یکی از باورهایی که در فرهنگ ما ایرانیان وجود دارد پست و دنی دانستن دنیا و زشت دانستن مشغول شدن به امور دنیایی است. این فرهنگ در ادبیات و فلسفه و اندیشه ما هم به نوعی بروز و ظهور داشته است. این فرهنگ تا جایی در اندیشه ما نفوذ داشته است که گویی کار اقتصادی کردن و توجه به درآمد بیشتر داشتن یا بهره بردن از دنیا برای آسایش و لذت نوعی گناه محسوب می شود.
«که گر مالی ز دنیا افتد آغاز / ترا آن مال دارد از خدا باز» (الهی نامه از عطار)
کلا باور و اندیشه و تفکر ما ایرانیان، نسبت خوبی با دنیا و ملزومات آن ندارد. توجه به دنیا و پرداختن به مسائل دنیایی را مثل مسائل اقتصادی، پرداختن به زیبایی های آن را خوب نمی دانیم. می گوییم دنیا محل گذر است نباید زیاد به آن توجه کرد. این رویکرد گویی آسیب های جدی به امورات و زندگی رسانده است. اقتصاد را مریض، توسعه و پیشرفت را از چشم انداخته و تلاش و زحمت را کم رنگ کرده. یادم هست با کفاشی صحبت می کردم که پیش از انقلاب کفش های چرم و دست دوز او در ایتالیا هم مشتری داشت اما اکنون فقط کارش محدود شده به چند مشتری ثابت. بهش گفتم چرا کسب و کارت را توسعه ندادی؟ گفت همین لقمه نانی که در می آوریم برایمان کافی است چشم به دنیا و مالش ندارم. در صورتی که توجه او به کسب و کارش یا به قول خودش دنیا می توانست افراد بیشتری را در این موفقیت سهیم کند و نان بیشتری به خانواده های بیشتری برساند. قبول دارید که ایرانیها چنین روحیهای دارند؟
در این موضوع بحث دارم و به نظرم بدیهی نمیرسد که چنین باشد. در هر جامعهای افرادی را میتوان یافت که آزمند یا قانع، لذتجو یا زاهدپیشه و پولدوست یا بی اعتنا به مال و اموال باشند. من پژوهشی دقیق ندیدهام که نشان دهد ایرانیها نسبت به سایر مردم دنیا لذتگرایی و پولدوستی کمتری داشته باشند و شواهد عمومی هم نشان میدهد که بالاخره بدنهی جمعیت دارند برای پیشرفت اقتصادیشان تلاش میکنند و بیشتر نقدها بر سر آن است که ارزشهای اخلاقی اغلب قربانی این پیشرفت میشود. از این رو قدری در بدیهی نمودن آنچه گفتید اشکال میبینم و به نظرم این فرضیه دست کم مشکوک و نیازمند بررسی بیشتر است.
پس دقیقتر میپرسم: اولین پرسش این است که چنین باورهایی در کجا ریشه دارد؟ دین اسلام ما را به واقع از توجه به مسائل دنیایی باز می دارد یا سابقه های تفکری ما در مذهب زرتشت؟ یا آنچه از باورهای عرفانی یا صوفیانه که ار نوع نگاه شرقی می اید به ما ارث رسیده؟ یا می توان این نوع نگرش را برآمده از نوع سبک زندگی، نوع جغرافیا و تاریخ مردمان خود ایران دانست؟ یا شاید تاثیر گرفته از ادیان دیگر چون مسیحیت و یهودیت بوده؟
ج: بگذارید اول مفهومهای مورد نظرمان را روشن کنیم. بحث بر سر مفهومی است که من آن را دنیاگریزی مینامم. دنیا گریزی را به نظرم میتوان این طور تعریف کرد: پرهیز منظم از دستیابی به موفقیتهای مادی و نادیده انگاشتن تکرار شوندهی گزینههای منتهی به رشد اقتصادی، که با پشتوانهی یک جهانبینی یا زیر تاثیر یک نظام اخلاقی انجام شود. من آن نرمافزارِ پشتیبان این رفتار را هم زهدگرایی مینامم. بر مبنای این تعریف پرسش شما را میتوان به این ترتیب صورتبندی کرد که خاستگاه رفتار دنیاگریزانه کجاست؟ و چارچوبهای دینی زهدگرایی چیست؟ یعنی با دو پرسش سر و کار داریم. یکی به رفتار اشاره میکند و یکی به پندار پشت آن.
س: بله، با همین تعریفها، بحثمان بیشتر بر سر آن تفکری است که دنیاگریزی را ایجاب میکند. این تفکر از کجا سرچشمه گرفته و برای رسیدن به چه اصلی یا هدفی بوده؟
کهنترین نمونههای زهدگرایی که سراغ داریم به قلم و ایران زمین مربوط نمیشود و مصری است. یعنی در برخی از آیینهای مصری ستایشی از رنج و درد و پرهیزی از خوردن و آمیزش جنسی را داشتهایم که میتواند شکلی آغازین از زهدگرایی پنداشته شود. انعکاس این باورها بعدتر در سوریهی امروزین آیینهایی مثل کیش آدونیس را ایجاد کرد که بر ریاضت و گاه اخته کردن خویش مبتنی بود. در داخل قلمرو ایران زمین ما با دو ردهی کاملا متفاوت از ادیان روبرو هستیم. دین زرتشتی، یهودی، مزدکی، و بدنهی دین اسلام (یعنی مذاهب معتزلی، شیعه، زیدی، اسماعیلی، حنفی و شافعی و شاخههای اصلی صوفیه) کامرانی و شادمانی و لذتهای دنیوی را تایید میکنند و از این رو تجارت و ثروت و تشکیل خانواده و بچهدار شدن را نیک و خوش میشمارند. اینها آشکارا زهدستیز و دنیاگرا هستند. در مقابل ادیان بودایی، مانوی، مسیحی و مذاهب مالکی و حنبلی و شاخههایی از صوفه را داریم که توجه به دنیا را نکوهش میکنند و خواستهای دنیوی به ویژه انباشت اقتصادی و لذت جنسی را پلید میشمارند. بنابراین هردو دیدگاه را داشتهایم، اما در ادیان و مذاهبی متفاوت تجلی یافتهاند.
گرایش به زهدگرایی در چه ابعادی هنجار و در چه ابعادی ناهنجار است؟
اگر نظر مرا میخواهید، اصولا زهد نوعی انحراف رفتاری است. زهد و رهبانیت به معنای نکوهش و خوارداشت لذت و خواست و میل است، که سوگیری طبیعی و غایت درونی سیستمهای زیستی و روانشناختی محسوب میشود. یعنی زهد بر انکار یک امر طبیعی و ستیز با جهتگیری درونی سیستمهای انسانی مبتنی است. نیروهای جاری در سیستمهای زیستی و روانی و اجتماعی و فرهنگی به ترتیب بر تولید مثل، شادمانی، قدرت و انباشت اقتصادی و شاخهزایی در قلمرو معنا گرایش دارند. زهدی که میل جنسی، لذت و شادی، برخورداری و رفاه اقتصادی و بهرهجویی از معناها و دانشها و هنرها را منع میکند آشکارا در خلاف جهت طبیعی سیستمها حرکت میکند. این را میتوان از زاویهای سیستمی نوعی اختلال یا بیماری دانست.
یعنی شما میگویید زهد نوعی بیماری است؟
بله، چنین است. در چارچوب سیستمیای که مورد نظرم است، بیماری عبارت است از اختلال در روند طبیعی کارکرد یک سیستم. همانطور که اعتیاد اختلالی در روند طبیعی کار جامعه است و سرماخوردگی اختلالی در روند عادی کار فیزیولوژی بدن، زهد هم اختلالی است در روند میل و خواست و سوگیریهای دیگر طبیعی انسان. از این رو میتوانید آن را هم بیماری بدانید!
زهدگرایی چقدر رواج داشته و چرا اینقدر عمومیت یافته؟
باید توجه داشت که بیماری اصولا امری نابهنجار و کمیاب است. یعنی در شرایطی خاص است که اختلال در کارکرد یک سیستم بروز میکند و تنها در تداوم همان شرایط خاص است که آن اختلال تداوم مییابد. از این رو زهدگرایی را باید پیامد یک وضعیت ویژه دانست و نه حالت عادی سیستمهای اجتماعی. چنان که در کتاب «داریوش دادگر» نشان دادهام، نخستین نمونههای زهدگرایی سازمان یافته در میانهی دوران هخامنشی در سرزمینهای حاشیهی دولت پارس (بودا در شمال هند و افلاطون در یونان) ظاهر میشود که از یک زاویه اشتراک دارند و آن هم فقر و کمبود منابع اقتصادی در جامعهشان است. از این رو به نظرم زهدگرایی نوعی نشانگان کمبود است.
با این حساب شما هنوز میگویید ایرانیها زهدگرا نبودهاند؟
دقیقا، در قلمرو ایران زمین شما تراکمی از مسیرهای تجاری، شهرهای بزرگ و انباشت اقتصادی را میبینید که تا همین سه چهار قرن پیش رقیبی در سایر سرزمینها نداشته است. یعنی موقعیت فقر و کمبودی نداشتهایم که بخواهد ضامن تداوم زهدگرایی باشد. به همین خاطر اگر منابع اداری و اسناد تاریخی و متون دینی ایران زمین را مرور کنید، میبینید که همواره آن ادیان و نگرشهای زهدستیز غالب بودهاند و سبک زندگی مردم با شادخواری و کامرانی درآمیخته بوده است. گرایشهای زاهدانه همواره در حاشیهی جامعه و همچون نوعی گرایش رادیکال فرقهای وجود داشته است. دین مانوی که تا حدودی زهدگرا بود هرچند رواجی یافت اما هرگز جایگزین دین زرتشتی نشد و مسیحیت که یکسره زهدگراست در ایران زمین تثبیت نشد و در اروپا که اوضاع اقتصادی نابسامانی داشت ریشه دواند. به همین ترتیب دین بودایی با آن که در ایران زمین شکل گرفته و سراسر تاریخ تکاملش را در ایران شرقی طی کرده بود، در قلمرو چین و تبت که فقیرتر بودند شکوفا شد. دربارهی فرقههای اسلامی هم چنین است. مذاهب مالکی و حنبلی که زاهدانهاند هرگز در ایران پیروان زیادی پیدا نکردند و عرفان ایرانی هم به سرعت به سوی سماع و سرود و خوشباشی گرایید. از منابع و اسناد چنین بر میآید که ایرانیان بر خلاف مسیحیان اروپایی و بوداییان چین و هندوچین هرگز به زهد گرایشی عام پیدا نکردهاند و این تصور که زاهدمنش و جبرگرا و قانع بودهاند تا حدودی یک کلیشهی شرقشناسانه است که ناآشنایان به تاریخ برایمان ساختهاند.
به هر صورت ما با مشکلاتی مثل توسعه نیافتگی، پیشرفت نکردن و همگام نبودن با دانش روز دست به گریبانیم. آیا چنین نبوده که زهدگرایی عامل این عقب ماندگی بوده و به توجیهی برای تنبلی و فراری شدن از کار سخت تبدیل شده است؟
من بسیار تردید دارم اینها به هم ارتباطی داشته باشند. ماکس وبر به خوبی نشان داده که تندروترین شاخهی زاهدانه از کیش مسیحی همان است که ظهور مدرنیته و انقلاب صنعتی را ممکن ساخته است. یعنی آن پیشرفت و ترقیای که مورد نظرتان است اتفاقا پیامد برداشتی خاص از دین زهدگرای مسیحی بوده که با انباشت ثروت و مصرف نکردناش، و جبرگرایی افراطی و تقدیرباوری رادیکال پیوند خورده است. از سوی دیگر اصولا دنیاگریزی به آن شکلی که میگویید در ایران هرگز وضعیت غالب نبوده است. سنت هنجارین و حاکم بر ایران همواره بازرگانی و سوداگری و ثروتمند شدن را ستوده و هرگز مانند چین دورانی نداشتهایم که بازرگانان لعن و نفرین شوند و ثروتمند شدنشان نکوهیده شده باشد. به همین ترتیب رهبران دینی ما در ایران زمین چه زرتشتی بوده باشند و چه یهودی و چه مسلمان همواره خانواده و زن و بچه داشتهاند و اموال و املاکی چشمگیر در اختیار داشتهاند و نه در خورد و خوراک و برخورداری از زندگی آسوده امری پلید میدیدهاند و نه در برخورداری از ارضای جنسی و بچهدار شدن اشکالی مییافتهاند. در حالی که برای مدتی بسیار طولانی که تا به امروز هم ادامه یافته رهبران مذهبی مسیحیت کاتولیک و بوداییها به کل میل جنسی را منع میکردهاند و پروتستانها که از این نظر اصلاحطلب هستند هم دست کم در ظاهر سخت به زهد و فقر و نابرخورداری تظاهر میکردهاند. عقبماندگی اقتصادی و سیاسی ایران زمین دلایلی به کلی متفاوت دارد که به عصر استعمار و تحول در مسیرهای تجارت جهانی و اموری از این دست مربوط میشوند.
اما بسیاری از نویسندگان به ارتباط بین رخوت و سستی ایرانیها و تقدیرگرایی و زهد مذهبیشان اشاره کردهاند.
بله، اما بیشترشان جهانگردانی بودهاند که سنتهای ایرانی را درست نمیشناختهاند، یا سیاستمداران و مبلغانی اصلاحطلب که از این کلمهها همچون برچسبی برای موضوع مورد حملهشان استفاده میکردهاند. شرقشناسانی مانند راولینسون بر اساس سنت مسیحیای که درش رشد یافته بودند همه چیز را میدیدهاند و مصلحانی مانند آخوندزاده و طالبوف بسته به هدفی که داشتهاند گفتمان جدلیشان را سازماندهی میکردهاند. جالب این که اصولا حملهی مشروطهخواهان به زهد و تقدیرگرایی نشان میدهد که این موارد نکوهیده و نامقبول بوده و از ابتدای کار توافقی دربارهی ناکارآمد بودنشان وجود داشته است. ما در عصر مشروطه هیچ سخنگوی مهم یا نظریهپردازی را نداریم که در مقابل از زهد یا تقدیرگرایی دفاع کرده باشد. در حالی که پس از انقلاب فرانسه این موضع سخنگو و هوادار فراوانی داشته است. به نظرم در افکار عمومی پیوندی برقرار شده میان زهدی که هرگز در ایران زمین حاکم نبوده، با عقبماندگی اقتصادی ایران در قرنهای اخیر که پیامد رخدادهایی جامعهشناختی و جهانی است. چنین پیوندی به نظرم نادرست است و دست کم اگر کسی دعوی چنین ارتباطی را دارد باید به شکلی مستند و مدون آن را نشان بدهد.
سوال آخر این است که واقعا با زهدگرایی و تقدیرباوری شرقیان میشود به نتیجه رسید؟ آنها که هوادار این نگرش بودهاند و میگفتهاند باید نسبت به دنیا بیتوجه بود و زندگی مادی را رها کرد آخرش به کجا رسیدهاند؟ آیا ما با این حرفها توانستهایم انسانهایی اخلاقیتر و درستکارتر پرورش بدهیم؟
من باز باید تاکید کنم که اگر منظورتان از شرق حوزهی تمدن ایرانی است، زهد و تقدیرگرایی ارتباطی با آن ندارد. زهدگرایی در همهی جوامع به صورت اندیشهها و اخلاقیات و رفتارهایی در قلمروهای دچار فقر و کمبود ظهور میکند و گاه در زمانهی افول و قحطی و نگونبختی تکثیر میشود. تکثیرش را ما در قلمرو خاوری یعنی چین و قلمرو باختری یعنی اروپا داشتهایم و نه در ایران. در ایران تنها در زمان بحرانهای بزرگ مثل قحطی اواخر قرن گذشته و حملهی مغول چنین گرایشهایی عمومیتی یافتند که بلافاصله پس از رفع بحران بار دیگر به حاشیه رانده شدند. اگر خارج از بافت جغرافیایی پرسشتان به ارزش این باورها بازگردد، موضع من مشخص است. چنان که گفتم انکار غایتهای درونی سیستم اصولا نشانگر اختلالی و بیماریایست و زهدگرایی از این جنس است. با این همه این را باید در نظر داشت که در اروپا و همچنین در چین همین زهدگرایی صورتهایی فرهنگی (مثل هنر بودایی یا صنعت مدرن) را ایجاد کرده ارزشمند است و شیوههایی تازه از انباشت اجتماعی نیروی کار را ممکن ساخته است. یعنی باید توجه کرد که هیچ یک از این الگوها سیاه و سفید و یکسره پلید یا مقدس نیست. اینها برداشتها و ایدهها و باورهایی هستند که در شرایطی ظهور میکنند و کارکردی یا کژکارکردی را نمایان میسازند. دربارهی زهد و رهبانیت البته به نظرم کارنامه بیشتر تیره است تا روشن و کژکارکرد غالب است و نه کارکرد.