرد و آرامش و خونسردیاش گاه باعث میشد عمق مهربانیاش نمایان نشود.
استادم، همکارم و دوستم دکتر بهروز ملکقاسمی چند روزی است از میان ما رفته است، همچنان که هریک از ما روزی میدان را به یاران دیگر واگذار میکنیم و میرویم. آنچه از او باقی مانده اما، مهری است بزرگ، و این بزرگترین چیزی است که از بزرگان به یادگار می ماند…
چقدر بد است که آدم دیرتر از دیگران از یک واقعه ی بد یا بهتر بگویم از یک فاجعه خبردار شود. امروز غریبانه و به تنهایی در سوگ این استاد نازنین که برای همه ی ما سمت پدری داشت، نشستم.
یادش گرامی
شروین جان، یک ساله که مداوم متن زیبا ی تو رو میخونم، جدای از علاقه شخصی بابا به شما، دمت گرم، مرسی