پیشدرآمد
دیدگاه زُروان یک دستگاه نظری سیستمی است که رابطهی میان من و نهاد را صورتبندی و مدلسازی میکند. این دیدگاه از دل نظریهی سیستمهای پیچیده برآمده و رویکردی میانرشتهایست که بینشهای برآمده از نظامهای مفهومی گوناگونی را در قالب یک سرمشق نظری نو با هم ترکیب ميکند و از آنها فرا میرود. نام زروان (به زبانهای باستانی ایرانی، یعنی زمان) از این رو برای این دیدگاه برگزیده شده که در آن مفهوم زمان اهمیتی بنیادین دارد و «من» (سوژه/ عاملیت/ شخص) از راه آفریدن زمان خطی کرانمند است که زیستجهان مشترکی را با دیگریها بنیاد میکند و خود از راه همین شکلِ ویژه از زمان توسط نهادهای اجتماعی منضبط میشود.
در دستگاه نظری زروان نیز مانند هر چارچوب علمی دیگری، میتوان دربارهی سیر تحول سیستمها و الگوهای آیندهی دگردیسیشان به پیشبینیهایی آماری دست یافت. هرچند این حدسها از استقرای قواعد و نظمهای حاکم بر گذشتهی مشاهده شدهی سیستمها بر میآید و بنابراین همواره خصلتی احتمالاتی دارد. به این ترتیب از زاویهی دیدگاه زروان میتوان به حوزهی تمدنی ایران زمین نگریست و در چشمانداز یک دههی آینده به پیشبینیهایی دست یافت.
حوزهی تمدن ایران زمین که در بخش عمدهی گسترهی تاریخی بیست و شش قرن گذشته یک واحد سیاسی عظیم و پایدار بوده و همچنان از نظر فرهنگی و جمعیتشناختی یکپارچه است، امروز قلمروی است با مساحت بیش از هشت میلیون کیلومتر مربع که نزدیک به سی کشور و سیصد و پنجاه میلیون نفر را در بر میگیرد. این واحد تمدنی طی دهههای گذشته زنجیرهای از آشوبها، انقلابها، جنگها و کشمکشها را از سر گذرانده و در حال حاضر کانون اغتشاش و تحول در نظم نوین جهانی محسوب میشود.
در این نوشتار بر اساس دیدگاه زروان پیشبینیها در چهار سطحِ سلسله مراتبیِ زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی (فراز) منظم شده است. متغیرهای اصلیِ تعیین کنندهی رفتار سیستمها (تنها، نظامهای شخصیتی، نهادهای اجتماعی و منشهای فرهنگی) بر اساس این دیدگاه عبارت است از بقا، لذت، قدرت و معنا (قلبم) که همچون بستر جذبی سیستمی پویایی نظامها را در هر سطح تعیین میکند و شالودهی پیشبینیهای ما بر اساس فزونی و کاستیشان قرار گرفته است.
دربارهی آیندهی ایران زمین چندین و چند سناریو میتوان تصور کرد که در اینجا تنها به محتملترین روند میپردازم. بدبینانهترین سناریو، که این روزها مایهی هراس بسیاری از مردمان هم هست، تداوم جنگ و خشونت در منطقه، تجزیهی سیاسی دل ایرانشهر، و «سوریهای شدن» سراسر ایران زمین است. سناریویی محتمل و خطرناک و تهدید کننده که به خاطر انباشت منابع و کیفیت جمعیت و پیشینهی تاریخی و فرهنگی ایران زمین به نظرم احتمال غالب را به خود اختصاص نمیدهد، هرچند همچنان تهدید کننده مینماید. احتمال بیشینه به گمانم به سناریویی مربوط میشود که سازمان یافتگی مجدد قلمرو ایران زمین را پس از دوران آشوب پیشبینی میکند. این روندی است که در تاریخ ایران زمین دست کم چهار بار تجربه شده و متغیرهای لازم برای سازمانیابی مجدد امروز نیز در افق رخدادها حاضر است. پیشبینیهای علمی در نهایت چیزی جز حدسهای سازمان یافته نیست. با این همه تجربه نشان داده که بسیاری از این حدسها از دقت و روشنی فراوانی برخوردارند و میتوانند همچون هشداری یا چشماندازی برای پرهیز یا برنامهریزی آینده به کار گرفته شوند.
سه حدس دربارهی سطح زیستی
حدس نخست: بحران زیستمحیطی به تخلیهی بخش بزرگی از جمعیت ایران زمین میانجامد و بزرگترین جابجایی جمعیتی در این قلمرو را طی هزار سال گذشته رقم خواهد زد.
بحران زیستمحیطیای که ایران زمین را در خود غرقه ساخته، در دهههای پایانی قرن نوزدهم با ویرانی کمابیش هدفمند منابع آبی و کشاورزی سیستان و بلوچستان (در پیوند با سیاست انگلستان) آغاز شد، و در دهههای میانی قرن بیستم با دستکاری نابخردانهی منابع آبی شمال شرقی ایران زمین (منطقهی سغد و خوارزم باستانی) با برنامههای پنبهکاری و استعمار کشاورزانهی روسیهی کمونیستی دنبال شد. کمآبی و خشکسالی نیمهی جنوبی ایران زمین در حال حاضر ادامهی روندی صد ساله است که بخشی از آن با مصرف بیرویهی منابع آبی توسط مردم و بخشی بزرگتر از آن با برنامههای کلان بهرهکشی استعمارگران مربوط بوده است. سیر کلان گرمایش زمین و قرار گرفتن ایران زمین بر مدار خشکسالی جهانی نیز مزید بر علت شده است. این روند احتمالا ناممکن شدن سکونت در نیمهی جنوبی ایران زمین منتهی میشود و بخش عمدهای از جمعیت این ناحیه را به سرزمینهای شمالی یا غربی منتقل خواهد کرد. جنوب به خاطر اقلیم نامساعد و توسعه نایافتگی و شرق به خاطر تراکم جمعیت بالا و فقر مقصدهای مناسبی برای جمعیت مهاجر نخواهد بود. به احتمال زیاد این حدس طی ده سال آینده تحقق خواهد یافت.
حدس دوم: جمعیت ایران زمین طی نسل بعد سالخورده خواهد شد.
به هم خوردن توازن در هرم سنی جمعیت تا حدودی از انفجار جمعیت در دههی شصت بر میخیزد و تا حدودی هم در مهاجرت جوانان از کشور ریشه دارد. به این ترتیب انتظار میرود در دهههای آغازین قرن پانزدهم خورشیدی (طی سی سال آینده) با جمعیتی در ایران زمین سر و کار داشته باشیم که به شکلی افزاینده سالخورده است.
حدس سوم: توازن جنسیتی ایران زمین به سود زنان به هم خواهد خورد.
این توازن جنسیتی از دههی نخست پس از انقلاب اسلامی با تلفات یک میلیون نفرهی ایران و عراق که تقریبا همهشان مرد بودند، به هم خورده بود. مهاجرت جوانان که در دهههای بعدی با شدت فراوان ادامه یافت نیز بیشتر مردان را شامل میشد. به احتمال زیاد جابجایی جمعیتی ناشی از بحران زیستمحیطی نیز نخست مردان را با خود درگیر خواهد کرد. چون اصولا جمعیت زنان و کودکان از نظر تحرک جغرافیایی محافظهکارتر عمل میکنند. به این ترتیب آنچه که طی بیست سال آینده خواهیم دید به هم خوردن توازن جنسیتی جامعه است.
سه حدس دربارهی سطح روانی
حدس چهارم: انسجام شخصیتی و «مرکزدار بودن» در نسلهای آینده افتی چشمگیر نشان خواهد داد.
مرکزدار بودن متغیری است که در دل نظریهی زروان بر میآید و درجهی انسجام زیرسیستمهای شخصیتی در سطح روانی را نشان میدهد. متغیرهایی مانند هدفمندی، پایبندی به اصول، شفاف بودن خودانگاره، داشتن دغدغه دربارهی انضباط درونی و تربیت نفس، و سطح مشارکت اجتماعی و سیاسی متغیرهایی هستند که میشود به کمکشان مرکزدار بودن را سنجید. روند مرکززدایی از منهای ایرانی از دههی چهل و بعد از انقلاب سپید آغاز شد و مبنای آن از هم گسستنِ نظم اجتماعی کهنسال ایرانی بود. پیامد این برنامهریزیهای کوتهبینانه انتقال جمعیت روستایی به شهرها، توسعهی ناموزون، تثبیت ایدئولوژیهای سیاسی ستیزهجوی مدرن، و در نهایت انقلاب اسلامی بود. از دههی هفتاد به بعد که آشوب انقلاب و جنگ به تدریج فرو نشست، فروپاشی ساختهای معنایی دیرینه نمودی چشمگیر یافت و پس از آن هر نسل از نسل پیش از خود مرکززدودهتر شده است. با توجه به این که یک نسلِ فاقد انسجام شخصیتی قادر به تربیت و تولید هویتهای روانی منسجم و مرکزدار نیست، انتظار میرود این روند در گذر زمان تشدید شود. الگویی که هماکنون نمودش را در زادگان دههی هفتاد و هشتاد میبینیم.
حدس پنجم: یک «منِ پارسی» نو در بستر تمدن ایران زمین زاده میشود.
نظم تاریخی ایران زمین نشان میدهد که دورانهای آشوب و فروپاشی نظمهای نهادین همواره با ظهور دستگاههای نظری نو و ساختارهای شخصیتی نیرومندِ نوظهور همراه بوده است. فروپاشی نهادین امروزین از نظر متغیرهای لازم برای نوسازی «من» در وضعیت مطلوبی قرار دارد. یعنی بزرگی جمعیت، درصد باسوادان، جوان بودن جمعیت، نسبت جمعیت فعال زن به مرد، سطح ارتباطات بینافردی در درون ایران زمین و بین این سیستم و بقیهی جهان و اندوختهی دانایی و فناوری نهادینه شدن در جمعیت به شکل چشمگیری بالاست. در نتیجه تقریبا قطعی است که منهایی تازه از دل این آشوب سر بر خواهند آورد.
این منها قاعدتا هویت اجتماعی خود را بر اساس داشتههای تاریخی و زیربناهای فرهنگی گستردهی در دسترسشان تعیین خواهند کرد و این همان است که در مدل زروان «منِ پارسی» خوانده میشود، چون الگویی مشابه برای نخستین بار در ابتدای عصر هخامنشی در ایران زمین تجربه شد و آن منِ نوظهور برآمده از آن شرایط «پارسی» خوانده میشد. نامی که در سراسر قرون میانه و هم امروز نیز در خارج از ایران زمین (از هند گرفته تا اروپا) برای اشاره به منهای ایرانی همچنان کاربرد دارد. جمعیت بزرگ و جوان و باسواد امروز ایران زمین که از راه رسانههای نو در سطحی جهانی ارتباطی چشمگیر با دیگران دارد، به هیچ عنوان با همتایان خود پس از حملهی مقدونیان، اعراب، مغولان و روسها قابل مقایسه نیستند. در شرایطی که نسلهای پیشین ایرانیان هویتها پایدار و پویای اشکانی-ساسانی، نوزایی قرن چهارم هجری، عرفان کلاسیک ایرانی، و جنبش مشروطه را پدید آوردند، انتظار میرود این نسل نیز با همان الگو منهایی نو و نیرومند و ریشهدار را بازسازی کنند.
حدس ششم: ساختار مهر و عشق در ایران زمین دگرگون خواهد شد و ساختاری آزادتر و رها از قواعد اجتماعی خواهد یافت. یعنی با نوعی نهادزدایی از عشق و نقل مکان آن از سطح آداب اجتماعی به سطح تجربههای روانشناختی روبرو خواهیم شد.
مهر در تاریخ ایران زمین مهمترین نیروی نگهدارنده و قدرتمندترین چسبِ اجتماعی بوده است. شکلِ پایهی آن که از ارتباط صمیمانهی زن و مرد بر میخیزد و شالودهی نهاد خانواده را بر میسازد در ایران زمین پیشینه و پیچیدگی جالب توجهی دارد و اندیشیدن و تأمل و نوشتن دربارهاش که به حوزههای عرفان و دین و حکمت و ادبیات گسترش مییابد، در ایران زمین الگویی به کلی متفاوت از سایر تمدنها را نشان میدهد و اغراق نیست اگر بگوییم ستون فقرات فرهنگ ایرانی مفهوم مهر است.
مهر در نهایت به اندرکنش من و دیگری باز میگردد و از این رو لبهی شکلگیری روابط اجتماعی است. با این همه نیرویی تعیین کننده در سازماندهی شخصیت است و از این رو حدس مربوط به آن را در این لایه طرح میکنم. چنین مینماید که شکل هنجارین و قاعدهمند مهر که قواعد حاکم بر ازدواج و زناشویی، یا دوستی و همکاری را تعیین میکرد طی قرن گذشته رو به افول و زوال داشته و الگوهایی نو در حال پیدایش باشند. در دیدگاه زروان سه پیشبینی دربارهی شکلِ آیندهی مهر میتوان داشت: مهر احتمالا 1) بیش از پیش از نهادها، قواعد، و هنجارهای اجتماعی استقلال خواهد یافت و در سطحی روانی و شخصی تجربه و صورتبندی خواهد شد، در نتیجه 2) ساخت خانواده دستخوش دگردیسی خواهد شد و پایداری و دوام دیرینهاش را از دست خواهد داد، و 3) دامنهی تنوع در تجربهی زیسته و نمودهای گفتمانی و بروزهای رفتاری مهر و عشق افزایش خواهد یافت. یعنی با انبساطی در گسترهی تجربه، ابراز و صورتبندی این مفهوم روبرو خواهیم بود.
سه حدس دربارهی سطح اجتماعی
حدس هفتم: جمعیت ایرانیان مهاجر در بازسازی حوزهی تمدن ایرانی نقشی سازمان دهنده و تعیین کننده ایفا خواهد کرد.
در حال حاضر حدود یک دهم جمعیت مردم ایران زمین در خارج از مرزهای جغرافیایی این قلمرو زندگی میکنند و با توجه به بحران زیست محیطی این شمار به احتمال زیاد طی ده سال آینده به شدت افزون خواهد شد. بخش عمدهی این جمعیتِ بزرگ در کشورهای میزبان جایگیری اجتماعی مناسبی کرده و از موقعیت فرهنگی و اقتصادی مطلوبی برخوردار است. به موهبت انقلاب رسانهای در سالهای اخیر برای نخستین بار در تاریخ مهاجرتهای پرشمار ایرانیان، این بار کل جمعیت مهاجر با کل جمعیت مستقر در ایران زمین در تماس هستند. بازساماندهی تمدن ایرانی و خروج آن از وضعیت آشوبزدهای که بخشی از آن به فقر منابع بومشناختی مربوط میشود، میتواند با به جریان انداختن منابع در دسترس این جمعیت مهاجر به انجام برسد. یعنی چنین مینماید که بازسازی حوزهی تمدن ایرانی هرچند به دست ایرانیان به انجام خواهد رسید، اما فرایندی جهانی، شبکهای، همافزا و شاخه شاخه خواهد بود.
حدس هشتم: جغرافیای سیاسی منطقه به کلی دگرگون خواهد شد. کشورهایی که طی قرن گذشته تاسیس شدهاند از میان خواهند رفت و در قالب اتحادیهای بار دیگر یک کشور یگانهی ایران را پدید خواهند آورد.
این نکته بر کسی پوشیده نیست که توافق عمومی ابرقدرتها در حال حاضر تجزیهی هرچه بیشتر قلمرو سیاسی ایرانزمین است. این تجزیه از یک و نیم قرن پیش با تسخیر سرزمینهای شمالی به دست روسها و سرزمینهای جنوبی به دست انگلیسیها آغاز شده و هم اکنون نیز با دامن زدن به جنگهای داخلی و تفرقههای قومی و مذهبی ادامه دارد. با این همه تجربهی تاریخی نشان داده که هستهی مرکزی هویت سیاسی ایرانیان که بازماندهاش در قالب کشور ایرانِ امروزین کمتر از یک چهارم مساحت و جمعیت ایران زمین را در اختیار دارد، همچنان کانون تعیین کنندهی رخدادهای منطقه بوده است. کشورهای پرشمار و معمولا کوچکی که طی قرن گذشته در جریان فروپاشی استعمار پدید آمدهاند، هویتهایی ساختگی و نظامهای سیاسی نالایق و ناکارآمدی دارند و تنها با تکیه بر میراث تاریخی تحریف شدهشان و منابع طبیعی سرشارشان دوام یافتهاند.
با بحران زیستمحیطی یاد شده و تکاپوی جمعیت در این قلمرو این نظامهای سیاسی نوپا یکایک فرو خواهند پاشید و جای خود را به واحدهای خردتر و ناتوانتری خواهند داد که در نهایت منافع مشترک خویش را در اتحاد خواهند دید. اتحاد سیاسی قلمرو ایران زمین منابع فسیلی جنوب غربی ایران زمین و منابع آب شمال شرقی ایران زمین (فلات پامیر و هندوکوش) را با هم ترکیب خواهد کرد و در ضمن امکان احیای راه ابریشیم و مسیرهای بازرگانی و گردشگری در این قلمرو را فراهم خواهد آورد. این اتحاد به احتمال زیاد طی بیست سال آینده و در بافت قواعد حقوق بینالملل انجام خواهد گرفت، یعنی به تشکیل فدراسیونی از کشورهای شناسنامهدار کنونی ختم خواهد شد که تمرکز سیاسی کم و یا (به احتمال بیشتر) زیادی را با محوریت هویت ایرانی تاب خواهند آورد.
حدس نهم: نهادهای سیاسی امروزین و ایدئولوژیهای حاکم کنونی منقرض شده و جای خود را به خوانشهایی تازه از سنت و فرهنگ ایرانی خواهند داد و این گفتمانها نظمهای سیاسی و قالبهای نهادین تازهای را پدید خواهد آورد.
فروپاشی نهادهای اجتماعی در ایران زمین دیرزمانی است که آغاز شده و در بیشتر کشورهای نوپای منطقه به ناپایداری نظم سیاسی و یا اشغال کشور توسط ابرقدرتها انجامیده است. در کشور ایران هم پایدارترین و کهنترین نهاد که خانواده است و شاخصی برای پایداری نهادها محسوب میشود، به شکلی خطرناک ناپایدار و شکننده شده است. این زوال نهادهای مستقر با انقراض گفتمانهای جاری و ریشهکن شدنِ ایدئولوژیهای سیاسی فرصتطلب دنبال خواهد شد. به احتمال زیاد خوانشهای افراطی و خشن از هویت قومی، مذهبی و نژادی در این میان از بین خواهند رفت و گفتمانهایی جایشان را خواهند گرفت که کلگرا، همهجانبه و احتمالا مبتنی بر مهر (این رکنِ باستانی نظم اجتماعی در ایران زمین) هستند. این گفتمانهای نو نهادهای سیاسی و اجتماعی نوینی را پدید خواهند آورد.
سه حدس دربارهی سطح فرهنگی
حدس دهم: دین اسلام دستخوش دگردیسی چشمگیری میشود و بافت جمعیت مسلمان منطقه با ظهور مذاهب و فرقههای نو به کلی دگرگون خواهد شد.
به احتمال زیاد خوانشهای سلفی و خشن از دین اسلام زیر فشار واکنش امنیتی ابرقدرتها رو به زوال خواهد رفت و سنن و آداب دیرینه در شکلهایی نو و گاه نامنتظره بازسازی خواهند شد. سیاسی شدن دین اسلام طی قرن گذشته که در سرشت خود پدیدهای مدرن بوده، ناکامیهای نظری و عملی چشمگیری را به دنبال داشته و سوگیریهایی دینگریز یا التقاطی را در میان بخش بزرگی از جمعیت رقم زده است. در عین حال همین آشفتگیها باعث شده بدنهای از جمعیت مسلمانان در کشورهای غربی جایگیر شوند که در واکنش به فرهنگ میزبانشان تعصبی بیسابقه را هم نسبت به دین اسلام از خود نشان میدهند. از این رو احتمالا تغییری چشمگیر در جغرافیای دین اسلام را طی بیست سال آینده شاهد خواهیم بود. در درون ایران زمین این دگردیسی احتمالا با ظهور خوانشهایی انسانمدار و ملایم از اسلام (احتمالا با مضمونی عارفانه) و از میدان به در شدن قرائتهای خشن سلفی همراه خواهد بود. هرچند در این میان احتمال رواج ادیان دیگر و به خصوص ادیان نوینِ مدرن را نباید نادیده انگاشت.
حدس یازدهم: زبان پارسی در منطقه توسعه مییابد و نهادهایی نو برای ترویج و یادگیری آن تاسیس میشود.
زبان پارسی که تا چند قرن پیش زبان رسمی ادیبان و دانشمندان در بزرگترین دولتهای کرهی زمین (دولت صفوی، عثمانی و گورکانی هند) بود، در حال حاضر انقباض و چروکیدگیای را تجربه میکند که از برنامهی سیاسی خشن پارسیزدایی در گرداگرد قلمرو ایران زمین ناشی شده است. با این همه میراث ادبی عظیم زبان پارسی همچنان پا برجاست و همچنان زبانی که حدود نیمی از مردم ایران زمین بدان سخن میگویند، پارسی است. این زبان همچنان در میان بدنهی جمعیت باسواد بیشترین رواج را دارد و در فضاهای مجازی و رسانههای نو نیز بیشترین کاربرد خودجوش و مردمی را دارد و در زمینهی آفرینش ادبی و سازگار شدن با دانشها و فنون نو در غیاب سازمانها و نهادهای پشتیبان دولتی، انعطاف و توانمندی چشمگیری از خود نمایان ساخته است. از این رو به احتمال زیاد همزمان با عقلانی شدن سیاستهای فرهنگی در منطقه، گسترش مجدد زبان پارسی و تبدیل شدناش به زبان واسطه در میان تیرههای ساکن ایران زمین را ببینیم.
حدس دوازدهم: ساخت فرهنگی و سلیقههای هنری و نظام جهانبینی مردم ایران زمین از اندوختههای جهانی وامگیری پرشتابی خواهد کرد و ترکیبهایی تازه از سنتهای قدیم ایرانی و موجهای فرهنگی نوظهور را نمایان خواهد ساخت.
این روند پیامد انقلاب رسانهای و گسترش ارتباط فرهنگی میان مردم است، که با حضور جمعیت بزرگی از مهاجران در کشورهای دیگر نیز تشدید میشود. این بدان معناست که از نظر زیستبومِ فرهنگی، احتمالا با سلیقهها، رویکردها، برداشتها و باورهایی روبرو خواهیم شد که از آمیختگیهایی با فرهنگهای تمدنهای دیگر برآمدهاند. این البته به معنای همگن شدن فرهنگ یا ذوب شدن کل این تنوع در بدنهی یک فرهنگ مسلط جهانی نیست. چنین فرهنگ مسلط جهانمداری تنها در تمدنهایی مستولی خواهد شد که فرهنگشان پیچیدگی اندکی داشته باشند و ایران زمین در این زمینه گویا ایمنی داشته باشد.